بایگانی مربوط به دستهی ادبیات
هر کجا مرز کشیدند ، شما پل بزنید حرف تهران و سمرقند و سرپل بزنید هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او حرف از پنجره ی رو به تحمل بزنید نه بگویید، به بت های سیاسی نه ، نه! روی گور همه […]
۱۸ - خرداد - ۱۳۹۵
تو آن بیکران آبی جاودانی تو یادآور روشن آسمانی….. تو دریای ایرانی و فارس نامت چنین هستی امروز و در هر زمانی یکی راز با خاک و با خون نوشته که پاینده بر راز این نامگانی که نام تو با خون نوشتیم بنگر به تاریخ گیتی که تو جاودانی… که […]
۱۰ - اردیبهشت - ۱۳۹۵
اشاره : شعر زیر سروده ای از حسن قریبی است در پاسخ به ابن قطیبه ی دینوری، از عالمان و مذهبیون جبری مسلک قرن سوم هجری که نویسنده ی کتاب « تاریخ الخلفا » ، و از هواداران برتری عرب بر […]
۲۹ - اسفند - ۱۳۹۴
روز اسپندارمزد ز اسفندماه دوستت دارم بگو با هر نگاه دوستت دارم ز دریا بیشتر از زمین و از کهکشانها بیشتر دوستت دارم تو در جان منی پارهای از جان ایران منی شاخهای گل پیش دلدارت ببر بوسهای از گونهی یارت بخر سیب سرخی هم فراهم آوریم هر یکی یک بوسه بر […]
۲۹ - بهمن - ۱۳۹۴
آذر زردشت شد در ماه آذر شعله ور اندرون فرخنده آتش دشمنان بدسیر جملگی نابود گشتند و یکایک سوختند کیفر کردار خود دیدند از آن سر به سر داد مردی را چنان دادند مردان دلیر شد روان رستم دستان به گیتی جلوه گر گاه بر پهلو زدند […]
۱۹ - آذر - ۱۳۹۴
بر ساحل رود ارس ، گر بگذری ای پیک جان دریاب و مشکین کن نفس از خاک آذربایجان آن پاک فرزند هنر ، پرخاشجو پیروزگر تیغ بلاها را سپر ، تیر ستم ها را نشان قیصر ز تو خورده قفا ، رومی به چنگت مبتلا مقهور یاران صفا ، عثمانی بی خانمان […]
۱۸ - آذر - ۱۳۹۴
پرسش : « روزتان را چطور سپری میکنید؟ برای ما برنامهی یک روزتان را شرح دهید که چه میکنید، چگونه میگذرد ؟ » اکسیر : « سئوال شما مرا به یاد خاطره ای انداخت: نصفه های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم . یکی پرسید: آقای اکسیر! «پیر مغان » یعنی چه ؟ گفتم […]
۲۰ - آبان - ۱۳۹۴
کوبانی را میکوبند / میکوبند کودکانِ بهدنیا نیامدهاش را حتا و با آن روح تو / جان من و امید به فردا و فرداها را شخم میزنند انسان و زمین را / هرچه آرمان و آرزو و رؤیا را مردگانی که از اعماق تاریخ آمدهاند در لباده و عبا / با کت و […]
۲۳ - آذر - ۱۳۹۳
سرخیِ این پرچم نه ربطی به داس و چکش دارد نه به ستارههای رنگارنگ / نه به هلال ماه و هر نماد دیگر این متن پرچمیست که از خونِ ریخته ی کوبانیها رنگ گرفته است من که هفتاد و دو سالهام در هم ریختهام / ریختهام روی خودم […]
۱۰ - آبان - ۱۳۹۳
وطنم کجاست ای نقشه ؟! دوشنبه یا سمرقند ؟ وطنِ یگانه با چند شناسنامه تا چند ؟ ستمی که من کشیدم، نشِنیدم و ندیدم که کسی کند به خویش و پدری کند به فرزند پدرا ! چرا غریبانه مرا زِ خویش راندی ؟! پدرا ! چگونه طفلانِ تو را زِ تو گرفتند ؟! چه خریده […]
۷ - شهریور - ۱۳۹۳