به خاطر باران (نامههایی از پراگ)
نوشته ی : پرویز دوایی
چاپ اول : ۱۳۹۳
۱۴۲صفحه – ۷۰۰۰ تومان
ناشر : انتشارات جهان کتاب – تلفن : ۷۷۶۴۲۵۱۹ و ۷۷۶۴۲۵۲۰ – ۰۲۱
بعد از کتاب «درخت ارغوان» (که در بهار سال گذشته منتشر شد و بهسرعت به تجدیدچاپ رسید) مجموعه ی دیگری از «نامههای پراگ» پرویز دوایی منتشر شده است: «به خاطر باران». در این کتاب هم با نثر صادقانه و همچنین زیبا و روشن و روانی روبهروییم که در قالب نامه، روایتها و ملاحظات نویسنده را بیان میکند. روایتها و ملاحظاتی خواندنی و دلپذیر و در بسیاری جاها ، تاملبرانگیز. دوایی در این نامهها از موضوعات گوناگون سخن میگوید: از جامعه و فرهنگی که سالهاست «میهمان» آن است؛ از ادبیات و هنر (و به طور خاص، فیلم و سینما)؛ از طبیعت و معجزه ی فصلها و رنگها؛ از تهرانِ دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ و خیابانها و گردشگاهها و پاتوقهای فرهنگیاش (با اشاراتی به ادبیات و فرهنگ این سرزمین)؛ یادهای کودکی و دبستان، معلمها و همشاگردیها، سرگرمیهای کودکانه … و دلبستگیها و غمهای نوجوانی و جوانی.
نامههای این دفتر، هر یک عنوانی دارند: «غار علیبابا»، «در یک جمع دموکرات…»، « خاکسترسپاری»، «با اجازه…»، «بیا ببین چه کردی…»، «بادبادک سبز»، «چرا من؟» و … . نام کتاب هم از یکی از این نامهها گرفته شده است.
بر پشت جلد کتاب چند سطری از آخرین نامه آمده است:
« آن پالتو بارانی سرمهای کهنه را تا سالها داشتم. یک نوبت که به گردش باغی رفته بودیم چمن از شبنم قدری خیس بود و بارانی را بر چمن گستردم و بر آن نشستیم. او نشست و من که خسته بودم دراز کشیدم و نگاه که کردم، صورتش بالای سرم بود که دورش را شاخههای پرشکوفه ی سیب و گیلاس، شکوفههای سفید و صورتی قاب گرفته بودند…
بارانی را تا مدتها در گنجه ی لباسهایم داشتم، بارانیای که قدری گِلی شده بود و گِلِ خشک شدهاش را هرگز پاک نکردم. بارانی در گنجه آویخته بود و هر وقت که سرم را پیش میبردم و نفس عمیق میکشیدم، پیشسینهاش هنوز عطر او را در خود داشت…»
دکتر ایرج پارسینژاد درباره ی «نامههای پراگ» پرویز دوایی نوشته است: « این نوشتهها یک «نوع» (نمیگویم «ژانر») تازهای است در ادبیات معاصر ما. برداشتهای حسی از خاطرههایی با خیال آمیخته که خاص شخص نویسندهاش است، یعنی اصالت دارد. سرشار است از شور و شیدایی و ظرافت و زیبایی. و سخت خیالانگیزتر و دلنشینتر از آنچه در این سالها به صورت «شعر منثور» از مدعیان شاعری میخوانیم. تعبیراتش جاندار و غریزی و گرم و پر از حس و حیات است. نه مثل این نالههای سرد و تلخ و تاریک و سرشار از شِکوه و شکایت از تنهایی و جدایی و جفای روزگار که نمیتوانند هیچ حسی را القا کنند.»
نظر شما