آذر زردشت شد در ماه آذر شعله ور
اندرون فرخنده آتش دشمنان بدسیر
جملگی نابود گشتند و یکایک سوختند
کیفر کردار خود دیدند از آن سر به سر
داد مردی را چنان دادند مردان دلیر
شد روان رستم دستان به گیتی جلوه گر
گاه بر پهلو زدند و گاه بر سر کوفتند
گاه بر سینه زدند و گاه بر پشت و کمر
سیل خون انسان روان از کوچه و بازار شد
بازماند از راه رفتن کوی و برزن رهگذر
آن که زیر پرچم بیگانه میخواندش رجز
خویش را افکند آن سوی ارس بار دگر
آن که سر ببرید مردم را به تیغ اجنبی
همچنان روباه ترسو رفت از میدان به در
آن غلام یحیی بدخواه و دنی و پست و دزد
که به جز عاجزکشی در خود نمیدیدی هنر
جعفراف آن مردک بیمغز و پرآز و دنی
که نبودی جز تباهی پیشۀ آن پیشه ور
اندران هنگامه با ارتش نگشته روبرو
شد فراری برد با خود گوهر و زر بیشمر
دید آذربایجانی زین پلیدان صد زیان
اندرین آتش دریغا ! سوخت با هم خشک و تر
یاد دارد آنچه رسام از زمان کودکی
بوده تبریزی همیشه تیر دشمن را سپر
۱۶ دی ماه ۱۳۲۵ (پس از بیرون رانده شدن مزدوران استالین)
نظر شما