۱۴ - آذر - ۱۴۰۱


اشاره :

نشست «اقوام ایرانی و تحولات اجتماعی اخیر» از سلسله نشست‌های «راه گفتگو» با حضور احسان هوشمند؛ پژوهشگر مطالعات قومی و صلاح‌الدین قومی؛ استاد جامعه‌ شناس دانشگاه خوارزمی و با اجرای محمد خدادی، معاون سابق مطبوعاتی وزارت ارشاد به عنوان دبیر جلسه در محل روزنامۀ اطلاعات برگزار شد. آنچه می‌خوانید، ماحصل این نشست است:

خدادی: «گفتگو» نیاز هر جامعه ‌ای است و ما چند هفته‌ای است که این بستر را مهیا کرده‌ایم. در ایران هر زمان به بحران رسیده ‌ایم نیاز به گفتگو پیدا کرده ‌ایم. این خلأ گفتگو در جامعه، محسوس و آشکار است. به باور من بحران گفتگو در سطح کلان اجتماعی نیست و از درون خانواده شروع می‌شود. به رسمیت شناخته‌ شدن تفاوت نظر و دیدگاه، زاویه‌ های ورود به یک موضوع و اجماع‌ سازی، در بستر تحولات اجتماعی ما دچار نوسانات عجیبی شده است. اکنون در شرایطی هستیم که انتخابی غیر از گفتگو نداریم. امروز نیز دربارۀ «اقوام و تحولات اجتماعی اخیر» گفتگو می‌کنیم.

هوشمند: از چند ماه گذشته کشور ما درگیر مجموعه‌ای از حوادث و رویدادها شده است که بخشی از ابعاد آن برای بسیاری از تحلیلگران شگفت‌انگیز است. متأسفانه رویدادهای غم‌انگیزی رخ داده‌اند و شماری از هموطنان عزیزمان کشته و زخمی شدند. ما در وضعیت حاضر با پرسش‌های بیشماری روبرو هستیم و یکی از حوزه‌هایی که به دلایل گوناگون می‌توانیم به آن بپردازیم، وضعیت استان‌های مرزی است؛ از جمله این که جرقۀ آغاز این رویدادها، درگذشت غم‌انگیز خانم «مهسا امینی» است که شهروندی اهل کردستان و از شهرستان سقز بود.

وجه دیگری که توجه ما را به این استان‌ها بیشتر جلب می‌کند، تلفات بسیار غم‌انگیزی است که جمعه «هشتم مهرماه» در زاهدان رخ داد و شمار قابل‌توجهی از هموطنان ما متأسفانه کشته و زخمی شدند.

طبیعتاً همین دو شاخص را اگر به عنوان نکات اصلی ورود به بحث مورد توجه قرار دهیم، درمی‌یابیم که دو استان که یکی در شمال غربی و دیگری در جنوب شرقی کشور قرار دارد، به عنوان استان‌های مرزی ما با مسائلی دست به گریبان هستند. اگر نکتۀ سوم را شاخص‌های توسعه و برخوردهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در استان‌های مرزی در بیش از هفت دهه که از نظام برنامه‌ریزی کشور می‌گذرد در نظر بگیریم، همچنان عدم ‌تعادل و ناپایداری در این استان‌ها به ویژه در استان خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان، ایلام و کردستان نمایان است. بر مبنای این مقدمه، نکاتی را بیان خواهم کرد. در ضمن گرامی می‌دارم، یاد کسانی را که در تأسیس این روزنامه در حدود صد سال قبل نقش داشته‌اند و کسانی را که تا به امروز در استمرار کار این روزنامه مشارکت کرده‌اند؛ به ویژه یاد مرحوم دعایی را به خاطر ویژگی‌های خاص ایشان از جمله مهربانی و اعتدالی که در رویکردشان بود.

قادری: نگاه من بیشتر در حوزۀ جامعه‌شناختی یک پدیده می‌تواند باشد. قبل از پرداختن به تحولات اجتماعی امروز و اعتراضات و مسألۀ قومیت‌ها، باید ببینیم به طور کلی چه نوع نگاه‌ها و رویکردها و گفتمان‌هایی در سطح بین‌المللی و در سطح جامعۀ ایران در حوزۀ قومیت وجود دارد و در ایران طی سال‌های اخیر (قبل و بعد از انقلاب)، چه رویکردی نسبت به قومیت‌ها وجود داشته است و خود آنها چه فضاها و پیامدهایی شکل داده‌اند؟ غیرمنصفانه است اگر اعتراضاتی که ما امروز داریم، تقلیل پیدا کند به اینکه فقط یک اتفاقی رخ داده است. ما معتقدیم پدیده‌های اجتماعی، تاریخ دارند و حاصل بسترهایی هستند که این بسترها بر اثر عوامل مداخله ‌گر از حالت انفعال، خارج و تبدیل به مسائل می‌شوند. ما در بحث قومیت می‌توانیم چهار نگاه داشته باشیم که دو نگاه آن خاص و جامعه‌شناختی و اجتماعی است و دو نگاه دیگر آن خارج از این عرصه است. یکی از رویکردهای مسلط در دنیا، مسألۀ قومیت و نابرابری‌های قومی به عنوان یک مسألۀ اجتماعی است. رویکرد دوم، نگاه به قومیت به عنوان یک امر اجتماعی است که این نگاه اخیراً در جامعۀ امروز ایران بسیار قابل مشاهده است. اگر در گذشته، نابرابری‌های اجتماعی به عنوان مسألۀ اجتماعی مطرح می‌شدند در این دوره به عنوان امر اجتماعی بیان می‌شوند. رویکرد سوم این است که مسألۀ قومیت را از دریچۀ امر سیاسی ببینیم و رویکرد چهارم به این مسأله از منظر امر امنیتی توجه دارد. امر سیاسی و امنیتی در یک گفتمان قرار می‌گیرند ولی به مراتب امر امنیتی، متفاوت‌تر از امر سیاسی است؛ زیرا امر سیاسی ممکن است نگاه ملایم‌ تری به مسأله داشته باشد. تأکید من بیشتر بر تفاوت‌هایی است که وجود دارند.

در نگاه قومیت به عنوان امر اجتماعی از نوع مسأله اجتماعی، سیاسی و امنیتی با مکانسیم‌هایی مواجه هستیم که «فوکو» به آنها به خوبی پرداخته است. مکانیسم‌ تحقیر و نادیده گرفتن و حتی قدرتی که به حذف، تحقیر و کنار گذاشتن بیانجامد، مقاومت ایجاد می‌کند؛ مقاومتی که از بطن خودش به وجود می‌آید. قومیت می‌تواند در رویکرد امر اجتماعی به عنوان ظرفیتی باشد که نظام اجتماعی از آن برای تنوع‌طلبی، پویایی و تعالی خودش بهره‌برداری کند.

خدادی: زاویه‌های این بحث بسیار ریشه ‌ای و تاریخی است و در عین حال به ‌قدری این تحولات سریع شده است که به روز شدن آن نیازمند پرداخت مستمری است و به راحتی نمی‌توان از یک زاویه وارد و سپس از آن خارج شد.

در تحولات اجتماعی امروز و گسترش فضای اعتراض در کشور با ابعاد بزرگ، یکی از فلش‌های این اعتراضات به مناطق قومی با رویۀ تندتری کشیده شده است که متأسفانه تلفات بیشتری هم داشته است و سرعت تحولات آن زیاد بوده است.

حال باید پرسید نسبت مسائل با محوریت قومی با اعتراضات اخیر چیست؟

هوشمند: ابتدا مقدمه‌ای را با چند کلیدواژه مطرح می‌کنم. ما اصطلاح «دوران» را از زمین‌شناسی وام گرفته‌ ایم و با مفهوم متفاوت وارد علوم اجتماعی کرده‌ایم؛ یعنی یک دگرگونی که می‌تواند ماهیت نظام اجتماعی را وارد دورۀ جدیدی کند. تصور می‌کنم امروز جامعۀ ایران در شرایطی است که می‌تواند یک دگرگونی دوران‌ساز یا یک تحول ایران‌ساز را تجربه کند. در ضمن دوران‌ساز به معنای مثبت و منفی آن مطرح نیست بلکه به معنای یک دگرگونی است که طرف دیگر آن برای ما نامکشوف است. جامعۀ ایران مشخصاتی دارد از مجموع متغیرها و عوامل متعدد که در فضای اجتماعی و تحولات چند دهه گذشته کشور رخ داده‌اند و ایران را به یک «آن» تاریخی که در حال حاضر در آن قرار داریم، رسانده‌اند. ممکن است این دگرگونی ما را به جایی رهنمون کند که فقط بتوانیم از دور نشانه‌های آن را ببینیم؛ نه لزوماً بتوانیم بگوییم دورۀ «طلایی آینده ایران» است یا خدای ناکرده «دورۀ سیاه» ایران است. تحول و دگرگونی با سرنوشت یک مملکت و حتی جوامع مجاور سروکار دارد. طبیعتاً ممکن است برای یک سیاستمدار و تحلیلگر و برای افراد رسانه مطلوب‌ تر آن باشد که وارد دگرگونی شویم و تحول ایران‌ساز بنامیم تا ایفاگر نقش در آن باشیم؛ یعنی نیروی فکری و سیاسی جامعه بتواند در ترسیم این افق همراهی کند. اما در حال حاضر وجه دوم حضور و ظهور ندارد و به مسیر خود ادامه می‌دهد؛ زیرا تدبیر لازم هم در ساختار سیاسی برای آن نیاندیشیده‌اند. ساختار آشفته و ناکارآمد با رانت و مختصاتی از فقر تجربه و دانش، طبیعتاً نمی‌تواند مواجهه با چنین موضوعی را به طور جدی در دستور کار قرار داده باشد – به‌ ویژه که نهادهای علمی در جامعه نقش جدی ندارند. ما در صد سال گذشته نهادی نساختیم و نهادهای ما ناکارآمد هستند. دانشگاه و پژوهشگاه‌های فراوان داریم اما برای ایران نیستند؛ همان‌گونه که مراکز مطالعات به دلایل گوناگون شرایط بغرنجی را تجربه کرده‌اند. در دوره‌ای از تأسیس دانشگاه تا سال ۱۳۵۷، دانشگاه دژی بود مخالف وضع موجود یعنی رژیم پهلوی، بی‌آنکه بداند در بیرون از دانشگاه جامعه با چه تحولاتی روبرو است. وقتی که مؤسسۀ مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران توسط احسان نراقی و دکتر صدیقی تأسیس شد، در واقع چپ‌گراترین آدم‌های مملکت از جمله امیرپرویز پویان، بنیانگذار چریک‌های فدایی خلق و حبیب‌الله پیمان، بنیانگذار چپ‌های مذهبی و دیگر اشخاص در آن مؤسسه در حال مطالعه بودند؛ دوره‌ای که آن بخش از نخبگان جامعه ما یا تاریخ‌اندیش بودند یا مانند نادر افشار میدان پژوه بودند. متأسفانه بعد از انقلاب پژوهشگران ما نه تاریخ‌پژوه هستند و نه جامعه‌پژوه.

حال دگرگونی به اصطلاح دوران‌ساز را در بحث قومی مطرح می‌کنم. ما آنچه را که به نام امر قومی یا امر اجتماعی مربوط به اقوام می‌شناسیم، پدیده‌ای جدید در جامعۀ ایران است. جامعۀ ایران یک جامعۀ تاریخی است که شبیه عراق و ترکیه نیست؛جامعه‌ای تاریخی است که گروه‌های متعددی در این جامعه تاریخی زندگی کرده‌اند که پیوستگی، اسطوره و سنت‌های مشترک داشته‌اند. در دنیا هم قبل از تاریخ معاصر به این نام شناخته شده‌ایم و به کرات دربارۀ حدود و ثغور این حوزۀ تمدن هم صحبت شده است. صد و اندی سال پیش همزمان با مشروطه، واژه‌ای به نام فرهنگ ملیت‌ها و قومیت‌ها وارد فرهنگ سیاسی ما شد. البته قوم و قومیت دو مفهوم جدا از هم دارند. قوم، یعنی یک سری از اقوام که در ایران هستند و ویژگی‌های خاصی دارند. اما قومیت، یعنی یکسری گروه در ایران هستند که ویژگی‌هایی دارند و سیاسی شده‌اند. از سال ۱۹۰۴ و بعد از شکست روسیه از ژاپن و تجربۀ تازه‌ای که در روسیه تزاری شد، برای نخستین بار این واژه وارد فرهنگ سیاسی کشور ما شد. این فرهنگ توسط ایرانی‌های مهاجر قفقاز وارد کشور ما شد.

در واقع، گروه‌های سیاسی ای که در قالب جنبش مشروطه در مجلس دوم ایفاگر نقش بودند و حزب کمونیست ایران، مفهومی را به نام «خلق‌ها، قومیت‌ها و ملیت‌ها» وارد فرهنگ سیاسی ما کردند.

با توجه به آرشیو کلی که از اسناد آن دوران در دسترس است، متوجه می‌شویم که ژوزف استالین در سال ۱۹۰۴ نظریه‌ای با عنوان «حق تعیین سرنوشت ملت» ارائه داد و «ولادیمیر لنین» آن را به عنوان نظریۀ رسمی «مارکسیسم، لنینیسم» رسمیت داد و با استفاده از آن ، پهنۀ کشوری ۵۰۰ ساله مانند روسیه از صفر تقریبا به یک سوم عرض مسکون رسید؛ یعنی بخش‌هایی از کشورهای ایران، چین، ژاپن و بخش‌هایی از شرق تا غرب عالم را درنوردیدند و به خاک خود اضافه کردند. سپس متوجه شدند که این جوامع که بخشی از آ‌نها از ملت‌ها یا اقوام گوناگونی هستند با یکدیگر تناسب فرهنگی، تاریخی، تمدنی و اسطوره‌ای و زیست مشترک ندارند. در واقع این گفتار بی‌آنکه تجربۀ ما باشد، وارد ایران می‌شود. برای این تجربه، ادبیات علمی و سیاسی تولید شد؛ بی‌آنکه جامعه‌شناسی و علم تاریخ ما در این زمینه خود را متمرکز بر مطالعات تاریخی بکند، ادبیات مارکسیستی وارد ایران شد. مؤسسۀ مطالعات اجتماعی که در سال ۱۳۳۷ توسط یک شرکت مشاورۀ آمریکایی تأسیس شد، در اولین کار جمعی بر روی بلوچستان مطالعه کرد. اما تا امروز و بعد از این سال‌ها، چون مبنای نظری و مطالعاتی درست را وارد نکرده‌ایم، این اقدامات نتیجه‌بخش نبوده است. بعدها نتیجۀ ورود اندیشۀ مارکسیستی همراه با سازماندهی و فعالیت‌های چریکی چپ که بعدها مجاهدین خلق نیز به آن‌ها اضافه شد، در سال ۱۳۵۷ در حوزه‌هایی از جمله کردستان بروز کرد. در واقع این فرصت از فردای پیروزی انقلاب یعنی ۲۳ بهمن ماه ۱۳۵۷ مهیا شد. با این مقدمۀ بلند می‌خواهم آن بزنگاه تاریخی که نامش را دگرگونی دوران‌ساز گذاشته‌ام، با این تحول که از سال ۱۳۵۷ وارد فاز تازه‌ای در جامعۀ ایران شد، در کنار هم بگذارم. ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی پیروز می‌شود. ۲۳ بهمن شهربانی مهاباد خلع سلاح می‌شود. در ۳۰ بهمن همان سال مرحوم مهدی بازرگان، نخست وزیر موقت، به دلیل نگرانی از سرنوشت کشور، هیأتی را به مهاباد اعزام می‌کند. همزمان با آن پادگان مهاباد غارت می‌شود. پس از آن ماجرای سنندج به‌وجود می‌آید و شورای انقلاب نگران از وضعیت، عالی‌ترین هیأتی را که در تاریخ جمهوری اسلامی اعزام شده است ، به سرپرستی آیت‌الله محمود طالقانی به همراه آیت‌الله بهشتی، رفسنجانی و بنی‌صدر به سنندج اعزام می‌کند. به دنبال آن رویدادها ابعاد دیگری پیدا می‌کنند و در شهریور ۱۳۵۸ بعد از جریان پاوه، هیأتی ویژه برای حل مسألۀ کردستان تشکیل می‌شود. اما هنوز نمی‌دانیم با آن تجربه چه کردیم؟ چرا در کردستان هزاران نفر آدم کشته شد؟ بار سنگین این مسأله صدها سال بر دوش مملکت سنگینی خواهد کرد. دانشگاه‌های ما در این زمینه مطالعه نکرده‌اند و کمترین تحقیقات علمی در این موضوع در استان‌های مرزی کشورمان صورت گرفته است. حال شرایط امروز را ببینیم. سرکار خانم «مهسا امینی» از یک خانواده محترم ایران‌دوست سقزی فوت می‌کند. عموی ایشان، آقای «دکتر احمد امینی» رئیس و بنیانگذار دانشگاه آزاد سقز است که سال‌ها نمایندۀ شورای نگهبان و عضو هیأت نظارت بر انتخابات شهرستان بوده ‌است. جمهوری اسلامی دچار چه سوء کارکردی شده است که در این فاجعۀ رخ داده حتی نمی‌تواند با کسی که سال‌ها برای این کشور زحمت کشیده است، به عنوان فرد نزدیک به خانمی که فوت شده است، تعامل اولیه داشته باشد؟

دوم اینکه یک فرد در دست نیروی انتظامی به دلیل استرس و دیگر دلایل فوت کرده است. آیا دستگاه تدبیر جمهوری اسلامی دچار چنان ناکارآمدی شده که حتی نمی‌تواند یک هیأت تحقیق و تفحص را مأمور این کار کند تا به همراه خانواده‌ فرد فوت شده برای علت‌ یابی ‌حادثه اقدام کنند؟ آیا برخوردها با این خانم در حوزۀ پروتکل‌های نظامی، درست بوده یا نبوده؟ سال ۱۳۹۴ در زمان ریاست آقای روحانی «ماجرای هتل تارای مهاباد» رخ داد که در فضای رسانه‌ای ابلاغ شد که دخترخانمی توسط نیروی امنیتی در معرض تعرض بوده و برای حفظ ناموس خود از پنجره هتل خود را به پایین پرت کرده و فوت شده است. این اتفاق مشابه اتفاقی است که برای خانم امینی رخ داد – البته به مراتب بدتر؛ چون سیستم متهم است به اینکه نیروی امنیتی‌اش قصد تجاور داشته است. در مسألۀ «هتل تارا» دولت احساس کرد که نمی‌تواند کارش را درست انجام دهد و ممکن است نیروهای امنیتی و انتظامی باعث کشته شدن مردم شوند، بنابراین گروهی را مأمور کرد تا با مشورت نخبگان و شخصیت‌های فرهنگی برای این مسأله چاره اندیشی کنند. چون یک تدبیر حداقلی برای این موضوع اندیشیده شد، تلفات و درگیری در آن دوره به وجود نیامد. اما زمان دفن جنازۀ «خانم مهسا امینی» هیچیک از دستگاه‌های فراوان حاکمیتی که با پول این مملکت ارتزاق می‌کنند، حاضر نشدند در مراسم تدفین در کنار این خانواده باشند !

قادری: ضمن تشکر از آقای هوشمند که بسیار عالی به این مسأله پرداختند. ما یک تاریخی داریم که بدون توجه به آن نمی‌توانیم به پدیدۀ تحولات اجتماعی بپردازیم. من می‌خواهم بپرسم چرا در مناطق کردنشین و بلوچ‌نشین تا این اندازه فاجعه ایجاد شد؟ به خوبی شاهدیم، این پدیده‌ای که به وجود آمده یک امر فرهنگی است. تمامی جامعه‌شناسان معتقدند که این مسأله از حوزۀ اجتماعی هم فراتر رفته و به یک عرصۀ فرهنگی ورود پیدا کرده است و عرصۀ فرهنگی در دورۀ امروز مسألۀ بسیار مهمی است. ما در دورانی هستیم که اصطلاحاً به آن دورۀ «مدرنیته» گفته می‌شود و این دوره الزامات و افکار خودش را دارد و ارزش‌ها و مکانیسم‌های خودش را خلق و تحمیل کرده است. «مدرنیته» مانند لوکوموتیوی است که راه افتاده است؛ یا جلو آن می‌ایستیم و له می‌شویم یا به آن آویزان می‌شویم و حرکت می‌کنیم. مسأله از آن جایی شروع شده است که این جریان‌های فرهنگی در بطن قومیت‌ها خیلی شعله‌ور شدند. در واقع مسأله از قومیت شروع نشد؛ بلکه از یک مسألۀ فرهنگی شروع شد ولی فردی که پیش‌قراول این جریان بود به طور تصادفی از یک قومیت بود. همچنین این جریان خاص جمعی بین انواع گروه‌های مختلف جامعۀ ایران، به ویژه میان جوانان و زنان، مطرح است. و دلیلش هم این است که این مسأله فرهنگی است و در دورۀ مدرنیته اتفاق افتاده است. در دورۀ مدرنیته، فرهنگ به عنوان سبک زندگی، مختصات و چارچوب دارد. اصلی‌ترین عنصر سبک زندگی، مصرف است. یکی از مؤلفه‌ها در حوزۀ مصرف، انتخاب است. خودت باید مشخص کنی چه چیز مصرف می‌کنی. هر شخصی در جامعۀ مدرن باید این احساس حق انتخاب را داشته باشد.

عنوان پایان‌نامه دکترای من در سال ۱۳۹۰، «ارزیابی پیامدهای پیشگیری از جرم تحت ارتقاء اجتماعی» بود که در حال حاضر با عنوان طرح «گشت ارشاد» مطرح است. آن زمان این موضوع برای معتادان، اراذل و اوباش و مسألۀ حجاب مطرح بود. در آن سال متوجه شدم که خیلی از آدم‌ها تجربۀ زیسته از برخورد گشت ارشاد داشتند و همان افراد اگر حجاب معمولی داشتند، در حال حاضر آن را به یک مسألۀ اعتراضی تبدیل کرده‌اند. این به این معنی است که مسألۀ حجاب از یک امر انتخاب سبک زندگی در سال ۱۳۹۰ مبدل شده است به یک امر انتخاب اعتراضی؛ زیرا خیلی از دختران و زنان جامعۀ ما تجربۀ زیسته‌ای از این پدیده داشتند. خیلی‌ها هم درگیر این مسأله شدند که اگر دختر و خانواده من بود، چه می‌شد؟ این مسأله باعث شد که طیف‌های گوناگونی وارد میدان شوند. اما چرا در قومیت‌ها تفاوت ایجاد کرد؟ بستر این مسائل کاملاً ملی است اما در بستر قومی شعله‌ور‌ترشده است. در سطح ملی ما نسل پدران یعنی دهۀ ۱۳۶۰ و پایین‌تر و پدربزرگان ما در جاهای دیگر به این مسأله ورود پیدا نکردند و همراه نسل جوان در این جریان‌ها نشدند. اما در مناطق قومی یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌هایی که وجود دارد، ورود نسل‌های پیشین‌تر به این عرصه است. قاطبۀ مردم در سقز و مهاباد حضور پیدا کرده‌اند و فقط محدود به جوانان، نوجوانان و زنان نیست. چرا در این مناطق چنین است؟ من به هیچ عنوان تاکنون نتوانسته‌ام واژۀ انقلاب برای این حرکت انتخاب کنم. معتقدم جامعه‌شناسی با انقلاب نیز سر خوشی ندارد. به نظر من این مسأله بسیار فراتر از انقلاب است. در مورد این جنبش کوتاه بیان می‌کنم و بعد به مسألۀ قومی که وجود دارد، می‌پردازم و نیز دربارۀ شعار «زن زندگی آزادی» که از کجا آمد، بحث می‌کنم. بسیاری می‌دانند که این شعار از سوریه آمد؛ دختران سوریه که در مقابل داعش می‌جنگیدند این شعار را مطرح کردند. اما در یک بستر اجتماعی در شهر مریوان اتفاقی دیگر افتاد : در مناطق قومی، اگر می‌خواستند کسی را تحقیر کنند لباس زنان بر تن آن می‌کردند تا آبرویش برود. در مریوان برای از بین رفتن این باور، در سال‌های قبل، زنان لباس مردانه و مردان لباس زنانه پوشیدند و معلمی نیز چند سال پیش به خاطر دانش‌آموز سرطانی‌اش موهای سرش را تراشید؛ یعنی این گونه خلاقیت‌ها در این شهرها رواج دارد. اما ما به یک پدیدۀ قومی، تاریخی در این منطقه‌ دامن زدیم. بعد دیدیم چه اتفاقاتی افتاده است و ما حساس کردیم همه را و مثلا، آن را مدیریت کردیم و سرو سامان دادیم؛ حال آنکه ما موضوع را خفه کردیم . خفه کردن، جرأت و جسارت با خود می‌آورد. در هیچیک از جنبش‌هایی که در دهه‌های اخیر داشته‌ایم، مسألۀ قومیت‌ها مطرح نبوده ولی وقتی این اتفاقات رخ داد، قومیت‌ها جرأت و جسارت پیدا کردند. قومیت‌ها در این مدت یک پرت شدگی تاریخی داشتند که به مراتب بیشتر از دیگر مردم ایران بود. از تحقیرشدگی و خودسانسوری خسته شده بودند و حرفشان این بود که من تا کی باید ساکت باشم و شرافتم را زیرپا بگذارم؟ این مسأله با درگیرکردن نسل‌های قبلی‌ برجسته شد. از این طرف نیروهای حاکمیت با نگاه امنیتی برجسته وارد شدند. این دو مورد باعث شدند تا مواجهۀ شدیدتر بین دو طرف افراطی شکل بگیرد. در زاهدان نگاه امنیتی شدیدتر بود و آن مسائل را به وجود آورد.

بنابراین برای رسیدن به راه حل‌ها، اولین کار مهم این است که آن تفکر، بینش و روایت‌ها و دال‌های ذهنی و تفسیرهایی که مثل عینک در پرداختن به مسائل عمل می‌کنند، باید از امر سیاسی و امنیتی به بستر یک امر اجتماعی برده شوند. تا وقتی رویکرد از امنیتی به اجتماعی تغییر نکند، هیچ اتفاق مثبتی نمی‌افتد. ما باید به سمت امر اجتماعی برویم و راهی به جز این نداریم.

هوشمند: به طور اساسی مشخصۀ ۱۰۰ سال گذشتۀ دولت جدید در تاریخ ایران این است: بی‌آنکه ابعاد و جزئیات و مکانیزم‌های مرتبط با مسائل را بدانیم، دائم شخصیت‌های مهم علمی، سیاسی، ایدئولوژیک، روحانی و مقامات بالا را درگیر می‌کنیم تا به سرعت مسأله را مثلا حل کنیم. اما واقعیت مسأله این نیست؛ پدیده‌ها باید در بستر خودشان شناسایی شوند تا راه حل‌ها به دست بیایند. در اینجا برای اینکه بحثم ملموس شود، دو مثال از کردستان و سیستان می‌زنم : اول این که رضاشاه مسأله‌اش قومی نبود، عشایر بود که ممکن بود از هر قومی باشند. کما اینکه در دورۀ پهلوی آخرین فرمانده لشکر قزوین ،کرد سنی مذهب اهل سنندج بود. در جمهوری اسلامی هم مسأله قومی نیست، بلکه مذهبی است. آقای زنگنه که کرد است، بیشترین دوره‌های وزارت در جمهوری اسلامی را دارد. وزیر سابق کشور کرد بود. آقای رمضانزاده کرد بود و اگر سنی بود، سخنگوی دولت نمی‌شد یا آقای رحمانی فضلی هم به همین شکل. پس در جمهوری اسلامی مسأله مذهبی است نه قومی؛ اما به دلایلی، روایت قومی روی آن سوار شده است.

البته مشکل امروز بلوچستان با دوره‌های قبلی متفاوت است. روز ۱۰ شهریور بعد از ماجرای یک قتل، اهالی روستا فشار آوردند که چرا پلیس فلان خانواده را که متهم به قتل است، مورد پیگرد قرار نداده. ۱۰ شهریورماه، پلیس مادر و دختر را احضار و بازجویی می‌کند و دختر بعداً اعلام می‌کند که به او بی‌حرمتی شده است. چند روز بعد از ماجرا من به وزیر کشور نامه نوشتم که این ممکن است برای بلوچستان مسأله شود.

قبل از آن بگویم شما هر جای ایران بروید، اگر به خانه کسی بروید از شما پذیرایی می‌کنند ولی در بلوچستان این تفاوت وجود دارد که اگر یک هفته هم مهمان دوستتان باشید، بانوی خانواده را نمی‌بینید. خانه‌های شان مثل ایران قدیم است، اندرونی و بیرونی دارد. در زمان ریاست جمهوری آقای روحانی، یک عملیات تروریستی توسط جیش العدل در سراوان اتفاق افتاد و اتوبوسی منفجر شد. در این رابطه، بانویی دستگیر شد که تلویزیون هم نشان داد. بانو، ایرانی نبود و برای حملۀ انتحاری بمب به خودش بسته بود. قاعدتاً با این شرایط باید اعدام می‌شد. اما تا جایی که من می‌دانم، آزاد شد. چرا؟ چون زن در جامعۀ بلوچستان درگیر سیاست و فرهنگ نیست. گروه‌های تروریستی نامه دادند که خطا بوده و یک نفر اشتباه کرده و زنی را برای عملیات آورده است. می‌خواهم بگویم در بلوچستان مسأله زنان متفاوت است، البته در کردستان هم قتل ناموسی داریم ولی در بلوچستان فرق دارد.

به هر حال، دربارۀ دختری که ادعا کرده بود به وی بی‌حرمتی شده، ما هشدار دادیم. آقایان استدلال کردند که «حلش کردیم»؛ با مولوی‌ها صحبت کردیم و مسأله حل شد. این همزمان می‌شود با موضوع مرحوم مهسا امینی و آن اتفاقات می‌افتد. چون معتقد بودند حل شده، هیچگونه آمادگی هم نداشتند.

ما در زاهدان سه بحران داشتیم : اولی در آذر ۱۳۵۸ بود که ابراهیم یزدی به عنوان نمایندۀ امام مأمور می‌شود و به آنجا می‌رود. دومی در سال ۱۳۷۲ یا ۱۳۷۳ بعد از موضوع مسجد شیخ فیض مشهد اتفاق افتاد و آنجا تعدادی از افراد کشته شدند. ولی مهم‌ترین رویداد تاریخ بلوچستان، همین حادثۀ اخیر است که با تلفات بسیار بالا اتفاق افتاد. چرا؟ چون مدیرانی که برای آن استان انتخاب شده‌اند ـ مثل استان کردستان ـ دانش این کار را ندارند و برای این کار دارای توانایی نیستند.

برای کردستان هم مثالی می‌زنم : بعد از انقلاب،  به دلیلی که می‌دانیم ، ده‌ها هزار نفر درگیر جنگ داخلی در کردستان می‌شوند ولی در مورد آن کار پژوهشی نکرده‌ایم. نه رسانه، نه مراکز علمی و نه دانشگاه در مورد آن کاری نکرده اند. لازم بود خاطرات بسیاری از کسانی که درگیر بحران کردستان، بحران شیخ جبیر خاقانی؟؟؟ بودند کار می‌کردیم. بگذریم، در کردستان وقتی جنگ‌های داخلی شروع شد، ۵۲ درصد از کشته‌شدگان، کردهایی بودند که شهید شدند، یعنی نباید تصور کنیم همه کسانی که آنجا کشته شدند، طرفدار کومله یا احزاب دیگر بودند.

با این حال، در انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۱۳۷۲ برخلاف تمامی استان‌های کشور، مرحوم هاشمی رأی نیاورد و احمد توکلی رأی اول را آورد. در دوم خرداد ۱۳۷۶ هم در این استان به آقای خاتمی رأی دادند و در دورۀ دوم انتخابات آقای خاتمی، رأی به احمد توکلی در همین استان یک دهم سال ۱۳۷۲ بود.

من اسم این را گذاشتم «سیاست‌ رأی در کردستان» و البته در کل کشور هم صادق است. مردم با صندوق رأی حرف خود را بیان کردند.

در انتخابات دور دوم سال ۱۳۸۴، آقای هاشمی و احمدی‌نژاد به دور دوم رسیدند. بخش بزرگی از رسانه‌های اپوزیسیون از مردم خواستند که به هاشمی رأی ندهند. آنها به کردها می‌گفتند رأی ندهید؛ اگر هم رأی می‌دهید به هاشمی رأی ندهید. اما جالب است بدانید تنها استانی که رأی هاشمی از احمدی نژاد بالاتر بود، کردستان بود. یعنی مردم نگاه شان به گروه های تجزیه‌طلب نیست، بلکه به دنبال تغییر است.

به جز این، شاخص‌های زندگی را در کل کشور بررسی کنیم و بعد شاخص‌های استان‌های کردستان و بلوچستان را هم نگاه کنیم بعد ببینیم چرا این گونه شد.

قبل از هر چیز باید بدانیم که بعد از انقلاب، تحولات عجیب و غریبی در کشور رخ داد و یک مجموعه دسترسی‌هایی ایجاد شد. مثلا الان تعداد سیم‌کارت‌ها دو برابر جمعیت است، یا طول راه‌های کشور در دورۀ پهلوی ۲۹۰۰ کیلومتر بود، الان حدود ۲۰۰ هزار کیلومتر راه داریم. میزان طول راه‌های کردستان، به اندازه کل راه‌های دورۀ رضاشاه است. سطح سواد بانوان، سطح سواد دانشگاهی بانوان، دسترسی به آب، برق و اینترنت و اینها تحولات مهمی هستند که در تمامی کشور ارتقاء یافته‌اند ولی باز هم شاخص‌ها در کردستان پایین‌تر است.

اما همزمان با رشد آگاهی‌های فرهنگی و ملی، اتفاقاتی دیگری هم روی داده‌اند که ناپایداری توسعۀ کشور را نشان می‌دهند، از جمله اینکه محیط زیست ما به شدت تخریب شده است، کردستان هم مثل بقیۀ کشور همین مشکل را دارد. الان همدان دچار بحران آب است و آب را از بیجار برای همدان می‌آورند و بیجار هم دچار مشکل آب است و آب را از دیوان دره برای بیجار می‌برند! اتفاقاتی که نمونۀ بزرگ و کاملا شکست‌خوردۀ آن را در خوزستان با پنج رودخانۀ بزرگ کشور می‌بینیم.

ناپایداری توسعه، ناشی از ساختارها و نیروهاست. ما ساختار کارآمدی نداشته ایم و نیروهایی که گزینش و به کارگرفته شده‌اند، کارآمد نیستند.

ما بلایی بر سر محیط زیست کشور آورده‌ایم که به این زودی درمان نمی‌شود. حالا ببینیم این مدیریت ناکارآمد بر سر موضوع قومیت چه بلایی سر کشور آورده است. در دورۀ آقای خاتمی یک تجدیدنظری شد. تا پیش از دورۀ وزارت عبدالله نوری در وزارت کشور، مصوبه‌ای بود که نیروهای اهل سنت را در ساختار سیاسی به کار نگیرند. در نتیجه تا قبل از دورۀ خاتمی حتی یک فرماندار سنی مذهب نداشتیم؛ فقط یک معاون استاندار سنی مذهب داشتیم. هیچ فرماندار، بخشدار، رئیس آموزش پرورش، مدیر دانشگاه، مدیر ارشاد و مدیران بخش‌های دیگر حتی در استان‌ها و شهرستان‌های سنی مذهب، نداشتیم. ما خاندان سنی داریم که تا ۳۰ شهید داده‌اند؛ اما حتی به آنها مسئولیت نداده‌ایم.

دولت آقای خاتمی، اولین فرماندار سنی مذهب را در دیواندره بر سر کار گذاشت. به مرور مدیرکل ارشاد، رئیس دانشگاه، رئیس دانشگاه علوم پزشکی، رئیس جهاد کشاورزی و … همه از اهل سنت شدند که اقدامی بی‌سابقه در جمهوری اسلامی بود.

نکته اول، یک مسألۀ ملی است که هنوز حل نشده است: مرز خودی و غیرخودی. در این سال ها روز به روز دایرۀ خودی تنگ‌تر شده است؛ شبیه عکس هواپیمای امام در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ است که هر روز یکی از استقبال‌کنندگان از امام از روی پله‌های هواپیما حذف شد و حالا فقط خلبان مانده است!

طبیعتا در جایی مثل سیستان و بلوچستان، اوضاع خیلی بدتر است. هرچند باید این نکته را هم گفت که این را بدانید با اینکه این استان ضعیف‌ترین استان کشور است، شاخص‌های توسعۀ آن ۵۰ سال از بلوچستان پاکستان بالاتر است. نیمی از مردم بلوچستان پاکستان به دستشویی که دارای آب باشد دسترسی ندارند و ۳۰ درصد آنها باسوادند. بودجۀ دانشگاه زاهدان از کل بودجۀ ایالت بلوچستان پاکستان که بیش از ۴۰ درصد خاک پاکستان و ۸ درصد جمعیت آنجا را دربرگرفته، بیشتر است.

فقط در کردستان ۸۰۰ نفر دارای درجۀ دکترا هستند. آیا کسی از میان آنها نبود که وزیر شود؟ آیا از روحانیت اهل سنت کسی شایستگی این را نداشت عضو فلان نهاد و یا شورا باشد؟ آنها احساس می‌کنند دیده نمی‌شوند.

بحث دوم ناکارآمدی است. الان بودجه و امکانات هست ؛ اما چون برنامه‌ها بر اساس علم و دانش نیست و برنامه برای کردستان بر مبنای آمایش سرزمین نیست، همان بودجه و امکانات به ضد خودش تبدیل می‌شود. این موارد برای کل کشور و ماهیت تمدنی‌ ما مسأله شده است.

یک بار استاندار کردستان اعلام کرده بود که در دورۀ استانداری من ۲۰ هزار پروژه انجام شده است. من کنجکاو شدم و رفتم دنبال فهرست پروژه‌ها. پروژۀ اول برف‌روبی جاده فلان روستا تا فلان روستا و پروژۀ دوم ادامۀ برف‌روبی از روستای دوم تا سوم؛ چون در آن سال هشت بار برف آمده بود، برف روبی همین جاده ۲۵ پروژه شده بود! مردم اینها را می‌فهمند. اینها چک‌های بلامحلی است که مسؤلان کشیده و وقتی زمان آن برسد، باید پس بدهد. مطالبه ایجاد شده، کار نادرست و غیرکارشناسی انجام داده شده، پس یک روز باید جوابگو باشد.

بعد از موضوع تنگ شدن دایرۀ خودی‌ها، کار کارشناسی باید انجام شود؛ ولی کار کارشناسی ناظر می‌خواهد. ناظر چه کسی باید باشد: احزاب، رسانۀ آزاد و رادیو تلویزیون ملی که سخنگوی مردم باشد. در این صورت حکومت مجبور می‌شود شایستگان را انتخاب کند.

اکنون نیروی اهل سنت که در استان کردستان و بلوچستان به کار گرفته شده‌اند و در بعضی جاها ۹۰ درصد نیروها، بومی هستند و الان باید در سطح ملی مورد استفاده قرار گیرند . این را برای نمونه بررسی کنید؛ دستگاه‌های ناظر کشور محاسبه کنند، و معدل فساد این نیروهای بومی را با گروه‌های دیگر بسنجند،  تا ببینند به مراتب پایین‌تر است. آنها دل شان برای مملکت و استان خودشان می‌سوزد، پس باید این فضا را بشکنیم و نیروهای کارآمد سر کار بیایند.

ما باید بدانیم همۀ ایران ملک مشاع همه ایرانیان است و همه ایرانیان از هر آیین و مذهب باید در سرنوشت کشور نقش داشته باشد. این کار را نکردیم و نتیجۀ آن این خشم شده که در اعتراضات می‌بینیم.

دستگاه تدبیر کشور باید عاقل‌تر از این باشد که پدیده‌های دور را به هم متصل کند. در رویداد‌های اخیر یک نکته مسلم است: ملی‌ترین شعارها در تمامی کشور داده شد. اگر مدیریت کنیم، این رویدادها به یک تحول ایران‌ساز تبدیل می‌شود؛ اگر نتوانیم آن را مدیریت کنیم، تحولی دوران‌ساز می‌شود که نمی‌دانیم آخر آن چیست؛ آیا خوشبختی مردم ایران را به همراه دارد یا تلخکامی می‌آورد؟

قادری: یک سئوال برای خودم از آقای هوشمند می کنم که آیا اقدامات رضاخان واقعا قومی و هویتی نبود؟ دوست دارم، مثال‌های دیگری از عشایر که کوچ داده شده اند، بزنند؟ می‌خواهم بدانم آیا موضوع این اقدامات صرفا یک الگو و سبک زندگی بود؟

هوشمند: بله، در همین قزوین، عشایر لر ساکن شدند، بالاتر در لوشان در استان گیلان و در مشهد هم شبیه آن را داریم. عشایر آذری هم همینطور، شاهسون‌ها از آن جمله‌اند. عشایر فارس زبان، مثل نایبی‌های کاشان که برای نظام سیاسی ما دردسرساز بودند، آنها نیز به زور ساکن شدند. این موضوع مسألۀ رضاشاه نبود، او آدم تاریخ‌خوان و آگاهی نبود؛ معدل نخبگی کشور از او می‌خواست موضوع عشایر را سامان دهد. شما شعارهای بعد از مشروطه را بخوانید ببینید، علیه عشایر چه می‌گویند. ترکمن‌ها از آسیای مرکزی تا یزد می‌آمدند و دختران را می‌دزدیدند، این به یک مطالبۀ عمومی تبدیل شده بود.

قادری: در مورد راه حل‌ها، یک نکته بگویم. راه حل‌ برای پدیده‌های اجتماعی و تاریخی است. همه متفق القولیم که این اتفاقات بسترهای تاریخی ـ اجتماعی دارند. بنابراین معتقدیم، راه حل‌ها در فرایندهای سیاسی – اجتماعی ساخته می‌شوند و هیچ چیز قالب‌بندی شده و آماده‌ای نداریم. ماکس وبر می‌گوید: «من نمی‌توانم نسخه بپیچیم، ولی می‌توانم بگویم اگر این کار را کردی، چه پیامدی خواهد داشت.» پس رویکردهایی که جامعه‌شناسی دارد، به این صورت است. سناریونگاری می‌شود و امکان‌هایی که بر اساس بسترها وجود دارد، بررسی می‌شود. ما در مورد مسألۀ اجتماعی تصور روشنی از قبل نداریم. من در مورد اعتیاد کار کرد‌ه‌ام، ولی نمی‌توانم با صراحت بگویم راه حل قاطع این است.

راه حل در تعامل نیروهای سیاسی و اجتماعی است؛ چرا که  نیروهای سیاسی قدرت دارند. نیروهای سیاسی باید در میدان باشند و تدابیری بیندیشند.

پس با این توضیحات، ما به یک تئوری و گفتمان نیاز داریم. گفتمانی که بگوید مسألۀ قومیت‌، امنیتی نیست. اگر اول انقلاب بارقه‌هایی از تجزیه بود، الان این رویکرد در میان اقوام وجود ندارد. تجربۀ کردهای کردستان در رفت و آمد به اربیل، به دانشگاه‌های آنجا و تجربیات زیستی آنها می‌گوید نمی توانند مناسباتی را که با مردم ایران دارند، با کردهای آنجا داشته باشند. واقعا سال‌های سال است احزاب کرد، هیچ جایگاهی میان کردها، به ویژه نسل جدید ندارند. اگر هم الان مطرح شده‌اند، به دلیل نسل‌های پیشین است که به این جریان آمده‌اند. اما در خاطرۀ ما ایرانی‌ها، مظلوم‌نمایی جایگاه دارد. اگر در خیابان ببینیم پلیس دزدی را می‌گیرد، دل مان برایش می‌سوزد.

ما نباید مردم کردستان را به آنها مرتبط بدانیم. ممکن است ما برای خوشامدگویی طرفداران خودمان چیزهایی بگوییم، ولی پیامد ناخواستۀ این کنش چیست؟ ما در جامعه‌شناسی موضوعی داریم با همین عنوان «پیامد ناخواسته کنش.»

امروزه برنامه‌ای می‌گذاریم و کاری را خیرخواهانه می‌کنیم ؛ اما در بستر اجرا و دال‌ها و معانی ای که وجود دارد، نتیجه ۱۸۰ درجه متفاوت خواهد شد. در حال حاضر این مسأله به وجود آمده است و فراتر از کردهای ایران است. خیلی از کردهای عراق می‌آیند در کانال‌ها و گروه‌های ایران فارسی صحبت می‌کنند؛ چون علاقمندند. آقای صادق زیباکلام سال‌ها قبل گفت که به کردستان عراق رفته و متوجه شده آنها چقدر طالب زبان و فرهنگ ایران هستند. ما آنها را رها کردیم و رفتیم سراغ جاهایی رفتیم که هیچ نسبت زبانی و فرهنگی با آنها نداریم.

هر جایی نیروهای مخالف وجود دارد؛ اما به نظرم قاطبۀ مردم کردستان هیچ نسبتی با احزاب تجزیه‌طلب ندارند. تجربۀ زیستی کردهای ایران ثابت کرده هیچ جایی بهتر از کنار ملت ایران نیست.

ما در این تحولات پیشروترین شعار را داشتیم: «زن، زندگی، آزادی». فیلسوف آمریکایی گفت: شعار انقلاب فرانسه «برابری، برادری و آزادی» بود، و اینکه این شعار ما تکمیل کنندۀ شعار انقلاب فرانسه است . او رویش نشد بگوید این شعار برتر از آن است.

ما با بقیه پیامدها هم کاری نداشته باشیم. همین که در کل دنیا، ایران را با این شعار شناختند، مایۀ مباهات است. روزنامۀ لیبراسیون با خط و زبان فارسی این شعار را روی جلد برد. متفکران و سیاستمداران دنیا به زبان فارسی همین شعار را می‌دهند. کردها هیچ وقت نگفتند این شعار از ماست. ماموستاها یا مولوی عبدالحمید می‌آیند می گویند مسألۀ قومی نداریم، البته همیشه افراد تندرو هم وجود دارند، ولی قاطبه مهم است.

اگر معتقدیم باید به این مسأله نگاه اجتماعی داشته باشیم، این نگاه اشتباه نیست. واقعیت دنیای امروز این را می‌گوید. نسل‌های جدید چقدر دغدغه نسل‌های پیشین را دارند؟ الان مسألۀ نسل جوان با هر قومیت سبک زندگی جدید است، نه قومیت.

برای حل مساله باید شیفت پارادایم (دگرگونی الگوها) ؟ کنیم : قومیت‌ها بخشی از جامعه و واقعیت ایران هستند؛ بخش جدایی‌ناپذیر و پرورش دهندۀ ارگانیسم جامعۀ ایران هستند و با این جایگاه عمل می‌کنند.

قومیت‌ها در خودشان تاریخ دارند. آنتونی گیدنز در کتاب جامعه‌شناسی، بخشی دارد که در آن می‌گوید جامعه‌شناسی چگونه به ما کمک می‌کند. یکی از کارهایی که جامعه‌شناسی می‌کند، نشان دادن تفاوت‌های فرهنگی است. او می گوید اگر شما یک مددکار سفیدپوست را به محلۀ سیاهپوستان برای مددکاری بفرستید، اگر این مددکار از تاریخ سیاهان و سفیدها اطلاع نداشته باشد، هرچند خیرخواه باشد، به جای خدمت، خیانت یا دست کم، ایجاد مشکل می‌کند؛ چون آگاهی ندارد و نمی‌داند عملی که شاید از نظر خودش بی‌منظور است، از نگاه مقابل چگونه تفسیر خواهد شد، چون نمی‌داند آنها یک تاریخ از حوادث دارند. وقتی این نگاه حاصل شد، در مرحلۀ بعد افرادی که به آن آگاه هستند ، باید در عرصه ورود کنند.

در عرصه‌های بعدی در حوزه‌هایی می‌توانیم از ظرفیت اقوام برای فرهنگ‌سازی استفاده کنیم، برای هنر و زیست جمعی. امر اجتماعی مبتنی بر زیست جمعی است. ما در یک زیست جمعی در یک عرصۀ اجتماعی مشترکیم. اگر این ذهنیت و این دال جمعی شکل بگیرد، می‌توانیم خیلی از مسأله‌ها را حل کنیم.

اما بقیۀ راه حل‌ها را باید در عرصه از تبادل میان نیروهای سیاسی و نیروهای اجتماعی با توافق و اجماع به دست بیاوریم.

هوشمند: آقای دکتر قادری واقعاً نکتۀ مهمی را در مورد تجربۀ زیست مردم کرد گواهی دادند. افرادی برای اینکه با این واقعیت اجتماعی مواجه نشوند، می‌خواهند اعتراضات ملی را به تجزیه‌طلبی تقلیل دهند.

در اینجا نکته‌ای را باید اضافه کنیم: براساس میزان مشارکت در انتخابات قبلی مجلس و ریاست جمهوری و نظرسنجی‌های متعددی که نهادهای مختلف انجام داده‌اند، آیا مجموعۀ حاکمیت به این جمع بندی رسیده است که کشور در شرایط حساسی است و نارضایتی‌ فراگیر وجود دارد؟ آیا درک کرده که نتیجۀ اخیر ایسپا و نظرسنجی صدا و سیما چه می‌گوید؟

نظرسنجی را کنار بگذاریم؛ اعداد مشارکت در انتخابات‌ها را ببینیم، آیا نتایج نشان دهندۀ نارضایتی است یا نه؟ اگر نپذیرفتید، مسیر به سمت دگرگونی دوران ساز خواهد بود که نمی‌دانیم در نهایت چه می‌شود. سیستم باید بداند که روند اعتراضات ابعاد نگران کننده ای به خودش گرفته است. کشته شدن نیروهای انتظامی در اعتراضات پیام دارد و دست من و شما و بقیۀ تحلیلگران نیست. در یمان استان ها استان هست که در ۱۰ سال گذشته، پنج هزار تجمع خیابانی داشته است. چرا؟ چون نارضایتی وجود دارد.

سیستم یا می‌پذیرد که اعتراض در ایران به وجدان جمعی و خودآگاه منتقل شده است یا نه؟ اگر پذیرفت، باید کاری کند. گام اول به نظرم تشکیل کمیته‌ای است از نخبگان و افراد خوشنام که معدل افکار عمومی برای آن اعتبار قائل است.  در این کمیته  آقای خاتمی می تواند عضو باشد؛آقای علی دایی عضو باشد و خیلی از کسانی که افکار عمومی به آن اعتماد دارد. به علاوۀ  کسانی که سیستم خودش به آنها اعتماد دارد. اینها دور هم بنشینند، راه حلی را پیدا کنند و پیشنهادهای شدنی و عملی بدهند.

در دولت آقای رئیسی هیأتی برای موضوع به بلوچستان رفت. آقای زینی‌وند که فرد موجه و موفقی است در رأس این هیأت بود. گفت من نمی‌روم و اگر بروم گزارش واقع‌بینانه می‌دهم؛ دروغ نمی‌گویم. ایشان رفتند، گزارش دادند مشکل از سمت ناکارآمدی نیروی انتظامی و نهاد سیاسی دولت و… اینها دلیل اتفاق بودند. می‌بینیم که اینها یکی یکی عوض می‌شوند. رفتند قصور را پذیرفتند. آیا اتفاقی افتاد؟ آیا کسی سوءاستفاده کرد؟ بعد از آن تاریخ هم تجمعاتی در بلوچستان شکل گرفت، کشته هم نداد.

پس اول تشکیل کمیتۀ ملی مهم است. بعد از آن برای اینکه مقداری از این محدودیت‌های شخصیت ملی گذاشته‌اند، برطرف شود و سوم دگرگونی جدی در رسانۀ ملی صورت بگیرد تا گفتگو جانشین نفرت شود. بعد مردم به رسانه‌ای که کارمند دولت بیگانه است اعتماد نمی‌کنند و راه بر روی رسانه‌های آن طرف بسته می‌شود.

قاعدتاً این دو وقتی میسر است که ارادۀ جدی برای تغییر در سیستم سیاسی دیده شود و راه برای گردش نخبگان باز شود. اگر در میان کردها یکی مثل آقای زنگنه پیدا می‌شود، قطعا میان اهل سنت هم افرادی شبیه به آن هستند. مگر در رژیم سابق که وزیر دادگستری و سرلشگر اهل سنت داشتیم، اتفاقی برای این مملکت افتاد؟ الان فرماندۀ نیروی دریایی ایران اهل سنت است، آیا نیروی دریایی از بین رفت؟ هموطن باید احساس کند راه برای پیشرفت باز است.

در چند سال گذشته نه فقط مهاجرت نخبگان، بلکه مهاجرت همۀ اقشار شدت گرفته است. حالا دیگر مکانیک‌ها و آرایشگران نیز در کنار پزشکان در حال مهاجرت هستند. برای جلوگیری از آنریال عزم جدی برای مدیریت اقتصادی کشور لازم است. برای مدیریت اقتصادی دو موضوع در سیاست خارجی کشور باید حل شود:

۱ .تعیین تکلیف برای مهم‌ترین مسأله خارجی که برجام است. اگر نمی‌خواهیم زودتر تمامش کنیم. الان زندگی مردم گروگان گرفته شده است و باید زودتر تمام شود.

۲ . تجدید رابطه با عربستان.

بخش عمدۀ مشکلات و مسائل منطقه‌ای ما به دلیل حملۀ غیرمسئولانه و ضدملی گروهی به سفارت عربستان بود و ملت هزینۀ آن را می‌دهد. ما باید تجدید رابطه کنیم و به شکل معقولی روابط داشته باشیم. اگر این مقدمات رخ داد، کار مهم بعدی تجدیدنظر برای مدیریت استان کردستان و از آن مهم‌تر، استان آذربایجان غربی است.

برگرفته از : روزنامۀ اطلاعات، ۱۴ آذرماه ۱۴۰۱ ، شمارۀ ۲۸۲۷۳ (با ویرایش)

نظر شما