سروده ی : کمال اسماعیل
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمهایست زمین در دهان برف…
سیلاب ظلم او در و دیوار میکند
خود رسم عدل نیست مگر در جهان برف؟
گرچه سپید کرد همه خان و مان ما
یا رب سیاه باد همه خان و مان برف!
وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است
کاسباب عیش دارد ، اندر زمان برف
هم نان و گوشت دارد و هم هیزم و شراب
هم مطربی که برزندش داستان برف…
نه همچو من که هر نفسش باد زمهریر
پیغامهای سرد دهد بر زبان برف
دلتنگ و بینوا چو بطان بر کنار آب
خلقی نشستهایم، کران تا کران برف
گر قوتم بدی ز پی قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف!
* کمال الدین اسماعیل ، شاعر قرن هفتم
نظر شما