۲۷ - شهریور - ۱۳۹۵
نوشته ی : ماهایا پطروسیان


به هنگام ساخت فیلم «هنرپیشه» یک روز قرار شد به دستفروشی و گدایی بروم . در دفتر گریم شدم، به شکلی که قابل شناسایی نباشم و در عین حال مشخص هم نباشد که گریم شده ام. لباس های پاره پوره و کهنه ای پوشیدم و راه افتادم . قرار بود در چهارراه های مختلف، از نقاط خلوت تا شلوغ شروع به فروختن آدامس و بادبزن کنم.

از چهارراه های بالای شهر شروع کردیم تا چهارراه های پر ازدحام مرکز شهر .حالم شدیدا بد شده بود، به طوری که بدنم از شرم می لرزید. حس خاصی داشتم .چون دیگر از دوربین و عوامل پشت صحنه خبری نبود ؛ دیگر فیلم و بازی محسوب نمی شد، همه چیز واقعی بود، باید همه باورت می کردند.

چه برخوردهای متفاوت و عجیبی که با من نشد ؛ از توهین و تحقیرهایی که تو عمرم نشنیده بودم تا ترحم آدم های دل نازک! جالب اینجاست که هرچه به خودم می گفتم این توهین ها به تو نمی شود به این گدای فرضی می شود، تو که او نیستی، فایده نداشت و با هر حرف تندی، خیس عرق می شدم و بارها آرزو می کردم که ای کاش همان موقع می مُردم و خلاص می شدم!

نمایی از فیلم « هنرپیشه » با بازی ماهایا پطروسیان و اکبر عبدی

نمایی از فیلم « هنرپیشه » با بازی ماهایا پطروسیان و  اکبر عبدی

این تجربه جدا از تلخی وحشتناکش، چیزهای مختلفی به من آموخت؛ از برخوردهای گوناگون افراد با یک موجود زیردست. عده ای از دیدنم رضایت خاطر خاصی پیدا می کردند و حس برتری وجودشان را فرا می گرفت و تا می توانستند آزارم می دادند، عده ای سعی در راهنمایی داشتند و عده ای حتی بیشتر از  قیمت آدامس ها و بادبزن ها پول می دادند تا خود را آسوده کنند. جالب اینجاست که انسان با تغییر لباس و سر و صورت چنان بی ارزش می شود که اگر خودش را دوان دوان از جلوی ماشین ها کنار نکشد، او را زیر می گیرند، مثل یک سگ !

نظر شما