نوشته ی : فریدون مجلسی
در ایران عمر دولتها کوتاه و جابجایی آنها امری عادی بوده است. اما از آن روز که دولتی خاص جای خود را به دولتی دیگر داد ، ۶۳ سال گذشته و بحث در باره ی آن ادامه یافته است، زیرا این بار کار به همین سادگی نبود. جدل درباره ی وجود یا عدم حقانیت و مشروعیت و قانونمندی این جابهجایی، به روایتهای گوناگون، رنگ جدالهای بی پایان فرقههای مذهبی به خود گرفته است. تا شاه و دولتش ۲۵ سال جشن میگرفتند و آتش بازی بود و آن را سالگرد «قیام ملی» مینامیدند. و اکنون سی و هشت سال است که با دشنام و تحقیر از آن نام میبرند و آن را حرکت ضد ملی و کودتای آمریکایی- انگلیسی مینامند. من در آن روز نه ساله بودم و ماه بعد که تعطیلات تابستانی پایان مییافت باید به کلاس چهارم میرفتم ؛ یعنی در سن و سالی بودم که میکوشیدم بفهمم چه اتفاقی رخ داده است. برادران بزرگترم که دانشجو و در سال پایانی دبیرستان بودند از ۲۵ امرداد که شکست کودتا اعلام شد خوشحال بودند. فکر میکردند ملت – یعنی آنها – و اکنون سرانجام شعارهای دعا گونه ی پیشینشان افاقه کرده و حاکمیت ملی را در دست خود گرفته اند. به زودی رهبر دولت محبوب ملی معجزه میکند و ایران به اوج میرسد و . . . من نیز مقلد آنها بودم .
پس از به زیر کشیدن مجسمه ها، جوانانی با پیراهن سفید، انتظامات شهر را حتی در چهار راهها به عهده گرفته بودند. پاسبانها غیبشان زده بود. از روز دوم گاهی احساس میکردم که بزرگترها از این نگرانند که ظاهراً گردش امور به دست توده ایها افتاده است. حزب توده تنها سازمان سیاسی منسجم با سلسله مراتب بوروکراتیک و دارای اعضای وفادار بود. احزاب جبهه ی ملی بیشتر رنگ باشگاههای دوستانه و خانوادگی داشتند که روی احساسات مردم حساب میکردند و انتظار داشتند محبوبیت رهبر مردم را هر لحظه اراده کنند ، پشت سرشان بسیج کند . روحانیت مهم آن روزگار نیز از مدتی پیش نگران سودجویی حزب توده از وضعیت بود. وجود سازمان نظامی حزب توده در درون ارتش احساس شده بود ، اما برایشان ناشناس بود. نمایشهای بزرگ خیابانی آن حزب با مشارکت سازمانهای کارگری و دانشجویی و دانش آموزی و مشارکت زنان در راهپیماییها ابزار قدرت نماییهایی شبهه آمیز بود. دکتر مصدق بر خلاف نظر بسیاری از همفکرانش آن نمایشها را تحمل میکرد، شاید به امید آنکه آمریکاییها را از احتمال سلطه ی کمونیستها بر ایران در غیاب او بترساند، و مانند دوران ترومن به حمایتشان از اصل ملی کردن نفت ایران و دولت ملی گرا ادامه دهند. . . . این سخنان بارها تکرار شده است.
اکنون میخواهم نگاه به آن ماجرا از زاویه دیگری نگاه کنم ؛ از زاویه ای که شاید عبور از خط قرمزهای شیفتگان دو طرف ماجرا تلقی و موجب برآشفتن چندجانبه شود. من نیز آن مراحل شیفتگی را در نوجوانی پیموده ام و معنی «عدم رواداری» را میدانم. نمیخواهم کاری بزرگ را تخطئه کنم و اهمیت جنبش بزرگ ملی کردن صنعت نفت ایران را دست کم بگیرم. برعکس، معتقدم که ارزش ملی و هویتی آن اقدام بزرگ بسیار بیشتر از اهمیت مادی ملی کردن یک شرکت تولیدی بود – هر چند درآمد آن شرکت منبع اصلی درآمد کشور ایران محسوب میشد. اما اهمیت فرهنگی و اجتماعی آن بسیار بیشتر بود. ایرانیان پس از شکستهای مکرر قرن نوزدهمی و از دست دادن پارههای تاریخی وطن، در مقابل تمدن غربی دچار خودباختگی و تحقیر شده بودند. اکنون فقط جمع کوچکی از مردم ایران آن شور و هیجان روز خلع ید را به یاد دارند که مردم را از هیجان و احساسِ بودن به شادمانی و گریه انداخته بود. هیجانی قابل قیاس با روزی که خبر پیروزی خرمشهرمنتشر شد. تقریباً همه ی ملت ایران از آن حمایت میکردند. وقتی دولت با مشکل مالی مواجه شد ، ما بچهها برای خرید اوراق قرضه ملی به خانوادههایمان فشار میآوردیم که در مدرسه سرشکسته نشویم. اینها به جای خود، اما پرسش من این است که آیا مرحوم دکتر مصدق در سقوط دولت خود هیچ قصور و نقشی نداشت؟ آیا جدال او بر سر قدرتی که آن را در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ با سربلندی همراه با فرماندهی کل قوا از شاه ستانده بود، جدال مطلقِ حق و باطل و اهورا و اهریمن بود؟ تا کنون بیشتر آنچه خوانده و شنیده ایم ، دشنام و تکذیب و تحقیر از این سوی ماجرا یا آن سوی ماجرا بوده است.
اهمیت و اولویت دادن به جنبه ی اقتصادی ملی شدن نفت، موجب نگرشی کاسبکارانه برای رسیدن به قراردادی با سود بیشتر شده بود. با این تصور که سایر کشورهای جهان تشنه ی نفت ایران هستند و بدون آن خواهند مرد، و به ناچار شرایط ایران را خواهند پذیرفت. شرایط ایران چه بود؟ شرایط ایران قدری فراتر از هر پیشنهادی بود که دریافت میکرد تا مبادا درخشش چهره ی قهرمانانه را کدر کند، تا مبادا از قهرمانی رهبر کم شود. نقطه ی مقابل ، خویشاوند او قوام السلطنه که هر نام و ننگی را در راه منافع ملی به جان خریده و در ماجرای آذربایجان به سهم خود آن سربلندی تاریخی را بر جای نهاده بود. از تاریخ خلع ید دو سال و چند ماه گذشته بود، و توافقی برای راه اندازی صنعت نفت، گرچه تا پای امضا هم رفت، اما به امضا نرسیده بود. طرفداران مصدق بیشتر طبقات با سطح فرهنگی بالاتر و کارمندان و حقوق بگیرانی بودند که با وجود پایینتر بودن سطح درآمد ، نوعی اعتماد کاذب به تداوم حقوق ماهانه ی خود داشتند و متوجه بی پولی و رکود و بحران اقتصادی نبودند.
اما نطفه ی سقوط در همان ماههای اول دولت مصدق بسته شد ؛ از روزی که مصدق وزیر کشور خود را به آن صورت کنار گذاشت. میخواهم از کسی نام ببرم که به دلیل رهبری واقعه ۲۸ امرداد از سوی شیفتگان مصدق در شمار اهریمنان جای گرفته است و نامش به میان نمیآید. چرا مصدق سرلشکر زاهدی را وزیر کشور خود کرد؟ زیرا زاهدی تا آن زمان برجستهترین سرباز ایران بود. در ماجراهای شورشهای گیلان و آذربایجان و کردستان و خوزستان و کاشان او بود که بیشترین سهم را در حفظ وحدت ملی ایران داشت. اما دلیل ارادت مصدق دو نکته بود : یکی اینکه سرلشکر زاهدی فرمانده ی ارتش در اصفهان از معدود کسانی بود که در برابر اشغالگران انگلیسی ایستاده و دستگیر و تبعید و چهار سال در فلسطین و لبنان زندانی شده بود، و پس از بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید او نیز از زندان آزاد شده بود؛ یعنی دشمنی او با انگلیس برای مصدق وجه مشترکی خوشایند بود. نکته ی دوم استقبال سرلشکر زاهدی از شعارهای ملی مصدق بود که در مقام ریاست شهربانی و به رغم مخالفت سپبهبد رزم آرا، نخست وزیر، قول داد که آزادی و صحت انتخابات را تضمین کند و موجب حضور تیم جبهه ی ملی در مجلس شانزدهم شد. مجلسی که به خواست مصدق قانون ملی شدن نفت ایران را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ تصویب کرد و سپس مصدق را به نخست وزیری رساند. چنین بود که مصدق زاهدی را که اکنون وزیر کشور دولت علا بود ، در وزارت کشور تثبیت کرد.
در این تردیدی نیست که زاهدی ضدکمونیست بود. او و برخی از وزرای مصدق- حتی امیرتیمور کلالی به استناد یادداشت هایش- خواهان اجرای قانون انحلال حزب توده و جلوگیری از فعالیت آن بودند. این بحث در شرایطی بود که حزب توده به شدت با مصدق مخالفت میورزید. مصدق در آن شرایط جنگ سرد شوروی و آمریکا هم به وجود حزب توده و قدرت نمایی آن و هم به مخالفت آن با خودش نیاز داشت. چند روزی بعد از گماردن سرلشکر بقایی به ریاست شهربانی از سوی زاهدی وزیر کشور در یک تظاهرات حزب توده باعث قتل یکی از افسران شهربانی شد. رئیس شهربانی نیز دستور تیراندازی داد که به قتل چند نفر از تظاهرکنندگان منجر شد. مصدق دستور برکناری و دستگیری رئیس شهربانی و همکارانش را صادر کرد. زاهدی معتقد بود که اولاً در این باره باید از طریق سلسله مراتب یعنی از طریق او که وزیر کشور بود اقدام میشد، و ثانیاً سرباز به دلیل اجرای اوامر مافوق نباید مجازات شود. علاوه بر این او خواهان آزادی سرلشکر بقایی و همکارانش شد. زاهدی به دلیل عدم پذیرش تقاضایش استعفا کرد و بازنشسته و سپس سناتور انتصابی شد و در تحولات بعدی رویاروی مصدق قرار گرفت .
دکتر مصدق در مرحله ی دوم حکومت خود، در مقام فرماندهی کل قوا، و برای اطمینان از سلطه ی خود، احتیاطاً بیش از ۱۳۰ امیر ارتش – و به عبارتی : همه ی فرماندهان رضاشاهی – را، با صلاحدید گروه افسران ملی و نیروهای نفوذی دیگر پاکسازی کرد. همین پاکسازی شدگان بودند که در باشگاه خود در کوچه پشت خانقاه گرد آمدند و با تماس با همقطاران شاغل ، برنامه ی کودتای خود را تحت ریاست سرلشکر زاهدی شکل دادند. این افسران در ۹ اسفند ۱۳۳۱ که قرار بود شاه از ایران به خارج برود، با پوشیدن لباس فرم، که نوعی تمرد محسوب میشد- در تظاهرات علیه مصدق حضور یافتند. و در ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ در توطئه ای ، سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی مصدق را به دام اندختند و چند روز بعد جنازه ی او پیدا شد. رئیس آگاهی وقت در همان مدت کوتاه به توطئه پی برده بود . ساعاتی از قتل افشارطوس گذشته بود که مأموران محل قتل و جنازه ی او را کشف ، و امیران بازنشسته ی توطئه گر را دستگیر کردند. دستگیری این امیران را – که رسیدگی به وضع آنان به دادگاه ارجاع شده بود و برای آنها انتظار حکم اعدام میرفت- میتوان از دلایل تعجیل در اجرای برنامه کودتا دانست .
در این فاصله دولت جدید جمهوریخواه آمریکا تدریجاً با گروه کودتا تماس برقرار کرد. نتیجه آنکه پس از روی کارآمدن دولت زاهدی و در شرایطی که خزانه کاملاَ خالی بود، دولت زاهدی با کمکهای فوری آمریکا توانست استقرار اداری یابد. انجام رفراندوم منجر به انحلال مجلس شورای ملی توسط مصدق بهانه ای به دست گروه کودتا داد که در روزهای آخر نیازی به استفاده از عنوان کودتا نبینند، و با دریافت دستخطهایی از شاه، مدعی قانونی بودنِ برکناری مصدق و انتصاب زاهدی به نخست وزیری شدند.
به نظر میرسد ، با توجه با تهدیدهای قبلی مصدق به استعفا، گروه کودتا به این گمان رسیده بودند که با ابلاغ «فرمان ملوکانه» او فرمان را خواهد پذیرفت و قضیه بدون نیاز به تمهیدات قبلی- که مستلزم به کارگیری نیروهای نظامی اصفهان، کرمانشاه، مشهد و قزوین بود- با سهولت حل و فصل خواهد شد. برخورد اولیه ی مصدق و اعلام وصول دستخط حکایت از تردید شخص او نیز دارد. در واقع سابقه نداشته است که نظامیان برای «کودتا» از دستخط و ابلاغ فرمان استفاده کنند. نیمه شب بودن زمان ابلاغ و استفاده از یک تانک و چند یاور نظامی چیزی از شگفت انگیزبودن کودتای کاغذی نمیکاهد. در واقع اگر آنها موضوع را جدی تری گرفته بودند با یورش و سرب و قتل به کار پایان میدادند ؛ کاری که سه روز بعد، پس از آن که دستشان نیز رو شده بود بدون نیاز به دخالت واحدهای خارج از تهران انجام دادند.
نقش مهم آمریکا در این ماجرا، که لابد با انگلیسیها هماهنگ بوده است، به نظر این قلم و با توجه با برخی نشانه ها، تماس تلفنی جدی دولت آمریکا با مسئولان جدید و متزلزل دولت شوروی در ماههای پس از مرگ استالین بوده است، همچون اتمام حجت تلفنی ترومن با استالین در قضیه ی آذربایجان در چند سال قبل، این بار نیز موضوع اتمام حجت تقاضای دستور صریح به سفارت شوروی در تهران بوده است که از حزب توده بخواهند که نیروهایش از خیابانها به خانهها بازگردند. دیدار طولانی لوی هندرسن ، سفیر آمریکا در بعد از ظهر ۲۷ امرداد که به صدور دستور مصدق به طرفدارانش برای بازگشت از خیابانها به خانه هایشان منجر شد نیز مؤید نگرانی جدی آمریکا از قدرت یافتن کمونیستها در ایران است. آمریکا بعداً در قرارداد همکاری نظامی با ایران بندی شبیه بند ۶ قرارداد ۱۹۲۱ ایران و شوروی گنجانده است، که به موجب آن در صورت دخالت کمونیستها در ایران نیروهای آمریکایی بدون تقاضای قبلی برای خودشان حق دخالت نظامی قائل شده بودند.
در آن زمان محبوبیت مصدق نزد قشر رقیق فرهنگ مدار ایران و نیروهای چپ بسیار زیاد بود، و خودکامگیهای محمدرضاشاه و مجازاتها و رفتارهای خشونت آمیز و نظامیگری چندین ساله پس از ۲۸ امرداد موجب دلسردی شدید فرهیختگان چپ و راست ایرانی شد که منجر به بحران مشروعیت شاه نزد فرهیختگان و نیروهای مذهبی صاحب نفوذ نزد طبقات عامه شد که هرگز نتوانست از دام آن برهد. و بقیه ماجرا را نیز به چشم دیده ایم.
برگرفته از : هفته نامه ی کرگدن ، سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، صفحه ی ۷۷ ( با ویرایش )
نظر شما