دکتر علی علی بابایی درمنی
در سال های گذشته با فزونی گرفتن مباحث قوم گرایانه در محافل شبه روشنفکری و فضای مجازی، قوم گرایان کوشش می کردند تا با مشابه سازی روند شکل گیری دولت های اروپایی و دولت ملی در ایران ، اهداف جداسرانه ی خود را محقق کنند. آنها مدعی بودند که تشکیل دولت ملی در ایران پیشینه ای قدیمی تر از دوران رضا شاه پهلوی ندارد، به مانند کشورهای اروپایی که پدیده ی ملت – دولت در آنها پس از فروپاشی امپراتوری های عثمانی، اتریش – مجارستان و روسیه در سده ی ۱۹ و اوایل سده ی ۲۰ میلادی پدیدار شده است. بنابراین آنها با انکار قدمت برپایی حکومت ملی در ایران، خواستار بازگشت به نظام فدرالی تخیلی مورد نظر خود هستند، که مدعی اند در ایران قدمت بیشتری دارد. از دیگرسو، برخی از آنها با استناد به ساختار فدرالی کشورهای اروپایی ، مانند بلژیک و سوییس، بدون درنظرگرفتن تفاوت میان پیشینه و تجربه های تاریخی این کشورها و ایران ، خواستار آنند تا ساختار سیاسی ایران نیز مانند این کشورهای اروپایی باشد.
شگفت آنکه برخی از روشنفکرانی که می کوشند تا به این جریان های قوم گرایانه که اساس حاکمیت ملی ایران را نشانه گرفته بود، پاسخ دهند، از روشی مشابه روش قوم گرایان، برای دفاع از وحدت ملی ایرانیان استفاده می کنند. آنها با بهره گرفتن از نظریات نامربوط غربی مانند نظریات مربوط به «ملت – دولت» به قوم گرایان پاسخ می دهند، غافل از اینکه با این شیوه ، در حقیقت ، به قوم گرایان یاری رسانیده اند، و چارچوب گفتمانی را برای آنها فراهم می کنند که آنها آسان تر به منافع ملی ایران حمله می کنند؛ برای نمونه آنها به آنتونی گیدنز استناد می کنند که معتقد است، همه ی دولتهای کنونی، ملت – دولت محسوب میشوند. او معتقد است در دولتهای باستانی مفهوم حاکمیت به مراتب ضعیفتر از ملت- دولت ها بود. همچنین در دولتهای باستانی مفهوم شهروندی با حقوق و وظایف مشترک شکل نمیگرفت. وی شکلگیری ملت- دولتها را با ظهور ناسیونالیسم در ارتباط میداند.[۱] ناگفته پیداست که اینگونه نظریه ها بیشتر به کار حمله به وحدت ملی ایرانیان می آید تا دفاع از آن؛ زیرا قوم گرایان با انتساب «ملی گرایی» ایرانی به رضاشاه پهلوی، کار حمله به آن را برای خود آسان تر کرده اند .
ساده اندیشانی که برای دفاع از کیان ایران به نظریاتی مانند ملت – دولت غربی متوسل می شوند، به این واقعیت توجه ندارند که نظریات سیاسی غرب در فضای گفتمان سیاسی و بر اساس تجربه های تاریخی غربی شکل گرفته است. کشور باستانی ایران با هزاران سال پیشینه ی تاریخی را نمی توان با سنگ محک نظریه های دولت های جوانسال غربی سنجید. آنها توجهی به این امر نداشتند که اثبات اتحاد میان اقوام ایرانی و دیرینگی هویت ملی ایرانیان در مقایسه با هویت های برساخته ی همسایگان تازه به استقلال رسیده ی ایران ، به نظریه های غربی نیازی ندارد و به جای این نظریه ها، باید به متن های کهن تاریخی و روایات ملی مانند «شاهنامه ی فردوسی» و «اوستا» استناد بکنند. تنها کسی که توانست آنها را متوجه اشتباهاتشان بکند، استاد جواد طباطبایی بود. ایشان نیز به مانند آنها از نظریه ی های سیاسی غربی سود می جست، اما نه برای اینکه هویت ملی ایرانیان را از طریق این نظریات شرح دهد؛ بلکه برای این منظور که به وسیله ی برخی از این نظریه ها نشان دهد که با توجه به تجربه های تاریخی متفاوت ایرانیان با غربی ها، نمی توان از چارچوب گفتمان آنها برای تبیین تکوین هویت ملی ایرانیان سود جست. از دیگرسو، تسلط استاد طباطبایی به نظریه های غربی در مورد اندیشه های سیاسی تاثیر بسزایی در تجدیدنظر برخی روشنفکران ایرانی- که شیفته ی نظریه ها و اندیشه های سیاسی غربی هستند – در مورد اهمیت هویت ملی داشت.
استاد طباطبایی در سخنان خود در موسسه ی بهاران در مورد مقایسه ملیت ایرانی با ملیتهای اروپایی خاطرنشان کردند: ملت های اروپایی ها جزئی از امت مسیحی بودند که بعداً از آن استقلال یافتند؛ اما ایران هیچگاه بخشی از دستگاه خلافت نبود که بگوییم از آن بیرون آمد و سپس «ملت ایران» را شکل داد. ما پیش از اینکه وازه ی «ملت» در معنای امروزی را داشته باشیم، به صورت طبیعی «ملت ایران» را داشتیم؛ حال آنکه ملتهای اروپایی نتیجه و مولود واژه ی «ملت» در معنای جدید آن هستند. در واقع واژه ی «ایران» به بیان اشمیت در رساله ی «الهیات سیاسی»، یک کلمه Pregnant است، یعنی واژه ای است آبستن مفاهیم بسیار دیگر. مضمون هایی چون «ملت» و «وحدت ملی» در سرشت مفهوم «ایران» بود، بنابراین ما همانند اروپایی ها به مفهوم های جدید برای ملتسازی نیازی نداشتیم. این ملت، دولت خود را نیز به طور طبیعی داشت؛ بنابراین ما بههمین دلیل به «دولت ملی» در معنای State امروزی، یعنی دولت مستقل از فرد رییس دولت، نرسیدیم، هرچند آن را به صورت طبیعی داشتیم. به عبارت دیگر ، ایرانیان در زمانی از دولت و ملت یا «امر ملی» برخوردار بودند که مفهوم دولت در معنای جدید ملی که دستاورد علوم اجتماعی جدید است ، وجود نداشت. کشورهای دیگر، چون از چیزی (دولت/امت مسیحی یا اسلامی) بیرون آمده بودند، باید «هویت» جدید خود را تعریف می کردند. اما ما اصلا وارد این امت نشده بودیم تا پس از بیرون آمدن از آن ، به بازتعریفِ هویت تازه نیاز داشته باشیم. بهسخن دیگر، هویت ایرانی پیوستگی تاریخی خود را حفظ کرده و مانند بقیه ی هویتها در جایی دچار گسست و انقطاع نشده است.[۲]
همانطور که گفته شد، از آغاز شکل گیری جریان های قوم گرایانه، آنها که در پوشش ابراز انزجار از سلسله ی پهلوی، بنیان های هویت ملی ایرانیان را آماج قرار داده بودند، مدعی بودند که هویت ملی ایرانیان مانند کشورهای اروپایی «امری مدرن» بوده و پیش از آن ایرانیان از نسبت تاریخ و هویت ملی شان آگاهی نداشتند، غافل از اینکه در دوران قاجار همانند دیگر دوران حیات ملت ایران، حتی پایین ترین طبقات ملت ایران، به خوبی از روایت های ملی، تاریخ و هویت ایرانی خویش آگاهی داشتند.
کنت دوگوبینو، سیاستمدار و خاورشناس فرانسوی که در مرتبه ی نخست سفر به ایران کاردار سفارت فرانسه (شارژ دافر) ( ۱۸۵۸-۱۸۵۵م) و در سفر دوم به ایران (۱۸۶۳-۱۸۶۱م) سفیر مختار فرانسه در ایران بوده است، گزارش مفصلی در مورد آگاهی ایرانیان از هویت و روایت های ملی شان و دلبستگی آنها به این روایات ارائه می دهد: « در مورد ایرانیان جزئیات بیشتری می توانم بگویم، چون آنها را بهتر شناخته ام، ملتی کهن سالند و شاید همانطور که خودشان می گویند، کهنسال ترین ملت جهان می باشند که حکومتی منظم داشته و بر روی زمین مانند یک ملت بزرگ عمل کرده اند. این واقعیت در روحیه ی هر خانواده ی ایرانی وجود دارد. فقط طبقات تحصیل کرده نیستند که آن را می دانند و بر زبان می آورند، بلکه عامی ترین طبقات نیز آن را در نظر دارند و با کمال میل تکرار می کنند و موضوع صحبت های عادی خود قرار می دهند. این اولویت و احساس برتری یکی از مبانی اخلاقی و بخش مهمی از میراث معنوی ایرانیان را تشکیل می دهد. بارها شده که ایرانیان بر سبیل تعارف گفته اند، تا جایی که می دانند، فرانسویان کهن ترین ملت اروپایی و از این جهت به ایرانیان شبیه هستند. در عمق فکر این اشخاص نوعی اظهار ادب نسبت به شخص من، ولی در عین حال تفاخر نسبت به خودشان احساس می شد، زیرا ضمن این که می خواستند ملت مرا فوق سایر ملل اروپایی قرار بدهند، این جمله را به نحوی ادا می کردند که به من بفهمانند که با این وصف، فاصله ی بین ایران و فرانسه بسیار زیاد است.» [۳]
و در جایی دیگر می افزاید: « در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بی اندازه کنجکاو است بداند، جمشید یا کورش چه می کردند تا با خواندن زندگی پیامبران و بزرگان اخلاق خود را تهذیب کند… حتی برای مردم عامی ایران، تاریخ گذشته ی ملی موضوع جالبی به شمار می رود، و اوقات فراغت خود را با لذت به شنیدن داستان های تاریخی می پردازند و یا اینکه به سخنان افراد تحصیل کرده گوش می دهند، که به شنوندگان خود آنچه را که نمی دانند، می آموزند. بارها چنین اجتماعاتی را دیدم که گوینده و شنوندگان به طور یکسان در پایین ترین شرایط اجتماعی قرار داشتند. این جلسات درس در کنار یک دیوار خرابه و یا یک قنات تشکیل می شد که همه روی زمین چمباتمه می زدند، و چنان سکوت و دقتی بر آنها حکمفرما بود که گویی در یک سالن رسمی در صندلی های راحتی پیرامون میزی با روکش ماهوت نشسته اند. در خلال چهار ماهی که در بیابانی در فاصله ی ۲۰ فرسنگی تهران چادر زده بودم، خدمتکاران من هر شب در چادر یکی از پیشخدمت ها جمع می شدند، یک نفر برایشان کتاب می خواند، و درباره ی فلان یا بهمان واقعه ی تاریخی کهن بحث می کرد و بیسوادها گوش می دادند و می کوشیدند تا مطالب را بفهمند. هیچ کدام حتی سربازان نمی خواستند کلمه ای از این دروس ساعات فراغت را از دست بدهند. در بسیاری از این موارد از من تقاضا می کردند به چادرشان بروم و درباره ی یک مطلب تاریخی قضاوت کنم. ملتی که این قدر به تاریخ پیشینیانش اهمیت می دهد، بی شک به اصل بقا و نیروی فوق العاده ی خود آگاه است.» [۴]
در همین راستا، استوارت هیوز اشاره می کند، هویت ملی و ملی گرایی برای برخی از اروپایی ها از برخی دیگر نیز بدیهی تر است. برای مثال هویت ملی برای فرانسوی ها که سابقه ی مدنیت و تشکیل دولت ملی بیشتری داشتند، بدیهی تر بوده تا آلمانی ها که در سده ی ۱۹ میلادی از به هم پیوستن چند کنت نشین تشکیل شدند: « به طور کلی «میهن پرستی» نزد روشنفکران فرانسوی احساسی غریزی بود و به سبب اینکه جای شبهه در آن نمی دیدند، بر خلاف آلمانی ها کمتر در موردش داد سخن می دادند. وفاداری بی چون و چرای فرانسوی ها نسبت به میهن شان، کیفیتی معصومانه داشت و فاقد آن خصلت «شیطانی» و «دیوآسا» ی آمیخته به پرخاشگری و تنشی بود که آلمانی ها از مشاهده ی آن در روح خود به هراس می افتادند.»[۵] همانگونه که استاد طباطبایی در سخنرانی اشاره کردند، نسبت ایرانیان به ایران نسبت ماهی به آب بوده است [۶]؛ یعنی موطن بدیهی و مسلم ، و برای اثبات آن نیازی به نظریه های غربی در مورد ملت – دولت نیست.
پی نوشت ها :
۱. گیدنز، آنتونی، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، نشر نی،تهران، ۱۳۸۴، صص ۳۴۱-۳۴۰
۲ .http://www.azariha.org/?lang=fa&muid=53&item=1900
۳. گوبینو، آرتور ژوزف، سه سال در آسیا، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر قطره، تهران، ۱۳۸۳، ص ۲۰۹ .
۴. همان، صص ۲۱۲-۲۱۱ .
۵.استوارت هیوز، هنری، آگاهی و جامعه، ترجمه عزت الله فولادوند، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۶۹، ص ۴۸.
۶. http://www.cgie.org.ir/fa/news/84810
نظر شما