محمداسماعیل حیدرعلی
اشاره :
در ماه جاری در نشست معرفی کتاب « یادداشت های علم » در انتشارات کتاب سرا ، اشاره ای هم به دروغ ۱۸۱ ساله در زمینه ی باورهای نادرست ، اما نهادینه شده درمورد دلایل شکست ایران در آخرین جنگ های ایران و روس که منتهی به بستن قرارداد ننگین و کمرشکن ترکمانچای شد ، کردم . پس از آن ، گروهی از دوستان از من خواستند شرحی روشنگر در این زمینه بنویسم و حتی چند تن از آنان انجام این کار را یک وظیفه دانستند .
چهار شب پیش در یک سخنرانی در « انجمن فرهنگی مهرگان » ایراد کردم که موضوع آن همین ماجرای جنگ های ایران و روس ، نقش سرگوز اوزلی ( سفیر و جاسوس قهار انگلیس ) ، خیانت عباس میرزا و میرفتاح مجتهد برای تبدیل پیروزی های ایران به شکستی نابود کننده و…. بود . مطلبی که در زیر می خوانید ، متن بازنویسی شده ی این سخنرانی در زمینه ی ریشه یابی عوامل شکست ایران در جنگ های ایران و روسیه است .
۱۸۱ سال در زمینه ی دلایل شکست ایران در آخرین جنگ های ایران و روس به ما دروغ گفته شده است :
« گفته شده است ایران ضعیف بود….
گفته شده است فتحعلی شاه فرد عشرت طلبی بود……
گفته شده است فتحعلی شاه خسیس بود و پول به جبهه ها نمی رساند…..
گفته شده است ایرانیان از لحاظ شجاعت، پایمردی و دلاوری در نقطه ضعف قرار داشته اند
و خیلی چیزهای دیگری که باورهای کنونی ما را تشکیل می دهند. »
این دروغ های تاریخی طی ۱۸۱ سال گذشته، جزئی از باورهای مردم ایران شده است و مصیبت هائی که بعداً بر سر ایران آمد ناشی از امتداد همین دروغ های تاریخی است. ایران در جنگ های آخر با روسیه شکست نخورد؛ کمر ایران را با نیرنگ و خیانت شکستند.
این روزها من در شبکه های اجتماعی جوانان تحصیل کرده، میانسالان تحصیل کرده و حتی استادان دانشگاه را می بینیم که مسائلی دروغ آلودی را تکرار می کنند که در گذشته رواج داشت؛ برای نمونه :
قائم مقام فراهانی در یک جلسه ای [که] دیگران موافق جنگ بودند و او مخالف جنگ، سوال کرد : « تو چقدر درآمد داری ، آقای فتحعلی شاه ؟ »
فتحعلی شاه گفت : « ۶۰ کرور .»
گفت : « روس چقدر؟ تزار چقدر درآمد دارد؟ »
گفت : « ۶۰۰ کرور.»
گفت : « پس عقل حکم می کند که ۶۰ کرور با ۶۰۰ کرور نجنگد .»
همه ی اینها دروغ است ، اما این دروغ را من کشف نکردم ؛ در این کشف من یک سهم کوچک داشتم که شرح آن را می دهم :
جناب دکترهوشنگ طالع از روی محبتی که به من داشتند و دارند ، کتاب هایشان را قبل از چاپ به من می دادند و می دهند تا من نگاه بکنم و اگر نظری دارم ، بدهم . به هر حال نوعی بزرگواری [است] که نسبت به بنده دارند و مواردی اتفاق افتاد که من نظر و توصیه هائی داشتم که مهمترینش مربوط به جلد چهارم کتاب « تاریخ تجزیه ی ایران » (۱ ) است. من همیشه کارها را با وسواس می خوانم ؛ ولی این کتاب را با وسواس بسیار خواندم و شگفتی من میزان منابع، مآخذ و اسنادی بود که ایشان در این کتاب خواننده را بدان ها ارجاع داده بودند و من می رفتم و به این کتاب ها هم نگاهی می انداختم . این فراوانی منابع و مآخذ ، دید تازه ای نسبت به قضیه ی قرارداد ترکمنچای و جنگ های ایران و روس در من پدید آورد. به فصل آخر کتاب که رسیدم ، ناگهان مواجه شدم با یک حفره ی اطلاعاتی به ژرفای فاصله ی بین دو کهکشان .
دوباره کتاب را و پی نوشته ها و مآخذ را خواندم . زیرا به خودم اجازه نمی دادم که نسنجیده ، نظری به آقای دکتر طالع بدهم . سرانجام به ایشان نظرم را گفتم …..
گفتم : «جناب آقای دکتر طالع ! اینجا یک حفره ی اطلاعاتی عمیق وجود دارد. در پی این پیروزی ها، در پی این موفقیت ها، چطور می شود یکدفعه چنین فاجعه ای رخ دهد – حتی آتش فشان هم نمی تواند چنین اثری تخریبی داشته باشد! »
از آنجایی که آقای دکتر طالع (نیازی نیست من بگویم و خودتان می دانید) فرد بسیار مسئولیت شناس و آزاداندیشی هستند ، نظر من را تأئید کردند و انتشار این جلد کتاب را دو سال به تأخیر انداختند و من می دانم چه رنجی کشیدند در این دو سال که این حداقل اطلاعات را گردآوری کنند تا دیگر هر فرد ، با اندک سواد و اندک دقت ، بفهمد که در ماجرای جنگ های آخر روس و ایران چه گذشت و چگونه در حالی که این امکان وجود داشت که همان کاری که نادر کرد، تکرار بشود و روس ها بروند پشت دروازه های سنت پترزبورگ ، این جنگ تبدیل به شکستی شد که هنوز هم داریم تاوان آن را می دهیم . چون هنوز باور داریم که در آن دوره ایران ضعیف بود، ایران ناتوان بود، فتحعلی شاه بی غیرت بود و قهرمان قهرمانان عباس میرزا بود ؛ ولی حالا خواهید دید که خائن خائنین ، عباس میرزا بود. مدت ها امیدوار بودم این کشف و این اثر سترگ و کار پرزحمت آقای دکتر طالع توجه کسی را جلب کند و مبحثی عمومی بشود؛ جوان ها مطلع بشوند؛ خود ما اشتباهاتمان را تصحیح کنیم ، و با تصحیح این اشتباهات، اشتباهات دیگری را که ناشی از این اشتباهات هستند ، تصحیح کنیم . اما شوربختانه در شرایط پرغوغای کنونی چنین اتفاقی رخ نداد.
من برای اینکه زیاد وقت جلسه را نگیرم ، به طور گذرا عرض می کنم : وقتی فتحعلی شاه با رایزنی خردمندانه و هوشمندانه با اطرافیان هوشمندش (که البته کسانی هم متأسفانه خائن شدند) تصمیم می گیرد که با قلدری ها و زیاده طلبی های روسیه بجنگد، در ایران حرکت بی نظیری ایجاد می شود. در برابر یک روحانی خائن و تعدادی روحانی محافظه کار که عده ی ایشان نیز زیاد نبوده است، روحانیت آن زمان به اتفاق ، فتوای جهاد صادر می کنند. قائم مقام فراهانی این فتواها را با زبانی همگان فهم و با آن نثر زیبای خودش، برای اینکه قابل فهم باشد ، در رساله ای به نام « رساله ی جهادیه » جمع آوری و منتشر می کند. در سراسر ایران بسیج نیرو می شود. چنان ارتش بزرگی گرد می آید که حتی زعمای آن زمان نیز باور نمی کرده اند. تجهیزات، آذوقه ، توپخانه، همه چیز مهیا می شود و یک شورای جنگی تشکیل می شود. در این شورای جنگی، شاید بهتر از اروپائی های آن زمان ، نقشه های نبرد در جبهه های مختلف کشیده می شود. این ها همه اش مآخذش در کتاب دکتر طالع وجود دارد.
جنگ آغاز می شود. ایرانی که همه ما فکر می کنیم آن موقع بدبخت، عقب مانده و شکست خورده بود با ارتش روسیه ی قدر قدرت رو در رو می شود . در اولین نبردها، دقیقاً یکی از نبردهایش که به آن اشاره خواهم کرد، در روزی چون فردا – یعنی چهارم خرداد ۱۸۱ سال پیش – رخ داد …. در اولین برخورد نیروهای ایران با یک ستون عظیم ارتش روسیه، ۲۰۰۰ نفرنظامی روس از بین می روند ، بقیه تار و مار می شوند و هزار اسیرهم از آنان گرفته می شود.
یک نکته را یادم رفت اینجا بگویم – زیرا که رقم را فراموش کرده ام – ولی بودجه ای که فتحعلی شاه برای آن جنگ تعیین کرده بود هیچ بهانه ای [به دست نمی داد] – رقمش در کتاب هست، فراموش کرده ام رقمش را بنویسم – اما بودجه آن قدر بود که این جنگ اگر هم ایرانی ها غنیمنت نمی گرفتند، آن بودجه، حداقل یک سال جبهه ها را تأمین می کرد.
حال به وضعیت جبهه ها مهم آن نبرد نگاهی بیاندازیم :
روز چهارم تیر ۱۲۰۵ نیروهای تحت امر محمدخان قوای روس را به سختی در هم کوبید و تار و مار کرد ( در حوالی تالش ) و تالش را آزاد کرد. بعد از این پیروزی روس ها از ترس تلفات، شکی را خودشان تخلیه کردند. حسین قلی خان ، یکی دیگر از سرداران ایرانی، ولایت بادکوبه را آزاد کرد و دژ آن را به محاصره درآورد. همزمان سلطان احمدخان، یک سردار دیگر ایران، تمامی ولایت قبه را آزاد کرد. پشت سرش داغستان آزاد شد و قوای ایران به سبک ارتشهای مهاجم چنان پیش می رفتند که ژنرال یرمولوف ، از سرداران بسیار مشهور و مغرور ارتش تزار، پا به فرار گذاشت. همزمان، یعنی در همین حین جنگ، نیروهای دولتی ایران همراه با پشتیبانی و شورش مردم محلی ، گنجه را آزاد کردند. حسین خان ، سردار نامدار ایران ، در قره کلیسا با ارتش بسیار بزرگ و مجهزی از روسیه می جنگد و تمام آنان را تار و مار می کند. فرماندهان این ارتش بزرگ فرار می کنند و به دژ لری پناه می برند. متعاقبش ، ارتش ایران، سراسر گرجستان را آزاد می کند و به تصرف درمی آورد و….
خوب چطور می شود که ارتشی که این چنین برق آسا ارتش تزاری را نه در یک جبهه، نه در دو جبهه، بلکه در جبهه های مختلف شکست می دهد و پس از هر شکست مقادیر زیادی غنائم ، اعم از اسلحه سرد، تفنگ و توپ ، آذوقه ، مهمات و نقدینگی به دست می آورد و قوی تر می شود ، دچار سستی و هزیمت می گردد ؟ چگونه می شود که ما ناگهان با قرارداد ترکمنچای روبرو می شویم؟ این همان نکته ی حفره ی اطلاعاتی بود که با فضولی من و زحمت جناب دکتر طالع برطرف شد.
این جمله را هم در پرانتز بگویم که چون کتاب بر اساس تخصص و دانش تاریخ نوشته شده است. خواننده اگر بخواهد به کنه آن پی ببرد ، می باید این اجزاء را ، همانطور که من بیرون کشیدم ، بکشد بیرون و بفهمد که مصیبتی که در ۱۸۱ سال پیش غرور ملی ایرانیان را شکست، کمر ایرانیان را شکست، موجب تجزیه های بعدی شد و تا کنون هم اثراتش را ما داریم تحمل می کنیم ، عواملش چه کسانی بودند ؟
اشاره کرده اند که ستون اصلی ارتش به فرماندهی ولیعهد پس از یک پیروزی ( که البته ولیعهد نمی توانست جلوی این پیروزی را بگیرد والا همانجا می گرفت )، می رسد پای دژ بی دفاع شوشی یا شیشه. مشخصات این محل را من عیناَ از کتاب نقل می کنم :
« دژ شیشه یا شوشی استوارترین قلعه ی دفاعی قفقاز بود و با آزادسازی آن روسیان می بایست برای یورش دوباره به قفقاز ماه ها نیروی جدید گرد آورند و وارد نبردی شوند که می توانست سال ها به درازا بکشد و شاید هم به نتیجه نرسد.»
آقای عباس میرزا، کسی که به دروغ و با برنامه او را قهرمان این جنگ ها معرفی کردند، وقتی می رسد پای [قلعه] – از اینجا دیگر دم خروس می آید بیرون – قلعه بی دفاع بوده است. معدود روسی های آنجا هم اگر این یورش می برده و قلعه را تسخیر می کرده است، اینها پا به فرار می گذاشته اند یا یکی دو ساعت مقاومت می کردند . ولی ایشان ( عباس میرزا ) وارد قلعه نمی شود! چرا نمی شود؟ دلیل اش بعد و در وقایع تبریز معلوم می شود.عباس میرزا به جای این کار ، یعنی تصرف شوشی و سنگربندی آن می رود [در] خانه ای [در] یک ده و میهمان ارباب آنجا می شود .
از لحاظ نظامی و امنیتی ، اگر عباس میرزا مطمئن نبود که مورد حمله ی غافل گیرانه روس ها قرار نمی گیرد ، چطور پا می شود برود خانه ی یک روستائی به جای اینکه برود توی قلعه ی شوشی سنگر بگیرد؟ این کار او یعنی اینکه مطمئن بوده که تهدیدی متوجه اش نیست. لذا و برای وقت کشی ، می رود به مهمانی حاجی لربیگ در قریه ی گرسی . به جای اینکه این دژ مهم و سرنوشت ساز را بگیرد، می رود در خانه ی کدخدای یک ده، یک رعیت . نتیجه چه می شود؟ بگذارید من عین مطلب را بخوانم :
« دو نفر قزاق روس که از صحنه ی جنگ گریخته بودند خود را به فرماندهان ستادی روسیه رساندند و ماجرا را باز گفتند.»
بعد چه می شود ؟….
« در اثر رفتن ولیعهد به قریه ی گرسی یک فرصت طلائی چهارروزه در اختیار روس ها قرار گرفت ! و در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود (از روی سند نقل می شود) دست و پا کرده، جمیع اهالی و مال و وحوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترسی جمع کرده و به قلعه برده (منظور قلعه ی شوشی)، درهای قلعه را بستند و آماده ی جنگ شدند» .
این اولین خیانت آشکار عباس میرزا است . از همین جا ورق جنگ برمی گردد. در جبهه های دیگر سربازان و سرداران دلاور و با انگیزه ی ایران در حال فتح سنگر به سنگر، شهر به شهر و منطقه به منطقه بودند. با این شکست – طبیعتاً اخبار می رسد به جبهه های دیگر ، و دودلی و سپس ضعف و آشفتگی در دیگر جبهه ها حاکم می شود .
آقای عباس میرزا حتی زحمت مقاومت [به خود] نمی دهد؛ شروع می کند به عقب نشینی . طبیعی است که روحیه ی ارتش شکسته می شود. روسیه ی آن روز حتی روسیه ی زمان جنگ جهانی اول هم نبود. یادتان باشد در این دوره روسیه آنقدر درگیر جنگ ها و بحران های اروپائی ناشی از زیاده طلبی ناپلئون بود که نمی توانست بیش از حد معینی قوا و نیرو صرف جبهه ی جنگ با ایران بکند.
خواهیم دید که چه کسی این نقشه ی شوم را ریخت و به تزار روس چه گفت.
باری …. پیروزی ها یکی یکی تبدیل به شکست می شود. ولیعهد می آید به طرف تبریز. نیروی اصلی ارتش ایران در اختیار این فرد بوده است. از طرفی برنامه می ریزند که زن و بچه اش که در تبریز بوده اند ، بموقع از تبریز بروند بیرون. از طرفی ، عباس میرزا به جای اینکه نیروی عظیم تحت امر خود را بیاورد در تبریز متمرکز بکند، می رود این نیرو را در دشت خوی متمرکز می کند. خودش هم با یک عده ی معدودی می آید نزدیکی های تبریز اردو می زند تا سقوط تبریز را نظاره کند !
در نتیجه ، یک سردار عادی روس فقط با سه هزار سوار و بیست عراده توپ به سمت تبریز حرکت می کند. در تبریز چه وجود داشته است؟ حالا در تبریزی که ولیعهد هم در نزدیکی اش است، هشت هزار سرباز و ۱۲۰ عراده توپ مستقر است. این هم یعنی اینکه این شهر اگر به آن خیانت نمی شد ، با این ۸۰۰۰ جنگجوی تحت امر سپاه ( غیر از جنگجویان محلی که می توانستند از اهالی شهرهم باشند) و ۱۲۰ عراده توپ با ده برابر نیروی آن افسر روس هم قابل تسخیر نبود .
اما اینجا خائن دوم وارد عرصه ی کارزار می شود. خائن دوم کیست؟ شخصی است به نام میرفتاح مجتهد. کافی بود اگر تا اینجا به راستی هم شکست خورده بودند، اخبار درست به فتحعلی شاه می رسید. فتحعلی شاهی که تا نزدیکی جبهه ی جنگ آمده بود، حاضر بود و حتی عزم کرده بود که برود خودش در رأس نیرو بایستد ، اما اطرافیان نگذاشتند. در عوض ، در این مرحله خطیر فردی به نام میرفتاح مجتهد یک عده اراذل و اوباش را جمع می کند، فتوا می دهد و دروازه ی تبریز را با این نیروی عظیم که می توانستند با آن همه آذوقه و مهمات، ماه ها مقاومت کند تا کمک برسد و حتی می توانست حمله ی تهاجمی متقابل بکند [را به روی قوای دشمن باز می کنند].
یادتان باشد که اینجا تبریز است. ولیعهد( و فرمانده ی کل قوای ایران ) در نزدیکی آن اردو اردو زده است و سپاه اصلی نیز در دشت خوی عاطل و باطل ایستاده اند.در واقع تعمداً عاطل و باطل نگه داشته شده اند.
سردار روس بی برخورد با مقاومتی وارد تبریز می شود. تبریز را می گیرد و ستون فقرات ایران با این خیانت شکسته می شود. حال حق بدهید بگویم ایران از خیانت و توطئه شکست خورد، نه از قدرت نظامی روسیه. اگر این خیانت نبود، ایران سرنوشت دیگری داشت. آسیا سرنوشت دیگری داشت .
[ دیگر بار] تقاضا می کنم هر کس از باشندگان محترم این جلسه و چه کسانی که صدای من را ممکن است بشنوند، بروند این جلد چهارم کتاب « تاریخ تجزیه ی ایران » را بارها و بارها بخوانند. حتی در ماجرای ۲۸ مرداد یک نشانه ای از قرارداد ترکمنچای هست و خیلی وقایع دیگر.
و اما بقیه ی ماجرا به طور خلاصه :
تاریخ این نیست که به صورت داستان نوشته شود. تاریخ نگاران اسناد را کنار هم می گذارند و از اسناد حقیقت را درمی آورند. در آن موقع سفیر انگلستان در ایران شخصی به نام سر گور اوزلی بود. بی تردید این فرد بزرگترین جاسوس در تاریخ انگلستان است. به راحتی با خواندن این کتاب و منابع دیگر و منابعی که در پایان کتاب یا زیر نویس ها است، مشخص می شود آقای اوزلی ولیعهد را می خرد. یک عده ای دیگر از درباریان (که مشخص نیست و هنوز مبهم است) می خرد. میرفتاح مجتهد را می خرد و اینها ایران را با خیانت به بزرگترین شکست پس از حمله ی مغول و اعراب می کشانند.
من سخن زیاد دارم برای گفتن ، ولی فکر می کنم در همین حد در شما شنوندگان عزیز این انگیزه پیدا بشود [که] بروید دنبال این دروغ تاریخی را بگیرید و خودتان نقاط جدید کشف کنید. پیام به مورخین نسل جدید نیز این است که به رویداد های آن دوره با نگاهی مستقل از دروغ های القاء شده بنگرید و یافته هایتان را در کتاب هائی که خواننده را به گمراهی نکشد . ، به دست مردم برسانید .
در این مجال اندک باقیمانده ، برای اثبات اینکه این توطئه به وسیله ی گور اوزلی و خیانت دو ضلع [دیگر] مثلث رخ داد – فعلاً مثلث است و انشاءالله مربع بشود و ضلع چهارم که خائنین پشت پرده و ناشناس هستند امیدوارم روشن شود – به نکاتی اشاره می کنم :
- قرارداد ترکمنچای چرا باید یک ماده اش باید تضمین سلطنت عباس میرزا باشد ؟( در حالی که اگر هدف تضمین سلطنت در خاندان فتحعلی شاه بود باید از خاندان نام برده می شد نه فرد مشخصی به نام عباس میرزا ). پس این نام آوردن ، دادن پاداش خیانت به آقای عباس میرزا است.
- خانم هما ارژنگی دو سال پیش یادداشت های پدر گرامی اشان را به من دادند تا نظر خود را برای انتشار آنها بدهم . پدر ایشان که روانشان شاد ، قبل از انقلاب بلشویکی ، برای فرا گرفتن نقاشی مدرن ابتدا به اران و آن طرف ها و بعد به روسیه می روند. [ایشان] در جائی می نویسند که در بادکوبه باغ و قصر بزرگی را دیدم که تفرجگاه عمومی بود. تحقیق کردم که این باغ و این قصر چه است و مال کی است؟. گفتند : این قصر را و این باغ را تزار در ازای خدمات میرفتاح مجتهد به او هدیه کرده است. حالا که او مرده چون ورثه ندارد، [آن را] تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده اند. این هم پاداش میرفتاح مجتهد!
- اما نکته ی اصلی این است که سفیر انگلیس ( گور اوزلی ) وقتی بنیاد ملت ایران را چنان برباد می دهد که در جنگ جهانی اول از هر دو ایرانی، یکی اش در اثر گرسنگی می میرد، افغانستان جدا می شود، فرارود جدا می شود و این جدا شدن ها تا بحرین ادامه می یابد و می رسد به شرایطی که فعلا همه مان شاهد آن هستیم، از ایران می رود . خوب ! این آقا طبیعتاً باید در برگشت به انگلستان یا از بوشهر سوار کشتی می شده است و یا از مسیر عثمانی می رفته ، ولی ایشان می رود به دیدار تزار روسیه. در آنجا تزار عالی ترین نشان امپراتوری روسیه را به ایشان هدیه می کند و می گوید: « به پاس خدماتی که شما در ایران به دولت روسیه ی تزاری کردید، این عالی ترین نشان دولت روسیه را به شما تقدیم می کنیم.» آقای گور اوزلی در جواب با آن غرور انگلیسی قرن نوزدهمی می گوید: « آنچه من در ایران کردم ، در راستای تحکیم منافع دولت پادشاهی انگلستان بوده است. »در واقع این مرد مغرور( آقای گور اوزلی) مدالش را از تزار می گیرد ودر انگلستان هم به لقب « سر » مفتخر می شود . در برابر ، ایرانی می ماند با مردمی ۱۸۱ سال به این اصل باورمند می شوند که ما از دنیا عقب افتاده ایم. ما محکوم به شکست خوردن هستیم و….
- آن فسادی که آقای اوزلی در بین رجال ایران نهادینه کرد به جائی رسید که می خواستند با بستن قرارداد ۱۹۱۹ به دست وثوق الدوله ، ایران را بفروشند .
حرف و سخن زیاد است. من امیدوارم هستم که عده ای از فرهیختگان ، وقتشان را به جای صرف کردن بر روی مسائلی که دیگران هم می توانند آنها را حل کنند ، همت و دانش خود را صرف روشن کردن این قبیل ابهامات تاریخی بکنند.
کشور ایران در جنگ های ایران و روس شکست نخورد ؛ ایران ملت ایران قربانی دسیسه های نماینده ی انگلستان و خیانت نزدیک ترین افراد به قدرت و حاکمیت خود شد .
۹ تیرماه ۱۳۹۴
پی نوشت :
طالع ، هوشنگ . تاریخ تجزیه ایران ، جلد چهارم : تجزیه ی قفقاز . لنگرود ، انتشارات سمرقند ، ۱۳۸۸ .
۹ نظر
خیانت… تحت تاثیر قرار گرفتم. متاسفم ؛ چرا باید همیشه در جنگهای ایران ، به ایران و ایرانی ها خیانت بشود ؟ بدبختی یکی دو تا نیست . تاریخ همیشه از خائن ها نام برده ؛همیشه خیانت بوده . نفرین ابدی نثار خائن .
مرداد .
ارسال شده در تاریخ تیر ۱۰ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۲:۴۸ ب.ظ
با درود
در ۲۳ ربیع الاول سال ۱۲۴۲ ه.ق ، به سبب بی تدبیری عباس میرزا سپاهیان ایران از روس ها به فرماندهی پاسکیه ویچ شکست خوردند، این شکست مقدمه شکست های بعدی ایرانیان بود و به قرارداد ننگین «ترکمانچای» انجامید. شادروان عباس اقبال آشتیانی در مورد نتایج این نبرد چنین می گوید:«جنگ گنجه که در نزدیکى مقبره شاعر مشهور نظامى گنجوى در ۲۳ ربیع الاول ۱۲۴۲ اتفاق افتاده بسپاه ایران تلفات زیادى وارد نیاورد چه مجموع این تلفات از ۱۵۰۰ تجاوز نکرد لیکن در مقابل در روحیّه ایشان اثرى بسیار بد بخشید بطوریکه دیگر جمعآورى و تولید روح جسارت در آنان میسر نگردید و اموری را که بیش از همه باعث خرابى کار سپاه ایران در این تاریخ بود میتوان بشرح ذیل خلاصه کرد:
۱- بیکفایتى عباس میرزا در اداره لشکر و توحید فرماندهى و حفظ انتظام اگرچه خود او شخصا مردى رشید و جدى بود، ۲- رقابت شاهزادگان قاجار با یکدیگر و عدم اطاعت غالب ایشان از ولیعهد و مستقل بودن هریک در فرماندهى،۳- فراهم نبودن اسباب مادى کار و کمى قورخانه چنانکه در تمام تبریز سرب بقدر کفایت براى ساختن گلوله موجود نبود و ذخیره آن جز ۲۰۰۰ عدد گلوله مهمات دیگرى نداشت،
۴- نبودن پول کافى براى پرداخت جیره و مواجب سپاهیانیکه در آذربایجان جمع آمده بودند، فتحعلیشاه که پولپرستى او مشهور است بهیچوجه حاضر نبود که از طهران پولى بآذربایجان بفرستد و میگفت که ولیعهد باید مخارج تمام آنها را از مالیه آذربایجان بپردازد.» ( تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه، صص ۷۹۵-۷۹۴)
این داوری در مورد بی کفایتی عباس میرزا و کم کاری شاهزادگان قاجار و پول پرستی فتحعلی، از سوی استاد جاودانه تاریخ ایران، سابقه ی تقریبا ۵۰ ساله دارد، اما متاسفانه ایرانیان دارای حافظه ی تاریخی موقت می باشند، وقایع تاریخی و ماهیت آنها را را پس از مدتی فراموش می کنند. خاطیان را برکشیده و خادمان را خانه نشین می کنند. از سوی دیگر اگر سخن از خائنین جنگ های ایران و روس است، آصف الدوله حاکم تبریز نباید فراموش شود.
ارسال شده در تاریخ تیر ۱۱ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۸:۰۱ ب.ظ
به نام آن که عادل است و عدالت را دوست دارد
با سلام و وقت به خیر
بررسی تاریخی دو وجه می تواند داشته باشد :یکی خود سرگذشت است و روایت کردن موضوع ، و دیگری قضاوت در مورد موضوع مربوطه . شما باید توجه داشته باشید که در قضاوت باید عدالت را تا جایی که می توانید رعایت کنید ؛ که این کار بسیار بسیار دشوار است ،زیرا راه رفتن بر صراط عدالت مانند راه رفتن بر لبه ی تیز شمشیر است. شما درباره ی جناب عباس میرزا بدون درنظر گرفتن شواهد تاریخی دیگر نتیجه گیری کردید ؛ مثلا درباره ی نقش جناب قائم مقام فراهانی در عهدنامه ی ترکمانچای چیزی نگفتید . به طور کلی عهدنامه ترکمانچای به خط خود جناب قائم مقام فراهانی است (حتی همان بند تضمین سلطنت عباس میرزا) و بهتر است بدانید قائم مقام فراهانی همان کسی است که قرداد ارزروم را پایه ریزی و اجرا کرد . درباره ی تایید کامل صلاحیت و کفایت جناب عباس میرزا از سوی جناب قائم مقام فراهانی ، می توانید به نامه ای که قائم مقام بعد از رحلت عباس میرزا به همسر خود ،خواهر عباس میرزا می نویسد توجه کنید .البته من به خاطر اینکه این نامه را خوانندگان بهتر درک کنند ،دو لغت آن را خودم ترجمه می کنم تا خوانندگان از واقعیت مقام و منزلت عباس میرزا بیشتر آگاه شوند. قائم مقام چنین نوشته است : « شاهزاده جان قربانت شوم! ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من. اما یقین بدانید که در این واقعه ی هایله (هایله به معنی غیر قابل تحمل) که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید. دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت مکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. به خدمت جزیی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود و ارامل (ارامل به معنی پیرانی است که همسر از دست داده اند) را پسر. اهل آذربایجان در مدت سی سال، پرورده ی احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده ی عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیعتر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود! »
ارسال شده در تاریخ تیر ۱۸ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۲:۵۵ ب.ظ
هم میهن گرامی ، خانم علوی ! یادآوری نکته ای لازم است : نوشته شدن قرارداد ترکمانچای به دست قائم مقام فراهانی ، « جرم » قائم مقام نیست . این سوتفاهم به سبب برخورد عاطفی ایرانیان با این مسئله پیش آمده است . قائم مقام در مقام یک خوشنویس این کار را کرده است ؛ یعنی آنچه را دو هیات مذاکره کننده ی ایران و روسیه بر سر آن توافق کرده بودند ، به دست قائم مقام نوشته شد . اگر قائم مقام نمی نوشت ، کس دیگری این کار را می کرد . بند مربوط به ولیعهدی عباس میرزا هم با توافق دو دولت در قرارداد آمده است ؛ قائم مقام که نمی توانست خود این کار را به دلخواه انجام دهد .
ارسال شده در تاریخ تیر ۱۹ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۹:۲۰ ق.ظ
به نام یگانه ی حامی عدالت
سلام و وقت به خیر
آقای علی احمدی عزیز ! اگر در متن دقت کرده باشید ، من هم از شهید بزرگوار ، قائم مقام فراهانی دفاع نموده ام و به واسطه ی نامه ی قائم مقام به همسرشان (خواهر جناب عباس میرزا) از جناب نایب السلطنه عباس میرزا حمایت کرده ام. امیدوارم خداوند حافظ و نگهدار ما در همه ی امور باشد. ان شاء الله
ارسال شده در تاریخ تیر ۲۰ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۵:۵۳ ق.ظ
عالی بود خیلی ممنون
ارسال شده در تاریخ آبان ۲ام, ۱۳۹۴ در ساعت ۳:۰۶ ب.ظ
سلام
در ارتباطات زیادی که با ارامنه داشتم فهمیدم که آنها خوشحالند که از شر مسلمانان خلاص شدهاند.
ارسال شده در تاریخ فروردین ۲۱ام, ۱۳۹۶ در ساعت ۹:۳۴ ق.ظ
سلام
ارامنه خوشحالند، اما مسلمانان قفقاز چه؟
ارسال شده در تاریخ اردیبهشت ۷ام, ۱۳۹۶ در ساعت ۳:۰۳ ب.ظ
خوب بود به مقاله های هما ناطق در اول کتاب « از ماست که بر ماست» هم اشاره می کردید. گمانم او هم قبلا به همین حفره اشاره کرده است .
ارسال شده در تاریخ تیر ۱۴ام, ۱۳۹۶ در ساعت ۹:۴۳ ب.ظ
نظر شما