روابط عمومی موسسه ی ترجمه و تحقیق هور
بخش هفتم « سمینار بزرگ علمی مرزهای جغرافیایی قفقاز در گذر تاریخ » که در تاریخ ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۳ با همت موسسه ی ترجمه و تحقیق هور، موسسه ی مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس) و بنیاد مطالعات قفقاز برگزار گردید ، با بررسی « تحولات سیاسی قفقاز در دوران اتحاد جماهیر شوروی » آغاز گردید. سخنران این بخش آقای کاوه بیات ، کارشناس مسائل قفقاز بود که پشت تریبون قرار گرفت و در سخنانی گفت :
« من طبق برنامه می بایست به موضوع تحولات سیاسی قفقاز در دوران اتحاد جماهیر شوروی می پرداختم ؛ اما چون امروز مباحثی در مورد جنگ جهانی اول و همچنین بحث الحاق مناطقی از قفقاز به ایران مطرح شد ، بهتر دیدم توضیحاتی در این خصوص ارائه کنم که شاید مفیدتر واقع گردد.
موضوعی که به نظر می رسد ، ما در بحث های تاریخی خود آن را تکرار می کنیم یک نوع بحث فراموشی است . در باره ی مباحثی که جناب آقای دکتر شوری مطرح کردند ، مبنی بر اینکه « به نظر می رسد جمهوری اسلامی ایران در منطقه ی قفقاز و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بدون تجربه ی سیاسی ورود کرده است » باید بگویم این تجربه فقط نادر و منحصر به دوران جمهوری اسلامی ایران نبوده بلکه در گذشته نیز دستگاه دیپلماسی ما به دلیل عدم توجه و نا آشنایی به تاریخ ایران و منطقه ، با آن روبرو بوده است. در گذشته و در پایان جنگ جهانی اول نیز ما با بی اطلاعی کامل از اوضاع سیاسی و تاریخی قفقاز وارد مباحث شدیم . پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز همانطور که به صورت غیرمترقبه در سال ۱۹۱۷ میلادی امپراتوری تزاری روسیه فروپاشید و ما با خلاء روبرو شدیم ، یک بار دیگر این این اتفاق افتاد .
در زمان انقلاب سال ۱۹۱۷ میلادی ، خصوصا پس از کودتای بلشویک ها ، وعده هایی مبنی بر لغو تمامی معاهدات داده شد و این سوء تفاهم در ایران بوجود آمد که این وعده ها شامل عهدنامه های گلستان و ترکمنچای نیز می شود و یک رشته مباحث مطرح شد مبنی بر اینکه ما می توانیم قسمتی از قلمروهای از دست رفته ی خود در طی جنگ های ایران و روس را اعاده کنیم . در این خصوص و در مراحل نخست ، صحبت هایی نیز دال بر فرستادن نمایندگانی مانند محمدعلی فروغی یا تقی زاده به روسیه شد ؛ ولی تنها به مکاتباتی در مورد عهدنامه های گلستان و ترکمنچای بسنده شد که بعدها نیز به دلیل دگرگونی اوضاع در روسیه و همچنین در ایران به دست فراموشی سپرده و به جایی نرسید، تا اینکه کنفرانس صلح پاریس فرا رسید .
در کنفرانس صلح پاریس ، بی خبری ایران از اوضاع قفقاز به شکل بسیار عجیبی نمود یافت ، یعنی با توجه به کمیسیونی که در وزارت امور خارجه ی ایران تشکیل شده بود و توافق شده بود که ایران برای اعاده ی سرزمین های از دست رفته در سه مرحله
۱) مرحله ی حداقلی
۲) مرحله ی حد متوسط
۳) مرحله ی حداکثری
اقدام کند، بیکباره خواسته هایی مطرح شد که بسیار گزاف بودند و درخواستی به کنفرانس صلح پاریس ارائه شد که مرحله ی حداکثری ، یعنی اعاده ی کل منطقه ی قفقاز را در بر می گرفت . این موضوع بازمی گردد به همان دلیل عمده ، یعنی بی اطلاعی کامل ایران از تحولات روی داده در منطقه ی قفقاز که در فاصله ی فروپاشی حاکمیت ایران برآن مناطق تا قفقاز شکل گرفته ی جدید ، وجود داشت .
البته در آن زمان در میان بخش های جداشده از ایران تمایلاتی در زمینه ی الحاق به ایران وجود داشت ؛ اما تنها محدود به اهالی مناطقی از قفقاز جنوبی مثل بخش هایی از خانات نخجوان و گنجه می شد که تا حدودی ، دارای پیوندهای خویشاوندی با سلسله ی قاجار بودند. در حوزه ی منطقه ی نخجوان به غیر از خانواده ی کلبعلی خان نخجوانی که با ارمنیان در نزاع بود و ترس از تشدید درگیری ها داشت، تمایل جدی جهت الحاق به ایران وجود نداشت ، زیرا در آن زمان شهرهایی مانند تفلیس، ایروان و باکو و همچنین عشایر قفقازی دچار دگرگونی های بسیاری شده بودند و هیچکدام تمایلی به پیوستن به ایران که دارای یک نظام عقب افتاده ی سیاسی و بدون جذابیت بود، نداشتند و بحث الحاق به ایران بحثی بود عطف به گذشته های تاریخی دور و تنها نزد گروهی از اهالی مناطق قفقاز جنوبی . البته و خوشبختانه ، در کنفرانس صلح پاریس هیچ نزاعی میان فرستادگان ایرانی و ارمنی و حتی فرستاده ی باکو ، یعنی توپچی پاشایف ، رخ نداد ؛ زیرا این ماجرا جدی گرفته نشد.
ما عین همین وضعیت را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شاهد هستیم که باز در بی اطلاعی کامل به پیشواز ماجرا رفتیم. در اینجا من با آن بخش از سخنان دکتر شوری که فرمودند « پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، ایران با سیل تقاضاهایی از سوی باکو جهت پیوند با ایران روبرو شد » ، مخالفم و باید بگویم اصلا چنین چیزی وجود نداشت ؛ بلکه این عوامل جبهه ی خلق باکو بودند که اصرار داشتند ایران ، آذربایجان جنوبی را تصرف کرده و اعتقاد داشتند مرزها باید از نو ترسیم شود و آذربایجان جنوبی؟؟؟ به آذربایجان شمالی بپیوندد . متاسفانه در آن زمان ما تصور کردیم عده ای مسلمان و حق طلب ، خواهان الحاق به ایران هستند. خوشبختانه مواضع و سخنرانی های ابوالفضل ایلچی بیگ ، رئیس جمهور وقت باکو به ایران نشان داد که آنها به دنبال چه اهدافی هستند .
در آن زمان عده ای مانند شادروان دکتر عنایت الله رضا به درستی تاکید می کردند که ایران نباید این جمهوری را با نام « جمهوری آذربایجان » به رسمیت بشناسد ؛ ولی عده ای نیز مانند مرحوم دکتر جواد هیئت که طرف مشورت بود ، گفتند که این جمهوری یک سیب رسیده ی اسلامی است و ما باید آن را به رسمیت بشناسیم . و این بزرگترین اشتباه جمهوری اسلامی بود که این کشور را با نام « جمهوری آذربایجان » به رسمیت شناخت . زیرا اکنون و در این برهه از زمان ، ما با این کشور دارای مشکلات ساختاری عدیده ای هستیم که تنها می توانیم در مقابل تحریفات و جعلیات گسترده ی تاریخی آن به مقابله بپردازیم و اعاده ی حیثیت کنیم .
البته ما همین مشکلات را در پی نا آشنایی با تاریخ در منطقه ی آسیای میانه هم داشته ایم ؛ زیرا آنچه امروز از سمرقند و بخارا باقی مانده با آن چیزی که بیش از هزار سال قبل وجود داشت ، کاملا متفاوت است ؛ و ما امروزه نمی توانیم تنها با ابزار پیوندهای ادبی و دینی گذشته به استقبال آنها برویم بلکه باید تفاوت هایی را که صورت پذیرفته است ، به رسمیت بشناسیم و با نگاهی نو به استقبال آنها برویم .
من در پایان می خواهم تشکر ویژه ای داشته باشم از موسساتی که به این مباحث علاقه مندند که در این بین موسسه ی ترجمه و تحقیق هور از سال های گذشته و به صورت جدی ، این مسائل را پیگیری می کند . اخیرا بخش مطالعات قفقاز دانشگاه تهران امیدواری های بسیاری ایجاد کرده که ما در آینده شاهد ظهور نسل جدیدی از پژوهشگران ایرانی باشیم ، زیرا معتقدم اگر ما در زمینه ی مسائل حوزه ی قفقاز دانش کافی نداشته باشیم ، این واقعیت می تواند در آینده آسیب های جدی برای ایران به دنبال داشته باشد .
دکتر مجیدی ، نماینده ی سابق جمهوری اسلامی ایران در سازمان یونسکو :
من هم می خواستم از تمام موسساتی که این همایش را برگزار کردند ، تشکر کنم و همچنین به همه ی استادان بزرگواری که در بحث هایشان به عنصر « تاریخ » اشاره کردند ،عرض کنم که اگر ما بیشتر به این مباحث تاریخی توجه می کردیم ، شاید می توانستیم بخشی از دغدغه های اصلی امروز را مرتفع سازیم .
در اینجا می خواهم به مسئله ی مصادره ی فرهنگی دارایی های فرهنگی از سوی برخی کشورها اشاره کنم . این رفتار برای من که طی هفت سال مسئولیت جمهوری اسلامی ایران در سازمان یونسکو را بر عهده داشتم ، بسیار آشنا است.
یکی از افتخارات زندگی من این است که علیرغم اعتراضات فراوان هموطنان آذری و جمهوری آذربایجان، کار ثبت کلیساهای تاریخی مناطق شمال غربی کشور (قره کلیسا و کلیسای سورب استپانوس) در سازمان یونسکو ، در زمان من اتفاق افتاده است. اما نکته ای که با آن موافق نیستم این موضوع است که :
در این همایش تاکید فراوانی بر نقش مهم دیپلماسی رسمی ایران شد؛ اما من به عنوان یک معلم و استاد دانشگاه ، همیشه این پرسش را طرح کرده ام که : « دیپلماسی غیررسمی ما ، یعنی محافل آکادمیک و دانشگاهیان ما در این زمینه و برای نگاهبانی از این میراث معنوی چه کرده اند؟ زیرا بخشی از کار نگاهبانی از این میراث که ما مسئولیت آن را بر عهده ی دیپلماسی رسمی کشور قرار می دهیم ، وظایفی است که بر عهده دانشگاه ها است. هنگامی که در سال گذشته بحث ثبت بازی چوگان توسط جمهوری آذربایجان به میان آمد ، من در راس هیئتی به باکو رفتم . پس از مذاکرات فراوان با وزیر فرهنگ آذربایجان متوجه شدم، که ما خصوصا دانشگاهیان و محافل آکادمیک ما ، در این زمینه ها کاری نکرده اند و به این علت است که همسایگان ما از آن بی اطلاع هستند و دست به چنین اقداماتی می زنند.
مثال دیگری می زنم که نشان دهم دیپلماسی غیررسمی تا چه حد می تواند مثمر ثمر واقع شود. چنانچه مستحضرید ، طی روزهای آینده قرار است «نان لواش» از سوی جمهوری ارمنستان در یونسکو ثبت شود. از اینرو طی صحبت هایی که با جناب آقای گریکور آراکلیان ، سفیر محترم ارمنستان در ایران داشتم پیشنهاد کردم ، دولت ارمنستان بیانیه ای صادر کند و اعلام کند که نان لواش میراث مشترک ایرانیان و ارمنیان است که آقای آراکلیان پیشنهاد بهتری ارائه کرد و گفت ما بیاییم و از کلمه ی «تنور» که جزء همان ۱۴۰۰ کلمه ی مشترک در زبان فارسی و ارمنی است ، استفاده کرده و روش پخت آن را به صورت مشترک ثبت کنیم . پس این موضوع نشان می دهد که هر کجا ما ورود کرده ایم ، موفق بوده و از اشتباهکاری جلوگیری شده است .
نکته ی دیگری که می خواهم به عرض شما برسانم این است که سال گذشته ، هنگامی که به همراه دکتر خانلری در پاریس و در سازمان یونسکو حضور داشتیم ، دکتر خانلری در دفاع از مذهب شیعه و تاریخ ایران و اسلام به قدری از من مسلمان ، دقیق و کامل تر بود که من از خود پرسیدم ، « وقتی ما چنین سرمایه هایی داریم ، چرا از آنها استفاده نکنیم تا مقداری از این دغدغه ها کاسته شود؟»
در بخش پایانی سمینار نیز که به تحولات قفقاز پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اختصاص داشت ، ولی کوزه گر کالجی ، پژوهشگر گروه اوراسیای « مرکز تحقیقات استراتژیک» به بیان نقطه نظرات خود پرداخت که خلاصه ی سخنرانی ایشان در زیر می آید:
« وقت آن است که از قطار بیرون بپریم … این جمله ، عنوان مقاله ای است از وازگن مانوکیان ، یکی از رهبران ارشد جنبش ملی ارامنه که در بهار سال ۱۹۹۱ میلادی ، در یک روزنامه ی محلی ارمنی منتشر شد . مراد مانوکیان از قطار، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود؛ امپراتوری پرولتاریایی که در پایان دهه ۱۹۸۰ی میلادی و به موازات طرح هایی چون «گلاسنوست» و «پرسترویکا» به پایان راه رسیده بود. اکنون وقت آن بود که ملیت های گوناگون این امپراتوری – به تعبیر مانوکیان – از قطار بیرون بپرند. بدین ترتیب بود که ملت های منطقه ی قفقاز همانند دیگر مناطق زیر سلطه ی اتحاد شوروی ، توانستند پس از سده ها تحمل سلطه ی خارجی و استبداد داخلی، طعم استقلال را بچشند و در ۲۱ سپتامبر ۱۹۹۱ میلادی، استقلال سیاسی خود را جشن بگیرند و به مثابه بازیگران سیاسی مستقل وارد عرصه ی بین المللی شوند.
اما ورود کشورهای منطقه ی قفقاز به این مرحله ی نوین، بسیار چالش اانگیز و پرهزینه بود. صورت بندی متکثر قومی، مذهبی و زبانی، مرزبندی های تحمیلی و ناهمخوان با این صورت بندی متکثر، اختلافات دیرپای تاریخی برخی از اقوام، تاخیر چند سده ای واحدهای سیاسی منطقه در روند دولت- ملت سازی و خلاء قدرت ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی موجب شد، منطقه ای با ساختار به شدت آنارشیک شکل گیرد؛ منطقه ای با سه جمهوری مستقل آذربایجان (در جنوب شرقی و شرق)، ارمنستان (در جنوب غربی و جنوب) و گرجستان (در شمال غربی و غرب) و نیز سه منطقه ی خودمختار نخجوان (تحت حاکمیت آذربایجان)، ناگورنو – قراباغ (دارای استقلال دوفاکتو و مورد حمایت ارمنستان)، آجاریا (تحت حاکمیت گرجستان) و نیز دو منطقه ی آبخازیا و اوستیای جنوبی (دارای استقلال دوفاکتو و مورد حمایت فدراسیون روسیه). در قفقاز شمالی نیز اوضاع ، وضعیت مشابهی داشت و واحدهای خودمختار بسیاری مانند چچن، داغستان، اینگوش و اوستیای شمالی، با طرح ادعاهایی چون کنفدراسیون خلق های قفقاز، در مسیر چالش انگیز مقابله با فدراسیون روسیه گام برداشتند.
برآیند تلخ این ساختار آنارشیک، تحمیل چهار جنگ خونین و پرهزینه به این منطقه ی کوچک طی دو دهه ی اخیر بود : رویارویی آذربایجان و ارمنستان بر سر منطقه ی ناگورنو- قراباغ (۱۹۹۴- ۱۹۸۸ میلادی) و آبخازیا و اوستیای جنوبی با دولت مرکزی گرجستان (۱۹۹۲- ۱۹۸۹ میلادی)، رویارویی دوباره ی طرفین با مداخله ی نظامی مستقیم روسیه (اوت ۲۰۰۸ میلادی) و نیز دو رویارویی نظامی میان فدراسیون روسیه و چچن در دهه ی ۱۹۹۰ میلادی. حاکم شدن چنین شرایط بحرانی، نتایجی چون تشدید اختلافات تاریخی اقوام و واحدهای ملی و فراملی منطقه، رقابت تسلیحاتی، کندشدن روند اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای در حال گذر منطقه ، تداوم ناپایداری امنیتی همراه با عدم شکل گیری یک رژیم امنیتی مشترک و در نهایت تشدید رقابت و نفوذ بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای در روند تحولات منطقه ی قفقاز جنوبی و شمالی را طی دو دهه ی گذشته در پی داشته است که آثار آن نه تنها صلح، ثبات و توسعه این منطقه را تحت تاثیر قرار داده، بلکه بر امنیت و منافع مناطق پیرامونی آن نیز پیامدهای قابل توجهی برجای نهاده است. با توجه به چنین شرایطی، ابعاد تحولات پیچیده ی منطقه ی قفقاز طی دو دهه ی گذشته را در چند محور می توان بیان نمود تا به درکی نظام مند و جامع از آن دست یافت .
محور اول، نحوه ی قرارگیری اقلیت های قومی و مذهبی در مرزهای جغرافیایی منطقه قفقاز است که محصول فرایند تحمیلی دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی بود. در این زمینه، پیتر هاگت، جغرافیدان برجسته ی انگلیسی، الگوهای دوازده گانه ای را مطرح می کند که در چهارچوب آن بهتر می توان درک نمود که عامل مرزبندی های تحمیلی چگونه می تواند موجب بروز تنش در یک منطقه گردد. نحوه ی حضور و پراکندگی اقلیت های قومی مختلف – که در اثر این مرزبندی ها در واحدهای مختلف سیاسی منطقه قفقاز جنوبی و شمالی جای گرفته اند – با سه الگو این اندیشمند انگلیسی همخوانی دارد. الف: قرارگرفتن یک گروه قومی در یک طرف مرز در اکثریت، در سوی دیگر مرز در اقلیت . وضعیت ارامنه ی قرا باغ (جمهوری آذربایجان) و ارامنه ی جاواخک (جمهوری گرجستان) با ارامنه ی ارمنستان با این الگو مطابقت دارد. ب: قرارگرفتن یک گروه قومی به صورت اقلیت در هر دو سوی مرز. وضعیت اوستیای شمالی و جنوبی (فدراسیون روسیه و جمهوری گرجستان)، لزگی ها (جمهوری آذربایجان و داغستان فدراسیون روسیه) و تالشی ها (جمهوری آذربایجان و جمهوری اسلامی ایران) با این الگو همخوانی دارد. ج: قرارگرفتن یک گروه قومی به صورت اقلیت متمرکز در درون یک واحد سیاسی ملی تحت کنترل قوم اکثریت . وضعیت آبخازیا – آجاریا و ترکان مسقطی (جمهوری گرجستان) و نیز اقلیت های مسلمان چچن، داغستان و اینگوش در قفقاز شمالی (فدراسیون روسیه) در قالب این الگو قابل تبیین است.
محور دوم، الگوی روابط حاکم بر این اقلیت های قومی و مذهبی است. به نظر می رسد ، الگوهای سه گانه ی دوستی و دشمنی آلکساندر ونت، از بنیانگذاران نظریه ی سازه انگاری در روابط بین الملل می تواند به تبیین این موضوع کمک نماید. الف: الگوهای اصلی دشمنی (منطبق با فرهنگ هابزی) که در آن تجربه ی رویارویی مستقیم و جنگ وجود دارد. الگوی ارامنه و ترک ها، الگوی ارامنه و آذری ها، الگوی گرجی ها با روس ها، الگوی آبخازی و اوستی با گرجی ها و الگوی چچنی ها با روس ها با الگوهای اصلی دشمنی (فرهنگ هابزی) همخوانی دارد. ب: الگوهای فرعی دشمنی (منطبق با فرهنگ لاکی) که در آن تجربه ی جنگ و رویارویی مستقیم نظامی وجود ندارد ، اما به معنی عدم وجود کشمکش و رقابت نیز میان قومیت ها نیست. الگوی ارامنه و روس ها، الگوی آذری ها و روس ها و الگوی تالشی ها و آذری ها در این الگوی فرعی دشمنی (فرهنگ لاکی) می گنجند. ج: الگوهای دوستی (منطبق با فرهنگ کانتی) که گویای وجود اتحاد و نزدیکی میان گروه های قومی است. الگوی آذری ها و ترک ها، اقلیت های مذهبی مسلمان در قفقاز شمالی تحت حاکمیت فدراسیون روسیه (مناطق چچن- داغستان- اینگوشتیا و قرهچای) و نیز اقوام دو سوی مرز (آذری ها- تالشی ها- لزگی ها و اوستیایی ها) در چهارچوب این الگوی دوستی (فرهنگ کانتی) قابل بیان است.
محور سوم، تاثیر منفی و مخرب ساختار آنارشیک و وجود انواع متکثر الگوهای قومی بر فرایند دولت – ملت سازی (کشورهای ملت- پایه) در منطقه قفقاز است. از این منظر، ارمنستان (به دلیل یکپارچگی هویت ملی، تعداد اندک اقلیت های قومی و اشباع سرزمینی) در مقایسه با آذربایجان و گرجستان از وضعیت به مراتب بهتری برخوردار است.
محور چهارم، وضعیت دموکراتیزاسیون در منطقه ی قفقاز جنوبی است که تا حد بسیار زیادی از منازعات منطقه تاثیر پذیرفته است. در یک رویکرد تطبیقی، می توان گفت ارمنستان از یک نیمه دموکراسی باثبات، گرجستان از یک نیمه دموکراسی بی ثبات و جمهوری آذربایجان از یک نظام اقتدارگرای سکولار مبتنی بر اقتصاد رانتیر نفتی برخوردار است.
محور پنجم و بسیار مهم، وجود الگوهای توسعه ی نامتوازن در هر سه کشور منطقه قفقاز جنوبی طی دو دهه ی گذشته است. توسعه ی پایدار و متوازن نیازمند توجه همزمان نظام سیاسی یک کشور به چهار بعد سیاسی، دفاعی- امنیتی، اقتصادی و فرهنگی است. اما دولت های منطقه قفقاز در ایجاد تعادل میان ابعاد چهارگانه ی یادشده، توفیق چندانی نداشته اند. در ارمنستان، توسعه ی سیاسی، فرهنگی و نظامی بر توسعه ی اقتصادی، در گرجستان، توسعه ی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بر توسعه ی نظامی و در آذربایجان توسعه ی نظامی و اقتصادی بر توسعه ی سیاسی و فرهنگی مقدم بوده است. همین امر در درازمدت موجب انباشت مطالبات بدون پاسخ از سوی بخش هایی از جوامع این منطقه خواهد شد و زمینه را برای بروز بی ثباتی و بحران فراهم خواهد ساخت که به سود صلح، ثبات، آرامش و روند در حال گذار دموکراتیزاسیون در کشورهای منطقه قفقاز نخواهد بود .
برگرفته از : پایگاه « آلیک آنلاین » ( با ویرایش )
نظر شما