دکتر حمید عنایت
اشاره : مقاله ی «سیاست ایران شناسی» ابتدا به صورت متن یک سخنرانی توسط دانشمند فقید، حمید عنایت در « کنگره ی ایران شناسی تهران» در شهریور ۱۳۵۱ خورشیدی ایراد شد. سپس این مقاله در مجله ی وزین « نگین» به چاپ رسید.[۱] در سال ۱۳۵۲ خورشیدی، این مقاله بار دیگر در کتاب «شش گفتار درباره ی دین و جامعه» به چاپ رسید. [۲]
در این مقاله حمید عنایت ۶ سال پیش از انتشار کتاب «شرق شناسی» ادوارد سعید، ایران شناسان ایرانی را به هشیاری در بهره گیری از آثار خاورشناسان غربی فرامی خواند و بی پرده می گوید: « شرق شناسی در دامن استعمار اروپایی پرورده شد.»
عنایت بر این باور است که پژوهشگران ایرانی شیفته ی آثار خاورشناسان غربی هستند، بنابراین از دقت لازم برای نقد آثار خاورشناسان غربی برخوردار نیستند : « چون در قرن نوزدهم یعنى در زمان اوج استعمار ، کشور ما با وجود زیان هاى فراوانى که از تجاوزطلبی هاى استعمار دید و بخشى از سرزمین هاى خود را از دست داد ، هیچگاه از طرف قواى استعمارگر به طور کامل اشغال نشد. جنبش هاى ضدغربى به شدت و دامنهاى که در کشورهایى چون هند و مصر و الجزایر درگرفت ، در ایران هرگز پدید نیامد و در نتیجه مظاهر گوناگون رابطه ی معنوى ما با غرب هیچگاه مورد انتقاد واقع نشد و کمتر کسى در میان نویسندگان و روشنفکران، نفوذ فرهنگى غرب را خطرى براى استقلال سیاسى یا فرهنگى ما شمرد. حتى مىتوان گفت که در مواردى خلاف آن روى داد، چنان که بسیارى از روشنفکرانى که زمانى در شمار رهبران مبارزات ملى بودند، تجددخواهى را با فرنگىمآبى مترادف شمردند و تنها راه رستگارى ایران را در تقلید از غرب دیدند.»
با این حال ، عنایت ایران شناسان ایرانی را به بهره گیری از دقت و باریکبینى و صلابت روش هاى علمى اروپاییان تشویق می کند، و آنها را از برخورد جزم اندیشانه با آثار خاورشناسان غربی و تخطئه ی تمامی آثار آنها نهی می کند.
گفتگو از سیاست ایرانشناسى شاید در نظر نخست غریب بنماید؛ چون ایرانشناسى دست کم تا چندى پیش چنان در بند مباحث فنى باستانشناسی و زبانشناسى و کتابشناسى بود که اظهار اینکه مطالب آن با سیاست، یعنی با مسائل مورد ابتلاى جامعه و حکومت، مىتواند ارتباطى داشته باشد، چه بسا در نظر جمعى حکایت از نوعى شعبدهبازى فکرى و گزافهگویى مىکرد. ولی واقع امر این است که ایرانشناسى چه در مرحله ی تکوینى خود که درانحصار شرقشناسى اروپایى بوده و چه امروز که دانشمندان ایرانى با شوق و همتى تازه در خط آن افتادهاند ، به صور گوناگون و آگاهانه یا ناآگاهانه با سیاست ارتباط داشته است. آنچه در گذشته به ایرانشناسى جنبه ی سیاسى مىداد ، پیوستگی اش به تاریخ استعمار بود؛ چنان که شرح آن خواهد آمد و آنچه امروزه ایرانشناسى را به عرصه ی مناقشات سیاسى مىکشاند، از یکسو فزونى آگاهى و بیدارى قومى و از سوى دیگر گسترش روزافزون دامنه ی نفوذ و نظارت دولت هاست که کم و بیش سراسر پهنه ی زندگى اجتماعى را فراگرفته و یکى از مشخصات اساسى عصر ماست. ولى درباره ی رابطه ی سیاست و ایرانشناسى، گذشته از انگیزههاى ملى و غیرملى آن، از دیدگاه دیگرى نیز می توان سخن گفت و آن تاثیرى است که ایرانشناسى مىتواند یا باید، در تحولات سیاسى جامعه ی ایرانى داشته باشد.
چون ایرانشناسى به معناى مجموعهاى از مطالعات منظم و علمى مربوط به وجوه گوناگون تمدن و فرهنگ و تاریخ ایران را اروپاییان بنیاد کردند، یکى از عقایدى که درباره ی علت وجودى آن از دیرباز رواج داشته، آن است که ایرانشناسى همچون شاخههاى دیگر شرقشناسى غربى جزئى از تمهیدات استعمار براى تسلط بر شرق بوده است؛ یعنى دولت هاى استعمارگر به همان اندازه که به کارشناسان نظامى و اقتصادى نیازمند بودهاند، دانشمندانى نیز لازم داشتهاند که از فرهنگ و زبان و سرشت و خوى مردم سرزمین هاى تابع و مورد نظرشان خوب آگاه باشند تا کار اداره و بهرهبردارى از این سرزمین ها را آسان کنند. نظیر اینگونه داورى درباره ی شرقشناسى بهطور عام از جنگ جهانى دوم به این طرف از جانب روشنفکران بیشتر کشورهاى آسیا و آفریقا که سابقا مستعمره ی دولت هاى غربى بودهاند نیز ابراز شده است.
ونسان مونتى ، محقق فرانسوى در مقالهاى با عنوان «پیراستن تاریخ از استعمار» که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، برجستهترین نمونه ی چنین داوری ها را از نوشتههاى محققان ترک و هندى و آفریقایى فراهم آورده است. مونتى در این مقاله مىنویسد که روشنفکران آسیایى و آفریقایى پس از جنگ جهانى دوم بر سر آن شدهاند که تاریخ ملت هاى خود را از دیدگاهى متفاوت از آنچه محققان اروپایى اختیار کردهاند، دوباره بنویسند و از کوشش هاى ایشان سهم کتب تازه در تاریخنویسى آفریقا و آسیا پدید آمده که یکى مارکسیستى و دیگرى ناسیونالیستى است و سومى روشى مستقل از این دو مبتنى بر اصول علمى تاریخنویسى را پیروى مىکند . انتشار کتاب «آسیا و سلطه ی باختر» نوشته «ک. م. پانیکار» ،استاد پیشین دانشگاه علیگر هند در سال ۱۹۵۳م (که سال گذشته ترجمه ی آن به پارسى درآمد) سرآغاز این مرحله ی نو در تاریخنویسی است.
هفده سال پیش نیز کنفرانسى با شرکت تاریخنویسان آسیایى و آفریقایى و اروپایى در دانشگاه لندن درباره ی ضرورت بازنگرى دانشمندان آسیایى و آفریقایى در تاریخ ملت هاى خود برگزار شد که من گزارش مباحث آن را به فارسى برگرداندم که در مجله ی «سخن» چاپ شد و در آن گزارش به جاى خالى نمایندهاى از ایران در کنفرانس اشاره کردم. یکى از نتایج آن کنفرانس بازنمودن تعصبات ملى برخى از شرقشناسان و تاکید ضرورت پرهیز از تکرار آنها و نیز دشوارى کار شرقشناسان اروپایى در فهم روح و معنى تمدن شرق بود.
در حالى که چنین بحثهایى در نقد شرقشناسى و واکنش هاى سیاسى ناشى از آن از مدت ها پیش در کشورهاى مختلف آسیایى صورت گرفته و کم و بیش معیارهایى براى شیوه ی تحقیقات تازه در تاریخ و فرهنگ این کشورها به دست داده است، در کشور ما فقط یکى دو سالى است که سخنانى جسته گریخته در این باب گفته مىشود. این کوتاهى ما در بررسى علمى وانتقادى ایرانشناسى غرب علل بسیار دارد که بحث درباره ی آنها را به فرصتى دیگر باید واگذاشت. ولى در مناسبت حاضر تنها به این علت سیاسى اشاره مىکنیم که چون در قرن نوزدهم، یعنى در زمان اوج استعمار ، کشور ما با وجود زیان هاى فراوانى که از تجاوزطلبی هاى استعمار دید و بخشى از سرزمین هاى خود را از دست داد، هیچگاه از طرف قواى استعمارگر به طور کامل اشغال نشد؛ جنبش هاى ضدغربى به شدت و دامنهاى که در کشورهایى چون هند و مصر و الجزایر درگرفت در ایران هرگز پدید نیامد، و در نتیجه مظاهر گوناگون رابطه ی معنوى ما با غرب هیچگاه مورد انتقاد واقع نشد و کمتر کسى در میان نویسندگان و روشنفکران، نفوذ فرهنگى غرب را خطرى براى استقلال سیاسى یا فرهنگى ما شمرد. حتى مىتوان گفت که در مواردى خلاف آن روى داد، چنان که بسیارى از روشنفکرانى که زمانى در شمار رهبران مبارزات ملى بودند، تجددخواهى را با فرنگىمآبى مترادف شمردند و تنها راه رستگارى ایران را در تقلید از غرب دیدند. وقایع جنگ جهانى اول و از آن مهمتر اشغال ایران در جنگ دوم و پیش آمدن مرحله ی تازه ی بیدارى و آگاهى ملى این وضع را تا اندازهاى دگرگون کرد و از آن پس ضدیت سیاسى با غرب ،اندکاندک، رنگ فرهنگى نیز گرفت. اگرچه حتى در این دوره گاه وابستگی هایى که به غرب داشتهایم، ما را در گفتن حقایق راجع به غرب محتاط و دودل کرده است .
به سبب این ملاحظات ،هنگامى که دانشمندان ایرانى در طى دهه ی اخیر همت بر آن گماشتند که ابتکار تحقیقات ایرانى را خود به تدریج در دست گیرند، عیب بزرگ کارشان آن بود که کوشش خویش را در نوعى خلاء فکرى آغاز کردند؛ یعنى هیچگونه سابقه ی نقد و سنجش هوشیارانهاى از خصوصیات شرقشناسى غربى وجود نداشت که در گزینش اصول و هدف هاى فکرى کار تحقیق راهنماى ایشان باشد و کارشان را از عیب ها و خطاهایى که شرقشناسى غربى را دچار بنبست کرده است، ایمن دارد. به هرحال چون مناقشهاى که اینکه درباره ی «ایرانشناسى غربى» درگرفته است، به دلایلى که گذشت، مراحل ابتدایى خود را مىپیماید و مخالفان پس از مدت ها خاموشى فرصتى براى آشکارهگویى یافتهاند، طبعا اگر در آنچه مىگویند شائبهاى از تعصب و خاماندیشى باشد جاى شگفتى ندارد؛ آنچه مایه ی شگفتى است این است که چنین مناقشهاى با دستکم هفده سال تاخیر روى داده است .
در اینکه ایرانشناسى همچون رشتههاى دیگر شرقشناسى در غرب اصلا به اقتضاى نیازهاى سیاسى و نظامى و اقتصادى دولت هاى استعمارگر پیدا شده و هدف فورى آن خدمت به مصالح آن دولت ها بوده است، همانطور که جناب آقاى دکتر راسخ هم فرمودند، مشکل بتوان تردید کرد .
دوره ی رونق شرقشناسى ، یعنى قرن نوزدهم روزگار هجوم استعمار به شرق بود و نمىتوان گفت که در آن روزگار و در محیطى که شیوههاى فکرى «مشرب تحصل (پوزیتیویسم)» و « اصالت عمل (پراگماتیسم) » و جز آن، روح و جهت فعالیت هاى علمى را معین مىکرد، شرقشناسان اروپایى جز عشق به شرق و دانشپرورى انگیزهاى نداشتند. وانگهى، هرچند رابطه ی میان رشتههاى گوناگون شرقشناسى و هدف هاى فورى استعمار در قرن نوزدهم و بیستم در نظر اول آشکار نباشد، حقیقت آن است که شرقشناسى در دامن استعمار اروپایى پرورده شد. به همین جهت از آغاز قرن نوزدهم وقایعى چون لشکرکشى ناپلئون به مصر در سال ۱۷۸۹م و فزونى اهمیت مساله شرق یعنى نیرنگ ها و چارههاى دولت هاى غربى براى تجزیه ی امپراتورى عثمانى و قیام هندیان در سال ۱۸۵۷م که انگلیسیان را بر نادانى خود از رسوم ومعتقدات مردم هند واقف کرد و تدابیر انگلستان براى حفظ سیاست خود بر هند از راه هاى گوناگون از جمله نفوذ در ایران سبب شد که شرقشناسى براى سیاستمداران اروپایى مصارف عملى و فورى پیدا کند و از مرحله ی رومانتیک به در آید.
تاریخچه ی مدرسه ی زبان هاى خاورى و آفریقایى دانشگاه لندن، یعنى یکى از بزرگترین و معتبرترین موسسات شرقشناسى غرب ، نیز گواه است که غرض اصلى از تاسیس آن تربیت کارمند براى دستگاه هاى ادارى و بازرگانى انگلستان در آفریقا و آسیا بوده و مطالعه در تاریخ باستان جزء هدف هاى فرعى آن به شمار می رفته است .
پس اصرار بر سر معلوم کردن اینکه آیا انگیزه ی فلان ایرانشناس از یک عمر تحقیق خدمت به استعمار بوده است یا دانشدوستى ، ما را به جایى نمىرساند. بی گمان همه ی ایرانشناسان را از دیدگاه انگیزه ی کار خود و نیز احساسى که در حق ایران و ایرانیان به دل داشتهاند ، نمىتوان به یک چوب راند : برخى از آنان رسما عضو دستگاه هاى دولتى غرب بودهاند؛ برخى و یا شاید بیشترشان از برکت اشرافزادگى و توانگرى امکان تحصیل در دانشگاه هاى طراز اول و مسافرت به ایران را یافتند ، و گروهى نیز نه از اشراف و دولتیان بودند و نه شخصا بضاعت مالى داشتند. کسانى چون ولهاوزن ،اسلام را به دیده ی حقارت مىنگریستند؛ ولى کسانى چون گوستاو لوبون در فضایل تمدن اسلامى مبالغه مىکردند. برخى مانند مک دانالد ،ایرانى را ذاتا دروغگو مىشمردند یا مانند نولدکه خود معترف بودند که مهر ایرانیان را چندان به دل ندارند و حال آنکه بعضى هم چون رنه گروسه پرشکوهترین سخنان را در ستایش ایرانیان گفتهاند. اما همگى این بزرگواران در سایه ی حمایت مادى و معنوى استعمار وسایل کار خود را فراهم کردند و به منابع کمیاب و گرانبهاى شناخت ایران و خاورزمین دست یافتند. نتیجه ی پیوستگى شرقشناسى با تاریخ استعمار آن شد که ملت هاى آسیایى وقتى در قرن بیستم بیدار شدند و براى به دست آوردن استقلال خود به پیکار با غرب برخاستند، شرقشناسى را مانند همه ی چیزهاى دیگرى که یادآور استعمار است، نیرنگى براى هموارکردن راه اسارت شرق دیدند و آنگاه انواع نسبتهاى سیاسى و اخلاقى را به آن دادند و از جمله شرقشناسان را گماشتگان پنهان دستگاه هاى استعمارى خواندند. از مردمى که پس از نسل ها اسارت و زبونى به تازگى از چنگ ستم و استثمار رها شدهاند یا گمان مىکنند که رها شدهاند، نمىتوان چشم داشت که در حق دژخیمان پیشین خود به شیوهاى علمى و از روى سعه ی صدر داورى کنند.
ولى نتیجهاى که از این سخنان باید گرفت آن نیست که چون ایرانشناسى زاییده ی آز و نیاز استعمار بوده است باید بر آن خط بطلان کشید و در بازنویسى تاریخ ایران نتیجه ی کوشش هاى ده ها باستانشناس و زبانشناس و تاریخنویس اروپایى را به دور ریخت بلکه روش درست آن است که اولا از بىاعتبارى اخلاقى شرقشناسى اروپایى در میان ملت هاى خاورزمین این درس عبرت را بگیریم که تحقیق علمى به طور عام و تحقیق علمى در علوم انسانى به طور خاص ،براى آنکه حرمت و آبروى خویش را در جامعه نگاهدارد، باید خود را از آلودگى به سیاست به معناى مبتذل آن، یعنى مصلحتبینىهاى حسابگرانه ی روز و نیز از آویختگى به قدرت هاى رسمى برکنار دارد و ثانیا به دیده ی انتقادى در روش و موضوع رشتههاى گوناگون ایرانشناسى نظر کنیم و نادرستی ها و نارسایی هاى آن را دریابیم. در فرصتى که از این گفتار باقى است پارهاى از این نادرستی ها و نارسایی ها را که داراى اهمیت سیاسى است برمىشماریم و از آنها در مورد برگزیدن شیوه ی آینده تحقیقات ایرانى نتیجه مىگیریم .
نخستین عیبى که در مورد ایرانشناسى درخور یادآورى است دیدگاه غیرایرانى آن است. در بادى امر گمان مىرود که این خصوصیت در کار تحقیق علمى مزیتى باشد، زیرا وقتى محققى یک منظومه ی فرهنگى را از دیدگاهى بیرون از آن مطالعه مىکند، قاعدتا توقع مىرود که چون از غرض و تعصب پیراسته است، عیب و حسن آن منظومه را بهتر از وابستگانش ببیند و داوری اش منصفانه و روشنگرتر باشد ؛ ولى عیب کار آنجاست که ایران شناسى و به طور کلى شرقشناسى ،چون همانگونه که گفتیم دوره ی رونقش با روزگار اعتلاى قدرت سیاسى و نظامى استعمار همزمان شد، به نخوت و غرور قومى اروپاییان آلوده گشت تا جایى که فرض اساسى و ضمنى بیشتر شرقشناسان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اعتقاد به برترى ابدى غرب بر شرق بود. آلودگى به این تعصب، ایرانشناسان غربى را از درک حقیقت و گوهر فرهنگ ایرانى و مخصوصا تعیین سهم آن در سیر تکامل فکرى غرب بازداشت و نویسندگان و متفکران دیگر غرب نیز به پیروى از هم آنان در قضاوت هاى خود راجع به شرق، دچار خطاها و بىانصافی هاى بسیار شدند ؛ چنان که از کتاب هاى فراوانى که درباره ی تاریخ اندیشه ی سیاسى در غرب نوشته شده است ، فقط یکى از آنها نوشته ی جرج کاتلین به تاثیر زردشتیگرى بر فلسفه ی سیاسى یونان باستان به ویژه بر آراء افلاطون اشاره کرده است . خوشبختانه دوست دانشمند، آقاى فتح الله مجتبایى در این زمینه تحقیقات بکرى کردهاند که امیدواریم انتشار آنها به جبران این نقیصه یارى کند .
ولى اگر فرض ضمنى و اساسى ایرانشناسى غربى آن بوده است که تمدن غربى بهطور ذاتى و ابدى از تمدن شرقى برتر است ،ایرانشناسى خودى نباید عکس این خطا را مرتکب شود و فرض را بر آن بگیرد که همه ی چیزهاى تمدن و فرهنگ ایران مظهر کمال و زبردستى است و هیچگونه انتقادى از آن روا نیست؛ زیرا نباید فراموش کرد که تعصب زاینده ی تعصب است ، چنان که تندروی هاى برخى از محققان ما واکنش هاى فرهنگى نامطلوبى در نزد برخى از ملل فارسىزبان برانگیخته که کمکم با ملاحظات سیاسى نیز آمیخته شده است .
ایرانشناسى تا اندازهاى از یکى از زیان هاى سیاسى رشتههاى دیگر شرقشناسى ایمن بوده است. بیشتر شرقشناسان با تکیه کردن به روى جدایی ها و تفاوت هاى زبانى و دینى و نژادى در جوامع آسیایى و آفریقایى زمینه ی انواع کشاکش هاى قومى و جنبش هاى تجزیهطلبى و جنگ هاى داخلى را در این جوامع ،دانسته یا نادانسته، فراهم کردند. تقسیم شبهقاره ی هند و اختلافات مسلمانان و آفریقاییان و مسیحیان در سودان و نیجریه و کشاکش ترکان و یونانیان در قبرس، نمونهاى از نفاق انگیزی هاى استعمارى است که شرقشناسان را در بروز آنها نمىتوان یکسره بی گناه دانست. ولى کار ایرانشناسان غربى به جز مطالعاتى که درباره ی برخى از جنبش هاى اقلیتهاى مذهبى کردهاند چنین نتایجى به بار نیاورده است. از سوى دیگر خدمات ایرانشناسان در کشف بسیارى از مجهولات تاریخ باستان یکى از عوامل اصلى پیدایش «ناسیونالیسم فرهنگى غیراسلامى» در ایران بوده است. این نکته در مورد مصریان نیز صادق است که در پرتو «مصرشناسى غربى» از تمدن باستانى خویش آگاه شدند و زمانى متفکر و نویسنده برجسته ی مصرى، طه حسین به استناد آن مدعى بود که فرهنگ مصرى از لحاظ ماهیت خود با فرهنگ غرب فرق دارد و از این رو براى آنکه از واماندگى به در آید، باید راه خود را از راه جوامع اسلامى جدا کند. اینگونه گرایش هاى رسمى وغیررسمى به بزرگداشت گذشته ی باستانى ، گاه با پیوندهاى اسلامى این کشورها ناسازگار درمىآید و این ناسازگارى هم بر رابطه ی دین و دولت و وحدت فرهنگى این ملت ها و هم بر روابط آنها با کشورهاى دیگر اسلامى عواقب سیاسى مهمى دارد یا مىتواند داشته باشد .
یکى از این معایب «ایرانشناسى غربى» این بود که به علت اشتغال بیش از اندازه به جزئیات و دقایق زبانشناسى و باستانشناسى و تاریخ کشمکش هاى نظامى و مذهبى و دقت و وسواس آنها در تصحیح و مقابله ی نسخ از مسائل اساسى مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران غافل مانده و به قول خود اروپاییان، «درخت را دیده ولى جنگل را ندیده اند.» غرض من از این اشاره، انکار ارزش و ضرورت علمى اینگونه مطالعات نیست، بلکه مقصودم این است که توجه به جزئیات این مباحث که به هر حال در حکم کلید و مقدمه ی کار تحقیق هستند، ایرانشناسى را از ورود به اصل موضوعاتى که از لحاظ اجتماعى و سیاسى براى ما امروزه اهمیت بیشتر دارند، بازداشته است. ازاینرو عجیب نیست که با آنکه بیش از یک قرن از عمر اسلامشناسى غربى مىگذرد هنوز حتى بیشتر نکات اساسى مربوط به سیر «اندیشه ی ایرانى» شناخته نشده است و به گفته ی آقاى دکتر نصر «هنوز بسیارى از نکات سیر فلسفه در ایران در پرده ی ابهام پوشیده است ، مخصوصا تاریخ هفت قرن اخیر که به علت عدم رابطه ی آن با تمدن اروپایى و نیز از بین رفتن مکتب هاى مستقل فلسفى در جهان غرب مورد بررسى دانشمندان مغربزمین قرار نگرفته است.»
این نقیصه ی ایرانشناسى غربى سبب رواج این تصور شده است که ایرانیان در سراسر تاریخ خود از توانایى اندیشیدن محروم بودهاند و جز فرمانبردارى کورکورانه از صاحب اختیارشان خود، آیینى نداشتهاند و پیداست که مردمى که به این تصور خوى گرفته باشند، چاکرمنش و ستم پسند بارمىآیند و از آن بدتر در رهگذار جریانات فکرى زمانه ی ما، چون خود را از قدرت انتقاد و اجتهاد عاجز مىبینند ، بىاراده به اینسو و آنسو کشانده می شوند .
و اما یکى از علل دشوارى تحقیق در اندیشههاى سیاسى در ایران آمیختگى آنها با عقاید و تعالیم دینى و اخلاقى و جهانشناسى و تاریخى است. در حالى که در مغربزمین از زمان افلاطون سنت بر آن بوده است که رسالهها و کتاب هاى جداگانه در موضوع سیاست و کشوردارى بنویسند، در فرهنگ ایرانى تفکرات مربوط به جامعه و حکومت ، چه در دوره ی پیش از اسلام و چه پس از اسلام، در ضمن ملاحظات عامترى درباره ی دین و دنیا مندرج است . بدین جهت آگاهى از چگونگى اندیشههاى سیاسى مستلزم آن است که کم و بیش، همه ی متون و منابعى که به نحوى نمودگار بینش و نگرش ایرانى در زندگى فردى و اجتماعى است ،از اندرزنامهها گرفته تا کتب ملل و نحل و شرح حالها، به دقت مطالعه شود. کتاب هایى که اسلامشناسان غربى تاکنون در موضوع خاص عقاید سیاسى در اسلام نوشتهاند ، از دو یا سه درنمىگذرد . یکى از آنها نوشته ی «ارنى روزنتال» اصلا درباره ی عقاید سیاسى شیعه بحث نمىکند و دیگرى نوشته ی «مونتگمرى وات» عقاید شیعه را در چهار صفحه خلاصه کرده است. علت تاریخى این قصور نیز سیاسى بوده است: چون سنیان اکثریت نفوس مسلمان را تشکیل مىدهند و غربیان نیز بیشتر با آنان درگیرى و گرفتارى داشتهاند، شناخت احوال و عقاید آنها را بر شیعهشناسى مقدم داشتهاند و این خود نمونهاى دیگر از پیروى شرقشناسى از مصالح عملى دولت هاى غربى است. شناسایى عقاید سیاسى شیعه، گذشته از اهمیت تاریخى آن براى ما ، بیشتر از این جهت ضرورت دارد که به یارى آن مىتوانیم بخش مهمى از میراث فکرى ملت خود را با معیارهاى جهان امروز ارزشیابى کنیم و مخصوصا معلوم داریم که خصوصیات روحى و فکرى مردم ما تا چه اندازه معلول عقاید تقلیدى و سنتى ،و تا چه اندازه پدیدآورده ی نظام هاى سیاسى و اقتصادى است؛ چنان که مىدانیم یکى از عقاید رایج در میان برخى از روشنفکران امروزى ما آن است که بسیارى از خصوصیات منفى روحیه ی ایرانیان از قبیل توکل و تسلیم و خرافهپرستى و ترس و ملاحظه در بیان عقیده، نتیجه ی معتقدات مذهبى ایشان یعنى مذهب شیعه است. ولى محققى که از دیدگاه سیاسى در اندیشه و کردار شیعیان در طول تاریخ تامل کند به این نتیجه مىرسد که مذهب شیعه، برعکس با تاکید شرط عدالت حاکم و تجویز اجتهاد و وجوب مبارزه با ظالم، مشرب آزادگى و پیکارجویى بوده است، چنان که شیعیان در بیشتر جنبش هاى اصلاحطلب و انقلابى تاریخ اسلام ، از معتزله گرفته تا نهضت هاى ضداستبدادى در قرن دوازدهم هجرى، شرکت داشته یا متهم به شرکت در آنها بودهاند.
تا اینجا سخن از ایرانشناسى غربى بهطور عموم بود؛ ولى البته مکتب دیگرى در ایرانشناسى هست که با وجود اتکایش بر منابع و روش هاى غربى، به دلیل مبانى مسلکى خود ، مکتب کاملا جداگانه و مستقلى را تشکیل می دهد و آن «ایرانشناسى شوروى» است. ولى پیش از بحث درباره ی ایرانشناسى شوروى باید این نکته را یادآورى کنیم که از اوایل دهه ی پنجم قرن حاضر به این طرف ، تحولاتی که هم در کشورهاى آسیایى و آفریقایى و هم در روابط آنها با غرب روى داده، بر چگونگى مطالبات شرقشناسى غربى تاثیر کرده است و دانشگاههاى بزرگ غرب نیز خود را با اوضاع تازه تطبیق دادهاند. مسافرت و مهاجرت عده ی قابل ملاحظهاى از درسخواندگان و دانشمندان کشورهاى شرقى به غرب و اشتغال ایشان در دانشگاه هاى اروپا و آمریکا سبب شده است که بسیارى از کرسی هاى تدریس و تحقیق مربوط به شرق، در تصدى خود شرقیان باشد. به علاوه شرقشناسان اکنون توجه خود را از تاریخ گذشته به مسائل جارى کشورهاى آسیایى معطوف کردهاند.
به تدریج که مبانى استقلال کشورهاى جهان سوم نیرو می گیرد و آثار بحران و ضعف در تمدن غرب آشکار مىگردد، از نخوت و غرورى که در «شرقشناسى کهن شیوه » نهفته بود، کاسته مىشود ؛ ولى من برخلاف برخى ازهمکاران دانشمندم معتقد نیستم که این تحولات بر اثر آن است که پرتو عرفان شرقى بر دل هاى غُرباى غرب تابیده بلکه معتقدم که مقتضاى منافع دولت ها همچنان ملاک اصلى در تعیین جهت و موضوع مطالعات است؛ چنان که اینک مسائل اقتصادى در برنامههاى تحقیقى ایشان بیشتر محل اعتناء است.
و اما ایرانشناسان شوروى تا اندازهاى در کار خود از معایب ایرانشناسى غربى برکنار بودهاند و برخلاف همکاران غربى خود با اعتنایى که به ریشه هاى اقتصادى تحولات تاریخى داشتهاند و نیز با کاوش در زمینههاى اعتقادى و فکرى وقایع تاریخ ایران و مخصوصا با توجه به وضع زندگى تودههاى مردم و عقاید و افکارى که به دلیل مخالفت با قدرت هاى زمانه، مورخان یا درباره ی آنها «توطئه ی سکوت» کردهاند و یا گزارش هایى ناروا و یکطرفه از آنها به دست دادهاند، بسیارى از نکات مربوط به تاریخ سیاسى ایران را روشن کردهاند. رساله ی پیگولوسکایا درباره ی شهرهاى ایران، بحث دیاکونوف درباره ی گئوماتا و تحقیق پطروشفسکى راجع به نهضت سربداران خراسان، نمونههایى از روش خاص ایرانشناسان شوروى است. خواه با نظریات محققان شوروى درباره ی چنین موضوعاتى موافق باشیم یا نه، باید اذعان کرد که کمترین فایده ی روش این گروه از ایرانشناسان آن است که چون از بسیارى از وقایع تاریخ ما روایت و تعبیرى متفاوت از روایت و تعبیر رسمى و متعارف به دست مىدهند، میان دانشمندان و آگاهان گفتگو و مناقشه برمى انگیزند و از این راه ما را به شناخت حقیقت تاریخى نزدیکتر مىکنند؛ زیرا همین گفتگوها و مناقشههاست که تاریخ را از صورت مجموعهاى از معلومات خشک و ملالآور، به شکل علمى زنده و آموزنده درمىآورد و به دانشجویانش این استعداد را مىبخشد که مطالب اسناد و کتاب هاى تاریخى را همواره مسلم نگیرند بلکه با دیدهاى نکتهیاب و انتقادى در آنها نظر کنند. ولى چون اساس و مرجع نظرى تحقیقات ایرانشناسان شوروى جهانبینى مارکسیسم – لنینیسم است، عیبى که از لحاظ دیدگاه تحقیق تاریخى در مورد کار ایران شناسان غربى یاد کردیم، بر کار ایرانشناسان شوروى نیز وارد است؛ یعنى اینان نیز به هر حال تاریخ ما را از دیدگاهى غیرایرانى نگریستهاند. بهعلاوه امروزه در مورد نحوه ی تحقیق مارکسیسم بر شیوه ی تحلیل تاریخى زندگى ملت ها جاى بحث بسیار است. چنانچه پیشتر اشاره کردیم که از جنگ جهانى دوم به این طرف ،عدهاى از نویسندگان و محققان آسیایى و آفریقایى بر اثر مخالفتى که با شرقشناسى غربى داشتهاند به دامن مارکسیسم پناه بردهاند تا با تقلید از نوشتههاى شرقشناسان شوروى تاریخ ملت هاى خویش را با معیارهاى «مادیت جدلى» (ماتریالیسم دیالکتیک) بسنجند و تجزیه و تحلیل کنند. ولى مارکسیسمى که در این کشورها میان برخى از روشنفکران رواج داشته، به سبب نبودن آزادى بحث و مناقشه، شکل جزمى و رسمى مارکسیسم معروف به «مارکسیسم استالینى» بوده است. یکى از اصول اساسى مارکسیسم استالینى این اعتقاد است که همه ی جوامع بشرى، قطع نظر از تمایزات قومى و اقلیمى و اعتقادى و فرهنگى و جز آن، از آغاز تاریخ تاکنون مراحل پنجگانه ی یکسانى را پیمودهاند که عبارتند از : جامعه ی اشتراکى آغازین، بردگى، فئودالیته، سرمایهدارى و سوسیالیسم و خصوصیات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى همه ی ملت ها در هر یک از این مراحل نیز یکسان بوده است. به گمان معتقدان این نظریه، همین یکسانى خصوصیات جوامع بشرى است که تعمیم و شمول احکام درست علوم اجتماعى را درباره ی همه ی حوزههاى زندگى آدمى بدون استثناء میسر مىگرداند و مارکسیسم را به مقام دانشى نو – دانش انسان – مىرساند .
از زمان کنگرههاى بیستم و بیست و یکم حزب کمونیست اتحاد شوروى این شیوه ی تاریخنویسى مورد انتقاد بسیارى از مارکسیست ها قرار گرفته است و همراه با سیاست عمومى نظام شوروى در نکوهش روش هاى استالینى، اینکه نظریاتى که حاکى از تحول متحدالشکل همه ی جوامع بشرى در سراسر تاریخ باشد، از طرف دانشمندان شوروى و پیروانشان مردود شمرده مىشود. به گواهى «ژان شنو» محقق مارکسیست فرانسوى در پیشگفتار کتاب «شیوه ی تولید آسیایى»، «بازگشت به روح پژوهش آزاد» اکنون سبب شده است که محققان مارکسیست، جوامع غیراروپایى را به شیوه ی عینى و فارغ از اصول جزمى و از پیش پذیرفته مطالعه کنند و به تنوع و اختلاف آنها با یکدیگر بهتر پى ببرند. بیشتر پژوهش هاى ایرانشناسان، چنان که معلوم است، به مکتب جزمى دیرین خاورشناسان شوروى تعلق دارد ؛ بدین معنى که نویسندگان آنها کوشیدهاند تا نظام اجتماعى و اقتصادى هر دوره از تاریخ ایران را به تکلف با یکى از ادوار پنجگانه ی تحول تاریخ منطبق کنند. مرحوم محمد على خنجى در مقالهاى که در شهریور ۱۳۴۵ خورشیدی در «مجله ی راهنماى کتاب» چاپ شد، از کتاب «تاریخ ماد» دیاکونوف انتقاد جانانهاى کرده و نظر او را در اینباره که در دوره ی ماد نظام بردگى بر ایران حاکم بوده، رد کرده است. از اینگونه بررسىهاى انتقادى مىتوان در حل مشکلات تاریخ اجتماعى ایران بهرههاى بسیار گرفت . در عین حال باید چشم به راه تحقیقات تازهترى باشیم که ایرانشناسان شوروى از دیدگاهى آزادانهتر به انجام رساندهاند .
ولى این چشمداشت، دانشمندان جوان ما را از وظیفه ی ادامه ی کوشش براى شناخت ویژگی هاى ساخت اقتصادى و اجتماعى ایران در گذشته و حال معاف نمی دارد. با این حال ایرانشناسى براى آنکه در این رسالت کامیاب شود، باید در عین اینکه از دقت و باریکبینى و صلابت روش هاى علمى اروپاییان سرمشق بگیرد، هم از خردهنگرى ایرانشناسان غربى و هم از جزمیت ایران شناسى شوروى بپرهیزد. ولى به گمان این گوینده، کامیابى تحقیقات ایرانى همچون همه ی کوشش هاى فرهنگى ما شرط دیگرى می خواهد که بر همه ی امورى که یاد کردیم، مقدم است و آن روحیه و محیط علمى است ؛زیرا فراهم بودن همین شرط بود که اروپاییان را به یافتن روش هاى دقیق تحقیق علمى توانا کرد. بزرگترین نشان روحیه و محیط علمى، آزادى وجدان و عقیده و امکان انتقاد از مقبولات و مسلمات است و این موهبتى است که تنها با برگزارى مجامع علمى حاصل نمی شود، بلکه همچنان که تجربه ی اروپاییان گواه است، به مجاهدت ها و فداکاری هاى بسیار نیاز دارد.
پی نوشت ها :
- مجله ی نگین ، شماره ی ۸۸، شهریور ۱۳۵۱ خورشیدی ، صص ۸-۵.
- عنایت، حمید . شش گفتار درباره ی دین و جامعه. تهران ، نشر کتاب موج ،۱۳۵۲ ، صص ۵۷- ۴۱.
نظر شما