۲۸ - مهر - ۱۳۹۱
كاوه بيات


 

اشاره:

 اینک که دوست‌ گرامی، آقای عقاب علی‌احمدی بر انتشار مجدد نوشته‌ای تصمیم گرفته‌اند که راقم این سطور، سال‌ها پیش در نقد کتاب « تبریز مه‌آلود » در نشریه « آینده » منتشر کرد (س ۱۳، ش ۶-۷، شهریور ـ مهر ۱۳۶۶، صص ۴۷۲ ـ۴۶۹ و س ۱۴، ش ۵-۳، خرداد ـ مرداد ۱۳۶۷، صص ۱۶۵ ـ ۱۵۸) برآن شدم، براساس پیش‌نویس این بررسی، بخش‌هایی را که شادروان ایرج افشار ـ مدیر « آینده » ـ در مصلحت کوتاه‌ترشدن مقاله، کنار گذاشته بودند اضافه کنم. این بخش‌ها به‌صورت نوشته‌های درون قلاب ـ [ ] ـ افزوده شدند.

این نوشته را از آن‌رو خیلی بی‌اهمیت نمی‌دانم و لهذا  ، تجدیدچاپ آن را نیز می‌پسندم که در نوع خود، یکی از نخستین مطالبی بود که در ابراز نگرانی نسبت به نخستین نمونه‌های یک تلاش گسترده برای جعل تاریخ ایران و هویت‌سازی‌های مجعول « قومی » و ضدایرانی منتشر شد. هشداری که چندی بعد، به صورتی صریح‌تر در مقاله‌ای تحت عنوان « طمع خام » در بهار ۱۳۷۱ به لطف دکتر نصرالله پورجوادی در مجله « نشر دانش » (س ۱۲، ش۳، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۱) منتشر و باز هم تکرار شد.

اگر جامعه فرهیخته و تحصیلکرده ایرانی ـ نمی‌گوییم مقامات فرهنگی حاکم در این ادوار، چرا که دفاع از ایرانیت نه‌فقط در زمره اولویت‌های آنان بلکه هیچ‌گاه در حواشی دلمشغولی‌هایشان نیز نبوده است ـ اگر جامعه فرهیخته و تحصیلکرده ایرانی از همان ایام به نحوی جدّی‌تر به این مقوله پرداخته بود، چه‌بسا این جعل و تحریف به گونه‌ای که امروزه شاهد ابعاد تأسف‌بار آن هستیم، بدین‌صورت شیوع نمی‌یافت.

با این حال  ، پایه‌های نیرنگ و شعبده‌هایی از این دست‌ آنچنان لرزان و بی‌اساس است که هنوز هم با اندک همت و توجهی می‌توان کل آن را بر باد داد.

کاوه بیات

بهار ۱۳۹۱

 

تبریز مه‌آلود

ترجمه سعید منیری  

نوشته محمدسعید اردوبادی

سه جلد (۱۳۶۲ ـ ۱۳۶۵)

ناشر: انتشارات دنیا 

 

 

[آنچه در این بررسی مورد توجه قرار خواهد گرفت، کتابی است تحت عنوان « تبریز مه‌آلود » که تاکنون در سه جلد (اول، بهمن ۱۳۶۲؛ دوم، بهار ۱۳۶۴؛ و سوم، پاییز ۱۳۶۵) از سوی انتشارات دنیا و به ترجمه سعید منیری منتشر شده است]. اردوبادی (۱۸۷۲   ـ ۱۹۵۰) از جمله نویسندگان مجله « ملانصرالدین » و مؤلف آثاری چون « شمشیر و  قلم » و  « سالهای خونین » است. پیش از این نیز کتاب دیگری از او تحت عنوان « شهر رزمنده » (ترجمه ایرج نوبخت، انتشارات کاوش، تهران ۱۳۶۱)‌ منتشر شده بود. شهرت اصلی او در ایران به‌خاطر رمان « تبریز مه‌آلود » است. بنا به « یادداشت ناشر » این اثر در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸ میلادی انتشار یافته است. « تبریز مه‌آلود » سرگذشت جوانی است که برای شرکت در وقایع انقلاب مشروطیت از سوی محافل انقلابی قفقاز به ایران گسیل می‌گردد و ظاهراً بر اساس تجارب شخصی مؤلف استوار می‌باشد که در آن ایام در آذربایجان بوده است. [۱]

رویدادهای جلد اول این اثر در اثنای جنگ‌های تبریز علیه نیروهای استبدادی (اواسط سال ۱۳۲۶ قمری) آغاز شده و روال کلی داستان آمیزه‌ای است از ماجراهای عاشقانه صاحب سرگذشت و صحنه‌هایی از وقایع آذربایجان در آن زمان. پهلوان داستان در طول سفرش از مرز جلفا به تبریز یک دخترخانم روسی موسوم به نینا را از چنگ اراذل و اوباش نجات داده و این آشنایی تا زمان فرارسیدن آنها به تبریز به یک عشق آتشتین مبدل می‌گردد. قهرمان داستان درگیر حوادث انقلاب می‌گردد و دلداده او نیز سر از کنسولگری روسیه درمی‌آورد و به جاسوسی و خبرچینی برای انقلابی‌های قفقاز مشغول می‌گردد. جلد اول با فرارسیدن نیروهای روسی به تبریز و فروکش‌کردن جنگ پایان می‌یابد.

در جلد دوم شاهد دست‌اندازی و دخالت روس‌ها در اوضاع داخلی آذربایجان هستیم. صاحب سرگذشت وادار به ترک شهر شده و نیمه اول کتاب به‌ گشت‌وگذار او در اطراف و اکناف ولایت اختصاص دارد. وی در این مدت بیکار ننشسته و در عین فعالیت‌های انقلابی، باز هم در جلفا دخترخانم دیگری، میس ‌هانا از اتباع آمریکا، را از دست قزاق‌های مزاحم نجات می‌دهد و ماجرای دیگری آغاز می‌شود. این‌بار نیز چون ماجراهای جلد اول، آن دوشیزه را تا تبریز همراهی می‌کند و آشنایی فی‌مابین بیشتر می‌شود. تبریز در اشغال نیروهای روس است. صاحب سرگذشت فعالیت‌های انقلابی خود را از سر می‌گیرد و میس‌ هانا نیز در کنسولگری آمریکا مشغول می‌گردد. و چون عاشق قهرمان داستان می‌باشد، اخبار و گزارش های کنسولگری را هم در اختیار وی قرار می‌دهد.

جلد سوم کتاب یا نقطه اوج داستان، به حوادث تبریز در ایام محرم سیاه ۱۳۳۰ و زمینه تحولات پیشین آن اختصاص دارد. در کنار صحنه‌هایی از جلسات نیروهای انقلابی، تب و تاب اهالی شهر و دسایس کنسولگری‌ها؛ ماجراهای صاحب سرگذشت و نینا و هانا همچنان ادامه می‌یابد. مطالب این جلد با جنگ‌های مجاهدین شهر با نیروهای روسیه و انتقامجویی موحش روس‌ها پایان می‌گیرد.

[آنچه ما را به نگاهی مختصر و بررسی‌‌ای مجمل از این کتاب برانگیخت، سخنانی است که در باب سندیت تاریخی این داستان ابراز شده است.] ناشر کتاب « تبریز مه‌آلود » معتقد است که این کتاب «…. زوایای تاریکی از جریان انقلاب مشروطیت ایران را ـ که شاید تاکنون در هیچیک از کتاب‌های دیگر نوشته نشده است….»[۲] روشن می‌سازد. مترجم هم آن را در مقایسه با «….آثار حاج محمدباقر ویجویه [مؤلف‌ « بلوای تبریز »]، احمد کسروی، اسماعیل امیرخیزی و سیدحسن تقی‌زاده و چند نویسنده و مورخ دیگر  …» [۳] از «ویژگی‌های خاصی» برخوردار دانسته و اظهار می‌دارد: «…. به‌طور مسلم هیچ‌کدام از آنها دیدگاه خاص و موقعیت تشکیلاتی و موضع سیاسی و قریحه داستان‌نویسی اردوبادی را در مجموع یک‌جا نداشته‌اند. » [۴]  و می‌افزاید: «قهرمانان داستان اردوبادی شخصیت‌های واقعی هستند. بعضی از آنها سرشناس و معروفند و در تاریخ مشروطت ایران دارای اسم و رسم هستند، مثل ستارخان، بعضی نیز گمنام و بدون عنوان و شهرتند ولی در واقع وجود داشته‌اند؛ مثل جوادآقا، زینب‌باجی و یا دو شخصیت‌ اصلی داستان: راوی (نویسنده کتاب و نینا…).[۵]

مطلب را از سلسله گزارش‌ها و تلگراف‌هایی شروع می‌کنیم که به گفته‌ی محمدسعید اردوبادی، « نینا » از کنسولگری روسیه ربوده، و در اختیار او قرار داده است و او هم ستارخان و دیگر انقلابی‌ها را در جریان قرار می‌داده است. مترجم کتاب از کتاب اسماعیل امیرخیزی به نام « قیام آذربایجان و ستارخان » در مورد نحوه دستیابی مجاهدان بر این تلگراف‌ها نقل قول می‌کند که «…. در این مورد عقاید مختلف است و به احتمال، یکی از اعضای تلگرافخانه، این تلگراف‌ها را به آزادی‌خواهان داده بود ». و در ادامه مطلب می‌افزاید «… اسماعیل امیرخیزی.. هنوز نمی‌دانسته که چگونه صورت تلگرامها به‌دست ستارخان می‌رسیده است و این امر مؤید آن است که در واقع بنا به نوشته اردوبادی، این تلگرامها با دست نینا و توسط اردوبادی مستقیماً به شخص ستارخان داده می‌شد و کس دیگر از این جریان اطلاع نداشت.»[۶]

اما امیرخیزی نوشته است: «در این مورد عقاید مختلف است. مرحوم ویجویه‌ئی می‌نویسد: یکی از مجاهدین به تلگرافخانه فرستاده شد که رفته حکماً صورت تلگرافهای مخابره‌شده را گرفته بیاورد، او نیز بر طبق دستور رفتار کرده تلگرافها را گرفته به رؤسای مشروطه‌خواهان داد و پس از برداشتن عکس مجدداً به تلگرافخانه تحویل دادند. برخی گویند که یکی از اعضای تلگرافخانه این تلگرافها را به آزادی‌خواهان داده بود. ولی آنچه در آن ایام شهرت داشت این بود که روزی مجاهدین به تلگرافخانه دست یافتند و این تلگرافها را به‌دست آوردند. و به عقیده نگارنده، قول اخیر صحیح و قریب به یقین است » [۷] امیرخیزی تا حدودی می‌دانسته که این تلگرام ها چگونه به‌دست مجاهدین افتاده. او هم روایت حاج‌محمدباقر ویجویه را در این مورد ذکر می‌کند.[۸] با این حال این روایات مختلف باز هم مؤید نظریه‌ی مترجم « تبریز مه‌آلود » نیست، زیرا تلگراف های مورد بحث، سلسله تلگراف‌هایی است که در جمادی‌الثانی ۱۳۲۶ بین نیروهای استبداد و شاه، یعنی میان رحیم‌خان و میرهاشم … و محمدعلی‌شاه رد و بدل شده [۹] و در کتاب « تبریز مه‌آلود » کوچکترین اشاره‌ای به آنها نشده است. علت اصلی آن‌که به این تلگراف‌ها اشاره نشده این است که اصولا داستان اردوبادی تازه چند ماه پس از این ماجرا، در ذیقعده ـ ذیحجه ۱۳۲۶، آغاز می‌گردد و نمی‌توانسته است که آن دوران را در بر گیرد. لهذا استناد به این بخش از گفتار امیرخیزی از اصل بیهوده است. [۱۰]

در طول صفحات « تبریز مه‌آلود » به گزارش ها و تلگراف‌هایی برمی‌خوریم که بنا به ادعای اردوبادی، نینا خانم کذایی بر اساس دسترسی به منابع کنسولگری روس در اختیار انقلابی‌ها قرار می‌داده است. سخن از متن مذاکرات جاری میان سپهدار و محمدعلی‌شاه به‌میان می‌آید و بخشی از آن نیز به‌عنوان یکی از اسناد تاریخی در کتاب اردوبادی منعکس است. البته «…. رونوشت این دو فقره تلگرام، قبل از همه به‌دست کنسول روس رسیده بود؛ چون جاسوسهای کنسولگری روس که در اداره پست و تلگراف کار می‌کردند متن هرگونه تلگرامی را دزدیده و به کنسولگری می‌دادند. نینا هم آنها را از روی میز مترجم و یا از اطاق مدیر رمز به‌دست می‌آورد و به انقلابیون می‌رساند.» [۱۱] اینجا نیز به داستان‌پردازی برای ربوده‌شدن این تلگراف توسط «نینا» احتیاجی نبوده است. کسروی که متن کامل تلگراف را آورده است، در مورد نحوه دسترسی مردم به آن می‌نویسد: «…. نسخه این تلگراف را اقبال لشکر از باسمنج به شهر آورد و در اینجا به‌دستها افتاد که پاسخهایی در برابر آن نوشته با خود تلگراف در یک دفترچه‌ای بنام « رأفت ملوکانه » به‌چاپ رسانیدند، و ما هم تلگراف شاه را در پایین می‌آوریم…» [۱۲]

اردوبادی در جای دیگر می‌نویسد: «… امروز ساعت سه بعد از ظهر نینا اطلاعیه‌ای به‌دست من داد که در کنسولگری تنظیم شده، قرار بوده به‌وسیله ضدانقلابیون اسلامیه در شهر پخش شود: «ای مسلمانها! همت کنید!‌ پس غیرت شما کجا رفته؟ این بابیها به‌بهانه مشروطه به‌میدان آمده‌اند، و می‌خواهند اساس دین خود را محکمتر سازند. بزودی اسلام از دست ما خواهد رفت. بنابراین قطع ریشه این کفار وظیفه دینی است و بر هر مسلمانی واجب است» [۱۳] باز هم باید گفت که به‌وجود خانم نینا احتیاجی نبوده. ویجویه‌ای به ‌این اطلاعیه اشاره دارد. [۱۴] متن آن که در میان مردم پراکنده شده بود، چنین است:‌ «ایها‌الناس! حکم مجتهد تبریز و سایر علمای اسلامیه [که] اهالی پانزده محله‌ی تبریز بیدین و بابی شده‌اند: خون و مال آنها حلال است، جهت اینکه مشروطه می‌خواهند.» [۱۵]

در « تبریز مه‌آلود » از اینگونه مطالب بسیار است و نگاهی به‌ موارد قابل‌بررسی آن نشان‌دهنده آن است که اردوبادی به‌سادگی می‌توانسته است از طریق بررسی اسناد و کتب موجود در زمان نگارش کتاب به آن اسناد دسترسی داشته باشد و احتیاجی به‌ساختن و پرداختن شخصیت نینا نداشت.

اصولا چنین به‌نظر می‌آید که اردوبادی مضامین کلی جلد اول کتاب خود را بر اساس کتاب ویجویه‌ای قرار داده است و ریزه‌کاری‌هایی که در پاره‌ای از صفحات، در مورد شخصیتها و حوادث مشخص تاریخی عنوان شده بر اساس مطالب کتاب « بلوای تبریز » است که در همان ایام انقلاب مشروطیت منتشر شده بود. به عنوان نمونه می‌توان از ماجرای راندن نایب‌محمد اهرابی و اطرافیان وی توسط ستارخان [۱۶] یا واقعه برپانمودن پرچم قائم آل‌محمد توسط مشروطه‌خواهان [۱۷] یاد کرد که طابق‌النعل بالنعل با روایت ویجویه منطبق است. [۱۸]

در جلد دوم جریان تحصن تعدادی از سران مشروطه‌ی آذربایجان، از جمله ستارخان و باقرخان، به شهبندری عثمانی در تبریز طرح شده است. اردوبادی در این زمینه اظهارات بسیار شگفت‌انگیزی را عنوان می‌سازد. از جمله می‌گوید: « تعداد کسانی که می‌خواهند در تابعیت تهران باقی بمانند خیلی کم است؛ حتی ستارخان هم جزو کسانی است که نمی‌خواهند از تهران تبعیت کنند ». [۱۹] منظور اردوبادی از « عدم تبعیت » چیست؟ با اشاراتی که به سیاست‌های خارجی شده است، مشخص می‌گردد که منظور اردوبادی چیزی است سوای اختلاف‌نظر سیاسی. نخست می‌نویسد: «… هنوز مشخص نبود که [ستارخان] در کنسولگری عثمانی تحت تأثیر سیاستمداران آلمانی و عثمانی افکارشان مسموم شده ‌یا نه ». [۲۰] ولی پس از چند صفحه صریحاً می‌گوید: «… ستارخان بعد از اینکه از کنسولگری عثمانی بیرون آمده، فکر تازه‌ای پیدا کرده است. ستارخان هم معتقد است که نباید از تهران تبعیت کرد ». [۲۱] بی‌دقتی‌های اردوبادی در پروراندن این افسانه حاکی از واهی‌بودن آن است.

در جایی دیگر در حول و حوش همین ماجرا می‌نویسد: «… از طرف دیگر بست‌نشستن تقی‌زاده به اتفاق ستارخان در کنسولگری عثمانی ما را به تفکر واداشت؛ زیرا تقی‌زاده از آن آدمهایی نبود که گول سیاستمداران عثمانی و آلمانی را بخورد و به‌کار‌های بی‌حاصل دست بزند…» [۲۲] [ما نمی‌دانیم اردوبادی اتهام هولناکی چون تمایل به تجزیه آذربایجان را بر اساس چه سند و مدرکی به سردار ملی ایران، ستارخان وارد آورده است. در هیچیک از متون و مراجع تاریخی که ایام مورد بحث را شامل می‌شوند، اشاره‌ای به این مطلب ملاحظه نشد. در اثنای کشمکش‌های اولیه مشروطه‌خواهان و مستبدین، آنچنان که کسروی روایت می‌کند «… یک دروغی درباره تبریز پراکنده شده بود و آن این که تبریزیان از محمد‌علی‌میرزا نومید شده‌اند می‌خواهند از تهران جدا گردند و خود جمهوری بنیاد نهند… در تبریز سخنی از این‌گونه به میان نیامده بود و هیچ کس چنین اندیشه‌ای نمی‌داشت. این را در تهران ساخته و به زبان‌ها انداخته بودند…» [۲۳] و یا اندکی بعد، هنگامی که در بحبوحه جنگ‌های تبریز با قوای استبداد، گهگاه قدرت‌های بزرگ از «خطر تجزیه ایران» سخن می‌گفتند، چون دقیق‌تر نگریسته می‌شد، روشن می‌گردید که مراد آنها از این که «مملکت در حالتی است که ممکن است منتهی به تجزیه بشود » این بوده که «…. از استقرار حکومت مستقله، در تبریز و اصفهان جلوگیری بشود….» [۲۴] و مشروطه‌خواهان به اندازه‌ای قدرت نیابند که استبداد مرکزی را از اعتبار ساقط کنند. ولی در آن مقطع، در حالی که نیروهای روسیه بخش‌های شمالی کشور را آن هم به قصد اقامت دائم اشغال کرده بودند، چگونه می‌توان ستارخان را به پروراندن چنان افکاری متهم کرد؟

نشانه دیگری از نادرستی این ادعا را نیز می‌توان در کشیدن پای تقی‌زاده به این بحث ملاحظه کرد.] اردوبادی بی‌جهت می‌نویسد که حضور تقی‌زاده در میان بست‌نشینان شهبندری عثمانی « ما را به‌ تفکر واداشت ». در حالی که تقی‌زاده در یکی از سخنرانی‌هایش صریحاً اظهار کرد که در آن ایام جزو متحصنین شهبندری عثمانی نبوده است. [۲۵]

اردوبادی خود پس از چند صفحه سر و ته قضیه را به ‌هم می‌آورد. نخست می‌نویسد: « اینگونه طرز تفکر هرقدر هم درست باشد [!؟] به نفع سیاست روسیه است و به تحقق آن کمک می‌کند؛ زیرا روس‌ها هم سیاست جدایی آذربایجان را از تهران در پیش گرفته‌اند.» [۲۶] بعد هم طی نامه‌ای به ‌ستارخان می‌‌گوید: «جسارتاً، لازم است برای جناب سردار بنویسم که در حال حاضر [!؟] طرح جدایی آذربایجان از مرکزیت تهران، صرف‌نظر از اینکه سیستم اداره حکومت مستقل آن چگونه باید باشد [!؟] کمک مستقیمی به تحقق طرحهای سیاستمداران روسیه تزاری تلقی خواهد شد…. » [۲۷] «ستارخان» که در این داستان شخصیت بلااراده‌ای ترسیم شده است، در پاسخ به نامه فوق می‌نویسد: «رفقای عزیز [!؟] این نظریه شما کاملا صحیح است؛ من هم تلاش خواهم کرد سیاست روس‌ها در این زمینه خنثی و بلااثر شده و به شکست و افلاس منتهی شود ». [۲۸]

[جلد سوم « تبریز مه‌آلود » یا نقطه اوج داستان به مقاومت حماسی آزادی‌خواهان تبریز در برابر تعرض و دست‌‌اندازی روزافزون سپاهیان تزار و سرنوشت اندوهبار آنان در وقایع محرم ۱۳۳۰ اختصاص دارد.

حال قبل از آن که به روایت اردوبادی از ماجرای محرم ۱۳۳۰ بپردازیم، نکته‌ای چند خاطرنشان می‌گردد: یکی از شخصیت‌های مهم ـ و شاید بهتر بگوییم: قهرمان اصلی جلد سوم کتاب ـ امیرحشمت نیساری است که از صاحب‌منصبان نظمیه تبریز بود و نقش عمده‌ای در سازماندهی مقاومت آزادی‌خواهان شهر در برابر روس‌ها بر عهده داشت. مشروطه‌خواهان تبریز از همان روزهای نخستین که به تشکیل یک نیروی مسلح دست زدند، درصدد برآمدند که این قوا را به‌نوعی سازمان و سامان درآورده و با کوشش افرادی چون اجلال‌الملک و دیگران موفقیت‌هایی نیز در این زمینه داشتند. در مورد چگونگی تشکیل و تاریخچه تحولات این نهاد انتظامی در مراجع تاریخی مختلف نکات و اشارات پراکنده‌ای به چشم‌ می‌خورد؛ ولی مجموعه مطالب مزبور تا بدان حد کفایت نمی‌کند که تاریخچه نسبتاً جامع و منظمی از سیر تحولات آن به دست آید.]

شخصیت اصلی جلد سوم « تبریز مه‌آلود » امیرحشمت نیساری است. مشارالیه از چهره‌های ناشناخته انقلاب مشروطیت است. به‌طور جسته و گریخته می‌دانیم که ابوالحسن‌خان امیرحشمت تا قبل از انقلاب مشروطیت ریاست برخی از افواج ایلات قراچه‌داغ را برعهده داشت و در جریان انقلاب مشروطیت به‌صف آزادی‌خواهان پیوست. به‌گفته کریم ‌طاهرزاده بهزاد، در روز به‌‌توپ‌بستن مجلس در صف مدافعین بود و بعد هم به تبریز بازگشت [۲۹]. طاهرزاده بهزاد که خود در آن ایام در نظمیه تبریز خدمت می‌کرده است، در ادامه گفتارش می‌نویسد ، پس از ماجرای تیراندازی نایب‌کاظم دواتگر به اکبراوف، معلم ‌روسی، که به دخالت و اعتراض کنسول روسیه منجر شد (که بر اساس نوشته کسروی برابر با شوال ۱۳۲۵ بوده است [۳۰])، سالار مؤید، ریاست نطمیه وقت وادار به استعفا شد و امیرحشمت به‌جانشینی او منصوب می‌گردد. [۳۱] اگر تاریخ این انتصاب را معتبر فرض کنیم، باید گفت که دوران ریاست نظمیه امیرحشمت چندان به درازا نکشید، زیرا به گفته کسروی، چند ماه بعد، اجلال‌الملک در محرم همان سال به‌ریاست نظمیه منصوب شد و گویا کاردانی بسیار از خود نشان داد. [۳۲] اجلال‌الملک تا پیش‌آمدن واقعه تیراندازی به میرهاشم (۱۹ جمادی‌الثانی ۱۳۲۶) بر سر کار بود، و با پیشامد این ماجرا وادار به کناره‌گیری گردید. [۳۳] در این میان از دیگر آگاهی‌هایی که از امیرحشمت در دست است، یکی هم آن است که از سوی انجمن تبریز به‌ خوی اعزام گردید تا همراه با حیدرعمواوغلی در مقابله با نیروهای استبداد کوشش کند. [۳۴] نکته‌ای که مبهم است، مسئله ریاست نظمیه تبریز در آن دوران است. اجلال‌الملک پس از فیصله‌یافتن ماجرای فوق‌الذکر در شعبان ۱۳۲۶ به نیابت ایالت آذربایجان منصوب شد [۳۵] و تا رسیدن مخبرالسلطنه هدایت به‌تبریز (شعبان ۱۳۲۷) کفالت ایالت را به عهده داشت.

با توجه به اینکه یکی از شخصیت‌های اصلی این کتاب «تاریخی» امیرحشمت است، باید انتظار داشته باشیم که روایت اردوبادی از این ماجرا تا حدودی بر دانسته‌های ما بیفزاید.

بر اساس نوشته اردوبادی در اوایل ژوئن ۱۹۰۹ (اوایل جمادی‌الاولی ۱۳۲۷) امیرحشمت و تعدادی از یارانش عازم تبریز می‌باشند و قرار است با توصیه «انقلابیون ماوراء ارس» به اجلال‌الملک، امیرحشمت به‌ریاست نظمیه منصوب شود [۳۶] و با انتصاب او زمینه‌ی رسوخ عناصر انقلابی در نظیمه فراهم گردد. [۳۷] ظاهراً «انقلابیون» در هدف خود توفیق حاصل کرده‌اند و امیرحشمت قبل از رسیدن مخبرالسلطنه به تبریز به ریاست نظمیه منصوب می‌شود. [۳۸]

سیر تحولات اداری نظمیه در ایام کفالت ایالت اجلال‌الملک (از جمادی‌الثانی ۱۳۲۶ تا شعبان ۱۳۲۷) بر ما روشن نیست تا تاریخ مشخص انتصاب امیرحشمت را با گفته‌های اردوبادی مقایسه کنیم و چندان مطمئن نیستیم که آیا انتصاب امیرحشمت محتاج توصیه‌ی حضرات قفقازی بوده است؟

آنچه ما را به شک و تردید در مورد اظهارات اردوبادی برمی‌انگیزد، سلسله ماجراهای مهمی است که در ایام حکومت مخبرالسلطنه میان والی و امیرحشمت پیش می‌آید و اردوبادی در سرگذشت خود از امیرحشمت کوچکترین اشاره‌ای بدان‌ها ندارد. ماجرا از این قرار بود که بر اثر شکرآب‌شدن روابط امیرحشمت و مخبرالسلطنه، امیرحشمت به کناره‌گیری از ریاست نظمیه وادار شد. مخبرالسلطنه این اختلاف را چنین توصیف می‌کند:

«… امیرحشمت رییس نظمیه می‌خواهد هم رییس نظمیه باشد و هم فوج حاجی‌علی‌لو با او باشد هم ریاست ایل. شنیده می‌شود که به‌توسط تقی‌زاده فرمانی هم صادر شده است، دیده نشد، گفتم در دو وزارت‌خانه نمی‌شود خدمت کرد یا ریاست نظمیه و ایل یا فوج و سوار، او هم رنجید….» [۳۹]

به‌هرحال امیرحشمت از سمت خود معزول شده یا استعفا می‌دهد. [۴۰] مخبرالسلطنه به‌ کناره‌گیری او اشاره‌ای ندارد؛ ولی کسروی این امر را تأیید کرده، می‌نویسد:

«… امیرحشمت زمانی در تبریز رییس شهربانی بود ولی از دیرزمان کناره جسته، کاری در دست نداشت چیزی‌که هست همیشه یک دسته از مجاهدان بر گرد او بودند….» [۴۱]

در اواسط حکومت مخبرالسلطنه (ذیحجه ـ محرم ۱۳۲۸) گروهی از اهل سیاست آذربایجان به ‌دسته‌بندی و مخالفت با مخبرالسلطنه مشغول می‌شوند. یکی از آنها نیز امیرحشمت بود. مخبرالسلطنه دستور دستگیری آنان را می‌دهد. محمد ششکلانی مأمور دستگیری امیرحشمت می‌شود. درین جریان گلوله‌ای به امیرحشمت می‌خورد و مجروح می‌شود. مدتی در بازداشت بود و پس از التیام جراحت از سوی حاکم تبعید می‌شود. [۴۲]

ولی محمدسعید اردوبادی که بالاخص تاریخ این ایام را به رشته تحریر کشیده است و پهلوان اصلی داستانش را هم امیرحشمت قرار داده است، کوچکترین اشاره‌ای به‌این وقایع مهم و اساسی نمی‌کند. امیرحشمت داستان‌پرداز فقط به استخدام افراد «انقلابی» در نظمیه و الصاق اعلامیه‌های انقلابیون قفقاز بر در و دیوار شهر اشتغال دارد. حال دوباره به ‌حوادث واقعی تبریز و حوادث بعدی بازمی‌گردیم.

پس از مدتی نارضایی عامه افزایش یافت و مخالفت با مخبرالسلطنه دامنه گرفت، به ‌نحوی که او وادار شد که در اواخر شعبان ۱۳۲۹ دست از حکومت بکشد و تبریز را ترک نماید. پس از این ماجرا شاهزاده امان‌الله میرزا ضیاءالدوله به کفالت ایالت منصوب شد و امیرحشمت دوباره به ریاست نظمیه بازگشت. [۴۳]

بگذریم از این‌که اردوبادی این تحولات را هم گوشزد نمی‌کند؛ ولی بی‌دقتی‌های دیگرش هم تماشایی است. می‌نویسد پس از اولتیماتوم روسیه به دولت ایران مبنی بر اخراج شوستر، در جلسه‌ای که انقلابی‌ها برای بررسی اوضاع ترتیب دادند «امیرحشمت» اظهار می‌دارد:

«… اوضاع خیلی مبهم و خطرناک به ‌نظر می‌رسد. اختلاف موجود بین کنسول روسیه و مخبرالسلطنه هرروز عمیق‌تر و حادتر می‌شود. روس ها اینجا را مستعمره خود می‌پندارند و هر کار که دلشان بخواهد انجام می‌دهند و مخبرالسلطنه در جهت جلوگیری از اعمال آنها هیچ‌ کاری نمی‌تواند بکند…» [۴۴] حال آن که مخبرالسلطنه حدود سه ماه پیش از ۷ ذیحجه ۱۳۲۹ که تاریخ تسلیم اولتیماتوم دولت روسیه است، تبریز را ترک کرده بود. [۴۵]

از این‌گونه مسائل که اعتبار کتاب را مورد سئوال قرار می‌دهد، می‌گذریم و به ماجرای اندوهناک وقایع محرم ۱۳۳۰ تبریز می‌رسیم. در پی فشار روزافزون و بهانه‌جویی‌های بیش از پیش روس‌ها که در شب پنج‌شنبه ۲۹ ذیحجه، ۱۳۲۹ با هجوم گسترده‌ی سالدات‌ها به مردم و ادارات دولتی ابعاد گسترده‌ای یافته بود، نیروهای نظمیه و دیگر مجاهدین مسلح تبریز، پس از ماه‌ها مدارا و رفتار کجدار و مریز، در مقام مدافعه برآمدند. نبرد سختی آغاز شد. کسروی می‌گوید:

«هرکس می‌خواست غیرت و مردانگی را تماشا کند می‌بایست در این روز به تبریز آید، سراسر شهر شوریده و مجاهدان می‌کشتند و کشته می‌شدند و گام‌به‌گام پیش می‌رفتند.» [۴۶]

نیروهای متجاوز روسی از تمام نقاطی که در شهر متصرف شده بودند پس‌ رانده شده، در پادگان باغ شمال پناه گرفتند. پس از دو روز عواملی چون احکام مکرر مرکز مبنی ‌بر ترک مخاصمه، بیمناکی بسیاری از اهالی شهر از عواقب ماجرا، رضایت کنسول به خاتمه تعرضی که خود آغاز کرده بودند و نتایج خلاف انتظاری به‌بار آورده بود، همه باعث فروکش نبرد شد. درین وقت نیروهای روسی فرصت یافتند که قوای امدادی دریافت دارند و هم آن دسته از انقلابی‌هایی که سرنوشتی جز نیستی در پیش نمی‌دیدند، امکان تدارک ترک شهر را پیدا کردند. امیرحشمت و یارانش تبریز را به ‌صوب مرز عثمانی ترک گفت و روس‌ها نیز برخلاف مواعید خود، دست در دست عوامل داخلی خود، دست به کشتار هولناک محرم ۱۳۳۰ زدند.

اردوبادی این ماجرا را چنین روایت می‌کند. در جلسه‌ای که برای بررسی اوضاع تبریز تشکیل شده بود، و قبلا ذکر آن رفت:

«… امیرحشمت با احساسات و هیجان زیاد گفت: تصمیم دارم یک‌بار دیگر شانس خود را آزمایش کنم. تصمیم دارم در عرض یک روز تمام نیروهای تزار را در شهر تبریز محو و نابود کنم. بگذار این حادثه آویزه گوش کنسول گردد.» [۴۷]

این امر مورد بررسی قرار می‌گیرد و تصمیم نهایی در مورد آن به ‌بعد موکول می‌گردد [۴۸] پس از مدتی هم تصویب می‌شود که « راهی جز دست‌زدن به ‌قیام مسلحانه » در پیش نیست. [۴۹] قیام تدارک دیده می‌شود: مراکز استقرار نیروهای روسی شناسایی می‌شود، «افراد انقلابی مطمئن» تجهیز شده و در نظمیه به‌کار گمارده می‌شوند، اسلحه و تجهیزات نظامی به ‌شهر انتقال یافته و نیروهای مسلح در نقاط مختلف شهر مستقر می‌شوند. [۵۰] و سپس روزهای جنگ و جدال. [۵۱] در این ایام سخن از « حکومت موقت » به میان می‌آید و گرداننده‌اش هم امیرحشمت است. [۵۲]

چنانچه ملاحظه می‌شود، فحوای کلام اردوبادی این است که «نیروهای انقلابی»، یا بهتر بگوییم « امیرحشمت » ـ ماجراجویی که مایل است «یک بار دیگر شانس خود را امتحان کند»‌ ـ تصمیم به‌ قیام می‌گیرد و قیام می‌کند.

این صورت از ماجرای تبریز هم خود حکایت غریب و روایت جدیدی است. تا آن‌جا که می‌دانیم، نه‌تنها قصد و طرح قیامی در کار نبوده است، بلکه تمام آزادی‌خواهان شهر که شاهد بهانه‌جویی‌های روس‌ها برای رسمیت‌بخشیدن به اشغال تام و تمام شمال کشور بودند. حتی‌الامکان سعی داشته‌اند که بهانه‌ای به‌دست روس‌ها ندهند و استقلال کشور را حفظ کنند. تمام مراجع تاریخی‌ای که در این باب سخن گفته‌اند، علیرغم اختلاف نظر، در بسیاری از موارد بر این نکته متفق‌القولند که روس‌ها را قصد و نیتی جز پیش‌آوردن موقعیتی برای سرکوب آخرین مراکز قدرت آزادی‌خواهان نبود ؛ ولی گمان نمی‌بردند که تنابنده‌ای را جرأت و جسارت مقاومت باشد.

[تمام مراجع تاریخی‌ ما ، علیرغم اختلاف نظر در بسیاری موارد، لااقل در این نکته متفق‌القولند که روس‌ها خود این وضع را پیش آوردند. کسروی می‌نویسد «…. و چنان که دیدیم جنگ را روسیان آغاز کردند و مجاهدان ناگزیر شده به نگهداری خود و شهر پرداختند. این چیز روشنی است که روسیان مجاهدان و آزادی‌خواهان تبریز را سنگ راه‌ سیاست خود پنداشته و همی خواستند اینان را از میان بردارند…».] [۵۳]

میرزا اسدالله ضمیری، یکی از یاران شادروان ثقه‌الاسلام تبریزی، ملاحظات خود را چنین ثبت می‌کند:

« شب پنج‌شنبه… چهار ساعت از شب گذشته [روس‌ها] یک نفر نظمیه‌ای را که به ‌عنوان کشیک در پیش اداره نظمیه بوده و یک نفر حمال بدبخت بیچاره که از خانه خواهر خویش مراجعت و به خانه خود می‌رفت… در یک لحظه با تفنگ کشتند. جنازه‌ها را در همان جاها گذاشته بودند…. مردم مستغرق بحر حیرت بودند. عقلای مملکت خصوصاً بندگان حضرت مستطاب آقای شهید اعلی‌الله مقامه اهالی را از مقاومت و بلکه مرافعه مانع بودند. لذا مردم به‌غیر از گریختن و پنهان‌شدن چیزی نمی‌دانستند. تا اینکه از دو ساعت به ‌غروب مانده حرارت روس‌ها از حد گذشته بنای وحشیت گذاشته، محل عبور و مرور و سردهنه بازارها را گرفته، از لخت‌کردن و بدگفتن و کتک‌کاری‌نمودن گذشته و چند نفر را هم مجروح نموده، پیش از غروب تمام اهل شهر به‌خانه‌های خود رفته و ضمناً صحبت در اینجا بود که قرار شده فردا روس‌ها به‌خانه‌ی مردم داخل شده قتل و غارت بنمایند. این بود که اهالی به‌ ستوه آمده و قرار مدافعه گذاشتند. » [۵۴]

[مجاهدان در برابر عزم راسخ نیروهای روسی مبنی بر نابودی تام و تمام آنها در جریان تعرضات روزهای ۲۹ و ۳۰ ذیحجه تصمیم بر مقاومت می‌گیرند؛ «… صبح که مجاهدین از قضیه مطلع شده، امیرحشمت که رئیس مجاهدین و رئیس نظام بود، فوراً به نزد نایب‌الایاله و وکلای انجمن آمده داد و فریاد نمودند که دیگر ما را طاقت طاق شده و مردن هزار مرتبه از این جوره زندگی برای ما بهتر است و اگر شما هم اجازه ندهید ما دعوا خواهیم کرد. از قراری که شنیدیم وکلای انجمن و نایب‌الایاله خواه‌نخواه اجازه داده بودند که شما هم دفاع بنمایید….». [۵۵]

طبیعتاً‌ نیروهای آزادی‌خواه تبریز جملگی قشر یکدست و متجانسی را تشکیل نمی‌دادند. گروهی بر قصد و نیت نهایی روس‌ها وقوف داشته، می‌دانستند در دست دشمن سرنوشتی جز نابودی نداشتند. جمعی دیگر شاید امیدوار بودند که با درپیش‌گرفتن نوعی نرمش و انعطاف، طوفان بلا را از سر بگذرانند. ولی آنها با تمام اختلافات مشربی و مسلکی که داشتند، در وقت رویارویی با وضع بحرانی پیش‌آمده، نشان دادند که از چنان پیوند درونی‌ای برخوردار می‌باشند که بدون نظرخواهی و تأیید جمع دست به اقدامی نزنند. امیرحشمت که رکن عمده این مقاومت شورانگیز و حماسی بود، نخست با نمایندگان حکومت و انجمن و دیگر معاریف شهر یعنی شادروان ضیاء‌الدوله کفیل ایالت آذربایجان، میرزا اسماعیل نوبری، شیخ‌سلیم، حاج‌ناصر حضرت، حاج سیدالمحققین و دیگر اعضای انجمن، ثقه‌الاسلام به کنکاش می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند که مقاومت کنند. حال سخن از یک طرح پیش‌ساخته و «حکومت موقت» به‌میان آوردن مطلبی است یاوه و بی‌ربط.

[طاهرزاده‌ی بهزاد که امیرحشمت و یارانش را پس از پناهندگی به خاک عثمانی در استانبول ملاقات کرده بود، از قول آنها می‌گوید: «… ما هیچ‌وقت مایل به جنگ نبودیم ولی وحشی‌گری‌های سربازان روس خونمان را به ‌جوش آورد …» [۵۶] از این گذشته، پس از آن‌که در امر دفاع از شهر و سرکوب نیروهای متجاوز تا به اندازه‌ای پیشرفت کرد، باز هم همان‌گونه که از هر میهن‌دوست مسئولی انتظار می‌رفت، بنا به توصیه و صلاحدید مرکز و همان کسانی که چند روز پیش از آن، امر دفاع را ضروری تشخیص داده بودند، جنگ را متوقف کرده و منتظر تحولات بعدی شد.] [۵۷]

در ‌بررسی مطالب مجلدات پیشین « تبریز مه‌آلود » دیدیم که برخی از حوادث بر اساس نوشته‌های تاریخی استوار شده بود، مانند وقایع جنگ‌های ستارخان که بر اساس «بلوای تبریز» ویجویه نوشته شده بود؛ ولی اردوبادی قصه «قیام» تبریز را بر چه اساسی نوشته است؟ تنها منبعی که از این وقایع به‌ عنوان شورش و قیام یاد کرده است، گزارش‌های رسمی مقامات روسیه بوده است، که در توجیه کشتار اهالی تبریز نوشته‌اند که:

«در هشتم دسامبر ۱۹۱۱ قسمت‌های نظامی و اداری روسی در تبریز، رشت و انزلی مورد حمله گستاخانه واقع گردید که در بعضی نقاط توام با شکنجه‌های وحشیانه و بی‌حرمتی و توهین نسبت به زخمی‌ها و کشته‌ها بود… لذا به ‌فرماندهان نیروهای ما دستور داده شد که با نظر کنسولهای روس در تبریز و رشت فوراً سخت‌ترین اقدامات را برای تنبیه و مجازات مرتکبین حملات مزبور بعمل آورده و تمام عللی را که موجب بروز اینگونه وقایع شده‌اند برطرف سازند.» [۵۸]

به‌هرحال پس از آن‌که امر دفاع از شهر و سرکوب نیروهای متجاوز تا به‌اندازه‌ای پیشرفت کرد، دست‌اندرکاران نبرد، باز هم بنا به صلاحدید مرکز و همان کسانی که چند روز پیش از آن امر دفاع را ضروری تشخیص داده بودند، جنگ را متوقف نموده و در انتظار تحولات بعدی نشستند. [۵۹] و این با خیالپردازی اردوبادی در مورد یک «کمیته انقلابی» که به ‌صورت یک مرکز فعال مایشاء، بدون هیچگونه ارتباطی با کل جریان تحولات ایران، برای حرکت انقلاب خط‌مشی تعیین کرده، به مرحله اجرا در می‌آورد و دست آخر ناپدید می‌شود، تفاوت اساسی دارد.

مطالب این بخش را با یاد امیرحشمت و نقل مطالبی از نامه او که در شب چهارم محرم ۱۳۳۰ از تبریز به «انجمن سعادت ایرانیان اسلامبول» فرستاده است و بیش از هر چیز معرف روحیات وی در آن ایام است، خاتمه می‌دهیم:

«سالدات روس شب ۲۹ غفلتاً به اداره نظمیه هجوم آورده و ضبط می‌کند دو نفر را کشته به اوطاقهای نظامی می‌روند طرف صبح آمده اداره عدلیه ایالت و انجمن را توقیف می‌کند باز در گوشه و بازار اهالی بی‌گناه را لخت و اطفال مدرسه را زیر پا می‌اندازند این بنده تاب وحشت نها را نیاورده و برای حفظ شرف ایران رفته قشون را از ادارات رسمی بیرون کردم بعد بامر مرکز اهالی مدافعین را مجبور به ‌سکوت نمودم دیروز و امروز سالدات روس بغتته با کمال وحشت‌ شهر را هدف گلوله ساخته بومباردمان می‌نمایند زن و بچه‌ها را می‌کشند خانه‌ها را می‌سوزانند…. از طرف اهالی که با کمال هیجان شوق فداکاری دارند ابداً‌ بجز مدافعه اقدامی نمی‌کنیم این وحشت روسها را به تمام عالم متمدن برسانید تا اهالی اروپ درجه فداکاری ما و درنده‌گی روس‌ها را بدانند.» [۶۰]

***

نکاتی که در طول این صفحات برشمرده شد و نادرستی‌هایی که گوشزد گردید، تنها گوشه‌ای از کاستی‌های کتاب «تبریز مه‌آلود» است. تعدادی از اسامی شخصیت‌های تاریخی داستان به ‌صورت غلط ضبط شده است و برخی از حوادث با داده‌های تاریخ مطابقت ندارد.

پیشنهاد اصلاح نقایص و رفع سهوهای احتمالی تنها در مورد آن دسته از متون و بررسی‌های تاریخی می‌تواند ارزشمند باشد که اصولا در نگارش آنها قصد رسیدن به حقیقت و نیت شناخت تاریخی مطرح بوده باشد. نمی‌دانیم که آیا اردوبادی خود نیز مدعی تاریخنگاری بوده است و یا آن‌گونه که محتمل به‌نظر می‌آید، برای انبساط خاطر همعقیده‌های خود دست به‌ قلم برداشته است. ولی با اصرار و تأکیدی که ناشر و مترجم بر سندیت تاریخی کتاب « تبریز مه‌آلود » از خود نشان داده‌اند، لازم شد نکات جسته و گریخته‌ای در ارزیابی اعتبار تاریخی این داستان مطرح گردد. چرا که این روزها گهگاه مشاهده می‌گردد که داستان‌های «تخیلی ـ تاریخی» ای چون « خواجه تاجدار »  و مانندهای آن، از زمره مراجع تاریخی در بررسی‌ها جا می‌گیرد.

اردوبادی راجع به انقلاب مشروطیت ایران سخن نمی‌گوید؛ داستان او درباره حوادث انقلابی یکی از ولایت امپراطوری روسیه است و تمام حوادث آن بر حول محور موجودیتی به‌نام « انقلابیون قفقاز »، « کارگران باکو » و… دور می‌زند. تنها معیار ارزیابی شخصیت‌ها نیز بر اساس داوری آنان نسبت به روس‌ها استوار است. ثقه‌الاسلام تعریفی ندارد،‌ چون «… از سوسیال دمکراتهای قفقاز زیاد هم خوشش نمی‌آمد…». [۶۱] ستارخان تا حدودی قابل‌قبول است.

«… ستارخان مگر راضی می‌شود که قفقازیها در رهبری انقلاب نقش داشته باشند؟ او خیلی هم ‌راضی و علاقمند است. منتها به ‌این مسئله حیاتی به حد کافی اهمیت داده نمی‌شود و به ‌همین دلیل کارها بر اساس نقشه صحیح پیش نمی‌رود…». [۶۲]

«… باقرخان چطور؟ او نه فقط نیروهای قفقازی، بلکه کسانی را هم که از امیرخیز آمده باشد ـ حتی خود ستارخان را هم ـ قبول ندارد.» [۶۳]

آنچه برای اردوبادی اهمیت دارد راه جلفا ـ تبریز است «…. شعله‌های انقلاب روسیه از این راه به ایران رسیده است. اگر این راه قطع شود انقلاب در زادگاه خود قادر به‌نفس‌کشیدن نخواهد بود…» [۶۴]

می‌بینید که نه سخن از حرکت گسترده آزادی‌خواهان ایرانی در میان است و نه اشاره‌ای به نهضت مشروطیت ایران. نه ایران مطرح است و نه ایرانی.

***

این بررسی مختصر را با یک برآورد نهایی خاتمه می‌دهیم:

در مورد محتوای سیاسی کتاب « تبریز مه‌آلود » می‌توان گفت که در تمام شعارها و تحلیل‌هایی که در سراسر کتاب از زبان صاحب سرگذشت و دیگران عنوان شده است، هیچ نکته جدید و بدیعی به ‌چشم نمی‌خورد و آکنده از همان عبارات و اصطلاحات آشنا و دیرینه چپ‌تازان است: « اتحاد امپریالیسم و فئودالیسم » ، « سازشکاری بورژوازی »، « تردید و تزلزل خرده‌بورژوازی » ، « آینده بسیار درخشان پرولتاریا » و قس‌علیهذا.

سبک ادبی و روال نگارش « تبریز مه‌آلود » همانند کار تاریخ‌نویسان داستانی چون میشل‌ زواگو و دیگران است. پهلوان داستان پاردایانی است بلشویک‌مآب که ضمن رهایی توده‌ها از قید ظلم و ستم طبقاتی، از نجات دوشیزگان گرفتار نیز غافل نیست. او از پاره‌ای جهات از رمان‌نویسان اسلاف خود هم ‌گوی سبقت ربوده است؛ چنین صحنه عاشقانه‌ای را به ‌سختی می‌توان در دیگر شاهکارهای ادبی جهان ملاحظه کرد: «… تأخیر من حالت قهر او را دوچندان کرد؛ ناگهان قطرات اشکی که در چشمانش حلقه زده بود، سرازیر شد و روی پیراهن آبی‌اش فرو غلتید. دخترک می‌گریست و من بالای سرش ایستاده بودم.» [۶۵] این ماجرای سوزناک آنقدر ادامه می‌یابد که «… میس‌هانا برای عوض‌کردن لباسهایش ـ که در اثر گریه خیس شده بود ـ به ‌اطاق دیگر رفت». [۶۶]

ناشر (حسین مهدی) ضمن یادداشتی نوشته است «… کتاب تبریز مه‌آلود در ادبیات جدید آذربایجان مقام درجه اول را دارد، و روی «مقام درجه اول» باید به ‌طور مطلق تأکید کرد» [۶۷] و آیا واقعاً مردم آذربایجان شوروی همچنین تصور می‌کنند؟

[در این میان آنچه باقی می‌ماند وجه تاریخی داستان « تبریز مه‌آلود » است که برخلاف ادعای مطرح‌شده نه‌تنها «… زوایای تاریکی از جریان انقلاب مشروطیت ایران را که شاید تاکنون در هیچیک از کتاب‌های دیگر نوشته نشده است…» [۶۸] روشن نمی‌سازد، بلکه باعث ایجاد شبهاتی در تاریخ آن نیز هست].

پی نوشت ها :

  1. محمدسعید اردوبادی، « تبریز مه آلود » ترجمه: سعید منیری، انتشارات دنیا، مقدمه مترجم و ناشر، جلد اول، ص ۳ تا ۸ .
  2. همان، ص ۳.
  3. همان، ص ۴.
  4. همان، ص ۴ تا ۵.
  5. همان، ص ۵.
  6. اسماعیل امیرخیزی، « قیام آذربایجان و ستارخان »، تبریز، کتابفروشی تهران، ۲۵۳۶، ص ۱۴۸.
  7. « قیام آذربایجان و ستارخان » ، ص ۹-۱۴۸.
  8. محمدباقر ویجویه، « بلوای تبریز »، به کوشش علی کاتبی، تبریز، انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۸، ص ۷۲.
  9. « قیام آذربایجان و ستارخان » ۱۴۸-۱۴۵.
  10. اسماعیل رائین، « حیدرخان عمو اوغلی »، تهران، انتشارات جاویدان، ۲۵۳۵، ص ۷۲.
  11. « تبریز مه آلود » همان، جلد اول، ص ۲۴۷.
  12. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ مشروطه‌ی ایران »، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۰، ص ۷۵۷.
  13. « تبریز مه آلود »، همان، جلد اول، ص ۱۷۵.
  14. « بلوای تبریز »، همان، ص ۲۸.
  15. محمدتقی جورابچی، « حرفی از هزاران کاندر عبارت آمد »، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳، ص ۵.
  16. « تبریز مه آلود »، همان، جلد اول، ص ۱۸۹-۱۸۸   .
  17. همان، ص ۱۷۰.
  18. « بلوای تبریز »، ۳۶ ـ ۳۵ و ۱۳۲ ـ ۱۳۰.
  19. « تبریز مه آلود »، همان، جلد دوم، ص ۴۲۰.
  20. « تبریز مه آلود »، همان، ص ۴۲۲.
  21. همان، ص ۴۳۶.
  22. همان، ص ۴۴۷.
  23. « تاریخ مشروطه‌ی ایران »، همان، جلد اول، ص ۳۹۰.
  24. « کتاب آبی »، جلد دوم، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، ۱۳۶۲، ص ۳۶۷.
  25. سیدحسن تقی‌زاده، خطابه‎ی آقای سید حسن تقی زاده مشتمل بر شمه ای از تارایخ اوایل انقلاب مشروطیت ایران ، تهران، انتشارات باشگاه مهرگان، ۱۳۳۸، ص ۹۸ .
  26. « تبریز مه آلود »، همان، ص ۴۳۶.
  27. همان، ص ۴۴۶.
  28. همان، ص ۴۴۹.
  29. کریم طاهرزاده بهزاد، « قیام آذربایجان و انقلاب مشروطیت ایران » چاپ دوم، انتشارات اقبال، تهران ۱۳۶۳، صص ۳۹۲ ـ ۳۹۳.
  30. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ مشروطه ایران »، ج ۲، ص ۴۹۳.
  31. کریم طاهرزاده بهزاد، همان ، صص ۱۶۶ ـ ۱۶۸.
  32. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ مشروطه ایران »، ج ۲، ص ۵۳۳.
  33. مهدیقلی هدایت، « خاطرات و خطرات »، چاپ دوم، انتشارات زوار، تهران ۱۴۴، ص ۱۷۰ و  « مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه‌الاسلام شهید تبریزی » ، به کوشش: نصرت‌الله فتحی، انتشارات انجمن آثار ملی، صص ۴۷ و ۷۷.
  34. اسماعیل رایین، همان ، صص ۱۳۱ ـ ۱۳۰.
  35. « مجموعه آثار قلمی….» ص ۱۵۸.
  36. « تبریز مه آلود »، همان، ص ۶ – ۳۸۵  .
  37. همان، ص ۴۲۶.
  38. همان، ص ۴۷۰.
  39. هدایت، همان‌ ، ص ۲۱۴.
  40. کریم طاهرزاده بهزاد، همان ، ص ۱۹۹ و ص ۳۹۲.
  41. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ هجده‌ ساله آذربایجان » ، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۵۵.
  42. هدایت، همان‌ ، ص ۲۱۷؛ کسروی « تاریخ هجده‌ساله آذربایجان ، صص ۵۶ ـ۱۵۵؛ طاهرزاده بهزاد، همان‌ ، ص ۳۹۳ و صص ۲۰۰ ـ ۱۹۹.
  43. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ هجده‌ساله آذربایجان » ، ص ۱۶۸؛ هدایت، همان ، ص ۲۲۸.
  44. « تبریز مه آلود » ، ص ۶۲۷.
  45. هدایت، همان ، ص ۲۲۸.
  46. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ هجده‌ساله آذربایجان »، ص ۲۶۳.
  47. « تبریز مه آلود »، همان، ص ۶۳۰.
  48. همان، ص ۶۳۱-۶۳۰.
  49. همان، ص ۶۳۵-۶۳۳.
  50. همان، ص ۶۳۵-۶۳۴.
  51. همان، ص ۶۹۰-۶۷۲.
  52. همان، ص ۶۸۳ و ۶۸۹.
  53. احمد کسروی تبریزی، « تاریخ هجده‌ساله آذربایجان »، همان، ص ۲۷۵.
  54. میرزا اسدالله ضمیری، « یادداشتهای میرزا اسدالله ضمیری ملازم خاص ثقه الاسلام تبریزی »، به کوشش س. برادران شکوهی، نشر ابن‌سینا، تبریز، بی‌تا، صص، ۴۴ ـ۴۵.
  55.  ادوارد براون ، « نامه هایی از تبریز » ، ترجمه : حسن جوادی ، انتشارات خوارزمی ،تهران، ۱۳۵۱،ص ۵۸ .
  56. کریم طاهرزاده بهزاد ،همان ، ص ۳۵۷ .
  57. برای آگاهی از وقایع تبریز در این ایام ر . ک : « مجموعه آثار قلمی ثقه الاسلام…صص ۱۵۷-۱۶۵ ؛ کسروی ،« تاریخ هجده ساله آذربایجان » صص ۲۶۱-۲۹۷ ؛ ادوارد براون ، « نامه هایی از تبریز » ، ترجمه حسن جوادی ،انتشارات خوارزمی ، تهران، ۱۳۵۱ ، صص ۱۵۸ – ۱۶۹ ؛ ضمیری ، همان  ، صص ۴۴ – ۶۵ .
  58. ایوان آلکسیویچ زینویف، « انقلاب مشروطیت ایران » (نظرات یک دیپلمات روس)، ترجمه ابوالقاسم اعتصامی، انتشارات اقبال، تهران، ۱۳۶۲، ص ۱۵۷.
  59. بنگرید به توضیحات پی نوشت شماره‌‎ی ۵۷.
  60. [خسرو شاکری]، « اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران »، جلد ششم، انتشارات مزدک، فلورانس ۱۳۵۵، ص ۶۰.
  61. « تبریز مه آلود »، همان، ص ۷۴.
  62. همان، ص ۲۱۱-۲۱۰.
  63. همان، ص ۲۱۱.
  64. همان، ص ۸۰ .
  65.  همان، ص ۵۶۲.
  66. همان، ۵۶۵.
  67. همان، مقدمه ناشر، ص ۳.
  68. همان.

۱ نظر

  1. غلامرضا سلامی می‌گوید،

    از به اشتراک گذاشتن این مقاله ارزشمند و آموزنده بسیار ممنونم.

    ارسال شده در تاریخ آبان ۲۵ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۱۰:۱۸ ب.ظ

نظر شما