۲۶ - مهر - ۱۳۹۱
محمدرضا توکلى صابرى


 


ساقى بیا که شد قدح لاله پر ز مى
طامات تا به چند و خرافات تا به کى
(حافظ)

خوشحالم که سه نقد کتاب من در شماره‌های گذشتۀ مجله جهان کتاب  [ ۱ ] با واکنش بعضى از خوانندگان روبه‌رو شد و پرسش‌هاى جدیدى را مطرح ساخت که به توصیۀ سردبیر نشریه، قرار شد به همه یکجا پاسخ داده شود.

مقالۀ آقاى على افضل صمدى  به خوبى بعضى از مسائل خرافى شایع در غرب را شرح می‌دهد. همان‌هایى که به ویژه در میان تحصیلکردگان ما رواج دارد. ایشان به مشکل بزرگ جامعۀ ما مى‌پردازد و می‌پرسد که چرا این قدر خرافات در جامعۀ ما و در میان تحصیلکردگان ما  شایع است. البته دلایل اجتماعى، تاریخى، دینى و … زیادى  وجود دارد که پرداختن به آن‌ها در این مقاله نمی‌گنجد. ولى به طور خلاصه می‌توان گفت که جامعۀ ما یک جامعۀ خرافات‌زده است. ایشان درست تشخیص داده‌اند که این باورها و خرافات «بیشتر افرادى را به خود جلب می‌کنند که از وضعیت کنونى کشور دلزده‌اند و سرگردان در جست‌وجوى محرابى دیگر و باورهایى متفاوت با آن چه رسما  تبلیغ می‌شود، هستند». چرا؟ چون همیشه دین یک مسئلۀ شخصى و معنوى ایرانیان و به دور از قدرت  سیاسى و  علیه قدرت  بوده است و حال این افراد که دین را در مسند قدرت می‌بینند نمی‌توانند رابطۀ خود را با دین برقرار کنند و از طرفى به معنویات و دنیاى معنوى نیاز دارند و به این سان به سوى خرافات غربى می‌روند که در جامعۀ صنعتى و مدرن شکل گرفته است، همان طامات و خرافاتى که لباس عقلانیت پوشیده است. جامعۀ ما با تفکر عقلانى و آموزش نقد عقلانى بیگانه است و در مدارس و دانشگاه‌ها این شیوۀ تفکر آموزش داده نمی‌شود، به همین جهت طیف تحصیلکرده حتی آسان‌تر از گروه تحصیل نکرده به دام این خرافات شبه‌علمى گرفتار می‌شود. دانشگاه‌هاى‌ما بیشتر مکان‌هایى براى حفظ متون هستند، تا نقد و بحث جدّى علمى. به همین علت آن‌هایى که حافظۀ خوبى دارند مکان و مقام بالاترى دارند از آن‌هایى که چنین نیستند. در سفر اخیرم به ایران، در جلسه‌اى با تعداد زیادى از پزشکان و مهندسان و هنرمندان دربارۀ کتاب انسان از منظرى دیگر و «عرفان حلقه» بحث و گفت‌وگو ‌کردم و چنان آن‌ها را با تفکر عقلانى بیگانه دیدم که حیرت‌زده شدم. دو تن از پزشکان واقعاً باور داشتند که شیوۀ « فرادرمانى » ارائه شده در کتاب انسان از منظرى دیگرى دوهزار سال طب غرب را واژگون کرده و جانشین آن خواهد شد(!) زیرا با روش فرادرمانى و اتصال به جبرئیل تمام بیماری‌هاى انسانى، جانورى، و گیاهى درمان می‌شود. وقتى پرسیدم که بر اساس کدام پژوهش و تحقیق دانشگاهى این‌ها را می‌گویید و چه تحقیقاتى در بارۀ آن منتشر شده است؟ گفتند که قرار است در مورد فرادرمانى تحقیقات بالینى بکنند! یعنى پیش از پژوهش از نتیجۀ پژوهش کاملاً اطلاع داشتند! همین گفت‌وگوها منجر به نوشتن مقالۀ « باز هم شبه عرفان » شد. در مجموع همۀ این افراد از کسانى بودند که به ظاهر اعتقاد دینى و مذهبى نداشتند، اما چنان با حرارت از «عرفان حلقه» و فرادرمانى و اثرهاى پزشکى‌اش دفاع می‌کردند که گویى این روش نوین از قانون جاذبۀ نیوتون و نظریۀ نسبیت مهم‌تر، علمى‌تر، و جهانگیرتر است! در همین جلسه بود که فردى می‌خواست از نظریۀ اصل عدم یقین هایزنبرگ (یک نظریۀ علمى است که بر طبق آن سرعت و مکان الکترون را در یک زمان نمی‌توان تعیین کرد)  بى‌اعتباربودن و متضمن یقین نبودن و بى‌ارزش بودن  علوم  تجربی را ثابت کند!

اما بیش از همه، علت نوشتن نقد بر آن کتاب این بود که شنیدم قرار است وزارت علوم براى تحقیق در مورد شیوه هاى درمانى ارائه شده در کتاب ، بودجه تخصیص دهد! اینجا بود که دفاع از جامعۀ پزشکى و افشای این نوع شارلاتان‌بازى‌ها برایم یک وظیفۀ وجدانى و حرفه‌اى شد و آن مقاله را که خلاصه‌اى از مقالۀ مفصل‌ترى بود که به جنبه‌هاى پزشکى فرادرمانى و عرفان حلقه نیز مى‌پرداخت، نوشتم.

 

با آقاى ناصر زاهدى که در مورد پرفروش بودن این قبیل کتاب‌ها نوشته‌اند « این امر ناشى از ساده‌خواهى و ساده‌خوانى ما خوانندگان  و پرفروش‌خواهى ناشران است »   نیز موافقم. زیرا چنین جامعه‌اى چنان ناشرانى را مى‌طلبد و چنین ناشرانى هستند که چنان جامعه‌اى را با کتاب‌هاى خرافاتى و ضدعلمى تغذیه مى‌کنند. اما این‌که ایشان از من ایراد گرفته‌اند و نوشته اند که « هرکه اهل قلم است مى‌خواهد نقش مبصر را هم بازى کند!…این عادت پسندیده‌اى نیست که بى مهابا براى دیگران حکم مى‌کنیم که برو  سر جایت بنشین و کار خود را بکن ». من هرگز چنین جسارتى را به آقاى مهرجویى نکردم. من از سر دوستى و حسرت نوشتم « کاش آقاى مهرجویى به جاى این کتاب، کتابى در زمینۀ کار هنرى و حرفه‌اى خود ترجمه مى‌کرد». اگر شاملو هم کتابى در زمینۀ پزشکى ترجمه مى‌کرد، از سر دوستى و حسرت ،باز مى‌گفتم اى کاش ، شاملو کتاب شعرى را ترجمه مى‌کرد. مى‌بینید که من اصلاً نقش مبصر را بازى نکرده‌ام.  براى اطلاع ایشان از علت نوشتن این نقد نیز این توضیح را  لازم مى‌دانم. پس از خواندن چاپ دوم کتاب جهان هولوگرافیک، آن‌هم به توصیۀ چند تن از دوستان هنرمند و نویسنده‌ام، هنگامى که آقاى مهرجویى براى نمایش فیلم خود به آمریکا آمده بودند من با  ایشان صحبت مفصلى کردم و گفتم که حیف است که جناب‌ عالى وقت خود را براى ترجمۀ چنین کتاب بیهوده‌اى هدر داده‌اید. وقتى ایشان با تعجب علتش را پرسید، انتقاد خود را به اصل کتاب گفتم و بسیارى از چیزهایى را که در آن کتاب به علل ماوراء‌طبیعى نسبت داده شده  بود، از جمله چشم‌بندى‌هاى ساى بابا (پیشگویى، غیبگویى، تله‌پاتى، خواندن فکر، تجسد، تولید نمک از کف دست، قدرت تصرف در امور مادى) برایشان انجام دادم و گفتم همۀ آن‌ها علت طبیعى و شناخته شده‌اى دارند، و گفتم کسانى که تالبوت در این کتاب از آن‌ها نام برده است ، همه از شعبده‌بازان هستند و تردستى مى‌کنند. این گذشت تا سال بعد که به ایران آمدم دیدم که کتاب به چاپ چهاردهم رسیده است و آن‌جا بود که به‌شدت متأسف شدم از این‌که چرا زودتر نقدى بر کتاب ننوشتم. از آن جا که نمى‌خواستم سوء‌تفاهمى پیش بیاید، از آقاى مهرجویى براى نوشتن نقد کتاب کسب اجازه کردم. ایشان هم گفتند که براى نوشتن نقد اجازۀ کامل دارى. پس از آن که نقد کتاب منتشر شد، ایشان تشکر کردند و گفتند که تا کنون هیچ کس نقد هوشمندانه‌اى بر این کتاب که اکنون به چاپ هجدهم(!) رسیده ننوشته است (یعنى تا نوشتن نقد من، کتاب چهار چاپ دیگر خورده بود). درضمن نقاط اختلاف نظرشان را با من در مورد معادل بعضى واژه ها ابراز کردند و گفتند که تو به جزئیات پرداخته‌اى و به اصل مطلب نپرداخته‌اى! این‌ها را مى‌نویسم تا بگویم این نقد از سر دلسوزى و براى آگاهى نوشته شده است نه سوء‌نیت و من خود از دیدن فیلم‌هاى آقاى دلجویى لذت برده‌ام  و هنر ایشان را مى‌ستایم. البته بعضى از دوستان به طور خصوصى به من گفتند که به آقاى مهرجویى سخت گرفته‌اى، که به هیچ وجه این طور نیست. من یک اندیشۀ مهمل را که حاصل خیالبافى‌هاى آقاى تالبوت (به سبک خیالبافى‌هاى فون دانیکن بود) نقد کردم.

اما این که نوشته‌اند یک اشتباه فاحش را در نقد من دیده اند و آن این که « پس از اختراع میکروسکوپ و توانایى دیدن اسپرم در زیر آن بود که بسیارى از دانشمندان، به غلط، بر این تصور خود اطمینان یافتند که یک آدمک (هومونکولوس) درون سر اسپرم وجود دارد »‌، باید بگویم که نظر ایشان کاملاً نادرست و اشتباه فاحش است! ایدۀ هومونکولوس از قرن سوم میلادى وجود داشته است ؛ اما این واژه اولین بار در سال ١۶۴٣ میلادى  در کتاب « مذهب پزشک » به زبان لاتین اثر توماس براون ، نویسندۀ انگلیسى آمده است. در آن وقت هم نیکولاس هارستوکر که نقش هومونکولوس را در اسپرم کشیده است و هم آنتونى فن لی ون هوک ،مخترع میکروسکوپ  کودکان خردسالى بیش نبوده‌اند.  البته فرهنگ آمریکایى وبستر اولین استعمال شناخته شدۀ هومونکولوس را مربوط به سال ١۶۵۶ مى‌داند. اگر این دو تاریخ را قبول کنیم واژۀ هومونکولوس پیش از استعمال میکروسکوپ به کار مى‌رفته است. میکروسکوپ در سال‌هاى ١۶۷۰-١۶۶۰ میلادى به طور وسیعى براى تحقیقات به کار برده مى‌شد. خود لی ون هوک در سال ١۶٧۶ کشف میکروارگانیسم‌ها را اعلام کرد. هارستوکر هم نقش هومونکولس در اسپرم را  (که ایشان آن را در نامه‌شان آورده‌اند) در سال ١۶٩۵ کشیده است. البته این‌که نوشته اند «تا پیش از اختراع میکروسکوپ کسى نمى‌دانست اسپرم چه شکلى است » درست است. ولى پس از اختراع میکروسکوپ و این‌که دانستند اسپرم چه شکلى است شکل هومونکولوس را در آن دیدند و در آن رسم کردند. کسان دیگرى هومونکولوس را در سلول‌هاى دیگر بدن دیدند و شکلش را کشیدند. اما جال‌بتر از همۀ آن‌ها مولف  کتاب جهان هولوگرافیک است که در قرن بیستم هومونکولوس را در یک اندام، یعنى گوش انسان، دیده است!

 با آقاى جواد قهرمانى  که مى‌گویند خواندن کتاب جهان هولوگرافیک از چند جهت مى‌ارزد، موافق نیستم؛ بلکه معتقدم که فقط از یک جهت مى‌ارزد. این کتاب براى آموزش تفکر عقلانى و نقد خردگرایانۀ خرافات و مهملات غربى متن خوبى است. البته تعریف من از روشنفکران با تعریف آقاى قهرمانى به کلى تفاوت دارد. تعریف ایشان از روشنفکر همان است که آل آحمد به کار برده است و در جامعۀ زمان آل آحمد شامل هر کسى مى‌شد که دیپلم و یا مدارک تحصیلى بالاتر را دارد. بر طبق دیدگاه او، روشنفکرى شامل دبیر و کارمند و منبرى هم مى‌شود، که در واقع تعریف آدم باسواد و تحصیلکرده  « educated » است تا تعریف روشنفکر « intellectual .» تعریف مورد قبول این‌جانب از روشنفکر تعریف دقیق‌ترى است و در جوامع دیگر بشرى هم به همین معنا به کار مى‌رود و آن کسى است که تفکر عقلانى دارد و شیوۀ انتقاد عقلى و خردگرایانه «  critical thinking » را مى‌داند. با این حساب کسانى را که ایشان روشنفکر محسوب کردند و یا در تاریخ ما روشنفکر محسوب مى‌شوند، از ردۀ روشنفکر بودن خارج شده و جزو گروه  تحصیلکردگان قرار مى‌گیرند.

با گفتۀ ایشان که « اکثر خوانندگان این کتاب را قشر تحصیلکرده و روشنفکر و دانشجوى ما تشکیل مى‌دهد » کاملاً موافقم. زیرا تجربۀ من از تحصیل و تدریس در دانشگاه‌هاى ایران این است که آموزش علم در ایران به شکلى که در جاهاى دیگر جهان انجام مى‌شود  ، نیست؛ گو این‌که در سال‌هاى اخیر دارد به آهستگى تغییر پیدا مى‌کند و بهتر مى‌شود. علم به معناى  « science » به همان شکلى که تعلیمات دینى و یا ادبیات و یا فلسفه تدریس مى‌شود ، به دانش آموزان و دانشجویان ارائه مى‌شود. دانشجویان برجستۀ ما حتى با شیوه‌هاى ابتدایى انتقاد عقلانى بیگانه‌اند. به همین علت هم واژۀ « دانش‌ورزى » را به جاى واژۀ علم معادل« science » پیشنهاد مى‌کنم تا مرز این رشته از معارف بشرى که حاصل کنجکاوى و نگرش عقلانى به جهان است با سایر معارف دیگر مانند فلسفه، هنر، و دین متمایز شود. اگر این جدایى واژۀ دانش‌ورزى از واژۀ علم به معناى عام معرفت بشرى انجام گیرد، برخى از مشکلات زبانى و معرفت‌شناختى ما حل خواهد شد.

ایشان مثال خوبى از ابوریحان آورده‌اند. باید بگویم که دوران ابوریحان دوران رنسانس ایرانى بود؛ یعنى دورانى که در آن ابوریحان و ابن سینا و خیام و ناصرخسرو و فردوسى و بسیارى دیگر به وجود آمدند. اگر آن دوران با همان سرعت و به همان ترتیب ادامه یافته بود، شاید اکنون ما از غرب جلوتر بودیم. ولى چنین نشد و عوامل مهمى در جلوگیرى از این پیشرفت دخیل بودند. برای مثال می‌توان به نقش برجستۀ  امام محمد غزالى اشاره کرد. غزالى با نوشتن تهافت الفلاسفه در ردّ فلسفۀ فارابى و ابن‌سینا تأثیر زیادى در پیشگیری از گسترش علوم عقلى مانند ریاضیات، علوم طبیعى، نجوم، موسیقى، منطق و فلسفه داشت. غزالى نه تنها تبر بر درخت تناور علوم عقلى زد، بلکه با تیشه ریشه آن را هم در آورد و هر نهال تازۀ پس از وى نتوانست بر پاى خود بایستند. این تأثیر منحصر به ایران نبود، بلکه سراسر جهان اسلامى از آن بى‌نصیب نماند و غزالى یک‌تنه باعث افول این علوم در میان همۀ مسلمان شد که در آن روزگار از اروپاییان جلوتر بودند. این تأثیر حتى تا دوران جدید هم یافته و حتى حوزه‌هاى علمیۀ شیعى که به طور سنّتى نظر مساعدترى نسبت به فلسفه و علوم عقلى داشته‌اند،  از این تاثیر بى‌نصیب نمانده اند.  دهه‌ها و شاید سده‌ها زمان لازم است تا تأثیر فکرى غزالی از میان برود.

ولى اکنون ما با هجوم مهملات غربى روبه‌رو هستیم که به عنوان علم و فلسفه به خورد ما داده مى‌شود و تأثیرش بسیار مخرب‌تر است. چون تحصیلگردگان و روشنفکران ما به‌شدت مرعوب غرب و محصولات فکرى و مادّى آن هستند و به اعتبار پیشرفت علمى-‌ فنّى غرب، محصولات دیگر آن را هم به آسانى مى‌پذیرند. نگرانى من هم همین است. چون این خرافه‌هاى غربى فرهنگ ما را از بُن و بیخ منهدم مى‌کند. تصور کنید فرهنگى که عرفانش از حافظ و مولانا سرچشمه مى‌گیرد ناگهان به کتاب‌های جهان هولوگرافیک و انسان از منظرى دیگر پناه بیاورد و هر جوکى و ریکى ژاپنى و هندى و چینى و هیپى غربى ایده‌آل فرهنگى ما شود. این مصیبت بزرگى خواهد بود. جامعۀ ما هنوز پادزهر این سموم غربى را پیدا نکرده است و کمتر کسانى هستند که در مورد مهملات پست‌مدرنیستى و خرافه‌هاى غربى بنویسند.  نگرانى من زیاد بى‌جا نیست. اخیراً مهملات ترجمه شده از کتاب‌هاى غربى،  شامل دوز و کلک‌هاى روح‌باوران (spiritualists) را در یک نشریۀ دینى دیدم. روح‌باوران در  اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادعا مى‌کردندکه طى جلساتى، ارواح را احضار  مى‌کنند و سپس عکس آن‌ها را مى‌گیرند. چاپ عکس ارواحِ مردم به دکان خوبى براى عکاسان و شارلاتان‌ها گشود و آن‌ها پول‌هاى زیادى از افراد ساده لوح مى‌گرفتند تا عکس روح خویشاوندان درگذشته‌شان را چاپ کنند. البته کسانى مانند هارى هودینى، شعبده‌باز آمریکایى دست آن‌ها را رو کردند، و حیله‌های این افراد را فاش کردند. مطلبی که به آن اشاره کردم نوشتۀ [ یکی از علما و مدرسان صاحب‌نام حوزۀ علمیۀ قم ] بود. ایشان ادعاهاى این شارلاتان‌ها را جدّى گرفته، آن‌ها را به طور مفصل براى اثبات روح نقل کرده بود.

آقاى قهرمانى پرسیده‌اند: «آیا اینک هزار سال پس از ابوریحان و رازى و بوعلى… و در عصر انفجار اطلاعات و رشد سرسام‌آور علم و دانش و بشرى، ما به ابوریحان‌ها و رازى‌ها و بوعلى‌هاى دیگرى نیاز داریم تا به ما بگویند خرافه چیست و چگونه مى‌توان خود را از شرّ آن خلاص کرد؟ اگر چنین است بدا به حال ما » پاسخ من به پرسش ایشان منفى است. ما به هیچ یک از آن‌ها نیاز نداریم. زیرا برای مبارزه با این خرافات به دانشمند و فیلسوف و متفکر بزرگ نیازى نیست. بلکه ما به مردمان عادى نیاز داریم که در مدرسه و دانشگاه و در محل کار و زندگی با این خرافه‌ها بستیزند. به من و شما نیاز دارد که در مورد آن‌ها بنویسیم و روشنگرى کنیم. آن وقت است فلاسفه و متفکران مى‌توانند به کار اصلى و مهم خویش بپردازند.

در مورد پرسش دیگر ایشان که « چرا کتابى مانند جهان هولوگرافیک در زادگاه خود در همان چاپ اول متوقف مى‌شود و در جامعۀ ما به چاپ‌هاى مکرر مى‌رسد؟ اما انتشار کتاب‌هایى مانند دانش و شبه‌دانش و یا چگونه در بارۀ چیزهاى عجیب بیندیشیم tدر همان چاپ‌هاى اول و دوم متوقف مى‌ماند؟ » پاسخ این است که جامعۀ ما یک جامعه خرافه‌زده است و ناشر هم این بازار بزرگ را مى‌بیند و کالاى مورد تقاضاى جامعه را تولید مى‌کند. نشر‌ هم یک حرفه است و مانند حرفه‌هاى دیگر چون پارچه‌فروشى، نجارى و عطارى یک کسب است. ناشر به کسب و کار خود که ایجاد سود است ، اشتغال دارد و طبیعى است که به نوع کالایى هرچه که بیشتر فروش برود و سودآورتر باشد، تمایل بیشترى نشان مى‌دهد و آن را بیشتر تولید مى‌کند.

در غرب هم همین طور است. چند سال است که من براى نشر دو کتاب خود در زمینۀ علم، شبه‌علم، و ضدعلم به ناشران مختلف رجوع کرده‌ام و هیچ یک حاضر به نشر آن نشده‌اند. نه این‌که فکر کنند کتاب‌های خوبى هستند ولى فروش ندارند، نه. تعداد کتاب‌هاى شبه‌علمى و ضد‌علمى چنان فراوان است و چنان آن‌ها را به جدّ گرفته‌اند که کتاب من مانند خرافات و مهملات به نظرشان مى‌آید! اگر هم ناشرى پیدا مى‌شود که برخلاف این جریان شنا مى‌کند و آگاهانه سرمایه‌اش را براى مبارزه با خرافات و ترویج علم به خطر مى‌اندازد و یا سود کم را بر نشر خرافات و درآمد بیشتر ترجیح مى‌دهد، باید از او سپاسگزار بود و دست کم کتاب‌هایش را ترویج کرد.

ابوریحان در کتاب التفهیم لصناعه التنجیم  با نجوم احکامی ( آسترولوژى) مخالف مى‌کند  و آن را علم نمى‌داند، بلکه نجوم را علم مى‌داند و مى‌نویسد: « و نزدیک بیشترین مردمان احکام نجوم ثمرۀ علت‌هاى ریاضى است، هرچند که اعتقاد ما اندرین ثمره صناعت ماننده اعتقاد کمترین است ». هزار سال پیش او تفاوت این دو را تشخیص داده بود؛ اما اکنون رقابت براى کسب سود به نشر انبوهى کتاب‌هاى بیهوده، از جمله آسترولوژى، انجامیده است که  ترجمۀ کتاب‌هاى غربى است و خوراک شبه‌روشنفکران است.

اندرین  محضر  خردها  شد  ز  دست
چون قلم این‌جا رسیده شد شکست.

به نقل از:  مجله جهان کتاب

۱ . نگاه کنید به  مطالب زیر :

بازهم شبه عرفان‏ ( نقدی بر کتاب انسان از منظری دیگر )
جهان هولوگرافى، جهان هپروتى، و جهان هالوسالارى( نقی بر کتاب «جهان هولوگرافیک» )
سایمنتولوژى‌، عرفان کیهانى‌، و فرادرمانى‌


 

نظر شما