احمد غلامی : اگرچه شخص اول کودتا سیدضیاءالدین طباطبایی بود اما دولتش سه ماه بیشتر دوام نیاورد و سرنگون شد و رضاخان سردار سپه به ریاست وزرا رسید. از اعلامیۀ رضاشاه اینگونه برمیآید که او با خشمی پنهان در کمین نشسته بوده است تا در فرصتی مغتنم کار سیدضیاءالدین را یکسره کند؛ ازاینرو در دوم اسفند ۱۳۰۰ به مناسبت سالگرد کودتا، رضاخان بیانیهای را با عنوانِ «ابلاغیۀ وزیر جنگ» منتشر کرد و دربارۀ «مسبب واقعی کودتا» چنین توضیح داد: «در بعضی جراید مرکزی پس از یک سال تمام که از مدت کودتا گذشته، تازه دیده میشود که مسبب حقیقی کودتا را موضوع مباحث خود قرار داده و در اطراف آن قلمفرسایی میکنند… بیجهت اشتباه نکنید و از راه غلط مسبب کودتا را تجسس ننمایید. با کمال افتخار و شرف به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام معنا، این راهی است که من پیمودهام و از اقدامات خود نیز ابدا پشیمان نیستم». رضاخان بدون نامبردن از سیدضیاء دربارۀ نقش او در کودتا نوشت: «اگر علیالظاهر یکی، دو نفر دیگر را دیدید که چند صباحی عرضاندام کردند و سطحا راهی پیمودند نه اینکه اعماق قلب آنها در نظر من مخفی و مستور باشد، همه را میدانستم و استنباط کرده بودم فقط احتیاجات موقع مرا ملزم میکرد که موقتا دست خود را بر سینۀ آنها آشنا نسازم… اینک، پس از این ابلاغیه و معرفی مسبب حقیقی کودتا دیگر هر عنصر غیرمأنوسی را سبب حقیقی این امر عظیم تشخیص نداده باز هم اشتباه نکنید بعضی اشخاص کوچکتر از آن بوده و هستند که یک ادارۀ منظم نظامی را به اراده و عقاید خویش مربوط ساخته. صریحا اخطار میکنم که پس از این برخلاف ترتیب فوق هریک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود» (روزنامۀ ایران، ۳ حوت [اسفند]۱۳۰۰). این اعلامیه که در روزنامۀ دولت به چاپ رسیده حاوی نکات بسیار مهمی است. نکاتی که از فحوای آن میتوان پی برد که از ابتدا نیز رضاخان سودای ریاست وزرا را در سر پرورانده و با اینکه صاحب اصلی کودتا و به معنای دقیقتر نفر اول کودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی بوده اما با هوش غریزی خود دریافته که دولت نفر اول کودتا دیری نخواهد پایید. نکتۀ دیگر این اعلامیه که شبیه به طنزی تاریخی است، افتخار به کودتا است. کودتایی که رضاخان از آن اینگونه یاد میکند: «با کمال افتخار و شرف»! در اینکه وضعیت ایران چنان نابسامان بوده که حتی روشنفکران و نخبگان نیز از کودتا استقبال میکردند، تردیدی وجود ندارد، اما روی دیگر این کودتا سرکوبِ چهرههای آزادیخواهی همچون میرزا کوچکخان جنگلی بود که هیچ جای مباهات ندارد. مهمتر از همه اینکه، در پایانبندیِ اعلامیه عیان است که چه کسی در راه است؛ مستبدی خودکامه و خودرأی که در آغاز کار همۀ روزنامهها و نویسندگان آنها را تهدید میکند که اگر تاریخ را تحریف نکنند، با اشد مجازات روبهرو خواهند شد. در اینکه سیدضیاءالدین نفر اول کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بوده است که تردیدی وجود ندارد، او عرصه و اذهان سیاسی را برای کودتا مهیا کرده بود. به بیانی امروزی میتوان گفت او معمار کودتای نرم است. رضاشاه همان کاری را میکند که در گذشتۀ تاریخ ایران همواره تکرار شده است و آن چیزی نیست جز تحریف تاریخ. اگر از سرنوشت کودتا و کودتاچیان بگذریم، کتاب «فرقۀ کمونیست ایران و سیدضیاءالدین طباطبایی»، حاوی مقالات درخشانی است که از روزنامههای آن زمان انتخاب شدهاند. اغلب نویسندگان این مقالات گرایش چپ داشتهاند و موضعگیری آنان در آن زمان بدیع و راهگشا بوده است. اگرچه تحلیلهای آنان کمتر راه به جایی برده است، اما مقالات دارای اسلوب و ساختار دقیقی هستند با بیانی سرشار از شور که از حیطۀ عقل و خرد خارج نمیشوند. این مقالات بعد از گذشت سالیان هنوز بسیار جذاباند و بیتردید برای روزنامهنگاران سیاسی درسهای بسیار دارد. نویسندگان مقالات موضع روشنی دارند و در بیان آن راه به بیراه نمیبرند و عیان است که نویسندگان مقالات با فرهنگ و سنت زمانۀ خود آشنا هستند و مهمتر از همه، دلسوز و دارای اصولی هستند و از چارچوب سیاسی و باورهای خود عدول نمیکنند. دربارۀ کتاب «فرقه کمونیست ایران و سیدضیاءالدین طباطبایی» با محمدحسین خسروپناه گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید :
سید ضیاءالدین طباطبایی در تاریخ ایران چهرۀ خاصی است؛ نه سنتگرایان او را قبول داشتهاند، نه طبقۀ اشراف چندان بهایی به او میداد و نه مورد تأیید روشنفکران بود. در این میان روشنفکران چپ (کمونیستها) و بخش عمدۀ سنتگرایان خاصه روحانیون مخالفِ سرسخت او بودند. این طیف مخالفان، جایگاه سیاسی و اجتماعی سید ضیاءالدین را بسیار متزلزل کرده بودند، پس چرا انگلیس روی او حساب باز کرد و ریاست وزرا را در میان چهرههای سیاسی سرشناس آن زمان به او سپرد؟
اینکه چرا هرمان نُرمن وزیرمختار انگلستان در ایران، و نه دولت انگلستان، سید ضیاء را یاری کرد کودتا کند و به ریاست وزرا برسد، اطلاعی ندارم. در اینباره سید ضیاء و شماری از پژوهشگران توضیحاتی دادهاند که برای من قانعکننده نیست.
اغلب مقالهها و بیانیههای فرقۀ کمونیست ایران، اینطور تحلیل میکنند که سید ضیاء را روی کار آوردند تا از یک انقلاب بزرگ که تحت تأثیر انقلاب روسیه بود جلوگیری کنند. شما تا چه حد این باور را که نزدیکترین تحلیل به این ماجراست، قبول دارید؟
به نظرم این تحلیل تا حدود زیادی صحیح است و میتواند بخشی – تأکید میکنم بخشی- از دلایل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را توضیح دهد. برای توضیح چرایی صحیحبودن آن باید به شرایط آن مقطع بپردازم. در سال ۱۲۹۹ جامعۀ ایران در بحران همهجانبۀ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قرار داشت. این بحران از دورۀ استبداد صغیر شروع شده بود و در پی مداخلههای روس و انگلستان در امور داخلی ایران، یورش قوای نظامی روسیه تزاری و انگلستان و عثمانی به ایران در جنگ جهانی اول گسترش یافت. در دورۀ جنگ جهانی اول، مناطقی از ایران صحنۀ رویارویی نظامی آن دولتها بود و دولت ایران هم توانایی نداشت از آن جلوگیری کند. در نتیجه، اقتدار دولت مرکزی در بسیاری از مناطق کشور از دست رفت که این امر موجب قدرتگرفتن بیش از پیش ایلات و عشایر و متنفذان محلی شد. نابسامانیهای ناشی از آن وضعیت و همچنین محدودشدن تجارت با روسیه و عثمانی ناشی از جنگ جهانی و در ادامۀ آن انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، آسیبهای اساسی به تجارت ایران با روسیه و عثمانی وارد کرد که منجر به تشدید بحران اقتصادی شد. در آن شرایط، خشکسالی و قحطی نان در سال ۱۲۹۶ و آنفلوانزای اسپانیایی و وبا در سال ۱۲۹۷ نه تنها بحران اقتصادی و اجتماعی را بیشتر کرد که به گسترش فقر و فلاکت و برآمدن دستههای دزدان و راهزنان در مناطق مختلف کشور منجر شد. حکام محلی در برقراری امنیت در منطقۀ خود ناتوان بودند که این هم بحران سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را بیشتر و بیشتر کرد. به گواهی روزنامهها و خاطرات برجایمانده از آن دوره، ناکارآمدی زمامداران ایران برای برطرفکردن یا کاستن از معضلات و نابسامانیهای روزافزون موجب شد، در شهرها اقشار میانی و فرودست بیش از پیش مخالف اشراف شوند زیرا حکومت را عمدتاً اشراف اداره میکردند و آن اقشار، نابسامانیها و معضلات را نتیجۀ حکومت اشراف میدانستند. بنابراین، آیندۀ بهتر و اصلاح امور کشور را در گرو تغییر و تحول اساسی حکومت در ایران در نظر میگرفتند. با این حال، تصوری از اینکه این تحول چگونه باید رخ دهد، وجود نداشت. عدهای در پی دیکتاتور مصلح بودند، عدهای از انقلاب اجتماعی میگفتند و… در آن شرایط، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷/آبان ۱۲۹۸ روسیه روی داد و روسیۀ تزاری از صحنۀ سیاسی ایران حذف شد. خبرهایی که از دولت بلشویکی روسیه به ایران میرسید و اعلام لغو امتیازهای روسیۀ تزاری در ایران، امیدها و خوشبینیهایی در بین اقشار میانی جامعه ایران نسبت به آن دولت و آینده ایران پدید آورد که تجلی آن را در برخی مقالههایی که در روزنامهها نوشتند و شعرهایی که شاعران در وصف لنین و بلشویک و… سرودند، میتوان دید. در خرداد ۱۲۹۹ قوای نظامی ارتش سرخ روسیه به انزلی آمد و در ادامه از باکو اسلحه و مهمات و نفرات به گیلان فرستاده میشد. نهضت جنگل که پیش از آن در منطقۀ گیلان نفوذ و اقتدار داشت، در پیوند با ارتش سرخ تقویت شد و «جمهوری شوروی ایران» را اعلام کرد. فرقۀ کمونیست ایران که جزو دولت جمهوری شورایی ایران بود، به همراه دستکم جناح چپ نهضت جنگل هدفشان فتح تهران، سرنگونی سلطنت قاجار و بیرونراندن قوای انگلیس از ایران بود و وعدههای بسیاری دربارۀ اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و نجات جامعۀ ایران از بحران و نابسامانیها میدادند. در دیگر مناطق ایران هم نارضایتی بسیار زیاد بود و بهویژه در مناطق شمالی ایران آمادگی برای قیام علیه دولت مرکزی وجود داشت. نمونۀ آن قیام شیخ محمد خیابانی و یارانش در تبریز در فروردین ۱۲۹۹ است. با توجه به روزنامهها و خاطرات برجایمانده از آن دوره، احتمال فتح تهران از سوی قوای نهضت جنگل برای مردم نهتنها چندان دور از ذهن نبود بلکه در انتظار آن بودند. نشانۀ آن هم این است که در نیمهشب سوم اسفند که قوای قزاق وارد تهران شد، این تصور برای مردم پیش آمده بود که قوای جنگل و بلشویکها به تهران آمدهاند، یعنی انتظار و آمادگی چنین اقدامی در بین مردم وجود داشت. اینکه قوای جنگل توانایی فتح تهران را نداشت و دولت شوروی هم در پی آن نبود، موضوع دیگری است که اسناد و مدارک بیرونآمده از بایگانیهای محرمانه پس از فروپاشی شوروی آن را توضیح میدهد. در سال ۱۲۹۹ چنین آگاهی و اطلاعی وجود نداشت.
با توجه به بحران سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و نارضایتی جامعۀ ایران، ناکارآمدی و بیاعتباری دولت مرکزی و همچنین قوای نظامی نهضت جنگل که از سوی شوروی پشتیبانی و تجهیز میشد و هدف خود را فتح تهران اعلام کرده بود، این تحلیل را که بخشی از دلایل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تلاش برای جلوگیری از انقلاب اجتماعی احتمالی در ایران است، میتوان پذیرفت. این تصور که ایران در آستانۀ انقلاب اجتماعی است و باید از آن جلوگیری کرد در اقدامات اولیۀ سیدضیاء مشهود است. سیدضیاء در بیانیۀ هشتم اسفند ۱۲۹۹ خود نوید اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به جامعۀ ایران داد که پیش از آن از سوی فرقۀ کمونیست ایران و جناح چپ نهضت جنگل ـ البته خیلی بیشتر و گستردهترـ داده شده بود. از همان سحرگاه سوم اسفند بازداشت اشراف را شروع کرد که انگیزه و دلایل متعددی از سوی سیدضیاء داشت، بااینحال، یکی از مطالبات اقشار میانی و تهیدست جامعۀ ایران بود. برای همین هم دولت سیدضیاء با استقبال و حمایت مردم مواجه شد.
بیانیۀ سیدضیاء در آغاز روی کار آمدن، در نوع خود و در زمانهاش مترقی است و طرفه آنکه در همان مدت کوتاه سهماهه اقدامات مهمی هم انجام میدهد. بسیاری از مردم به او باور دارند و او را قهرمان میدانند. در برابر عدهای خائن و دستنشانده، یا جاهطلب و حریص در کسب مال و مکنت. آیا میتوان تعبیر پوپولیست را در مورد سید ضیاء به کار برد؟ چرا دولت او اینگونه مستعجل بود؟ نظر شما دربارۀ سید ضیاء چیست؟
بیانیۀ هشتم اسفند سیدضیاء مهم است؛ چون بحران و نابسامانیهایی که کشور را در برگرفته بود، بسیار گسترده و شرایط پرمخاطره بود. همانطور که توضیح دادم، این بیانیه راهکاری است برای امیدواری اقشار میانی و تهیدست شهرنشین به اینکه میتوان نابسامانیها و معضلات را با مسالمت و در چارچوب نظام حاکم برطرف کرد و نیازی به انقلاب نیست. هر کسی که بهجای سید ضیاء هم بود باید، کمتر یا بیشتر، چنین وعدهها و نویدهایی را به جامعۀ ایران میداد و برخی کارهای اصلاحی را شروع میکرد تا مردم باور کنند که هدف دولت او انجام اصلاحات و برطرفکردن نابسامانیهاست.
اینکه سید ضیاء مخالفان بسیار از طیفهای مختلف و متضاد داشت، بخشی از آن ناشی از شخصیت و پیشینۀ او بود و بخشی هم نتیجۀ مواضع و نظرات سیاسیاش. سیدضیاء افکار و عقاید پابرجایی نداشت. در ابتدا مشروطهخواه بود، بعد دعوی سوسیال دموکرات بودن کرد و سپس طرفدار لیبرالیسم اقتصادی شد. در هر سه دوره به نظام مشروطۀ پارلمانی و شایستگی شهروندان برای مشارکت سیاسی و نظارت بر عملکرد حکومت و آزادیهای سیاسی باور نداشت و پس از کودتا از احمدشاه خواست به او لقب «دیکتاتور» بدهد. جاهطلب و جسور بود. روزنامهنگاری از خانوادۀ روحانی بود و میدانست اشراف او را «داخل آدم حساب نمیکنند». از اینرو، در پی راهیافتن به طبقۀ حاکم بود و برای تحقق چنین هدفی کارهای گوناگونی کرد. پایبند پرنسیپ نبود و در نتیجه، برای اینکه موفق شود، ابایی نداشت برخلاف عقایدی که مدعیاش بود عمل کند. برای همین، در یک دوره روسوفیل بود و سپس طرفدار سیاست انگلستان در ایران شد و مرتبط با سفارت انگلستان. در ماجرای قرارداد ۱۹۱۹ بیواهمه از بدنامی و بهطور همهجانبه از آن قرارداد و دولت وثوقالدوله حمایت کرد. به یاری کارکنان سیاسی و نظامی سفارت انگلستان کودتا کرد و پس از اینکه رئیسالوزرا شد ارتباطش را با سفارت بیشتر کرد. از یکسو الغای قرارداد ۱۹۱۹ را که خواست عمومی بود، اعلام کرد و از سوی دیگر درصدد برآمد مفاد همان قرارداد را اجرا کند. از یکسو دعوی تجددطلبی داشت و از سوی دیگر دستور داد به جای زنگ تعطیل در ادارهها اذان بگویند و… چنین تناقضهایی موجب شد فعالان سیاسی و اجتماعی تجددطلب و سنتگرا با هر نوع افکار و عقایدی به او باور نداشته باشند.
اما در مورد پوپولیسم؛ پوپولیسم رویکردی سیاسی است که میخواهد مردم را، مردمی که عملا از مشارکت سیاسی و نظارت بر ارکان حکومت محروم شدهاند، بسیج کند و با تغییر نظام سیاسی و اجتماعی به استثمار و ستم طبقاتی پایان دهد. بین پوپولیست و عوامفریب باید تمایز قائل شد. نارودنیکهای روس یا چریکهای فدایی در ایران، ساندنیستها در نیکاراگوئه و امثال آنها که در قرن بیستم بسیارند، پوپولیست بودند ولی عوامفریب نبودند. [ آنها ] بر اساس باورهای خودشان برای رهایی مردم تهیدست و استثمارشده و برقراری حکومت زحمتکشان از جان و هستی خودشان بیدریغ میگذشتند. عوامفریبان داعیۀ پوپولیستبودن دارند و به شکل ابزاری از مردم استفاده میکنند تا به هدفهای خود برسند. سید ضیاء پوپولیست نبود. اگر در جامعۀ آن روز ایران طرفداران قابلتوجهی به دست آورد، پیش از هر چیز ناشی از ناکارآمدی دولتهای پیشین بود. البته سید ضیاء که باهوش بود و از حال و روز جامعۀ ایران و زمامداران آن باخبر، میدانست جامعۀ ایران نیاز به تحول و نوسازی دارد و این شرایط نمیتواند ادامه یابد. بیانیۀ اصلاحطلبانۀ سید و بازداشت اشراف بهعنوان گواه ارادۀ او برای ایجاد تحول در ساختار حکومت موجب شد بخشهایی از جامعۀ ایران که خواستار نوسازی بودند، به او امید ببندند و او را نجاتبخش خود و ایران بدانند. به احتمال زیاد، اگر دولت سید ضیاء ادامه پیدا میکرد دامنۀ اصلاحات موردنظرش هم گسترده میشد.
اینکه چرا دولت سید ضیاء مستعجل بود و بیش از سه ماه نتوانست پایدار بماند موضوع مهمی است. سید ضیاء در ساختار قدرت جایی و پشتیبانی بهجز قوای نظامی و سفارت انگلستان در تهران نداشت. در بیرون ساختار قدرت هم از تشکل سیاسی بانفوذ و یاران همفکر توانا و ورزیدۀ سیاسی و سازمانده اجتماعی برخوردار نبود. تنها شخصیت توانای سیاسی و اجتماعی در بین یاران سید، گاسپار اپیکیان و از طریق او حزب داشناکسوتیون بود که نه نفوذ اجتماعی داشتند و نه میتوانستند نقش سازمانده و بسیجگر اجتماعی داشته باشند. در آن سه ماه رئیسالوزرایی نتوانست حامیانش را متشکل و سازماندهی کند و با جذب برخی از فعالان سیاسی و شماری از اشراف منتقد وضع موجود، پایگاه سیاسی و اجتماعی برای خودش در ساختار قدرت پدید آورد. در تاریخنگاری ما این نظر مطرح است که احمدشاه و اشراف و اعیان حاکم بر ایران از سید متنفر بودند و وقتی توانستند سردار سپه، فرماندۀ نظامی کودتا، را با خود همراه کنند پشت سید ضیاء خالی شد و چارهای جز ترک ایران نداشت و رفت. این تحلیل درست است اما همۀ واقعیت را در برنمیگیرد. احمدشاه و سردار سپه زمانی توانستند به سید بگویند استعفا بدهد که در نتیجۀ افزایش مالیاتها و تعیین مالیاتها و عوارض جدید، اقشار میانی و تهیدست از دولت سید ضیاء ناراضی شدند و به اعتراض برخاستند. سید ضیاء هم به جای اینکه به آنها پاسخ قابل قبولی بدهد، به اعتراضها که بسیار گسترده بود اعتنا نکرد و دستکم در یک مورد با توسل به قوای قزاق و ژاندارم دست به سرکوب معترضان زد. بر این زمینۀ اجتماعی است که احمدشاه و سردار سپه توانستند به او بگویند، برو. این جنبه از ماجرا بسیار مهم است. احتمالا اگر ماجرای مالیاتها و عوارض پیش نمیآمد به این سادگی نمیشد سید ضیاء را از ایران تبعید کنند.
پیش از آنکه پرسش دیگری مطرح کنم میخواهم به پاسخ شما برگردم که میگویید وزیرمختار انگلستان و نه دولت انگلستان، سیدضیاء را یاری کردند تا کودتا کند. در این مورد کمی توضیح بدهید، آیا این تصمیم در سرنوشت وزیرمختار تأثیری داشت یا نه؟ در بخش دیگری از پاسختان میگویید، شماری از پژوهشگران دربارۀ سیدضیاء توضیحاتی دادهاند که برای شما قانعکننده نیست، این گفته شما کمی کلی و مبهم است. اگر امکان دارد در این باره بیشتر توضیح دهید.
یافتههای برخی پژوهشگران از بایگانی وزارت امور خارجۀ انگلستان حاکی از آن است که وزارت امور خارجۀ انگلستان در جریان سازماندهی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در ایران نبوده و این کودتا را ژنرال آیرونساید و هرمن نُرمن (وزیرمختار انگلستان در تهران) و شماری از کارکنان نظامی و سیاسی سفارت انگلستان در تهران، احتمالا با اطلاع دولت هند انگلیس، تدارک دیدند. چرا سیدضیاء را بهعنوان رهبر سیاسی کودتا انتخاب کردند؟ اطلاعی ندارم و این پرسش برای خودم هم مطرح است. سیدضیاء نهتنها در جامعۀ ایران از شأن و اعتبار لازم برای دولتمرد برخوردار نبود بلکه در بین فعالان سیاسی و روزنامهنگاران و اقشار میانی جامعۀ ایران بهعنوان طرفدار دوآتشۀ دولت انگلستان شناخته میشد.
در دهههای قبل عدهای از نویسندگان در توضیح چرایی انتخاب سید ضیاء نوشتند، قرار بود نصرتالدولۀ فیروز رهبر سیاسی کودتا باشد که در برف و بوران گیر کرد و نتوانست بموقع خود را به تهران برساند و سیدضیاء فرصت را غنیمت شمرد و کار را به دست گرفت. چنین ادعایی بیپایه است. میدانیم نصرتالدوله در ۲۸ بهمن ۱۲۹۹ در تهران بود. اسناد حاکی از آن است که نصرتالدوله در فکر کودتا نبود و میخواست از طریق قانونی و با پشتیبانی دولت انگلستان رئیسالوزرا شود. لرد کرزن (وزیر امور خارجۀ انگلستان) هم قول حمایت به او داده بود. برخی از پژوهشگران که گرفتار توهم توطئهاند و تصور میکنند بدون خواست و ارادۀ دولت انگلستان برگی از درخت سیاست ایران نمیافتاد، اهمیتی برای سیدضیاء قائل نیستند و مدعیاند هدف کودتا این بود که رضاخان را به صحنۀ سیاسی ایران وارد کند تا پنج سال بعد او را به پادشاهی برسانند ! و سیدضیاء این وظیفه را انجام داد و رفت پی کارش. به عبارت دیگر، هر کسی از وابستگان سیاست انگلستان میتوانست بهجای سید ضیاء باشد. حال آنکه نه اسناد موجود و نه روند رویدادها چنین ارزیابی ای را تأیید نمیکند. از این قبیل تحلیلها و توضیحهای شبهتاریخی کم نیست.
رضاشاه در بیانیهای در دوم اسفند ۱۳۰۰ اعلام میکند او کودتا کرده است و چنین توضیح میدهد: «با کمال افتخار و شعف به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام معنا این راهی است که من پیمودهام و از اقدامات خویش ابدا پشیمان نیستم». دو نکته در این بیانیه وجود دارد: رضاشاه آشکارا خود را مسبب کودتا میداند، در صورتی که چنین نیست. و دیگر اینکه دست رد به سینۀ سید ضیاء میزند. نکتۀ مهمتر اینکه هم رضاشاه و هم سید ضیاء به کودتا افتخار میکنند. درست است که کشور در نابسامانی عمیقی به سر میبرد اما معنای کودتا که عوض نشده، آنهم کودتایی که به دست انگلیسیها صورت گرفته باشد. بالاخره آن زمان هم چهرههای سیاسی و ملی و کمونیستها وجود داشتهاند که کودتاچیان را خائن به کشور قلمداد میکردهاند. پس چرا کودتاچیان واهمهای از قضاوت مردم نداشتهاند؟
ما در سال ۱۴۰۱ ارزیابی و تحلیلی از کودتای ۱۲۹۹ داریم که الزاما در صد سال پیش اقشار و طبقات جامعۀ ایران چنین ارزیابی ای از آن نداشتند. کودتای سوم اسفند و دولت برآمده از آن، اگرچه مستعجل بود و سه ماه بیشتر دوام نداشت اما راهی را گشود که روزنامۀ سوسیالدموکراتهای اصفهان در توصیف آن نوشت: «بشارت میدهم که این پیشآمدها مقدمۀ سعادت و سیادت ملت ایران است. ما با آن اصول قدیمۀ پوسیده و با آن رجال محافظهکار بیهوده به کجا میخواستیم برویم. رجال ایران سالها در جلو سیر طبیعت مقاومت کردند و در مقابل سیل تمدن سد کشیدند». این توضیح کلیدی است و میتواند برای رسیدن به پاسخ پرسش شما کمک کند. درست است که طیف چپ یعنی فرقۀ کمونیست ایران و سوسیالدموکراتها و دموکراتهای منفرد دربارۀ دست پنهان پشت کودتا و دولت سید ضیاء خیلی نوشتند و توضیح دادند. حتی نصرتالدولۀ فیروز و همتایان او که وابستگان به سیاست و سفارت انگلیس در ایران بودند هم با خشم و خروش در این باره بیانیه دادند و تأیید کردند دولت انگلستان پشت کودتا و دولت سید بوده است اما بخشهایی از جامعۀ ایران ارزیابی و نظر دیگری داشتند. عدهای افشاگریهای مربوط به کودتا و دولت سیدضیاء را پذیرفتند و نظرشان تغییر کرد. اما عدهای هم که شمارشان زیاد بود و عمدتا از اقشار میانی بودند یا نپذیرفتند یا اگر هم پذیرفتند، اهمیتی برایشان نداشت. آنچه برای آنها اهمیت و ضرورت داشت اصلاحات سیاسی و اجتماعی بود؛ یعنی همان راهی که با کودتا گشوده شد. گواه این امر نامهها و مقالهها و گزارشهایی است که طرفداران سیدضیاء در جریان انتخابات دورۀ پنجم مجلس شورای ملی در بهار ۱۳۰۲ در روزنامهها منتشر کردند. حتی یکی از آنان در پاسخ به مقالههای افشاگرانهای که روزنامههای فرقۀ کمونیست منتشر میکردند نوشت، ما نظر شما را میپذیریم که سیدضیاء به دست انگلیس روی کار آمد ولی شما به ما بگویید از انقلاب مشروطه تا به حال که دولتهای ملی سر کار آمدند و از اجنبی متنفر بودند، چه کارهایی و اصلاحاتی به نفع مردم انجام دادند؟ درست است که کودتا را آیرونساید و سفارت انگلستان در چارچوب منافع امپراتوری بریتانیا تدارک دیدند و با پشتیبانی آنها انجام شد، اما نباید فراموش کنیم که جدا از نیت و هدفهای آنها و سید ضیاء و رضاخان میرپنج، کودتای ۱۲۹۹ و دولت برآمده از آن نوید تحول و اصلاح به جامعۀ ایران داد و بخشهایی از جامعه، بهویژه اقشار میانی، به آن نوید دل بستند و امیدوار شدند که میشود از این ورطۀ هولناکی که کشور و ملت به آن گرفتار شده، بیرون آمد و این چیز کمی نبود. برای همین، هم سیدضیاء و هم رضاخان سردار سپه به آن افتخار میکردند. اگر در سال ۱۳۰۰ جامعۀ ایران کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را بهعنوان عمل خائنانۀ ضدملی تلقی کرده بود، هیچگاه رضاخان سردار سپه که تیزهوش بود و آرزوهای دورودرازی در سر داشت، در سالگرد کودتا بیانیه نمیداد و مدعی نمیشد که مسبب حقیقی کودتا منم. اگر اکثریت جامعۀ شهرنشین ایران چنان تلقی ای داشت، سردار سپه که وزیر جنگ و از نیروهای تأثیرگذار در سیاست کشور شده بود، تلاش میکرد از کودتا فاصله بگیرد.
در کتاب شما آمده: «اندک زمانی بعد از سقوط کابینۀ سیدضیاءالدین طباطبایی در سالهای ۱۳۰۱ و ۱۳۰۲ شمسی سخن از بازگشت او در میان بود. بحث و موضوعی که با طرح نام وی بهعنوان یکی از کاندیداهای وکالت در انتخابات دورۀ پنجم شورای ملی جنبهای جدی گرفت. اگرچه در آغاز چنین تصور میشد که بهصرف اشاراتی چند به سوابق سیاسی سیدضیاءالدین در حمایت از سیاستهای دولت بریتانیا در ایران میتوان او را بهراحتی از میدان خارج کرد» اما این اتفاق نیفتاد و سیدضیاء در انتخابات شرکت کرد و پیروزی او دور از دسترس هم نبود و اگر صندوق رأی لواسان نبود، چهبسا او وارد مجلس میشد. آیا در صندوق لواسان تقلبی صورت گرفته بود؟ دیگر اینکه چرا سیدضیاءالدین با این سوابق ضدملی که حتی طبق بندهای ۷ و ۹ ماده ۷ قانون اساسی باید کنار گذاشته میشد، پایش به انتخابات رسید و بیم آن میرفت که وارد مجلس شود. تحلیل شما از اوضاع و شرایط آن زمانه و مجلس پنجم چیست؟
بهار ۱۳۰۲ موعد برگزاری انتخابات پنجمین دورۀ مجلس شورای ملی بود. این انتخابات اولین انتخاباتی بود که پس از کودتای ۱۲۹۹ در ایران برگزار میشد و احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی از زمستان ۱۳۰۱ بهتدریج خود را برای شرکت در انتخابات آماده کردند. تحولات سیاسی پس از کودتا موجب شد انتخابات دورۀ پنجم اهمیت بسیار زیادی داشته باشد. از یکسو موقعیت اشراف بیش از دورههای قبل با چالش مواجه بود و از سال ۱۳۰۱ مشخص بود که شخصیتهای سیاسی شاخص اشراف در تهران برای راهیابی به مجلس کار دشواری در پیش دارند. تاکتیک انتخاباتی اشراف ارائۀ چهرۀ مردمی از خود برای جذب اقشار میانی و همچنین خریدن رأی بود. از سوی دیگر، فرقۀ سوسیالیست و فرقۀ کمونیست با هم ائتلاف کرده بودند و برای کاندیداهای فرقۀ سوسیالیست تبلیغ میکردند و آن کاندیداها از حمایت دموکراتهای منفرد برخوردار بودند. آنها در پی به دست آوردن اکثریت در مجلس بودند و از اینرو، تلاش میکردند نمایندگان اشراف و وابستگان به سیاست دولت انگلستان در مجلس در اقلیت باشند تا بتوانند رئیسالوزرای توانایی برگزینند و قوانینی برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی که منجر به رشد روابط سرمایهداری در ایران شود، تصویب کنند. آن دو فرقه در پی بسیج اقشار میانی و تهیدستان شهری حول شعارها و مطالبات اصلاح طلبانه و ضد اشراف بودند. در انتخابات دورۀ پنجم دو جناح دیگر هم حضور داشت: یکی یاران و طرفداران سید ضیاء و دیگری رضاخان سردار سپه و یاران و طرفدارانش. اشراف و جناح سردار سپه بهرغم اختلافهای شان، در زمینههای زیادی با هم منافع مشترک داشتند. جناح طرفداران سید ضیاء که کاندیدای اصلیشان سید ضیاء بود، مخالف کاندیداهای اشراف و جناح سردار سپه بودند و چون در موضع ضد اشراف و اصلاحطلبی با فرقههای سوسیالیست و کمونیست خود را نزدیک میدیدند، خواهان ائتلاف با آنها بودند و در فهرست انتخاباتیشان اسامی شماری از کاندیداهای فرقۀ سوسیالیست را آوردند. فرقۀ سوسیالیست و فرقۀ کمونیست با هر سه جناح مخالف بودند و در آن میان، لبۀ تیز تبلیغات و افشاگریهای شان به سوی سیدضیاء و اشراف بود و برخی از یاران سردار سپه مانند علیاکبر داور را بینصیب نمیگذاشتند.
سید ضیاء که آن زمان در سوئیس بود از سوی یاران و طرفدارانش بهعنوان کاندیدا اعلام شد و بهرغم تبلیغات فرقههای کمونیست و سوسیالیست و مخالفت سردار سپه با کاندیداتوری و تبلیغ به نفع او، جزو کاندیداها باقی ماند. در بهار ۱۳۰۲ فرقۀ کمونیست ایران و مخالفان سید ضیاء با استناد به قانون اساسی و قانون انتخابات مطرح کردند که سید ضیاءالدین طباطبایی صلاحیت کاندیداشدن ندارد. اما از آنجایی که در این باره سید ضیاء محاکمه و محکوم نشده بود، دولت و هیئت نظارت بر انتخابات نمیتوانستند مانع کاندیداتوری او شوند. اگر انتخاب میشد و میتوانست به ایران برگردد که بعید میدانم میتوانست برگردد، پروندهاش در مجلس بررسی میشد و دربارۀ او تصمیم میگرفتند.
با چنین صفبندی از روز ۷ اردیبهشت ۱۳۰۲ انتخابات پنجمین دورۀ مجلس شورای ملی شروع شد. برخلاف امروز که انتخابات در یک روز در سراسر کشور برگزار میشود، در آن زمان انتخابات در مناطق مختلف کشور همزمان نبود و با توجه به جمعیت حوزۀ انتخابی، رأیگیری بین یک هفته تا یک ماه طول میکشید. مثلا در تهران انتخابات ۷ اردیبهشت شروع شد و تا اوایل خرداد طول کشید و از ششم خرداد آرای به صندوق ریختهشده را شمارش کردند. حوزۀ انتخابیۀ تهران دوازده کرسی در مجلس شورای ملی داشت. در انتخابات دورۀ پنجم ۱۷۵۸ نفر کاندیدا شدند. شمار کاندیداها بیسابقه بود. در انتخابات حوزۀ تهران ۱۸۳۱۶ نفر شرکت کردند. در روزهای اول و دوم بازار خریدن رأی گرم بود و پس از اعتراض و افشاگریهای فرقههای سوسیالیست و کمونیست و طرفداران سید ضیاء، هیئت نظارت بر انتخابات تهران به ریاست مشیرالدوله تمهیداتی به کار بست که جلوی خریدوفروش برگههای رأی و تقلب گرفته شود. اما در مناطق پیرامون شهر تهران مانند کن و سولقان و… خرید برگۀ رأی و تقلب تا حدودی برقرار بود. آرای حوزۀ انتخابیه تهران (بهجز لواسانات) که شمرده شد، چهار نفر از کاندیداهای فرقههای سوسیالیست و کمونیست اول تا چهارم و یک نفر هم یازدهم شد. سیدضیاء با ۳۲۳۰ رأی نفر دوازدهم بود که گواه اعتبار او در تهران آن زمان میتواند باشد. نمایندگان شاخص اشراف مانند قوامالسلطنه و نصرتالدوله و… در تهران رأی کافی نیاوردند و در تنها حوزۀ رأیگیری باقیمانده از حوزۀ انتخابیۀ تهران یعنی لواسانات با تقلب و خریدن رأی به آرای کافی برای قرارگرفتن در بین دوازده نفر نمایندگان تهران دست پیدا کردند.
تقلب و نابسامانی در صندوق لواسانات به حدی بود که هیئت نظارت بر انتخابات در ابتدا حاضر به تأیید انتخابات و شمارش آرای آن نبود. بالاخره، پس از اعمال نفوذهای بسیار، هیئت نظارت پذیرفت آرای صندوق لواسانات را بشمارد و حکمیت دربارۀ آن را به مجلس پنجم واگذار کند. درنتیجه، سید ضیاء که یک رأی هم در صندوق لواسانات نداشت نفر هفدهم شد. البته اگر چنین نمیشد و سید ضیاء جزو دوازده نفر قرار میگرفت نمایندگان مجلس پنجم صلاحیت او را تأیید نمیکردند.
بهاینترتیب، دور اول نقشآفرینی و تأثیرگذاری سید ضیاء در سیاست ایران به پایان رسید اما اعتباری که طی سه ماه رئیسالوزرایی در بخشهایی از جامعۀ ایران به دست آورد چیزی نبود که به این سادگی از بین برود. در مهرماه ۱۳۲۲ که سید ضیاءالدین طباطبایی از تبعید به ایران بازگشت و دور دیگری از نقشآفرینی را در سیاست و جامعۀ ایران شروع کرد، درصدد برآمد از آن اعتبار بهدستآمده در دو دهۀ قبل استفاده کند. گو اینکه جامعۀ ایران به طور جدی تغییر کرده بود و احزاب و شخصیتهایی، اعم از چپ و لیبرال، با آراء و عقاید و برنامههای جذابتر و کارآمدتری در سیاست و جامعۀ ایران حضور داشتند و آنچه سید ضیاءالدین طباطبایی در مقابله با آنها مطرح میکرد عمدتا طنین ارتجاعی داشت.
برگرفته از : روزنامۀ شرق، ۱۰ خرداد ۱۴۰۱ (با ویرایش)
نظر شما