۷ - دی - ۱۳۹۹
گفت و گوگر : مرتضی گل پور


فرانسیس فوکویاما، نظریه پرداز برجسته آمریکایی در کتاب نظم و زوال سیاسی می گوید برای «دولت سازی» پیش از هرچیز به «ملت سازی» نیاز است. او ملت سازی را «ایجاد حس مشترک هویت ملی» تعریف می کند که در تاریخ کشورها با خشونت و اجبار یا با سیاست‌های زبانی و قومی ایجاد می شود. نکته اینجا است که تعریف فوکویاما از «ملت» یا «ملت سازی» یک تعریف جهانشمول نیست که همۀ کشورها و همۀ ملت ها را شامل شود. به عبارت دیگر، اگر برخی کشورهای اروپایی، به ویژه اروپای غربی و شمالی، در تاریخ خود مجبور شدند که برای ساختن یک ملت، بر مفاهیم قومی یا زبانی تکیه کنند و دست به خشونت بزنند، تجربۀ تاریخی کشورهای دیگر، چنین نیست. از جملۀ این کشورها ایران است که برخلاف باور فوکویاما، نیازی به «ساختن ملت» ندارد. زیرا ایران و ایرانی بودن، یک مفهوم و یک تجربۀ تاریخی است که قدمتی بیش از ۲ هزار سال دارد. در ایران، نه تنها «ملت سازی» نشده است، بلکه برای شکل گیری هویت مشترک ملی، نیازی به خشونت، اجبار یا سیاست‌های زبانی خاصی نبوده است. در گفت وگو با احسان هوشمند، پژوهشگر مسائل قومی ایران، مفهوم «ملت در تجربۀ تاریخی ایران» را بررسی کردیم؛ امری که نشان می دهد که این مفهوم و تجربه، بسیار متفاوت از تجربۀ سرشار از خشونتی است که بسیاری از کشورهای غربی طی کرده‌اند. به ویژه اینکه در ایران، مفهوم ملت با همزیستی و همپذیری گروه‌های زبانی مختلف تجربه شده است. همچنین در این گفت و گو بررسی کردیم که این مفهوم و اساساً ایران، امروز با چه مخاطراتی رو به رو است و برای مواجهه با این مخاطرات چه باید کرد. این گفت و گو را بخوانید :

پرسش : «فوکویاما معتقد است که شکل‌گیری مفهوم مدرن دولت- ملت محصول اقتدار‌گرایی و خشونت گستردۀ پیشینی است؛ خشونتی که خواهد توانست جامعه را یکدست کند. در ایران اما بدون چنین خشونتی، هویت‌های قومی در طول تاریخ همواره حول ایدۀ ایران بوده و هستند. چطور این دو قابل جمع است، یعنی ایدۀ ایران و اقوامی که در حاشیه ایران زندگی می‌کنند؟»

هوشمند : « ابتدا باید به لحاظ نظری تکلیف خود را با گزاره‌هایی که جهانشمول تلقی می‌شوند، روشن کنیم؛ زیرا دربارۀ همۀ جوامع بشری، با تجارب و ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی متفاوت نمی‌توان صرفاً با یک ایدۀ نظری حکم راند. ممکن است در برخی جوامع شکل‌گیری مفهوم ملت، با زور و اقتدار بوده باشد، اما به تعداد جوامعی که امروز نام دولت- ملت برخود نهاده‌اند، می‌توان تجربه‌های متفاوتی را برشمرد. آیا تجربۀ شکل‌گیری دولت- ملت در ایالت های متحد آمریکا با تجربۀ بریتانیا همسان است؟ آیا تجربۀ بریتانیا با تجربۀ ایتالیا همسان است؟ یا در فرانسه بر سر زبان‌های مختلفی که در آن کشور گویشور داشته است، چه آمد و چطور آن زبان‌ها به قیمت شکل‌گیری یک دولت ملی جدید حذف شدند؟ آیا تجربۀ این چند کشور با تجربۀ آلمان مشابه است؟ به‌نظر می‌رسد، هرکدام از این جوامع تجربه‌های خاص خود را دارند. بنابراین تکلیف خود را با ایده‌ای که از فوکویاما نقل شد، روشن کردیم. مضافاً اینکه تجربۀ تاریخی ایران، مانند تجربۀ برخی دیگر از کشورها ویژه است، به این معنی که ما یک جامعۀ تاریخی هستیم. کمتر تجربه‌ای بجز ویتنام، چین یا مصر را می‌توان مثال زد که تاریخی باشند و هنوز بعد از هزاران سال با همان نام تاریخی خود شناخته شوند. به گفتۀ برخی محققان از دورۀ ساسانیان و به گفتۀ برخی دیگر از دورۀ هخامنشیان ما را با نام «ایران» می‌شناختند و ما هم خود را با این نام می‌شناختیم. ایران، مفهومی است که هم با ابعاد سرزمینی و هم شاخص‌های فرهنگی، امپراطوری یا سیاسی و نیز شاخص زبانی اش در دنیا شناخته شده و می‌شود. بنابراین، این تجربه قابل تقلیل به تجربۀ مشابه آن مانند کانادا نیست که عمر چندانی ندارد یا حتی دولت عراق که کمتر از ۱۰۰ سال پیش بر جغرافیای جهان ظاهر شده است. فراموش نکنیم که ما در یک دوران طولانی تاریخی بعد از ورود مسلمانان به ایران، در دوران خلفای بنی‌امیه و بنی عباس و بعد از آن، حتی تا دورۀ مغول و تا پیش از اوایل صفویه که دولت ایرانی ادارۀ ایران را برعهده ندارد، شاهد کاربست واژۀ با اهمیت ایران در متون ادبی، تاریخی، علمی، شعر و امثالهم هستیم. تاریخ‌نگاری مانند یعقوبی، ایرانی نیست، اما بخشی از تاریخ یعقوبی به ایران اختصاص دارد، به همان ترتیب که طبری هم دربارۀ ایران صحبت کرده است. یا در متون ادبی مانند شاهنامه و حتی دیوان نظامی گنجوی که فراسوی مرزهای شمالی جهان ایرانی دربارۀ ایران صحبت شده است؛ از این منظر به نظر می‌رسد اگر نگوییم منحصر به فرد، واجد ویژگی‌های خاصی هستیم؛ ویژگی‌هایی بسیاربااهمیت و متفاوت از جوامعی که عمر ظهورشان به چند دهه یا چند سده نمی‌رسد.

پهنۀ ایران در دورۀ هخامنشی که با همبسته شدن «تیره » های ایرانی ،
شاهنشاهی و دولت و ملت ایران پدیدار شد .

بنابراین اینکه امروز شاهد بروز اما و اگرهایی حول مفهوم ایران هستیم یا برخی کلیت یکپارچۀ سرزمینی ما را زیر سؤال می‌برند، ناشی از برخورد تجربۀ تاریخی ما با تجربۀ جدیدی است که در اطراف ما شکل گرفته است؛ اینکه این تجربۀ تاریخی و آن فربگی نظری نتوانسته به زبان و عصر جدید منتقل شود تا مقابل ایده‌هایی که از مدرنیسم غربی نشأت گرفته‌اند، خود را مطرح و مقاومت کند.

پرسش‌ شما دو بخش داشت که ابتدا به بخش اول اشاره می‌کنم. به طور کلی، در تاریخ طولانی این کشور، هرگاه بر اثر تحولات مختلف، صدای نارضایتی بلند می‌شد، این صدا به سمت جداسری نبود، بلکه به سمت به دست گرفتن قدرت بود. این نکتۀ بسیار مهمی است. به‌عبارت دیگر، برخاستن کسی از خاندان زند، خاندان قاجار، یا قزلباش‌ها برای این نبود که یک تکه از این سرزمین را جدا کنند و دولت و کشور تازه‌ای را تأسیس کنند، بلکه به‌دنبال آن بودند تا این کشور را یکپارچه کنند و بر این سرزمین یکپارچه حکم برانند. زیرا در خودآگاه و ناخودآگاه همۀ این تیره‌ها و طوایف، تصور جهانی غیر از جهان ایران و حاکم جهانی غیر از جهان ایران شدن، غیرممکن بود. این رویکرد تا دورۀ صفویه و تا تحولات همزمان با انقلاب مشروطه کاملاً مشهود است و بجز چند استثنا، نمونۀ دیگری نداریم که مسیر به سمت جداسری بوده باشد. یکی از این استثناها در عصر صفویه رخ داد که طی آن بخشی از جامعه با دولت رقیب عثمانی همراهی می‌کنند و نهایتاً بعد از جنگ چالدران ضمیمۀ دولت عثمانی می‌شوند. اتفاقاً در یک تبارشناسی، باید بنیاد برخی جنبش قومی استقلال طلب را به این دوره بازگرداند. بنابراین در تاریخ این کشور شاهد جداسری به مفهوم جدید آن نبودیم و اگر تحولی هم رخ داد، به یکپارچگی و حاکمیت بر کل سرزمین و اصلاح کل ایران میل داشت. حتی برخلاف این تصور، این تحولات به بزرگ شدن سرزمین ایران هم میل داشته‌اند یعنی اغلب، وقتی اقتدار جدیدی در ایران سامان پیدا می‌کند، این سلسلۀ جدید نه تنها به فکر جداکردن بخش‌هایی از سرزمین نبود، بلکه به فکر اضافه کردن سرزمین‌های از دست رفته یا جدا افتاده هم بود. آخرین آن آقامحمدخان قاجار است که وقتی به قدرت رسید، به فکر مهار شورش‌های اطراف از جمله گرجستان و  سرحدات کشور افتاد تا دوباره پیوند این بخش‌ها با سرزمین اصلی را برقرار کند. نکتۀ دوم که حائز اهمیت است، این واقعیت است که لااقل از دورۀ اسلامی به بعد کسانی که در ایران حکمران می‌شوند، زبان‌شان فارسی نبوده است، اما همۀ این تیره‌ها، اعم از ترک‌ها مانند غزنویان و سلاجقه، تا مغولان و بعدها قزلباشان، افشار، زند و قاجار در برکشیدن و تقویت زبان فارسی سهم قابل توجهی ایفا می‌کنند. به عبارت دیگر، همۀ آنان حافظان گسترش زبان فارسی بودند. اهمیت این دو شاخص در این است که وقتی می‌خواهد یک ملت شکل بگیرد، یک زبان ملی هم شکل می‌گیرد، اما زبان ما هم میراثدار هزاره‌های پیش است و هم زبان عمومی بسیاری از ایرانیان بوده است، درحالی که ممکن است زبان مادری‌شان هم نبوده باشد. به‌عنوان مثال، در گوشه‌ای از ایران به زبان هورامی صحبت می‌کردند، یا عده‌ای به زازاکی و گوشۀ دیگری به کرمانجی صحبت می‌کردند، اما زبان فرهنگی و تمدنی همۀ اینها زبان فارسی بوده است، کما اینکه بخش عمده تولیدات فرهنگی و ادبی این حوزه‌ها هم زبان فارسی بوده است، بدون اینکه دولتی با آمریت بر آنان حکم کرده باشد.»

پهنۀ زیر فرمان دولت صفاریان ، به رهبری یعقوب لیث(بخش آبی رنگ)
در زمان یعقوب و به فرمان او ، نگارش کتاب و سرایش شعر به زبان فارسی ، از سر گرفته شد.

پرسش : « سؤالی که اینجا مطرح می‌شود، این است که آیا این تجربۀ تاریخی و کشوری با این سرمایۀ فرهنگی، امروز هم توان آن را دارد تا با مخاطرات جدید و مدرن جداسرانه در اطراف خود مواجه شود؟ یا به عبارت دیگر، با وجود برخورداری از این تجربۀ تاریخی، چرا امروز احساس می‌کنیم که با یک بحران مواجه هستیم؟»

هوشمند : «یک بخش از این مسأله یا بحران، نتیجۀ ظهور تحولات جدید ناشی از شکل‌گیری دولت- ملت‌های جدید و تحولات دوران مدرنیته است. در این زمینه فروپاشی امپراتوری های عثمانی و روسیۀ تزاری بسیار مهم است. در این دوره‌ها است که هویت‌های جدیدی شکل می‌گیرند که نقش عوامل بیگانه در آنها حائز اهمیت است. به‌عنوان مثال، ایدئولوژی پان‌ترکیسم در منطقه برای نخستین بار در دهۀ ۱۸۶۰ در منطقه شکل می‌گیرد. جالب است که طراح و مروج ایدئولوژی پان ترکیسم یک ترک نیست. اولین کسی که اهمیت زبان ترکی را قلمی کرد نه یک ترک زبان، بلکه یک مجار است، آقای «وامبری» کارمند وزارت امور خارجۀ بریتانیا است که ابتدا به‌عنوان یک دیپلمات و بعدها در نقش مبدل در ایران و عثمانی تحرکات زیادی داشته است. آقای وامبری با این مفروض که روسیه در جنوب مرزهای خود در حال پیشروی به سمت مرزهای امپراطوری بریتانیا یعنی هند شرقی است، به این نتیجه می‌رسد که تنها عامل بازدارنده مقابل نفوذ روسیه، می‌تواند ظهور یک ایدئولوژی به‌نام پان‌ترکیسم باشد که او بنیان آن را می‌گذارد. بنابراین این ایدئولوژی ابتدا در میان تاتارهای کریمه رواج پیدا می‌کند و به تدریج به سمت جنوب آمده و وارد عثمانی می‌شود. در عثمانی درحال احتضار هم این ایدئولوژی به تدریج جا پا می‌گیرد.»

پرسش : «بنابراین شما معتقدید که پان ترکیسم، محصول یک سیر طبیعی تدریجی و تاریخی در یک جغرافیای فرهنگی خاص نیست، بلکه مصنوع یک قدرت فرامنطقه‌ای است؟»

هوشمند: «پان ترکیسم از آن جغرافیا وارد این جغرافیا می‌شود. به عبارت دیگر، بنابه مصالح سیاسی قدرتی به‌ نام بریتانیا و برای مهار قدرت دیگری یعنی روسیۀ تزاری، یک ایدئولوژی طراحی می‌شود که به تدریج کنشگران محلی از آن استفاده کرده، در اواخر دورۀ عثمانی نفوذ قابل توجهی پیدا می‌کنند و به‌گفتار رسمی دورۀ گروهی از روشنفکران و نویسندگان تبدیل می‌شود. این ایدئولوژی پس‌از شکل‌گیری ترکیۀ امروزی مسیر دیگری به خود می‌گیرد. از سوی دیگر، شاهد هستیم که با فروپاشی عثمانی، هویت‌های عربی تازه‌ای در منطقه متولد می‌شود که بسیار حائز اهمیت است؛ هویت‌هایی مانند خاندان هاشمی که ابتدا قرار بود پادشاه عراق بشوند، یا خاندان فیصل که قرار بود پادشاه عربستان باشند، اما می‌بینیم که خاندان هاشمی بر اردن و خاندان فیصل بر عراق حاکم می‌شوند و به این ترتیب دنیای تازه‌ای در اطراف ما شکل می‌گیرد.»

پرسش :«اتفاقاً فرآیندهایی که شما به ‌آنها اشاره می‌کنید، مسئولیت فرهنگی ما را سنگین‌تر می‌کند. به این دلیل که می‌دانیم تاریخ شکل‌گیری کشورهای عربستان، ترکیه، عراق یا جمهوری آذربایجان چقدر است. در این صورت، کشوری که حداکثر ۵۰ سال است در جغرافیای جهان ظهور کرده یا کشوری که برساختۀ قدرت‌های فرامنطقه‌ای است، چگونه می‌تواند به مسأله‌ای برای کشوری مانند ایران تبدیل شود که چنان سابقه تاریخی و تمدنی دارد؟»

هوشمند : « ببینید! اتفاقاً خود تاریخی بودن ایران تبدیل به یک چالش برای ما شده است. به این معنا که آرامش خیالی به ‌همۀ ما داده است که با داشتن این تاریخ و سنت و زبان دیرین، متوجه تحولات گوشه و کنار سرزمین خود نیستیم. تجدد پرسش‌های فراوانی پیش روی جامعۀ ایران باز کرد و این پرسش‌ها ارکان مختلف حیات فکری و فرهنگی ما را درگیر خود کرد که ما از برخی مسائل اساسی و بزرگ پیش روی خود غافل شدیم. به‌عبارت دیگر، مشغولیت فکری و سیاسی به مقوله‌هایی مانند حکومت قانون و مشروطه کردن قدرت در ۱۰۰ سال گذشته، انرژی زیادی از ملت ما گرفته و باعث شده فرصت یا توجه لازم به بحث‌های با اهمیت دیگر که می‌تواند سرنوشت او را تحت تأثیر قرار دهد، صورت نگیرد.

از این طرف به‌نظر می‌رسد باید اهمیت فرآیند شکل‌گیری دولت مدرن در ایران را هم در نظر گرفت. زیرا برخی معتقدند همراه با شکل‌گیری دولت مدرن در دورۀ رضاشاه، اقتدار مرکزی و بوروکراسی یکنواختی بر کشور حاکم شد و در این فرآیند نیروهای حاشیه‌ای ما، اقوام، زبان، گویش‌ها و شخصیت هایشان مورد بی‌مهری واقع شدند.

اساساً «اقوام ایرانی» یک مفهوم جدید است و در گذشته چیزی به‌ نام اقوام ایرانی نداشتیم که بخواهد در بازی‌های سیاسی نقش آفرین باشد. ما یک جامعۀ تاریخی هستیم که در آن «شهر» حائز اهمیت بوده است. به‌عبارت دیگر، هویت کلان ما ایرانی و هویت خرد ما هویت شهری است. به دانشمندان این کشور نگاه کنید، آنان را به چه نامی می‌شناسیم؟ ما از قطران تبریزی، فردوسی طوسی، حافظ شیرازی یا حمزه اصفهانی و نظامی گنجوی صحبت می‌کنیم؛ یعنی این دانشمندان و اندیشمندان را به ‌عنوان شهر، مکان و روستایشان می‌شناسیم. به‌عبارت دیگر، ما نمی‌گوییم دینه‌وری کرد یا قوام فارس، بلکه می‌گوییم قوام شیرازی. دوم اینکه در کنار شهر به‌عنوان یک خرده هویت، طوایف هم نقش مهمی در تاریخ ایران دارند، مانند طایفۀ زند و قاجار، همچنین خاندان ایرانی در گوشه و کنار این سرزمین پراکنده هستند. این سه گروه اجتماعی از نظر تاریخی بسیار حائز اهمیت هستند که متأسفانه از دید بسیاری از تحلیلگران و پژوهشگران ایران مغفول مانده است. منظور اینکه ما در طول تاریخ، کسی را به‌نام هویت قومی شناسایی نمی‌کردیم، حتی طوایف همزبان، رقیب هم بودند و طوایف غیرهمزبان با هم پیوند برقرار می‌کردند.»

پرسش : « امروز چه؟»

هوشمند : « اما از تاریخ معاصر، لااقل بعد از جنگ جهانی اول، به تدریج هویت تازه‌ای در ایران به‌ نام هویت قومی سر باز می‌کند. اساساً کرد، آذری یا بلوچ بودن، مفهوم دوران مدرن است، برخلاف ایرانی بودن که مفهوم دوران پیشامدرن این کشور است. به عبارت دقیق تر، در تاریخ این کشور نمی‌توانید نمونه‌ای بیاورید که گروهی خود را با خاستگاه قومی خود تعریف کرده باشد.

بنابراین بار دیگر به مسأله‌ای که پیشتر طرح شد، بازمی‌گردیم و می‌توان گفت مسألۀ امروز ما این است که داشته‌های تاریخی ما، امروزی نشده و به زبان و بیان امروز، معرفی و همگانی نشده است. به همین دلیل است که ما شاهد چیرگی تعاریف مدرن از هویت‌های قومی و زبانی بر تعاریف و مفاهیم تاریخی این سرزمین هستیم.

همین طور است. مضافاً اینکه این مسائل برای دولت مدرن در ایران یک مسألۀ اصلی نبود. حتی برای نهادهای روشنفکری و نظری، رسانه‌ها و آموزش و پرورش ما هم مسألۀ مهمی قلمداد نمی‌شد. در این میان نکتۀ مهمی هم وجود دارد به این معنی که نمی‌توان ادعا کرد دولت جدید در ایران، یعنی از مشروطه تا امروز، خود را بی‌نیاز از نخبگان اقصی نقاط کشور دانسته است. به‌عنوان مثال نمی‌توان گفت آذری‌ها به بازی گرفته نشدند. هیچ دوره‌ای در تاریخ معاصر ایران را نمی‌توان یافت که آذری‌ها یا کردها یا لرها در سیاست ما ایفاگر نقش نبوده باشند. کردها هم چه در رژیم سابق و چه پس از انقلاب سهم قابل توجهی در مدیریت کشور داشتند. همین حالا وزیر نفت (بیژن زنگنه) که طولانی‌ترین دوران وزارت را در جمهوری اسلامی داشته است، کرد است. مگر آقای عزیزی، سخنگوی پیشین شورای نگهبان یا آقای رمضان‌زاده سخنگوی دولت در دولت اصلاحات کرد نبودند؟ یا مگر در دولت آقای روحانی وزیر کشور نسبتی با کردهای خراسان شمالی ندارد؟ اساساً جامعه ما یک جامعۀ قومی نبود که افراد را بر مبنای قومیت خود محروم کند. همچنین نخستین اهل سنتی که به فرمانداری منصوب می‌شود، آقای باباخاص در شهر دیواندره است و به تدریج در کردستان و دیگر استان‌ها اهل سنت به کار گرفته می‌شوند تا جایی که تا پایان دولت آقای خاتمی حدود نیمی از مدیران استان کردستان، آذربایجان شرقی و غربی در حوزه‌های اهل سنت‌نشین، از نیروهای اهل سنت انتخاب می‌شوند. در دولت آقای روحانی هم در استان‌های کردستان، آذربایجان غربی و بلوچستان و کرمانشاه، نزدیک به ۶۰ درصد مدیران مناطق اهل سنت نشین، اهل سنت هستند. در برخی از شهرهای مرزی مانند بانه، مریوان، اشنویه، سردشت و امثالهم بیش از ۹۵ درصد مدیران شهر، اهل سنت یا کرد هستند که شهر خود را مدیریت می‌کنند. همین جا بگذارید به مسألۀ دیگری اشاره کنم. از سال ۱۳۶۹ الگوهای پذیرش دانشجو در کشور به الگوی بومی گزینی تبدیل می‌شود. مطابق این الگو، کسانی که بخواهند ادامۀ تحصیل بدهند این امتیاز را خواهند داشت تا در دانشگاه محل تحصیل خودشان درس بخوانند. ببینیم با این رویکرد چه اتفاقی در کشور رخ داد؟ سال ۱۳۶۹ یعنی پیش از اجرای این شیوه، از کل داوطلبان دانشجویان استان سیستان و بلوچستان که در دانشگاه پذیرفته شدند، ۹۳ درصد در کل کشور و ۷ درصد در دانشگاه‌های استان پذیرفته شدند. امسال در سی امین سال اجرای الگوی بومی گزینی دانشجو، ۹۴ درصد از پذیرفته شدگان کنکور از استان سیستان و بلوچستان در استان خودشان مشغول تحصیل شدند و کمتر از ۶ درصد به ۳۰ استان دیگر رفتند. در این صورت برای نسل جدید که می‌خواهد در دانشگاه جامعه پذیر سیاسی شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ما آنان را از تعامل با هموطنان خود محروم کردیم. ما در این تعامل ملی میان هموطنان‌مان اخلال و اختلال ایجاد کردیم و مانعی برای ایجاد پیوندهای زناشویی میان دانشجویان از مناطق مختلف کشور شدیم.

بنابراین وقتی تاریخ کمرنگ می‌شود، دیگر نیروی کافی نخواهیم داشت تا در مواجهه با گرایش‌های جدیدی که اتفاقاً از بیرون دارد هدایت می‌شود، به‌صورت یک نیروی مقاوم فرهنگی و فکری عمل کند.

وقتی در آموزش عمومی ما، از کلاس چهارم ابتدایی که بچه‌های ما تاریخ می‌خوانند، فقط سیاهی‌های گذشته را می‌بینند، چه اتفاقی می‌افتد؟ چرا بچه‌های ما در دورۀ آموزش عمومی چیزی از تاریخ علم نمی‌خوانند؟ یا تاریخ نقاشی، تاریخ معماری یا تاریخ ریاضی و پزشکی نمی‌خوانند؟ در سفری به شهر مستیا در گرجستان، دیدم که بچه‌های سنین پیش دبستانی به یک محوطۀ تاریخی آورده شده بودند که مربوط به دورۀ ساسانیان هم بود. بچه‌ها آنجا با شن بازی کرده و بقایای مصنوعی تاریخی می‌ساختند تا به این ترتیب جامعه پذیر شده و با میراث تاریخی و تمدنی خود آشنا شوند. اما در جامعه بچه‌های ما در دبیرستان یا دانشگاه از طریق منابع درسی با گذشتۀ خود پیوند عاطفی برقرار نمی‌کنند. ببینیم در این شرایط چه اتفاقی می‌افتد؟ از یک سو نگاه وجود دارد، از سوی دیگر حوزۀ تاریخ و تمدن ایران نادیده گرفته می‌شود، در طرف دیگر محلی‌محوری هم رایج شده است، اما از آن سو شاهد هستیم که تحولات عمده‌ای در گوشه و کنار کشور در حال ظهور است. در ترکیه، دولتی روی کار است که رویکرد تهاجمی دارد، در قفقاز تحولات تازه‌ای دارد رخ می‌دهد. ما با چه آمادگی می‌خواهیم با این شرایط جدید مواجه شویم؟»

پرسش : «همین تحولات را بررسی کنیم. در سال‌های اخیر، در رسانه‌های خارجی یا در شبکه‌های اجتماعی سعی می‌شود این‌طور وانمود شود که نیروهای گریز از مرکز در خوزستان یا کردستان پرطنین و پرشمار هستند. برای آذربایجان ما هم این رویکرد دنبال می‌شود. به نظر شما این نیروهای گریز از مرکز چقدر جدی هستند و زمینه‌های گسترش آنها چیست؟خوزستان یکی از استان‌های راهبردی کشور است که حدود نیمی از منابع غذایی کشور در آن تولید می‌شود.»

هوشمند : « من منتظر بودم که شما بگویید نیمی از منابع نفتی ما در خوزستان تولید می‌شود، اما شما به منابع غذایی ایران اشاره کردید. ۴۰ درصد آب‌های پشت سدهای کشور پشت سدهای خوزستان است. خوزستان یک استان راهبردی است و محل اصلی ذخایر فسیلی ما است. خوزستان محل بخشی از صنایع جدید ما هم هست.  80 درصد صنایع پتروشیمی کشور در خوزستان واقع شده است. خوزستان گلوگاه و نبض اقتصاد کشور ما است. کمتر جایی در دنیا را مانند دشت‌های خوزستان می‌بینیم که چند نوبت قابلیت کشت داشته باشد. با وجود این نعمت‌های بی‌بدیل، خوزستان در تاریخ معاصر با یک سوء تدبیر جدی دست به گریبان است. می‌دانید وقتی در رژیم سابق ساختار نظام برنامه و بودجه کشور ریخته می‌شود، نظام تدبیر در دهۀ ۳۰ متوجه اهمیت این استان شده و در سال ۱۳۳۷ عمران خوزستان را آغاز می‌کند. در آذرماه سال ۱۳۴۱، همین جایی که امروز پر سروصدا هست، یعنی هفت تپه، سد دز افتتاح شده و مجتمع هفت تپه راه‌اندازی می‌شود. این مسأله آنقدر برای رژیم سابق اهمیت داشت که شخص شاه به‌همراه نخست‌وزیر امینی، برای افتتاح این پروژه حاضر شدند. اما از همان روز نخست سنگ بنای توسعه این مجتمع به‌گونه‌ای گذاشته شد که ناموزونی این توسعه را به رخ اهالی کشید. به‌عنوان مثال، در پایین دست سرچشمه رود دز، شبه جزیرۀ شعیبیه قرار دارد که منطقۀ بسیار حاصلخیزی است و اکنون کشت و صنعت امام خمینی (ره) در آنجا قرار دارد. این سوی رودخانه، وقتی به شوش می‌آییم، کشت و صنعت هفت تپه قرار دارد. وقتی ساخت تأسیسات توسعۀ نیشکر در این محل طراحی می‌شد، کمتر کسی به این نکته توجه داشت که آب این رودخانه، از سوی مردم پایین دست برای نظافت، کشاورزی و حتی آشامیدن استفاده می‌شود. اما کشت و صنعت در بالاترین دست رودخانه مستقر شده است و این یعنی، شوری کشتزارهای نیشکر به آب رودخانه رفته، آب آلوده می‌شود و هرچه پایین‌تر می‌رویم، سایر تأسیسات صنعتی و فاضلاب هم به آن اضافه می‌شوند تا جایی که در نهایت آب غیرقابل استفاده می‌شود. در این صورت وقتی می‌خواهیم به پایین دست آب برسانیم، مجبور می‌شویم چند ده کیلومتر لوله کشی کنیم تا آب به مردم این مناطق هم برسد. این نشان می‌دهد در روز اول نگاه توسعۀ متوازنی نسبت به این منطقه وجود نداشت و طراحی آن کارشناسی نبود، در نتیجه آنچه می‌توانست زمینه ساز توسعه باشد، مردم خوزستان را با مشکل رو‌به‌رو کرد. در این سال‌هایی که دچار کم‌آبی هستیم، [ گاهی تا ] ۲۳۰ روز هوای استان ناسالم است و [ در یک سال] از این ۲۳۰ روز، مردم خوزستان ۳۴ روز را در هوای حاد ناسالم سر کردند. خوزستان درحالی به ‌دلیل همین توسعۀ نامتوازن با مسائل محیط ‌زیستی دست به ‌گریبان است که ۴۰ درصد آب‌های کشور را پشت سدهای خود دارد. این استان ۶ هزار روستا دارد که ۴ هزار و ۵۰ مورد آن مسکونی هستند. مایۀ تأسف است که از این ۴ هزار روستا، هزار روستا لوله کشی آب ندارند و با تانکر به آنها آبرسانی می‌شود. ماجرای غیزانیه یک نمونه از این روستاها است. در سال ۱۳۵۵ که آخرین سرشماری رژیم سابق انجام شد، استان خوزستان یکی از مهاجرپذیرترین استان‌های کشور بود؛ یعنی نیروی کار از کل کشور برای کار در تأسیسات آب، برق، کشاورزی، صنعت نفت و فولاد و امثالهم عازم خوزستان می‌شد. اما در سرشماری ۴۰ سال بعد، یعنی ۱۳۹۵ نخستین استان مهاجر فرست کشور استان خوزستان است.

بنابراین وقتی از نیروی گریز از مرکز صحبت می‌کنیم، ایراد اصلی از مرکز است که با رویه‌های اداری و سیاسی و نیز توسعۀ نامتوازن و پر آسیب خود، انگیزۀ گریز از مرکز را ایجاد کرده و به آن دامن می‌زند.

به‌عبارت دیگر یک مسألۀ اصلی، ناکارآمدی سازمان‌های مدیریتی است. البته ما تا این مرحله، دربارۀ مسائل هویتی چیزی نگفتیم. همان‌طور که اشاره کردم، حس وطن خواهی در منابع درسی ما دیده نمی‌شود و رسانۀ ما هم در این حوزه ناتوان است. گاهی کار فرهنگی انجام نمی‌شود، اما در عمل آنقدر زندگی برای شهروندان راحت می‌شود که دیگر جایی برای طرح مسائل هویتی نمی‌ماند. اما وقتی در جایی مانند خوزستان جامعه درگیر بحران‌های بزرگی چون توسعۀ ناموزون و بیکاری و محرومیت می‌شود، مسائل هویتی اهمیت مضاعف می‌یابند.»

پرسش : «به تازگی در [ کشورهای ] شمال ایران، جنگ قره باغ را شاهد بودیم. ارزیابی شما از این تحولات چیست و به‌ نظر شما چه تکانه‌ای برای ما می‌تواند داشته باشد؟»

هوشمند : «تحولات بسیار با اهمیتی در قفقاز در حال روی دادن است که مهم‌ترین آن بازشدن پای ترکیه به قفقاز است. دولت عثمانی از اواخر قرن ۱۹ میلادی در تلاش بود که جای پایی در قفقاز باز کند که البته هر وقت هم پای آن دولت به این منطقه باز شد، ‌بجز بی‌ثباتی سیاسی و به‌خطر افتادن منافع ما، دستاورد دیگری برای ما نداشت. دولت ترکیۀ جدید با رویکرد حزب عدالت و توسعه، با رویکرد اسلامی- ترکی در بسیاری از نقاط خاورمیانه درگیر توسعه طلبی شده است.»

پرسش :«برخی این سیاست جدید را نوعثمانی نامیده اند.»

هوشمند : «یک تلقی می‌تواند این باشد. شاید باورکردن آن سخت باشد که پس ‌از ایالت های متحد آمریکا، بیشترین نیروی نظامی خارجی یک کشور که در خارج از کشور حضور دارد، نیروی نظامی دولت ترکیه است. اکنون نیروی نظامی ترکیه در قبرس، سومالی، لیبی و اخیراً در عمان، قطر و افغانستان حضور دارد.»

پرسش : «در عمان؟»

هوشمند : «ترکیه در حال ساخت پایگاه در عمان است که به ‌لحاظ تاریخی اهمیت ویژه‌ای برای ما دارد. اگر جمهوری آذربایجان را هم به این فرآیند اضافه کنیم، متوجه اهمیت موضوع می‌شویم. پیش‌از بحران اخیر شاهد بودیم که دولت باکو در حال خرید تجهیزات دریایی است، درحالی که با هیچ کشوری در دریای مازندران اختلاف سرزمینی ندارد، ضمن اینکه اساساً ارمنستان هم به هیچ دریایی راه ندارد. ترکیه هم حضور نظامی خود در قفقاز به ویژه در جمهوری آذربایجان را تشدید کرده است. از این منظر ما باید با احتیاط و با دقت تحولات قفقاز را تعقیب کنیم. سیاست ما در قبال فروپاشی شوروی و شکل‌گیری جمهوری‌های جدید بدون محاسبات دقیق و صرفاً بر مبنای دیدگاه‌های مذهبی، آن هم بدون برآوردهای دقیق میدانی بود که این روند را در جنگ اول قره باغ مشاهده کردیم.»

پرسش : «به‌نظر می‌رسد این رویکرد بعداً تعدیل شد.»

هوشمند : « بله، در میانۀ جنگ متوجه شدند که این مسیر نادرست است. می‌دانیم که اگر ایران نبود، اساساً در جنگ اول قره باغ، باکو سقوط کرده بود و ارمنستان بر کل منطقه سیطره پیدا می‌کرد،  می‌توانیم این طور بگوییم که در تحولات اخیر منطقه، مقام‌های کشوری تا حدی غافلگیر شدند. دیدیم که به تدریج کشور نگران شد و اعزام نیروهای مسلح به مرزها نشان از این نگرانی داشت، اما چون درنهایت منازعه شکل دیگری به خود گرفت، ما از این منظر غافل شدیم. در اینجا باید به چند نکته دقت کرد : نخست، روی کارآمدن آقای نیکول پاشینیان در ارمنستان و قره‌باغ زدایی از ساختار حاکمیت این کشور بود، زیرا بخش عمدۀ نخبگان جمهوری ارمنستان که در اریکۀ قدرت بودند، از جمله آقای سرکیسیان رئیس جمهوری قبلی این کشور، منشأ قره باغی دارند و در این بحران کارکشته شده بودند اما همۀ اینها با اتهامات مختلف از صحنۀ سیاسی ارمنستان حذف شدند. به‌نظر می‌آید آقای پاشینیان امید داشت با نزدیکی به غرب حمایت آمریکا و اروپا را داشته باشد. از این‌رو هم روابط با روسیه سرد شد که شاید این متغیر موجب شد روسیه هم دخالت چندانی در منازعه نکند. از سوی دیگر ما هم در چند سال گذشته به نوعی از تحولات منطقه غافل شدیم. در این سال‌ها روابط جمهوری آذربایجان و اسرائیل به‌صورت بسیار گسترده‌ای در حال رشد است. ما در مسألۀ رابطۀ امارت های متحد عربی و اسرائیل بیانیه‌های تندی صادر کردیم، درحالی که همین حالا جمهوری آذربایجان با اسرائیل روابط راهبردی دارد و اسرائیل دومین تأمین کنندۀ اسلحه این کشور است. نکتۀ دیگر موضع ترکیه است که باید در رصد ما باشد. ترکیه در چند سال گذشته تمرکز قابل توجهی روی ایران داشته است. ده‌ها مرکز مطالعاتی و راهبردی در این کشور فعالیت می‌کنند، اما تنها مرکزی که به‌نام یک کشور فعالیت می‌کند، «مرکز مطالعات ایران» است. به‌عبارت دیگر، در ترکیه مرکز مطالعات فرانسه یا روسیه وجود ندارد، اما مرکز مطالعات ایران هست. معنای این امر این است که ایران برای سیاست خارجی ترکیه حائز اهمیت است. تا پیش از روی کارآمدن حزب عدالت و توسعه همۀ توجه مراکز فکری و دانشگاهی ترکیه به اتحادیۀ اروپا بود، اما پس از آن توجه به ایران گسترش یافت و می‌بینیم که هزاران شهروند ترکیه در ایران ادامۀ تحصیل دادند. به‌نظر می‌رسد که ترکیه در دورۀ اخیر ریاست جمهوری آقای اردوغان، خود را از یکسو رقیب اسلام نوع عربستانی و از سوی دیگر جمهوری اسلامی می‌داند و میدان رقابت خود در خاورمیانه را در ارتباط با این دو کشور تنظیم کرده است. متأسفانه ما در ایران متوجه این موضوع نیستیم. مثال دیگری بزنم. ترکیه در حال دنبال کردن بازی خود بوده و در پی رقابت با جمهوری اسلامی، قفقاز را به سیاهۀ متغیرهای اثرگذار به این مناسبات اضافه کرده است.

برگرفته از : روزنامۀ ایران ، شمارۀ ۷۵۲۶، شنبه ۶ دی ماه ۱۳۹۹ ، ص ۱۴( با ویرایش) .

نظر شما