۲ - اسفند - ۱۳۹۳
عقاب علی احمدی


شادی صدر در پاسخ به بیانیه ی گروهی از روشنفکران ایرانی در اعتراض به بیانیه ی ضدایرانی دو تشکل « حزب دموکرات » و « کومله » [۱] مطلبی نوشته و در آن ، پس از اعتراض به هشدارهای این گروه میهن پرست نسبت به دسیسه های بیگانگان برای ایران ، از خواسته های گوناگون خود و همفکران و متحدان خود و ضرورت دستیابی به آنها سخن گفته است [ ۲ ] آشفتگی حاکم بر این مطلب که ریخت « ادعانامه های ضدمرد » و شلوغی « سیرک مانند » فضای سیاسی در دوران دولت محمد خاتمی بر آن حاکم است ، نشان از چیزی ندارد مگر فرصت طلبی ها و ذوق زدگی های آدمی تازه به دوران رسیده که خود را « فعال حقوق زن » می نامد .

او مقاله اش را چنین آغاز کرده است :

« چه خوشمان بیاید و چه نیاید، اگر به دنبال تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران هستیم، نمی‌توانیم حق تعیین سرنوشت را نادیده بگیریم. »

پاسخ : تحقق دموکراسی به طور معمول یک « خواست همگانی » است و به خوشداشت ها و دلخواسته های کسی ربطی ندارد . هر ملت برای اینکه دموکراسی را استوار کند ، به چیزهایی نیاز دارد. بخشی از این نیازها بدین قرارند : هویت ملی ، آگاهی از تاریخ گذشته ، شناخت حقوق فردی و حقوق همگانی ، ارزش نهادن به جایگاه دولت ، آگاهی از نقش مهم همبستگی ملی ، شناخت تفاوت های خود با دیگر ملت ها ، دلاوری لازم برای به دست گرفتن سرنوشت خود و پیامدهای آن ، و توانایی بهره گیری مستقلانه و اندیشیده از دستاوردهای دموکراتیک دیگر ملت ها .

در ادامه ، شادی صدر که حقوقدان هم هست ، برای توصیف وضعیت گروهی از ناراضیان ایرانی ، مثالی شگفت می آورد که نشانه ای غم انگیز از کوتاه فکری اوست . او چنین می گوید :

«اخیرا سازمان عفو بین الملل در استرالیا برنامه ای تلویزیونی با عنوان “برگرد همونجایی که از آنجا آمده ای” تهیه کرده که در آن، شش استرالیایی، یک ماه به کشورهایی فرستاده می شوند که پناهندگان از آنجا می آیند و زندگی واقعی و رنجهای طاقت فرسای یک پناهنده را در جنگ، قحطی، سرکوب سیاسی، نسل کشی و پس از آن، فرار به استرالیا تجربه می کنند (۱) و مقابل چشم بینندگانی قرار می دهند که اکثریتشان فکر می کنند پناهندگان، قانون شکن، مجرم و باعث اتلاف بودجه های دولتی هستند. وقتی بیانیه “جمعی از فعالین سیاسی” را درباره توافقنامه اخیر حزب دموکرات کردستان و حزب کومله (۲) خواندم، بلافاصله فکر کردم تک تک امضا کنندگان این بیانیه را باید مجبور کرد یک ماه، فقط یک ماه، به عنوان یک کرد یا عرب یا بلوچ در ایران زندگی کنند و بعد از آنها پرسید که آیا چنین بیانیه ای را دوباره امضا خواهند کرد!؟»

پاسخ : هر ناراضی ایرانی در این کشور دارای حقوقی است و از احترام هم میهنان خود ، برخوردار . مقایسه ناراضی ایرانی با پناهجویان در استرالیا چیزی جز یک توهین نیست . آیا وضعیت ناراضیان کرد یا هر ناراضی دیگری مانند وضعیت پناهجویان از کشورهایی مانند سودان و افغانستان و عراق و بیافرا است ؟ اعتراض گروهی از روشنفکران میهن پرست به این بیانیه ، در واقع اعتراض به ساخت و پاخت بی شرمانه دو گروهک مسلح ، و چراغ سبز آنها به آمریکا برای هجوم به ایران و مسلح کردن آنهاست . شما با کدام جایگاه و برخوردار از کدام حق ، منکر حق انسانی روشنفکران برای هشداردادن به ملت خود در باره توطئه های شوم بیگانگان و دفاع از کیان کشور ایران و خواستار زندگی آنها در شرایط زندگی تیره های ایرانی کرد و بلوچ و … می شوید . نکند می پندارید ، همه امضاکنندگان این بیانیه « بچه تهران » هستند ؟ برای آگاهی شما و همراهانتان از دشمنانی فرضی مانند « فارس زبان » یا « بچه تهران » ، می گویم تهران در دست مردمانی از همه تیره های ایرانی است و اکنون از « تهرانی اصیل » در چند نقطه بیشتر خبر و اثری نیست . نکته مهمی که باید آن را بدانی این است که حق ما از « ایرانی بودن » با وابستگی مان به گویش فارسی ، کردی ، آذری ، سیستانی ، گیلکی ، مازندرانی ، لری ، هرمزگانی و… اثبات نمی شود . فرزندان بسیاری از مردمانی که از استان های گوناگون ایران در کلانشهرهایی مانند تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و …. زندگی می کنند ، یک کلمه از گویش محلی پدر و مادر خود نمی دانند و به فارسی سخن می گویند .

در ادامه چنین می گوید :

« ماجرا از این قرار است: دو حزب دموکرات و کومله که سالها سابقه تقابل گاه خونین را داشته اند، توافقنامه ای امضا کرده اند که در آن، از حق تعیین سرنوشت ملت کرد دفاع کرده و “فدرالیسم ملی- جغرافیایی” را به عنوان راه حل خود برای مساله کردستان پیشنهاد کرده اند. صرفنظر از سیاستهای این دوحزب که موضوع بحث من در اینجا نیست و اینکه آنان تا چه حد به مندرجات توافقنامه خود به خصوص درمواردی چون برابری کامل جنسیتی (۳) متعهد خواهند بود، در مخالفت با این توافقنامه، علاوه بر چندین و چند مقاله با مضامینی مشابه و تکراری (۴)، جمعی از فعالان سیاسی، بیانیه ای نوشته و منتشر کرده اند که لب کلام آن این است: “تکیه بر “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” لاجرم به شناسایی و پذیرش “حق جدایی واحدهای ملی” تا تشکیل “دولت”های ساختگی می‌انجامد.”

این در حالی است که حق تعیین سرنوشت ملتها، یکی از بنیادی ترین اصول حقوق بشر است که در منشور ملل متحد و نیز میثاق بین المللی حقوق مدنی – سیاسی به رسمیت شناخته شده و در دوران پسااستعمار نیز همچنان لازم الاجراست. به عقیده حقوقدانان بین المللی، این اصل جنبه قاعده آمره ( jus cogens) پیدا کرده است که معنای آن این است که تمامی اعضای جامعه بین المللی موظف به احترام و رعایت بی چون و چرای آن هستند. بنابراین، اصل حق تعیین سرنوشت ملتها، اصلی غیرقابل مناقشه است. تنها موضوعی که می توان بر سر آن مناقشه داشت این است که آیا کردها یا عرب ها (۵) یا هریک از اقوامی که در چارچوب مرزهای قراردادی ایران به دنیا آمده اند، می توانند ملت به حساب آیند یا نه. »

پاسخ : کردها یک تیره ایرانی نژاد هستند و « ملت » نیستند . ایرانیان کرد از واحدهای سازنده ملتی هستند به نام « ملت ایران » و در درازای زندگی ملت ایران در ساخت ایران و دفاع از آن در پهنه جهان با دیگر تیره های ایرانی همکاری کرده اند . تیره کرد در راستای توسعه طلبی های دولت های روسیه و عثمانی و دسیسه های انگلستان و جداشدن سرزمین های ایرانی از پیکر ایران ، در کشورهای ایران ، عراق ، ترکیه و سوریه و روسیه زندگی می کنند. آیا کسی می تواند بگوید ، دو گروه حزب دموکرات و کومله از چه زمان نماینده « ایرانیان کرد » شده اند ؟ در کردستان به جز هواداران گروه های مسلح مخالف دولت ایران ، هواداران دولت مرکزی ، ملی گرایان ایرانگرا ، فعالان مستقل راست و چپ و _ البته : _وحشیان سلفی هم زندگی می کنند . توافق یکی از چهار شاخه سازمان کومله با حزب دموکرات برای جلب حمایت دولت های غربی و دریافت اسلحه از چه وجاهتی برخوردار است ؟ دیگر اینکه چه کسی حق دارد، خودسرانه ، برای تغییر ساختار سیاسی کردستان که بخشی از ایران است ، اقدام کند . گزینش شیوه های اداره سیاسی کشور در زمره تصمیم های کلان ملی است و «همه ایرانیان» برای آن تصمیم می گیرند و نه مردمان یک استان .

 او بی اینکه روشن کند منظورش از واژه هایی مانند « دموکراسی » و « حقوق بشر » چیست ، بنا را بر این می گذارد که همگان این مفهوم ها را می شناسند و خواهان دستیابی بدان ها هستند و هیچگونه نیازی به « همداستانی » بر سر آنها ندارند . به راستی دموکراسی را چگونه برپا می کنند و چه کسانی برپاکنندگان آن هستند ؟ یک پاسخ به این پرسش این است که از هواداران « دموکراسی صادراتی غربی » شنیده ایم و دیده ایم : چند دولت با همکاری با یکدیگر ، کشوری را اشغال نظامی می کنند و پس از سرنگون کردن دستگاه سیاسی آن کشور ، دموکراسی را بر پا می کنند . نمونه امروزی آن ، یکی هم کشور « لیبی » است . اما امروزه ، هواداران دموکراسی وارداتی از روزهای پس از پیروزی انقلابیان لیبی سخنی نمی گویند . می دانید چرا ؟ برای اینکه چند لحظه پس از اعلام پیروزی انقلاب ، سخنگویی که برای اعلام پیروزی انقلابیان ضدقذافی به پشت تریبون رفته بود ، در دومین جمله اعلام کرد ، حق داشتن پنج همسر برای مردان لیبیایی حقی شرعی است !!

نمونه ی دیگر کشور استعمارساخته « سودان جنوبی » است . این کشور بر بستر دوره ای طولانی از جنگ های مذهبی میان شمال مسلمان و جنوب مسیحی ، و با بی توجهی به مفهوم راستین « حق تعیین سرنوشت » [ ۳]و تفسیر دلبخواهی آن در سازمان ملل متحد و جداشدن جنوب سودان پدید آمد . اینکه شمال و جنوب سودان نتوانستند در اداره کشور با همدیگر همکاری بکنند ، آیا دلیل کافی برای جدایی بخش جنوب بود ؟ ۶۸ درصد از منابع بزرگ نفت و جنگل های انبوه و شاخه ای پرآب از رودخانه نیل در سودان جنوبی جای دارد ؛ اما با جداشدن این بخش از سودان ، مشکلات کنونی سودان جنوبی اینها هستند : فقدان زیرساخت‌های لازم برای توسعه، ناکارآمدی سامانه اداری به دلیل کمبود نیروی انسانی تحصیل‌کرده، ادامه اختلافات با شمال در مورد مرزها به‌ویژه در مناطق نفتی، وجود گروه‌های مسلّح شورشی که از جانب شمال حمایت می‌شوند . [۴] پس می بینید ، با جداشدن و یا فدرالی شدن مشکلی حل نمی شود . این مشکلات بر روی هم انبار می شوند و پیچیدگی بیشتر می یابند.

او از « حق تعیین سرنوشت » هم سخن می گوید و باز بی اینکه روشن کند چه کسی و در چه مرجعی ، این حق را اثبات می کند و می گیرد . در شهر هرتی مانند « فضای سیاسی ایران » که هر حرفی را می توان بی هیچ نگرانی ای به زبان آورد ، [ ۵ ] « حق تعیین سرنوشت » هم به معنی این است که گروهی تجزیه طلب با چشمک های سیاسی به ابرقدرت ها ، خواهان تجزیه کشور می شوند . این گروه ، کاری به اینکه سرنوشت و آینده فرزندان این کشور ، در ناکجا آباد فدرالیسم و دموکراسی وارداتی نظامی به کدام دهکوره و کویری در آینده ای ناروشن حواله می شود ، ندارد . او از مقوله هایی مانند « خاطره ی مشترک ملی » ، « حق مالکیت مشاع ایرانیان بر خاک خود » ، « تاریخ مشترک » ، « فرهنگ مشترک » و… هم نه آگاهی ای دارد و نه می خواهد داشته باشد . اینکه این کشور در درازای زندگی چندهزارساله خود با چه فاجعه هایی روبه رو بوده است ، هم ، کاری ندارد . او از خود نمی پرسد ، آن روز که مجموعه ی انقلابیان و اصلاح طلبان ایران برای سرنگون کردن محمدرضاشاه پهلوی ، هر دروغ و دغل و نیرنگی را در کار کرد تا به زعم خود ، یک دیکتاتور را سرنگون کند و به آزادی و سعادت برسد ، چرا در فردای پیروزی ، نتوانست بیش از یک ماه در آرامش با هم میهنان خود زندگی کند ؟ او همچنان بر اساس نظریه « اتحاد برای مبارزه با دشمن مشترک » که از دکان جاسوسی موسوم به « حزب توده ایران » به سیاست ورزان امروز ایران به ارث رسیده است ، به دنبال یارگیری و یافتن متحد برای مبارزه با دشمنی فرضی به نام « جمهوری اسلامی » است . حال این متحد ، استالینیست های توده ای هستند یا سلفی ها و تکفیری های وحشی کردستان و بلوچستان [۶ ] ، هیچ فرقی نمی کند .همین که کسی مخالف دولت باشد برای او کافی است .

او ادامه می دهد :

« تحقق دموکراسی و حقوق بشر درد دارد، به جراحی سختی می‌ماند که شاید جای زخمش تا همیشه باقی بماند اما ناگزیر است. در واقع تا چند غده بدخیم در جامعه ایران درمان نشود، صحبت کردن از هر دموکراسی در آینده ایران ناممکن است؛ یکی از این غده‌ها، مساله حق تعیین سرنوشت و دیگری، مساله رهایی زنان است .»

پاسخ : چرا درد ؟ درد در زمانی وجود دارد که در برابر انجام کاری ، مقاومتی باشد . شما که چنین جلوه می دهید تنها گروهی اندک که در قدرت هستند ، در برابر خواسته های شما و همفکرانتان مقاومت می کنند ؟ خنده آور آنجا است که چیزی به نام « حق تعیین سرنوشت » همسنگ « رهایی زنان » طرح می شود . ظاهر از دیدگاه این حقوقدان محترم ، « حق تعیین سرنوشت » پدیده ای مردانه و مربوط به آنان است و « رهایی زنان » هم مفهومی زنانه .

خانم محترم ! اینگونه رطب و یابس به هم بافتن و از روی دست نظریه پردازان دولت های استعماری برای « ملت ایران » نسخه صادرکردن ، شیوه ای است که اکنون بیش از چند میلیون نفر ، به طور مستقیم ، تاوان آن را با دربه دری و آوارگی در کشورهای بیگانه می دهند . اینگونه مقایسه ها در روزهای اوج گیری جنبش اسلام گرایان در سال ۱۳۵۷ از سوی همه انقلابیان و اصلاحگران ایرانی ارائه می شد ؛ اما تنها گذشت چند ماه لازم بود تا بدانند که پیش از رسیدن به دموکراسی باید « ملتی » داشت که اساسا دموکراسی را « بخواهد » . « خواستن دموکراسی » و « نگاهداری » آن هم به این ابتذال و مسخرگی نیست که به پای صندوقی بروی و رایی را به آن بیندازی . « رای دادن » پیش و پا افتاده ترین شیوه ی اعلام نظر یک ملت است ؛ و آنچنان که تو و من می دانیم ، هنوز تا برگزاری یک رای گیری سالم ، دهه ها زمان نیاز داریم . در بحث های سیاسی ایرانیان امروز چنین جلوه داده می شود که برگزاری یک انتخابات بی تقلب همه مشکلات را حل می کند . کسی نمی گوید ، رای دهنده با کدام « دانش سیاسی » ، به یک شیوه اداره کشور رای می دهد ؛ و چگونه رای خود را پیگیری می کند و کار « پایش» دولت را چگونه انجام می دهد .

آنچه تو می خواهی ، سطحی از زندگی و معاش در اندازه های ملت هایی مانند آلمان ، فرانسه ، انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی است . اما یک اشکال وجود دارد : از میان همفکران تو ، کمتر کسی در دوره ای که در فرنگ دوران تبعید ناخواسته یا خودخواسته اش را گذرانده است ، توانسته است از تاریخ پشت سر این دموکراسی و ساز و کار دموکراسی های غربی چیزی یاد بگیرد.

در واقع رنگارنگی و سست بنیادبودن انگاره ها و فرضیه هایی که شما در مقاله تان ارائه کرده اید ، چنان است که ارزش پاسخگویی را ندارد ؛ از جمله در جایی چنین گفته اید :

« از سوی دیگر، واقعیت این است که مفاهیمی که اکثر ما، به عنوان مفاهیمی مثبت مفروض می دانیم و نسبت به آنها احساس تعلق شدید می کنیم، برای بسیاری از ساکنان درون مرزهای قراردادی ایران بار منفی دارند. مفاهیمی مانند “ایران”، “ایرانی”، “فارسی”، “ملت ایران”، “تمدن ایران” و…که ممکن است در خیلی از ما، احساس تعلق ایجاد کند، در تعداد زیادی از ساکنان ایران، تداعی گر رنج، تبعیض، محرومیت و حتی تنفر هستند. تنها پس از ساعتها نشستن پای صحبت زندانیان سیاسی سابق و خانواده های اعدام شدگان عرب و کرد و خواندن نوشته هایشان و فراتر از آن، حس لا به لای گفته ها و نوشته هایشان است که می توان چنین دوگانگی شدیدی را میان جمعیتی که عموما و به طور یکپارچه “ملت ایران” خطاب می شوند دریافت و صادقانه از خود پرسید: مرزها و تکه های خاک، چه ارزشی دارند وقتی آدمها در آن احساس خوشبختی نکنند!؟ وقتی آدمها به آن احساس تعلق نکنند!؟ وقتی آدمها از اسامی و مفاهیم مرتبط با آن متنفر باشند!؟ »

می توانید بگویید ، پس چه کسی در طول هشت سال جنگ ، کار دفاع از میهن ما « ایران » _ که چنین خاک بر سر شده است که کسانی همچون تو و رفقایت نام آن را « تداعی گر رنج ، تبعیض ، محرومیت و حتی تنفر » می دانند _ انجام داد ؟ برای نمونه از یک فرانسوی یا یک آلمانی بپرسید ، اگر « نام » کشور خود را با این کوچک شماری بر زبان بیاورند ، چه واکنشی را از سوی هم میهنان خود خواهند دید . از آنها بپرسید ، کسی که « خاک » اش را ازدست بدهد ، در « کجا » می تواند زندگی کند و از چه « اعتبار »ی در نزد جهانیان برخوردار خواهد بود ؟

در ادامه ، چنین اظهار لحیه می کنید :

« اینکه چرا امروز ما با چنین واقعیتی مواجه ایم، نه تنها ریشه در سیاستهای سرکوب دولتهای مرکزی ایران که فراتر از آن، ریشه در عملکرد تک تک ما داشته و دارد؛ چه وقتی به عنوان مردم کوچه و بازار، نژاد پرستی مان را با گفتن “عرب سوسمار خور” و “کردی که سر  می بُرد” آشکار می کنیم و چه وقتی به عنوان روشنفکر، بیانیه سیاسی می نویسیم و در واقع ناسیونالیسم افراطی مان را پشت واژه های پرطمطراق پنهان می کنیم. »

پاسخ : « می شود بفرمایید از چه زمان و در کجای جهان ، اقدام دفاعی نیروهای دولت مرکزی با مزدوران بیگانه که با عمل نظامی امنیت ملت و کشور را سلب کرده اند ، « سیاست سرکوب » نامیده می شود ؟ دفاع ارتش هندوستان در برابر جدایی طلبان تامیل یا دفاع دولت اسپانیا در برابر جدایی خواهان باسک ؟ شما بگردید و در سرتاسر این جهان تنها دو دهکده را پیدا کنید که اهالی آن برای یکدیگر « لطیفه » نساخته باشند ؛ ناموسی و غیرناموسی اش به کنار . منتها این کمال گرایی بی مانند گروهی از خرده روشنفکران است که می خواهند مشکلات چندهزار ساله بشر را که هیچ فیلسوفی برای آن راه حلی پیدا نکرده است ، با تسلیم طلبی « خاتمی گونه » و « دوم خردادی » در برابر باجگیرانی که خود را « هویت طلب » می نامند ، حل کنند . یاد آن دوست آذربایجانی به خیر که می گفت :« ما خودمان برای خودمان لطیفه می سازیم ؛ فارس ها که توان این کار را ندارند .» و چون با نگاه های پرسشگر حاضران روبرو شد ، گفت : « از قدیم گفته اند « عقل چیز خوبی است ؛ اگر آن را به کار بیاندازید . دوست عزیز ! وقتی ظرافت و باریک بینی نهفته و بار معنایی واژگان به کار رفته در لطیفه هایی که برای آذربایجانی می سازند ، طوری است که خود من هم که آذربایجانی هستم ، از نازک طبعی و طنز نهفته در آن متعجب می شوم ، چطور باور کنم یک فارس یا یک کرد یا یک لر یا یک گیلک می تواند این لطیفه را بسازد .؟»

در باره ی این دو عنوان که مدعی هستید مردم در باره ی کردها و  عرب ها به کار می برند ، توجه به تاریخ مناقشات ایرانی ها و عرب ها و رفتار شبه نظامیان کرد با اسیران سرباز و افسر و پاسدار و بسیجی ضروری است . به عنوان یک کار  میدانی ، می توانید خاطرات خوب و بد این دو گروه را از میان نوشته ها و فیلم ها و گفتگوهایی که با آنها شده است ، بررسی کنید و این « عنوان بخشی » را راستی آزمایی کنید . دیگر اینکه « ناسیونالیسم افراطی مان » به چه معنی است ؟ در این جهان کدام ملت ، از احساسات میهن دوستانه برخوردار نیست ؟ اگر ملتی احساس میهن پرستانه نداشته باشد، پس ملت نیست. اگر روزی گذرتان به چادرهای مغول های صحرای گبی در مغولستان بیفتد ، در آنجا خواهید دید که تصویر خونخوارترین انسان جهان ، چنگیز بر روی فرش در بهترین جای آن آویزان شده است . و اگر به آنها اعتراض کنید که این خونخوار میلیون ها تن از مردم جهان را به کام مرگ فرستاد ، می گویند « این مسئله ی ملی ما است .» اگر به آمار فروش اسلحه ی کشورهای جهان به صدام حسین نگاه کنید ، سهم کشور فرانسه که در آن زمان فرانسوا میتران سوسیالیست بر آن حاکم بود ، از همه ی کشورها بیشتر است . می توانید بگویید ، تئوری های سوسیالیستی در آن روزها کجا بودند و به چه دردی می خوردند ؟ چگونه فرانسه ی سوسیالیست به عراق اسلحه می فروخت تا کارگران ایرانی را در جبهه های جنگ نابود کند ؟

در ادامه او جمله هایی بامزه آورده است :

« راستش فکر می کنم اگر من عرب یا کرد بودم و تا به حال، و با وجود همه بلاهایی که نه فقط در دوران جمهوری اسلامی بلکه از آغاز پروژه ایجاد دولت- ملت به زور سر نیزه رضاشاه پهلوی، به سر خودم و خانواده ام آمده، “تجزیه طلب” نشده بودم، با خواندن این بیانیه حتما در صف مدافعان جدایی از ایران قرار می گرفتم. « به خصوص وقتی چنین جمله ای را می خواندم : ” در ایران علی‌رغم وجود نارسایی های بسیار در رفتارهای حاکمیت‌ها هیچگاه دولتی منبعث از گروهی قومی در رأس “ملت یا ملت‌های زیرسلطه” دیده نشده است.”»

پاسخ: برای آگاهی تو که عنوان « حقوقدان » داری ، می گویم : « دولت – ملت ایران « پروژه » نبوده است . آنچه به تو این امکان را داده است تا از « حقوق زن » حرف بزنی ، بنیادهایی است که رضاشاه پهلوی با یاری روشنفکرانی چون مصدق و داور و فروغی و حسابی پی افکنی کرد . اگر رضاشاهی در کار نبود ، موقعیت و جایگاه تو چیزی بود در اندازه و جایگاه « زن افغانستانی » امروز . آنچه با بر سرکارآمدن رضاشاه در ایران پای گرفت ،« روند نوسازی ایران » و بازجان بخشی به یک تمدن کهنسال بود .

معنی جمله ای که ظاهرا به آن به شدت اعتراض دارید ، این است : « هیچکس در ایران به دلیل فارسی زبان بودن ، آذری زبان بودن ، کردبودن ، لربودن ، سیستانی بودن و… بر دیگران امتیازی ندارد .» اگر به وابستگی های تیره ای اعضای دولت و زمامداران دوره پهلوی نگاه کنی ، می بینی که از میان مازندرانی ها ، آذربایجانی ها ، لرها ، خراسانی ها ، کرمانی ها و … کسانی به رده های بالای تصمیم گیری در مقامات کشوری و لشکری رسیده اند . اگر منظور شما مشارکت در تصمیم گیری است ، این کار با رشد « دموکراسی ملی » امکان پذیر است و نه با تکه تکه کردن یک ملت به تیره های گوناگون یا « قوم » و « ملت » نامیدن آنها .

در ادامه ، خانم حقوقدان چنین جمله هایی را آورده است :

« در واقع این جمله و جملاتی نظیر این، که نقض سازماندهی شده (systematic) بنیادی ترین حقوق ملتهای عرب، کرد، بلوچ و… را به “نارسایی هایی در رفتارهای حاکمیت ها” فرومی کاهد، به همان حاکمیتها هم جواز سرکوب هر نوع گفت و گو پیرامون حق تعیین سرنوشت را با زدن برچسب “تجزیه طلبی” یا “مجری سیاستهای امپریالیسی” می دهد. . این افسانه که ملت شریف ایران همواره در موقعیت خطیر تهدید بیگانگان به سر می برد، اینجا هم مانند همیشه در خدمت توجیه این سرکوب و سانسور قرار می گیرد. »

پاسخ: « نقض سازماندهی شده حقوق ملت های عرب ، کرد ، بلوچ و فروکاستن آن به نارسایی در رفتار حاکمیت ها » یعنی چه ؟ از  کدام « ملت کرد » ، « ملت عرب » و « ملت بلوچ » سخن می گویید ؟ دولت کرد یا عرب یا بلوچی که در ایران تشکیل شده باشد ، کدام است ؟ زمامداران آنها کیستند و قلمرو  آنها  کجا است ؟ آنچه ما می شناسیم ، « تیره کرد » ، « تیره بلوچ » و « ایرانی عرب » است . اگر کسی خود را با « ملت » نامیدن تیره خود ، خود و تیره اش را از ملت ایران جدا می داند ، باید بگوید چگونه به ایران پای نهاده است ؟

اگر روزگاری کسی در وجود « تهدید بیگانگان » برای ملت بزرگوار و شریف ایران تردیدی داشت با این جمله این حقوقدان ، به یقین می رسد که برای ملت ایران خواب ها دیده شده است . در اینجا باید با احترام ، از محمدحسین خسروپناه ، پژوهشگر معاصر که در تدوین تاریخ مبارزات زنان ایران هم ، دستی دارد ، یاد کنم و جمله ای از او را نقل کنم : « روند تکذیب « وجود توطئه » که در متن های سیاسی ایران به « تئوری توطئه » معروف شده است ، ما را از این ناگزیر می کند که کاربرد مفهوم دیگری به نام « تئوری ناتوطئه » را هم به اندیشه مندان ایرانی پیشنهاد کنیم .

دیگر اینکه کنایه ی شما با این کلمه ها « این افسانه که ملت شریف ایران همواره در موقعیت خطیر تهدید بیگانگان به سر می برد، اینجا هم مانند همیشه در خدمت توجیه این سرکوب و سانسور قرار می گیرد . » که به ملت ایران اشاره دارد ، با کدام اجازه و مجوزی از دهان شما بیرون آمده است ؟ مگر در « شریف بودن ملت ایران » گمان و شکی دارید ؟ اینکه کسانی مانند شما به امروز رسیده اند، نشان از حمایت های مادی و معنوی یک ملت بزرگوار مانند ملت ایران از شمایان دارد . این ملت تاکنون در برابر هرزه درایان و رجاله های سیاسی ای که در رسانه ها و بنگاه های خبرپراکنی به ترور شخصیت فرهنگی و مادی ملت ایران سرگرم هستند، بردباری بسیار نشان داده است. پس لطف کنید و حرف دهانتان را بفهمید و پس از آن به سخن گفتن آغاز کنید .

خواسته های خانم حقوقدان ، بنا بر مد روز ، به درخواست « استقرار فدرالیسم » می رسد :

« گروهی از تشکیل دولت فدرال در ایران آینده صحبت کرده اند و گروهی دیگر که تا جایی که می دانم وجه مشترک همه شان “فارس” بودن است، و همه آنها تجربه زیست در کشورهای فدرالی مثل آمریکا، آلمان و سوییس را دارند که نه تنها تجزیه نشده اند بلکه از قدرتمندترین دولت-ملتهای جهان هستند، چنین سخت برآشفته شده اند . »

پاسخ : کسی که معنای واژه فدرالیسم را در گنجینه واژگان سیاسی جستجو کرده باشد ، می داند این واژه به شیوه ی عملی سیاسی ای نظر دارد که کار آن « متحدکردن ملت هایی است که با هم تفاوت های آشکار دارند. » در واقع این شیوه برای نخستین بار در کشورهای صنعتی غرب و شرق در پیش گرفته شد . نمونه : اتحاد سه کانتون آلمان ، فرانسوی و ایتالیایی با یکدیگر به پدیدآمدن کشور سوییس انجامید . درخواست فدرالیسم برای ایران به این معنی است که تفاوت میان تیره های آریایی ایرانی به همان اندازه است که میان ملیت های سوییسی . در میان تیره های ایرانی کجا چنین تفاوت هایی وجود دارد ؟ تاریخ نشان می دهد ، ملت های ایتالیا و فرانسه و آلمان پس از گذر از قرون وسطا و جداکردن دین از سیاست و پای نهادن به جامعه ی صنعتی و شکل گیری « حقوق ملی » و « حقوق فردی » ، و به نیت مهارکردن دولت ها ، به دلیل تفاوت هایی که میان خود دارند ، و به آن اشاره شد ، به « فدرالیسم » پیوستند . نمونه : کشور کانادا  که از شهروندان ملت های گوناگون تشکیل شده است که حقوق ملت تازه ی خود ، کانادا را می شناسند و برای پیشرفت آن می کوشند . مقایسه ی ایران و کشوری مانند کانادا در زمره قیاس های بی معنی و بی اعتبار است . هر بخش از کانادا پس از جداشدن ، می تواند به تنهایی زندگی کند ؛ زیرا « توانایی تولید دانش و کالا » را دارد . آیا فراموش کرده اید که هزینه های جاری کشور ما از فروش سنگ معدن و نفت تامین می شود ؟ با جداشدن این سرزمین ها  که نیت اصلی شماست ، مردم از چه راهی باید معاش خود را تامین کنند ؟

آگاهی از « حقوق فردی » که از ویژگی های هر شهروند یک کشور فدرال است ، در ایران چه پایه و مایه ای دارد ؟ در ایران ، در دوره ناصرالدین شاه و پس از هزار و سیصد سال که از یورش های ویرانگر وحشیان عرب و ترک و تاتار و مغول می گذشت ، زیر فشار دولت انگلستان و در واقع برای تضمین حقوق آن کشور و شهروندان آن، « حق مالکیت » در ایران به رسمیت شناخته شد . تا پیش از این قانون ، هر مقام دولتی به هر ترتیب که می خواست ، دارایی های مردم را از چنگ آنها در می آورد و هیچ نهادی نبود که مردم برای گرفتن حق خود به آن مراجعه کنند . حالا می توانید بفرمایید ، موقعیت امروزی شهروندان ایران و برخورداری شان از آگاهی در باره حقوق خود ، با وجود پیروزی در دو جنبش مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت در مقایسه با جایگاه شهروندان اروپایی چیست ؟

خانم حقوقدان در ادامه چنین می گوید :

« وای به زمانی که گروهی بخواهند در خاکی که خودشان و اجدادشان به دنیا آمده اند، دولت – ملت خود را تاسیس کنند. به این معنا، رفتار جمهوری اسلامی چندان غریب نیست وقتی فعالان سیاسی و مدنی کرد و عرب را به بهانه تجزیه طلبی اعدام می کند و وقتی حتی در سه سال گذشته، با وجود پایین تر بودن آمار اعدامهای سیاسی نسبت به دهه ۶۰، اکثریت زندانیان سیاسی که اعدام شده اند یا کرد بوده اند و یا عرب. »

پاسخ : تاسیس دولت – ملت با یاری اسلحه خارجی و جعل تاریخ و توطئه سازی علیه تمامیت یک ملت در کجای جهان امری پذیرفته شده است ؟ اینکه دولتی در برابر چنین کارهایی از خود واکنش نشان بدهد ، امری طبیعی است .

این جمله های حقوقدان محترم را هم بخوانیم :

« واقعیت این است که سیطره ی گفتار پهلوی، درباره “دولت- ملت” و “تمامیت ارضی” نه فقط در سیاستهای جمهوری اسلامی که در سیاست ورزی های مخالفان آن هم به روشنی دیده می شود. هر دو گفتار، از یک آبشخور سرچشمه می گیرند : مرزهای قراردادی باید به هر قیمتی حفظ شود حتی اگر ساکنان بخشی از آن، نه احساس تعلق و نه احساس خوشبختی در چارچوب آن مرزها داشته باشند. »

پاسخ : دولت پهلوی همانند دولت جمهوری اسلامی وظیفه ی اداره کردن کشور را بر عهده داشت . در این جهان هر کشور دارای منافعی است ، همسایگانی ، دوستان و دشمنانی . خط مشی سیاست خارجی و داخلی یک ملت نیز بر اساس مصالح ملی آن کشور شکل می گیرد . در واقع ، دولت هر کشور ادامه ی دولت پیشین آن کشور است و مثالی می زنم : دولت لنین که پس از سرنگونی دولت تزار بر سر کار آمد ، در آغاز همه ی امتیازهای ظالمانه ای را که دولت روسیه تزاری به زور در ایران به دست آورده بود ، یکجانبه ملغا کرد ؛ اما همین دولت پس از چند ماه دست به کار ادامه ی سیاست توسعه طلبانه ی روسیه در ایران شد : این بار در قالب صدور انقلاب سوسیالیستی به ایران از راه انکار واقعیتی به نام « ملت ایران » . همین دولت در روزهای پس از جنگ جهانی دوم ، با وجود همه ی همکاری های ایرانیان برای رسانیدن غله از ایران و اسلحه از خاک آن به این کشور در زمان محاصره ی استالینگراد و مسکو ، به ایرانیان خیانت کرد و نه تنها از بیرون بردن نیروهای خود از ایران خودداری کرد ، دو دولت دست نشانده هم در آذربایجان و کردستان ایران تشکیل داد[۷ ] این کار از روی الگوی هیتلری « تاسیس دولت ویشی به دست مارشال پتن در جنوب فرانسه » انجام شد . هدف از این کار جداکردن این دو استان از ایران و نزدیک شدن روسیه به آب های گرم بود . از میان جریان های سیاسی روسی ، از مشروطه خواهان ناراضی در اروپا تا استالینیست ها و حزب روسیه ی نوین و هواداران ژیرینوفسکی ، چه کسی گرایش های توسعه طلبانه ی روسی را رد کرده و بی اعتبار شناخته است ؟ این به کنار ، آیا تا کنون هواداران دولت روسیه شوروی در ایران ( حزب توده ، فدائیان اکثریت و مانند آنها ) این اقدامات دولت مسکو را تقبیح کرده اند ؟ [۸ ] اگر دولت های یک ملت خود را ادامه دهنده ی شیوه های پسندیده یکدیگر در راه دفاع از حقوق ملت خود بدانند ، می توان مطمئن بود که یکی از شرط های اساسی همبستگی یک ملت پدیدار شده است . در نشست جنبش غیرمتعهدها در تهران ، وزیر امور خارجه ایران جمله ای را به زبان آورد که آن را می توان به فال نیک گرفت . او گفت ، ایران در سال ۱۹۷۴ درخواستی را برای پاکسازی خاورمیانه از سلاح های هسته ای به سازمان ملل متحد ارائه کرده است . به این ترتیب ، دولت کنونی ایران پای یک اقدام مدبرانه و ملی دولت محمدرضاشاه را امضا کرد و آن را معتبر دانست .

آنچه شما « مرزهای قراردادی » نامیده اید ، مرزهایی است که با خون هزاران ایرانی نگاهبانی شده است و ایرانیان به سوی هر متعرض به آنها شلیک خواهند کرد . حال آن متجاوز خودی باشد چه غیرخودی . در کجای جهان سرنوشت زندگی یک ملت را به خرده فرمایش های خرده روشنفکرانی مانند شما می سپرند ؟ هیچ جا . دلیل آن هم این است که تو الان در یک کشور هستی ، روز دیگر در کشوری دیگر؛ و در برابر ایران و ایرانیان احساس مسئولیتی نداری .

خانم حقوقدان که « تجزیه طلبی » را تنها اتهامی برای تضییع حقوق گروهی از ایرانیان شمرده بود ، تعارف و پرده پوشی را کنار می گذارد و چنین می گوید :

« رو به رو با چنین واقعیتی، سئوال محتوم این است : اساسا چرا نباید کردها، عرب ها و بلوچ ها، از جدایی از ایران و داشتن دولت- ملت های ساخته خودشان دفاع کنند؟ واقعا چه نویدی و چه آلترناتیو بهتری از دیگر سو به آنها داده شده و می شود؟ »

پاسخ : کردها و بلوچ ها و ایرانیان عرب هم اکنون در دولت ایران و دستگاه های تصمیم گیری کلان کشور اعضایی دارند و از دیگرسو ، کار مبارزه برای دستیابی به « دموکراسی ایرانی » را پیش می برند . دلیل هم این است که آنها بخش از ملت ایران هستند و بی وجود آنها مفهوم « ملت ایران » معنایی ندارد .

بخش بعدی سخنان خانم حقوقدان این است :

« جز اینکه هنوز که هنوز است، کشتار روستای قارنا و کوچ اجباری ساکنان چندین روستای کردستان را که می تواند مصداق جنایت علیه بشریت باشد “نارسایی” توصیف می کنند!؟ جز اینکه به خاطر تغییر نام خلیج فارس به “خلیج”، کم مانده بود سر در سازمان ملل را پایین بیاورند و خلاصه هر چه فریاد داشتند بر سر همگان کشیدند اما درمورد تغییر نام تمامی شهرهای مناطق عرب نشین به اسامی فارسی بی مسمایی مانند “سوسنگرد”، تنها چند لطیفه ساختند و خندیدند؟. »

پاسخ : آیا خانم حقوقدان از واقعیتی به نام « اشغال و غارت پادگان سنندج » در نخستین روزهای پس از بهمن ۱۳۵۷ که هنوز ایرانیان در تلاطم های فروپاشی دستگاه سیاسی پهلوی بودند و حتا کارهای آغازین برای تشکیل دولت موقت انجام نشده بود ، چیزی شنیده است ؟ هر گاه از این واقعیت آگاهی مناسبی به دست آورد ، آنگاه می تواند به ماجرای قارنا هم بپردازد و در باره آن درست سخن بگوید . اینکه یک ملت برای دفاع از مرز خود از نامی چون « خلیج فارس » دفاع کند ، پدیده ای آشناست و به درازای تاریخ سیاست ، پیشینه دارد . اما اینکه کسی تعیین کند در ایران نام شهرها باید عربی باشد به کدام دلیل حقوقی استوار است ؟ ویرانه های پایتخت ایران ساسانی در نزدیکی بغداد هنوز پابرجاست . پس کسی در اینجا نمی تواند مدعی حاکمیت عربی بر خوزستان بشود . ایرانیان عرب تبار در درازای همزیستی هزار وچند صدساله شان با ایرانیان ، در دفاع از ایران همرزم ایرانیان بوده اند و خود سکونت در این کشور را پذیرفته اند .

در اینجا خانم حقوقدان در کسوت منجیان ظاهر می شود و چنین می گوید :

« یک بار از خودمان پرسیده اید واقعا عرب ها باید به چه دلخوش کنند وقتی سرماخوردگی زندانیان سیاسی مرکز نشین را تا سطح مجامع بین المللی خبری می کنیم اما “فهیمه بدوی” (۶)، زندانی سیاسی عرب، نوزاد خود را در سلول انفرادی و در مقابل چشمان دو بازجوی مرد اداره اطلاعات اهواز به دنیا می آورد و ما نه می بینیم، نه می شنویم و نه حتی وقتی می شنویم، آن درد بزرگ را به رسمیت می شناسیم. واقعا بین جمهوری اسلامی و “ما”ی مخالف جمهوری اسلامی، در این موضوع چه تفاوتی وجود دارد که انتظار همراهی و هم رایی کردها و عرب ها و… را داریم؟! چرا عرب ها یا کردها، نباید حق تعیین سرنوشت خود را مطالبه کنند وقتی نویدی که نه فقط جمهوری اسلامی یا آدمهای عادی کوچه و بازار، بلکه روشنفکران و سیاست ورزان این جامعه نیز به آنها می دهند این است: یک بار دیگر، این ما، مای “فارس” که هیچگاه در کفش های شما راه نرفته و رنج و تبعیضی را که شما هر روزه احساس کرده اید، درک نکرده است، برای شما تعیین می کند: “مساله اصلی” چیست، کدام موضوع در اولویت است و به کدام مساله از چه زاویه ای باید پرداخت؟ “ما” که تعریفش از ائتلاف، “همه با من” است، دموکراسی مورد نظرش هم یعنی منِ مرکز محور، بهتر از همه می داند و به نمایندگی از همه تصمیم می گیرد که جدایی از ایران به نفع “قومیتها” نیست و دولتهای ضعیفی را ایجاد خواهد کرد و “ایران مقتدر” را لاجرم از میان خواهد برد. در این دیدگاه، اقتدار ایران مهمتر از سرنوشت، زندگی و خواست میلیونها آدمی است که در چارچوب آن اقتدار، بهترین جوانانشان را بر سر دار دیده اند و هنوز می بینند. »

پاسخ : سرماخوردن زندانی و وضع حمل یک زندانی در زندان ، هر دو ، رویدادهای ناخوشایندی هستند . اما چرا این خانم مسئولیت این رویدادها را متوجه ایرانی ها _ تو بخوان : فارسی زبان ها _ می کند ؟ اینکه شما و همکاران تان در خبررسانی کم کاری می کنید ، چه ربطی به دیگران دارد ؟ اصلا روشن هست که شما خطاب به چه کسی سخن می گویید و از چه کسی حق می طلبید ؟ آیا این آشفتگی که بر مطب شما سایه انداخته است ، از « ویرایش » های پی در پی و کم و افزون شدن نوشته های شما به دست دیگران ، مایه نمی گیرد ؟

برای نمونه به این جمله ها توجه کنید :

« چرا عرب ها یا کردها، نباید حق تعیین سرنوشت خود را مطالبه کنند وقتی نویدی که نه فقط جمهوری اسلامی یا آدمهای عادی کوچه و بازار، بلکه روشنفکران و سیاست ورزان این جامعه نیز به آنها می دهند ، این است: یک بار دیگر، این ما، مای “فارس” که هیچگاه در کفش های شما راه نرفته و رنج و تبعیضی را که شما هر روزه احساس کرده اید، درک نکرده است، برای شما تعیین می کند: “مساله اصلی” چیست، کدام موضوع در اولویت است و به کدام مساله از چه زاویه ای باید پرداخت؟ “ما” که تعریفش از ائتلاف، “همه با من” است، دموکراسی مورد نظرش هم یعنی منِ مرکز محور، بهتر از همه می داند و به نمایندگی از همه تصمیم می گیرد که جدایی از ایران به نفع “قومیتها” نیست و دولتهای ضعیفی را ایجاد خواهد کرد و “ایران مقتدر” را لاجرم از میان خواهد برد. در این دیدگاه، اقتدار ایران مهمتر از سرنوشت، زندگی و خواست میلیونها آدمی است که در چارچوب آن اقتدار، بهترین جوانانشان را بر سر دار دیده اند و هنوز می بینند. »

پاسخ : اینکه کسی نمی تواند بر اساس چیزی به نام « حق تعیین سرنوشت » خود را از « ایران » و « ایرانی » جدا بداند ، به دلیل مفهوم هایی است همچون « زندگی مشترک » و « خاطره مشترک ملی » . در زندگی امروزی ما ایرانی ها ، کدام نشانه ای دلالت بر این دارد که به قول شما « فارسی زبان » از همه رنج های غیرفارسی زبان ها ، برکنار و آزاد و فارغ است ؟ اگر از نقش « زبان فارسی » آگاهی نداری ، چرا در باره آن سخن می گویی ؟ برای آگاهی تو و آنها که در این باره به سو تفاهم دچارند ، می گویم : پس از یورش عرب به ایران ، ایرانیان از میان زبان های ایرانی که کارهای گوناگون یک شاهنشاهی را با آنها انجام می دادند ، « زبان فارسی » را که زبان دانشمندان و موبدان بود ، به عنوان « زبان ملی » و ابزار ارتباطی میان تیره های گوناگون آریایی ، از خراسانی و سیستانی و خوزستانی تا بلوچ و کرد و آذری و گیلک و مازندرانی و… برگزیدند . در کنار این کار ، ایرانیان شاهکار دیگری هم کردند : نگاهبانی از گویش های محلی خود که از نیمزبان های ایرانی اند . آنان با این کار توانستند موجودیت خود به عنوان یک « ملت » را حفظ کنند و فرهنگ خود را نیز نگاهبانی کنند . در درازای هزار و دویست سال ، همه کوشش های فرهنگی ایرانیان در دانش های تجربی و انسانی با زبان فارسی و در جامه ی واژگان فارسی انجام شده است . آیا این را می دانید که دولت های دوره نوسازی ایران از ۱۲۹۹ تا به امروز در ۱۳۹۱، هنوز نتوانسته اند فهرست کامل نسخه های خطی فارسی را تدوین کنند ؟ با این وصف آیا ایرانیان می توانند « زبان ملی فارسی » را به فراموشی بسپارند و گویش های ایرانی امروز را که در اندازه های گویش هایی ساده اند و برای کارهای روزمره به کار گرفته می شوند ، جایگزین زبانی کنند که « شناسنامه ی فرهنگی » آنهاست ؟ « زبان فارسی » ، زبان «جنبش استقلال فرهنگی ملت ایران » و تاریخ مبارزه ی ایرانیان با بیابانگردانی است که بارها سبب نابودی ایران شدند . پس تعبیر « مای فارسِ » شما معنایی ندارد . آنچه مصالح ایرانیان بر اساس آن تعیین می شود ، امکانات و ناگزیری ها و دلبستگی های همه ی تیره های ایرانی است . برای درک اینکه جدایی از ایران چه به سر تیره های ایرانی خواهد آورد ، به خود زحمت بدهید و از زبان تاجیک ها ، افغانستانی ها ، گرجستانی ها ، ارمنستانی ها و سیستانی های پاکستان و ایرانی نژادان بحرین و کردهای ترکیه و عراق از آنچه پس از جدایی از ایران بر سرشان آمد ، بپرسید . [۹ ]

از همه بامزه تر این کلمات است :

« در زمان ارائه راه حل برای از میان بردن این رنج و درد و تبعیض هم، این مای متکلم وحده دانای کل (۷) است که می گوید باید انجمن ایالتی- ولایتی باشد و فدرالیسم نباشد. حتی به خودش زحمت نمی دهد برای حفظ ظاهر دموکراتیک هم که شده بگوید: این پیشنهاد ما برای ساختار نظام سیاسی آینده است. برعکس، با بایدها و نبایدهای موکد خودش امکان انتخاب از مردم را سلب می کند. »

پاسخ : شما از تاریخچه مفهومی به نام « انجمن های ایالتی – ولایتی » چه می دانید ؟ اگر می دانستید ، می فهمیدید که بیشتر خواسته های مردمان استان های ایران در چارچوب این انجمن ها برآورده می شود و نیازی به کپی کاری ناشیانه فدرالیستی از روی الگوهای شرقی و غربی نیست .

و اینکه می گویید « برای حفظ ظاهر دموکراتیک هم که شده بگوید: این پیشنهاد ما برای ساختار نظام سیاسی آینده است. » خانم حقوقدان ! در تصمیم گیری های کلان امروز در سال ۲۰۱۲ و پس از آن ، « حفظ ظاهر » معنایی ندارد . به راستی روشن است که نمی دانید « مخاطب » شما چه کسانی هستند و می پندارید ، مخاطبتان در اندازه های همان کسانی هستند که در محفل های دوستانه ، با انگیزه های گوناگون ، در برابرتان سر را به تایید می جنبانند .

بخش پایانی مطلب شما را به راستی مانند طرح ها و کاریکاتورهایی که عبارت « بدون شرح » را در زیر آنها می افزایند ، باید درج کرد :

« جان استوارت میل در کتاب مهم خود، “انقیاد زنان”، به درستی نظام برده داری را با نظام مردسالاری مقایسه می کند و به کسانی که اعتقاد دارند زنان، مانند بردگان به دلیل تفاوتهای ذاتی خود فاقد توانایی لازم در انجام برخی از امورهستند، می گوید که هیچگاه، وضعیتی نبوده که زنان آزادی این را داشته باشند که این امور به اصطلاح مردانه را بیازمایند. او می نویسد: اگر ادعای شما درست است، بگذارید که زنان آزادانه وارد این مشاغل شوند و اگر خلاف ذاتشان باشد، شکست خواهند خورد و خود، کنار خواهند رفت . به نظر می رسد تحلیلهای فمینیستی کلاسیک استوارت میل، هنوز می تواند در پاسخ به کسانی که می گویند فدرالیسم، یا با تفسیر آنها، “تکه پاره شدن ایران” به نفع کردها و دیگر ملت ها نیست استفاده شود زیرا چنین وضعیتی، هیچگاه آزموده نشده تا خطا یا درستی آن معلوم شود. بیانیه “جمعی از فعالان سیاسی” نشان می دهد که حتی در نبود جمهوری اسلامی نیز کردها، عرب ها و سایر ملت های ایران، باز هم به طور بلافصل از چنین آزادی برای آزمودن آن وضعیت برخوردار نخواهند بود. در واقع به آنها گفته می شود: فدرالیسم به نفعتان نیست، زیرا “ما” هستیم که تشخیص می دهیم چه چیزی به نفع شماست. درست مثل زنان که به آنها می گویند برابری حقوقی به نفعتان نیست چون در آن صورت دیگر مردان وظیفه نان آوری نخواهند داشت و استقلال به معنای فقیر شدن و از دست دادن سقف بالای سرتان است.

چه خوشمان بیاید و چه نیاید، اگر به دنبال تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران هستیم، نمی توانیم حق تعیین سرنوشت را نادیده بگیریم. تحقق دموکراسی و حقوق بشر درد دارد، به جراحی سختی می ماند که شاید جای زخمش تا همیشه باقی بماند اما ناگزیر است. در واقع تا چند غده بدخیم در جامعه ایران درمان نشود، صحبت کردن از هر دموکراسی در آینده ایران ناممکن است؛ یکی از این غده ها، مساله حق تعیین سرنوشت و دیگری، مساله رهایی زنان است. تنها با پذیرفتن دموکراسی با تمام تبعات آن است که می توان امید داشت ققنوسی از آتش زاده شود. »

پاسخ: مقایسه جایگاه «تیره» های ایرانی با جایگاه « زن ایرانی » برای اثبات مناسب بودن « فدرالیسم » ، گونه ای شیادی سیاسی گونه ناشیانه است . برای آگاهی یافتن از دلایل استقرار فدرالیسم در جهان سوم کافی است به رویدادهای پیش ، در هنگام و پس از جنگ های داخلی بوسنی و هرزگوین یا رویدادهای پس از فراخوان محمدعلی جناح ، کارگزار ملکه انگلستان در هندوستان برای تشکیل کشور پاکستان توجه کنی . [۱۰] در آنجا از بسیاری رویدادهای هولناک آگاه خواهی شد؛ و اگر بسی باهوش باشی و از چیزی به نام « وجدان » هم بهره برده باشی ، نزد خود اعتراف خواهی کرد که در هیچ کشور جهان سوم ، « فدرالیسم » ارمغانی به نام « دموکراسی » نداشته است . فدرالیسم یک از شیک ترین شیوه هایی امروزی برای تقسیم کشورها و بهره برداری از منابع زیرزمینی آنها توسط ابرقدرت ها و کشورهای صنعتی است تا شاید بتوانند چندصباحی کسری بودجه سالانه خود را برطرف کنند . فدرالیسم را ملتی برقرار می کند که از « حقوق ملی » و « حقوق فردی » خود، آگاهی داشته باشد و روند « آمایش قدرت » را گذرانده باشد . اگر روزی در ایران فدرالیسم در پیش گرفته شد ، آنگاه خواهی دید ، همان کسانی که در جامعه غیرفدرالی دارای حق تصمیم گیری و برخورداری از مواهب قدرت و ثروت بودند ، در جامعه فدرالی هم از این امتیازها و موهبت ها برخوردار هستند . آن روز است که ، شاید ، کسانی مانند تو ، دریابند فدرالیسم نیرنگ تازه ای بود برای منحرف کردن مسیر دموکراسی خواهی ملی و تکه تکه کردن یک ملت برای مهار ساده تر آن .

تو به عنوان یک حقوقدان که خود را « فعال حقوق زنان » هم می داند ، حتما کتابی به نام « هدف ها و مبارزه زن ایرانی » ] ۱۱ [را خوانده ای ؛ اما می دانی که من از چه چیز شگفت زده می شوم ؟ از اینکه تو با خواندن این کتاب نتوانسته ای بفهمی که بزرگترین مخالفان حقوق زنان در ایران در دوره پس از جنبش مشروطیت، نه اشراف دربار، نه زمیندار، نه سرمایه دار، نه روحانیت محافظه کار،  که زنانی بودند که خود را « ملک » مرد خود می دانستند و هیچ « حقی » برای خود قائل نبودند. بررسی نوشته های گروهی از فعالان زنان در بیرون از ایران، این گمان را به ذهن می رساند که نکند این  فعالان ، خود را کسانی در اندازه های مانند « آنجلا دیویس »، « روزا لوکزامبورگ » و… می دانند و دختران و زنان ایل های و روستاهای ایران را در حد  شهروندان زن ساکن اروپا، آگاه از حقوق خود. تو برای  پیشبرد حرفت _ اگر حرفی داشته باشی _  باید دختران کپرنشین و زنان ایل  و روستا و شهرهای ایران را از دیدگاه هایت آگاه کنی  و پذیرش آنها را به دست بیاوری. این کار هم از آنجا  که  تو در غرب زندگی می کنی، امکان پذیر نیست و باید ببینی با این مشکل چکار می شود کرد.

 در پایان تو را به این نکته توجه  می دهم : ایرانیان برای گوشمالی دادن و به کیفر رساندن خائنان به ایران و ایرانیان، شیوه های گوناگونی دارند و همیشه هم چشم به راه اقدام دولت ها نمی مانند.

پی نوشت ها :

  1. « حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، سرآغاز هر کار سیاسی است» ( بیانیه ی جمعی در باره ی توافقنامه ی کومله و دموکرات ) در این نشانی : http://news.gooya.com/politics/archives/2012/09/146663.php
  2. دموکراسی با تمام تبعات آن، ( در نقد مخالفان حق تعیین سرنوشت )، نوشته شادی صدر، در تارنمای گویا در این نشانی : http://news.gooya.com/politics/archives/2012/09/147014.php
  3. برای آگاهی بیشتر از آنچه در سودان روی داد و مقایسه های نابجای آن با ایران، نگاه کنید به : « جنوب سودان، حق تعیین سرنوشت و تسری به ایران »، نوشته سالار سیف الدینی، در این نشانی : http://vatanyoli.persianblog.ir/post/9
  4. به نقل از : ویکی پدیای فارسی.
  5. « فدرالیسم اقتصادی : چیستی و چرایی »، به نقل از روزنامه « ملت ما »، در این نشانی : http://www.tabnak.ir/fa/news/271508
  6. خبرهای رسیده از زندانی در تهران حکایت دارد، زندانیان سلفی بر روی هر گونه نشانه و نمادی که یادآور « زن » باشد، از تصویر در کتاب  یا طرح  و نقاشی، تیغ می کشند. اینان هرگاه در هنگام تماشای تلویزیون ظاهر زنی را غیرسلفی تشخیص دهند، با داد و فریاد، خواهان خاموش کردن  دستگاه گیرنده می شوند. همین آقایان محترم، تصویر زنان را از همه کتاب های کتابخانه ی زندان کنده اند و  کار اصلاحی خود را تا شکستن نشانه ی صلیبی که بر روی یکی از مهره های شطرنج قرار دارد، گسترش داده اند.
  7. برای آگاهی از درگیری های مرزی این دو دولت پوشالی در دوره ی زندگی ننگین دو سال و چندماهه شان نگاه کنید به کتاب « کردها و فرقه دموکرات آذربایجان » ( گزارش هایی از کنسولگری آمریکا در تبریز، دی ۱۳۲۳ تا اسفند ۱۳۲۵ )، ترجمه کاوه بیات، نشر پردیس دانش با همکاری شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، چاپ اول ۱۳۸۹.
  8. برای آگاهی از سرنوشت چهار نسل از پناهندگان سیاسی سازمان های چپگرای ایرانی هوادار مسکو در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نگاه کنید به :کتاب « مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان »، پژوهش بابک امیرخسروی و  محسن حیدریان، انتشارات پیام امروز، چاپ دوم ۱۳۸۲. کتاب دیگری که اطلاعات  بسیار مهمی در باره جایگاه  « پناهندگان چپگرای ایرانی » در نزد حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی  و  دولت  آن به دست می دهد، این کتاب است : « ما و بیگانگان »، ( خاطرات دکتر نصرت الله جهانشاهلو )، به کوشش : نادر پیمانی، انتشارات سمرقند،چاپ دوم ۱۳۸۲.
  9. برای آگاهی از روند « بزرگترین تجزیه سرزمینی تاریخ » که در ایران با دست روسیه تزاری و دسیسه های دولت انگلستان روی داد و طی آن دوسوم خاک ایران از آن جدا شد، نگاه کنید به : کتاب « تاریخ تجزیه ایران »، ( دوره شش جلدی )، پژوهش هوشنگ طالع، انتشارات سمرقند ۱۳۸۵ – ۱۳۸۹.
  10. برای آگاهی از کارنامه فدرالیسم نگاه کنید به : کتاب « فدرالیسم در جهان سوم »، (دوره ی دو جلدی ) پژوهش : محمدرضا  خوبروی پاک، انتشارات هزار کرمان، ۱۳۸۹.
  11. « هدف ها و مبارزه زن ایرانی »، پژوهش : محمدحسین خسروپناه، انتشارات پیام امروز، چاپ دوم ، ۱۳۸۲ .

                                                                                                                                                                                تهران – ۲۷ / ۶ / ۱۳۹۱

نظر شما