۱۱ - مهر - ۱۳۹۱
علی زمانیان


 

در شرح این وضعیت ناامید کننده، پژوهشگران عللی را بیان کرده اند. از آن جمله : گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن به مسایل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقه‌های مختلف. همه ی اینها هست اما مساله اینها نیست. در فضای  عمومی  جوانان بسیاری را می‌توان به چشم دید  که ساعت‌ها سرگرم فرستادن پیامک برای این و آن هستند و فراوانند کسانی که وقتشان را به تماشای تلویزیون می گذرانند. البته بطالت، برای افراد وقتی نخواهد گذاشت. گرانی بهای  کتاب یا کمبود وقت و یا سختی دسترسی به کتاب نمی‌تواند دلیل  درستی برای توضیح دادن  میزان پایین مطالعه در ایران باشند. در واقع  دلایلی را که بیشتر پژوهندگان برای توضیح چرایی وضع  فاجعه آمیز مطالعه در ایران برمی‌شمرند، نمی‌توان دلیل  دانست ؛ بلکه بیشتر خرده‌گیری و بهانه جویی است.

طرح مساله: یکی از ویژگی های جامعه ی ایرانی که زمینه ساز ناکامی های بسیار در عرصه های فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه ی اعضای آن است. به واقع جامعه ی ایران را می توان  “جامعه ی بی مطالعه  “نامید ؛ جامعه ای که با کتاب قهر است . مردمی که ترجیح می دهند به جای خواندن، بشنوند. در اردیبهشت ۱۳۸۷ رئیس سازمان کتابخانه ملی ایران، گفته است: ” هر شهروند ایرانی در شبانه‌روز تنها دو دقیقه از وقت خود را به خواندن کتاب اختصاص می‌دهد .”  این میزان در مقایسه با کشورهای توسعه یافته همانند ژاپن و یا انگلیس که سرانه مطالعه در حدود ۹۰ دقیقه در روز است و یا در مقایسه با کشورهای در حال توسعه ای همانند ترکیه یا مالزی که این عدد نزدیک به ۵۵ دقیقه در روز است، یک فاجعه است. آری، سرانه ی  مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است ! جامعه ی ایرانی با کتاب و خط  قهر است ، این را آمارهای تاییدشده و تاییدنشده گواهی می دهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از ۳ تا ۳۰ دقیقه برشمرده اند. مطالعه و نشر ، شرایط ناگوار و دل آزاری دارد ، این را از بررسی شمارگان کتاب های منتشرشده در ایران  می توان دریافت.  شمارگان هزار ، دوهزار و در نهایت سه هزار نسحه ای ، وضعیت نگران کننده ای را نشان می دهند.تازه ، همین کتاب هایی که با شمارگان اندک چاپ می شوند ، سال ها طول می کشد تا به فروش برسند..  از این که بگذریم ،باید پرسید: ” آیا کتاب های فروش رفته ، خوانده  می شوند؟ “

برای توصیف و تشریح وضعیت اسفبار مطالعه در ایران دلیل های گوناگونی می توان برشمرد.که مجموعه ی آنها تحلیل را سخت و شناخت را با دشواری هایی  رویرو می کند. برای حل این مساله باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم نشاند، روابط آنها را معلوم کرد و تاثیر هر یک را بر دیگری روشن کرد . در این نوشته ی کوتاه خواهیم کوشید به نشان دادن و ریشه یابی علت هایی بپردازیم که تاکنون به آنها اشاره نشده است .

۱.کتاب نمی خوانیم؛  زیرا نیازی به خواندن کتاب احساس نمی کنیم !!

خواندن هر ” خواندنی” برای  برآوردن نیازی و یافتن پاسخ برای پرسشی است که ذهن خواننده  را به خود مشغول کرده است. خواننده ی جویا چونان تشنه ای که جویای آب است ،  یک دم، یاد و نام آب او را ترک نمی کند، تا یافتن جرعه ای  آب از پای نمی نشیند . اگر تشنگی نباشد ، آب خواستن و آب نوشیدن  چه معنایی دارد؟ مولانا  به زیبایی به این معنا اشاره کرده است :

آب  کم  جو  تشنگی  آور به  دست    تا  بجوشد  آبت  از بالا  و  پست

جستن آب را عطش نیاز است و خواستن ، مقدمه ی طلبیدن است. اگر نیاز به چیزی دریافته  شود ، دیگر به توصیه و هشدار، نیازی نیست. آن کس  که عاشق شد، دوان دوان به سوی محبوب و معشوق خویش می دود و کسی را توان سنگ اندازی برسر راه  او نیست . نیازی به کتاب نداریم ؛ چون درون بی پرسش داریم. پرسش ،  گشودگی درون به سوی معرفت است. انسان بی پرسش، گویی از ویژگی ذاتی انسان، کم گذاشته است؛ او انسانی است که درون خود  را به سوی هستی و رازها بسته است. انسان بی پرسش، ظاهرا آرام است ؛  اما آرامشش از جنس جهل است. معطل گذاشتن خرد و اندیشه ای است که وجه ممیزه ی  آدمی از دیگر  جانداران  است. آدمی با پرسش هایش معنا می شود و هر انسان با دغدغه های فکری و اندیشه هایش سنجیده می شود. پرسیدن، خواندن و کاوش های معرفتی، همگی نشانه ی ذهن بیدار و حساس در برابر هستی است. ملتی که تشنه ی معرفت و آگاهی است، مردمی که “دانستن” را لازمه ی زندگی و بودن خود می داند، البته مقدمآت آن را فراهم می کند می کند. اما ملتی که در خود نیازی به آگاهی نمی بیند و تشنه ی معرفت و آگاهی نیست، از در و دیوار هم  کتاب  ببارد، لختی چشم بر کتاب نخواهد دوخت. هر کاری باید کرد تا نیاز به خواندن برای دانستن در پیکر این جامعه  بیدار شود. اما چرا ما تشنه ی خوامدن و دانستن نیستیم. بازخوانی و  واکاوی این پرسش می تواند بخشی از واقعیت را روشن کند.

 مهمترین علت این که چرا ما تشنه ی نیستم ، در این است که درون ما از پرسش خالی است. مقدمه ی دانستن و شوق رسیدن به آگاهی، همانا وجود پرسش ها یی است که روح و جان را بی تاب می کند و یک دم آدمی را رها نمی کند، قرار نمی یابند و خود را به در و دیوار ذهن و ضمیر آدمی  می زنند تا پاسخی بیابند وآرام گیرند. شاخک های معرفت آدمی هنگامی حساس می شود که پرسش را حق خود و بلکه مولفه ی وجودی خویش تلقی کند. آنان که صندوقخانه ی ذهن خود را در برابر هر پرسشی  بسته اند و گمان  و پرسش را  گناهی  همسنگ  شبهه و تردید در دینداری می پندارند ، هیچ نیازی به جستجو و کاوش در خود احساس نمی کنند. در واقع  درون ما از پرسش تهی  است؟ در وجود  ما طلب و خواهشی برای  دانستن  شکل نمی گیرد و نمی دانیم  که نمی دانیم !!

۲ .کتاب نمی خوانیم  ؛ زیرا دچار خودشیفتگی فرهنگی شده ایم .

آیا خودشیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است ،  نوعی احساس سیری و اشباع شدگی دروغین ما را فرا بگیرد.؟ آیا  ما از همه برتریم ؟ صفحات زرین تاریخ ایران نشان می دهندکه در دوره هایی ، ایرانیان سرآمدان جهان اندیشه و سیاست بوده  اند: هخامنشیان ، پارتیان ، ساسانیان و … اما ایا این کافی است ؟ آیا ما از خواندن آثار اندیشگی ملت های دیگر بی نیاز هستیم ؟ بسیار دیده ایم که . شکوه تمدن اسلامی قرن سوم به بعد ، چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه  — و البته با تفاخر– دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و تمدن اسلامی وام گرفته اند. وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به علوم دیار غرب ؟  دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را نیازمند دانستن می دانند. شاید  می اندیشیم  ، ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و … داریم ، چه  نیازی به  پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی داریم اگر کسی بوستان حقیقت را  جملگی در اختیار  داشته  باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدنبرای او  دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی “آواز حقیقت ” می دود که آن را نیافته باشد. اما رسیدگان به سرزم آرام  نادانستگی ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان را می رباید؛ گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند

۳.  کتاب نمی خوانیم  ؛ زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می ترسیم .

ترس از شک و پرسش در ما ریشه دوانده است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و طلب درونی نداریم ؛  زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم ؛  زیرا می ترسیم پذیرش هر پرسشی مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم بپاشاند. می ترسیم     هندسه ی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از تغییرات هراسانیم ؛ به ویژه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم. انسان با مطالعه کردن هم پاسخ  پرسش های خود را می یابد و هم با پرسش های تازه روبرو می شود  .

۴ . کتاب نمی خوانیم ؛ زیرا احساس می کنیم به قله های یقین رسیده ایم .

 کسانی که می پندارند به یقین معرفتی رسیده اند، خود را به  جستجو و خواندن و مطالعه نیازمند نمی دانند . رسیدگان به خورشید حقیقت و واصل شدگان  به یقین  معرفت ، البته چیزی برای دانستن نمی یابند و سخن ناخوانده ای برای خواندن نمی بینند. روحیه ی حقیقت طلبی با احساس سیری معرفتی از دست می رود. در این میان، نگرش دینی نقش اساسی بازی می کند. دیندارانی که معتقدند هر آن چه لازم بوده است   ، توسط دین به آنها داده شده است و باقی همه علم نیست و بلکه “لاشه ی علم” است ، دروازه ی  معرفتی خود  را به روی دیگر علوم و معارف می بندند و به تاریکخانه ی ذهن و دارایی های خاک گرفته شان افتخار می کنند درون به آرامش رسیده ، به پرسش راه نخواهد داد. وقتی احساس می کنیم ، حقیقت مطلق، در تملک  و تصاحب ما است؛ هنگامی که دچار خودفریبی” همه چیزدانی ”  شده ایم، هر اتفاقی که بیفتد ، کاخ به ظاهر  مستحکم اعتقادات و باورهای سخت ما همچنان استوار است و هیچ چیز برآن اثر نمی گذارد

۵. کتاب نمی خوانیم ؛ زیرا فکر می کنیم مسئله ی مبهمی وجود ندارد .

گاهی ساده انگارانه می اندیشیم  که پاسخ پرسش هایی را که در کودکی نمی دانستیم ، اکنون می دانیم ؛ و پرسش های ما همگی به فرجام پاسخ رسیده اند . آیا این  به این معنی است  که به  کاوش عقلی و جستجوی معرفتی نیازمند  نیستیم.؟ ” دنیل کلارک  و ریمون مارتین”  نوشته اند: ” در دوران کودکی سراپا پرسش  بودیم و جهان ، شگفتی ما را بر می انگیخت. بعد که بزرگ شدیم، تمام کنجکاوی کودکانه مان را دور ریختیم و در زندان پاسخ هایی گرفتار شدیم که پرسش های اساسی ما را سرکوب کردند. حالا دیگر این پرسش ها نمی توانند در ما انگیزه ای ایجاد کنند. ما پاسخ ها را یافتیم، اما در عوض راز را از دست داده ایم”. زندانی پاسخ های کلیشه ای شدن و در بند چهارچوب های منجمد تاریخی گشتن، با ما کاری کرده است که ” آگاهی” را به حاشیه ی بودن مان رانده ایم و راه های نفوذ پرسش را به اندیشه مان سد کرده ایم.  یافتن پاسخ، مرگ تفکر است.، و  مهر پایان زدن بر اندیشه و پژوهش های عقلانی. یرای ما پاسخ مهمتر از پرسش است  ؛ از این رو” خود را متقاعد می کنیم که دیدگاه ما ، تنها دریچه ی مطمئن به روی واقعیت راستین است”. به این جهت است که “دگر اندیشی” ، اتهام و گناه نابخشودنی تلقی می شود ؛ زیرا در برابر پاسخ های عادت شده  و جاافتاده ای که همه ی  عمر را با آنها سرکرده ایم، سرکشی می کند و آنها را به مبارزه می طلبد.

۶ -کتاب نمی خوانیم؛ چون کتاب خواندن کار سختی است .

برخلاف برداشت عمومی  مطالعه  کاری است دشوار. برای این که  حروف باید  در کنار هم قرار بگیرند  تا یک  واژه  نوشته شود . پس از آن باید واژه ها در کنار یکدیگر بنشینند تا  یک جمله ساخته شود کسی که مطلبی را می خواند باید برای درک معنای جمله ها ، صبر و شکیبایی لازم را به کار ببندد . خوی نکردن به خواندن ،  تنبلی  ذهنی را پدید می آورد . بی حوصلگی برآمده از کار توانفرسای روزانه و گرفتاری های زندگی که معمولا به عنوان ” دلیل رشدنکردن مطالعه ”  ارائه می شود ، دلیلی فرعی است . چشم های ما به  خواندن حروف عادت ندارند. ما که  به آسانی ساعت ها و ساعت ها حرف می زنیم و فیلم می بینیم و در کنار یکدیگر تخمه می شکنیم، پس از چند دقیقه مطالعه ، چشم های مان بر روی هم می افتد و به خواب می رویم  . مطالعه، برای  کسانی مانند ما ایرانیان  که به ارتباط شفاهی عادت دارند ، کار دشواری است .واقعیت دردناک این است که ما .با  کتاب بیگانه ایم  ؛ اما با بیگانگانی که همه ی وقتمان را می ربایند ، در صلح و دوستی هستیم.  امروزه جامعه ی ایرانی جامعه ای شفاهی است . برای کسی که تامل ، اندیشیدن و خواندن را نیاموخته باشد ، خواندن چه  بسا  عذاب آور باشد.

۷ .  کتاب نمی خوانیم  ؛ چون دچار تنبلی و بی حالی شده ایم .

تنبلی برآمده از ” نخواندن ” ، ما را به ” امتناع در اندیشه ” کشانده است. ما دچار کرختی شده ایم. بی حالی و تن آساییبه همه ی گوشه ها و جای جتی زندگی ما راه  یافته است. تنبلی و راحت طلبی باعث شده است ، اقتصاد و سامان اجتماعی ما نیز با انواع آسیب ها روبرو شود. کافی است میانگین کار سودآور ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم تا این ادعا ثابت شود. وضع اداری و نظام بوروکراسی بیمار حاکم بر آن، نشان می دهد که میزان کار مفید به شدت پایین است. به راستی چرا سخت کوشی در نزد ما ایرانیان ، شیوه ای چندان خوشایند نیست .

 گفت بر خود گیر آسان کارها کز روی طبع    سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

اگر خاطرات روزهای دانش آموزی و دانشجویی مان  را از یاد بگذرانیم ، به یاد  خواهیم آورد که  کسانی را که درس خواندن را جدی می گرفتند و تمام کوشش و تلاش خود  را در خواندن  به کار می بستند ، به چه القابی می شناختیم .

۸ . کتاب نمی خوانیم؛ زیرا بیش از حد ساده انگاریم و ذهن بسیط داریم .

“جنبش ساده سازی امور ” چون خوره همه ی ساحت های زندگی فکری و عملی ما را از درون پوسانده است. کافی است به سیاست ورزی ، دینداری  و دیگر عرصه های زندگی  خودمان  نظری بیفکنیم  . گویی در چشم ما ایرانیان همه چیز بیش از اندازه ساده شده است.  در نظر بسیاری از ما  سیاست به زبان آوری ، دینداری به ظاهرسازی  و دانش به حفظ کردن و به یادسپردن  مقداری مطلب کاهش یافته است  . ذهن بسیط، همه چیز را ساده می کند تا بتواند آن را فهم کند ؛  زیرا اساسا قادر به درک پیچیدگی ها نیست؛ از این رو است که از ” اهل تحلیل” به تمسخر یاد می شود و روشنفکر به منزله ی برهم زننده ی  نظم ساده ی زندگی و مزاحم شناخته می شود.: کسی که خواب را  از چشم خلایق می رباید و تشویش و اضطراب را بر جان آنان می نشاند؛ از این رو  روشنفکر مستحق طعن و لعن و برخوردهای شدید است. یکی از متهمان اصلی بیان کننده ی پیچیدگی ها ، کتاب است. کتاب  ، اندیشه را به جستجو و کاوش و پرسش وامی دارد و جهان ساده شده را پیچیده می کند. کتاب، آموخته ها و دارایی های ذهنی را به پیکار فرامی خواند .

۹.کتاب نمی خوانیم ؛ زیرا هیچ چیز برای ما جدی نیست .

آیا  گرایش به” غیرجدی سازی” نیز به نحو تاریخی ،  بنیانی برای سست اندیشی های ما را فراهم کرده است؟  گاهی می بینیم که برای بسیاری ، گویی در این دنیا هیچ چیز آن قدر جدی نیست که به خاطر آن خود را به سختی بیاندازند. در پیش گرفتن شعار ”  این نیز بگذرد ” و سفارش کردن دیگران به اینکه  “خوش باش و دم  را غنیمیت شمار” ، در پیدآمدن این روحیه بی تاثیر نیست. این روحیه ی  غیر جدی گرفتن امور که دستاورد دوره های شکست تاریخی در برابر یورش های بیابانگردان  و از میراث های صوفیان است ، گاهی چنان ژرف می شود که  جدی ترین مسایل و حتی مقدس ترین باورهای جامعه را به مسلخ شوخی و لودگی می کشاند. و معلوم است که  هرگاه همه امور غیرجدی باشند ، پس  درخور پرسش و تحقیق نیستند و تفکر و تعمق در مسایل غیرجدی روا نیست.

هنگامی کتاب  بر صدر می نشیند و قدر می بیند که همه چیز به قدر کافی جدی قلمداد شود؛ آنچنان جدی که ذهن را به تامل و پرسش وا دارد و تفکر را به فهمش فراخواند. کتاب از آن فرهنگی است که برخوردی فعال و کاملا جدی با جهان دارد و خود را نیازمند شناخت آن می داند.

۱۰.  کتاب نمی خوانیم  ؛زیرا به تدریج ،پیمانه ی معرفتی مان ظرفیت خود را از دست داده است .

 پیمانه ی معرفتی ما آنچنان  کوچک شده است که با خواندن چند سطر از یک کتاب، احساس می کنیم زیر بار علم خم شده ایم  و می پنداریم قله های علم را فتح کرده ایم. با نوشیدن یک جرعه می، بدمستی می کنیم و به اندک شرری جانمان را می سوزانیم. نقل می کنند طلبه ای تازه وارد به حوزه ی علمیه ، پس از چند ماه تلاش، صرف افعال را حفظ کرده بود. روزی جلوی آیینه ایستاده بود و می خواند: ضرب، ضربا، ضربوا….. سپس با حالت اعجاب انگیر و بهت آوری به خود اشاره می نمود و زمزمه می کرد : ” یک سینه و این همه علم؟ “

۱۱. کتاب نمی خوانیم؛ زیرا به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم .

ما به تناقض های درونی مان آگاه نیستیم و یا  شاید حل این تناقض ها برای ما اهمیتی ندارد.  اگرهر یک از ما لحظه ای به خود بیندیشیم خواهیم دید که سرزمین باورها و اعتقاداتمان مملو از تناقضات و ناسازگاری هاست. پاره ای از باورهای ما با پاره ای دیگر نمی خوانند و همدیگر را طرد و نفی می کنند . اما  ما به همه ی آنها همچنان پایبندیم و گاه حاضریم حتی جان خود و جان دیگران را در پای این تناقض ها، قربانی کنیم. بیشتر ما نمی دانیم چرا دارای باورهای ناسازگار هستیم و  این از آن رو است که این جهت است که از تکاپوی لازم معرفتی برای بسامان کردن ناسازه ها درونی مان برخوردار نیستیم . کتاب نمی خوانیم ؛ زیرا می ترسیم با کنار زدن رویه ی به ظاهر آرام اعتقاداتمان، مرداب بویناک ناسازگاری ها و آشوب های زیرین و پنهان شده در زیر آن پدیدار شود و به سطح آگاهی کشانده شود.

۱۲. کتاب نمی خوانیم  ،زیرا ملتی توده وار هستیم .

مشی و مرام  جامعه ی  توده وار، پیروی و تبعیت و تقلید کورکورانه از دیگران است. از این رو کمتر کسی  مسئولیت باورها و پنداشته های خود  را بر دوش می گیرد . مسئولیت گریزی (و به تعبیر اریک فروم)، گریز از آزادی، نشانه ی روشن جامعه ی توده وار است. انسان توده وار از خود می گریزد و او  فردیت خود  را قربانی می کند تا امنیت به دست آورد. انسان توده وار عقلانیت خویش را فرو می نهد و به تعبیر اریک هوفر مرید راستین رهبرانش می شود. مسلم است که برای پیروی و تقلید،  نیازی به تامل، تفکر، اندیشه، خردورزی و جستجوهای عقلانی نیست. و درست برعکس، فعالیت های خردورزانه ، برهم زننده ی روند شکل گیری رابطه  مرید – مرادی  است. کتاب، آدمی را از پیروی باز می دارد و اندیشه ی انتقادی را بر جای آن می نشاند. انسان توده وار از کتاب گریزان است ؛  زیرا او را به اندیشه و ارزیابی فرا می خواند. پذیرش نیاز به  کتاب از سوی توده ها  به معنای پایان یافتن دنباله روی کورکورانه ی  توده ها از رهبران است. کتاب، مسئولیت فهمیدن را به شخص خواننده ی  کتاب  می سپرد ؛ در حالی که پیش از این ، ادراک و فهم خویش را به دیگری واگذار کرده بود. نتیجه آن که کتاب، پیش نیاز آزادی است . ملتی که با کتاب قهر باشند گریز و گزیری از اسارت  ندارند.

۱۳. و بالاخره کتاب نمی خوانیم ؛  زیرا ارزش  دانایی و آگاهی را نمی دانیم . بررسی مناسبات اجتماعی ، این واقعیت را نشان می دهد  که در  جامعه ما  عنصر” دانایی”  مولفه ی قدرتمندی به شمار نمی رود. گویی برای تنظیم روابط و مناسبات و حل منازعات ، به اندکی دانایی قناعت کرده ایم و به کاربرد آن در زندگی باور نداریم . کتاب نمی خوانیم؛ زیرا دانایی و آگاهی را کالایی تجملی و غیرضروری می دانیم. شاید هم زندگی را آن گونه سامان داده ایم که دیگر نیازی به دانایی و آگاهی نداریم.

برگرفته از : تارنمای علی زمانیان

نظر شما