یوسف ویساریونوویچ استالین ؛ ترجمه ی : عباس جوادی
اشاره : آنچه در ادامه خواهید خواند، ترجمۀ کامل و فارسىِ نامۀ تاریخى یوسف ویساریونوویچ استالین ، رهبر حزب کمونیست شوروى به سید جعفر پیشهورى ، رئیس فرقه ی دموکرات آذربایجان (ایران) است، که براى مدت یک سال نخستوزیر حکومت این فرقه در تبریز بود.
این فرقه چهار سال پس از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ در سال ١٣٢٠ (١٩۴١)، به سال ١٣٢۴ تاسیس ، و پس از یک سال (۲۱ آذر ۱۳۲۵) متلاشى شد. در نتیجه صدها نفر از کادرهاى فرقه، از جمله خود پیشهورى، فرار کردند و به شوروى پناهنده شدند.
دو سه روز پس از این نامه، کنسول شوروی، پیشهوری و جهانشاهلو معاون وی را فراخواند. در آنجا پیشهوری با اعتراض به کنسول گفت : « ما جواب این مردم را چه بدهیم؟ »
کنسول که از جسارت پیشهوری سخت برآشفته بود، در کمال عصبانیّت ولی بیپرده، به این اکتفا کرد که بگوید : «سنی گتیرن، سنه دییر گیِت!»؛ یعنی کسی که تو را آورده ، به تو میگوید ، برو! »
غمانگیز است که هنوز هم کسانی از قیام ملی مردم آذربایجان صحبت میکنند و در آرزوی بازآمدنِ آن هستند.
تاریخِ این نامه، هشتم ماه مه ١٩۴٧ (١٣٢۶) ، یعنى حدود پنج ماه بعد از سقوط حکومت فرقه و فرار رهبران به شوروى است، این به این معنی است که هنگامی که استالین این نامه را مینوشت، پیشهورى در باکو بود.
در این نامه، استالین علل خروج نیروهاى شوروى از ایران را به پیشهورى توضیح میدهد. باور عمومى آن است که فرقه ی دموکرات زیر سایۀ ارتش اشغالگر شوروى بر سر کار آمده بود، و با خروج آن از ایران، قدرت ایستادگى خود را از دست داد و متلاشى شد.
این نامه که جزو اسناد «فوقالعاده محرمانه» حزب کمونیست بود، پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، در دسترس عموم قرار گرفت. نسخهاى از این نامه که اصل آن به روسى است، در اختیار مرکز «مطالعات جنگ سرد» موسسه ی «وودرو ویلسون» واشنگتن قرار گرفت و ولادیسلاو زوبوک آن را به انگلیسى ترجمه کرد . ترجمه ی فارسى از روی اینترجمه ترجمه انجام شده است که هماکنون در پایگاه «چشمانداز» منتشر میشود.
مشخصات اصل روسی سند در آرشیو وزارت امور خارجه ی روسیه چنین است :
http://digitalarchive.wilsoncenter.org/document/117827
به رفیق پیشهوری
به نظر میرسد شما در بررسى وضع داخلى ایران و همچنین بُعد بینالمللىِ مسئله دچار اشتباه شدهاید :
اولا: شما میخواهید تمام خواستهاى انقلابى خلق آذربایجان فورا برآورده شوند. و لیکن شرایط فعلى، تحقق این برنامه را غیرممکن میسازد. لنین خواستهاى انقلابى را به صورت خواستهاى عملى – تکرار میکنم، به صورت خواستهاى عملى – مطرح میکرد و این کار را زمانى انجام میداد که کشور در حال گذار از تجربۀ یک بحران انقلابى، در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. این وضع در سال ١٩٠۵ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اینجا شما میخواهید از لنین پیروى کنید. این، چیزى بسیار خوب و قابل تحسین است. اما وضع کنونى ایران کاملا فرق میکند. در ایران هیچ وضع عمیقا انقلابى موجود نیست. در ایران تعداد کارگران کم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ایران هنوز فعالیت جدى از خود نشان نمیدهند. ایران در حال جنگى بر علیه دشمن خارجى نیست که باعث تضعیف دایرههاى انقلابى (حکومتى؟ – مترجم) از طریق یک شکست نظامى شود. نتیجتا در ایران، شرایطى که کارآمد بودن تاکتیکهاى سالهاى ١٩٠۵ و ١٩١٧ را تائید کند، موجود نیست.
ثانیا: مطمئنا اگر قواى شوروى در ایران باقى میماندند، شما میتوانستید روى موفقیت در امر خواستهاى انقلابى خلق آذربایجان حساب کنید. اما ما دیگر نمیتوانستیم نیروهاى شوروى را در ایران نگهداریم، و آن هم در وهلۀ نخست بدین سبب که ادامۀ حضور آنها در ایران، بنیاد سیاستهاى آزادسازانۀ ما در اروپا و آسیا را مختل میکرد. بریتانیایىها و آمریکایىها به ما گفتند، اگر نیروهاى شوروى میتوانند در ایران بمانند، در آن صورت چرا نیروهاى بریتانیا در مصر، سوریه، اندونزى، یونان و به همین ترتیب نیروهاى آمریکا در چین، ایسلند و دانمارک نتوانند بمانند؟ از این جهت، ما تصمیم گرفتیم نیروها را از ایران و چین بیرون ببریم، تا اینکه این بهانه را از دست بریتانیایىها و آمریکاییها بگیریم، جنبش آزادیبخش در مستعمرات را دامن بزنیم و بدین ترتیب سیاست آزادسازى خود را حق به جانبتر و موثرتر نماییم.
ثالثا: با این تفاسیر، در رابطه با وضع ایران میتوان چنین نتیجهگیرى کرد: در ایران بحران عمیق انقلابى وجود ندارد. در ایران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نیست که در نتیجه یک شکست نظامى ارتجاع تضعیف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى که قواى شوروى در ایران بودند، شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربایجان و سازماندهى یک نهضت گسترده دمکراتیک با خواستهاى همهجانبه را دارا بودید. اما نیروهاى ما میبایست ایران را ترک میکردند و چنین هم کردند. آنچه در ایران میبینیم، چیست؟ ما در اینجا شاهد نزاعى بین حکومت قوام و دوایر طرفدار انگلیس ایران هستیم که نمایندۀ ارتجاعىترین عناصر ایران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم که ارتجاعى بوده باشد، باید امروزه براى حفظ خود و حکومتش بعضى اصلاحات دمکراتیک را انجام داده و حمایت نیروهاى دمکراتیک ایران را جلب کند. تاکتیک ما در چنین شرایطى چه باید باشد؟ به نظر من ما، باید از این نزاع استفاده کنیم تا اینکه از قوام امتیاز بگیریم، از او حمایت کنیم تا نیروهاى طرفدار انگلیس را منزوى نماییم و زمینهاى براى ادامۀ دمکراتیزه کردن ایران را مهیا کنیم. تمام توصیههاى ما به شما مبتنى بر این تشخیص است. البته در پیش گرفتن تاکتیک دیگرى هم ممکن بود: تف کردن به همه چیز، قطع رابطه با قوام و با این ترتیب تضمین پیروزى مرتجعین طرفدار انگلیس. اما این دیگر نه یک تاکتیک، بلکه حماقت میبود. این در واقع خیانت به امر خلق آذربایجان و دمکراسى ایرانى میبود.
رابعا: طورى که شنیدهام، شما میگویید که ما شما را ابتدا به عرش اعلا بردیم و سپس به قعر ادنى پرت کرده، به شما بىاحترامى نمودیم. اگر این شنیدههایم درست باشد، براى ما جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اینجا ما تکنیکى را به کار بردهایم که هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرایطى که شبیه شرایط امروز ایران باشد، اگر کسى بخواهد حداقل معینى از طلبهایى را از حکومت به دست آورد، در آن صورت جنبش باید به راه خود ادامه دهد، از خواستهاى حداقل فراتر رود و خطرى (فشارى – مترجم) براى حکومت ایجاد کند تا اینکه دادن امتیاز از سوى حکومت تامین گردد. اگر شما خیلى پیش نمیرفتید، در شرایط کنونىِ ایران نمیتوانستید به اهدافى (امتیازاتى – مترجم) نائل شوید که حکومت قوام امروزه ناچار به تامین آن است. قانون جنبش انقلابى همین است. بىحرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نیست. بسیار عجیب است که شما تصور میکنید ما شما را آلوده به لکۀ ننگ و بىاحترامى کردهایم. برعکس، اگر شما عاقلانه رفتار کنید و با حمایت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آذربایجان شوید، در آن صورت، هم آذرىها و هم ایران به شما به عنوان پیشاهنگ جنبش مترقى و دمکراتیک در خاورمیانه احترام خواهد گذاشت.
ى . استالین
برگرفته از : وبلاگ « ایران آینده » ، ( با ویرایش )
نظر شما