۱۷ - فروردین - ۱۴۰۳
نوشتۀ : دکتر حمید دباشی


گروه اندیشه : دکترحمید دباشی، استاد ادبیات تطبیقی و مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک، در مقاله‌ای که در روزنامۀ میدل ایست آی از او منتشر شد، با تاکید بر این که «همواره رنج «دیگری» اهمیت ناچیزی داشته»، جنگ غزه را رسوایی غرب در اعمال استانداردهای دوگانه می داند. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، به نظر می رسد این مقاله که در کانال یک حرف از هزاران منتشر شد، با توجه به شرایط این روزهای ایران و غزه، و شیوۀ برخورد متفکران، و سیاستمداران با آن، جای تامل بیشتری دارد. دباشی در مقالۀ خود با طرح سناریویی، ابتدا احتمال بمباران بخش‌های پرجمعیت تل‌آویو را از سوی ایران و متحدانش مطرح می کند و می‌پرسد: ‌ایالت های متحد آمریکا، انگلستان، کانادا، استرالیا، اتحادیۀ اروپا و ‌بالاخص، ‌آلمان در عرض ۲۴ ساعت پس از وقوع این ‌سناریوی ‌خیالی، چه می‌کردند؟ او در پاسخ می‌گوید: «برای اوباشان جنگی ‌ایالت های متحد آمریکا، اروپا، استرالیا و کانادا که تماماً حامیان اسرائیل هستند، ما مردمان ‌بی‌پناه ‌جهان، درست مانند فلسطینیان، به‌ حساب ‌نمی‌آییم ‌و به‌ رسمیت شناخته ‌نمی‌شویم. این تنها ‌یک ‌واقعیت سیاسی نیست، بلکه مرتبط به فرضیات اخلاقی و جهان فلسفی آن‌چیزی است که نام «غرب» بر خود نهاده است.» او همچنین با نقد شدیدی به هابرماس و دیدگاه های تبعیض آمیز و نژادپرستانه اش می نویسد: «‌بی‌اعتنایی ‌هابرماس ‌به زندگی ‌فلسطینی‌ها ‌با ‌یک جهان‌بینی ‌گسترده‌تری ‌هماهنگ است که در آن غیراروپاییان ‌انسان به شمار ‌نمی‌آیند، یا «حیوانات ‌انسان‌نما» هستند». از پیش، او یکی از پرشورترین مدافعان تحریم اسرائیل در میان اندیشمندان امریکا و عضو شورای مشورتی کمپین امریکایی تحریم علمی و فرهنگی اسرائیل است. دباشی هم از تحریم دانشگاه‌های اسرائیل و هم از تحریم خود دانشمندان اسرائیلی پشتیبانی کرده است. ترجمۀ این مقاله از نظرتان می گذرد:

بمباران اسراییل توسط ایران، سوریه و لبنان

تصور کنید ایران، سوریه، لبنان یا ترکیه با حمایت کامل تسلیحاتی و دیپلماتیک از طرف چین و روسیه، قصد و امکانات لازم برای بمباران ‌تل‌آویو ‌را به مدت ‌سه ‌ماه ‌به‌ صورت ‌شبانه‌ روزی و کشتار ‌ده‌ها ‌هزار ‌اسراییلی، معلولیت افراد ‌بی شمار، ‌بی‌خانمان ‌شدن ‌میلیون‌ها ‌انسان، و تبدیل شهر به تلی از آوار ‌غیر قابل‌ سکونت، مانند ‌غزۀ ‌امروز را داشتند. تنها برای چند ثانیه تصور کنید که ایران و متحدانش ‌به عمد بخش‌های پرجمعیت تر تل‌آویو، بیمارستان‌ها، کنیسه‌ها، مدرسه ها، دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، یا ‌در واقع ‌هر مکان پرتراکم شهری را هدف قرار می‌دادند تا از حداکثر تلفات غیرنظامی اطمینان حاصل کنند و به دنیا اعلام می کردند که صرفا به دنبال نتانیاهو و کابینۀ جنگی او هستند…. سپس از خود بپرسید که ‌ایالت های متحد آمریکا، انگلستان، کانادا، استرالیا، اتحادیۀ اروپا و ‌بالاخص ‌آلمان، در عرض بیست و چهار ‌ساعت پس از وقوع این ‌سناریوی ‌خیالی، چه می کردند؟

دکتر حمید دباشی ، استاد مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا

اکنون به واقعیت بازگردید و این حقیقت را ‌مورد توجه ‌قرار دهید که از هفتم اکتبر (و چندین دهه قبل تر از این تاریخ) تاکنون متحدان غربی تل‌آویو ‌نه‌ تنها ‌شاهد رفتارهای اسراییل با مردم فلسطین بوده‌اند، بلکه تجهیزات نظامی، بمب، مهمات و پوشش های دیپلماتیک نیز برای آنها فراهم کرده‌اند، ‌و در عین حال ‌رسانه‌های آمریکایی توجیهات ایدئولوژیکی برای کشتار و نسل‌کشی فلسطینیان را ارائه کرده‌اند.

سناریوی ‌تخیلی ‌ذکر شده، حتی برای ‌یک ‌روز هم توسط نظم موجود جهانی ‌قابل‌ تحمل ‌نخواهد بود. برای اوباشان جنگی ‌ایالت های متحد آمریکا، اروپا، استرالیا و کانادا که تماما حامیان اسراییل هستند، ما مردمان ‌بی‌پناه ‌جهان، درست مانند فلسطینیان، به‌ حساب ‌نمی‌آییم ‌و به‌ رسمیت شناخته ‌نمی‌شویم. این تنها ‌یک ‌واقعیت سیاسی نیست، بلکه مرتبط به فرضیات اخلاقی و جهان فلسفی آن چیزی است که نام «غرب» بر خود نهاده است.

هیچیک ‌از مایی که در بیرون از این دایرۀ فرضیات اخلاقی اروپایی قرار داریم، در ‌درون جهان ‌فلسفی آنها وجود نداریم. اعراب، ایرانیان، مسلمانان، مردم آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، ما هیچکدام، موجودیت واقعی برای فیلسوفان اروپایی نداریم، جز زمانی که به صورت ‌یک تهدید متافیزیکی دیده می شویم که باید مغلوب و خاموش شود.

از امانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فردریش هگل شروع می‌کنیم و با امانوئل ‌لویناس ‌و اسلاوی ‌ژیژک ‌ادامه می‌دهیم، ما موجودات عجیب‌ الخلقه، اشیا بی جان و ‌سوژه های قابل بررسی هستیم که وظیفۀ رمزگشایی از ما بر عهدۀ مستشرقان گذاشته شده، و بدین ترتیب، کشتار ‌ده‌ها ‌هزار نفر از ما توسط اسراییل یا آمریکا و متحدان ‌اروپایی اش، ‌لحظه‌ای ‌درنگ و ‌تأمل ‌در ذهن فیلسوفان اروپایی ایجاد ‌نمی‌کند.

مخاطبان اروپایی هم‌‫قبیله

شما مخاطبان اروپایی تبار اگر شک دارید، تنها نگاهی به فیلسوف برجستۀ اروپایی، یورگن ‌هابرماس ‌و چند تن از همکارانش بیندازید، که در اقدامی حیرت‌انگیز و با توحشی ‌سنگدلانه، از کشتار فلسطینیان توسط اسراییل حمایت کردند.

پرسش اکنون دیگر این نیست که ما در مورد ‌هابرماس که در حال حاضر ‌۹۴ ‌ساله است، به‌عنوان ‌یک ‌انسان ممکن است چه فکری بکنیم. پرسش اینست که ما دربارۀ او ‌به‌عنوان ‌یک ‌دانشمند علوم اجتماعی، به عنوان یک فیلسوف و متفکر انتقادی چه فکری می توانیم داشته باشیم. آیا آنچه او تصور می کند دیگر برای دنیا اهمیتی دارد، اگر که تاکنون داشته است؟

دنیا دربارۀ یکی دیگر از فیلسوفان مشهور آلمانی، مارتین ‌هایدگر، پرسش‌های مشابهی را به خاطر وابستگی‌های مذموم او به نازیسم مطرح کرده است. به نظر من، اکنون باید چنین سؤالاتی را در بارۀ صهیونیسم گرایی خشن ‌هابرماس ‌و ‌عواقب قابل توجه آن، که می تواند بر چگونگی درک مجموعۀ آثار فلسفی او اثر بگذارد، بپرسیم.

اگر ‌هابرماس ‌ذره‌ای فضا در فرضیات اخلاقی خود برای مردمانی مانند مردم فلسطین قائل نیست، آیا هیچ دلیلی وجود دارد تا ما ارزش کل پروژۀ آثار فلسفی او را مرتبط به بقیۀ بشریت و فراتر از محدوده مخاطبان اروپایی ‌هم‌ تبار ‌خودش، بدانیم؟ آصف بیات، ‌جامعه‌ شناس ‌برجستۀ ایرانی، در ‌نامه‌ای ‌سرگشاده به ‌هابرماس ‌گفت که سخنان او در مورد وضعیت غزه «با عقایدش در تناقض است».

با تمام احترامی که برای آصف بیات قائلم اما نظر من ‌خلاف ‌او است. من معتقدم که ‌بی‌اعتنایی ‌هابرماس ‌به مرگ ‌و ‌زندگی ‌فلسطینیان ‌کاملاً با حمایت او از صهیونیسم مطابقت دارد. ‌بی‌اعتنایی ‌هابرماس ‌به زندگی ‌فلسطینی‌ها ‌با ‌جهان‌بینی ‌گسترده‌تری ‌هماهنگ است که در آن غیراروپاییان ‌انسان به شمار ‌نمی‌آیند، یا «حیوانات ‌انسان‌نما» هستند.

این بی‌اعتنایی مطلق نسبت به فلسطینی‌ها عمیقاً در درون فرضیات فلسفی آلمان و اروپا ریشه دارد. باور عمومی اینست که ‌آلمانی‌ها ‌به دلیل احساس گناه به خاطر هولوکاست، تعهدی قوی برای حمایت از اسراییل دارند.اما برای بقیۀ جهان، ‌همان‌گونه ‌که در اسنادی که آفریقای جنوبی به دیوان بین‌المللی دادگستری ارائه کرده است، اثبات شده که بین آنچه آلمان در دوران نازی‌ها انجام داد و آنچه اکنون در دوران رژیم صهیونیستی انجام می‌دهد، سازگاری کاملی وجود دارد.

من بر این باورم که مواضع ‌هابرماس ‌با ‌سیاست ‌دولت آلمان برای مشارکت در کشتار فلسطینیان توسط ‌صهیونیست‌ها ‌همسو است موضع ‌هابرماس ‌همچنین با موضع «چپ آلمانی» که احساسات نژادپرستانه، اسلام‌ هراسانه ‌و بیگانه‌ ستیزانه ‌را نسبت به اعراب و مسلمانان در سر ‌می‌پروراند ‌و نیز با حمایت ‌همه‌جانبۀ ‌آنها از اقدامات ‌نسل‌کشی ‌شهرک‌نشینان ‌اسراییلی، همخوانی دارد.

بر ما ببخشید اگر چنین ‌می‌اندیشیم ‌که آنچه امروز آلمان انجام ‌می‌دهد، ‌نه ‌به خاطر احساس گناه از هولوکاست است، بلکه به‌ خاطر حس دلتنگی برای ‌نسل‌کشی ‌است، ‌زیرا همواره در قرن گذشته (نه ‌فقط ‌در صد ‌روز گذشته) از ‌قتل‌عام ‌فلسطینیان توسط اسراییل به صورت افراطی حمایت کرده است.

خانه های غزه پس از بمباران از سوی هواپیماهای اسرائیل

انحطاط اخلاقی در اروپامحوری

اتهام ‌اروپامحوری ‌که دائماً علیه ادراک فیلسوفان اروپایی در بارۀ جهان، مطرح می‌شود، صرفاً مبتنی بر نقص شناختی در نحوۀ تفکر آنها نیست، بلکه به سبب نمود مستمر از یک انحطاط اخلاقی در تفکر آنها است. در موارد متعددی در گذشته، من به نژادپرستی ‌درمان‌ناپذیر ‌در قلب تفکرات فلسفی اروپایی و مشهورترین نمایندگان آن در عصر حاضر ‌اشاره ‌کرده‌ام. این رذالت اخلاقی ‌یک ‌اشتباه سیاسی صرف و یا ‌یک ‌غفلت ایدئولوژیک نیست. بلکه تباهی اخلاقی در تفکر فلسفی آنها ریشه دوانده است و همین امر سبب شده است تا تفکر آنها به‌ طور ‌درمان‌ناپذیری، یک نوع تفکر ‌قبیله‌ ای ‌باقی بماند.

در اینجا، باید این جملهٔ معروف شاعر پرافتخار اهل مارتینیک، ‌«امه ‌سزر» را تکرار کنیم که می گوید: «بله، بررسی دقیق و بالینی اقدامات هیتلر و ‌هیتلریسم ‌ارزش دارد و ما باید به این طبقۀ متوسط (اروپایی) ممتاز، انسانگرا و بسیار مسیحی قرن بیستم نشان دهیم که ‌که نادانسته ‌ویژگی‌هایی ‌مشابه هیتلر را در درون خودشان دارند، گویی یک هیتلر در درون آنها ساکن شده است و مانند شیطان در جلد آنها فرو رفته است. این افراد از هیتلر انتقاد می ‌کنند، ‌درحالی‌که ‌دارای ‌ویژگی‌های ‌مشابهی هستند و همین نشان دهندۀ تناقض آنها است. ‌در نهایت، آنچه این انسان های طبقۀ متوسط ‌به خاطر آن نمی‌تواند ‌هیتلر را ببخشند، به واقع جنایت هیتلر، ‌فی نفسه ‌نیست، یا جنایت او علیه بشریت و تحقیر انسان نیست، بلکه جنایت او علیه انسان «سفیدپوست» است و تحقیری که به انسان سفیدپوست روا داشته است. این برای آنها قابل بخشش نیست، چون واقعیت اینست که هیتلر ‌همان روش های ‌استعمارگران اروپایی را که تا آن زمان منحصراً اعمال آنها برای مردم عرب، هند و آفریقا و … محفوظ بود، ‌به کار برده ‌است.»

فلسطین امروز امتداد جنایت های استعماری است که ‌سزر ‌در نقل‌قول بالا بدان اشاره ‌می‌کند. به نظر ‌می‌رسد، ‌هابرماس ‌غافل از اینست که حمایت او از کشتار فلسطینیان کاملاً با آنچه اجدادش در نامیبیا در طی نسل‌کشی در ‌هررو ‌و ‌ناما ‌انجام داده اند، مطابقت دارد. فیلسوفان آلمانی چون شترمرغی سر در لاک خود ‌فروبرده‌اند ‌و خود را در توهمات اروپایی ‌شان غرق کرده‌اند ‌و تصور ‌می‌کنند ‌که جهان نیز آنها را ‌آنگونه ‌که واقعا هستند، ‌نمی‌بیند.

در نهایت، به نظر من، ‌هابرماس ‌هیچ‌ چیز ‌تعجب‌آور ‌یا متناقضی نگفته است، یا نکرده است. ‌برعکس او کاملاً با تبارگرایی ‌درمان‌ناپذیر ‌شجرۀ فلسفی خود، که به دروغ، حالتی جهان شمولی به خود گرفته، همساز است. جهان اکنون دیگر به این حس کاذب جهان‌شمولی واقف شده است. فیلسوفانی مانند والنتین-ایو ‌مودیمبه ‌در جمهوری دموکراتیک کنگو، والتر ‌مینیولو ‌یا انریکه ‌دوسل ‌در آرژانتین، یا ‌کوجین ‌کاراتانی ‌در ژاپن، نسبت به ‌هابرماس ‌و امثال او ادعای مشروع‌تری نسبت به ‌جهان شمول بودن ‌دارند.

به نظر من، ورشکستگی اخلاقی بیانیۀ ‌هابرماس ‌در مورد فلسطین، نقطۀ ‌عطفی بین تناسبات استعماری فلسفۀ اروپایی با بقیۀ جهان است. جهان از خواب کاذب فلسفۀ نژادمحور اروپایی بیدار شده است. امروز، ما این رهایی را مدیون رنج جهانی مردمانی نظیر ‌فلسطین ‌هستیم که ‌قهرمانی‌ تاریخی آنها و ‌فداکاری‌های ‌طولانی شان سرانجام بربریت عریان در درون بنیاد «تمدن غرب» را بی مصرف کرده است.

برگرفته از : پایگاه اینترنتی خبرآنلاین

نظر شما