مسعود لقمان: محسن پزشکپور، که او را بنیادگذار مکتب پانایرانیسم و حزب پانایرانیست مینامند، در شامگاه ۱۶ دیماه ۱۳۸۹ در سن ۸۳ سالگی زندگی را بدرود گفت.
در شهریورماه ۱۳۸۵ گفتوگویی سهساعته با وی داشتم. این گفتوگو را به دو دلیل انجام دادم: نخست اینکه، از سر کنجکاوی مایل بودم دیدگاههای ایشان دربارۀ پارهای از مسائل ملی را بدانم و مکتبی را که بنیاد نهادهبودند بشناسم و دیگر اینکه، بههرروی، گفتوگو با کنشگری که نزدیکِ هفت دهه از عمرش را صرف کنشهای اجتماعی و سیاسی کردهاست و در میدانهای پُرتبوتاب تاریخ معاصر ایران حضوری فعال داشتهاست ، بخش مهمی از تاریخ شفاهی ایران به شمار میآید و میتواند منبع ارزشمندی برایِ پژوهشگران تاریخ معاصر ایران در شناخت اندیشهها و فعالان این عرصه باشد.
این گفتوگو در بایگانی من بود تا اینکه درگذشت ایشان مرا به یاد آن انداخت. به تشویق دوست گرامی، تیرداد بنکدار، همان روز پوشههای رایانهام را زیرورو کردم تا ببینم آیا میتوانم آن گفتوگو را، که بیش از چهار سال پیش انجام شدهبود، پیدا و پیاده کنم و خوشبختانه آن را یافتم.
روشن است آنچه در این گفتوگو مطرح میشود دیدگاههای گفتوگوشونده است و نظر گفتوگوگر نیست.
آقای پزشکپور، چه شد که از دوران دانشآموزی جذب کوششهای اجتماعی- سیاسی شدید؟
در دهههای آغازین این سده، جامعۀ ایرانی فکر میکرد که بهزودی دستانش را در دستان برادران و خواهران جداافتادهاش در آنسویِ مرزهای سیاسی ایران خواهدگذاشت. در این راه گروههای بسیاری نیز کوشا بودند. پس از اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، آنان مبارزههای خستگیناپذیری علیه اشغال ایران و توطئههای ضدایرانی پی گرفتند.
متفقین پس از اشغال ایران، بیش از سیصد تن از بزرگان ایران را، که از میان آنان میتوانم از دکتر محمود شروین، آیتالله کاشانی، فضلالله زاهدی و… یاد کنم، بازداشت کردند. گمان میکنم در کتاب دولت مستعجل نوشتۀ دکتر شروین، که خود ایشان نیز یکی از زندانیان متفقین بود، به نامهای آنان اشاره شدهباشد. دراینهنگام، ما گروهی از دانشآموزان دبیرستانی بودیم که با تشکیل باشگاه ایراندوستی در برابر فعالیتهای همهگیر حزب توده، بهویژه در مدارس، نخستین شعارمان یعنی «ایران بزرگ آرمان بزرگ میخواهد» و سپس «فلات ایران به زیر یک پرچم» را سر دادیم و اینچنین در برابر فعالیتهای تودهایها پادزهر ساختیم. این آرمانها درواقع پایههای حزبی شد که بعدها سازمان دادیم.
مرزهای این ایران بزرگ در اندیشۀ شما کجاست؟
همین جایی است که آقای بوش آن را « خاورمیانۀ بزرگ » میخواند!
چرا باید شکلگیری این ایران بزرگ دغدغۀ کنونی ملت ما باشد؟
باید از دیدِ مفهوم ملت و تجزیه ملتها به این پرسش پاسخ داد. برایِ ملتی که تکهتکهاش کردهاند ، بیگمان نخستین آرمانش باید بهدستآوردنِ وحدت باشد.
با توجه به فرایند جهانیشدن و پروژۀ جهانیسازی، گمان نمیکنید که این اندیشه کمرنگ خواهدشد ؟
باید میان جهانیشدن و جهانیسازی تمایز گذاشت. جهانیسازی برنامهای استعماری است اما جهانیشدن مسئلهای است که بهمرور انجام میشود.
ایرانیان برایِ اینکه در موزاییکِ جهانیشده قرار بگیرند، باید استعدادهای ملیشان را به کار ببندند، نیازهای ملیشان را در نظر بگیرند و فرهنگ جامعۀ بزرگ ایرانی را پایۀ جهانیشدن خود قرار دهند و تاآنجاکه میتوانند به سمتی بروند که بخشی از نظام اقتصاد جهانی باشند. اما جهانیسازی طرحی امپریالیستی است و در پی تفوق یک گروه از جامعۀ کنونی بر جوامع دیگر است.
حال، این مردمانِ ایرانِ بزرگ چه ویژگیای دارند که آنان را از دیگران متمایز میکند؟
این ویژگیِ متمایزکننده ایرانیبودنِ آنان است.
این ایرانیبودن چیست؟
ایرانیبودن مقولهای فرهنگی است، نه نژادی، دینی یا زبانی. هنگامیکه ایرانزمین با شاهنشاهی هخامنشی شکل گرفت، ما در آن شاهنشاهی مردمانی با زبانها، نژادها و دینهای گوناگون میبینیم. پایههای ایرانِ ما اینچنین ریخته شدهاست. بنابراین، ما نیز باید در راستایِ اندیشهای حرکت کنیم که همۀ اقوام ایران بزرگ را در خود جای دهد.
ما در ایران هیچگاه حکومت نژادی نداشتهایم، حاکمیت مذهبی نیز همینطور؛ البته جز در زمان صفویه که ضرورت زمانه و برخورد با زیادهخواهیهای عثمانیان چنین مسئلهای را ایجاب میکرد. در اینجا باید به این موضوع اشاره کنم که اصولاً جامعۀ ایرانی جامعهای دینباور است. ایرادی هم در این امر نمیبینم. مهم این است که دین و تشکیلات آن در جایگاه خودش باشد. دولت نیز، که باید به کار ادارۀ جامعه برسد، باید جدا از مذهب باشد و اصولاً نباید از دین خاصی حمایت کند.
تعریف مکتب شما از ملت چیست؟
دو عنصر برایِ تعریف ملت وجود دارد. نخستین، عنصر نیاخاکی است که در بنیاد مکتب پانایرانیسم همان مالکیت تاریخی نسبت به آن سرزمین است. دوم اینکه، تنها مالکیت تاریخی کافی نیست زیرا در آن سرزمین تباری از آن ملت نیز باید زندگی بکند. پس ملت یک مقولۀ تاریخیِ متشکل از سرزمین نیاخاکی است که بیانکنندۀ مالکیت تاریخی است (منظورْ یک نسل یا دو نسل نیست بلکه زنجیرۀ نسلها در طی تاریخ است که در آن سرزمین زیستهاند) و عنصر دوم زندگی آن تبار در آن سرزمین تاریخی است.
با این تعریف، برایِ نمونه، به ترکمنستان کنونی بنگریم که در اندیشۀ مکتب شما بخشی از ایران بزرگ است. در این سرزمین عمدتاً تباری که پیشتر میزیستهاست دیگر زندگی نمیکند. آیا هنوز هم مردم آن سرزمین جزو ملت بزرگ ایران به شمار میآیند؟
به طورِ قطع! دو اصلِ مالکیت تاریخی و سکونت آن تبار در آن سرزمین جاری است. تبار ضرورت ندارد که از یک نژاد باشد. تبار یک ساختار اجتماعی، سیاسی و سرزمینی است که طی قرنها در آن محدوده زیست میکند.
ما به هیچوجه دم از سکونت تبار واحدی در ایرانزمین نمیزنیم و وقتی سخن از جامعۀ بزرگ ایرانی بر زبان میرانیم، منظورْ همۀ اقوام و فرهنگهایی است که با این جریان پیوستگی پیدا میکنند. بنابراین، ما ترکمنها را جزو مجموعۀ اقوام ایرانی میدانیم و حقوق آنان را نادیده نمیگیریم.
بسیاری از کشورهای امروزین جهان براساسِ انگیزههای استعماری ساخته شدهاند. ما اردن هاشمی، عربستان سعودی یا سوریه را نمیتوانیم ملت بنامیم ؛ اما هند، چین، ژاپن و ایران را میتوانیم ملت بدانیم . ما برایِ اینکه تشخیص دهیم کدامیک از جوامع ملت هستند، منطق ملتشناسی به ما میگوید، باید به تاریخ مراجعه کنیم.
ما در جهان تنها چند ملت انگشتشمار داریم که ملت راستین به شمار میآیند. این چند ملت کهنسال، مانند ایران، برخلافِ کشورهایی چون آمریکا و… تاریخ استقلال ندارند زیرا همواره در عرصۀ تاریخ حضور داشتهاند و دقیقاً مشخص نیست این جامعۀ خاکوخونیِ ایرانی کی پدید آمدهاست.
ناگفته نگذارم که جهانْ جهانِ ملتهاست. سازمانِ مللْ سازمانِ دولتهاست نه ملتها ؛ زیرا بیشتر کشورهای عضو سازمان ملل ملت نیستند. آیا گینۀ بیسائو، ملت است؟ بیشتر اینها دولتهای جغرافیایی قراردادی یا دولتهای هندسیاند که کسانی مانند لورنس پس از جنگ جهانی نخست با خطکش ساختهاند. مثلاً تمام این سرزمینهای عربی که دولت تشکیل دادهاند هیچکدامشان ملت نیستند. حتی اگر همۀ آنان باهم جمع شوند، تشکیل یک ملت نمیدهند زیرا امتاند.
درموردِ بحرین نیز چنین بلایی سر ما آوردند. آنان طبق قراری که با دولتِ وقتِ رژیم پیشین بستهبودند، بحرین را از ایران جدا کردند. آنان با کمک اوتانت – دبیرکل وقت سازمان ملل – قطعنامهای صادر کردند که مردم بحرین خواهان جدایی از ایران و انگلستان هستند، درحالیکه قضیه ربطی به انگلستان نداشت. شوروی نیز به گزارش خائنانۀ دبیرکل سازمان ملل متحد اعتراض کرد و قطعنامه را نپذیرفت، نه ازآنرو که دلبستگی به تمامیت ارضی ایران داشت، بلکه ازآنروی که خواهان این بود که نام بحرین بهعنوانِ کشوری عربی در قطعنامه آورده شود! اوتانت نیز این اعتراض را پذیرفت.
گمان میکنم، ادلۀ شما مبنی بر مخالفت با جدایی بحرین از ایران بدانروی بود که هیچ حاکمیتی حق ندارد بخشی از یک ملت را، بدون نظرسنجی از همۀ باشندگان یک ملت، جدا کند. چنین است ؟
بله، البته این یکی از دلایل مخالفت ما بود. باید بگویم که در منشور نظام سیاه سازمان ملل متحد ذکر شدهاست که قراردادهای مهمی ازقبیلِ مرزهای سیاسی هنگامی در سازمان ملل ثبت میشود و وجهۀ قانونی مییابد که هیئت بررسی از ملت نمایندگی داشتهباشد، درحالیکه چنین امری درموردِ بحرین دیده نشد. نمایندۀ سازمان ملل متحد تنها به گفتوگو با چند شیخ بسنده کرد و گزارش داد که مردم بحرین خواهان استقلال هستند!
مطرح میشود که واگذاری بحرین در قبال تثبیت حاکمیت ایران بر سه جزیرۀ خلیج فارس بودهاست. این سخن تا چه میزان درست است؟
این سخن علاوه براینکه کاملاً بیپایه است، گویندگانش میخواهند وانمود کنند که ایران حاکمیتی بر این جزایر نداشتهاست که کاملاً سخن مهملی است.
جز شما، که سخنرانی تاریخیای در مجلس شورای ملی مبنی بر مخالفت با جدایی بحرین از ایران کردید و مخالفت اعضای فراکسیون شما در مجلس، آیا مخالفتهای دیگری نیز انجام شد؟
البته حاکمیت نگذاشت هیچ اعتراضی صورت بگیرد. حاکمیت، پس از اعتراض ما، سازمانهایمان را در خوزستان درهمکوبید و فشار زیادی بر ما وارد کرد. البته اعتراضهای دیگری هم بود. مثلاً داریوش فروهر بیانیهای داد و آیتالله صادق روحانی، که موقعیت مرجعتقلیدی در آن منطقه داشت، نسبت به جدایی بحرین اعتراض کرد.
سخن از داریوش فروهر شد. آیا اختلاف و نهایتاً جدایی شما از ایشان از مسئلۀ ملیشدن نفت آغاز شد؟
نه، این مسئله به سالها پیش از آن برمیگشت. اختلاف ما اختلافی نه آرمانی که استراتژیک بود.
ما، برخلافِ آنان (حزب ملت ایران)، بههیچروی معتقد به براندازی نبودیم، بلکه در پی اصلاحات در رژیم پیشین بودیم. به نظر ما این کار شدنی بود ولی آنان چنین نمیاندیشدند. تاریخ دربارۀ درستی یا نادرستی این باور داوری خواهد کرد.
از سالهای آغازین دهۀ بیست میگفتید…
بله. هنگام اشغال ایران، با باور به شعار آن«خون شهدای سوم شهریورماه میجوشد. ملت ایران انتقام خواهدگرفت»، حتی تا آنجا پیش رفتیم که سازمانی نظامی برایِ ازمیانبردنِ خائنان به ایران برپا کردیم. در این سالها، که همزمان با فعالیتهای گستردۀ تودهایها و مسئلۀ آذربایجان بود، با نامهای گوناگونی، کنش اجتماعی خود را پیگیری میکردیم تااینکه با اندیشههای دکتر محمود افشار در مجلۀ آینده دربارۀ پانایرانیسم فرهنگی آشنا شدیم. ما این نام را گرفتیم و برآناساس حرکتی واقعبین، مبارز و مصالحهناپذیر نسبت به حقوق ملت ایران در میدان مبارزههای اجتماعی آغاز کردیم.
با شهادت علیرضا رئیس، در سال ۱۳۲۵، فرمانی به نام او نوشتم و اینچنین بود که فعالیتهای منسجم ما با نام مکتب پانایرانیسم آغاز شد.
برنامههای عملی شما برایِ دفاع از حقوق اقوام ایرانی چه بود؟
شاخههای قومی و شاخههای مذهبی ایرانزمین برایِ ما بسیار اهمیت دارند. ایرانزمین قدرتش را از پیوستگی آنان میگیرد. ما نیز همواره تا آنجا که توانستهایم از حقوق آنان دفاع کردهایم.
هنگامیکه از خرمشهر نامزد مجلس شدم، عربزبانهای خوزستان کاملاً با ما همگام و هماندیش بودند. کردها نیز همینگونه بودند. آنان همواره موردِ نظر ما بودهاند به گونهای که برخی گمان میکردند من کرد هستم. ما متعهدترین جنبش برایِ دفاع از حقوق کردها بودیم و این در زمانی رخ داد که در مطبوعات ایران، از مبارزان کرد علیه صدام، در شمال عراق، بهعنوانِ اشرار شمال عراق یاد میشد. ما چنین نگاهی را درهم شکستیم.
به گفتۀ ملامصطفی بارزانی، پانایرانیست تنها حزبی بود که از مرکز برخاست و کردها قبولش کردند زیرا کردها با پیشینۀ سختی که داشتند بهصورتِ انسانهای بدبینی درآمده بودند. برایِ آنان مکتب پانایرانیسم تجربۀ تازهای بود. آنان در آغاز گمان میکردند که حزب ما برنامهای دولتی یا برساختۀ دستگاههای امنیتی است اما اندکاندک دریافتند که چنین نیست. اینچنین بود که روزگار همبستگی فرا رسید. با وساطت پانایرانیسم در عراق، سه عامل کرد، شیعه و آنانی که در محدودۀ ایران کنونی هستند پیوند پیدا کردند و مبارزۀ بزرگی علیه صدام به راه انداختند. یکی از اشتباههای رژیم پیشین این بود که به این امر توجه کافی نکرد. خاطرم هست که بارزانی به من میگفت، ازطرفِ عراق آتش میریزد، ازطرفِ ترکیه آتش میریزد و از ایران هم آتش میریزد؟! من مسئول دودمانم هستم. باید به کجا بروم؟ او به روسیه رفت و در آنجا روزگار سختی داشت و حتی کارش به رفتگری هم کشیده شد. درحالیکه بارزانی نظرش این بود که شاهنشاهی ساسانیان دوباره باید در ایرانزمین احیا شود و در رأس آن پادشاه ایران باشد.
هنگامیکه انتخابات بیستودوم آغاز شد، ما دهها میتینگ بزرگ در مناطق کردنشین برپا کردیم. کردها گرایش بسیاری به ما داشتند. زندهیاد بارزانی همان زمان گفت: ازآنجا که دو حزب پارت دمکرات کردستان و پانایرانیست دو حزب برادر محسوب میشوند و ازآنجا که ما موقعیت معرفی نامزد مستقل نداریم، خواهشمندم یکی از چهرههای فعال و خوشنامتان را معرفی کنید تا ازسویِ ما حمایت شود. من نیز ازآنجا که کسی بهتر از دکتر عاملیتهرانی سراغ نداشتم، ایشان را معرفی کردم. ایشان نیز نه بهعنوانِ نامزد ما که بهعنوانِ نامزد کردها پا به عرصۀ رقابتهای انتخاباتی نهاد و با آرای بالایی نمایندۀ مهاباد شد.
اکنون که به بیش از شش دهه کنش سیاسی خود مینگرید، چه فراز و فرودهایی در خاطرهتان بیشتر جلوهگر است؟
در اواسط جریان ملیشدنِ نفت، خود را از قافلۀ درهمشکستۀ جبهۀ ملی جدا کردیم، هرچندکه هیچگاه جزو آنان نبودیم اما پیشتر همکاری نزدیکی با آنان داشتیم. ما این جدایی را اعلام کردیم و ازآنپس راهی جداگانه در پیش گرفتیم.
ما همواره بر آن بودیم که میان اندیشههای حاکمان وقت، آنچه به صلاح حزب ما و جهانبینی ماست برگزینیم. ازاینرو بود که مثلاً در همهپرسیِ ششم بهمن با طرح دیدگاههای مشروطی شرکت کردیم زیرا بر این باور بودم که این همهپرسی میتواند به اپوزیسیون آنزمان کمک کند تا از انزوا خارج شود. بر این اساس بود که همۀ نیرویمان را متمرکز کردیم تا شاهنشاهی ایران و پادشاه را متوجه مسائل کنیم و در این راه توفیقهای بزرگی نیز به دست آوردیم.
نگاه شاه به حزب شما چگونه بود؟
پادشاه از لحاظ آرمانی با ما هماهنگ بود. نخستین دیدارم با ایشان به همت سرلشکر پاکروان در سال ۱۳۴۳ رخ داد. این دیدار، که در آغاز بنا بود نیمساعت به طول انجامد، بیش از سه ساعت به درازا کشید.
او را چگونه دیدید؟
ایشان را شخص میهنپرست و باسوادی دیدم ولی متأسفانه ضعفهایی داشت اما، درکل، افکار ایشان را کاملاً مناسب دیدم.
در این سه ساعت من برایِ ایشان از وظایف تاریخی پادشاه و چیستی آیین شاهنشاهی ایرانزمین گفتم و بیان داشتم که پادشاهی صرفاً یک میراث نیست، بلکه از جانب ملت ایران به ایشان تفویض شدهاست و تصریح کردم که، براساسِ قانون اساسی مشروطه، سلطنت موهبتی الهی است که بهوسیلۀ ملت به شخص پادشاه تفویض شدهاست و…
ما آیین شاهنشاهی را نه بهعنوانِ قبول سلطنت موروثی، که بهعنوانِ بخشی از فرهنگ ایران قبول داشتیم و بر این باور بودیم که همۀ اقوام ایرانی و تیرههای مذهبی ایرانزمین باید مورد حمایت و صیانت شاهنشاهی ایران باشند. همچنین نقش شاه بهعنوانِ شاه شیعه، ازآنرو که شیعه را یک طریقۀ سیاسی، اجتماعی و مذهبی در ایران میدانستیم که در یک نبرد مداوم هم بود، اهمیت ویژهای برایِ ما داشت.
ازاینرو، ما یک مبارزۀ قانونی و غیرمسلحانه در پیش گرفتیم که نتیجهاش تشکیل فراکسیون پانایرانیست، برایِ نخستینبار، در مجلس شورای ملی بود. شاه نیز در این راه کمکهای معنوی بسیاری در موضع قانونی به ما کرد. ما دو دوره در مجلس شورای ملی بودیم. در دورۀ بیستودوم، مبارزۀ سختی با حاکمیت بر سر مسئلۀ بحرین داشتیم. هیچگاه ابزار دربار نبودیم، بلکه دغدغۀ ما همواره منافع ملت ایران و موجودیت آن بود و هست.
علاوه بر او چه طیفهای دیگری با آرمانهای شما همگام بودند؟
بسیاری از میهنپرستان، بهویژه سران ارتش مانند سرلشکر حسن پاکروان، ارتشبد بهرام آریانا و…، همآرمان ما بودند. طیفی از روحانیون مانند آیتالله شریعتمداری نیز نهضت را یاری کردند و میعادگاه محکمی برایِ ما بودند.
چرا شما سوسیالیسم را پایۀ کنش اقتصادیتان برگزیدهاید؟
سوسیالیسم، که اصالتدادن به اجتماع است، بیان منطق ما در حکومتمداری است و پاسخ به پرسشهایی چون «آموزشوپرورش چگونه باید باشد؟ ارتش چگونه باید باشد؟ دادگستری چگونه باید باشد؟» باید براساسِ آن تنظیم شود. هنگامیکه این پرسشها در اندیشۀ افراد جامعه شکل میگیرد، ما به آنها براساسِ اصالتدادن به خانواده و قراردادنِ این مقولۀ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در متن جامعه ایرانی پاسخ خواهیمداد. چون خانواده، که واحد اصیل اجتماع است، بنیاد این اندیشۀ سوسیالیستی ماست و این وجه افتراق ما با مکتبهای دیگر است. ازاینرو بود که باوجودِ اختلاف با حاکمیت، بههنگامِ دفاع مقدس، در کنار ملت ایران ایستادیم.
گویا شما تنها حزب اپوزیسیون بودید که تا پایان جنگ، اعضایتان را به حضور در جبهههای جنگ علیه عراق فراخواندید.
بله، ما همواره براساسِ اصالت رفتار کردهایم. معیار اصالت از نظر ما قدرتمندی ملت ایران است. این امر ما را بر آن داشت تا همۀ پانایرانیستها را به جبهههای جنگ علیه عراق فرا بخوانیم.
خاطرم هست، زمانیکه در پاریس بودم، ارتشبد بهرام آریانا زنگ زد و خواست که به دیدارش بروم. رفتم. علاوه بر ایشان، دو سه تن دیگر، از جمله دریاسالار کمال حبیباللهی، فرماندۀ نیروی دریایی، نیز حضور داشتند. آنان از من پرسیدند که با ناو تبرزین چه کنیم؟ گفتم این ناو را به کجا میخواهید ببرید؟ آن را به خلیج فارس بفرستید تا از حقوق ایران در آنجا دفاع کند. تبرزین میتواند نمایندۀ قدرت ایران در خلیج فارس باشد. خوشبختانه آنان نیز ناو را آزاد کردند.
باید بگویم که، در اواخر عمر رژیم گذشته، چهار ناو اقیانوسپیما که همگی نامهای ایرانی داشتند خریداری شدند و در حرکت بهسویِ ایران بودند که دولت موقت انقلاب قراردادهای آنها را لغو کرد و این یکی از بزرگترین خیانتهای دولت موقت به ملت ایران بود. جالب است بدانید که یکی از همین ناوها بود که ایرباس ایران را بر فراز خلیج فارس زد.
حال که بحث به جنگ ایران و عراق کشید، نظرتان دربارۀ گسترش توانمندیهای نظامی ایران چیست؟
تاریخ به ما میگوید که ملت ایران، منهای شکل حکومت، باید تا دندان به سلاحهای پیشرفته مجهز باشد.
قدرت حکومت چه معیاری باید داشتهباشد؟
قدرت حکومت باید ناشی از آرمانخواهی ملت باشد و درنتیجه تنها آن شیوۀ حکومت قابلِقبول است که ملت را بهسویِ آرمان ملی هدایت کند.
این گفتوگو پیشتر در ماهنامۀ فردوسی منتشر شده است.
نظر شما