دکتر جلال خالقی مطلق
سه.
۱. کسانی که با پژوهش های شاهنامه آشنا هستند ،می دانند که از دیرباز از چند داستان این کتاب همچون «رستم و سهراب»، «بیژن و منیژه» و «اکوان دیو» به عنوان episode یعنی «داستان میان پیوست» یاد می کنند و منظور از آن داستانی است که با داستان های پس و پیش خود پیوندی سازمند و ارگانیک ندارند، بلکه به میان سرگذشت اصلی کتاب وصله شده اند. اکنون اگر در شاهنامه نگاه ژرف تری بیاندازیم، خواهیم دید که شمار این گونه داستان های میان پیوست بیش از این هاست :
داستان «رزم هفت گردان در شکارگاه افراسیاب» که پس از داستان «جنگ هاماوران» می آید، هیچ ارتباطی با داستان پیشین خود ندارد و داستان پس از آن نیز، یعنی داستان «سیاوخش» دنباله ی طبیعی داستان «جنگ هاماوران» است [۱]↓، یعنی در داستان نخستین سوداوه دختر شاه هاماوران به زنی کیکاوس درمی آید و سپس درداستان «سیاوخش» سوداوه عاشق ناپسری خود می گردد تا سرانجام کار به کشته شدن سیاوخش در توران و زادن کیخسرو پس از مرگ او در همان سرزمین می انجامد.
در این جا گفته شود که پس از داستان «جنگ هاماوران» داستان بسیار کوتاهی که موضوع آن «رفتن کیکاووس به آسمان» است می آید که استقلالی ندارد و خطبه ای هم ندارد، بلکه توصیفی در نمایش منش کیکاووس است. ولی در همین داستانچه ی غیرمستقل نیز میان آن و داستان «سیاوخش» باز ارتباطی برقرار شده است، بدین گونه که پس از سقوط کیکاووس از آسمان، در علت نابود نشدن او آمده است «سیاوش ازو خواست آمد پدید»[۲]↓.
پس از داستان «سیاوخش» باز داستان بعدی، یعنی داستان «کین سیاوخش» یک داستان میان پیوست است. در این داستان برای این که نقشی به رستم داده باشند، او را با لشکری به کین خواهی سیاوخش به توران می فرستند، ولی از او هیچ کاری جز کشتن یک پسر بی گناه افراسیاب به نام «سرخه» و ویران کردن توران ساخته نیست. او هفت سال در توران پادشاهی می کند، ولی افراسیاب و برادرش گرسیوز و فریگیس و کیخسرو را نمی یابد و سرانجام دست خالی به ایران بازمی گردد، تا این که در داستان پس از آن، یعنی داستان «رفتن گیو به ترکستان»، گیو یک تنه به توران می رود و کیخسرو و مادرش را می یابد و به ایران می آورد و کیخسرو به پادشاهی می رسد. در این جا نیز کاملا آشکار است که داستان «رفتن گیو به ترکستان» دنباله ی طبیعی و منطقی داستان «سیاوخش» است و داستان «کین سیاوخش» به میان آن ها دوخته شده است.
نکته ی دیگری که این نظر را تأیید می کند ، این است که در داستان «سیاوخش» در بیت های ۲۱۱۸ تا ۲۱۳۹ سیاوش رویدادهای آینده، از جمله آمدن گیو به جستجوی کیخسرو را برای فریگیس پیشگویی می کند، ولی از آمدن رستم به کین خواهی سیاوش به توران که موضوع داستان «کین سیاوخش» است سخنی نیست وحتی اشاره ای به کارهای رستم در داستان «کاموس کشانی» هم نیست، جز اشاره ای کوتاه به رخش رستم در بیت ۲۱۳۸ که از افزوده های بی اهمیت بعدی است. این نکته تأیید می کند که نه تنها داستان «کین سیاوخش» داستانی میان پیوست است، بلکه چنان که پایین تر خواهد آمد، کارهای رستم در داستان «کاموس کشانی» نیز میان پیوست است و در بافت اصلی کتاب نبوده اند. پس از نشستن کیخسرو به جای نیا در پایان داستان «رفتن گیو به ترکستان»، در آغاز داستان بعدی، کیخسرو پیش نیا سوگندها یاد می کند که دمی از کین خواهی پدر بازنماند، و سپس در پیشگاه خداوند نیایش می کند که او را در این کار دست گیرد [۳]↓. موضوع داستان های «عرض کردن کیخسرو»، «فرود سیاوخش»، «کاموس کشانی» و «رزم یازده رخ» همه در شرح کشیدن کین سیاوش از افراسیاب و گرسیوز است که بی نتیجه می ماند تا این کار در داستان «جنگ بزرگ افراسیاب» به دست خود کیخسرو به انجام می رسد. بدین ترتیب پس از داستان «کاموس کشانی» و پیش از داستان «رزم یازده رخ»، دو داستان «اکوان دیو» و «بیژن و منیژه» همان گونه که اشاره شد ، باز داستان میان پیوست اند که با رویدادهای داستان های پس و پیش آن ها هیچ ارتباطی ندارند، حتی در داستان «کاموس کشانی» نیز تنها بخش نخستین آن اصلی است ، یعنی پس از آن که در داستان «فرود سیاوخش» پس از مرگ فرود لشکر ایران به رهبری فریبرز در جنگ های پَشَن و لاوَن شکست می خورد و بدین سبب کیخسرو ، فریبرز را برکنار و سپهسالاری را به طوس می دهد، سپس دنباله ی رویدادها در داستان بعدی، یعنی در داستان «کاموس کشانی» ادامه می یابد تا جایی که طوس در جنگ هماون شکست می خورد، ولی در این جا ناگهان با ورود رستم و چند ماجرای او تا پایان داستان رشته ی طبیعی رویدادها به هم می ریزد و پس از پایان این داستان، رویدادهای وصله ای داستان های «اکوان دیو» و «بیژن و منیژه» می آید، تا باز با آغاز داستان «یازده رخ» رشته ی گسسته ی رویدادها دوباره گره می خورد، بدین ترتیب که کیخسرو سپهسالاری را از طوس می گیرد و به گودرز می دهد. اکنون اگر به « تاریخ الرّسل طبری» و آثار دیگر مورخان پیش از فردوسی بنگریم، می بینیم در این آثار درست آن روایاتی که ما در بالا داستان های میان پیوست نامیدیم و همه از روایات رستم اند هیچ نشانی نیست. در این آثار نه تنها از روایاتی که برشمردیم نشانی نیست، بلکه از داستان «جنگ مازندران» نیز که آن را در، شاهنامه از دیرباز دوبله ی داستان «جنگ هاماوران» گرفته و بر سر اصالت بیشتر یکی بر دیگری گفتگو زیاد شده است [۴]↓، نیز اثری در آثار پیش از شاهنامه نیست، یعنی آن آثار از این دو داستان دوبله، درست همان داستانی را که نقش رستم در آن به مراتب بیشتر است، یعنی داستان «جنگ مازندران» را که به «هفت خان رستم» نیز شهرت دارد، ندارند.
به گمان نگارنده این اتفاقی نیست که همه ی آن روایات رستم در شاهنامه از آغاز کیکاووس تا پایان کیخسرو که ما آن ها را میان پیوست دانستیم که به بافت اصلی کتاب وصله شده اند، در «تاریخ الرسل» و هیچ یک از منابع موجود پیش از فردوسی نیامده اند، بلکه علت اصلی آن این است که این روایات در خداینامه ها نیز نبوده اند، چه اگر آن ها مثلا در دستنویسی از خداینامه که اساس کار مترجمان «شاهنامه ی ابومنصوری» بود وجود داشتند، نیازی نبود که در شاهنامه همه ی آن ها بدین گونه وصله ای و بی ارتباط با داستان های پس و پیش خود از آب درآیند.
از روایات رستم در نیمه ی نخستین شاهنامه باقی می ماند داستان «زال و رودابه»، یعنی مقدمه ی روایت زادن رستم که در زمان پادشاهی منوچهر رخ می دهد و سپس روایت گرفتن رخش که در زمان پادشاهی زوطهماسپ روی می دهد و ظاهرا پیوندی ارگانیک با داستان دارند. ولی در «تاریخ الرسل » و مأخذ دیگر پیش از فردوسی از داستان «زال و رودابه» نیز سخنی نیست، بلکه به جای آن از روایت «آرش کمانگیر» یاد شده است. به گمان نگارنده جای هیچ تردیدی نیست که در خداینامه ها هیچ اثری از داستان «زال و رودابه» (و روایت گرفتن رخش) نبود، بلکه به جای آن روایت «آرش کمانگیر» آمده بود. چون بسیار شگفت می بود اگر در خداینامه از روایت زادن رستم و گرفتن رخش، یعنی آغاز کار پهلوان یاد می شد، ولی کرده های دیگر او فراموش می گشت، یعنی تنها به روایت زادن پهلوان و گزینش اسب او بسنده می کردند. چنان که می دانیم «داستان جنگ مازندران» و «داستان جنگ هاماوران» دوبله ی یکدیگرند. درباره ی این که کدام یک از این دو دارای اسطوره ای کهن ترند اختلاف است [۵]↓. نگارنده داستان نخستین را کهن تر می داند، ولی این موضوع ارتباطی با این که کدام یک از این دو جزو بافت اصلی کتاب و کدام یک وصله ای اند ، ندارد. داستان «جنگ مازندران» با وجود کهن تر بودن اسطوره ی آن، به علت عدم نقش زن در آن که می بایست به ازدواج پادشاه درمی آمد، فاقد یک عنصر اساسی در بافت اصلی کتاب است که بتواند این داستان را به داستان پس از آن، یعنی در واقع به داستان «سیاوخش» پیوند دهد، یعنی کاری که داستان «جنگ هاماوران» انجام می دهد، و در نتیجه داستان «جنگ مازندران» عملا دوبله ای زائد است. البته این داستان نیز مانند دیگر ماجراهای رستم در «شاهنامه ی ابومنصوری» بود. از اشاره ای که ثعالبی در جای دیگر کتاب کرده است [۶]↓ روشن می گردد که او نیز این داستان را در مأخذ خود داشته بود، ولی آن را کنار گذاشته و تنها آغاز آن را برداشته و به آغاز داستان «جنگ هاماوران» برده [۷]↓ و از توصیف مازندران توصیف یمن ساخته است و این تنها جایی نیست که او با مأخذ خود خودسرانه کار کرده است.
بدین ترتیب، تا پایان پادشاهی کیخسرو، آن چه در منابع پیش از شاهنامه از رستم یاد شده است، یکی ماجرای او در «جنگ هاماوران» است و دیگر روایت پرورش سیاوش به دست او در آغاز داستان «سیاوخش» که ما نیز این هر دو روایت را جزو بافت اصلی شاهنامه دانستیم و اتفاقا روایت نخستین در «بندهشن» نیز آمده است [۸]↓ و تردیدی نیست که در خداینامه ها نیز از رستم جز همین دو روایت که در «تاریخ الرسل» آمده است ، نبود.
و اما در نیمه ی دوم شاهنامه داستان «رستم و شغاد» نیز یک داستان میان پیوست است. در این جا پس از مرگ اسفندیار و بازگشت بهمن به پایتخت و کناره گیری گشتاسپ از پادشاهی و سپردن تخت و تاج به بهمن، دنباله ی منطقی سرگذشت، پادشاهی بهمن است و نه روایت مرگ رستم بدان گونه که در شاهنامه آمده است. در منابع دیگر نیز چگونگی مرگ رستم و جای روایت آن و سرنوشت زال به گونه ی دیگری گزارش شده است و به طور حتم در خداینامه ها نه روایت مرگ رستم و نه داستان «رستم و اسفندیار» بدین گونه که در شاهنامه هست، روایت نشده بود [۹]↓.
بنابر آنچه رفت، در شاهنامه از داستان های رستم جز آنچه در داستان «جنگ هاماوران» و آغاز داستان «سیاوخش» آمده، بقیه همه داستان های میان پیوست اند که از جای دیگر گرفته و به «شاهنامه ی ابومنصوری » که بافت اصلی آن ترجمه ی یکی از نگارش های خداینامه بوده، جای جای وصله کرده اند [۱۰]↓.
۲. نولدکه نشان داده است که شرح پادشاهی اسکندر بدین گونه که در شاهنامه آمده است در خداینامه نبود، بلکه رمان « اسکندر» ، اثر کالیستنس دروغین (Pseudokallisthenes) نخست در سده ی هفتم میلادی به دست یکی از نسطوریان ایرانی از یونانی یا از لاتین و با برخی دست کاری ها به پهلوی درآمده بود و از پهلوی در همان سده ی هفتم میلادی به سُریانی و سپس از پهلوی به عربی و از عربی به فارسی برگردانیده شده و از آن جا به «شاهنامه ی ابومنصوری» راه یافته بود [۱۱]↓.
همین میانجی بودن زبان عربی میان پهلوی و فارسی سبب شده بود که درصد واژه های عربی «شاهنامه ی ابومنصوری» در این داستان افزونی یابد و از آن جا به «شاهنامه ی فردوسی» نیز نفوذ کند. که این باز خود دلیلی افزون بر ده ها دلیل دیگر بر مدوّن بودن مأخذ شاهنامه است که ما در این جستار برشمرده ایم [۱۲]↓. به هر روی، بخش اسکندر که روایت آن از میانه ی پادشاهی داراب آغاز می گردد ، بدین گونه که در شاهنامه هست ، در خداینامه نبوده است. بخشی از این داستان، یعنی روایت «رفتن اسکندر به خانه ی کعبه»[۱۳]↓ اصلا از افزوده های پس از اسلام به ترجمه ی عربی رمان «اسکندر»است. این که ترجمه از متن عربی رمان « اسکندر» به فارسی را یکی از دست در کاران «شاهنامه ی ابومنصوری» تهیه دیده بود و یا این که پیش از آن ترجمه ی فارسی آن آماده بود، به قطع نمی توان نظر داد، ولی از آن جایی که از چنین ترجمه ای مستقل خبری نداریم، گمان نخستین محتمل تر است. به هر روی، یکی از مترجمان دیگر «شاهنامه ی ابومنصوری» را (مستقیم یا غیرمستقیم) بایدهمین مترجم فارسی متن عربی رمان «اسکندر» دانست.
۳. برخی رویدادهای عمده در پادشاهی یزدگرد سوم باید پس از شکست نظامی ایران از عرب تألیف شده باشند. از این نمونه اند یکی نبرد رستم فرخزاد با سعد وقاص که بدین گونه که در شاهنامه آمده است ، اصلا دور از واقعیت تاریخی است [۱۴]↓. دیگر نامه ی رستم به برادرش که محتوای آن از متون پیشگویی و مکاشفه گرفته شده است و به نوبه ی خود نیز در بازنویسی های چنین متون دیگری همچون « یَسن و وَهومَن یَسْن»، « ایادگار جاماسپیک» و «جاماسپ نامگ» تأثیر نهاده است [۱۵]↓. این که پس از سقوط دولت ساسانی فرصت یافته بوده باشند که چنین مطالبی را و اصولا کل پادشاهی یزدگرد شهریار را به خداینامه ها بیافزایند ، جای تردید است. آنچه این نظر را تأیید می کند این که شرح پادشاهی یزدگرد و حتی کمی پیش از آن در شاهنامه با گزارش منابع عربی سخت متفاوت است. از این رو محتمل است که پس از سقوط ساسانیان شرح سال های آخر این سلسله به قلم یکی از ایرانیان به پهلوی نوشته شده بود که در آن رویدادهای تاریخی با مطالب پیشگویی و مکاشفه و واکنش احساسات میهنی ِجریحه دارشده ی ایرانیان درهم آمیخته بود. سپس هنگام تألیف «شاهنامه ی ابومنصوری» چون بخش پادشاهی یزدگرد سوم در نگارش های خداینامه نبود و از سوی دیگر تألیف تاریخ ایران بدون سرگذشت یزدگرد سوم ناقص می بود و شرحی هم که در متون عربی آمده بود خوشایند ایرانیان نبود، ناچار برای تکمیل کار خود از یک چنان تألیفی که یاد شد بهره گرفته بودند. این نیز تواند بود که مؤلف بخش پادشاهی یزدگرد کسانی چون «فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار» و یا «رامین بنده ی یزدگرد شهریار» بوده باشند که نامشان در مقدمه ی شاهنامه ی منثور آمده است [۱۶]↓، ولی در مأخذ دیگر نامی از آن ها نیست. شاید همین دو تن در پایان برخی از نگارش های خداینامه مطالبی درباره ی سال های پایانی ساسانیان افزوده بوده باشند و از این رو مقدسی در کتاب « البدء و التاریخ »، مرگیزدگرد را از کتاب خداینامه نقل می کند [۱۷]↓.
بنابر آنچه رفت، روایات «شاهنامه ی ابومنصوری» را تا آن جا که می توان دید، از چهار مأخذ گرفته بودند. مأخذ بزرگ این کتاب که در واقع بافت اصلی آن بود ترجمه ی یکی از نگارش های خداینامه بود. مأخذ دیگر «روایات رستم» بود که آن ها را جای جای بر متن اصلی افزوده بودند. مأخذ سوم ترجمه ی فارسی رمان « اسکندر» از یک متن عربی بود که به نوبه ی خود ترجمه ی دستکاری شده از یک متن پهلوی و متن پهلوی ترجمه ی دستکاری شده از یک متن یونانی یا لاتین بود. مأخذ چهارم ترجمه ی فارسی از «متنی پهلوی در شرح پادشاهی یزدگرد سوم» بود که پس از سقوط ساسانیان تألیف شده بود .
درباره ی دو مأخذ نخستین هنوز مطالبی هست و آن موضوع بخش های چهارم و پنجم این جستار است.
پانوشت ها :
↑ [۱] اگر روایت مادر سیاوش را که در آغاز داستان «سیاوخش» آمده و روایتی متأخر و ساختگی است برداریم و سوداوه را در اصل مادر سیاوش بگیریم (← جستار نگارنده : «نظری درباره ی هویت مادر سیاوش»، ایران نامه ۱۳۷۸ / ۲، ص ۲۷۳ تا ۲۷۷)ارتباط میان دو داستان باز هم تنگ تر می گردد. در تأیید نظر نگارنده که سوداوه در صورت کهن تر روایت، مادر تنی سیاوش بوده، می افزایم که در منطق سرگذشت، سوداوه که پس از آن همه ماجرا به زنی کیکاوس درمی آید، باید قاعدتا مادر شاهزاده ای باشد که در داستان بعدی به جهان می آید.
↑ [۲] شاهنامه، دوم ۹۷ / ۳۹۵.
↑ [۳] شاهنامه، سوم ۷ / ۷۲ تا ۱۱۰.
↑ [۴] در این باره بنگرید به سخن های دیرینه، ص ۴۱۵ به جلو. نگارنده در آن جا و در این جا روایت «جنگ مازندران» را کهن تر و اصیل تر از روایت «جنگ هاماوران» می داند، ولی چنان که پایین تر خواهد آمد معتقد است که خداینامه این روایت کهن تر و اصیل تر را نداشته بود، بلکه تنها روایت تاریخی نمای دیگر را داشت.
↑ [۵] در این باره بنگرید به توضیحات نگارنده در : سخن های دیرینه ، ص ۴۱۵ تا ۴۱۷.
↑ [۶] ثعالبی، همان جا، ص ۳۰۱.
↑ [۷] ثعالبی، همان جا، ص ۱۵۶ و ۱۵۷.
↑ [۸] بندهشن، به کوشش انکلساریا، بمبئی ۱۹۵۶، بخش ۳۳، بند ۹.
↑ [۹] بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش دوم، (نیویورک ۲۰۰۶)، ص ۳۱۹ به جلو.
↑ [۱۰] نگارنده در یادداشت های شاهنامه در این باره بیشتر گفتگو کرده است. بنگرید به بخش دوم، ص ۸۰ به جلو، ۱۲۰، ۳۲۵.
↑ [۱۱] نولدکه، همان جا، ص ۱۸ (ترجمه ی فارسی، ص ۴۴). همچنین بنگرید به :
Nöldeke, Th., „Beiträge zur Geschichte des Alexanderromans“, Denkschr. d. Wiener Akad Bd. 38, 16 (Wien 1890)
↑ [۱۲] این واژه ها و عبارات عربی از همان پادشاهی دارای داریان آغاز می گردد. برای مثال : خیزران، قضیب، محبّ صلیب (پنجم ۵۳۳ / ۵۴)، سلام علیکم، علیک السلام (ششم، ۲۶ / ۳۱۷)، علت (ششم، ۲۳ / ۲۸۲ و دیگر جا)، حرم (ششم، ۴۸ / ۶۳۲ و دیگر جا)، بیت الحرام (ششم، ۴۹ / ۶۳۳ و دیگر جا)، مکه (ششم، ۴۹ / ۶۳۷)، جدّه (ششم، ۵۰ / ۶۲۲ و دیگر جا)، سرافیل صور (ششم، ۹۵ / ۱۳۸۹)، خضر (ششم، ۹۲ / ۱۳۵۷ و دیگر جا)، یأجوج و مأجوج (ششم، ۹۷ / ۱۴۲۹ و دیگر جا)، سدّ (ششم، ۱۰۰ / ۱۴۷۳ و دیگر جا) و دیگر.
↑ [۱۳] شاهنامه، ششم ۴۸ تا ۵۰.
↑ [۱۴] بنگرید به جستار نگارنده «نبرد رستم فرّخزاد با سعد وقّاص»، نامه ی ایران باستان ۱۳۸۳ / ۱، ص ۳ تا ۸.
↑ [۱۵] بنگرید به یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم (زیر چاپ)، ص ۲۸۱ به جلو.
↑ [۱۶] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۵۵ به جلو.
↑ [۱۷] مقدسی، مطّهر بن طاهر، البدء و التّاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹، ج ۵، ص ۱۹۷.
________________________________________
بن نوشت :
این نوشتار از روی نسخه ی پی. دی. اف فرستاده شده توسط خانم نوشین شاهرخی از «تارنمای نوف» گردآوری شده است و برای دسترسی آسان تر در بخش های مختلف بخش بندی شده است.
www.aariaboom.com/content/view/1890/234/
نظر شما