كاوه بيات
مردگان باغ سبز
نوشته ی : محمدرضا بایرامى
چاپ اول : ۱۳۸۸
۴۰۰ ص. ۴۹۰۰۰ ریال.
ناشر : ناشر: سوره مهر
اشاره : چندى پیش از راقم این سطور دعوت شد براى مراسم رونمایى رمان مردگان باغ سبز مطلبى فراهم کند. از آنجا که بستر تاریخى این رمان، با دورهاى از علائق و بررسى هاى نگارنده همسانى داشت، اثر مزبور مطالعه شد و یادداشت هایى هم فراهم آمد.
در یک تماس بعدى با دعوت کننده، نگاه انتقادى راقم و عدم تناسب طرح آن با یک مجلس رونمایى که قاعدتاً به طرح تعارفاتى چند و صرف شیرینى خاتمه یابد، خاطرنشان گشت. با این حال دعوت کننده اصرار داشت و مدعو هم پذیرفت. متن سخنانى که در صبح ۲۴ خرداد ماه در یکى از سالن هاى حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامی ارائه شد، به قرار ذیل است:
مردگان باغ سبز داستانى است براساس تجربه فروپاشى حکومت فرقه دموکرات در پاییز ۱۳۲۵، و مبتنى بر سرگذشت دو شخصیت اصلى داستان. «بالاش» سخنگوى رادیوى فرقه دموکرات در تبریز، عهده دار ترسیم نمایى از وضعیت سیاسى آذربایجان در آن مقطع خاص است. و دیگرى نیز «بلوت» کودکى یتیم که به چوپانى اشتغال دارد و نظاره گر بازتاب این تحولات در روستایى دور افتاده است.
روال داستان هم لابد به گونه اى که اقتضاى داستان پردازى است در نهایت با جُفت شدن هر یک از این روایات در انتهاى کار صورتى منسجم و پیوسته مى یابد. البته بحث اصلى در چارچوب نقد و بررسى ادبى و نقاط ضعف یا نقاط قوت داستان از یک منظر ادبى جریان خواهد داشت، ولى از آنجا که چفت و بست هاى این داستان براساس یک تجربه مشخص تاریخى استوار شده است، شاید جاى آن باشد که اینجانب به عنوان یکى از پژوهشگران تاریخ آن دوره به پاره اى از جوانب کار اشاره کنم.
مردگان باغ سبز نوشته اى است در ستایش از مبارزات «حق طلبانه»ى فرقه دموکرات آذربایجان در فاصله پاییز ۱۳۲۴ تا پاییز ۱۳۲۵ و توصیف «سیاهکارى هاى» رژیم پهلوى پس از سقوط حکومت مزبور و چیرگى ارتش بر آذربایجان. البته در جاىجاى کار، از سست عهدى رفقاى نیمه راه و بى وفایى سیاستمداران جفاکار که به جمعى پاکباخته و به تعبیر امروزى «شورشى آرمانخواه» پشت کردند، گلایه اى هم مى شود – مانند نقل قول ذیل – ولى اصرارى هم نیست: «آخر چه طور مى شد انتظار داشت که دوستان انقلابى شمالى، آنها را فروخته باشند؟! آن هم به نفت سیاه؟! و تازه آن هم نه به خود نفت که وعده خالى آن یا وعده سیاه آن…» (ص ۲۳۶).
ولى با این حال روال اصلى کار بر تمجید از فرقه دموکرات قرار دارد از زبان راویان مختلف؛ از جمله سخنان غراى «دوزگون» شاعر خلق و کاشف بالاش سخنگو که بخشى از صفحات این کتاب (۶۹ و ۷۱) به انعکاس آراى او در محاسن زبان مادرى و معایب زبان فارسى اختصاص دارد و افاده مرام فرقه دموکرات: اى مردم، از ظلم خسته شده ایم. ما عدالت مى خواهیم. ما مى خواهیم که ثروت کشور عادلانه تقسیم شود و فرصت هاى شغلى به یکسان در اختیار همه قرار گیرد. ما مدرسه و راه و بیمارستان مى خواهیم. ما مى خواهیم که ما را هم ببینند و حق مان را بدهند…» (ص ۷۱).
در بازتاب هرچه دقیق تر آراى فرقه چنان تأکید دارد که حتى از اشاره به انتقادات درون گروهى آنها و انتقادهاى برادرانه اشان به حزب توده نیز نمى گذرد.
بنا به دلایلى از کمک «آزادىخواهان گیلانى» سخن به میان مى آید و مى نویسند: «… این چیزى نبود که حزب بخواهد. آنها فرقه را فقط یک حرکت آذرى مى دانستند و حاضر نبودند با دست هایى که از سایر جاهاى کشور – با حسرت – دراز مى شد به سویشان، دست بدهند…» (ص ۱۱۰).
البته در یکى دو جاى کتاب سعى شده براى روایت طرف مقابل این رویارویى نیز محلى از اعراب در نظر گرفته شود، ولى این موارد، هم کم و نادرند و هم کمرنگ و بى جان.
مثلاً مى توان به دفاع شکسته بسته پدر بالاش – یک درجه دار قدیمى ارتش و وفادارِ به نظام حاکم – اشاره کرد که در مقایسه با بیانات فرقه چى ها لق و بى اساس است و خیلى زود هم با عصبانیت پدر و نواختن سیلى اى به صورت پسر ختم مى شود (صص ۲۱۰ -۲۰۶)
به این روایت نویسنده از تشکیل فرقه دموکرات توجه فرمایید: «فرداى روزى که ژاپن تسلیم شد، اعلامیه هایى به همه در و دیوار شهرهاى آذربایجان چسبانیده بودند، از آستارا گرفته تا ماکو. تشکیل دار و دسته اى را خبر مى داد که حزب دموکرات مى گفتند بِهِش. بعضى ها اعلامیه ها را کنده بودند و براى دیگران مى خواندند، آن هم با چه لحن حماسى و گیرایى! آدم اشکش در مى آمد. واقعاً قشنگ بود. به تمام دردهاى مردم آذربایجان اشاره کرده بود…». البته همراه با مجموعه اى از «افزودنى هاى مجاز» چون پاره اى از اشارات دو پهلو و مبهم مانند این نقل قول: البته «… خیلى کارها کردند، خیلى اتفاق ها افتاد… آدم هاى زیادى قربانى شدند، با گناه و بى گناه…» (ص ۳۱۸)
حال آن که داستان نه از فرداى روز تسلیم ژاپن در آذر ۱۳۲۴ بلکه از فرداى سوم شهریور ۱۳۲۰ آغاز شد که هیئتى مرکب از چندصدتن از کادرهاى تعلیم یافته نهادهاى امنیتى شوروى تحت سرپرستى میرجعفر باقروف وظیفه یافتند زمینه هاى جدایى آذربایجان را از ایران فراهم کنند؛ یا به قول خودشان وحدت دو آذربایجان شمالى و جنوبى را. جاى این داستان در ماجراى مردگان باغ سبز کجاست؟ در این چهارسال، صدها مخالف بالفعل و بالقوه شوروى در آذربایجان، شناسایى و محو شدند، گروهى را کشته و از میان برداشتند، جمع کثیرى را به ترک خانه و آشیانه واداشتند و جمع گسترده ترى را نیز به سکوت و خانه نشینى مجبور کردند. این روایت چه شد؟
در جایى از کتاب از زبان بالاش – یکى از دو شخصیت اصلى داستان – شرحى در مذمت خفقان حاکم بر تهران آمده و این که «… کافى است به اسم روزنامه ها نگاه کنى تا بفهمى که چه طور نفس ها را بریده اند و قلم ها را شکسته اند و هر چند روز یک روزنامه را مى بندند: ارس به جاى ایران، افق آسیا به جاى رهبر، نبرد به جاى ایران ما. … الى آخر…» (۲۰۷).
و این در شرایطى بود که در همان ایام در «تبریز دموکرات» جز پاره اى از نشریات مجاز، هیچ نشریه دیگرى اجازه انتشار نداشت و از نشریات چاپ تهران، آن هم در ادوار اولیه حاکمیت فرقه، جز چند نشریه توده اى هیچ نشریه دیگرى حق ورود به آذربایجان را نداشت.
به گونه اى که اشاره خواهد شد بخش چشمگیرى از کتاب به توصیف خون و خونریزى حاصل از فروپاشى فرقه و چیرگى ارتش در آذر ۱۳۲۵ اختصاصى دارد. جا داشت از دور نخست این ماجرا یعنى از خون و خونریزى حاصل از چیرگى فرقه دموکرات بر آذربایجان و متلاشى شدن ارتش در آذر ۱۳۲۴ نیز یاد شود که برخلاف داستانپردازى ها و افسانه سرایى هاى مربوط به فقره پیشگفته، بر حداقلى از اسناد و مدارک معتبر نیز مبتنى است.
در همین فصول نهایى است که داستانسرایى کتاب به نقطه اوج خود مى رسد. پدر درجه دار بالاش که اینک با چیرگى ارتش بر آذربایجان، در زمره زندانبانهاى دستگاه قرار گرفته است از «جنایات و آدمکشى ها بى حد و حصر» نظامیان مى گوید و انبوهى از دیگر داده هاى بى اساس (صص ۲۸۱ – ۲۶۰). از «نسل کشى» سخن گفته (ص ۲۶۵) مى شود و بیش از ۲۵ هزار کشته (ص ۵۸) و تکرار بى محاباى هر سخن بى اساسى چون به تنور نانوایى افکندن کودک یک فدایى به دست یک سرهنگ نابکار (ص ۳۳۸).
یکى از ابداعات ادبى و دیگر ویژگىِ این متن، استفاده از اصطلاح «لباس شخصى» است و قرهیقه – لابد معادل ترکى آن – در توصیف عاملان کشتارهاى موهوم فوق الذکر (صص ۳۳۷، ۳۳۳، ۲۶۳)؛ «آیا قشون مى رسد یا لباس شخصى ها دخلمان را مى آورند؟» (۲۲۷)
حال آن که در آن دوره و تا چندین دهه بعد، دولت هاى وقت به این درجه از تکامل و اعتلاء نرسیده بودند که نیرویى متشکل و سازمان یافته به معناى امروزىِ «لباس شخصى»ها در کنار داشته باشند و اینگونه امور به اوباش و الواط سپرده مى شد که معمولاً در کنار اقشار تهیدست شهرى، جا و مقامى داشتند و پیرو مرام و مسلک خاصى هم نبودند. بسیارى از این اوباش که تا پیش از ۲۱ آذر ۲۵ در خدمت فرقه بودند، فرداى آن روز به خدمت نظام جدید درآمدند.
براى روشن ترشدن بحثِ کشته هاى فرقه دموکرات در پى سقوط فرقه که این چنین موضوع داستان سرایى قرار گرفته است فقط به یک نمونه اشاره مى کنم. در سال ۱۳۴۸ بقایاى فرقه دموکرات در باکو کتابى منتشر کردند در یادبود کشته شدگان مزبور، به نام آزادلیق یولونون مبارزلرى – مبارزان راه آزادى – در ۲ جلد. در این کتاب، پس از بیست سال تحقیق و پژوهش، کلى سوز و بریز، عکس و تفصیلات و با افزودن کشته هاى غائله قاضى محمد در مهاباد، از ۵۷ کشته در جلد اول یاد شده است و ۴۶ کشته در جلد دوم و والسلام. مابقى هو و جنجال است و هیاهو.
مى خواستم در کنار خوددارى نویسنده از بهره بردارى از داده هاى متقن تاریخى در مورد نوع بهره بردارى ایشان از پارهاى از مآخذ تاریخى مانند کتاب گماشتگى هاى بدفرجام مرحوم حسن نظرى غازیانى و یا پاره اى از دیگر برداشت هاى نادرست تاریخى ایشان اشاره اى بکنم که به دلیل ضیق وقت از آن صرفنظر مى کنم و به موضوع بعدى مى پردازم که سنت و پیشینه نوشته هایى از این دست است.
تحرکات همسو با گرایش هاى قومگرا و به اصطلاح امروز «هویت طلب» مدت زمانى است که از تحقیق و پژوهش تاریخى قطع امید کرده و سعى و تلاش خود را بر داستان و ادبیات متمرکز کرده اند؛ براى بسیارى از این دست مدعیات، از تراشیدن پیشینه اى تاریخى براى اقوام ایرانى آن هم به گونه اى منفک از تاریخ و فرهنگ ایرانى، گرفته تا توصیف تحریکات و دسایس بیگانه به نوعى مبارزه حق طلبانه، مدت هاست که «تاریخ» جواب نمى دهد. پس مى ماند «ادبیات» . و این رشته نیز از مدت ها پیش مدّ نظر حضرات بوده است.
براى مثال مى توان به آثار محمد سعید اردوبادى، نویسنده باکویى اشاره کرد که خود در مقام یکى از دستیاران ارشد میرجعفر باقروف در فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان نقش فعال و تعیین کنندهاى داشت. مجموعه رمان چهارگانه او تحت عنوان تبریز مه آلود ، تحولى مهم بود در تحریف تاریخ معاصر آذربایجان به صورتى داستانى. توصیف تمامى تحولات آزادىخواهانه مردم آذربایجان از آغاز انقلاب مشروطه به بعد در چارچوبى تجزیه طلبانه و در حسرت الحاق به «آذربایجان شمالى» خمیرمایه ی اصلى این کتاب بود.
سعید منیرى یکى از دو مترجم کتاب تبریز مه آلود نیز در تأسى از استادى، با همان شیوه و با همان اهداف، در سال ۱۳۸۲ کتابى منتشر کرد تحت عنوان تبریز طوفانى.
کتاب رازهاى سرزمین من رضا براهنى نیز – هر چند در چارچوبى محدودتر – از رویکردى مشابه برخوردار بود.
وقتى تاریخ و اسناد تاریخى جواب نمى دهد، جز پناه بردن به دامن داستان سرایى و قصه پردازى چاره اى باقى نمى ماند.
ولى پیش تر اینگونه تحرکات در چارچوبى متفاوت صورت مى گرفت. براى مثال ، حزبى بود و تشکیلاتى داشت. در تشکیلات ایالتى حزب ایدهاى مطرح مى شد، آنگاه کمیته ی مرکزى موضوع را به کمیسیون تبلیغات ارجاع مى داد و پس از طى مراحل ادارى در مورد آن اتخاذ تصمیم مى شد. مثلاً مى توان گفت اندک زمانى بعد از انقلاب، حزب توده که در این کتاب به غلط از آن به عنوان رقیب و هم چشم فرقه یاد شده است – که با داده هاى تاریخى نمى خواند و حزب مزبور تا به آخر مدافع و مبلّغ فرقه باقى ماند – به ترجمه و انتشار یکى از دیگر آثار محمد سعید اردوبادى تصمیم گرفت. کتابى موسوم به گله جگ گون که دست بر قضا، لااقل تا بخشِ بالاشِ کتاب مردگان باغ سبز حکایت و دوره ی مشابهى را موضوع داستان خود قرار داده است. در نتیجه حزب یکى از اعضاى خود را مأمور ترجمه کرد و کتاب مزبور نیز در نهایت وپس از طى سلسله مراتب لازم، در سال ۱۳۶۰ تحت عنوانِ « آن روز فرا مى رسد» و به نامِ مستعار مترجم – ا. کاریج – از سوى انتشارات آلفا منتشر شد.
اینک که سى سال از آن ایام مى گذرد، دیگر به چنان تشکیلاتى احتیاج نیست؛ نه ابر و باد و مهى باید در کار باشد و نه پلنوم و دبیر کلى. حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى یک تنه و به طرفهالعینى ، کار را تمام کرده و رونمایى آن را نیز برگزار مى کند.
این مرور کوتاه را با نقل قولى از کتاب پایان مى دهم و ملاحظه اى مختصر درباب آن . نوشته اند: «آدم با بعضى چیزها تکلیفش روشن نیست. مثلاً مردى بود قوام نام که آذربایجان را نجات داد. اما دستش آلوده شد به خون. آن هم تا کجا ؟ تا بازو. رحمت و لعنت دائمى را براى خودش خرید. هر دو را با هم و هم زمان» (صص ۵۸ – ۵۷).
عرض مى کنم با مرورى بر داده هاى وقت و دستیابى بر انبوهى از اسناد و مدارک تازه یاب در آرشیوهاى شوروى سابق – از جمله اسناد مورد استفاده در آثار دکتر جمیل حسنلى – «آدم با بسیارى از چیزها تکلیفش روشن شده است. از جمله با مردى قوام نام…» و بسیارى از دیگر چهرههاى میهن پرست ایران در آن ایام که آذربایجان را نجات دادند. در قیاسِ با دست آلوده کارگزاران استعمار سرخ ، دستشان کم و بیش پاک و منزه ماند. رحمت دائمى را نیز براى خود خریدند و لعنت دائمى را هم براى استالین و باقروف و عوامل داخلى اش «هردو با هم و هم زمان».
برگرفته از : مجله جهان کتاب ، شماره
نظر شما