۲۰ - شهریور - ۱۳۹۳
محمد فکری


 

 

Nasht-e  Nesha- cover

 

 

 

 

 

 

نشت نشا : جستاری در پدیده فرار مغزها

نوشته ی : رضا امیرخانی

چاپ ۲۲ : ۱۳۹۱ 

 ۱۰۲ ص . ۳۰۰۰۰ ریال

ناشر : انتشارات قدیانی

درآمد

زرد بودن اصطلاحی است برای نوع خاصی از نشریات که اخبار و وقایع مورد علاقه توده مردم را مورد توجه قرار می‌دهند، تحریف می‌کنند، یا به اغراق می آمیزند تا منجر به احساسات هیجانی شده، خوانندگان را جذب نمایند و از این طریق شمارگان خود را افزایش داده، منفعت مالی بیشتری به دست آورند. برای «زرد»ها اخلاق در اولویت های بعدی است و تفکر زرد با نظریه مبدأ رسانه ای‌اش برای هر آنچه به کار می رود که با فروکاهش معنا، سطحی‌نگری را در بررسی و تحلیل پدیده های مهم فرهنگی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی رواج می دهند. تفکر زرد به بهانه هشدار در مورد آسیب ها و مشکلات اجتماعی با ساده‌سازی آن‌ها شناخت غلط و غرض‌ورزانه ای را ارائه می دهد که نه تنها به حل این بحران کمک نمی کند بلکه موجب آشفتگی بیشتر می شود.
متأسفانه در سال های اخیر این روند زرداندیشی از مطبوعات به عرصه تحلیل مسائل اجتماعی نیز کشیده شده و کتاب‌های متعددی با رویکرد زرد منتشر شده است. می توان از نوشتن بدون تفکر نیز لذت برد، می توان در مورد هر پدیده ای سخن گفت بدون آن‌که در موردش به جدّ و سرسختی اندیشید، می توان ساعت ها و صفحه ها درباره همه چیز پرچانگی کرد و نوشت و در عین حال هیچ نگفت، این‌گونه اندیشیدن یعنی زرد اندیشیدن.
متاسفانه مسائل اجتماعی مهم و حساس جامعه ما از جمله موضوعاتی است که با زرداندیشی به جای آن‌که واقعا درباره آن‌ها اندیشید فقط درباره آن‌ها سخن گفته می‌شود. کتاب « نشت نشا » نیز از جنس چنین سخنانی است که نویسنده‌ای خوش‌نام و خوش‌نویس در حوزه ادبیات، با سخن گفتن درباره موضوعی که از سنخ سایر کارهایش نیست، هم خوانندگانی را مأیوس کرده که از خواندن رمان‌های او لذت برده‌اند و هم پژوهشگرانی را برآشفته که از تحلیل‌های شتاب‌زده نویسنده درباره [ مساله ی ] فرار مغزها در حیرت مانده‌اند. این نوشتار نقدی بر این کتاب است و از موضع یک پژوهشگر اجتماعی نظریات مندرج در کتاب را به چالش کشیده است.
غیر از محتوای کتاب، دالّ‌های دیگری نیز برای زرداندیشی در این کتاب می‌توان یافت:
۱. بعید است کتابی در حوزه اندیشه و تحلیل مسائل اجتماعی منتشر شود و چاپی بیش از همان چاپ نخست و شمارگانی بیش از ۱۵۰۰ نسخه داشته باشد. ولی «نشت نشا» در عرض هفت سال به چاپ بیست و دوم رسیده است. این‌که کتابی به چاپ‌های متعدد رسیده را باید به فال نیک گرفت، ولی توجه به موضوع این کتاب و مقایسه آن با وضعیت کتاب های مشابه اش در این حوزه بیانگر آن‌ است که «نشت نشا » برخلاف کتاب های علمی معتبر که توسط متخصصان و دانشمندان شاخص علوم انسانی تألیف و ترجمه می شوند و چندان خوانندگانی ندارد، توانسته همچون کتاب های زرد به فروش بالایی دست یابد؛ اتفاقی که در مورد کتاب های ذکر شده نیز پیشتر به دلیل عنوان های اغواکننده شان رخ داده در حالی‌که جامعه‌شناسان نسبت به عمق و محتوای آن‌ها ایرادات بنیادی دارند.
۲. در بین اندیشه‌مندان و نویسندگان مرسوم است که اگر کتابی از آن‌ها مورد توجه قرار گرفت و به چاپ های متعدد رسید، برحسب مقتضیات زمان و تحقیقات و پژوهش های جدیدشان و همچنین نظریات و انتقادات خوانندگان ویرایش‌های جدیدی از کتابشان ارائه می دهند و در هر چاپ جدید معمولاً سعی می کنند تا با تغییرات و اضافاتی محتوا و کیفیت بهتری به کتابشان ببخشند، امری که متأسفانه در مورد «نشت نشا» صورت نگرفته و نویسنده خود نیز در صفحه ۱۰۱ به نیاز نوشته اش به شواهد و مآخذ بیشتر اذعان کرده است ولی هنوز جای سؤال دارد که چرا تاکنون با گذشت ۲۲ چاپ از کتاب این‌ کار را انجام نداده است.

۳. درباره عنوان فرعی کتاب، «جستاری در پدیده فرار مغزها» نیز باید گفت جستار بار معنایی خاصی دارد و برای نوشته هایی به کار می رود که چیزی مابین فلسفه، جامعه شناسی و ادبیات است، جستار سبک و سیاق خاص خود را دارد و به اصطلاح جامعه‌شناسان ادبیات در جستار این قلم است که نویسنده را در اختیار می گیرد و نه نویسنده قلم را. نمونه های شاخص جستارنویسی را می توان در آثار جورج زیمل، والتر بنیامین و رولان بارت یافت. نشت نشا سنخیتی با جستارنویسی به معنای متداول آن ندارد.

زرداندیشی در محتوا

–  روابط عِلّی

۱.  در بخش ابتدایی نویسنده قصد دارد تا لزوم و چگونگی نگاه به مسئله فرار مغزها را در قالبی کلان شرح دهد، اما استدلال ها و روش اقناع‌کننده ای ندارد و با پرداختن به مسائل حاشیه ای و غیرمرتبط و از هر دری سخن گفتن همان روش اصلی زرد‌اندیشی، یعنی ساده‌سازی و آمیختن مباحث به یکدیگر را دقیقاً به کار می برد.
هم چنین بیش از پرداختن به توضیح لزوم کلان‌نگری به انتقاد از مسئولان دولتی می پردازد و حتی گاه زبان توهین آمیزی به کار می برد. برای مثال در صفحه ۹ می گوید: «اگر فرایندی را با دید کلان ننگریم گرفتار هزار جور آفت می شویم و زِرت و زورت معلول ها را محکوم می کنیم … مسئولانی که گمان می کنند در اتاق فرمان نشسته اند از همین قماش اند.»
در بحث انتقاد از مسئولان، با انحراف و خروج از موضوع فرار مغزها، قضایای نامرتبط بسیاری چون لیگ آزادگان فوتبال (ص۱۰)، ترافیک و آلودگی هوا (ص۱۰)، جِر دادن روبان خودروسازی (ص۱۱)، خصوصی‌سازی و شکاف طبقاتی و اقتصاد تک‌محصولی (ص ۱۱) و … را در کنار بحث فرار مغزها قرار می دهد و با توجیه کلان‌نگری؛ تمام مباحث و پدیده های مربوط و نامربوط را به هم می آمیزد.
۲. نویسنده با بیان نظریات خود در رشته ها و علوم مختلف و به شیوه ای که گویی حکم صادر می کند، بدون هرگونه تردید نسبت به این‌که برای سخن گفتن در چنین حوزه هایی نیاز به اطلاعات و آگاهی بیشتری دارد، با آسودگی خاطر روند زرداندیشی را ادامه می دهد. برای مثال، با مقایسه وضعیت احزاب امریکایی با احزاب ایرانی، با ساده‌سازی مسئله، تمام عوامل و زمینه های عدم شکل گیری حزب در ایران را اقتصاد تک‌محصولی اعلام می‌کند (ص ۱۲). این‌گونه تقلیل بحث درباره احزاب در ایران از شخصی که مختصر اطلاعاتی در علوم سیاسی داشته باشد ، بعید است.
علاوه بر علوم ‌سیاسی، نویسنده در زمینه جامعه‌شناسی، اقتصاد و مدیریت نیز به‌راحتی سخنانی را بدون هر گونه استناد و منبعی بیان می کند و آرا و عقاید شخصی خود را به نام اصول تأیید شده علوم مختلف بیان می دارد. برای مثال، با فساد اداری(ص۱۳) به قلمرو علم مدیریت وارد می شود، بلافاصله بعد از آن با بیان ریشه های یکسان فرار نیروی کار و فرار مغزها(ص۱۳) از لحاظ پدیده شناسی اجتماعی، در مقام یک جامعه شناس سخن می گوید و بلافاصله پس از آن با طرح فرار سرمایه (ص ۱۴) و ارتباط دادن آن به فرار مغزها، لباس یک اقتصاد دان بر تن میکند. آیا به‌راستی نویسنده در تمامی این علوم تخصص دارد؟

– کانون توطئه

نویسنده در این بخش دوم، در آغاز با ذکر تجربیات شخصی خود از دانشگاه شریف و کلاس و همکلاسی هایش، تمام نخبگان و فرار مغزهای کشور را محدود به دانشجویان دانشگاه شریف و رشته های فنّی و مهندسی می کند؛ گویی که به‌غیر از دانشجویان این دانشگاه هیچ کس دیگری نخبه محسوب نمی شود! امیرخانی دانشجویان رشته های علوم انسانی و تجربی را که از کشور خارج می شوند نادیده گرفته، در حالی‌که همچنان در این فصل نیز به توجه بر کلان‌نگری پدیده فرار مغزها تأکید دارد.
تمام آمار و اطلاعات نویسنده از میزان و چگونگی فرار مغزها محدود به ۸ نفر همکلاسی های خودش است (ص ۱۷) و بیش از این آماری از تعداد نخبگان مهاجر ارائه نمی دهد. گویی که تنها همین ۸ نفر مغزهای فراری کشور در طول سال های متمادی محسوب می شوند.
همچنین در فصل بعد نویسنده سؤالی را مثال می زند که در یکی از امتحانات دانشگاهی  برایشان طراحی شده بود و با تعمیم دادنش به کل سامانه آموزشی کشور، آن‌ را زیر سؤال می برد و سایر سوالات امتحانی دانشگاه ها و استادان را از این جنس و به قول خود نویسنده یک «چیستان مزخرف» (ص ۲۵ سطر آخر) می شمارد.
لزوم ارائه اطلاعات کامل‌تر و مستندتر برای این دو فصل کتاب کاملاً ملموس است و نمی توان تنها با دو مثال از تجربیات فردی آن را به کل جامعه تعمیم داد؛ هر چند که کلان‌نگری در نظر نویسنده چنین معنایی داشته باشد!

– علم بومی… و متدولوژی

در دو فصل چهارم و پنجم ، نویسنده موضوع پرمناقشه و جنجالی «علم  شرقی» و «علم غربی» را مطرح می کند و قائل به تفاوت بنیادی این دو علم است و بر اساس ادبیات خود نویسنده، این دو از بیخ متفاوت‌اند(ص ۳۸).
او می نویسد: «برای آن‌ها نوشتم که خیال می کنند علم، شرقی و غربی ندارد و گزاره  دو دوتا چهارتا در هر دستگاه فکری‌ای صادق است» (ص ۳۸).
طرح چنین موضوع حساس و پیچیده ای بدین‌گونه و با این ادبیات و استدلال های عجیب و غریب را تنها می توان در «تفکر زرد» یافت و گرنه حتی متعصب ترین طرفداران هر یک از این نظریه ها حداقل سعی می کنند بیان و دلایل محکم تری برای ادعاهایشان بیاورند.
نویسنده با بی‌ریشه و بی‌اصالت دانستن (ص ۲۹) علم رایج در کشور، به‌ راحتی و با آسودگی خاطر پیشنهاد جایگزین خود را ارائه می دهد: «به عوض تعلیم علم ترجمه ای باید قصه گفت. به همین سادگی باید قصه تولید علم را تعریف کرد. یعنی زندگی مولد دانش را به دانش آموزان نشان داد. همان تقدم سیره بر سنّت …» (ص ۳۰).
انتقاد بر سر موضع و جانبداری نویسنده از علم شرقی یا بومی نیست، بلکه سخن تنها بر روی استدلال های ضعیف و مثال‌های عجیب و ادبیات غیرمحترمانه وی به هنگام طرح این موضوع مهم و حساس است. رنگ زرد رفته رفته پر رنگ تر می‌شود!

– علم و زندگی !

بخش هشتم با سوال «آیا غربی ها علم بومی دارند؟»(ص ۵۱) شروع می-شود و نویسنده بلافاصله با طرح مثالی از دانشگاه در آمریکا و باز هم برگرفته از تجربه شخصی اش، افسون زدگی خود نسبت به جامعه آن کشور را بیان می کند (کاری که در بخش‌های مختلف کتاب به تناوب صورت می گیرد) و پس از توضیح کامل تجربه اش از دانشگاه آمریکایی نتیجه می گیرد: «همه این را نوشتم تا بگویم آن طرف آب، علم را تولید می کنند. دانشجو را در روند تولید علم قرار می دهند. کاملاً به خلاف این‌جا» (ص ۵۲).
علاوه بر این مثال در آغاز بخش، در ادامه نیز نویسنده مثال های دیگری از آرمان‌شهر آمریکایی می زند و آن را با جامعه ایران مقایسه می کند: «دانشکده های اقتصاد در همه  جای آمریکا توان‌شان را گذاشته‌اند روی یافتن فرمول‌های جدید جهت تحلیل تجارب اینترنتی» … «آیا کسی در دانشکده اقتصاد ما خود را موظف می داند که بازار دلار یا بازار موبایل را تحلیل کند؟» (ص۵۳)
و همچنین پس از طرح مثال پروفسور کارلتون و جعبه تاید، می  نویسد: «لازمه رسیدن به علم بومی، طرح سؤال بومی است، کاری که آن طرف آب به خوبی انجام می شود و مسیرش روشن و مشخص است. دانشگاه در کشور ما سؤال هایش را از خود دانشگاه می گیرد. نتیجه می شود همین مدار بسته و هزار توی پیچیده ای که داریم.» (ص ۵۵)
نویسنده در طی این چند مثال و با الگو قراردادن تجربیات پیش‌گفته، راه حل معضلات موجود در نظام علمی ایران را تغییر به شرایطی مشابه آنچه در آمریکا است می بیند و ناخواسته برخلاف تاکیدش بر بومی‌سازی در بخش های چهارم و پنجم کتاب، همان سبک و سیاق آمریکایی شدن را در این بخش پیش می کشد.
نویسنده در ادامه به بحث حوزه های علمیه هم وارد می شود تا علاوه بر اکثر رشته های دانشگاهی، در خصوص دروس حوزوی و فقهی هم سخنی داشته باشد و باز هم یک مورد تجربه شخصی- البته این بار متعلق به رفقا – را به کل حوزه های علمیه و کلیه روحانیون و طلاب تعمیم می دهد! (صص۵۶ و ۵۷) و تمام حوزه های علمیه ایران را به خاطر این یک مورد تجربه دوستانش گرفتار معضل می داند (ص۵۶). نکته ظریف دیگر در بحث نویسنده از حوزه های علمیه این عبارت اوست: «مشرف شدند قم و خدمتِ یکی از طلاب قریب الاجتهاد و معمم رسیدند که تازه سابقه تحصیلات فنّی در دانشگاه نیز داشت.» این تأکید نویسنده بر داشتن سابقه تحصیلات فنّیِ یک طلبه ادامه همان هاله قدسی ای است که نویسنده برای دانشجویان فنّی قائل است و چنین دانشجویانی را ارجح  از دانشجویان دیگر رشته ها می داند!
بدیهی است که برای چنین داعیه هایی باید قرائن و دلایل بیش‌تر و محکم تری داشت. همه حوزه های علمیه را بر حسب یک سؤال و جواب فقهی نمی‌توان سنجید. این‌گونه اغراقگویی و بزرگ‌نمایی قضایای پیش‌پاافتاده و تک‌موردی کاری است در تخصص نشریات زرد.

نکته هایی در کل کتاب

۱. استفاده لغات و اصطلاحات غیرمودبانه و مبتذل :
نویسنده در جای جای کتاب از الفاظ و تعبیراتی استفاده می کند که به دور از شأن کتابی است که قصد سخن گفتن در مورد موضوع مهم فرار مغزها را دارد. ادبیاتی این‌گونه به هیچ وجه مناسب و درخور کتابی با موضوع فرار مغزها نیست. ادبیاتی که تنها می توان در نشریات زرد یافت، از جمله:
–  زرت و زورت (ص۹)
–  روبان خودروسازی جِر می داد (ص ۱۱)
–  دنیای باقالی به چند من (ص ۱۰)
–  تشبیه نیروی فکری و نیروی فیزیکی در انسان به مغز و کله پاچه گاو و گوسفند (ص ۱۵)
–  بُله مردما  که ماییم (ص ۲۸) (بُله : جمع ابله)
–  جِزقِلی (ص ۳۲)
–  روزاروز پرت و پلاتر خواهیم شد. (ص ۳۱)
–  کتاب ها به دانشجویان عزیز حقنه می¬شود( ص ۴۰) (حقنه: اماله)
–  جناحی سیاسی می خواست استعدادهای درخشان را زیر اخیه بکشند. (ص۱۸). (اخیه : میخ آخور)
–   گاندی در زمان خودش – زمان تاثیر اجتماعیش –  یک جوکی مفنگی تحقیرشده است که فقط به درد تمسخر رسانه ها می‌خورد. (ص ۴۷)
–  دانشجویان بیغ (ص۵۳)
–  برای هر صندلی زِپِرتی دانشگاه، صد نفر مثل خروس جنگی مشغول مبارزه‌اند. (ص ۵۳)
–  نمونه های بی‌آزاری مثل گاندی- با تکیه بر این وجوه – برای ما می سازند که اخته مان کنند (ص ۴۷). این عبارت در همان صفحه دو بار تکرار شده است.
–  آدم لگوری قلوه (ص ۷۹)
–  باطن دانشجویان پرخوان تر شده و البته همه می دانند «پ » به جای چه حرفی نشسته است! (ص ۵۶)

۲. امیرخانی در صفحه ۳۵ «نشت نشا » می نویسد :
«امروز عالِم کسی است که مملو از سوال است و بی‌پاسخ حیران. دوره عالمان بحرالعلوم که با انبانی از جواب بر کرسی می نشستند، سپری شده و امروز آن که بیشتر سؤال دارد و بیشتر بی‌پاسخ است عالم تر است».
نویسنده در حالی اذعان می کند که دوره عالمان بحرالعلوم سپری شده است که در کتابش در رشته ها و علوم مختلف خود را صاحب کرسی می داند و درباره موضوعات مربوط به علوم مختلف سخن می گوید :
–  ریشه های عدم تخرب در ایران(ص ۱۲)  علوم سیاسی
–  رشوه‌خواری در سازمان ها (ص ۱۲)  مدیریت
–  پدیده‌شناسی اجتماعی (ص ۱۳) جامعه شناسی
–  ساختمان جدید مجلس شورای اسلامی و مسجد شاه اصفهان (ص ۳۱و ۳۲) معماری
–  تعزیه، نمایش، درام، روضه‌خوانی (۳۵ و ۳۶) هنر، ادبیات، انسان‌شناسی
–  یونگ و فروید (ص ۳۹) روان‌شناسی
–  مدارهای الکترونیک (ص ۵۵)  برق و الکترونیک
–  دروس حوزوی و فقهی (ص ۵۶)  فقه اسلامی
–  جوایز بین‌المللی فیلمسازان ایران (ص ۴۱)  سینما
به قول خود نویسنده در صفحه ۶۸ : « فتأمل!».

۳. نویسنده با سرسختی از نظریه «بومی‌سازی علوم» دفاع می کند و به زبان خودش قائل به از بیخ متفاوت بودن علم شرقی و غربی است و معتقد است که علوم غربی به دردمان نمی خورد و پاسخگوی مسائل جامعه ما نیست. اما برخلاف گفته هایش در جای‌جای کتاب به جای لغات و عبارات فارسی و بومی، از لغات انگلیسی استفاده می کند که کاملاً معادل فارسی مصطلح و جا‌افتاده ای در زبان خودمان دارند. به خصوص که نویسنده در مقدمه کتاب صفحه ۸ می نویسد: «ترکیب “ نشت نشا ” اصیل نیست چرا که در این ترکیب گوشه چشمی نیز داشتم به ترجمهBrain Drain انگلیسی (نشت مغز) که اهلش بدون داشتن سابقه صنایع سنگین لفظی و سجع و گلستان و بوستان و فرهنگستان چنین تعبیر نغزی ساخته بودند….»
از همین سخن نویسنده و ضمناً کنایه‌ای که به شاهکارهای ادب فارسی می زند ،می‌توان میزان تأثیرپذیری او از فرهنگ غربی را دریافت .
مثال های بیشتری از به کارگیری لغات غربی به جای لغات بومی در کتاب می آوریم:
–  مسافر پیک آپ کنند (ص ۱۴) جا به جا
–  کسانی که ولیوی (value ارزش؟!) بیشتری داشته باشند.(ص ۲۲)
–  از تکست اروپایی درس خوانده است. (ص ۲۵) متن، جزوه.
–  و امروز نوبت قصه مقالات چاپ شده است، یا همان پی‌پرها (paper) (ص ۲۷)
–  یعنی امروز وقتی فیلمساز ما جایزه بین‌المللی می گیرد، ولو با قاچاق نامشروع زیرخاکی ترین اعتقادات ما، در متد کارش شرافت دارد به فلان استادی که نیم قرن از روی یک تکست ثابت درس می دهد. (ص ۴۱) روش/ متن
–  آنتروپولوژی در عشایر قشقایی؟ انسان شناسی
(البته این عبارت صحیح نیست و باید این‌گونه اصلاح شود: آنتروپولوژیِ عشایر قشقایی!)
–  چیزی جدید در امر مارکتینگ بوده است (ص ۵۸) بازاریابی/ فروش
–  می خواهند این علم را علم فانکشنال (functional) بخوانند.(ص ۸۴) کاربردی
–  در مدیایی که شده است فقط کارتون فوتبالیست ها (ص ۹۲) رسانه
–  دومی ایده اش را پتنت (ثبت) کرد (ص ۹۷). نویسنده معادل فارسی را داخل پرانتز قرار داده و لغت انگلیسی را با املای فارسی در متن به کار برده !
–  کردیتش را در دستگاه چک کند. (ص ۹۷) کارت اعتباری
–  و ان یکاد آویزان کنی در آفیس دانشگاهت (ص ۹۹) دفتر کار
–  اپلیکیشن فرم دستش نباشد (ص ۲۰) پذیرش / دعوت‌نامه

۴. پیش از این اشاره ای مختصر به افسون‌زدگی نویسنده در قبال فرهنگ آمریکایی و شیفتگی و نگاه حسرت بار وی بدان کردیم . نویسنده در جای‌جای کتاب تصویری آرمان‌شهری از جامعه اسطوره ای آمریکا ارائه می دهد و در اکثر فصل ها مثال هایی از آن کشور می زند و آن را با ایران مقایسه می کند و به نوعی الگوی ایران را آمریکا معرفی می کند و معتقد است که اگر نظام آموزشی و جامعه ایران به فضایی چون محیط آمریکا تبدیل شود ، مطلوب خواهد بود و تمام مشکلات و مسائل ما حل خواهد شد ؛ برای مثال :
–  حزب ایرانی باید همچون احزاب آمریکایی متکی بر اقتصادی قوی و چندمحصولی باشد تا دوام و شکل پیدا کند. (ص ۱۲)
–  دانشگاه درجه دومی در آمریکا بهتر و برتر از آکسفورد و سوربن اروپاست. (ص ۱۹)
–  پژوهش های چندساله مسئولان ایالات متحده [ آمریکا ] باعث ساخت فیلم آمیستاد برای تقویت بنیه فرهنگی سیاهان مهاجر آمریکایی شد تا معضلات جامعه آمریکا را با تدبیر و درایت حل کنند. (ص ۲۱).
–  دانشکده اقتصاد آمریکا تجارت اینترنتی را تحلیل می کند تا همچنان دانشجو داشته باشد ولی در ایران برای هر صندلی زپرتی دانشگاه صد نفر مثل خروس جنگی مشغول مبارزه اند ( ص ۵۳).
اوج این شیفتگی نویسنده را در عبارت های آغازین فصل دهم صفحه ۶۵ می‌بینیم؛ آن‌جا  که چنین توصیف می کند: «مرکز ایالت ماساچوست آمریکا، بوستون است. شهر ام. آی. تی، شهر هاروارد، شهر کمبریج … هنر فاین آرت، شهر موزه هنرهای مدرن … شهر کافه های پررونق، شهر کتابخانه های عمومی شلوغ … شهر روشنفکران آمریکا، شهر معروف ترین فستیوال های هنری … شهر بهترین شرکت های کامپیوتری، سیلیکون ولیِ شرق (Silicon Valley) … روی پلاک های ماشین در تعریفِ ایالت ماساچوست نوشته اند: روح آمریکا (the spirit of Massachusetts is the spirit of America) …
این‌گونه سخن گفتن در مورد امریکا در رثای آن‌ است یا در مذمت آن؟

۵. و اما موخره  کتاب :
نویسنده در صفحه های ۱۸ و ۱۹ کتاب در انتقاد از مطبوعاتی ها و سبک ژورنالیستی بررسی [ مساله ی ] فرار مغزها سخنانی گفته است، آن‌هم با ادبیاتی غیرمؤدبانه :
« سال ۷۸، یکهو سه چهار تا روزنامه گیر دادند به استعدادهای درخشان. دلیلش هم روشن بود: ته کار، جناح سیاسی در اوج بیا و برویی که داشتند، فکری شده بودند که استعدادهای درخشان را جوری زیر اخیه بکشند تا مدیریتی از خودشان بگذارند.» (ص ۱۸)
«کافی است کمی ذوق داستان‌نویسی داشته باشی و از جامعه‌شناسی فرایند فرار مغزها هم سر در نیاوری- از استعداد کار ژورنالیستیک هم که همگان در این ملک به صورت فطری برخوردارند، آن‌گاه بسیار راحت می  توانی، عنوان بسازی … استاد دانشگاه صنعتی شریف، رئیس باند زیرزمینی فرار مغزها بود.» (ص ۱۸)
«عناوینی نظیر این که به‌وفور در مطبوعات یافت می شود … نامه های مخفی پذیرش، دختران زیبارو و در قالب آموزش زبان، مهمانی های علمی و الخ ! » (ص ۱۹)
« متفکران آردی ژورنالیستی» (ص ۴۴)
نویسنده با این جملات و لحن از مطبوعاتی که به موضوع فرار مغزها می پردازند ،انتقاد می کند و راه حل های آن‌ها برای مقابله با این پدیده را به تمسخر می¬ یرد. در حالی‌که خود در مؤخره کتاب در صفحه ۱۰۱ اعتراف می کند که تمام این کتاب یک مقاله مطبوعاتی بوده که پیش از این‌که به قالب کتاب درآید ، در چند روزنامه و مجله چاپ شده است!
جای تأسف است که نویسنده خود از زردبازی های مطبوعات با لحنی زردتر انتقاد می‌کند و در نهایت وقتی خواننده کتاب تمام آن را مطالعه کرد، او را غافلگیر می‌کند که نه کتاب، بلکه یک مقاله مطبوعاتی را خوانده است! در حالی‌ که نویسنده برحسب عرف و اخلاق فرهنگی موظف است که این نکته را در ابتدای کتاب و آن‌هم با ذکر مشخصات نشریاتی که مقاله‌اش در آن‌ها منتشر شده، بیان کند.

کلام آخر

ورود اندیشه و تفکر زرد با لحن اغراق‌آمیز و غیرمؤدبانه به حوزه های علمی و موضوعات حساس جامعه پیامدهای ناخوشایندی دارد. رضا امیرخانی به همان میزان که در عرصه ادبیات ، چیره‌دست و صاحب‌سبک است ، در عرصه قلم‌فرسایی پیرامون مسائل غیرادبی قابل نقد است. کاش امیرخانی جز رمان نمی‌نوشت؛ چرا که به زعم نگارنده، «نشت نشا»ی وی تقلیدی زرد از «غربزدگی» جلال آل احمد است. مسائل اجتماعی به آن سادگی که امیرخانی می‌پندارد، نیست. با تخیل می‌توان در حوزه ادبیات و رمان قلم زد؛ ولی این‌گونه قلم زدن درباره پدیده‌های اجتماعی کاری نادرست است. تحلیل‌هایی این‌گونه درباره مسائل اجتماعی جامعه ما نه تنها به حل آن‌ها کمکی نمی‌کند بلکه بر تصورات غلط درباره آن‌ها دامن می‌زند و موجب تشدیدشان می‌شود.

برگرفته از : مجله ی «جهان کتاب» ، شماره های ۲۹۳ – ۲۹۲ ، شهریور – مهر ۱۳۹۲ ، ص ۳۱ .

نظر شما