محسن خیمه دوز
سعدی را میتوان اولین و بزرگترین آسیبشناس «ایست زبانی» در زبان فارسی به حساب آورد. او با نثر باشکوه و محکم و استوار خود، زبانی را که به سکته دچار شده بود ، از مرگ زبانی نجات داد (۱) .
کافیست که وضعیت نثر زبان فارسی، هم در قبل از سعدی و هم بعد از او، با نگاهی کارشناسانه ارزیابی گردد تا قدر و اهمیت نثر سعدی در زبان فارسی بهتر معلوم شود. جامعهی ایران در زمان سعدی به شدت تحت تأثیر حملهی مغولها بود. «شلختگی مغولی» همه جا را فراگرفته بود و از جمله زبان فارسی را؛ و جالب – و-البته تأسفبار- آنکه همه جای ایران با هجوم مغولها سازگار شد، الا «نثر سعدی ». اگر ابتکار و ایستادگی سعدی و عظمت نثر شگرف او نبود ، بدون تردید زبان فارسی، امروزه جزء زبانهای آرشیوی تاریخ به حساب میآمد. اگر فردوسی [ با سرایش] شاهنامهاش حماسهی ایستادگی در برابر تهاجم فرهنگی اعراب بود، سعدی [ با شعر خود ] نماد ایستادگی و مقاومت ادبی و هنرمندانهی ایرانی در برابر حمله ی براندازانه ی مغولها بود.
جلوگیری از سکتهی زبانی در زبان فارسی، یکبار قبل از سعدی با اثر جاودانهی شاهنامه اتفاق افتاد و یک بار هم چند قرن بعد از سعدی توسط نثر شاعرانه شاملو تکرار شد و هر دو توانستند آبرویی در خور برای زبان فارسی ایجاد کنند. فردوسی با زبان فاخر حماسی خود ، شاهکاری از شخصیتپردازی و « صحنه بندی های» ( میزانسنهای ) تصویری آفرید که با زیباترین و حرفهایترین « برش های فنی » (دکوپاژهای) سینمایی امروز برابری میکند، و شاملو نیز با کشف آهنگ کلمات و ترکیب جادویی آنها حماسهای دیگر آفرید. بنابراین میتوان گفت چنانچه نثر حماسی فردوسی و نثر آهنگین شاملو به ذخیرهی زبان فارسی اضافه نمیشدند، حاکمیت اصطلاحات عامیانه و لمپنی بر زبان فارسی ، آن را به نابودی میکشانید. با این حال متن شاهنامه و نثر شاملو با تمام عظمتشان و خدمتی که به زبان فارسی کردند ، نتوانستند جایگزین نثر فاخر سعدی شوند. یکی به این دلیل که دستیابی به [ توانایی نوشتن ]نثر سعدی همچون دستیابی به [ توانایی سرودن ] غزلیاتاش امکانپذیر نیست ؛و دیگر اینکه جریان موجود ، اما نهچندان قوی سعدی ستیزی در ایران معاصر، امکان فهم ابتکارات نثر سعدی را به تأخیر انداختهاست و تأسفبار (و البته طنزآمیز) اینکه افرادی در به تأخیر افتادن فهم نثر سعدی نقشداشتهاند که جامعه در ابعاد دیگری به آنها مدیون است : نیما، شاملو و دکتر علی شریعتی از جمله ی این افرادند که تحت تأثیر افکار ایدئولوژیکاندیش خود ، جریان سعدی ستیزی را تقویت کردند و همین امر به تقویت لمپنیسم زبانی نیز منجر شد. هر چند شاملو با آفرینشهای شاعرانهی خود توانست نقش بسزایی در حذف دومین ایست زبانی ایران ایفا کند و اشتباه سعدیستیزی و فردوسیستیزی خود را جبران نماید. با این همه نثر سعدی همچون غزلیاتاش مـٌهر خود را بر فرهنگ زبان فارسی کوبید و توانست، به قول ملک الشعرای بهار، به «شعر منثور» تبدیل شده و بنیادگذار نثر شاعرانه در زبان فارسی شود. این نثر آنچنان روح و دل زبان فارسی را اسیر خود کرده که همچون غزلیات خود او نسلهای متمادی بعد از خود را بهشدت تحت تأثیر قرار دادهاست، بهحدی که از یک سو موسیقی کلاسیک و سنتی ایران بدون شعر سعدی دیگر قابل تصور نیست، و از دیگرسو برخی از هنرمندان و نویسندگان معاصر نیز الگوی نگارشی خود را متأثر از سعدی دانسته و سعی در تقلید از سبک نگارشی او داشته و دارند. عبدالکریم سروش و نثر نگارشیاش و نیز علی حاتمی و نثر نگارشی او در فیلمنامههایش از نمونههای بارز نثر سعدیوار معاصرند. اگر نثر فاخر سعدی را در« گلستان» جزء پژوهی کنیم ، درمییابیم همان اتفاقی که [ در آفرینش ] یک فیلم خوب و سکانسها و پلانهای آن میافتد ، [ در آفرینش ] نثر سعدی و [تک] تک کلمات آن نیز افتاده است. یک فیلم خوب دارای نشانههایی است. یکی از نشانههای بارز فیلم خوب این است که هیچ پلان اضافی در فیلم نباشد ، به نحوی که اگر در مونتاژ فیلم یکی از پلانها حذف شود به کل فیلم لطمه وارد شود. به این ترتیب مشخص میشود که چقدر فیلم بد وجود دارد ،بهطوری که حتا اگر نیمی از هر فیلم را حذف کنیم ، به فیلم آسیبی وارد نمیشود!. سعدی در هفت قرن قبل از ما نثری را ابداع کرد که اگر در آن کلمهای از یک عبارت حذف، جایگزین یا جابهجا شود، زیبایی و شکوه، استواری و معنای جمله، عبارت و متن در هم میریزد. این نوع دقت حیرتانگیز، انسان معاصر را به یاد ماشین [ تراش ] CNC میاندازد که با نرمافزارهای دقیق، دقت در تراش را تا حد کمتر از یک میلیمتر هم تنظیم میکند. سعدی نهتنها با نثر فاخر خود زبان فارسی را از ایست قلبی زبانی نجات داد، و نه تنها یک مدل فراموشنشدنی و جایگزینناپذیر در نگارش زبان فارسی به ایران و جهانیان ارائه داد، بلکه [ نقطه ی ] پایانی بر غزلسرایی در زبان فارسی نیز بود. برخی به اشتباه، [ آفرینش ادبی ] نابغهی دیگر شهر شیراز ، یعنی حافظ ، را خط پایان غزلسرایی فارسی و اوج غزلسرایی میدانند و بر این باورند که غزل با حافظ به اوج خود و پایان خود رسید. اما به نظر میرسد این نظریه اشتباه است ؛ چون اولأ استحکام موجود در غزلیات سعدی، خود گویای رتبه و مقام او در غزلسرایی است، و شاید به همین دلیل بوده که گفتهاند :
استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما دارد سخن حافظ بوی غزل خواجو
و ثانیأ حافظ دریافته بود که باید در حوزهای دیگر ستاره شود و ماندگار و بیبدیل؛ حوزهای که پیشینیان از آن غافل بودهاند. به همین دلیل حافظ توانست به مقام آخرین متفکر زبان فارسی دست یابد. حافظ یک تنه هم نقش کانت را بازی کرد و هم نقش هگل را. او از یک سو چرخش آنتولوژی به اپیستمولوژی را در زبان فارسی بهوجود آورد و توانست در یک جامعهی آنتولوژیزده صحبت از اندیشه، نقد اندیشه و برکشیدن نقاب از چهرهی اندیشه به میانآورد (کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب) و از سوی دیگر دیالکتیک همسازکردن ناهمسازها را بنیاد گذاشت. تنها نگاهی به فهرست ناهمسازهای همسازشده در آراء حافظ عظمت او را در این مقام نشان میدهد. می و محراب / دنیا و آخرت / لذتهای غریزی و عبادت / جبر و اراده / هدف داری آفرینش و هیچ بر هیچ بودن عالم / ارزش آن و لحظه و بیارزشی زمان و دهر / عشق و عقل (عاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند). به این ترتیب حافظ به مقامی از تفکر دست یافت که تا دوران معاصر در زبان فارسی کسی به این مقام حتا نزدیک هم نشده است . این وضعیت هم نشانهی عظمت مقام حافظ است و هم نشانهایست [ از روند ] فکری فرهنگ ایران از بعد از حافظ تا کنون. با این حال و علیرغم نقش بیبدیل حافظ در ترکیب رندانهی تفکر با زبان فارسی ، آن هم در فرم زیبای غزل، همچنان مقام نخست در غزلسرایی برای سعدی باقی ماند و این نکتهای نبود که از دید حافظ هم پنهان مانده باشد. و جالب آنکه حافظ تنها زمانی توانست به مقام عظیم فکری – شاعرانه خود دست یابد که پیش از او بستر زبانیاش توسط نثر سعدی آماده شده بود. بدون نثر شیوای سعدی و بدون پاتولوژی زبانی سعدی امکان ظهور حافظ هم منتفی بود. کافی است مقایسهای میان نثر «گلستان» و «بوستان» با شعر حافظ صورت بگیرد تا تأثیرپذیری حیرتانگیز شعر حافظ از نثر سعدی کاملأ آشکار شود.
چه کسی جز سعدی توانست به همارزی و یکسانی خرد و هنر پی ببرد. اگر عوام به دو دنیای متضاد «عشق» و «عقل» باور دارند، غافل از آنکه آنچه مقابل عقل قرار دارد ، بلاهت است و نه دل یا عشق، و اگر حافظ هنر را نه مساوی اثر هنری (art work)، و به قول امروزیها «هنر تجسمی»، بلکه حـُسن، به معنای سیرت و رفتار و منش نیکو، میداند (عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی)، و اگر فردوسی هنر را فضایل و خصایل انسانی – حماسی میداند، این تنها سعدی است که توانست با یک پاتولوژی استادانه فکری دریابد که هنر همان خرد است و هنرمند کسی جز خردمند نیست و هنر بیخرد، جهالت است و خرد بیهنر، بلاهت. و به قول خود او :
مردم هنر پرورند که تنپروران از هنر لاغرند
در هم فرورفتگی عشق، عقل، خرد و هنر، همان است که به آن «حکمت» میگفتند و امروزه از آن با [« دانش » و ] «معرفت» knowledge) )هم یاد میکنند. بنابراین معرفت نه فقط گزارههای تحلیلی بلکه «زیباییشناسی دانستن» (aesthetic of knowing) نیز هست. سعدی با اتکا به همین «زیباییشناسی دانستن »است که میگوید :
خُـنُک نیکبختی که در گوشهای به دست آرد از معرفت توشهای
معرفت، زیباییشناسی عمل و حل مسئله هم هست. و سعدی با توانمندی بسیار توانست به رابطهی خرد و عمل، و به قول امروزیان تئوری و پراکسیس، وقوف یابد، آنجا که میگوید:
جز به خردمند نفرما عمل گرچه عمل کار خردمند نیست
و هم ما را با ظرایف زیباییشناسانه ی حل مسئله آشنا سازد. چه کسی بهتر از سعدی و حکمت خردمندانه و هنری او میتوانست به ما یاد بدهد که :
استخوان را اگر به سر سگ بکوبی گلهات را از هم [ می پاشاند ]، اما اگر همین استخوان را به دهان او بگذاری ،هم از تو و هم از گلهات پاسبانی میکند.
خرد و هنر، اتفاقی است که در [ وجود] انسان میافتد و سپس در زبان او نمود مییابد. زبان و نثر، ویترین کالایی است که در درون انسان و دنیای تجربیات او به وجود میآید. سعدی تجربه ی متراکمی است از همآوایی ِ عشق و عقل و خرد و هنر و عمل ، و نثر او نشانهای است از حکمت و معرفت، نشانهای است از همسانی خرد و هنر، نشانهای است از پیوند زیبا وعقلانی نظر و عمل .
نثر سعدی، همراه با نظم او، حامل تمام تجربیات حسی، عقلی، زیبایی شناسی، زیستی و معرفتی اوست و به همین دلیل توانست [ دستگاه ] گوارشی زبان فارسی را آنچنان نظم دهد که شنونده و خوانندهی فارسیزبان که با انبوهی از واژههای عربی رایجشده در زبان فارسی روبهروست، متوجه عربی و غیرفارسی بودن آنها نشود؛ به عبارت دیگر راه «بومیسازی واژههای غیرخودی » در زبان فارسی را برای اول بار و به شکل تمام حرفهای در آثار سعدی میتوان دید و این به منزلهی افزایش چندبرابری قابلیت زبان فارسی در خلق آثار ادبی و نوشتاری است ؛ ابتکاری که تا امروز هم نیاز [ به ] آن در زبان فارسی به شدت احساس میشود.
سعدی ابتکار زبانشناختی خود را چنین توصیف میکند :
« غالب گفتار سعدی طربانگیز است و طیبتآمیز و کوتهنظران را بدین علت زبان طنز دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست و لیکن بر رأی روشن ِ صاحبدلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که در موعظههای شافی را در سلک ِ عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ِ ظرافت برآمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت ِ قبول محروم نماند… ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیب سخناش که در بسیط زمین رفته و قصبالجیب حدیثاش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتاش که چون کاغذ زر میبرند، بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان، عنایت ِ نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده، لاجرم از خواص و عوام به محبت او گرائیدهاند. »
برای آگاهی از نمونههای ابتکار زبانشناختی سعدی که معرف منطق پاتولوژیک او در حوزهی زبان فارسی است ،میتوان به این موارد ، دقتی چندباره کرد :
«فراش ِ باد ِ صبا را گفته تا فرش زمردی بگسترد و دایهی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد، درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق دربرگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع، کلاه ِ شکوفه بر سر نهاده، عصارهی نالی به قدرت او شهد ِ فائق شده و تخم خرمائی به تربیتش، نخل ِ باسق گشته.»
«یکی از صاحبدلان سر به جیب ِ مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از این معامله بازآمد . یکی از دوستان گفت از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را، چون برسیدم بوی گلام چنان مست کرد که دامن از دست برفت.»
«غافلی را شنیدم که خانهی رعیت خراب کردی تا خزینهی سلطان آباد کند بیخبر از قول حکیمان که گفتهاند هر که خدای عزّ و جل را بیازارد تا دل خلقی به دست آرد، خداوند همان خلق را بر او بگمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.»
نماند ستمکار ِ بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار
«جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بیحرمتی همی کرد، گفت اگر این نادان نبودی کار ِ وی با نادانان بدینجا نرسیدی
دوعاقل را نباشد کین و پیکار نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحب دل نگهدارند مویی همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زانم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی »
« درویش مجرد به گوشهای نشسته بود، پادشاهی برو بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک، قناعت است سر برنیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفهی خرقهپوشان امثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند. وزیر نزدیکاش آمد و گفت ای جوانمرد! سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب بجا نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک .
ملک را گفت ِ درویش استوار آمد. گفت از من تمنا بکن! گفت آن همی خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت مرا پندی بده ! گفت :
دریاب کنون که نعمتات هست به دست کین دولت و ملک میرود دست به دست »
هیچ متفکری در «زبان شلخته» ظهور نمیکند. جامعهای که زبان شلخته دارد، تفکر ندارد. بنابراین «تفکر منظم» به «زبان منظم » نیاز دارد .
البته نیاز نسل امروز تنها به نثر و شعر سعدی نیست بلکه افکار بدیع و ظرایف حکمت عملی او نیز پاسخگوی بسیاری از دشواریهای تئوریک و عملی ما نیز هست؛ افکار و ظرایفی که تنها با واسطهی نثر و زبان او بر ما آشکار میشود. به همین دلیل در دوران معاصر که «شلختگی زبانی» یک بار دیگر گریبان زبان فارسی را گرفته و آن را به سکتهی زبانی دچار ساخته، در دورانی که ادبیات شلخته (در کتب ناشران و رساله های دانشگاهی)، نثر شلخته (در روزنامهها، مجله ها و تارنماهای اینترنتی)، شعر شلخته (در فرمهای نو و کلاسیک)، و گویشهای شلخته (در رادیو، تلویزیون، سینما، بیان مدیران و مسئولان، و زندگی روزمرهی مردم) رواج بسیار یافته، ضرورت توجه به آسیبشناسان بزرگ ِ زبانی چون سعدی و نثر فاخرش یک بار دیگر کاملأ احساس میشود ، به نحوی که هیچ ایرانی فارسیزبانی از مراجعه به آثار او بینیاز نیست.
یادداشت :
۱. دو ابتکار دیگر سعدی موضوع پژوهش دیگری است: اول ابتکار «عرفیسازی عشق» از طریق دقت در ظرایف پنهان عشق زمینی است که سعدی آن را در چارچوب زیبای غزلیات عاشقانه ابداع کرده؛ و دوم ابتکار «طرح تئوری مدنیت» و «تأسیس نگاه انسانگرایانهی فراطبقاتی به مناسبات طبقاتی در جامعهی انسانی» است که اوج آن را میتوان در «جدال سعدی با مدعی»( بخش ششم گلستان) مشاهده کرد .
برگرفته از : ماهنامه ی « انشا و نویسندگی » ، سال اول ، شماره ی سوم ، ۱۳۸۸ ( با ویرایش )
نظر شما