۱۹ - شهریور - ۱۳۹۳
دکتر جلال خالقی مطلق


دکتر جلال خالقی مطلق ، مصحح شاهنامه

دکتر جلال خالقی مطلق ، مصحح شاهنامه

دو.

   ۱. از شاهنامه ی ابومنصوری تنها مقدمه ی آن ، که پیش از این از آن سخن رفت ، در دست است. جز فردوسی در دیباچه ی شاهنامه، تنها ابوریحان بیرونی دو بار از این کتاب به صراحت نام برده است. بیرونی در کتاب «آثارالباقیه» که در سال ۳۹۰ یا کمی پس از آن، یعنی حدود ۴۵ سال پس از تألیف شاهنامه ی ابومنصوری تألیف شده است، دو بار از آن با عبارت «شاهنامه ی پسر عبدالرّزاق طوسی» و «شاهنامه ی ابومنصور پسر عبدالرّزاق» نام می برد.[۱]↓

   پس از بیرونی، ثعالبی که کتاب «غرراخبار» را میان سال های ۴۰۸ و ۴۱۲ هجری تألیف و بخش بزرگی از آن را از شاهنامه ی ابومنصوری برگرفته است، دو بار از مأخذ خود به عبارت «صاحب کتاب شاهنامه» نام می برد.[۲]↓ همخوانی بزرگی که میان «زین الاخبار» گردیزی و شاهنامه ی فردوسی در بخش بزرگی از روایت ها و نام های مربوط به تاریخ باستان ایران هست، محتمل می کند که شاهنامه ی ابومنصوری یکی از مآخذ گردیزی نیز بوده است، ولی او اشاره ای مستقیم به عنوان کتاب ندارد. از سوی دیگر کاربرد نام «فرنگیس»(→ فریگیس) در این کتاب [۳]↓ محتمل می کند که او از شاهنامه ی فردوسی نیز بهره گرفته بود، وگرنه این نام را «گیسفری» ثبت می کرد؛ چنان که ثعالبی «کیسفری»(→ گیسفری) [۴]↓ آورده است و فردوسی آن را به نیاز وزن «فریگیس» کرده است. به گمان نگارنده ، اشارات شاعران دربار محمود همچون عنصری و فرّخی به روایت های شاهنامه بیشتر گرفته از شاهنامه ی منثور است.[۵]↓ پیش از این دیدیم که اسدی و نظامی نیز غیرمستقیم به این کتاب اشاره کرده اند.

   اگر کسی در وجود شاهنامه ی ابومنصوری تردیدی نکند، لابد دیگر در مدوّن بودن آن شکی نخواهد داشت.[۶]↓ ولی ممکن است کسانی در مدوّن بودن مأخذ آن شک کنند. از این رو در این جا نخست نادرستی این گمان را نشان می دهیم .

   ۲. در آغاز مقدمه ی منثور می گوید :

«تا جهان بود مردم گرد دانش گشته اند … چون شاه هندوان که کلیله و دمنه و شاناق [۷]↓ و رام و رامین [۸]↓ بیرون آورد و مأمون پسر هارون الرشید منش پادشاهان و همت مهتران داشت. یک روز با مهتران نشسته بود، گفت مردم باید که تا اندرین جهان باشند و توانائی دارند بکوشند تا از او یادگاری بوَد تا پس از مرگ او نامش زنده بود. عبدالله پسر مقفع که دبیر او بود گفتش که از کسری انوشیروان چیزی مانده است که از هیچ پادشاه نمانده است. مأمون گفت چه ماند ؟ گفت نامه ای از هندوستان بیاورد، آن که برزویه ی طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود تا نام او زنده شد میان جهانیان و پانصد خروار درم هزینه کرد. مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید. فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانید. نصربن احمد این سخن بشنید، خوش آمدش. دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید تا این نامه به دست مردمان اندرافتاد و هر کسی دست بدو اندرزدند و رودکی را فرمود تا به نظم آورد … پس امیر ابومنصور عبدالرّزاق … کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنید، خوش آمدش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند و چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد …»[۹]↓

   از آنچه در بالا از مقدمه ی منثور نقل شد، نخست روشن می گردد که سرمشق ابومنصور در تهیه ی «شاهنامه ی منثور» چند اثر مدوّن، به ویژه کلیله و دمنه بوده که حتی تا چند پشت آن نیز مدوّن بود، یعنی از هندی به پهلوی و از پهلوی به عربی و فارسی ترجمه شده بود. در حالی که اگر کسی مطالب کتابی را بر اساس سخنان شفاهی گردآوری کند، دیگر این گونه با آب و تاب از سرگذشت یک کتاب مدوّن سخن نمی گوید. دیگر این که از کسانی که برای تهیه ی شاهنامه ی منثور به طوس خوانده شده بودند به «خداوندان کتب» یاد گشته است، در حالی که اگر این ها راویان شفاهی بودند، دیگر داشتن یا نداشتن «کتب» اهمیتی نداشت.

   ۳. و اما تهیه ی شاهنامه ی منثور به دست چند تن انجام گرفته بود. در مقدمه ی منثور در دنباله ی آنچه در بالا نقل شد، آمده است :

«ابومنصور المعمری به فرمان او (ابومنصور عبدالرّزاق) نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران از آن جا بیاورد و از هر جای چون شاج پسر خراسانی از هری و چون یزدان داد پسر شاپور از سیستان و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شادان پسر برزین از طوس و از هر شارستان گرد کرد و بنشاند به فرازآوردن این نامه های شاهان و کارنامه هاشان و زندگی هر یکی از داد و بی داد و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین … تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود، اندر ماه محرم و سال بر سیصدوچهل و شش از هجرت … و این را نام شاهنامه نهادند.»[۱۰]↓

یک نقاشی در سبک « قهوه خانه ای » ، به قلم حسن آغاسی که کشته شدن سهراب به دست رستم را نشان می دهد .

یک  نقاشی در سبک « قهوه خانه ای » ، به  قلم حسین  قوللر  آغاسی  که  کشته شدن سهراب به دست رستم را  نشان می دهد .

   چنان که در بالا آمد، در این مقدمه از چهار تن از کسانی که در کار تهیه ی شاهنامه ی منثور [۱۱]↓ دست داشته بودند ،نام رفته است و در پایان آمده است «و از هر شارستان گرد کرد». اگرچه نمی توان این عبارت آخر را حتما بدین معنی گرفت که کسان دیگری نیز در کار ترجمه و تألیف این کتاب دست داشتند، بلکه می توان آن را نوعی عبارت پردازی هم دانست، ولی چنان که پایین تر خواهد آمد، محتمل است که کسان دیگری نیز مستقیم و غیرمستقیم دستی در کار داشتند، منتها در مقدمه تنها از چهار تن آن ها  که لابد کارشان مهم تر بوده ، نام برده شده است.

نخستین بار نولدکه بود که درباره ی این چهار تن نوشت :

«از این نام ها هیچ یک نام اسلامی نیست. بی شک هر چهار نفر زردشتی بودند. چون تنها آن ها می توانستند کتاب های پهلوی را که می بایست مأخذ قرار می گرفتند بخوانند.»[۱۲]↓

   البته ممکن است که در این زمان ها این جا و آن جا ایرانی مسلمانی را نیز بتوان یافت که پهلوی می دانست و نام ایرانی نیز داشت. ولی ما در این جا درباره ی یک رویداد واحد با چهار تن سروکار داریم که نام هیچ یک از آن ها و نام هیچ یک از پدران آن ها، یعنی مجموعا ۹ نام (شاج، خراسانی، یزدانداد، شاپور، ماهوی، خورشید، بهرام، شادان، برزین) نام عربی نیست. پس دیگر تردیدی نیست که این چهار تن زردشتی بودند. ولی اهمیت موضوع تنها بر سر زردشتی بودن آن ها نیست، بلکه زردشتی بودن آن ها راهبر به پهلوی دانی آن هاست و پهلوی دانی آن ها راهبر به این که آن ها می بایست اثری را از پهلوی ترجمه می کردند. اگرچه اطلاق «دهقانان»[۱۳]↓ به آن ها و یا این که درباره ی آن ها آمده است «و ایشان بدین گفتار گرد آمدند که ما یاد خواهیم کردن و این نامه را هرچه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد که این پادشاهی بدست ایشان بود»[۱۴]↓، دلیلی حتمی بر زردشتی بودن آن ها نیست، ولی گردکردن چند دهقان مسلمان به طوس که تاریخ و روایات باستانی را از حافظه ی خود یاد کنند، نظر پابرجایی نیست. زیرا در آن زمان در همان شهر طوس راوی و نقال بود و اگر قرار بود از یک کتاب به زبان فارسی نقل کنند و یا از عربی ترجمه کنند، کسانی که سواد فارسی و عربی داشتند در همان شهر طوس فراوان بود و چنین آثار عربی و فارسی نیز در دسترس بود. پس این چهار تن ایرانی ِزردشتی را یکی به سبب پهلوی دانی آن ها و دیگر این که آن ها از «خداوندان کتب»[۱۵]↓ بودند، یعنی راوی شفاهی و نقال نبودند، بلکه دارندگان آثار پهلوی و دانندگان زبان پهلوی بودند به طوس فراخوانده بودند تا اثری را از پهلوی به فارسی برگردانند. از این رو، آن جا که فردوسی در دیباچه ی شاهنامه آن ها را «موبد» و «موبد سالخورد» می خواند که آن «نامه ی باستان ِفراوان داستان» در دست آن ها پراکنده بود [۱۶]↓، اشاره به همین چهار تن زردشتی است. کتابی که این چهار تن از پهلوی به فارسی ترجمه کرده بودند، یعنی کتابی که تاریخ و افسانه های ایران را از «کی نخستین… تا یزدگرد شهریار» دربرداشت، نمی تواند چیزی جز یکی از نگارش های خداینامه بوده باشد و از این رو پس از پایان کار در سال ۳۴۶ هجری، کتاب را به سبب مأخذ اصلی آن «نام شاهنامه نهادند»[۱۷]↓ و واژه ی «شاهنامه» برابر یا ترجمه ی فارسی واژه ی پهلوی «خداینامگ» است.

   پیش از این که ما به مأخذ اصلی شاهنامه ی ابومنصوری یعنی خداینامه بپردازیم، این پرسش را پیش می کشیم که آیا شاهنامه ی ابومنصوری واقعاً جز خداینامه مآخذ دیگری هم داشت ؟ پاسخ بدین پرسش موضوع بخش سوم این جستار است.

                                                                                                                                                     پایان بخش دوم

پانوشت ها :

↑ [۱] بیرونی خوارزمی، ابوریحان محمد بن احمد، الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش ادوارد زخاو (E. Sachau)، لایپزیگ ۱۹۲۳، ص ۳۸ و ۱۱۶.

↑ [۲] ثعالبی نیشابوری، ابومنصور، تاریخ غررالسیر (غررأخبار ملوک الفرس و سیرهم)، به کوشش هـ. زتنبرگ (H. Zotenberg)، پاریس ۱۹۰۰ (تهران ۱۹۶۳)، ص ۲۶۳ و ۴۵۷.

↑ [۳] گردیزی، ابوسعید عبدالحیّ، زین الأخبار، به کوشش عبدالحیّ حبیبی، تهران ۱۳۴۷، ص ۱۱.

↑ [۴] ثعالبی، همان جا، ص ۲۰۵ و دیگر جا.

↑ [۵] یک جا اشاره ی فرخی به شهنامه خوانی که مدح محمود را می خواند (← پی نویس ۶۲ بخش یکم)، می تواند اشاره به شاهنامه ی فردوسی باشد. چون مدح محمود در شاهنامه ی ابومنصوری نبود. ولی مضمون آن بیت را می توان بدین گونه نیز تعبیر کرد : آن چه را که شهنامه خوان از شاهان می گوید، چون با سرگذشت محمود می سنجم می بینم که چرخ هیچ شاهی را به بزرگی محمود نپرورید.

↑ [۶] این را از این رو می گویم که در زمانه ی ما کسانی برای اثبات هر نظر مندراوردی، در مثبوت ترین خبر اگر نظر آن ها را رد می نموده شک کرده اند. به هر روی، مواردی که در مقدمه ی منثور به عبارات گوناگون به کتاب اشاره می کند فراوان است : «این نامه»(ص ۳۰، ۴۱، ۶۱، ۷۱)، «این نامه ی شاهان و کارنامه هایشان»(ص ۳۵)، «این کتاب»(ص ۵۱، ۹۰)، «این را نام شاهنامه نهادند»(ص ۳۶)، «اندرو داستان هاست»(ص ۴۰)، «یادگار (ابومنصور)»(ص ۳۴)، «شاهنامه»(ص ۳۰).

↑ [۷] ابن ندیم، الفهرست، یک جا (ص ۳۰۵) از این کتاب با عنوان «کتاب شاناق فی التدبیر» یاد کرده است و جایی دیگر (ص ۳۱۶) با عنوان «کتاب شاناق الهندی فی الاداب» در پنج باب که شاید دو کتاب جداگانه بوده اند. درباره ی آن نیز ← توضیح. فلوگل در ص ۱۵۰، پی نویس ۱۴.

↑ [۸] شاید در اصل حماسه ی رامایانا بوده است.

↑ [۹] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۰ تا ۳۴.

↑ [۱۰] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۴ تا ۳۶.

↑ [۱۱] درباره ی منثور بودن کتاب یک بار در همان مقدمه (ص ۷۱) یاد شده است : «…ابومنصور عبدالرزاق که این نامه را به نثر فرمود تا جمع کنند». همچنین فردوسی چند بار به نثر بودن آن اشاره کرده است (← بیت های ۱۵، ۲۲، ۳۹، ۴۳ و دیگر جا).

↑ [۱۲] نولدکه، همان جا، ص ۱۶ (ترجمه ی فارسی، ص ۴۰).

↑ [۱۳] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۴.

↑ [۱۴] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۵۶ تا ۶۱.

↑ [۱۵] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۴.

↑ [۱۶] بنگرید به بیت های ۱ تا ۵.

↑ [۱۷] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۶.

________________________________________

بن نوشت :

این نوشتار از روی نسخه ی پی دی اف فرستاده شده توسط خانم نوشین شاهرخی از «تارنمای نوف» گردآوری شده است و برای دسترسی آسان تر در بخش های مختلف بخش بندی شده است.

www.aariaboom.com/content/view/1841/234/

نظر شما