عقاب علیاحمدی
تقدیم به یاد تابناک کیانوش شمساسحاق،
آزادیخواه، آموزگار و شاعر
از سخنان بزرگمهر، حکیم و سیاستمدار نامدار ایرانی یکی هم این سخن است: «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.»
در نگاه اول، آنچه از این سخن دریافت میشود، این است که بزرگمهر، دانش را قلمرویی بیکران میداند و بر آن است که تا زمانی که کسی زاده میشود، همواره چیزی به دانش افزوده میشود. چیز دیگری که میتوان از این سخن درک کرد، این است که این سخن در جامعهای بر زبان آمده که در آن دانش، ارزش و جایگاهی ویژه داشته است.
در جهان امروز، یکی از ویژگیهای چنین جامعهای، این است که، به این نکته پی برده است که در این جهان «چیز»هایی هست که باید آنها را دانست و برای پیشرفت و بهروزی کشور و ملت، به کار بست. در این جامعه، آموزش و آموزگار دارای جایگاهی ممتاز است و هر «پدیده»ای برای بیننده آن «موضوعیت» دارد و بیننده و شنونده هیچ چیزی را سرسری نمینگرند و نمیشنوند. آموزشدهنده در این جامعه – خواه پدر و خواه مادر و خواه آموزگار – پیوسته در کار یادگیری است تا پرسشهای دانشآموز جویای دانستن را بهتر پاسخ بگوید. او برای این کار با کتابخانه سر و کار دارد و نیز با کتابدار دلسوزی که کتابهای مناسب را به او معرفی میکند. این کتابدار در کتابخانهای کار میکند که آخرین کتابهای چاپ شده ناشران کشور را در اختیار دارد. ناشرانی که سرمایه خود را برای چاپ و انتشار آثار برخوردار از ژرفا و دانش نویسندگان و پژوهشگران زبده هزینه میکنند. نویسندگانی که فارغ از وابستگیهای مرامی و گروهی و با سرسپردگی به دانش و تعهد و دلسوزی به کشور و ملت خود، ناشناختهها و نارواییها را مینمایانند و برای رسیدن به حقیقت، راهی به خواننده اثر خود نشان میدهند. در چنین جامعهای، وظیفه رسانه ارائه گزارش واقعی از رویدادها و نیز انتشار دیدگاههای گوناگون است. چنین رسانهای، به دلیل اهمیت جایگاه خود، از گزینشهای مرامی پرهیز میکند و میکوشد با همه گروههای فکری جامعه ارتباط برقرار کند و دیدگاههای آنها را بازتاب دهد. دولت نیز با برقراری «آزادی جابجایی اطلاعات» ، دارای نقش اساسی در شکوفایی علمی است. در نبودِ «آزادی علمی»، «دانستههای دروغین» جای «آگاهی» را میگیرند، و از آنجا که این دانستهها از «راستی» به دور هستند، نهتنها نقشی در پیشرفت جامعه ندارند بلکه آن را به مقصدهای ناشناخته هم رهنمون میشوند. اگر دولت، به راستی، به نقش مهم مشارکت همۀ شهروندان در ادارۀ جامعه پی برده باشد، به عنصری جستجوگر نیاز دارد تا از آخرین رویدادهای اعلامشده و اعلامنشده آگاه شود. این عنصر «روزنامهنگار» نام دارد. پذیرش این اصل هنگامی امکان دارد که دولت، خیر و صلاح جامعه و رستگاری آن را در قلمرویی گستردهتر از خوشداشتهای نظریهپردازان حزبی و غیرحزبی همراه خود جستجو کند. یکی از سیاستمداران جهان معاصر، در برابر اعتراض هواداران خود به آزادی روزنامهنگاران، گفته است: «آنها [ = روزنامهنگاران ] مرا از آنچه در اینجا میگذرد، آگاه میکنند.»
هرکس باید بهگونهای منظم راه نهچندان هموار آموزش پیوسته و اندیشیدن به دانستهها و بهکار بستن آنها را، برای سنجیدن «مسئله»های کشور، پشت سر بگذارد. برای این کار او نیازمند آموزش در نزد آموزگاران و استادانی تواناست: آموزگاران و استادانی که در کنار وظیفه اصلی خود، آمادگی شنیدن پرسشهای دانشآموزان و دانشجویان خود را داشته باشند. توانایی در پرسیدن از راههای گوناگون پدید میآید: اندیشیدن به معنای گفتارها و پدیدهها، گفتگو و نوشتن درباره آنها. اگر محیط برای رشد و تعالی این سه عنصر – اندیشیدن، گفتگو و نوشتن – فراهم باشد، آنگاه میتوان امیدوار بود که دانشآموز یا دانشجو بتواند آنچه را آموخته است تحلیل و تفسیر کند؛ یعنی پس از آموختن شیمی، تنها مقداری معلومات درباره عنصرهای شیمیایی و تجزیه و ترکیب آنها بهدست نیاورده باشد بلکه به مانند یک شیمیدان به روندهای شیمیایی بنگرد، یا اگر ادبیات خوانده است، بهمانند ادیبی نکتهسنج در شناخت و سنجش ارزش نوعهای ادبی توانا باشد. وگرنه نمیتوان چشمبهراه پرسشگرانی بود که در گام اول برای یافتن راه خود، و در گامهای پسین، در جستجوی راه برونرفت جامعه از تنگنای دشواریها بکوشند. برای مثال میتوان وضعیت «نوشتن» را در دستگاه آموزشی ایران بررسی کرد. در این دستگاه، کار «نوشتن» به ساعتهایی به نام «زنگ انشا» سپرده شده بود که آنچه از آن در یاد من و همسالانم مانده، دقیقههایی رخوتآور و کسلکننده است، سرشار از کلمات و جملههای تکراری و کلیشهای و خالی از تأمل، اندیشه و خیال؛ که بسیاری اوقات، جای خود را به درسهایی مانند ریاضیات یا فیزیک و شیمی میداد تا عقبماندگی دانشآموزان در این درسها جبران شود. آیا دستگاه آموزشی ما توجه دارد که اگر کسی زبان آموزشی خود را – در اینجا زبان فارسی – نداند و از کارکردها و گنجایشهای آن آگاهی نداشته باشد و نتواند به درستی آن را بخواند و با آن مطلب بنویسد، در انتقال هر دانش – از جمله ریاضیات، فیزیک و شیمی – ناتوان خواهد بود؟ چنین فردی – دست بالا – تنها خود این دانشها را آموخته است، اما نمیتواند آنها را به دیگری انتقال دهد. آیا در این سالها، هیچگاه پیش آمده است که آموزگار انشا، پس از هماهنگی با آموزگار شیمی، دانشآموزان را به هنگام حضور در آزمایشگاه شیمی دبیرستان همراهی کند و از آنها بخواهد آنچه را در آزمایشگاه گذشته است، بنویسند؟ برای ارزشیابی درستتر گزارش آزمایشگاه و دادن نمره به آن، میشد نظر آموزگار شیمی را هم جویا شد و با ارزیابی و مشورت او، نمره هر دانشآموز را به او داد.
اینگونه است که پس از دوازدهسال تحصیل در دبستان، مدرسه راهنمایی و دبیرستان و چهارسال در دانشگاه، دانشجو نمیتواند پایاننامه خود را بنویسد؛ چرا که شگردها و مهارت ویژه «نوشتن» را نیاموخته است. استادان دانشگاه شهادت میدهند که کمتر پایاننامهای را سراغ دارند که ارزش صرف وقت برای خواندن را داشته باشد. بگذریم که امروز برخی از دانشجویان با مراجعه به دفترهای فنی حروفچینی و کپیبرداری و با صرف مبالغی پول، متن آماده پایاننامه دانشجویان دیگر را میخرند و به نام خود به استاد ارائه میکنند.
اکنون که در دبیرستانها، «زنگ انشا» به همراه زنگ دیگری به نام «زنگ ورزش» از برنامه درسی حذف شده است، آیا میتوان پرسید که از این پس، در ایران شگردهای گفتاری و نوشتاری برای انتقال علم به دیگران، چگونه آموزش داده خواهد شد؟ صاحب این قلم از میان آموزگاران خود، تنها سه نفر را به یاد دارد که میتوانستند دانش خود را نه به مثابه مقداری معلومات، که به همراه نگرش ویژه مربوط به آن دانش، به شاگرد خود انتقال دهند: ۱) یک آموزگار شیمی که به مانند شیمیدانی آگاه، نقش دانش شیمی را در زندگی روزمره نشان میداد ؛ ۲) یک آموزگار فیزیک که به مانند فیزیکدانی صاحبنظر نقش فیزیک را در پیرامون دانشآموز به او مینمایاند، و ۳) یک آموزگار انشا که پرسشگری را به دانشآموز میآموخت و او را از پیروی کورکورانه بازمیداشت. این آموزگار انشا، شاعر هم بود.
در جهان پیشرفته، شهروندان پس از گذراندن دورۀ آموزشی در دانشگاه، خود را ــ آنگونه که در کشور ما مرسوم است ــ «فارغالتحصیل» نمیدانند و ارتباط خود را با روند رو به شکوفایی دانشی که آن را آموختهاند، حفظ میکنند؛ چرا که آنها خود را تنها «دانشآموخته» میدانند. کارشناسان و متخصصان جامعههای پیشرفته، در کنار بهرهگیری از کتابهای تازه در موضوع تخصص خود، یک یا دو نشریه تخصصی رشته خود را نیز «آبونه» میشوند. برای اینکه، اگر یک متخصص رایانه، برای مثال، از آخرین دستاوردهای دانش رایانه، در زمینۀ نرمافزار یا سختافزار، آگاهی نداشته باشد، و مشتری از این ناتوانی او آگاه شود، کار خود را از دست میدهد و از این نظر تفاوتی میان متخصص رایانه، پزشک، عکاس، مهندس برق و … به چشم نمیخورد. در آن جامعه تلاش پیوستهای برای «بهروزبودن» در جریان است. بهراستی از دانشآموختگان ایرانی، آیا کسی را میشناسید که پس از ترک دانشگاه، با علاقه و میل خود و نه با اجبارهای دولت، در دورههای بازآموزی، بهمنظور ارتقای دانش در رشتۀ تخصصی خود شرکت کند؟ شمارگان اندک نشریههای علمی فارسی و ورشکستگی آنها، نشان از بیتوجهی جدی جامعۀ علمی کشور به نشریههای تخصصی و فاصلۀ اندک موجود میان متخصص برجسته و متخصص معمولی در کشور ما دارد.
پس شکوفایی یا پستیگرفتن جایگاه رسانه در کشور، بستگی همهسویه به جایگاه دانش و آزادی انتقال آن به دیگران دارد و نیازی که مردم آن کشور به «دانستن» آن در خود احساس میکنند. این نیاز تنها با نوشتن سخنان ارزشمند بزرگان بر سردر فرهنگستان، دانشگاه، دبیرستان، مدرسه راهنمایی و دبستان برآورده نمیشود و به کوشش راستین یک ملت در راه ساماندهی به دستگاه آموزشی وابسته است.
نظر شما