نوشته ی : دکتر حسین دهشیار
درآمد
حال و هوای کنونی خاورمیانه از بسیاری جهات بیسابقه است. واقعیت انکارناشدنی این است که گسل های هویتی در منطقه، سخت فعّال شده است. در سایه ی این فعال شدن، شماری از کشورهای منطقه از حاشیهنشینی در سیاست خارجی دست کشیدهاند و به کنشگری سخت توسعهطلبانه رو آوردهاند. عربستان در این زمینه جایگاهی ویژه دارد. پویش بیشتر و خشونت آمیزتر عربستان از آنجا مایه می گیرد که ایالت های متحد آمریکا همپیمان استراتژیک عربستان ، پویایی پیشین در منطقه را کنار گذاشته و بیشترین قدرت تحرک را برای عربستان فراهم آورده است. پرسشی که پیش میآید این است که چرا اوضاع منطقه همچون دههها و حتی سال های گذشته نیست. با درنظرگرفتن همه ی جنبهها میتوان گفت که به علت همسویی رهبران وهابّی و سران حکومت در ریاض و واگذاری مسئولیت بیشتر از سوی آمریکا به رهبران عربستان، ساختار قدرت سیاسی در عربستان به کنشگری توسعهطلبانه در چارچوب نزدیکی بیشتر با اسرائیل در منطقه روی آورده که تجاوز به یمن یکی از نشانههای آن است.
محافظهکاری در صحنه ی داخلی و انفعال در صحنه ی منطقهای
جابجایی در رأس هرم قدرت در عربستان، با مرگ ملک عبداللّه رقم خورد. این انتقال قدرت در زمانی رخ داده که عربستان در جایگاهی بسیار متفاوت از گذشته قرار دارد. در کمتر از هشت دههای که از عمر این پادشاهی میگذرد، آنچه بیش از هر چیز به چشم میآید، منحصربه فردبودن محیط داخلی و منطقهای است که ملک سلمان به عنوان فرمانروای تازه در برابر خود مییابد. کشوری که نماد واپسماندهترین شیوه ی زندگی در زمینههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی است، در مقام یکی از اثرگذارترین بازیگران در منطقه و از سوی دیگر به عنوان یکی از آرام ترین سرزمین های عربی در صحنه ظاهر گشته است. درحالیکه کشورهایی عربی همچون مصر و لیبی در شمال آفریقا تا کشورهای حاشیه ای در جهان عرب مانند یمن ، در سایه ی جنبش های اجتماعی پاگرفته از ۲۰۱۱ با فروریختن ساختارهای قدرت سیاسی روبهرو شدهاند، معیارهای حاکم سیاسی و نهادهای حکومتی در عربستان همچنان برجاست. دولت برای از میان بردن هرگونه امکان به چالش کشیده شدن حاکمیت، با تخصیص «۱۳۰ میلیارد دلار برای یارانههای داخلی همچون افزایش دستمزدها و کمک هزینه ی مسکن» به اقدامی پیشدستانه روی آورد تا نسیم جنبش های اجتماعی از دیگر جوامع عربی به عربستان نوزد.(Haykel,2015:3) زمانیکه ابنسعود به عنوان نخستین فرمانروای عربستان در سال ۱۹۳۲ قدرت را پس از سه دهه نبرد برای تشکیل کشوری یکپارچه در دست گرفت. این سرزمین فقیر و بیبهره از ساختارهای مدرن زندگی، آینده ی روشنی پیش رو نداشت.
برای دههها، ناسیونالیسم عربی که به عنوان معیار استقلال و مشروعیت در منطقه یکهتاز بود، بیشترین خطرهای موجودیتی را متوجه عربستان میکرد و خاندان سعودی با آگاهی از این واقعیت که عربستان بیبهره از توانمندی های تولیدی، نظامی، تکنولوژیک و از همه مهمتر ارزش های مدنی است، انفعالیترین ایستارها را داشت. ملکفیصل که در ۱۹۶۴ قدرت را از کف برادرش ربود، دریافت که عربستان به عنوان کشوری که سرمایه ی مالی چندانی ندارد، در برابر جبههای به رهبری جمال عبدالناصر قرار گرفته که سخت تهدیدکننده است. «در دهه ی ۵۰ ناسیونالیسم عربی… حتی مایه ی تهدید عربستان از درون شد» (Citino, 2002:10) و حضور سربازان مصری در امتداد مرزهای جنوبی عربستان، رهبران عربستان را بیش از پیش متوجه آسیبپذیری استراتژیک کشور ساخت.
«جنگ سرد عربی» (Kerr, 1971) که برای دههها تعیینکننده ی خطکشی های سیاسی در منطقه بود، رهبران عربستان را هرچه بیشتر به سوی همپیمانی استراتژیک با آمریکا و نیز همدستی با بزرگان وهابی کشاند. آمریکا امنیت فیزیکی را برای خاندان سعود تضمین کرد و ساختار قدرت وهابی، همنوایی داخلی را ممکن ساخت. جمال عبدالناصر، معمر قذافی و صدام حسین، غول های ناسیونالیسم عربی، به علت معادله ی کارآمدی که پادشاهان عربستان آن را در گذر دههها پی گرفتند، در برابر آن کشور کاری از پیش نبردند. ملکسلمان در مقطعی از تاریخ منطقه قدرت را در عربستان در دست گرفته است که ملک فیصل باکیاستترین شاه عربستان تصور آن را هم نمیکرد. پانعربیسم به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی یکسره به حاشیه رانده شده و توجیه روشنفکرانه ی خود را به گونه ی بنیادی از دست داده است. چهرههای انقلابی در جهان عرب که شالوده ی قدرت خود را بر پایه ی این ایدئولوژی استوار کرده بودند، با سرشکستگی و حقارت قدرت را ترک کردهاند یا با چنگ و دندان برای بقای خود در سرزمینشان میجنگند. جنگ سرد عربی با پیروزی مطلق و قاطع عربستان به پایان رسید.
پایان جنگ سرد شرق و غرب هم که همزمان با اقتدار عربستان در اوپک بود، فرصتی تاریخی برای عربستان فراهم آورد که به دگرگون کردن معادلات قدرت در منطقه بپردازد. بیش از ۷۳۰ میلیارد دلار ذخیره ی ارزی (Chmaytelli,2015) و تولید بیش از ۱۰ میلیون بشکه نفت در روز که ۷ میلیون آن صادر میشود، ابزارهای مالی کارسازی در اختیار رهبران عربستان گذاشته است تا با آن خواست های سیاسی خود را پی گیرند. عربستان که بیش از شصت سال دغدغه ی اصلی اش نگهداشت ساختار قدرت سیاسی در داخل از راه خویشتنداری در فراسوی مرزهای کشور بود، امروزه رمز ماندگاری ساختار قدرت در گستره ی عربستان را در دنبال کردن سیاست های برونگرا و سخت مداخلهگر یافته است. عربستان با تکیه بر توانمندی مالی گسترده و بهرهبرداری از سردرگمی آمریکا در خاورمیانه که در کمتر دورها ی از تاریخ دیده شده، بر آن شده است که بیثباتی داخلی و آسیبپذیری گسترده برای کشورهای مخالف خود در منطقه پدید آورد و قدرت کشورهای دوست را افزایش دهد. جنبش های اجتماعی در جهان عرب که از دسامبر ۲۰۱۰ با خودکشی یک دستفروش تونسی آغاز شد، بیشترین دستاوردها را در زمینه ی سیاست خارجی برای عربستان رقم زده است. گرفتاری های رقیبان و دشمنان اصلی عربستان، زمینه ی تحرک و اثرگذاری را برای این کشور فراهم آورده است. عربستان نقشی تعیینکننده در فروافتادن اخوانالمسلمین از قدرت در مصر بازی کرد. فرمانروایان در بحرین، بقای خود را یکسره مدیون ریاض اند. تضعیف سوریه به عنوان محور مقاومت، بیپیشگامی ملک عبدالله امکان پذیر نمیبود. بنابراین اغراق نخواهد بود که گفته شود، سرمایههای سیاسی و مالی برجامانده برای ملکسلمان، نقطه عطفی در تاریخ انتقال قدرت در آن کشور بهشمار میرود.
نهادینه شدن و تنیدگی محافظهکاری و انفعال
کشوری که خاکش از خلیجفارس تا دریای سرخ کشیده شده، امروز در جایگاهی قرار گرفته است که در تاریخ این سرزمین از بسیاری جهات متمایز است. عربستان با بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر مساحت، در پرتو امکانات، ظرفیت ها و منابع در دسترس، کمترین احساس خطر برای موجودیت خود را از زمان شکلگیری در بیش از هشتاد سال پیش دارد. عربستان، یکی از معدود کشورهای عرب که شاهد استعمار مستقیم غرب نبوده است، از زمان پاگرفتن به عنوان کشوری یکپارچه، برای دههها از خطرها و تهدیدهای بیرونی در هراس بود و در برابر آنها سخت احساس شکنندگی و آسیبپذیری میکرد. عربستان از همان آغاز، بر پایه ی ویژگی های سرزمینی و سیاست نخبگان، به قطب محافظهکاری در جهان عرب تبدیل شد و در مسیری گام نهاد که به عنوان پشتیبان بیچونوچرا و سختکوش سنت ها در چارچوب تعریفی که صاحبان قدرت سیاسی و مذهبی در جامعه تعریف میکردند، شناخته شود. قرارگرفتن در این جایگاه را به هیچ روی نباید از پیش تعیین شده انگاشت، بلکه مجموعهای از عوامل به ویژه حاکمیت گفتمان وهابی آن را گریزناپذیر ساخت. «بیوهابیگری، نه تنها سرپاماندن آل سعود بلکه پادشاهی عربستان امکان پذیر نمیبود». (Rasheed – Al, 2007:4) کشوری که از به هم پیوستن دو سرزمین پس از دههها جنگ طایفهای در ۱۹۳۲ پا به صحنه گذاشت، بیش از آن تهیدست و بیبهره از زمینههای توسعه بود که بتوان آن را یک قطب تصور کرد. امّا کشف نفت در ۱۹۳۸، یکباره همه ی معادلات را برهم زد و این سرزمین شنی ناگهان برجستگی ژئوپولیتیک یافت. کشف نفت، مادهای که میتوانست بقای سرمایهداری غرب را تضمین کند، از یکسو درهم تنیدگی امنیت عربستان و سرمایهداری جهانی را به یک واقعیت چالشناپذیر تبدیل کرد و از سوی دیگر وابستگی استراتژیک آمریکا و عربستان به یکدیگر را گریزناپذیر ساخت. این وضع، یعنی عربستان در جایگاه تأمینکننده ی بزرگ انرژی مورد نیاز غرب و آمریکا در جایگاه تضمینکننده ی امنیت نماد محافظهکاری در جهان عرب، در سال های پس از جنگ جهانی دوم، پیامدهایی ویژه برای عربستان داشت. فروریختن معادلات استعماری که بانیان آن انگلستان و فرانسه بودند و سربرآوردن کشورهای مستقل در خاورمیانه ی عربی از یکسو و قرارگرفتن کشورهای جهان در دو سوی گسل ایدئولوژیک از سوی دیگر، عربستان را در برابر تندبادهای کوبنده در منطقه قرار داد. این کشور به عنوان نماد محافظهکاری سنتی در جهان عرب و نیز نزدیک ترین همپیمان آمریکا در منطقه، خود را در نبردی همهسویه با جنبش های انقلابی، ارزش های ضدآمریکایی و قهرمانان تودهای یافت.
پانعربیسم در کسوت ایدئولوژی بسیجکننده ی تودهها در خیابان های عربی و الهام بخش رهبران انقلابی در جهان عرب، عربستان را به عنوان قطب محافظهکاری سنتی زیر سنگینترین فشارها قرار داد. رهبران منادی پانعربیسم، با گرایش به سوسیالیسم و با توجه به تجارب استعماری، آمریکا را نماد سرمایهداری جهانی و سیاست هایش را امپریالیستی میدانستند و عربستان را نماینده ی سلطه ی آمریکا در منطقه میشناختند. در چارچوب این ارزیابی بود که جنگ سرد در جهان عرب از زمان به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر به عنوان نخستین پرچمدار پانعربیسم، شکلدهنده ی همه ی روابط و معادلات در خاورمیانه عربی گشت. در یک سوی جنگ سرد نیروهای غربستیز و هوادار پانعربیسم قرار داشتند و در سوی دیگر، رهبران سنتگرای عربستان. البته ا ین جنگ سرد در گذر دههها، پرچمداران پانعربیسم گوناگون به خود دید که مهمترین آنان حافظاسد، معمر قذافی و صدام حسین بودند . موج ناسیونالیسم عربی برای چند دهه عربستان را با خطرهای موجودیتی روبهرو کرد. «پانعربیسم دیر زمانی در همه ی کشورهای عربی یک اصل ایدئولوژیک مقدس بود که حتا برخی از کشورها آن را در قانون اساسی خود گنجاناند. (Lewis, 1999:140) ناسیونالیسم عربی که قلب تپنده ی جوامع عربی بود، معیار تعیینکننده ی مشروعیت همه ی معادلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شد. این واقعیت، رهبران ریاض را در موضع بسیار تدافعی در منطقه قرار داد و وابستگی آنان به آمریکا را بیشتر کرد؛ در صحنه ی داخلی هم رهبران سیاسی را بیش از پیش متکی به گروه مرجع وهابی ساخت. آمریکاییان به پشتیبانی همهسویه از رهبران عربستان در برابر هجمههای ایدئولوژیک انقلابیون عرب پرداختند و تضمین امنیت عربستان را یک اصل بنیادی در سیاست خارجی آمریکا دانستند. قرار گرفتن عربستان در مقام بزرگترین تولیدکننده ی نفت در جهان در نیمه ی دوم دهه ی هفتاد، اعتبار بیشتری برای عربستان در استراتژی جهانی آمریکا پدید آورد و همبستگی امنیتی دو کشور را افزایش داد. آمریکاییان حصار بیرونی را برای بقای پادشاهی و توانمندترشدن رهبران عربستان فراهم آوردند تا در برابر هجمه ی ایدئولوژیک انقلابیون بایستند. در راستای تأمین امنیت داخلی و جلوگیری از نفوذ پانعربیسم به گستره ی عربستان، از زمان به قدرت رسیدن عبدالعزیز، ساختار قدرت سیاسی بر پایه ی توافقی نانوشته، ساماندهی کارها و مدیریت شیوه ی زندگی در صحنه ی داخلی را بهدست رهبران مذهبی سپرد و بر پایه ی یک خطکشی مشخص و شفاف ، بزرگان وهابی در جایگاه داوران چالشناپذیر در قلمرو داخلی قرار گرفتند. «پس از آنکه دولت، عناصر و صداهای نامطلوب را در دهه ی ۱۹۲۰ از میان برداشت، وهابیگری گفتمان مذهبی غالب عربستان گشت.» (Rasheed – Al, 2007: 254) بدینسان، رهبران وهابی نیز حصار درونی را برای پاسداری از حضور شاهان ساختند و آنان را در برابر خیزش های برانداز تودهای در جامعه مصون داشتند.
همپیمانی استراتژیک با آمریکا و رهبران وهابی را میتوان بنمایه ی ماندگاری فرمانروایی آل سعود و بهبود جایگاه و افزایش اثرگذاری منطقهای عربستان دانست. ملکعبدالله که در سال ۲۰۰۵ به قدرت رسید، راهی هموارشده در برابر خود داشت. البته او در بیش از یک دهه، با توجه به سالخوردگی و بیماری ملکفهد، قدرت پشتصحنه بود و در سایه به اداره ی کارها میپرداخت. مدت ها پیش از مرگ ملک عبدالله نودساله نیز چارچوب های مورد نظر برای دوران پس از او فراهم شده بود. بر تخت نشستن ملکسلمان در زمانی رخ داده که عربستان در جایگاهی بسیار متفاوت از گذشته قرار گرفته است. کشوری که نماد محافظهکارترین رویکردها در زمینههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی است، به صورت یکی از اثرگذارترین بازیگران در منطقه و نیز یکی از کمآشوبترین سرزمینهای عربی ظاهر شده است.
تصمیم باراک اوباما به ناتمام گذاشتن سفرش به هند برای حضور در مراسم احترام به پادشاه متوفای عربستان و تصمیم مارتین دمپسی ، رییس کل ستاد ارتش آمریکا به برگزاری مسابقه ی نوشتن مقاله در دانشگاه ملی دفاع آمریکا درباره ی جهان عرب – مسلمان در بزرگداشت ملک عبدالله را باید بازتاب های وجود این سرمایه ی سیاسی و مالی دانست.
سیاست های سهگانه در دوران حاشیهنشینی منطقهای
بازیگران در خلأ به سیاست ها شکل و هویت نمیبخشند. رفتارها بر پایه ی مجموعهای از پیشفرض ها، ارزیابی ها، تصورات و آیندهنگری ها استوار است. نخستین نظریهپرداز در زمینه ی روابط بینالملل در چهارصد پیش از میلاد، بنمایه ی تصمیمات بازیگران در صحنه ی خارجی را یکی از سه عنصر منافع، افتخار و ترس یا آمیزهای از این سه، با برتری یکی از آنها دانسته بود. امروزه مؤلفههای حیاتبخش سیاست خارجی در قالب یکی از سه کلیت منفعتی، هویتی و ارزشی نگریسته میشود. کشورها برای رسیدن به منافع، به تنظیم سیاست های خود در برابر دیگر بازیگران میپردازند. منافع دو جنبه ی روانی و مادی دارد. منافع در چارچوب مجموعهای از ارزیابی های روحی – روانی و براوردهای مادی رخ مینماید. برای پارهای از کشورها تداوم و استحکام هویتی بنمایه ی حیاتبخش رفتارهای آنهاست. هویت میتواند شالوده ی انتزاعی یا ازلی داشته باشد. از آن رو که هویت شکلدهنده ی شناخت و برداشتی است که بازیگر از خود و دیگران دارد، نیرومندی و بهبود آن، امنیت روانی و سستی گرفتن آن ،شکست را رقم میزند. سیاستگذاری در چارچوبهای ارزشی، از یکسو به امنیت ساختار سیاسی حاکم در صحنه ی داخلی هدف میبخشد و از سوی دیگر برای استحکام پایههای مشروعیت رفتاری در داخل، مایه ی بروننگری بیشتر در زمینه ی خارجی میشود. خاورمیانه در این چند دهه، چهرهای متفاوت به خود گرفته است.
دامنهدارشدن بیثباتی، بالاگرفتن تنش های تاریخی، گسترش گسل های قومی – مذهبی، فروپاشی رژیم ها، نهادینه شدن جنگ های داخلی، رویارویی نظامی کشورهای منطقه و حضور نیروهای خارجی و فروافتادن بمب های ویرانگر از هواپیماهای آنها، از ویژگی های امروز خاورمیانه است. نکته ی انکارناپذیر در این میان، نقش مستقیم یا غیرمستقیم عربستان در پیدایش یا دنباله یافتن بسیاری از این رویدادها و پدیدههاست. در هشتاد و اندی سال که از آغاز پادشاهی آلسعود میگذرد، نقش عربستان در معادلات امروز منطقه را باید بیسابقه و ارادی دانست. عربستان در پهنه ی منطقهای، جایگاه سنتی خود به عنوان خوددارترین و محافظهکارترین بازیگر را به کناری نهاده و در نقشی تازه ظاهر شده است که کمتر کسی احتمال آن را با توجه به جریان های تاریخی در جهان عرب میداد. به قدرت رسیدن ملکسعود در ۱۹۵۳، با سربرآوردن منادی پانعربیسم در مصر همزمان شد و از آن زمان آلسعود خود را با خطر موجودیتی سهمگینی روبهرو دید. در دوران فرمانروایی فیصل، خالد و فهد، پانعربیسم به صورت آنتیتز ارزش های حاکم بر عربستان درآمد و جمال عبدالناصر، حسن البکر – صدامحسین، معمر قذافی و حافظ اسد، پرچمداران پانعربیسم، در بطن جنگ سرد منطقهای، درهم شکستن دستگاه پادشاهی در عربستان را در رأس سیاست های منطقهای خود قرار دادند. امروزه پانعربیسم به زبالهدان تاریخ پیوسته و سردمداران پانعربیسم همگی با تلخکامی و سرشکستگی میدان را ترک کردهاند. بگذریم از این پرسش که «پانعربیسم» یا ناسیونالیسم عرب در هر شکل و قواره آن کجا است» (Humphreys, 1999:63-64) به هر روی رژیم عربستان به عنوان یکی از واپسگراترین رژیم های عربی، در برابر موج شور و اشتیاق انقلابی و سوسیالیسم عربی ایستادگی کرده و آن را از سر گذرانده است.
فرمانروایان عربستان برای رویارویی با فضای انقلابی و سلطنتستیز که نوک پیکان آن متوجه آلسعود بود، همزمان سه سیاست را دنبال کردند. در پهنه ی بینالملل، همپیمانی استراتژیک با آمریکا یک اصل چالشناپذیر دانسته شد و ریاض پذیرای هر هزینهای شد تا این روابط پابرجا بماند و آسیب نبیند؛ در زمینه ی منطقهای، عربستان سیاستی سختانفعالی در پیش گرفت و همه ی حملههای کلامی و ترکش های انقلابی را با سکوت تحمل کرد و به مماشات به هر شیوه، حتا پرداخت رشوه و باج به برخی از سران کشورهای عربی ،تن داد. در داخل نیز پادشاهان سعودی استقلال عمل کامل به رهبران مذهبی دادند و آنان را در جایگاه سیاستگذار در حیطههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی نشاندند. در بیش از سه دهه، رهبران عربستان دنبالهروی از آمریکا و حاشیهنشینی منطقهای را تنها راه نجات یافتند. امّا امروز حال و هوای منطقه یکسره متفاوت گشته و از همینرو نیز کردار رهبران عربستان را دیگرگونه مییابیم. آمریکا بیثباتی در خاورمیانه را نه به عنوان یک خطر که به عنوان واقعیت پذیرفته است و نظارت را بر مداخله ی مستقیم ترجیح میدهد و از همینرو خواهان کنشگری همپیمانانش در منطقه است. دشمنان عربستان نیز دیگر در مقامی نیستند که معادلات را یکجانبه شکل دهند، بلکه برای حفظ جایگاه خود، به سیاست های واکنشی روی آوردهاند. در چنین حال و هوایی است که عربستان به یکهتازی در منطقه پرداخته است.
مذهب، سرچشمه ی محافظهکاری داخلی
باراک اوباما برای حضور خود در مراسم تقبیح کشتار شماری از کارکنان مجله ی فکاهی فرانسوی و پشتیبانی از سیاست های فرانسه ضرورتی احساس نکرد، و در حالیکه فرانسه از همپیمانان استراتژیک آمریکا و یکی از اعضای کلیدی پیمان آتلانتیک شمالی است، برای حضور در مراسم احترام به پادشاه درگذشته ی عربستان سفر خود به هند (یکی از اعضای کلوپ قدرت های بزرگ) را ناتمام گذاشت و به ریاض رفت؛ هرچند کاخ سفید آگاه است که «دولتمردان عربستانی در محافل خصوصی کمترین تلاش را میکنند که نظر تحقیرآمیز خود نسبت به رییسجمهوری آمریکا را پنهان دارند، کسی که به عنوان سادهنگر و بیاراده به تمسخرش میگیرند.» (Dreazen,2015) عبدالله که در ۲۰۰۵ بر تخت نشست، یک شخصیت برجسته ی منطقهای و جهانی بهشمار نمیآمد. او همه ی ویژگی های یک پادشاه سنتی و یک رهبر غیرکاریزماتیک را داشت. آنچه رییسجمهوری آمریکا را به عربستان کشاند، به هیچرو نمیتوانست نزدیکی های ارزشی و دلبستگی شخصی باراکاوباما به ملک عبدالله یا اعتبار فردی پادشاه درگذشته ی عربستان باشد. شالوده ی روابط آمریکا و عربستان بسیار روشن است، هرچند ظرافت ها و پیچیدگی های خاصی نیز دارد. قدرت سیاسی در عربستان جنبه ی طبقاتی ندارد.به سخن دیگر، فرمانروایان نماینده ی یک طبقه ی خاص اقتصادی نیستند و منبع قدرت، پشتیبانی طبقاتی نیست. ولی این واقعیتی است انکارناپذیر که هر حکومت نیازمند یک منبع قدرت برای بقاست. برای سرپاماندن، بهبود جایگاه و برخورداری از توان چانهزنی و بدهبستان در رویاروییهای داخلی، حکومت نیازمند پشتیبانی شدن از جایی است. از آنرو که منبع قدرت در عربستان طبقاتی نیست، راهی جز این در برابر حکومت وجود ندارد که با توجه به ویژگی های جامعه، به خرید نیروی پشتیبان مورد نیاز بپردازد.
فرمانروایان عربستان از زمان به قدرت رسیدن، این واقعیت را دریافتند و برخلاف بسیاری از رهبران سیاسی در منطقه که با وضعی مشابه روبهرو بودند، آن را مدیریت کردند. در جامعه ی عربستان که سخت متأثر از معادلات قبیلهای، خطکشیهای قومی و ارزش های تاریخی است، معیارها و الگوهای وهابی جایگاهی ویژه دارد و از این رو ساختار سیاسی وارد ائتلافی استراتژیک با تشکیلات وهابی شد. گفتنی است که این ائتلاف از چند سده پیش ریشه گرفته و آلسعود همواره وهابیگری را یکی از ستون های قدرت خود دانسته است. در ۳۰۰ سال پیش که عربستان بیابانی بیش نبود، محمد از خاندان سعودی، رهبر یکی از قبایل، برای چیره شدن بر دیگر قبایل و یکپارچه کردن قدرت، همپیمانی با محمدبن عبدالوهاب، رهبر مذهبی تندرو را «لامپ جادویی» برای رسیدن به قدرت سیاسی یافت. (House,2012:4) توجیه ایدئولوژیک، پایگاه اجتماعی و توانایی ساماندهی کارها در گستره ی کشور برای رهبران سیاسی از دل این نزدیکی بهدست آمد. خاندان سعودی برای ماندن بر سریر قدرت، یکسره وابسته به تأیید رهبران مذهبی وهابی است و گروه مرجع مذهبی هم برای بستن راه ورود چالش های برآمده از دگرگونی های ژرف در زمینههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و تکنولوژیک به جامعه و جلوگیری از اثرگذاری آنها بر معادلات مستقر در کشور، نیازمند و وابسته به زور و امکانات مالی دستگاه سیاسی. گروه مرجع وهابی در راستای تضمین حضور خاندان سعودی بر سریر قدرت و مشروعیت بخشیدن به کارهای آنان به توجیه ایدئولوژیک می پردازد. دستگاه حاکم نیز در برابر، ارزش های مستقر در جامعه را که تعاملات اجتماعی و مناسبات فرهنگی بر پایه ی آن میچرخد، یکسره در حیطه ی ارزیابی و تصمیمگیری رهبران وهابی قرار داده و به هیچرو درباره ی ماهیت، دامنه و برد کارکرد آنان اظهارنظر نمیکند. چنین است که در سایه ی قدرت رهبران مذهبی وهابی، «پادشاهان عربستان به یک عنصر بسیار کلیدی در زایش و گسترش جنبش [سلفیگری] در خاورمیانه تبدیل شده است.» (Lacroix,2011:1) از یکسو، پادشاه بیتوجه به کارکرد و کارآمدی سیاست ها و کیفیت تصمیمات، جایگاه خود را همیشگی و مادامالعمر مییابد و از سوی دیگر، رهبران مذهبی نظر و تفسیرهای خود را فراانسانی وچالش ناپذیر و لازمالاجرا وانمود میکنند. آمریکا به عنوان رهبر سرمایهداری جهانی و باراک اوباما به عنوان نماد لیبرالیسم و لیبرالترین رییسجمهوری ایالت های متحد آمریکا از بُعد فرهنگی در طول تاریخ آن سرزمین هم چندوچون زندگی و معادلات مستقر در عربستان را نادیده میگیرند.
درهم تنیدگی پیچیده و ژرف بنمایههای قدرت در دو سطح جامعه و سیاست، عربستان را از ثبات داخلی برخوردار کرده است؛ امّا همین درهمتنیدگی، عربستان را در برابر نهادهای بینالمللی بسیار آسیبپذیر میسازد و اگر روزی این نهادها تصمیم بگیرند بر پایه ی اصول خود و منشور ملل متحد به داوری درباره ی حکومت عربستان و رفتارهای آن در درون و بیرون از مرزهایش بنشینند، اوضاع دگرگون خواهد شد. ولی نکته ی درخور توجه این است که از دید آمریکاییان، قدرت سیاسی مستقر در عربستان، در پی به خطر انداختن منافع، ارزش ها و هویت غربی نیست بلکه هدف غایی رهبران مذهبی و نیز رهبران سیاسی عربستان در سیاست هایی که چه در درون و چه بیرون از مرزها دنبال میکنند، سرپا نگهداشتن فرمانروایان است و بس. سادگی معادلهای که عربستان به صحنه آورده است، به رهبران آمریکا از هر دو طیف سیاسی ،انگیزه ی لازم و این مجال را میدهد که همیشه راه گریزی برای عربستان قائل شوند و کارهایش را بهگونهای توجیه کنند.
رفتن به سوی سیاست خارجی فعال
در پهنه ی سیاست خارجی، سیاست ها باید بر پایه ی تناسب داشتهها، توانمندی ها و اراده، با ماهیت و اهمیت و اعتبار خواست ها و هدف ها طراحی شود. هرچه این تناسب بیشتر باشد، امکان موفقیت نیز بیشتر خواهد بود. امّا همواره باید این نکته را در نظر داشت که ناکامی حتا در بهترین اوضاع و احوال، ممکن است. در زمینه ی سیاست خارجی، به علّت حضور همیشگی عاملی به نام انسان، گریزناپذیربودن دریافت ها و برداشت های نادرست و نارسایی اطلاعات، احتمال شکست حتی با وجود سنجیدهترین تصمیمات، بهترین زمینهسازی ها و مساعدترین شرایط (داخلی، منطقهای، جهانی) از میان نمیرود. از سال ۲۰۱۱ که بسیاری از کشورهای عربی با تندباد جنبش های اجتماعی روبهرو شدهاند، عربستان سیاست خارجی بسیار متفاوتی در سنجش با نخستین سال های پس از جنگ سرد در پیش گرفته است. نخست اینکه، در برابر مسائل داخلی کشورهای منطقه، رفتارهای انفعالی را کنار گذاشته و سخت کنشگرا شده است. دیگر اینکه تقویت رژیم های دوست بیتوجه به سیاست های داخلی آنها و نیز پشتیبانی نظامی، مادی و سازمانی از رژیم هایی را که مکتب ارزشی آنها با سنت های ارزشی حکومت سعودی همسویی دارد، در دستور کار قرار داده است. به سخن دیگر، مداخله در سرزمین های دیگر، بیتوجه به اینکه در همسایگی عربستان یا در مناطق نفوذ طبیعی آن قرار گرفتهاند یا نه، یک اصل نظمدهنده ی سیاست خارجی عربستان شده است.
دو واقعیت نقش بسیار تعیینکننده در رانده شدن عربستان به این راه بازی کرده است. آمریکا به دلایلی چند، ادامه یافتن همپیمانی استراتژیک با عربستان را همچنان از اولویت ها در سیاست خاورمیانهای خود میداند. منابع ملی عربستان قدرت مانور فراوان برای تصمیمگیرندگان در این سرزمین فراهم آورده است. تولید بیش از ۱۰ میلیون بشکه نفت در روز و توان رساندن آن به بالای ۱۲ میلیون، ابزاری کارساز در اختیار این کشور قرار داده است تا دوستان خود را پاداش دهد و دشمنان را سخت دچار مخمصه کند. کمربند ایمنی آمریکا و دلارهای نفتی تضمین نمیکنند که سیاست های عربستان با موفقیت روبهرو شود، امّا روی دیگر سکه را پررنگ میکند. بیگمان عربستان میداند که در خاورمیانه ی عربی چیزی را نمیتوان پیشبینی کرد و کمتر محاسبهای درست از آب درمیآید. ولی آنچه عربستان را به مداخله در امور داخلی دیگر کشورها و در پیش گرفتن سیاست های تهاجمی با ریسک بالا کشانده است، این آگاهی است که در صورت شکست سیاست ها، کمربند ایمنی آمریکا و منابع هنگفت نفتی همچون تکیهگاه و ضربهگیر عمل خواهد کرد تا دستکم سقوط با چتر پرواز همراه باشد.
عربستان و آمریکا: تهاجم و انفعال
به قدرت رسیدن باراک اوباما در سال ۲۰۰۹، مایه ی آشکارشدن استعداد طبیعی خاورمیانه برای غلتیدن در بحران شد. سیاست «چرخش به شرق» و در پی آن سیاست «تنظیم دوباره ی روابط» با روسیه، چشم دولت ها، نخبگان حاکم، نخبگان مخالف و گروه های مرجع در منطقه را باز کرد که لیبرال ها در کاخ سفید و وزارت امور خارجه ی آمریکا به این جمعبندی رسیدهاند که برای برآوردن منافع کلیدی و حیاتی آمریکا در خاورمیانه، کمهزینهترین و توجیهپذیرترین شیوه، بازی کردن نقش واکنشی است؛ شیوهای که یکسره با سیاست های آمریکا به عنوان بازیگر برتر در خاورمیانه، چه در سال های جنگ سرد و چه پس از سال ۲۰۰۰ ،ناسازگار است. باراکاوباما برای همپیمانان آمریکا در خاورمیانه آشکار ساخت که خواهان واگذاری نقش کنشگر و مسئولیت به آنها است. سیاست های عربستان در منطقه را باید در چارچوب این واقعیت تحلیل و درک کرد. ویژگی برجسته ی آلسعود، از روزی که به قدرت رسیدند، محافظهکاری متکی به یک رشته پیشفرض ها بود و این ویژگی در دوران کمابیش ده ساله ی زمامداری ملک فیصل بیشترین نمود را داشت. نیروی پانعربیسم به عنوان یک واقعیت منطقهای و تلاش های پیوسته ی اتحاد جماهیر شوروی برای سست کردن جایگاه آمریکا از راه بیثبات کردن کشورهای همپیمان آمریکا به عنوان یک واقعیت بینالمللی، منطق تئوریک محافظهکاری در قلمرو سیاست خارجی را به اصل طلایی نزد فرمانروایان عربستان تبدیل کرد. چراغ سبز آمریکا به عربستان درباره ی دست کشیدن از محافظهکاری، از نیمههای دوران ده ساله ی فرمانروایی ملکعبدالله روشن شد. پشتیبانی آمریکا از عربستان در بازی کردن نقش کنشگر مداخلهجو در معادلات منطقهای، رهبران عربستان را به این گمان انداخت که وقت تصفیه حساب با کشورها و کسانی است که هدفشان به چالشکشیدن مشروعیت و حاکمیت صاحبان قدرت در ریاض بوده است. عامل دیگری که عربستان را به سوی مداخلهگری و توسعهطلبی در منطقه رانده، دارایی و درآمدهای هنگفت است. در سال ۲۰۱۴ یک سوم کل درآمد کشورهای عضو اوپک (بی درنظرگرفتن ایران) نصیب عربستان شد. با تولید ۱۱ میلیون بشکه نفت در آن زمان، درآمد ۲۴۶ میلیارد دلاری به خزانه ی کشوری سرازیر شد که کمتر از ۳۰ میلیون تن جمعیت دارد. در حالی که پانعربیسم به عنوان خطر موجودیتی برای عربستان از میان رفته و کشورهای ناسازگار با ریاض در منطقه از یکسو با دشمنی آمریکا و از سوی دیگر با کاهش چشمگیر منابع درآمد روبهرویند، محیط منطقهای و بینالمللی مساعدی برای گسترش نفوذ و یکهتازی عربستان پدید آمده است.
در دوران ملک عبداللّه، جناح هوادار سیاست خارجی تهاجمی و کنار گذاشته شدن محافظهکاری، با ایستادگی سخت سنتگرایان روبهرو بود. ولی با به قدرت رسیدن ملکسلمان، تندروها منطق تئوریک خود را به اصل حاکم تبدیل کردند. برکنارشدن سعودالفیصل پس از چهل سال نشستن بر کرسی وزارت امور خارجه، باید در این چارچوب بررسی شود. وزیر امور خارجه ی کنونی که از سفارت در واشنگتن به این مقام دست یافته است، دیدگاه هایی همخوان با آمریکا دارد، همچنان که ولیعهد تازه نیز خواهان نزدیکی بیشتر کشورش به آمریکا است. تا زمانی که آمریکا مانند دوران زمامداری ریچارد نیکسون خواهان دنبال کردن سیاست موسوم به «ویتنامی کردن» جنگ است و تا هنگامی که کشورهای ناهمسو با عربستان با کاهش چشمگیر منابع درآمدی روبهرویند، باید انتظار داشت که جنگ های عربستان سعودی در منطقه و حمایت این کشور از جنگ های داخلی در کشورهای منطقه برای تغییر رژیم ادامه یابد.
مداخله در یمن : نماد توسعهطلبی
بحران یمن بار دیگر استعداد فزاینده ی خاورمیانه برای غلتیدن در منازعه را نشان داده است. از میان رفتن گسل ایدئولوژیک که پس از جنگ جهانی دوم برای بیش از چهار دهه مانع رخنمایی ناسازگاری های قومی، نژادی، قبیلهای و مذهبی میان کشورهای منطقه شده بود، بستر مساعد را برای درگیری و خشونتورزی فراهم ساخت. ارزش های تاریخی بومی و سیاست های استعماری، زیربنای فرهنگی لازم را برای دستیازی به شیوههای بدوی و سنتی در زمینه ی کشمکش های درون سرزمینی و بین کشوری در گستره ی خاورمیانه پدید آورده است. این نکته که سیاست های استعمار نقشی تعیینکننده در شکل دادن به بحران های خاورمیانه داشته و دارد، به زبان بسیاری از دولتمردان غربی آمده است. برای نمونه، جک استرا وزیر امور خارجه ی پیشین انگلستان میگوید: «بسیاری از مشکلات کنونی که امروز با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، پیامد گذشته ی استعماری ما است.» (Kinzer,2015) عربستان رهبری ائتلافی متشکل از ده کشور با مذهب مشابه را برعهده گرفته تا از خلأ پدیدآمده در سایه ی ابهام استراتژیک گریبانگیر آمریکا و ناتوانی آن کشور در تدوین یک چارچوب یکپارچه ی تئوریک به عنوان شالوده ی سیاست های آن کشور در خاورمیانه، بیشترین بهره را ببرد و جایگاه خود را در معادلات منطقهای بهبود بخشد. رهبران آمریکا به روشنی این ناتوانی را نشان دادهاند. آنان استدلال میکنند که «مشکلات [خاورمیانه] فرای کنترل ما است.» (Rothkopf,2015) امّا نگاه عربستان به یمن همواره متمایز بوده است.
سیاست عربستان درباره ی یمن از همان آغاز پاگرفتن حکومت آل سعود، بر دیدگاهی یکسره امنیتی استوار بوده است. دو سال پس از شکلگیری عربستان، در ۱۹۳۴، جنگی کوتاهمدت با یمن به راه افتاد و بخش هایی از باختریترین مناطق آن کشور تصرف شد. از آنجا که عربستان مرزی طولانی با یمن دارد، همواره آن کشور را یک عامل بالقوه ی تهدید نسبت به خود دیده است. در شبه جزیره ی عرب که از دریای سرخ تا خلیجفارس کشیده شده و گسترهای دو میلیون و ششصدهزار کیلومتری را در بر میگیرد، یمن از بسیاری جهات متفاوت از کویت، امارت های متحد عربی، قطر، عمان و عربستان است. بیشتر این کشورها ثروتمند، دارای رژیم سلطنتی و جمعیت اندک هستند، درحالی که یمن با جمعیتی کمابیش به اندازه ی عربستان، بسیار فقیر، بیثبات و دارای نظام جمهوری است. «یمن تهیدستترین کشور در میان ۲۲ عضو اتحادیه ی عرب است.» (Wright, 2015) مداخله ی آشکار عربستان در امور داخلی یمن را باید در یک بستر تاریخی بررسی کرد. البته آنچه امروزه اقدامات عربستان را متفاوتتر از گذشته میکند، پیوستن کشورهای دیگر به ویژه پاکستان، ترکیه و مصر به ماجراست. عربستان از آنرو که همیشه یمن را منبع بالقوه ی تهدید نسبت به خود دانسته، از هر فرصتی که اوضاع داخلی یمن برایش فراهم آورده، بهره جسته است تا در معادلات داخلی آن کشور اثرگذار باشد و سیاست های یمن را در راستای منافع خود سمتوسو دهد.
در سال ۱۹۶۲، پس از سرنگونی امام محمدالبدر در یمن شمالی، جنگ داخلی برای شش سال این سرزمین را درهم نوردید و فرصتی مناسب در اختیار عربستان قرار گرفت که خود را وارد جنگ داخلی یمن کند. در آن شش سال جنگ داخلی، عربستان در کنار قبایل شمالی و زیدی ها قرار گرفت و در برابر جمهوریخواهان جنوبی مورد پشتیبانی هواداران پانعربیسم به رهبری مصر، جنگید. در جنگ داخلی کنونی که پس از سقوط حکومت منصور هادی در صنعا به اوج رسید، عربستان در کنار قبایل جنوبی و در برابر زیدی های شمالی ایستاده است. بدین سان، آشکار است که عربستان تا چه اندازه خواهان گسترش نفوذ خود در یمن و ا عمال سیاست قدرت است واز همینرو نیز ،بسته به اوضاع و احوال، همپیمان داخلی در یمن برای خود برمیگزیند. ائتلافهایی موقت که به خواست عربستان برپا میشود، برجسته ترین نمود سیاست قدرت است که عربستان از ۱۹۳۲ در مورد یمن دنبال کرده است. امروزه عربستان در سایه ی توانمندی نظامی و مالی، پشتیبانی ضمنی آمریکا و به ویژه درگیربودن کشورهای مخالفش در منطقه در کشمکش های گوناگون، فرصتی بیسابقه و مناسب تر بهدست آورده است تا آشکارتر و بیپرواتر و با کاربرد زور بیشتر به مداخله در جنگ داخلی یمن بپردازد. «دگرگونی تازه در روابط خارجی و منطقها ی عربستان، این نیست که این سیاست تا چه انداه قاطع شده، بلکه عضلانی شدن آن [کاربرد زور] است.» (Mac Farquhar, 2015) امّا آنچه بحران کنونی یمن را پیچیدهتر کرده، پشتیبانی مستقیم و آشکار سه کشور نیرومند پاکستان، ترکیه و مصر از عربستان است. همپیمانی این سه کشور قدرت مانور بیشتری، چه در زمینهی نظامی و چه از نظر مشروع نمایاندن و توجیه مداخله، برای عربستان ایجاد کرده است. بحران یمن که ماهیتی تاریخی دارد، تا زمانیکه ریشههای بومی آن از میان نرود، همچنان به گونههایی ادامه خواهد داشت و این را باید به معنای تداوم دخالت عربستان در این سرزمین فقیر و آشوبزده گرفت.
همسویی عربستان و اسرائیل
فروپاشی نظام دوقطبی، اثرگذارترین و تعیینکنندهترین پیامدها را در خاورمیانه داشته است. دیدن خاورمیانه از «نزدیک» برای نخستین بار در تاریخ معاصر امکان پذیر گشته است. در گذر سدهها، امپراتوری عثمانی در نقش فتوشاپ ظاهر گشت و این سرزمین ها را ،چنانکه خواست های امپراتوری اقتضا میکرد، به تصویر کشید. فرانسه و انگلستان استعمارگران کهن اروپایی به ویژه از زمان پانهادن ارتش ناپلئون به مصر، خواست ها و نیات خود را تنپوش بخش پهناوری از منطقه کردند. دشمنی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی از ۱۹۴۵، منطقه را به دو اردوگاه کمونیسم و سرمایهداری تقسیم کرد. تنها از زمان پیش آمدن «بزرگترین فاجعه یی ژئوپولتیک قرن» (گفته ی مشهور ولادیمیر پوتین) که شکل «طبیعی» و واقعی زندگی در خاورمیانه را میبینیم: خاورمیانه ی غرق در جنگ های قبیلهای، خاورمیانه ی گرفتار رویارویی حکومت های مرکزی و تودههای معترض، خاورمیانه ی غوطهور در کشتارهای قومی – مذهبی، خاورمیانه ی دستخوش جنگ های داخلی همهسویه، خاورمیانه ی افتاده در گرداب جنگ میان بازیگران منطقهای و خاورمیانه ی جولانگاه ارتش های فرامنطقهای و محل آزمایش جنگافزارهای آنها. این همان خاورمیانهای است که چهرهاش بی روتوش آشکار شده است.
عربستان در راهی گام برمیدارد که باید متعارف قلمداد شود. از سال ۱۹۳۲ تاکنون سیاست های آن کشور در چارچوب هنجارهای حاکم و مستقر در منطقه باید نگریسته شود. اینکه عربستان و اسرائیل از سال ۲۰۱۴ تا امروز، یعنی در هفده ماه ،هیأت های نمایندگی خود را پنج بار پای میز گفتگو نشاندهاند تا درباره ی تضعیف دشمن مشترک به چارهجویی بپردازند، نباید شگفتانگیز جلوه کند. اینکه بیش از سیصدهزار تن در جنگ داخلی سوریه در این چند سال اخیر جان خود را از دست دادهاند، اینکه در لیبی دو حکومت متفاوت در تریپولی و بنغازی خود را حکومت قانونی مینامند و اینکه دولت برآمده از نخستین انتخابات دموکراتیک به معنای واقعی در جهان عرب ،به دست نظامیان مصری سرنگون میشود و کمترین واکنش در سرزمین های عربی به آن نشان داده میشود، روشن میسازد که چرا نباید گفتگوهای محرمانه عربستان و اسرائیل را نامتعارف دانست.
استانداردها و معیارها در این منطقه به هیچ رو قابل سنجش با منطق دوران روشنگری نیست. چه بسیار کارشناسان بر این باورند که «در تئوری، عربستان نباید وجود داشته باشد، زیرا بقای عربستان نافی قانون، منطق و تاریخ است.» (Lacy,2009:xvii) تکامل زندگی انسان در این سرزمین، دیرزمانی است که «یخ زده» و به ایستایی گرفتار آمده است. دو اصل مبارزه برای بقا و تلاش در راه رسیدن به زندگی بهتر، دو شیشه ی عینکی است که تودهها و نخبگان از پشت آن به بیرون مینگرند و رفتارها و تصورات خود را بر پایه ی آن شکل میدهند. همکاری و مشارکت به عنوان بهترین و کوتاه ترین راه حلوفصل منازعات و زندگی در صلح و برخورداری از رفاه به عنوان امکان پذیرترین شیوه ی زیست انسانی، جایی در این سرزمین ندارد. دغدغه ی اصلی رهبران عربستان حفظ قدرت سیاسی و ایجاد وضعی بوده که راه را بر حمله ی نظامی کشورهای دیگر ببندند. تصویری که حاکمان ریاض برای خود کشیدهاند. در خلأ شکل نگرفته است، بلکه ریشه در تاریخ، فرهنگ و معادلات سیاسی مستقر در منطقه دارد. ادامه یافتن این وضع به معنای خردگریزبودن آنان نیست، بلکه نشان از رایج بودن این دست رفتارها و باورها و متعارف تصورشدن آنها دارد. برخلاف عربستان که پاگرفتن آن ماهیتی متنی و بومی داشته، اسرائیل کشوری «برساخته» نیست بلکه کشوری است که از دل پیمان های بینالمللی سر برآورده است. با وجود این تفاوت بنیادی، رهبران اسرائیل از سال ۱۹۴۸ تاکنون کمابیش همان دغدغههای سلاطین عربستان را داشتهاند. هنگامی که اصل نظمدهنده ی رفتارها و برداشت ها، بقا و معیشت باشد، جای چندانی برای به صحنه آمدن سازش، همدردی، عدالت، اخلاقمداری و نگریستن به پیرامون از زاویه ی دید و جایگاه دیگران نخواهد بود. چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان، چارچوب ارزشی حاکم در خاورمیانه است که بر پایه ی آن صاحبان قدرت و تودههای مردم در همه ی زمینهها به روابط میان خود و با دیگران هویت میبخشند و شکل میدهند. آگاهی از این هنجارها و معیارها، چشم اندازی گستردهتر و مبنای تئوریک معتبرتری برای شناخت رفتارها و دریافت ها فراهم میکند، هرچند باید پذیرفت که آگاه شدن به معنای پذیرش نیست بلکه با معطوف کردن توجه به گستره ی وسیعی از معادلات توصیف و پیشبینی سخت بالا میرود. عربستان هیچگاه اسرائیل را دشمن نینگاشته، همچنان که اسرائیل کمترین هراسی از نیات و رفتارهای رهبران ریاض نداشته است. اینکه هر دو از اصلیترین همپیمانان آمریکا در منطقهاند، دلیل فرعی چرایی این واقعیت است. علت اصلی را باید در این یافت که عربستان و اسرائیل، در گذر دههها ،دشمنان خود را مشترک یافتهاند. سیاستمداران در ریاض آشکارا میگویند که «عربستان آرزو دارد که همچنان زیر چتر حمایت امنیتی آمریکا باقی بماند.» (Lippman, 2012:6) از سال ۱۹۵۲، سردمداران پانعربیسم یعنی جمال عبدالناصر، معمر قذافی، حافظ اسد و صدام حسین پیوسته حکومت عربستان را آماج حملههای تبلیغاتی قرار دادند. در سال ۱۹۶۵، در یمن، در کنار مرزهای عربستان، هفتادهزار سرباز مصری با همپیمانان ریاض در مناطق شمالی میجنگیدند. نخستین جنگی که عربستان در آن درگیر شد ،در دوران فرمانروایی عبدالعزیز با یمن بود. پس از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، دو سوی جنگ سرد در خاورمیانه اعراب و اسرائیل نبودند، بلکه کشورهای محافظهکار همپیمان آمریکا به رهبری عربستان و رژیم های ناسیونالیست عرب طرفدار اتحاد جماهیر شوروی بودند. عربستان با توجه به ناتوانی نظامی و جمعیت اندکش، برای سرپاماندن، سیاست های منطقهای سخت واکنشی در پیش گرفت و برای محدودساختن قدرت مانور چشمگیر رژیم های انقلابی عرب که به اصطلاح «گوش و قلب» تودههای عرب را در اختیار داشتند، کمک هایی مالی و تبلیغاتی به جنبش های نظامی و گروه های سیاسی مخالف اسرائیل کرد. عربستان در کنار دیگر اعضای اتحادیه ی عرب روابط دیپلماتیک با مصر را به علت امضاکردن قرارداد کمپ دیوید، تا سال ۱۹۸۷ قطع کرد. عربستان آشکارا اعلام کرده است که زمانی موجودیت اسرائیل را به رسمیت میشناسد که آن کشور به مرزهای پیش از جنگ ۱۹۶۷ برگردد. عربستان خواهان ایجاد یک کشور فلسطینی در کنار اسرائیل است. عربستان همه ی این سیاست ها را دنبال کرده، نه بدان علت که خواهان نابودی اسرائیل است، بلکه از آن رو که در سایه ی ملاحظات داخلی و منطقهای پیروی از این سیاست ها را گریزناپذیر یافته است. اسرائیل نیز همچون عربستان خطر را از جانب رژیم های منادی پانعربیسم احساس میکرد و همین، سبب شد که این دو کشور ناخواسته در یک اردوگاه در برابر حکومت های انقلابی عرب قرار گیرند. رهبران و شهروندان عربستان خواست ها، دیدگاه ها، هنجارها و چشماندازهای همسان با شهروندان و رهبران اسرائیل ندارند، ولی دشمنانی مشترک داشتهاند و دارند. آنچه در خاورمیانه مایه ی نزدیکی و همنوایی کشورها میشود، وجوه اشتراک ارزشی و همسویی بینشی نیست، بلکه داشتن دشمن یا دشمنان مشترک است. پان عربیسم در منطقه از میان رفته است، امّا همسویی عربستان و اسرائیل همچنان پابرجاست؛ زیرا این دو کشور پس از فروافتادن رژیم های هوادار پانعربیسم، دشمن مشترک دیگری برای خود یافتهاند. نزدیکی عربستان و اسرائیل بر پایه ی همسانی های ارزشی و هویتی نیست، بلکه از سودای رویارویی با دشمنی مشترک مایه میگیرد. اصل طلایی در خاورمیانه، حاکمیت بیچونوچرای همین منطق است.
فرجام سخن
با توجه به ارزش های فرقهای دولتمردان عربستان در پهنه ی سیاست منطقهای در دوران پسا عبدالله و تأکید بیشتر آنان بر دستاوردهای سیاسی از گسل های مذهبی که مورد تأیید رهبران وهابی نیز هست و خطمشی باراک اوباما و دستیارانش در سیاست خارجی در زمینه ی آنچه باید آن را «ویتنامی کردن خاورمیانه» نامید (واگذاری مسئولیت به همپمانان، به ویژه عربستان) این نکته روشن میشود که ریاض حاشیهنشینی منطقهای را کنار گذاشته و به کنشگری و مداخلهجویی رو کرده است. این بدان معناست که بحران های کنونی در منطقه که عربستان نقشی برجسته در ایجاد یا عمیق ترساختن آنها داشته، دامنهدارتر خواهد شد. سوریه، عراق و یمن همچنان گرفتار جنگ و خونریزی و بی ثباتی فزاینده خواهند بود. عربستان با تکیه بر دو «سرمایه» ی در اختیار یعنی درآمدهای هنگفت نفتی و همپیمانی استراتژیک با آمریکا، به نقش فعال و مخرب خود در منطقه ادامه خواهد داد.
کتابنامه:
-Al. Rasheed, Madawi. (2007). The Saudi State: Islamic Voices From A New Generation, New York : Cambridge University Press-
– Baxter, Kylie And Shahram Akbarzadeh (2008). Us Foreign Policy in The Middle East: The Roots of Anti Americanism, New York : Routledge –
– Chamaytelli, Maher, “Meet the New King, Same As The Old King : Price – Crushing Oil Policy Stands”, Bloomberg, Jan 23, 2015 –
– Citino, Nathan J. (2002), From Arab Nationalism To OPEC, Bloomington, IN: Indiana University Press –
– Dreazen, Youchi, “In Yaman, The Middle East’s Cold War Could Get Hot”Washingtion Post, March 27, 2015 –
Haykel, Bernard. Ed. (2015). Saudi Arabia in Transition : Insights on Social,Political , Economic And Religious Changes. New York : Cambridge University-Press.
-House , Karen Eliott.(2012). ON Saudi Arabia: It,s People, Religion, Fault Lines and Future. New York : Vintage Books –
– Humphreys, R Stephen. (1999). Between Memory and Desire : The Middle East in Troubled Age, Berkeley, CA: University of California Press –
– Jankowski, James. (2002). Nasser’s Egypt, Arab Nationalism and The United Arab Republic, Colorado : Lynne Rienner Publisher –
Jordan Roben W. (2015). Desert Diplomat : Inside Saudi Arabia Following 9/11. Dulles, Virginia : Potomac Books –
– Kerr, Malcolm H. (1971) The Arab Cold War : Gamal Abd Al –Nasser And his Rivals 1958 – ۱۹۷۰, New York : Oxford University Press –
برگرفته از : فصلنامه ی اطلاعات سیاسی – اقتصادی ، شماره ی ۳۰۲ ، زمستان ۱۳۹۴ ، ص ۳۰ تا ۴۱ .
۲ نظر
درود بر شما . مثل همیشه مقاله ی خواندنی و پرمحتوا یی را انتخاب نموده اید که نشان از اطلاع و شناخت شما نسبت به مسایل روز دارد .
اما اینکه سیاست های جاه طلبانه ی عربستان همچنان ادامه خواهد داشت نیز به شرایط منطقه و سیاست های جدید رئیس جمهوری آمریکا، ترامپ و کشورهای اروپایی جهت فروش سلاح به عربستان بستگی خواهد داشت . برای نمونه کشور سوئد برای پذیرش درخواست عربستان و فروش سلاح به این کشور در شک و تردید قرار دارد.
البته که تمام کشورهای تولیدکننده ی سلاح تنها به منافع خود توجه دارند و نه به انسان های که توسط سلاح های تولیدی آنان به خاک و خون کشیده می شوند .
ارسال شده در تاریخ دی ۱۰ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۵:۵۱ ب.ظ
با درود
بهره بردم ؛ اما کاش نویسنده به نقش روسیه و ایران در رفتار آینده ی عربستان می پرداخت و آینده ی خاورمیانه را پیش بینی می کرد که چگونه خواهد بود ؟
ارسال شده در تاریخ دی ۱۰ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۷:۲۲ ب.ظ
نظر شما