۱۷ - مرداد - ۱۳۹۴
نوشته ی : محمد حیدری


Mohammad Esmael - e  Haydarali

اشاره : امروز هفدهم امردادماه ، « روز خبرنگار » است . به همین مناسبت  من در مطلبی که خواهید خواند ، تاوان بسیار سنگینی را  که قدرتمداران از ایجاد محدودیت برای مطبوعات ( و دیگر رسانه ها ) می پردازند ، نشان خواهم داد :

در صفحه ی ۱۳۳ جلد چهارم از کتاب « یادداشت های علم » ، و در بخشی از یادداشت های روز چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۵۳ که مربوط به ضیافت شامی در قصر ملکه ی مادر برپا بوده ، چنین می خوانیم :

«….سر شام رفتم .

شاهنشاه خیلی عصبانی فرمودند : « این مسعودی ( مدیر روزنامه ی اطلاعات ) را از دور می بینم و شاخ و شانه می کشد که بیاید با من حرف بزند ( در کاخ علیا حضرت ملکه ی پهلوی ، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام می خورند ، مهمانها در سالن دیگر ، من هم در حضور شاهنشاه شام می خورم ) » .

شاهنشاه فرمودند : «روزنامه ی اطلاعات ارگان مصدقی ها و توده ای ها شده ، مثلا امروز از قول تاکسیران ها نوشته است که ما مثل سگ زحمت می کشیم و این شرکت تعاونی تمام عایدات را می خورد . مگر شرکت تعاونی مال کیست ؟ آن هم مال خودشان ( یعنی تاکسیران ها ) است . »

چون عده ای مثل دامادها و علیاحضرت شهبانو سر شام بودند من جرئت نکردم یک و دو کنم ، و عرض کردم : « خوب روزنامه باید مطلب را بگوید و جواب هم داده شود و آن را هم منعکس کند . »

 به هر حال برخاستم و به بدبخت ، مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب شود و بعد از این هم در کاخ ملکه ی پهلوی دعوت نخواهد شد . چیزی نمانده بود سکته کند . ولی چون آدم مجربی است ، گفت : « پریشب در همین جا مطلبی را شاهنشاه به من فرمودند که برخلاف میل هویدا بود و اصرار فرمودند که به وزیر اطلاعات ( و جهانگردی ) هم بگویم . من هرگز از این غلط ها نمی کردم ، ولی چون امر بود اطاعت کردم . گویا مطلب به هویدا گران آمده و مطالبی را به شاهنشاه عرض کرده و به هرحال من چوب این کار را می خورم ….»

موارد زیادی در کتاب هفت جلدی « یادداشت های علم » هست که نشان دهنده ی ناآگاهی شاه از حقایق جامعه از یک سو و تکیه ی وی به سخنان و گزارش های عده ای خواص مغرض و گزارش دهندگان دروغ زن و سیاسی کار است ؛ یعنی همان عاملی که موجب شد در آستانه ی زمستان سال ۱۳۵۷ ، وقتی با هلی کوپتر در آسمان تهران گشتی زد و تظاهرات مردم را دید ، با ناباوری بگوید : « به راستی این ها همه علیه ما شعار می دهند ؟! » ( این شرایط را شاه برای حیاتی ترین مسائل امنیتی نیز به خود تحمیل کرده بود! )

اما آنچه موجب شد این بخش از خاطرات علم را نقل کنم این است که به عنوان مسئول صفحات فیچر روزنامه ، عامل تهیه و چاپ آن گزارش ، من بودم و لذا بیش از هرکس درک می کنم شاه چقدر از حقایق نا آگاه بود و حلقه ی « بله قربانگو » هایش چگونه او را فریب می دادند .

ابتدا باید یاد آور شوم خطای شاه دراین ماجرا ( که می توان با سند آن را به سایر موارد تعمیم داد ) همین بود که بر اثر القائاتی که به او شده بود ، می پنداشت روزنامه ی اطلاعات ، کانون توده ای ها و طرفداران مصدق است .

در آن زمان در روزنامه ی اطلاعات سمپات حزب توده  و هواداران مصدق هم کار می کردند ، اما علایق سیاسی آنها در کارشان دخالت داده نمی شد – و این ، یعنی شرط نخست روزنامه نگاری حرفه ای .

و اما ماجرای تهیه و چاپ آن گزارش :

روزی آقای هادی مهرپرور ، خبرنگار بخش اجتماعی روزنامه ی اطلاعات به من گفت ، « تاکسی رانان تهران از زورگویی های شرکت تعاونی به ستوه آمده اند و اگر گاهی برخوردشان با مردم تند می شود ، ناشی از همین به ستوه آمدن است . »

 از او خواستم با گفت و گو با رانندگان تاکسی و مدیران تعاونی و پژوهش میدانی دقیق ، گزارشی از دلایل ناراحتی تاکسی رانان و سوء استفاده های احتمالی مسئولان تعاونی تهیه کند .

وقتی این گزارش تهیه شد و آن را خواندم ، دریافتم موضوع ریشه دارتر از آن است که می پناشتم . از این رو و برای رعایت احتیاط و بی طرفی ، تصمیم گرفتم خودم با رئیس سازمان تاکسیرانی یک گفت و گوی چالشی داشته باشم .

رئیس سازمان تاکسیرانی ( که تعاونی نیز زیر مجموعه آن محسوب می شد ) شخصی بود به نام سرگرد سلامی که بعد به درجه ی سرهنگی ارتقاء درجه یافت . به دیدارش رفتم و با وی به گفت و گو نشستم . درد دل های رانندگان ، ضعف مدیریت و سوء استفاده در تعاونی را برشمردم و اسنادی را که آقای هادی مهرپرور با زیرکی تهیه کرده بود به او نشان دادم . سرگرد سلامی با دیدن اسناد رنگ چهره اش به سفیدی گرایید  !

سرگرد سلامی در پاسخ ، توضیحاتی داد که بسیاری از آنها  بی مبنا بود . با وجود این ، من آن گزارش را همراه توضیحات جناب سرگرد و با اشاره به اسناد سوء استفاده ها در صفحه ی پنجم روزنامه ( صفحه ی گزارش ها ) چاپ کردم .

حال باید دید چرا شاه باید یک گزارش مستند و روشنگر را که می توانست دستاویزی شود که جلوی نارضایتی یک بخش از جامعه را بگیرد ، محصول کار توده ای ها و مصدقی ها بداند و چنان موضعی بگیرد که وزیر دربارش هم جرات اظهار نظر را از کف بدهد .

پاسخ را از همین جلد چهارم کتاب « یادداشت های علم » برایتان بیرون می کشم . علم در یادداشت روز ۸ اسفند همان سال ۱۳۵۳ می نویسد :

« صبح ملاقات های منزل جانکاه بود ، چون همه از طبقه ی لاشخور حاکمه ( طبقه ی خودم ) بودند و هر کس به منظور جلب منفعتی آمده بود . واقعا کسل شدم . روزهایی که موفق می شوم به درد مردم برسم ، راضی هستم ؛ ولی در این جور روزها  کسل و بدبخت بیچاره هستم ، چون طمع این طبقه هم حد و حدود نمی شناسد . بر فرض یک کاری برای یکی از آنها انجام شد کار دیگری می خواهد . آخر هم اگر دستی که به گلویش فرو کرده گاز نگیرد باز جای شکر دارد .

در بین اینها بیچاره نهاوندی ، رئیس دانشگاه تهران هم که بی نهایت از وضع خودش نگران است . دلم خیلی سوخت ، چون صادقانه و صمیمانه کار می کرد و فکر می کنم نخست وزیر که از او دل خوشی ندارد ( از ترس این که مبادا جمعیت اندیشمندان برای حکمرانی مطلق حزبی او یک روزی دردسر شود ) به وسیله ی ایادی خودش در سازمان امنیت قال او را کنده باشد . گو این که صبح سه شنبه در فرودگاه به من می گفت : « واقعا حیف است اگر نهاوندی عوض شود ، ولی نمی دانم شاهنشاه چه تصمیمی در باره او دارند . »

در دلم گفتم : « وای بر این دورویی ! »

شاهنشاه به من فرموده بودند: « وضع نهاوندی را از ساواک تحقیق کن . »

 عرض کردم : « چشم ؛ ولی جرئت نکردم عرض کنم اجازه فرمایید ، اول وضع ساواک را تحقیق کنم که در دست کیست و چه گونه است ، بعد وضع نهاوندی را ……. »

آقای محمود فاضلی بیرجندی ، ویراستار ارشد و دانشور انتشارات کتابسرا ( ناشر کتاب « یادداشت های علم » در ایران ) توضیحات روشن کننده ای به صورت پاورقی در زمینه ی شرکت تعاونی تاکسیرانی و نقش برادران رشیدیان و بانک آنها ( بانک تعاونی تهیه و توزیع ) در فساد شرکت تعاونی تاکسیرانی نوشته اند که من نیز آن را تایید می کنم .

                                                                                                                  هفدهم  امرداد  ۱۳۹۴

نظر شما