۱۱ - اسفند - ۱۴۰۱
نوشتۀ : احسان هوشمند


دانشمند دوران و استاد فرزانه، سیدجواد طباطبایی پس از عمری تلاشِ خستگی‌ناپذیر برای اعتلای ایران و اندیشیدن فلسفی دربارۀ ایران درگذشت. سیدجواد طباطبایی در تبریز شهر فرهنگ و مدنیت و ایرانیت زاده شد. جواد طباطبایی از همان کودکی زندگی خود را با رنج پی گرفت. درگذشت پدرِ بافرهنگ سیدجواد، در حالی که او خردسال بود، غمی بود که همیشه همراهش بود. به قول سیدجواد طباطبایی لذت پرسیدن را نخست، پدر به من آموخت. بار سنگین مرگ پدر پس از ده‌ها سال همچنان با این اندیشمند برجسته بود و باز به قلم سیدجواد طباطبایی «اینکه از آن شمع فرومرده یاد می‌آورم، گاهی گمان می‌کنم که واژۀ «زوال» از نگریستن و بازنگریست در سالیان دراز در تقدیر او به خاطر من راه یافته است. آن روزها که دست‌های او ویران شدند، برف می‌آمد و من سردم بود». اما چنین غم و رنجی یعنی فقدان پدر موجب نشد تا جواد متوقف شود و به یکی از بزرگان عصر و اندیشمندان برجستۀ اندیشۀ سیاسی در ایران تبدیل نشود.

دوره‌ای در تبریز و پس از تکمیل دوره‌های دانشگاهی در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت، اما تنگ‌نظری و انحصارگری و بی‌تدبیری و حسادت گروهی جزم‌اندیش موجب اخراج سیدجواد طباطبایی از دانشگاه تهران شد. در دوره‌های بعد هم آنها که مهر اصلاح‌طلبی بر پیشانی داشتند، برای بازگرداندن وی به دانشگاه بی‌مهری پیشه کردند و ایرانی و دنیایی را از کلاس و دانش و درس سیدجواد طباطبایی محروم کردند؛ آن‌هم در دوره‌ای که راه برای ورود بسیاری از خودی‌ها، با بضاعت یا کم‌بضاعت یا بی‌بضاعت در دانشگاه هموار بود. البته بی‌مهری‌ها و سختی‌ها و موانعِ پی‌درپی اگرچه رنج‌آور بود اما برای طباطبایی ویرانگر نبود. راه زندگی عادی بر طباطبایی بسته شد، حتی برای درآمدی معمولی که زندگی و در این اواخر درمان را به خوبی بگذراند، اما در سخت‌ترین شرایط همچنان ایران ما شاهد افزایش کوشش و تلاش‌های او و انتشار آثار فاخر جواد طباطبایی بود. سیدجواد طباطبایی بیرون از دانشگاه همچنان بالید و با تلاش شگرفی، اندیشه‌های عمیق خود را نشر داد، اگرچه دانشگاه از نبودِ طباطبایی و کسانی دیگر چون او آسیب‌ها دید.

کانون اندیشۀ فلسفی جواد طباطبایی «اندیشۀ سیاسی» در ایران و زوال اندیشۀ سیاسی در ایران است. انتشار ده‌ها جلد کتاب تحقیقی و نیز ترجمه و آثار انتقادی دربارۀ دانشگاه و علوم انسانی در کشور، میراث ارزنده‌ای از طباطبایی است. حتی در دورۀ سخت بیماری نیز طباطبایی از اندیشیدن و نوشتن بازنایستاد. در آخرین روزهای عمر و در شرایط بسیار دشوار درمانی در بیمارستان هم در جواب یاوه‌گویی دشمنان ایران سکوت نکرد و نوشت و گفت. ایران بر طباطبایی «موضوع تأملی است که به طور اساسی نظری است تا بتوان وجوه متنوع ناحیه‌های اندیشیدن آن را در وحدت ناحیه‌های مستقل، اما به‌ هم‌ پیوسته، توضیح داد… «ایران» دگرگونی تاریخی، در همۀ آن تاریخ‌ها به مثابه «مشکل» لحاظ نشده است». به نظر طباطبایی «عظمت ایرانِ تاریخ‌نویسیِ ملی‌گرایی و خرابه‌های کلنگستان تاریخ‌نویسی «مترقی» به یکسان تاریخ‌هایی بیگانه از ایران و همچون آینه‌هایی هستند که چهره‌های زشت و زیبای مخالفان و موافقان نویسندگان آنها را بازتاب می‌دهند. همچنان که در تاریخ ملی‌گرایانه، عظمت ایران آینه ‌ای است که چهرۀ شاه را بازتاب می‌دهد، در تاریخ‌های مخالفان آن تاریخ نیز مهم نیست که ایران راستین گلستان یا کلنگستان است، بلکه ایرانی که مخالفان «ما»ی نویسنده بر آن فرمان می‌راند، نمی‌توانند جز آن کلنگستان باشد که «به دعایی نومیدوار طلب کرده» بوده‌ایم… در همۀ این نظریه‌ها در میانۀ دو گزینۀ گلستان و کلنگستان هیچ برزخی وجود ندارد، زیرا در مناسبات قدرتی که قدرت در آن به عنوان مقوله‌ای مابعدالطبیعی فهمیده شده باشد، چنان که در تاریخ‌نویسی ملی‌گرایی و مخالفان آن شخصیت‌های اصلی دیو و فرشته‌اند و با دگرگون‌شدن مناسبات قدرت شخصیت‌ها در یکدیگر تناسخ می‌یابند».

طباطبایی نه از تفنن یا تنفر یا فریفتگی بلکه از سر تأمل دربارۀ ایران اندیشید و لایه‌های دیده ‌نشده از این تاریخ را به ارزیابی فلسفی گذارد. ایران تکوین و تداوم آگاهی «ملی» مردم آن است. این آگاهی «ملی»، در آغاز حیات قومی مردم آن تکوین پیدا کرده و از ورای گسست‌های تاریخی در دوره‌های تاریخ باستان و قدیم و نیز در دوران جدید آن تداوم پیدا کرده است. اینکه نام «ایران : بسیار زود در تاریخ این کشور ظاهر شده و در دوره‌های تاریخی آن نیز در صورت‌های متنوع آگاهی مردم آن تداوم پیدا کرده است امری نیست که بتوان از سر بازیچه از آن گذشت». مشکل ایران برای طباطبایی نه به عنوان رویکردی ایدئولوژیک و از منظر ملی‌گرایی ایرانی بلکه «تأملی دربارۀ ایران» است، چرا که در این تأمل نیز «نظریۀ انحطاط ایران» طرح و بسط پیدا کرده است که نه تأملی از سر شیفتگی بلکه تأملی از سر اندیشگی است. بر همین اساس است که طباطبایی می‌نویسد که ایران تاریخ پایه‌ای دارد اما کدام کشور همسایه است که تاریخ پایه‌ای داشته باشد؟ ایران از نظر طباطبایی «جامعۀ کوتاه‌مدت» نیست. اما این رویکرد موجب نمی‌شود تا طباطبایی از زوال اندیشۀ سیاسی در ایران غفلت کند اما زوال به معنای مرگ و نابودی نیست، «بلکه تداوم نوعی از اندیشیدن است که با گسستن پیوندهای خود از «فلسفۀ امور انسانی» از درجۀ اعتبار ساقط است».

طباطبایی بیش از پنج دهه دربارۀ ایران نوشت و تحلیل کرد و تا توانست به نقادی پرداخت. تا رمقی در جان داشت، بی‌ملاحظه و بی‌سستی همچنان از ایران نوشت و دریغ که مرگ اجازه نداد تا دفتر‌های بعدی آثارش به جان‌های تشنه و درمانده در این شرایط دشوار گرمایی دوباره ببخشد. اما خوشبختانه آثار پرشمارش راهنمای اندیشه‌جویانی خواهد بود که دربارۀ ایران به «تأمل» می‌پردازند. در دوره‌ای که طباطبایی به ناچار ایران را ترک کرد و به درمان و تحقیق مشغول بود، لحظه‌ای نبود که برای ایران نیندیشد و «تأمل» نکند. بی‌مهری را به جان خرید اما حاضر نشد در برابر کوته‌ اندیشان سر خم کند و تقاضا کند که حقش را بازستاند. یکی از رؤسای سابق دانشگاه تهران از وی خواسته بود بنویسد تا بلکه بازگردانده شود. طباطبایی در پاسخ گفت: مگر با نوشتن من از دانشگاه اخراج شدم که امروز بنویسم تا بازگردم. آنها که در صدر امور بودند قدر نشناختند. در تمام عمر علمی دکتر سیدجواد طباطبایی اجازه ندادند تا ساعاتی با مردم کشورش و جوانان کشورش از رسانه‌های شنیداری و دیداری سخن بگوید ! هیچ ! بلکه در دانشگاه درس دهد و به دانشجویان کشور خدمت کند. این سرنوشت کشوری است که به قول طباطبایی در چند دهۀ گذشته در کشاکش حکومت قانون است.

جای اندیشمندان فرزانه‌ای مانند دکتر سیدجواد طباطبایی در این روزهای دلتنگی و دشواری‌های ما خالی است. حسرت دیدار در آخرین لحظات عمر دکتر طباطبایی بر دل‌هایمان سنگینی می‌کند. حسرت بی‌تفاوتی در برابر اخراج چنین سرمایه‌هایی بر روح و روانمان نهیب می‌زند، حسرت غربت طباطبایی در دوران بیماری بر وجدانمان سایه افکنده است. ما را چه شده؟ چرا قدر داشته‌هایمان را ندانستیم؟ کجاست اندیشمندی چون طباطبایی؟ آیا حق طباطبایی و حق ایرانیان این است که طباطبایی و مانند طباطبایی در هزاران کیلومتر دور از وطن و در دوری از ایران جان به جان‌آفرین تسلیم کنند؟

برگرفته از : روزنامۀ شرق، ۱۰ اسفند ۱۴۰۱  (با ویرایش)

نظر شما