علیرضا اکبری: اخیراً انتشار یک فایل صوتی از یکی از کلاس های درس دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی خبرساز شد. شفیعی کدکنی در صحبت هایش در این جلسه نخست به سرنوشت زبان فارسی در شبه قارۀ هند اشاره می کند و این که در آن منطقه ، با برکشیدن زبان محلی «اردو » در مقابل «زبان فارسی» به اسم بومی گرایی تیشه به ریشۀ زبان فارسی زده شد؛ ابتدا مردم منطقه تشویق شدند به «زبان اردو» حرف بزنند و بعد که این رویه جا افتاد، چون زبان اردو ادبیات کهن و سترگی مانند فارسی نداشت، کم کم به حاشیه رانده شد تا این که «زبان انگلیسی» جایش را گرفت. شفیعی کدکنی سپس با اشاره به فشارهای مشابهی که در ایران برای تکلم و تحصیل به زبان های محلی وجود دارد، می گوید: «آنهایی که روی زبان های محلی ما فشار می آورند که من آقا به لهجۀ کدکنی بهتر است شعر بگویم، او می داند چه کار می کند؛ او می داند که در لهجۀ کدکنی، شاهنامه وجود ندارد، مثنوی وجود ندارد ، خمسۀ نظامی وجود ندارد، کلیات سعدی [وجود] ندارد. این لهجه وقتی که خیلی هم بزرگ بشود چهار تا داستان کوتاه و دو ـ سه تا شعر بند تنبانی میراثش خواهد شد. آن بچه هم می گوید من فاتحۀ این را خواندم. من شکسپیر می خوانم یا پوشکین می خوانم […]. این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همۀ کره زمین با رباعیات خیام و مثنوی معنوی جلالالدین و شاهنامۀ فردوسی و آثار سعدی و حافظ و نظامی و … شناخته می شود. شکسپیر با آن نمی تواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمی تواند کشتی بگیرد… ما نمی خواهیم هیچ زبان محلی ای را خدای نکرده [تضعیف کنیم…] چون این زبانهای محلی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبان های محلی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملا نمی فهمیم. ولی این زبان بین الاقوامی که قرن ها و قرن ها و قرن ها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند [….] هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ. ما به این باید خیلی بیشتر از اینها اهمیت بدهیم».
انتشار این صحبت ها و به خصوص به کاربردن برخی تعابیر عامیانه در این فایل صوتی از سوی گوینده موجب انتقاداتی گسترده در فضای مجازی شد. برخی از منتقدین تفکر اصلی پشت این صحبت ها را نوعی «توهم توطئۀ دایی جان ناپلئونی» قلمداد کردند. حامد کهنه پوشی، استاد دانشگاه پیام نور مریوان در صفحۀ فیسبوک خود شفیعی کدکنی را نمایندۀ تفکری خوانده بود که «از زمان مشروطه سعی در ترویج زبان فارسی و راه اندازی زبان کشی برای دیگر زبان ها داشت.» برخی نیز از شفیعی کدکنی انتقاد می کردند که آنچه او «زبان محلی» می نامد «زبان مادری» آنان است، برخی دیگر او را متهم به نژادپرستی کردند و برخی دیگر نیز با آوردن مثال هایی از ادبیات آذری و کردی بر ظرفیت بالای این دو ادبیات در خلق شاهکارهای ادبی تاکید کردند. غبار انتقادات که کمی فرو نشست ، دیگرانی نیز به دفاع از شفیعی کدکنی برخاستند. لب کلام مدافعان شفیعی کدکنی این بود که منتقدان، جان کلام استاد را درنیافته اند و با تاکید بر یک عبارت، کلیت سخن او را نادیده می گیرند. از جمله رضا شکراللهی در «خوابگرد» به دفاع از شفیعی کدکنی پرداخت و منتقدان او را متهم کرد که خود را به خواب زده اند و بیدار نخواهند شد : «من نمی دانم کجای حرف های استاد شفیعی کدکنی توهین به لهجه ها و زبان های محلی بوده یا اصلا حرف نادرستی است که برخی قومگرایان افراطی دوره افتاده اند به فحاشی و پرت و پلاگویی؟ آنها را که از غرض چنین می کنند و آن جملۀ کذای استاد را تحریف شده به خورد دیگران می دهند کاری نمی توان کرد؛ خود را به خواب زده اند و بیدارشان نمی توان کرد.» چنان که گونه گونی این نظرات نشان می دهد، اظهارات شفیعی کدکنی غبار مناقشاتی کهن را برانگیخته که از دورۀ پی ریزی ایران مدرن آغاز گشته است. این مواجهه ها بار دیگر این پرسش را به میان کشید که « آیا تقویت دغدغۀ زبان های محلی در برابر زبان فارسی ، یک توطئه است، یا کسانی که به چنین توطئه ای معتقدند، دچار توهم توطئه اند؟» و در ایران امروز و در این شرایط زمانی، واکنش هایی را که متضمن پشت کردن به زبان فارسی و تکروی زبانی با تاکید بر زبان های محلی است، چگونه می توان ارزیابی کرد؟ آنچه می خوانید نظراتی است در این خصوص و دربارۀ سخنان استاد شفیعی کدکنی که حاشیه ساز شد.
نظر اول : هنر و ادبیات ، ضامن بقای زبان های محلی
سایه اقتصادی نیا
مادام که در حوزۀ سیاستگذاری زبان صحبت می کنیم، با واقعیات سروکار داریم، نه با رویا و خیالات و نه با حسرت ها و کام نیافتگی ها. و اگر از دریچۀ واقعیت، که گاه ظالمانه صریح است، به وضعیت زبان های محلی در ایران بنگریم، ناچاریم بپذیریم که آموزش به زبان مادری، گرچه رؤیایی شیرین است، جز ضرر و خسران بار نخواهد داشت. نتیجۀ محتوم «نظریۀ آموزش به زبان مادری» انزوای مطلق آموزش دیدگاه از جامعۀ علمی ایران و در افقی دورتر، جامعۀ علمی جهانی است. در روزگاری که بسیاری از دانشگاهیان و آکادمیسین ها، به رغم عشق وافر به زبان فارسی و پذیرش آن به مثابه یکی از ارکان هویت ملی، حتا فارسی را کافی و کمک رسان نمی دانند و طرفدار رسمیت بخشی به زبان انگلیسی در سطوح عالی آکادمیک و تحقیقاتی اند تا بتوانند بدون هیچ مانعی به جریان آزاد علم در جهان بپیوندند، دمیدن در سرنای آموزش به زبان محلی چه نفعی به حال گویشوران این زبان ها دارد و جز قدم ها پس رفتن و جدایی محرز از جامعۀ جهانی علم چه نصیب آنها خواهد کرد ؟
فرض کنیم این برنامۀ خیالی صورت واقع بپذیرد و آموزش به زبان مادری به طور قانونی به مرحله اجرا درآید. تصورش را هم نمی شود کرد که دایرکردن چنین نهادهایی به شمار اقوام متعدد ایران چه هزینۀ ملی هنگفتی طلب می کند و در مقابل، چه راندمان خردی دارد. ساختمان ها، تجهیزات، مدرسان، کتابخانه ها، درس نامه ها و واحدها و چه و چه. حالا اینها فراهم شود، تازه اول کار است : باید متون علمی و فنی به این زبا نها درآیند، اما آیا این زبان ها توانایی واژه گزینی علمی و اصطلاح سازی را دارند؟ اصلاً تعداد نخبگان متکلم به این زبان ها جوابگوی چنین نیازی هست؟ آیا مثلا کردزبان حاضر است فارغ التحصیل یک دانشگاه محلی کردی باشد که بعد از آن هم ناچار است صرفا در همان محدودۀ استانی کار کند ؟ چطور ممکن است این دانش آموختگان بتواننند راهی دانشگاه های ممالک راقیه شوند؟ چطور تحقیقات شان را بنویسند ؟ چطور در کنفرانس ها و سمینارها شرکت کنند وقتی هموطنان آنها هم نمی توانند از نتیجۀ تحقیقات شان استفاده کنند ؟
به حلقۀ «روشنفکرانی» که سنگ زبان محلی را به سینه می زنند، باید گفت چرا خودشان تا حال ترجیح داده اند به زبان فارسی شعر بسرایند، مقاله بنویسند، سخنرانی کنند، در حالی که هیچ کس مانع آنها نشده است که فرآورده های علمی و ادبی خود را به زبان مادری شان منتشر کنند؟ شهریار می توانست ده قطعۀ دیگر مانند «حیدربابا» به ترکی بسراید، چه کسی مانع بود؟ اما حجم اشعار فارسی دیوان شهریار کجا، اشعار ترکی کجا ! نیما می توانست ده دیوان دیگر هم از اشعار طبری خود را جمع کند، چه کسی مانع بود ؟ چرا براهنی به ترکی درس نگفت و نقد ننوشت و شعر نسرود؟ وجهش معلوم است : آنان، مثل هر اثرآفرین دیگری، مخاطب را هرچه بیشتر می خواهند و قلمرو تأثیر را هرچه وسیع تر. همین حالا هم این زبان ها در سطح استانی رسانه دارند، مطبوعات دارند، [گویشوران آنها به این زبان ها ] کتاب منتشر می کنند، [موسیقیدان های آنها ] کنسرت موسیقی برپا می کنند و رادیو و کانال و چه و چه دارند و می توانند آثار هنری خود را به زبان مادری تولید و منتشر کنند. اتفاقاً ظرافت هم در همین است : تولید هنری به زبان مادری . آنچه زبان های محلی را از انقراض نجات داده و از این پس هم نجات خواهد داد، آموزش در مدارس نیست، تولیدات هنری به این زبان ها است : ترانه ها، قصه ها، لالایی ها، اشعار و … اصولا زبان های محلی از راه فرآورده های هنری می توانند عرض اندام کنند. حتا فارسی هم به پشتوانۀ فرآورده های هنری و ادبی خود از خطر انقراض مصون مانده است، چرا که زبان علمی ما هم بیشتر همان زبان مشترک جهان اسلام، یعنی عربی، بوده است. سعدی در نظامیۀ بغداد به عربی درس خوانده، اما شعرش را به فارسی سروده، و همین شعر پشتوانه و تضمین بقای زبان فارسی در طول قرون متمادی بوده است. و از همین روست که اقوام ایرانی باید انرژی محدود خود را صرف تولیدات ادبی گران سنگ و تولیدات هنری ماندگار کنند تا این چرخ از گردش ناپسند ــ چنان که تاکنون نایستاده است.
زبان های محلی ــ ایرانی و غیرایرانی ــ در جای خود درست نشسته اند ؛ نه زبان فارسی مزاحم رشد و نمو این زبان هاست و نه آنها مضر به حال فارسی؛ سهل است که این زبان ها در غنی سازی زبان مشترک همۀ ایرانیان نقشی بسزا دارند. زبان فارسی در سراتاسر قرون گذشته از ذخایر فرهنگی و زبانی این زبان ها بار گرفته و از آبشخور آنها تغذیه کرده است. این هم کناری خجسته را به مخاصمه تبدیل نکنیم، چرا که بازند؛ قطعی آن زبان های محلی خواهند بود.
نظر دوم : سوءظنی که توهم نیست
کاوه بیات
چهل سال ستیز و دشمنی با هویت ایرانی آن هم از روی ارائۀ تعریفی نادرست از یک تعارض موهوم میان هویت دینی و هویت ملی، کار را بدین جا رسانده است که صرف اشارۀ دکتر شفیعی کدکنی به چند داده و دانستۀ بدیهی، بهانه ای میشود برای جنجال آفرینی عناصری که به تفاریق، از صدسال پیش مترصد پیشبرد برنامه هایی بوده اند که تا پیش از این فقط در سایۀ سرنیزۀ قوای اشغالگر بیگانه امکان دنبال کردن آنها را داشته اند؛ عناصری که همراهان روشنی بیگ و سلیمان نظیف در دوران تاخت و تاز قوای عثمانی در ایران در سال های جنگ جهانی اول و اخلاف آنها ، و پیروان عوامل محلی میرجعفر باقراوف و محمدسعید اردوبادی در دورۀ اشغال ایران به دست قوای شوروی در خلال جنگ جهانی دوم به حساب میآیند . داده ها و دانسته هایی بدیهی همچون برآمدن زبان فارسی ــ به گونه ای که امروز بدان سخن می گوییم و مینویسیم ــ از حداقل هزار سال پیش، و تثبیت آن به عنوان «زبان واسط» در یک حوزۀ گستردۀ جغرافیایی، بدیهی تر از آن است که مورد انکار قرار بگیرد. اشاره به یک نمونه از تلاش های صورت گرفته برای تحدید نفوذ و حضور زبان فارسی، یعنی اقدام مقامات بریتانیا در هند برای ترویج مجموعه ای از زبان های بومی و غیربومی که در نهایت به کم رنگ شدن نقش و اهمیت زبان فارسی در آن حدود منجر شد، که از قضا اخیراً مورد انتقاد این عناصر قرار گرفته، موضوعی است که دست برقضا اخیرا در کتاب پایان فارسی در شبۀ قاره هند به قلم دکتر مهرداد رمضان نیا موضوع یک بررسی علمی و تاریخی نیز قرار گرفته است (انتشارات نگارستان اندیشه ، ۱۳۹۶). البته این تلاش ها دامنه ای بس فراتر از شبه قارۀ هند داشته، چنان که همزمان با تحولات مزبور در هند، با صورتی کم و بیش مشابه در حوزه های تحت تصرف روسیه در قفقاز و آسیای میانه نیز سیاست رواج زبان ها و لهجه های بومی با هدف کمرنگ کردن زبان فارسی و جاانداختن تدریجی زبان روسی به عنوان زبان واسط جدید حوزه های مفتوحه در دستور کار بوده است. این سیاست در کنار دیگر دستکاری های استعمار در ابداعات هویتی جدید، هنوز هم دامنگیر طیف متنوعی از کشورهای همسایه است و موجب یک بی ثباتی مستمر و مزمن منطقه ای شده است؛ و گویی که عده ای برای ما نیز این را می خواهند. طرح و بحث خواسته هایی چون « آموزش زبان های محلی » از ابتدا با پیشبرد امیال و سیاست قدرت های خارجی گره خورده بود و به همین دلیل نیز به درستی مورد سوءظن و بدگمانی ملیون ایرانی بوده است. در این زمینه گویاترین نمونه، و یکی از نخستین موارد شناخته شده، درخواست «مدنی» سلطان عبدالحمید دوم از مظفرالدین شاه در خلال سفر او به استانبول در سال ۱۹۰۰ بود که از مظفرالدین شاه می خواست « تا اجازه دهد در آذربایجان ایران تدریس زبان ترکی مجاز شود » (به نقل از مقدمۀ کتاب دکتر حسن حضرتی بر کتاب : نامه های ایران : گزارش کارگزار دولت عثمانی از تحولات مشروطۀ ایران، جمیل سعیدبیگ ، به کوشش علی ارغون چنار، ترجمۀ حسن حضرتی، نشر لوگوش، ۱۳۹۶، ص ۱۳) در کنار واقعیت هایی از این دست که حتی برای یک لحظه نیز نباید بر آنها چشم بست، حفظ و پاسداری از دیگر زبان ها و لهجه های رایج در این سرزمین نیز البته یک ضرورت است؛ ضرورتی که اگر ما خود بدان و راهکارهای مناسبش نیندیشیم ـ به گونه ای که ملاحظه می شود ــ دیگران برای مان میاندیشند؛ و باید تصریح کرد که منظور از «خود»، دوایر ذی ربط وزارت آموزش و پرورش یا وزارت علوم و دیگر موسسات مشابه نیست که چند سالی است در کنار دیگر وظایف اداری، مسئول رسیدگی به این گونه امور نیز شده اند. بلکه بر بزرگان کنارگرفته ای چون خود دکتر شفیعی کدکنی و همگنان او در دیگر حوزه های علمی و آموزشی است که بیش از این معطل نشده، خود در این موضوع فکری بکنند و برای فراهم آوردن مقدمات یک توجه و رسیدگی اساسی به این مهم چاره ای بیندیشند .
نظر سوم : بی خبری ، غرض ورزی یا خیانت ؟
فتح الله مجتبایی
پدر من از مردم تفرش و فراهان بود و در دوران زندگی سال ها در نواحی مختلف ایران به خدمات دیوانی و دولتی اشتغال داشت. مادرم از تویسرکان بود و مادرش از لرستان. یکی از خواهرانم در نیشابور به خانۀ شوهر رفته بود و دیگری در کرمانشاه در خانواده ای از مردم کردستان. یکی از برادرانم در گیلان زندگی می کرد و همسری از مردم رشت داشت، و برادر دیگرم با دختر خانواده ای از مردم تبریز ازدواج کرده بود. همسر خود من در اصل آذربایجانی است. فرزندان این خانواده ها غالباً در خانه به زبان های محلی (آذری، کردی، گیلانی) گفت وگو میکردند ولی با هم به زبان فارسی. این مشت را نمونۀ خروار بگیرید. کشور ایران رنگین کمان زیبا و پرستاره ای است که از اقوام مختلف، گویش های مختلف ، هنرهای مختلف ، آداب و رسوم مختلف ، خلاقیت های فکری و ذوقی مختلف تشکیل یافته، و همین تنوع و چندگانگی قومی و فرهنگی در طول سده ها و هزاره ها بدان نوعی درهم تنیدگی ملی و استحکام روحی بخشیده است. و از همین روست که دو هزار و ششصد هفتصد سال مانند یک رشته به هم پیوسته و مقاوم، با هویت تاریخی واحد ادامه داشته و سیلاب های سنگین و پرخطر را از سر گذرانده، و حتی قدرت های مهاجم را مطیع و خدمتگزار و هم رنگ خود کرده است. امروز نیز در برابر دسیسه های قدرت های استثمارگر، که منافع و بقای خود را در ناتوان کردن، واپس راندن، ایجاد بی ثباتی و بالاخره پاره پاره کردن کشورهای ریشه دار دیده اند، پایداری خواهد کرد. با گسترش اطلاعات اجتماعی و سیاسی جهانی و امکانات رسانه های جدید، جوانان ما امروز دریافته اند که یکی از شیوه های کهنه و نخ نماشدۀ استعمار برای پاره پاره کردن کشورهای غنی و مهم جهان (به اصطلاح خودشان : fragmentation)، قطع پیوندهای آنان با تاریخ و گذشته شان و تضعیف هویت ملی آنان از یک سو، و ایجاد کینه و نفرت و حتی خون ریزی میان اقوام و دولت مرکزی از سوی دیگر، و دادن عنوان مجعول و غیرمعمول «ملت» و «ملیت» به آنهاست. راه رسیدن به این مقصود، یکی استفاده از تفاوت های دینی و اعتقادی و برجسته کردن آنهاست، و دیگری استفاده از تفاوت های زبانی اقوام است. با تغییر خط می توان رابطۀ نسل جوان را با فرهنگ و مفاخر تاریخی شان قطع کرد، و با تغییر زبان جامعه را پاره پاره کرد و قرن ها به قهقهرا برد. اینها مطالبی است که امروز همه میدانند، و دریافته اند که حنای موج سواران جدید رنگی ندارد، و سرانجام خود بدنام و رسوا خواهند شد.
شک نیست که گویش ها و زبان های قومی و محلی ما از سرمایه های بسیار ارزشمند تاریخی و فرهنگی و ملی ما به شمار می روند، و نمایشگر ریشه های ژرف تاریخی اقوام و گروه هایی می باشند که هزاره ها با هم زندگانی اجتماعی مشترک داشته و در تجربه های تاریخی، دادوستدهای فرهنگی و هنری و معاشی و تجاری، و پیوندها و آمیزش های قومی خود، شرق و غرب سرزمین های ایرانی را به هم پیوسته اند. گویش ها و زبان های محلی، یا به عبارت دیگر زبان های مادری اقوام ایران و ساکن در ایران، از سرمایه های بسیار پرارزش تاریخی و علمی و فرهنگی ماست و شایسته و بایسته است که به آنها توجه ویژه مبذول شود و به صورت یک موضوع مهم علمی و دانشگاهی در دانشگاه ها موضوع تحقیق و بررسی قرار گیرند و در دبستان ها و دبیرستان ها نیز جزو دروس دیگر، جنبه های زبان شناسی و ویژگی های صرفی و نحوی آنها تدریس شود. گفت وگو به این زبان ها و گویش ها قرن ها در حوزه های خاص خود ادامه داشته و دارد. بررسی علمی خصوصیات زبان شناسی نیز ضرورت دیگری است که می تواند مقدمات لازم برای تهیۀ یک اطلس زبان شناسی زبانهای ایران را فراهم کند. تا این اندازه که گفته شد، توجه و اقدام عملی نه تنها مفید، بلکه واجب است. اما تجاوز از این حدود، و مخالفت با رواج و تقویت یک زبان رسمی و عمومی به عنوان واسطه و پیوند میان اقوام و مردمان نقاط مختلف کشور (که البته در ایران همان « زبان پارسی » است) یا ابلهانه و از روی بی خبری است، یا مغرضانه و حتی خائنانه، و باید در مقابل آن درست و عاقلانه اقدام عملی کرد. در بیشتر جوامع و کشورهای جهان نیز تنها یک زبان رسمی و عمومی، به اصطلاح « لینگوا فرانکا » (Lingua franca) وجود دارد. زبان فارسی از سده های پیش، و شاید از دوران های پیش از اسلام زبان، رابط و عامل بستگی های قومی و فرهنگی و اجتماعی و ذوقی و هنری و تجاری همۀ اقوام ایرانی و فراتر از زبان ها و قومیت های محلی، زبان خلاقیت های علمی و ادبی و دینی و عرفانی همۀ این مردم بوده است. جای تاسف بسیار خواهد بود اگر کسی که به این آب و خاک تعلق داشته است ، نخواهد که آثار خیام و فردوسی و نظامی و سعدی و مولوی و عطار و حافظ و بسیاری دیگر از چهره های درخشان فکر و هنر این مردم را از مورایث و مفاخر تاریخی و ملی خود بداند. ( یادداشت : ۱. من پیش از این بارها به « مسئلۀ زبان های مادری اقوام ایرانی» با به اصطلاح گویش ها و زبان های محلی کشور اشاراتی کرده ام و در شماره هایی از روزنامۀ ایران (بیست و نهم آبان ۱۳۹۲، زیر عنوان : « تغییر خط و زبان: ابزارهای تهاجم بیگانگان» ). کتاب هفته (سوم اسفند ۱۳۹۲، روز جهانی زبان مادری) و اطلاعات حکمت و معرفت (مهرماه ۱۳۹۵). دربارۀ اهمیت این موضوع و خطراتی که سوءاستفاده از آن می تواند در پی داشته باشد. مطالبی گفته ام .
نظر چهارم : زبان فارسی رکن هویت ایرانی
احمد کریمی حکاک
من در سخنان استاد شفیعی کدکنی یک رشته تداعی و تسلسل بلاغی دیدم که سخن را از سطحی به سطحی و از ساحتی به ساحتی دیگر می کشاند و کار داوری دربارۀ جان کلام ایشان را دشوار می کند. به نظر می رسد که تکیۀ اصلی سخن ایشان بر پایۀ شکوهمندی بی چون و چرای ادب فارسی است که در درازای هزار و یکصد سال این زبان را نه تنها به رکن رکین هویت ایرانی و وفاق ملی ایرانیان، بلکه به یکی از بدایع و عجایب فرهنگ بشری تبدیل کرده، و استاد در مقام یکی از پاسداران این گنجینۀ زیبا و نادره کارانی که در هر نسل و عصر، آثار کلامی شگرف دیگری بر آن افزوده اند، پا به میدان گذاشته و از سر درد سخنانی گفته اند. چون نیک بنگریم، اما ، سخنان استاد در تداعی و تسلسلی بی وقفه و بی محابا، با برخی واقعیت های موجود در ایران امروز برخورد می کند و مواجهۀ میان زبان ملی و رسمی و فرهنگی ایرانیان را رودرروی مساعی ایرانیانی دیگر از اقوام گوناگون آن سرزمین قرار می دهد که در محیطی جز محیط فارسی زبان پا به عرصۀ وجود نهاده و در بزرگسالی به اندازۀ هر شهروند ایرانی حق دارند بینش و امیال و آرزوهای خود را برای ایران آینده بیان کنند و در راه تحقق آن بکوشند، بیآن که به توطئه گری و دسیسه بازی و تجزیه طلبی متهم شوند. این که زبان فارسی در روزگاری در بخش بزرگی از جغرافیای جهان زبان اندیشمندان و آرمان گرایانی بوده است که از آن مجموعه ای ژرف و شگرف برای بیان عواطف انسانی ساخته اند به گونه ای که امروز ما ایرانیان به چشم حیرت در آن می نگریم سخنی است، و این واقعیت این جایی و اکنونی جامعۀ ایران امروز که در آن شاید هیبت و شکوه زبان فارسی سد راه شکوفایی و آفریدگاری ترک و کرد ایرانی یا عرب و بلوچ ایرانی شده باشد، به گونه ای که ایشان کفۀ ترازوی عدالت جویی و عدالت خواهی را، که نه تنها زیبندۀ شهروندی بلکه وظیفۀ شهروندی آنان است، در قالب میثاق ملی موجود به زیان خود می بینند سخن دیگری است که عمیقا برحق است و نمی تواند و نباید چشم ما را بر بی عدالتی هایی به نام وفاق ملی کنونی ببندد. البته حراست از تمامیت ارضی کشور ایران وظیفۀ همۀ شهروندان ایرانی است ، در هر کجای جهان که باشند و به هر قومیتی که خود را به آن متعلق بدانند. ولی به نام این آرمان نمی توان پذیرفتن حتی اندک نابرابری را توجیه کرد و به دیگر شهروندان قبولاند. ایران فردا یا می تواند شاهین میزان میثاق ملی را در نقطه ای نگاه دارد که نابرابری های قومی و زبانی به کمترین حد ممکن برسد به گونه ای که ایرانیان بتوانند زاد راه باقی مانده از سفر تاریخی شان را برای ادامۀ راه و کار خود در آینده نیز کافی و وافی بشمارند و بشناسند، یا این که اقوام ایرانی برای احیای حیات فرهنگی خود و احقاق حقوق انسانی خود میثاق شهروندی موجود را به گونه ای جرح و تعدیل خواهند کرد که ادامۀ راه را برای آنان نیز ممکن و بلکه مطلوب سازد. آرمان حفظ تمامیت ارضی ایران کنونی نمی تواند و نباید تا همیشۀ تاریخ در گرو شکوه زبان و ادب فارسی قرار گیرد و مانع امکان تحقق تعالی و تکامل انسانی فرد فرد شهروندان امروز و فردای آن کشور باشد .
نظر پنجم : رفع محدودیت از زبان های بومی ممکن نیست
علی حصوری
زبان بومی علاوه بر این که خود پدیده ای قابل مطالعۀ زبان شناختی است، زمینه ای برای مطالعۀ خرده فرهنگ ها، ادبیات بومی، داستان ها، متل ها، افسانه ها، شعر و خلاصه ادبیات و فرهنگ بومی است. ضبط و نگهداری آنها اساساً ارزش زبان شناختی و سپس فرهنگی دارد. ما نمی دانیم که آیندگان چه استفاده های ممکن دیگری از آنها خواهند کرد و باید تا ممکن است آنها را به همان شکلی که هستند ، حفظ کنیم. البته سخن گفتن به زبان بومی از رادیو و تلویزیون کاری خنده دار است و زبان محلی باید برای کاربردهای محلی باشد و گرنه آمیزۀ بی اصالتی خواهد شد. ممکن است که همراه مطالعات زبان شناختی و شناخت دقیق ساختار زبان بتوان زبان محلی را پویا کرد، اما این کاری بسیار دشوار و تا حدی بیهوده است، زیرا معمولا زبان بومی محدود است و برای بسیاری از پدیده ها واژه ندارد و به ویژه از جنبه های نظری امور خالی است. جبران این خلا تقریبا غیرممکن و در نهایت، بی فایده است. برای مثال در گویش های محلی به «تحلیل» ، «نسبیت» ، «استعلا» و … چه بگوییم که گویشور آن را بفهمد؟ بنابراین، فرهنگ و ادبیات بومی باید در حد خود نگهداری و بررسی شود و این بیش تر کار زبان شناسان است. همچنان که ما به فهرست بازی ها یا متل ها اضافه نمی کنیم باید از افزودن به فرهنگ بومی پرهیز کرد. زبان بومی چیزی است مانند اثر باستانی. کولرگذاشتن در عالی قاپو یا مسجد شیخ لطف الله آن را از شکل و کارکرد اصیل خود خارج و بنا را زشت می کند و از درک اصالت آن می کاهد. زبان و فرهنگ بومی هم همین طور است .
برگرفته از : مجله ی اندیشه ی پویا ، شماره ی ۵۲ ، امرداد ۱۳۹۷ ، صفحه ی ۱۲۷ تا ۱۲۹ . ( با ویرایش )
نظر شما