۲۱ - فروردین - ۱۳۹۶
نوشته ی : محمود فاضلی بیرجندی


Mohammad Heydari-4 - Copy

سوگوار بودم که پهلوان پنبه های وطنی در روزی چون امروز سپهبد فرسیو را به قتل آورده اند. دل خویش را با یادداشتی به یادش اندکی تسلا داده بودم . تا ناگاه دوستی خبر داد که استاد محمد حیدری درگذشته اند .

باورم نمی شد. تلفن زدم . منتظر که صدای شادش را بشنوم؛ به تکذیب خبرسازی ها.

اما خانم نازنینش آمد و تایید کرد که استاد ، بامداد امروز بعد از شبی که سرتاسر به تنگی نفس گذرانده اند، در بیمارستان بدرود زندگانی گفته اند.

با استاد محمداسماعیل حیدرعلی (محمد حیدری) ۲۰ سالی آشنا بودم. وقتی مجله ی «گزارش» را منتشر می کردند و مجله با فکر و قلم ایشان می درخشید. پس از آن دست از دامان پر مهر و سینه ی پردانشش نداشتم. مردی بود که از آنچه در صفحه اش در فیس بوک دیده اید ، داناتر و بزرگ تر بود و بسیار بیش از آنچه می نوشت، می دانست. این چندساله به سرطان دچار شد. اما سرشار امید بود و در دل نبرد با سرطان هم نمی شد گمانی ببری که خود را باخته است . از تعقیب تحولات دنیا دست نمی شست . چون دنیا را به سالها مطالعه کرده بود، جنس رخدادها را می شناخت و می دانست که در باره ی هر رخداد تا کجا بگوید، یا نگوید . مسیر رخدادها را هم می دید . شعاع رای صائبش گاه تا آینده می رسید و آینده همانی می شد که در جام جهان بینش دیده بود.

از روزنامه نویسانی بود که در دهه ی ۴۰ بالیده بودند. مدتی سردبیر روزنامه ی «اطلاعات» شد. اما فرق او با بیشتر همکارانش آن بود که در دهه ی ۵۰ که مسیر اوضاع دیگر شد و تحولات شتاب گرفت رنگ، دیگر نکرد. خردمندی و حزم را می پسندید و همراه شور و شین ها نمی شد. همکارانش هر یک به رنگی درآمدند : یکی راه را در بدگویی بی محابا از گردانندگان پیشین مملکت دید ، یکی خویش را به پای دکتر بهشتی انداخت ، دیگری دغل باخت و بی صفتی کرد تا بلکه ارباب قدرت ازو خشنود گردند و یکی در برنامه های ماهواره ای تا توانست از میهن و گردانندگان جدیدش بد گفت تا بلکه ارباب دنیای بیرونی را خوش آید.

از آن جمع، حیدری در خانه ماند . بی معارضه، سنگین و وزین، بی نیاز به خشنودی دیگران، و دور از مصلحت اندیشی خواند و نوشت. این اواخر مشاور و راهبر نشریه ای بود. مسایل دنیا را شناخت و شناساند. سود دانش آموزانی چون من؛ که هنوز یکی بود تا بیرون از بازی های زمانه باشد و هوایی جز آموزاندن نداشته باشد.

همسر نازنینش گفت : از خدا گله دارم ؛ نباید این می شد.

همزبان با او، شطحیاتی یادم می آید، منسوب به ناصر خسرو :

یا رب نه همین رنج زمین می کُشدَم

گنج    فِرَق  دور   ز  دین  می کُشدَم

با  این همه  گنج ناکس و رنج کسان

گویند  که  عادلی و  این  می کُشدَم

خوشا خاک ایران که این بار چون دهان بگشاید، وجودی چنان نجیب و دوستدار خویش را در میان خواهد گرفت .

نظر شما