۶ - شهریور - ۱۳۹۳
دکتر جلال خالقی مطلق


دکتر جلال خالقی مطلق

دکتر جلال خالقی مطلق

 

 

 

 

 

  توضیح : نگارنده نخست قصد داشت که نوشته ی حاضر را به صورت کتاب کوچکی به چاپ برساند و در دسترس اهل فن قرار دهد. ولی سپس با پیشنهاد آقای ابوالفضل خطیبی دبیر اجرایی مجله ی « نامه ی ایران باستان» موافقت کرد که این نوشته به صورت مقاله ، یکجا ، در شماره ی بعدی مجله ی نامبرده به چاپ رسد و نگارنده مقاله را تایپ شده ، در آغاز آذرماه ۱۳۸۶ با پست الکترونیکی برای ایشان فرستاد. چندی بعد صورت صفحه بندی شده ی مقاله نیز توسط ایشان برای نگارنده فرستاده شد تا نگارنده بتواند در نوشته هایی که در دست نگارش داشت ، بدان ارجاع دهد. ولی پس از آن که بیشتر از یک سال از انتشار مجله خبری نشد، دبیر اجرایی مجله در پاسخ نگارنده که از سرنوشت مقاله جویا شده بود، نوشتند که مجله به علت اختلافات داخلی فعلا منتشر نمی شود. انتظار نگارنده از گردندگان مجله این بود که با علم به این که نگارنده در نوشته های خود به آن شماره ی مجله و صفحات آن ارجاع داده است، شماره ای را که تایپ و صفحه بندی و آماده ی چاپ شده بود ، انتشار دهند و یا دست کم ، خود آنها بموقع ، نگارنده را از تعطیل شدن مجله آگاه سازند.

نگارنده این رفتار ناشیرین مسؤلان مجله را اگر شیطنت نداند، دست کم ،عدم وظیفه شناسی آنها تلقی می کند و از این رو از این تاریخ به هرگونه همکاری خود با آنها پایان داده و خواستارم که از شماره ی بعدی مجله ،نام نگارنده را از هیئت مشاوران مجله بردارند. از آنجا که نگارنده در برخی از نوشته های خود که دیگر به چاپ رسیده اند ،به شماره و صفحات این مجله ارجاع داده است، لازم می نمود که این مقاله فعلا به صورت چاپ اینترنتی در دسترس خوانندگان قرار گیرد تا ضمنا پیش از انتشار چاپ مکتوب آن، مطالب آن از قلم های دیگر سر درنیاورد. از بانو نوشین شاهرخی که این نوشته ی نسبتا فنی را در «تارنمای نوف» پذیرفتند ، صمیمانه سپاسگزارم.

یک .

۱. فردوسی در همان دیباچه ی شاهنامه می گوید :

یکی نامه بود از    گه باستان            فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدی              ازو بهره ای نزد هر بخردی

یکی پهلوان بود دهقان نژاد               دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده ی روزگار نخست               گذشته سخن ها همه باز جست

۵          ز هر کشوری موبدی سالخَورد           بیاورد کین نامه را گرد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان                 وزان نامداران فرخ مِهان

که گیتی به آغاز چون داشتند             که ایدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه سرآمد به نیک اختری            بریشان بر آن روز کـُندآوری

بگفتند پیشش یکایک مِهان                سخن های شاهان و گشت جهان

۱۰        چو بشنید ازیشان سپهبُد سَخُن            یکی نامور نامه افکند بُن

چُنین یادگاری شد اندر جهان             برو آفرین از کِهان و مِهان

چُن از دفتر این داستان ها بسی           همی خواند خواننده بر هر کسی

جهان دل نهاده بدین داستان               همان بخردان نیز و هم راستان

جوانی بیامد گشاده زبان                   سخن گفتنی خوب و طبعی روان

۱۵        به شعر آرم این نامه را گفت من          ازو شادمان شد دل ِانجمن

جوانیش را خوی بد یار بود              همه ساله با بد به پیگار بود

بدان خوی بد جان شیرین بداد            نبود از جهان دلش یک روز شاد

برو تاختن کرد ناگاه مرگ                نهادش به سر بر یکی تیره تَرگ

یکایک ازو بخت برگشته شد             به دست یکی بنده بر کـُشته شد

۲۰        برفت او و این نامه ناگفته ماند         چنان بخت بیدار او خفته ماند

دل روشن من چو بگذشت ازوی         سوی تختِ شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم           به پیوند گفتار خویش آورم

بپرسیدم از هر کسی بیشمار              بترسیدم از گردش روزگار

مگر خود درَنگم نباشد بسی              بباید سپُردن به دیگر کسی

۲۵        وُ دیگر که گنجَم وفادار نیست            همین رنج را کس خریدار نیست

به شهرم یکی مهربان دوست بود         که با من تو گفتی ز هم پوست بود

مرا گفت : خوب آمد این رای تو         به نیکی خِرامد همی پای تو

نبشته من این نامه ی پهلوی              به پیش تو آرم نگر نغنوی

گشتاده زبان و جوانیْت هست             سخن گفتن پهلوانیْت هست

۳۰        شو این نامه ی خسروان بازگوی         بدین جوی نزد مِهان آبروی

چو آورد این نامه نزدیک من            برافروخت این جان ِتاریک من …       [۱]↓

   چکیده ی مطالب بیت های بالا اینست که فردوسی می گوید : نامه ای از زمان باستان بود که در آن داستان های بسیار بود، ولی هر بخشی از آن کتاب در دست موبدی پراکنده بود تا اینکه پهلوانی دهقان نژاد آمد و این موبدان را گرد کرد و کتابی فراهم آورد که به زودی شهرت یافت و دفترخوانان، داستان های آن را در مجالس می خواندند. سپس شاعر جوانی که دارای طبعی روان بود دررسید و به سرایش آن نامه آغازید، ولی او ناکام در جوانی درگذشت و آن نامه ناسروده ماند. پس از او من آرزوی سرودن آن کردم و در جستجوی دستنویسی از آن نامه پرداختم و قصد داشتم به پایتخت شاه جهان روم، تا این که دوستی مهربان و همشهری من آن نامه را در دسترس من گذاشت…

درویش رحمان خرخره ، شاهنامه خوان مهابادی ،در جشنواره ی موسیقی نواحی ایران ، « شاهنامه » می خواند .

درویش رحمان خرخره ، شاهنامه خوان مهابادی ،در جشنواره ی موسیقی نواحی ایران ، « شاهنامه » می خواند .

   همه ی کسانی که درباره ی سرگذشت حماسه ی ملی ایران مطالعه داشته اند، همچون نولدکه و تقی زاده و کسان دیگری که برشمردن نام آن ها سخن را به درازا می کشاند، درباره ی هویت آن «نامه ی باستان» یعنی «خداینامه»، و آن «نامه ی نامور» که سپس فراهم آمد، یعنی شاهنامه ی ابومنصوری، و «پهلوان دهقان نژاد» یعنی ابومنصور عبدالرّزاق، و «جوان گشاده زبان» یعنی ابومنصور دقیقی تردیدی نداشتند. برخی از این اطلاعات از قدیم نیز شناخته بود و برخی دیگر از جزئیات سخن شاعر که مه آلود می نمود سپس تر روشن تر گردید.[۲]↓ این پژوهندگان همچنین درباره ی مطلب اصلی بیت های بالا که فردوسی بر اساس یک اثر مدوّن که همان شاهنامه ی ابومنصوری باشد تردیدی نکرده اند و در واقع تنها همین گزارش شاعر در دیباچه ی کتاب برای اثبات این که مأخذ شاعر یک اثر مدوّن بوده بسنده است. البته ریشه ی پژوهش از تردید آب می خورد و هر شاهنامه پژوهی حق دارد و حتی وظیفه دارد که با این شرح شاعر خرسند نگردد. منتها او باید بداند که اگر بدون داشتن دلایلی مستند و تنها به صرف ناباوری یا گرایش به نوآوری در درستی سخن شاعر شک کند با این کار جز آن که محیط تحقیق را به آشفتگی کشاند گامی برنداشته است. البته سخن هیچ شاعری را نباید در ترازوی زرکشی نهاد و هیچ شاعر توانایی نیست که به صرف گزارش جزئیات رویدادها بسنده کند و از پرورش سخن با مایه ی خیال پرهیز نماید، حتی اگر شاعری به امانتداری فردوسی باشد. برای مثال در همین بیت های بالا ما هیچ الزامی نداریم که آنچه را شاعر در بیت های ۶ تا ۱۰ می گوید عین واقع بگیریم که ابومنصور عبدالرزاق از آن موبدان چنین پرسیده و چنین پاسخ شنیده بود، بلکه منظور شاعر این است که ابومنصور به آن ها فرمان داد که به کار فراهم آوردن کتاب بپردازند، با آن که هیچ هم بعید نیست که ابومنصور با موبدان پیش از آغاز آن ها به کار، در مجلسی نشسته و درباره ی برنامه ی کار گفتگو کرده باشد. و یا آن جا که فردوسی در بیت ۱۶ می گوید که دقیقی «همه ساله با بد به پیکار بود»، گمان نمی رود که فردوسی چنین چیزی را درباره ی دقیقی شنیده یا دیده باشد، بلکه این سخن از حسن نظر فردوسی است. و یا در بیت ۱۷ که درباره ی دقیقی می گوید «نبود از جهان دلش یکروز شاد» حتی به احتمال بسیار خلاف واقع است و محتمل تر اینست که دقیقی عمر را کوتاه، ولی دلخواه زیسته بود. اما این که شاعر بیاید و این همه جزئیات را درباره ی نامه ی باستان و موبدان و فرمان ابومنصور و فراهم آمدن کتاب و شهرت یافتن آن و کار دقیقی و آرزوی پی گیری کار ناتمام دقیقی و دودلی و هراس از این کار و پشتیبانی و تشویق دوست مهربان، همه را سر هم کند تا به دروغ بگوید که اساس سرایش شاهنامه یک اثر مدوّن بوده است، در این صورت شاعر ما ، زبانم لال ، باید آنقدر نادان بوده که برای یک بوسه زدن به رکاب امیرارسلان واقعا هفت کرسی فلک را به زیر پا نهاده باشد. برای چنین دروغی چند بیتی با محتوایی کلی نه تنها بسنده، بلکه پسنده نیز بود. به هر روی، صرف تردید در گزارش شاعر را اگر کسی بدون اقامه ی دلیل بی پروا روا داشت، نباید آن را ساده لوحانه از او پذیرفت، به ویژه آن که چنان که در زیر خواهد آمد، گزارش شاعر را، هم او خود مکرر و هم دلایل دیگر تاکید و تایید می کنند.

   ۲. فردوسی در آغاز پادشاهی گشتاسپ پیش از نقل ابیات دقیقی یک بار دیگر به موضوع بالا اشاره ای کوتاه می کند :

چنان دید گوینده یک شب به خواب      که یک جام می داشتی چون گلاب

دقیقی ز جایی پدید آمدی                  بر آن جام می داستان ها زدی

به فردوسی آواز دادی که «می                      مخور جز بر آیین کاوس کی …

۳۵        بدین نامه گر چند بشتافتی                 کنون هرچ جستی همه یافتی

ازین باره من پیش گفتم سخن             اگر بازیابی بخیلی مکن

ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار        بگفتم سرآمد مرا روزگار»    [۳]↓

   در این بیت ها نیز می توان برخی جزئیات سخن شاعر را مورد تردید قرار داد و مثلا پرسید : آیا واقعا او دقیقی را به خواب دیده بود و یا این خواب را برای بستر موضوع از خود ساخته است ؟ آیا دقیقی تنها پیرامون هزار بیت از شاهنامه سروده بود ؟ و اگر بیشتر سروده بود آیا فردوسی نمی دانست و یا می دانست و تنها همین مقدار را نام برده است ؟ پژوهنده حق دارد که این ها را بپرسد و در پی پاسخ آن براید، چنان که پرسیده اند و پاسخ های گوناگون بدان داده اند.[۴]↓ ولی آنچهجای تردید نمی گذارد اینست که در اینجا دقیقی همان «جوان گشاده زبان» و نامه همان «نامورنامه» یعنی شاهنامه ی ابومنصوری در دیباچه ی شاهنامه اند که ما پیش از این درباره ی آن ها سخن گفتیم و دروغ گفتن شاعر و بستن سخن خود و حتی سخن شاعری دیگر و آن هم برای بار دوم به مأخذی مدوّن معنایی ندارد.

   ۳. فردوسی پس از نقل سخن دقیقی دوباره به همان موضوع سرگذشت مأخذ مدوّن خود بازمی گردد و می گوید :

یکی نامه بود از گه باستان               سخن های آن بر منش راستان

فسانه کهن بود و منثور بود              طبایع ز پیوند او دور بود

۴۰        گذشته برو سالیان شش هزار             گر ایدونک پرسش نماید، شمار !

نبردی به پیوند او کس گمان             پراندیشه گشت این دل شادمان

گرفتم به گوینده بر آفرین                 که پیوند را راه داد اندرین

اگرچه نپیوست جز اندکی                 ز رزم و ز بزم از هزاران یکی

همو بود گوینده را راهبر                 که شاهی نشاند ابر گاه بر

۴۵        همی یافت از مهتران ارج و گنج         ز خوی بد خویش بودی به رنج

ستاینده ی شهریاران بدی                 به مدح افسر نامداران بدی

به نقل اندرون سست گشتش سخن        ازو نو نشد روزگار کهن

من این نامه فرّخ گرفتم به فال            همی رنج بردم به بسیارسال … [۵]↓

   در اینجا شاعر در بیت های ۳۸ تا ۴۰ دوباره به موضوع همان نامه ی باستان اشاره می کند، ولی دیگر فرقی محسوس میان خداینامه و شاهنامه ی ابومنصوری، به اعتبار محتوای واحد آن ها، نمی گذارد و خواست او از «شش هزار سال» اشاره به کهنگی روایات آن کتاب است. سپس شاعر دوباره موضوع دقیقی و این که او نخست به سرایش آن نامه آغازید و از خوی بد خود به رنج بود می پردازد. در این جا فردوسی ، دقیقی را بدین جهت که در سرایش شاهنامه «راهبر» او بود می ستاید، ولی معتقد است که اگرچه او در «مدح» یا قصیده سرایی سخنوری استاد بود، اما در «نقل» یعنی منظومه سرایی و حماسه سرایی دستی نداشت. در این جا انتقاد فردوسی از سخن دقیقی چند بیت ادامه می یابد. در این باره که چرا فردوسی اصلا سخن ناتمام دقیقی را در اثر خود جای داده و چرا از سخن او انتقاد کرده است عقایدی ابراز شده است که موضوع سخن ما نیست.[۶]↓ آنچه در این جا در رابطه با موضوع سخن ما باید پرسید، اینست که اگر مأخذ دقیقی و فردوسی همان نامه ی منثور ابومنصوری نبود، آیا هیچ لزومی داشت که شاعر در جایی که درباره ی تفاوت سخن خود و دقیقی گفتگو می کند، باز برای بار سوم به دروغ موضوع آن نامه ی منثور و آغازیدن دقیقی به سرایش آن را پیش بکشد ؟

   در سه موردی که در بالا نقل شد، شاعر با تفصیل بیشتری به مأخذ مدوّن خود اشاره کرده است، ولی او تنها به این سه مورد بسنده نکرده است و در بسیار جاها اشارات کوتاه دیگری به مأخذ مدوّن خود دارد. ما در زیر این موارد را نیز به نظر خوانندگان می رسانیم.

   ۴. در همان دیباچه ی شاهنامه پیش از آن که به موضوع نامه ی باستان برسد، پیشاپیش به «نامورنامه ی شهریار»، یعنی همان شاهنامه ی ابومنصور عبدالرزاق که در این جا از او به «شهریار» یاد شده است اشاره می کند :

            ازین نامور نامه ی شهریار               بمانم به گیتی یکی یادگار      [۷]↓

   ۵. شاعر پس از یاد کردن از پشتیبانی دوست مهربان و همشهری خود که دستنویسی از شاهنامه ی ابومنصوری را در دسترس او می گذارد (← بیت های ۲۶ – ۳۱)، در آغاز ستایش امیرک منصور می گوید :

            بدین نامه چون دست بردم فراز                      یکی مهتری بود گردن فراز   [۸]↓

و پس از دریغ خوردن بر مرگ آن مهتر، از زبان او خطاب به خود می گوید :

مرا گفت ک«ین نامه ی شهریار                     گرت گفته آید به شاهان سپار!»  [۹]↓

۶. شاعر پس از دریغ بر مرگ امیرک منصور و آغاز ستایش محمود می گوید :

بدین نامه من دست بردم فراز            به نام شهنشاه گردن فراز       [۱۰]↓

و پس از پایان ستایش محمود دوباره به مأخذ خود اشاره می کند :

کنون بازگردم به آغاز کار                سوی نامور نامه ی شهریار   [۱۱]↓

۷. شاعر در پایان خطبه ی داستان کاموس کشانی می گوید :

کنون رزم کاموس پیش آوریم            ز دفتر به گفتار خویش آوریم  [۱۲]↓

خواست شاعر از «دفتر» چنان که در بیت ۱۲ نیز دیدیم همان «نامه»، یعنی شاهنامه ی ابومنصوری است.

۸. شاعر در خطبه ی داستان بیژن و منیژه نیز باز از مأخذ خود دوبار با عنوان «دفتر» نام می برد :

۵۵        بپیمای می تا یکی داستان                 ز دفترت برخوانم از باستان

مرا گفت : «گر چون ز من بشنوی      به شعر آری از دفتر پهلوی؟»  [۱۳]↓

۹. همچنین در آغاز داستان جنگ بزرگ کیخسرو در طی ستایش محمود می گوید :

بپیوستم این نامه ی باستان                پسندیده از دفتر راستان         [۱۴]↓

و در پایان آن :

کنون زین سپس نامه ی باستان                      بپیوندم از گفته ی راستان      [۱۵]↓

۱۰. و باز در پایان داستان رستم و اسفندیار می گوید :

کنون کشتن رستم آریم پیش               ز دفتر همیدون به گفتار خویش  [۱۶]↓

۱۱. و باز در پادشاهی انوشروان می گوید :

۶۰        یکی پیر بُد پهلوانی سخن                 به گفتار و کردار گشته کهن

چنین گوید از دفتر پهلوان                که «پرسید موبد ز نوشین روان …      [۱۷]↓

در بیت دوم «پهلوان» لقب ابومنصور عبدالرزاق است و بنابراین خواست از «دفتر پهلوان» همان شاهنامه ی ابومنصوری است.

۱۲. در پایان هزار بیت دقیقی در کنایه به سستی سخن دقیقی، باز از مأخذ مشترک خود و دقیقی با عنوان «نامه ی خسروان» نام می برد :

چو طبعی نباشد چو آب روان            مبر پیش این نامه ی خسروان !           [۱۸]↓

۱۳. عنوان بالا را در بخش اشکانیان نیز درباره ی مأخذ خود به کار برده است :

ازیرا جز از نام نشنیده ام                  نه در نامه ی خسروان دیده ام[۱۹]↓

۱۴. در آغاز پادشاهی اشکانیان مأخذ خود را «نامه ی راستان» می نامد :

چه گفت اندر آن نامه ی راستان                     که گوینده یاد آرد از باستان    [۲۰]↓

۱۵. پیش از این عنوان «نامه ی باستان» را بکار برده بود. این عنوان را چندبار دیگر نیز به کار برده است. در خطبه ی داستان کین سیاوخش می گوید :

۶۵        همی خواهم از روشن کردگار            که چندان گذر یابم از روزگار ،

کزین نامور نامه ی باستان               به گیتی بمانم یکی داستان     [۲۱]↓

۱۶. و باز در پادشاهی انوشروان می گوید :

چنین گوید از نامه ی باستان             ز گفتار آن دانشی راستان      [۲۲]↓

۱۷. و باز در پادشاهی خسروپرویز می گوید :

کهن گشته این نامه ی باستان             ز گفتار و کردار آن راستان

همی نو کنم نامه یی زین نشان                       کجا یادگارست از آن سرکشان[۲۳]↓

بدین ترتیب شاعر از مأخد خود با عنوان های «نامه»(بیت های ۱، ۵، ۱۰، ۱۵، ۲۰، ۲۲، ۳۱، ۳۵، ۳۸، ۴۸، ۵۰، ۵۲)، «نامه ی باستان»(بیت های ۵۷، ۵۸، ۶۶، ۶۷، ۶۸)، «نامه ی خسروان»(بیت های ۳۰، ۶۲، ۶۳)، «نامه ی شهریار»(۴۹، ۵۱، ۵۳)، «نامه ی راستان»(بیت ۶۴)، «دفتر»(بیت های ۱۲، ۵۴، ۵۵، ۵۹)، «دفتر پهلوان»(بیت ۶۱)، «دفتر پهلوی»(بیت های ۲۸ و ۵۶)، «دفتر راستان»(بیت ۵۷)، نام برده است. یعنی شاعر بر طبق آنچه ما یافته و برشمرده ایم در سراسر کتاب ۳۲ بار به مأخذ مدوّن خود اشاره می کند. البته چند مورد هم هست که شاعر این عنوان ها را کلا درباره ی آثاری که حاوی روایات کهن بودند همچون شاهنامه ها و خداینامه ها بکار برده است و نه مأخذ مستقیم خود، یعنی شاهنامه ی ابومنصوری. ما پایین تر این موارد را هم نقل خواهیم کرد. ولی مواردی که در بالا نقل شد همه اشاره به مأخذ مستقیم شاعر، یعنی شاهنامه ی ابومنصوری دارند و فرض این که کسی از یکی دو مورد آن تعبیر دیگری بکند، ولی باز در این نکته باید با ما هم عقیده باشد که شاعر در سراسر سالیان کار و در سراسر کتاب خود بارها از مأخذ مدوّن خود سخن گفته است. بنابراین اگر کسی ادعا کند که مأخذ شاعر گفتاری بوده و یا حتی او با قلم و کاغذ آشنا نبوده، بلکه به شیوه ی بدیهه سرایان شعر می گفته، دو راه برای چنین کسی باقی است. یکی این که، یا ادعا کند که شاعر یک دروغگوی حرفه ای بوده که بر سر دروغی که در آغاز درباره ی مأخذ مدوّن خود برای خود و دقیقی ساخته است در طی سالیان دراز و در سراسر کتاب خود ایستاده است؛ و یا این که برای ما از متون نظم و نثر فارسی گواه هایی بیاورد که «نامه» و «دفتر» را به سخنان شفاهی نیز می گفته اند.

به گمان نگارنده ی این سطور، اگر فردوسی حتی یک بار هم سخن از مأخذ مدوّن خود نمی برد، باز دلایل و قرائن بسیار حکم بر نوشتاری بودن مأخذ او می کرد. ما در زیر برخی از آن ها را برمی شماریم :

   ۱۸. شاهنامه ها با وجود همه ی تفاوت ها و اختلافاتی که در داستان های خود و شرح برخی اخبار با یکدیگر داشتند، در فصل بندی کلی کتاب، حاوی شرح پادشاهی گیومرت تا یزدگرد سوم بودند و یا چنان که در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری آمده است :

       «از کی نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمی آورد … تا یزدگردِ شهریار که آخر ملوک عجم بود.»[۲۴]↓

تقسیم بندی شاهنامه ی فردوسی نیز جز این نیست.[۲۵]↓ اکنون آیا شگفت نیست که کتابی همچون شاهنامه ی ابومنصوری در سال ۳۴۶ هجری قمری، یعنی در هفده سالگی شاعر در همان شهر او تدوین گردد، ولی شاعر نظیر همان کتاب را از نقل شفاهی دهقانان و نقالان بگیرد و در عین حال در دیباچه ی کتاب خود به دروغ شاهنامه ی ابومنصوری را نه تنها مأخذ خود، بلکه مأخذ شاعر پیشرو خود نیز بنامد ؟

   ۱۹. در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری از چهار تن مترجمان یا مولفان کتاب به نام های شاج پسر خراسانی ازهری، یزدانداد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و شادان پسر برزین از طوس نام رفته است.[۲۶]↓ فردوسی در شاهنامه از چهار تن از دهقانان که برخی از روایات شاهنامه به گزارش آن ها برمی گردد نام برده است.

نخست از «دهقان چاچ» در آغاز پادشاهی اشکانیان :

۷۰        چه گفت آندر آن نامه ی راستان          که گوینده یاد آرد از باستان …

چنین گفت داننده دهقان چاچ              کزان پس [پس از اسکندر] کسی را نبد تخت عاج  [۲۷]↓

دوم از «شاهوی پیر» در پادشاهی انوشروان در آغاز داستان طلخند و گو :

چنین گفت فرزانه شاهوی پیر            ز شاهوی پیر این سخن یادگیر  [۲۸]↓

سوم از «شادان برزین» در پادشاهی انوشروان در آغاز داستان کلیله و دمنه :

نگه کن که شادان برزین چه گفت        بدان گه که بگشاد راز از نهفت  [۲۹]↓

چهارم از «ماخ» پیر خراسان و مرزبان هرات در آغاز پادشاهی هرمزد :

یکی پیر بُد مرزبان هری                 پسندیده و دیده از هر دری

۷۵        جهاندیده یی نام او بود ماخ               سخندان و با فرّ و با یال و شاخ

بپرسیدمش تا چه داری به یاد             ز هرمز که بنشست بر تخت داد

چنین گفت پیر خراسان که «شاه          چو بنشست بر نامور پیشگاه» …  [۳۰]↓

   از این چهار تن شادان برزین در شاهنامه همان شادان برزین طوسی در مقدمه ی شاهنامه ی منثور است. همچنین ماخ پیر خراسان و مرزبان هری در شاهنامه باید همان شاج پسر خراسانی از هری در مقدمه ی شاهنامه ی منثور باشد. محتملا شاهوی شاهنامه نیز همان ماهوی مقدمه ی شاهنامه ی منثور است.[۳۱]↓ فردوسی از یزدانداد پسر شاپور نام نبرده است. در مقابل او از دهقان چاچ و کس دیگری به نام آزادسرو نام می برد که نامشان در مقدمه ی شاهنامه ی منثور نیست. ما پایین تر اشاره ای به این دو نام خواهیم داشت. از اشتراک شاهنامه فردوسی با مقدمه ی شاهنامه ابومنصوری در ذکر سه نامی که در بالا قید شد، این نتیجه به دست می آید، که در شاهنامه ی ابومنصوری نام هر یک از مترجمان و مولفان کتاب در آغاز گزارش سخن آن ها آمده بود و از میان آن ها نام چند تنی که لابد از اهمیت بیشتری برخوردار بودند در مقدمه نیز ذکر شده بود، ولی فردوسی در شاهنامه تنها پنج بار از پنج تن آن ها نام برده است و در موارد دیگر به لفظ «دهقان» و «موبد» بسنده کردهاست و در نتیجه عباراتی چون «چنین گفت دهقان …»، «ز موبد شنیدم …» و مانند آن ها پدید آمده است که کسانی را به سهو انداخته است. نولدکه با تیزهوشی ویژه ی خود در این باره می نویسد :

«فردوسی غالبا چنان سخن می گوید که گویی شنیده است در حالی که در حقیقت خوانده بود.»[۳۲]↓

من پیش از این یادآور شدم که فردوسی کلا از مأخذ نوشتاری بهره برده است.[۳۳]↓

   ۲۰. دیدیم که از نام چهار تن از مترجمان شاهنامه ی ابومنصوری که در مقدمه ی آن آمده است و بی شک در طی کتاب نیز بارها آمده بود، نام سه تن آن ها در شاهنامه ی فردوسی نیز هست. نکته ی دیگری که هم در مقدمه ی منثور و هم در شاهنامه هست موضوع ترجمه ی کلیله و دمنه به نثر و نظم فارسی است. در مقدمه ی منثور پس از شرح کوتاهی درباره ی ترجمه ی این کتاب به فرمان انوشروان و به دست برزویه از «هندوی به پهلوی» و ترجمه ی آن به فرمان مأمون و به دست ابنمقفع از «زبان پهلوی به زبان تازی»، سپس آمده است :

«نصربن احمد این سخن بشنید خوش آمدش. دستور خویش را خواجه بلعمی بران داشت تا از زبان تازی به پارسی گردانید تا این نامه بدست مردمان اندرافتاد و هر کسی دست بدو اندرزدند و رودکی را فرمود تا به نظم آورد و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت …»[۳۴]↓

فردوسی نیز در پایان داستان کلیله و دمنه همین موضوع ترجمه ی کلیله و دمنه را به عربی و فارسی آورده است :

کلیله به تازی شد از پهلوی               برین سان که اکنون همی بشنوی

به تازی همی بود تا گاه نصر            بدانگه که شد در جهان شاه نصر

۸۰        گرانمایه بوالفضل دستور اوی          که اندر سخن بود گنجور اوی

بفرمود تا پارسیّ دری                     بگفتند و کوتاه شد داوری

وزان پس چو پیوسته رای آمدش         به دانش خرد رهنمای آمدش

همی خواست تا آشکار و نهان           از او یادگاری بود در جهان

گزارنده را پیش بنشاندند                  همه نامه بر رودکی خواندند

۸۵        بپیوست گویا پراگنده را                   بسفت این چنین درّ آگنده را    [۳۵]↓

   نگارنده شک ندارد که در شاهنامه ی ابومنصوری نیز چنان که در شاهنامه ی فردوسی آمده است در آغاز داستان کلیله و دمنه سخن از شادان برزین بوده که این روایت را از پهلوی ترجمه کرده بود و در پایان ِروایت به همین گونه که در شاهنامه آمده است اشاره ای به ترجمه ی کلیله و دمنه به پهلوی توسط برزویه و نوشتن مقدمه ی بزرگمهر بر آن و ترجمه ی آن به عربی و از عربی به نثر فارسی توسط بلعمی و از نثر فارسی به نظم رودکی آمده بود و سپس در مقدمه ی کتاب نیز اشاره ای کوتاه به آن کرده بودند، چنان که در بالا نقل شد.

   ضمنا دیدیم که در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری ترجمه ی کلیله و دمنه که ابن مقفع از پهلوی به تازی انجام داده بود، به غلط به زمان خلافت مأمون (۱۹۸ – ۲۱۸ ق) نسبت داده شده است، در حالی که ابن مقفع در زمان خلافت منصور (۱۳۶ –  ۱۵۸ ق) می زیست و در سال ۱۴۲ کشته شد. اکنون همین سهو را در شاهنامه نیز می بینیم، چنان که دو بیت جلوتر از آنچه نقل شده آمده است : «چو مأمون رَوِشن ِجهان تازه کرد … و این سهو مشترک نیز تأیید می کند که مأخذ شاهنامه همان شاهنامه ی ابومنصوری بود.

   ۲۱. از مطالب دیگری که در مقدمه ی قدیم شاهنامه آمده و در شاهنامه ی فردوسی نیز هست، اشاره است به «همان سنگ کجا آفریدون به پای بازداشت و چون ماران که از دوش ضحّاک برآمدند»[۳۶]↓ در شاهنامه ی فردوسی نیز این هر دو روایت آمده است. روایت دومین معروف همه ی خوانندگان هست و ما در این جا نیازی به نقل آن نداریم.[۳۷]↓ روایت نخستین نیز در پادشاهی ضحّاک آمده است و تنها تفاوت آن با گزارش مقدمه ی منثور در این است که در شاهنامه فریدونسنگ را نه پای، بلکه به افسون برجای می بندد.[۳۸]↓

   ۲۲. در مقدمه ی قدیم شاهنامه پیش از این که به چند شگفتی که در بالا از آن نام بردیم اشاره کند، می نویسد :

«و چیزها اندر این نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او بدانی و تو را درست گردد و دلپذیر آید چون … این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی و آن که دشمن دانش بود این را زشت گرداند و اندر جهان شگفتی فراوان است.»[۳۹]↓

فردوسی نیز در شاهنامه این مطلب را آورده است :

تو این را دروغ و فسانه مدان            به یکسان رَوِشن ِزمانه مدان

از او هر چه اندرخورد با خرد           دگر بر ره رمز معنی برد      [۴۰]↓

و بار دیگر در داستان اکوان دیو :

نباشی بدین گفته همداستان                که دهقان همی گوید از باستان

۹۰        خردمند کین داستان بشنود                به دانش گراید، بدین نگرود

ولیکن چو معنیش یاد آوری              شوی رام و کوته شود داوری[۴۱]↓

همچنین در پایان داستان، شاعر یک بار دیگر می کوشد شگفتی داستان را توجیه کند و منظور از دیو و اکوان را شرح دهد و توضیح می دهد که به سبب درازی روزگار واقعیت بسیار چیزها فراموش شده اند.[۴۲]↓

اگر میان مطالب مقدمه ی قدیم شاهنامه و شاهنامه ی فردوسی بیش از این ها همخوانی نیست،[۴۳]↓ علتش این است که مقدمه ی هر کتاب یا دست کم بخشی از آن مربوط به اعتقادات نویسنده ی آن مقدمه و برداشت های شخصی او و شرح رویدادهای ویژه ی زمان او و نام بردن یا ستایش از اشخاصی است که در تألیف آن کتاب نقشی داشته اند. از این رو نباید انتظار داشت که فردوسی در دیباچه ی کتاب خود به جای پرداختن به موضوعات خود و یا در کنار آن ، همه ی مطالب مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری را نیز بیاورد، همچنان که بُنداری نیز که شاهنامه ی فردوسی را به عربی ترجمه کرده است، با آن که کار او صرفاً ترجمه بود، دیباچه ی شاهنامه را ترجمه نکرده است و در عوض در پایان کتاب فصلی را ویژه ی ستایش ممدوح خود سلطان ایوبی ساخته است.

   ۲۳. علت مطابقت بسیاری از مطالب شاهنامه با آنچه در تاریخ های عربی و فارسی پیش از او همچون « تاریخ طبری» و «تاریخ بلعمی» آمده این است که با وجود اختلاف مأخذ فردوسی با آن ها، همه ی این گزارش ها با یک یا دو واسطه به یک سرچشمه ی اصلی که خداینامه باشد ، برمی گردند. این موضوعی بود که نولدکه بدان پی برده بود [۴۴]↓ و ما نیز آن را در یادداشت های شاهنامه و به ویژه در بخش دوم و سوم و چهارم با مثال های فراوان نشان داده ایم.[۴۵]↓

   ۲۴. همخوانی هایی که در بالا بدان اشاره شد میان مطالب «شاهنامه فردوسی » و «غررالسّیر» بسیار بیشتر و تنگ تر و گاه حتی لفظ به لفظ است که نشان می دهند که هر دو اثر مستقیم به یک آبشخور واحد برمی گردند. به این مطالب نیز قبلا نولدکه اشاره کرده بود.[۴۶]↓ پس از او زتنبرگ با برشمردن بسیاری از اختلافات میان شاهنامه و غررالسّیر در سراسر دو کتاب، باز بر اساس همانندی های آن ها به همان نتیجه ی نولدکه رسیده است.[۴۷]↓

   ۲۵. فردوسی در پایان داستان کاموس کشانی چنین سروده است :

سرآوردم  این  رزم  کاموس نیز          درازَست و نگشاد از او یک پشیز

گر از داستان یک سخن کم بُدی           روان مرا جای ماتم بُدی

دلم شادمان شد ز پولادوند                 که بفزود بر بند پولاد بند      [۴۸]↓

   شاعر می گوید : داستان ِدراز رزم کاموس را به پایان آوردم، بی آن که پشیزی از آن عاید گردد. اگر (در نظم خود) یک کلام از این داستان را فروگذاشته بودم، جانم جایگاه غم می گشت و دلشادم از پولادوند که بر این بند فولادین بندی افزود (و با روایت او داستان دراز به پایان رسید).

   تنها، شاعری که با امانتداری تا جزئیات سخن مأخذ مدوّن خود را به نظم می کشد، درباره ی درازی داستان و نیانداختن نکته ای از آن چنین داوری می کند، و گرنه اگر مأخذ او شفاهی بود ، داستان ۲۸۸۱ بیتی را به میل خود کوتاه می کرد.

   می دانیم که بخش بزرگ پادشاهی انوشروان را که بیش از چهار هزار بیت است اندرزهای شاه و بزرگمهر تشکیل می دهند. در پایان یکی از این گفتگوی های مطوّل، شاعر می گوید :

۹۵        سپاس از خداوند خورشید و ماه                      که رستم ز بوزرجمهر و ز شاه           [۴۹]↓

   تنها، شاعری که با امانت و وسواس همه ی اندرزهای ناشاعرانه و ملال انگیز مأخذی مدوّن را به نظم می کشد این چنین از به پایان رسیدن کار احساس رهایی و اظهار شادمانی می کند. و گرنه اگر مأخذ او شفاهی بود آنچه را که پسندیده بود و در حافظه داشت به نظم می آورد و اظهار خستگی نیز نمی کرد. به سخن دیگر، درنگ در برخی جزئیات که حتی برای خود شاعر دراز و ملال آور است از امانتداری نسبت به مأخذ شفاهی برنمی خیزد، بلکه از امانتداری نسبت به متنی که شاعر در پیش رو دارد و انداختن آن ها را بی اعتنائی به میراث ملی  فرهنگی میهن خود می داند.

   ۲۶. یک تفاوت بسیار بزرگ میان شاهنامه با همه ی حماسه های گفتاری و حتی با بسیاری از حماسه هایی که مأخذ مدوّن داشته اند، در این است که شاهنامه گذشته از گزارش های تاریخی ِبسیار که از زمان ساسانیان به دست می دهد، پر است از آگاهی های فراوان و گوناگون درباره ی آیین های درباری، سپاهی، اجتماعی و خانوادگی که بدین کمیّت و کیفیت اصلا در آثاری که مأخذ گفتاری دارند و یا خود گفتاری هستند یافت نمی شود. چون آثاری که مخاطب آن ها بیشتر شنوندگان و توده ی مردم اند، توجه شان بیشتر به پوسته ی رویدادها و ماجراها و کارهای شگفت است.

   برای اثبات این نظر کافی است که کسی داستان های شاهنامه را از این دیدگاه با حماسه های دیگر و یا با طومار نقالان بسنجد و تفاوت حماسه ای را که با امانتداری بر اساس یک متن مدوّن سروده شده است با حماسه های دیگر نوشتاری و گفتاری دریابد.

   ۲۷. زبان شاهنامه یک زبان فاخر و زدوده و شیواست. در شعر فارسی چنین فصاحتی را تنها، البته با تفاوت سَبک، در شعر نظامی و سعدی می توان دید. یک چنین زبانی و حتی تا یکی دو درجه پایین تر از آن، زبانی است که هر اندازه خودجوش و زاده ی طبع خداداد باشد، اندیشیده، به خامه رفته، و از سر خامه به کاغذ دویده و حک و اصلاح گشته است. به ویژه در شعر روایی در پیچ و خم و فراز و نشیب داستان ها نیاز به برخی طرفه کاری ها دارد تا داستان از صورت یک داستان عامیانه و بدون زیورهای لفظی و معنوی به صورت یک داستان هنری و پرورده درآید، بدان گونه که در برخی از داستان های شاهنامه و برخی حکایات نظامی و سعدی می بینیم. بر این مطالب افزوده می گردد بیت های فراوانی با مضامین روان کاوانه و هنر توصیف و تشبیه و صحنه پردازی و منش سازی که تنها در آثار ادبی هنری دیده می شود. به هر روی، ما در شعر فارسی کسی را که با فوت و فن داستان سرایی و حکایت سرایی هنری به اندازه ی این سه تن آشنا باشد سراغ نداریم.

   ۲۸. در میان تشبیهات شاهنامه (و اصولا در برخی از تعبیرات آن) گاه به معانی مجردی برمی خوریم که اصلا نمی توانند دارای منشأ شفاهی باشند. برای مثال تشبیه رای به رود نیل : هماننده ی رای تو نیل نیست [۵۰]↓؛ و یا تشبیه روان و دل و سر از فرط اندیشه به بیشه : روان را از اندیشه چون بیشه کرد [۵۱]↓؛ و یا : خمیده روانم چو خمّ کمان [۵۲]↓؛ و یا : روان را چو دانش به شایستگی [۵۳]↓ و نمونه های دیگر.

   این گونه تشبیهات که مثال هایی از نفوذ شعر درون گرا در شاهنامه اند، اساسا با شعر برون گرای حماسی منافات دارند، چه برسد به نوع ساده دلانه ی شفاهی آن.

   ۲۹. زبان شاهنامه در عین این که فاخر است، کهن نیز هست. کاربرد برخی واژه ها و ترکیبات و اصطلاحات در شاهنامه در متون باقی مانده از زمان شاعر گواهی ندارد. برای مثال واژه ی سخن در متون دیگر تنها به معنی «کلام» به کار رفته است، ولی در شاهنامه به معانی «رویداد، کار، واقعیت، سرگذشت» نیز هست. و یا ایران در متون دیگر تنها به معنی «سرزمین ایران» به کار رفته، ولی در شاهنامه به معنی «ایرانیان» نیز هست. این مثال ها که برای آن ها نه در متون زمان فردوسی و نه متون پس از او و نه در فرهنگ ها گواهی می توان یافت، در کنار نویسِش برخی نام ها همچون گیومرت، طهمورت و اغریرت نشان می دهند که همه از راه ترجمه از پهلوی به شاهنامه ی ابومنصوری و از آن جا به شاهنامه ی فردوسی راه یافته اند. همچنین کاررَفت واژه هایی چون روان و جان در معنی «نفس»، هوش در معنی «مرگ»، آراستن در کاربرد فعل همکرد و مثال های فراوان دیگر، کثرت واژگان و ترکیبات فردوسی [۵۴]↓، قلت واژه های عربی آن [۵۵]↓ همه و همه نشان می دهند که مأخذ شاهنامه نمی تواند گفتاری باشد، چه رسد به این که کسی خود شاهنامه را نیز گفتاری بپندارد. به ویژه درصد اندک واژه های عربی در شاهنامه (پیرامون پانصد واژه و نام) از یک سو و نبودن بسیاری از واژه های تازی مستعمل در متون زمان فردوسی در شاهنامه، نشان می دهند که مأخذ فردوسی یک متن کم عربی بوده که باید از زبان پهلوی ترجمه شده بوده باشد. ما این تفاوت را برای مثال میان بیت های بازمانده از مثنوی های رودکی که به یک اصل پهلوی برمی گردند و دیگر اشعار او از غزل و قصیده نیز می بینیم.

   ۳۰. در بالا به ادعای گفتاری بودن خود شاهنامه اشاره کردیم. گفته شده است که فردوسی یکی از حماسه سرایان بدیهی، یعنی یکی از همان گوسان ها بوده که داستان ها را بنا به ذوق خود و حوصله ی مجلس ، گاه کوتاه و گاه بلند نقل می کرده و علی دیلم که نظامی عروضی از او به عنوان کاتب شاهنامه نام برده، در واقع نوعی تندنویس بدیهه سرایی های فردوسی بوده و تفاوت میان دستنویس های شاهنامه از این جا پدید آمده است. این نظر البته یک شوخی زشت با فردوسی و ادب فارسی است، ولی با این حال اشاره کنم که میان دستنویس های شاهنامه حتی آن هایی که با یکدیگر هیچ گونه خویشاوندی ندارند، چنین تفاوتی که بتوان از آن چنین نتیجه ای گرفت نیست. برای مثال میان سه دستنویس فلورانس مورخ ۶۱۴ و لندن مورخ ۶۷۵ و دیر سن ژوزف (بی تاریخ) در مجموع ۶۳۴ بیت که نگارنده بررسی کرده است، در ۲۶۲ بیت، یعنی بیشتر از یک سوم آن هیچ گونه تفاوتی نیست و یا در برخی بیت ها حداکثر یک اختلاف جزئی مانند آن و این، از و ز، چو و چُن و مانند آن هاست.[۵۶]↓ این بررسی نشان می دهد که ما نه تنها با نقل شفاهی و بدیهی شاهنامه سروکار نداریم، بلکه امید می دهد که با بهره گیری از روش تصحیح انتقادی از متن نوشتاری و یگانه ی آن چندان دور نخواهیم بود.[۵۷]↓

   ۳۱. دست کم نیمی از شاهنامه اصلا به کار حماسه های گفتاری نمی خورد، بلکه کار یک مورخ است. به سخن دیگر، فردوسی و همه ی سرایندگان و نویسندگان شاهنامه ها برای خود به همان اندازه رسالت رویدادنگاری قائل بودند که داستان سرایی. گذشته از داستان های حماسی و عاشقانه و تاریخ نگاری، در شاهنامه ما با نوع آیینه ی خسروان و ادبیات اندرزی نیز سروکار داریم که دارای اساس مکتوب اند و این ها همه در مجموع به شاهنامه ساختاری می دهند که آن را از حماسه های نوشتاری دیگر نیز به کلی متمایز می سازد، چه رسد به حماسه های شفاهی، و درست همین ویژگی این کتاب است که آن را مورد پسند سخنوران پس از آن قرار داده است، تا آن جا که این کتاب برای اهل قلم در ایران در هر زمینه ای که قلم می زدند، تنها یک اثر حماسی نبود، بلکه در زمینه های گوناگون لغت، شعر، افسانه، ادب، تاریخ، اخلاق و اندرز، نوعی کتاب مرجع و آموزش به شمار می رفت.

   ۳۲. کسانی برای اثبات این که شاهنامه مانند بیشتر حماسه های جهان یک حماسه ی گفتاری و حتی بدیهی است، اشاره به موضوع زبان قالبی و فورمولی و تکرار در شاهنامه کرده اند. این ها در داوری شتابزده ی خود نکات چندی را در نظر نگرفته اند :

   ۱. اشعار نوشتاری فارسی در هر نوع خود که باشند، از تغزلی (لیریک) در قالب های غزل و قصیده و رباعی گرفته تا در نوع منظومه های عاشقانه، در نوع منظومه های اخلاقی و عرفانی و در نوع منظومه های حماسی، زبان قالبی و تکراری خود را دارند که به مرور زمان شکل گرفته و از شاعری به شاعر دیگر رسیده است. یعنی همان گونه که بدیهه سرایان، قالب های زبانی را از پیشینیان خود می آموختند، سرایندگان حماسه های نوشتاری نیز زبان حماسی و عناصر آن را از آثار حماسی پیش از خود فرامی گرفتند، همچنان که غزل سرایان و قصیده گویان و منظومه سازان از هر گونه چنین کرده اند.

   ۲. بخش بزرگی از زبان قالبی و تکرارها در شعر فارسی دیکته ی وزن عروضی و قافیه است.

   ۳. بخش بزرگی از ترکیبات تکراری و تکرار مصراع ها و بیت ها به ویژه در شاهنامه ، کار کاتبان است که چون بسیاری از ترکیبات و عبارات تشبیهی و توصیفی و بسیاری از مصراع ها و بیت های شاعر را از بَر می دانستند، آن ها را در هر جایی که مناسب می دانستند وارد می کردند.[۵۸]↓ با این همه، میان شاهنامه و حماسه های گفتاری و بدیهی از نگاه زبان قالبی تفاوت بسیار فاحشی است.

   برای مقایسه، در ۲۵ سطر نخستین ایلیاد و اُدیسه به ترتیب ۲۵ و ۳۳ عبارت قالبی برشمرده اند، در حالی که در ۷۰ بیت پادشاهی گیومرت در شاهنامه تنها ۹ عبارت قالبی است که برخی از آن ها نیز دارای ماهیتی دیگرند.[۵۹]↓

   ۳۳. در زبان فارسی هیچ اثر گفتاری یا بدیهی نداریم که توانسته باشد بر زبان و ادب و هنر ما تا این درجه تأثیر گذارد که شاهنامه گذاشته است و اصولا امکان چنین چیزی در ادب و فرهنگ ایران اسلامی به تصور هم درنمی آید. برای مثال، این که شاعری مانند سعدی از شاعری بدیهه سرا تا این اندازه متأثر گردد که بوستان خود را به وزن شاهنامه ی او بسراید و از زبان او تأثیر پذیرد و از او به نیکی یاد کند از تصور هم بیرون است. به همین گونه می توان از شاعران و متفکران دیگری همچون نظامی، خیام، عطار و سهروردی یاد کرد و یا از مورخان و تذکره نویسان و فرهنگ نویسانی که به او استناد کرده اند. در فرهنگ ایران اسلامی به یک چنین شاعر بدیهه سرایی هیچگاه از سوی اهل فضل عنوان حکیم و دانا و فرزانه نمی دادند و کتاب او را تا این اندازه کتابت و مصور نمی نمودند و از آن نسخه های شاهانه و پرهزینه تهیه نمی کردند. این ها نکاتی است که کسی که با فرهنگ ایران آشنایی تنگاتنگ نداشته باشد نمی شناسد و یا آن را کوچک می گیرد.

   استاد دکتر پیه مونتسه در این باره می نویسد :

«لقب جالب حکیم که آن را کاتبان دست کم ۱۳ بار و تقریبا همواره متصل به ذکر نام خود شاعر جا داده اند، پاینده ترین و متواترترین عنوان سنتی اوست. بر این اساس اطمینان داریم که غالبا فردوسی خردپیشه و فرهنگی و اندیشمند و فیلسوف نامور گردیده و برخوردار از شهرت تاریخی و اعتبار ادبی بود. حال آن که از صفتی همچون حماسه سرا و مفهومی بسان حماسه هیچ حرفی گویا و پیدا نیست. این نکته ی آشکار تثبیت می کند که اصولا فردوسی سخن سرای اندیشه و دانشمند قلمداد می شد … القاب و صفات متواتر عبارت اند از ملک الشعرا، افضل الشعرا، افصح الشعرا و افصح المتکلمین که هر یک به نوبه ی خود سه بار پیدا می شود. در رسته ی شعرا فردوسی استاد، افخم و قدوه هم نامیده می شد و جزو المتکلمین، افضل و املح به شمار می رفت و از سوی دیگر املح البلغا، افضل الحکما، افضل المحققین، ملک الفضلا و استاد الکلام خوانده گردید … به عقیده ی ادیبان آن روزگاران او فراخورترین، فرهیخته ترین و فرهمندترین پیشینیان و سخنوران و دانشمندان ایران و ادبیات آن و همان گونه سرفرازترین شعرای پارسی زبان بود … آیا شاعر ایرانی دیگری هست که برخوردار از چنین واژه های تعریفی سنتی و مورد سنجش چنین نمونه ای بوده باشد ؟»  [۶۰]↓

   ۳۴. پس از فردوسی کسان دیگری نیز نزدیک به زمان شاعر به مأخذ نوشتاری او اشاره کرده اند. از جمله همشهری او اسدی طوسی که «گرشاسپنامه» را به سال ۴۵۸، یعنی ۵۸ سال پس از پایان شاهنامه و ۱۱۲ سال پس از شاهنامه ی ابومنصوری سروده، در دیباچه ی کتاب خود در فصلی با عنوان «در سبب گفتن قصه» پس از ستایش دستورِ ابودلف به نام محمدبن اسماعیل حصّی و برادرش ابراهیم، می گوید که روزی وزیر و برادرش در بزمی به او پیشنهاد کردند که به تقلید از فردوسی اثری بسراید :

            به بگماز یک روز نزدیک خویش        مرا هر دو مهتر نشاندند پیش

بسی یاد نام نکو رانده شد                 بسی دفتر باستان خوانده شد

ز هرگونه رایی فگندند بن                پس آن گه گشادند بند سخن

که «فردوسی طوسی پا ک مغز          بداده ست داد سخن های نغز

۱۰۰      به شهنامه گیتی بیاراسته ست            بدان نامه نام نکو خواسته ست

تو همشهری او را و هم پیشه ای         هم اندر سخن چابک اندیشه ای

بدان همره از نامه ی باستان              به شعر آر خرّم یکی داستان»[۶۱]↓

   البته می دانیم که مأخذ اسدی همان مأخذ فردوسی نبود. در این جا در بیت آخر اسدی از زبان ممدوح خود در واقع چنین می گوید که همان گونه که فردوسی از یک «نامه ی باستان» بهره گرفته بود، او نیز یک نامه ی باستان را اساس کار خود قرار دهد. همچنین توجه شود که اسدی در بیت دوم می گوید «بسی دفتر باستان خوانده شد»، یعنی در بزم وزیر بودلف دفترخوان ها اخبار و روایات کهن و داستان های باستان را از روی کتابی می خواندند، همچنان که فردوسی نیز در دیباچه ی شاهنامه درباره ی شاهنامه ی ابومنصوری گفته است :

            چُن از دفتر این داستان ها بسی                      همی خواند خواننده بر هر کسی          [۶۲]↓

   اکنون در یک چنین محیطی که تألیف اخبار و روایات کهن تا این درجه رواج یافته بود، آیا شگفت نیست که شاعرانی که خود از این تألیفات سخن می گویند، آن ها را بگذارند و بروند و روایات خود را از سخنان شفاهی این و آن بگیرند ؟

   ۳۵. همچنین نظامی گنجه ای در سال ۵۹۳، یعنی ۱۹۳ سال پس از پایان شاهنامه و ۲۴۷ سال پس از تألیف شاهنامه ی ابومنصوری در اثر خود «هفت پیکر» می گوید :

            جستم از نامه های  نغزنورد              آن که دل را  گشاده داند کرد

۱۰۵      هر چه تاریخ شهریاران بود              در یکی نامه اختیار آن بود

چابک اندیشه ای رسید نخست             همه را نظم داده بود درست

مانده زان لعل ریزه لختی گرد            هر یکی زان قراضه چیزی کرد

من از آن خرده چون گهرسنجی           برتراشیدم این چنین گنجی     [۶۳]↓

منظور نظامی از «تاریخ شهریاران» که در یک «نامه» گرد آمده بود شاهنامه ی ابومنصوری و از «چابک اندیشه ای» که آن را به نظم کشیده بود ، فردوسی است.

   ۳۶. از میان حماسه های فارسی جز شاهنامه ی فردوسی و گرشاسپنامه ی اسدی، برخی آثار دیگر نیز دارای اساس مدوّن و منثورند. از جمله رفیع الدین مرزبان فارسی [۶۴]↓ سراینده ی «فرامرزنامه» و سراینده ی گمنام داستان «شبرنگ» روایت خود را از نوشته ی آزادسرو گرفته بودند.[۶۵]↓ این نکته نیز افزوده گردد که اشاره ی نویسنده ی «تاریخ سیستان» که «اخبار فرامرز جداگانه دوازده مجلد است»[۶۶]↓، گمان نمی رود که بر اساس متن کوتاه فرامرزنامه ی منظوم گفته شده باشد. همچنین سراینده ی  «کوشنامه» داستان خود را از متن مدوّنی که شخصی به نام بوعلی مجتبا در اختیار او گذاشته بود به نظم کشانیده است.[۶۷]↓

   مدوّن بودن اساس آثار نامبرده تنها مربوط به حماسه نیست، بلکه چنان که می دانیم آثاری چون «کلیله و دمنه»، «سندبادنامه» و «ویس و رامین» نیز از نثر به نظم درآمده اند و نگارنده تردیدی ندارد که شمار منظومه هایی که اساس آن ها ترجمه های منثور از پهلوی بودند ، بیش از این ها بود که اکنون در دست است. به سخن دیگر، در سده ی چهارم هجری پس از آن که برخی از داستان های مدوّن به زبان پهلوی به نثر فارسی ترجمه شدند، آنگاه نوبت به نظم آن ها رسیده است. ما این جریان را در زبان عربی نیز می بینیم. پس از آن که ابن مقفع و کسان دیگری آثاری را از پهلوی به عربی ترجمه کردند، « ابان لاحقی » برخی از آن ها را به نظم مزدوج عربی درآورد، از جمله کتاب های «کلیله و دمنه»، « سیرت اردشیر»، «سیرت انوشروان»، «بلوهر و بوداسف» [۶۸]↓ که اصل آن ها به پهلوی نیز باید منثور بوده باشد.

   بنا بر آنچه رفت، شاهنامه بر اساس یک متن مدوّن به نظم درآمده است و این متن مدوّن شاهنامه ی ابومنصوری است که موضوع بخش دوم این جستار است.

                                                                                                                                               پایان بخش نخست

 

پانوشت ها :

↑ [۱] فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق،۱ – ۸، نیویورک ۱۳۶۶ (۱۹۸۸) به بعد (دفتر ششم با همکاری محمود امیدسالار، دفتر هفتم با همکاری ابوالفضل خطیبی)، تهران ۱۳۸۶، یکم ۱۲ / ۱۱۵ – ۱۶۱.

↑ [۲] بنگرید به دو جستار نگارنده : «یکی مهتری بود گردن فراز» و «جوان بود و از گوهر پهلوان» در کتاب « سخن های دیرینه»، به کوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۸۱، ص ۵۹ تا ۹۲.

↑ [۳] شاهنامه، پنجم ۷۵ / ۱ – ۱۱.

↑ [۴] نگارنده به دلایل و قرائنی در این سخن شاعر نیز تردید نمی کند. بنگرید به :

Firdousī und seine Einstellung zu Daqīqī, ZDMG 124 / 1974, S. 73 – 93.

↑ [۵] شاهنامه، پنجم ۱۷۵ / ۱۰۳۷ – ۱۰۴۷

↑ [۶] بنگرید به مأخذ پی نویس شماره ی ۴.

↑ [۷] شاهنامه، یکم ۱۴ / ۱۴۶.

↑ [۸] شاهنامه، یکم ۱۴ / ۱۴۶.

↑ [۹] شاهنامه، یکم ۱۵ / ۱۶۰.

↑ [۱۰] شاهنامه، یکم ۱۵ / ۱۶۱. البته شاعر شاهنامه را به نام محمود آغاز نکرده بود، چون هنگام رسیدن محمود به پادشاهی در سال ۳۸۹ هجری قمری بیش از بیست سال از سرایش شاهنامه گذشته بود، بلکه شاعر هنگام تقدیم کتاب خود به محمود چنین وانمود کرده است که گویی از آغاز کتاب را به نام او سروده بوده است. شاعر در پایان سخن دقیقی نیز هنگام ستایش محمود یک بار دیگر چنین تصوری را در خواننده پدید می آورد، ولی در واقع چیزی جز تشدید ستایش سلطان نیست. (پنجم ۱۷۷ / ۱۰۵۳) :

سخن را نگهداشتم سال بیست                 بدان تا سزاوار این رنج کیست

↑ [۱۱] شاهنامه، یکم ۱۸ / ۲۰۹.

↑ [۱۲] شاهنامه، سوم ۱۰۶ / ۱۸.

↑ [۱۳] شاهنامه، سوم ۳۰۵ / ۱۹ و ۲۲.

↑ [۱۴] شاهنامه، چهارم ۱۷۱ / ۳۲.

↑ [۱۵] شاهنامه، چهارم ۱۷۴ / ۷۳.

↑ [۱۶] شاهنامه، پنجم ۴۳۸ / ۱۶۷۲.

↑ [۱۷] شاهنامه، هفتم ۴۰۹ / ۳۹۲۹ و ۳۹۳۰.

↑ [۱۸] شاهنامه، پنجم ۱۷۵ / ۱۰۳۵.

↑ [۱۹] شاهنامه، ششم ۱۳۹ / ۸۳.

↑ [۲۰] شاهنامه، ششم ۱۳۸ / ۶۵.

↑ [۲۱]  شاهنامه، دوم ۳۸۰ / ۱۰ و ۱۱.

↑ [۲۲] شاهنامه، هفتم ۴۲۷ / ۴۱۲۸.

↑ [۲۳] شاهنامه، هشتم ۲۵۹ / ۳۳۸۷ و ۳۳۸۸.

↑ [۲۴]  قزوینی، میرزا محمد، «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، بیست مقاله ی قزوینی، به کوشش عباس اقبال، چاپ دوم، تهران. ۱۳۳۲، ص ۳۵ و ۳۶.

↑ [۲۵] خود شاعر نیز یک جا بدین مطلب اشاره دارد (هفتم ۴۴۶ / ۴۳۲۹ – ۴۳۳۱)

زمان خواهم از کردگار زمان                  که چندان بماند دلم شادمان

که این داستان ها و چندین سخن             گذشته بر او سال و گشته کهن

ز هنگام گرشاه تا یزدگرد                      ز گفتِ من آید پراگنده گرد

در این جا نیز اگر خواست شاعر از «داستان ها و چندین سخن» مطالب شفاهی بود، مقدار آن ها بیش از آن بود که یک تن بتواند نظم همه ی آن ها را هدف زندگی خود قرار دهد. بلکه در این جا نیز سخن از یک اثر مدوّن پرحجم است که از پادشاهی گرشاه (گیومرت) تا یزدگرد شهریار را دربر داشته بود.

↑ [۲۶] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۵.

↑ [۲۷] شاهنامه، ششم ۱۳۸ / ۶۵ و ۶۷

↑ [۲۸] شاهنامه، هفتم ۳۱۹ / ۲۸۴۸.

↑ [۲۹] شاهنامه، هفتم ۳۶۱ /  ۳۳۸۳.

↑ [۳۰] شاهنامه، هفتم ۴۶۶ / ۱۵ – ۱۸.

↑ [۳۱] به همین عقیده است نولدکه، حماسه ی ملی ایران، ص ۱۷ (ترجمه ی فارسی، ص ۴۱ به جلو).

↑ [۳۲] نولدکه، همان جا، ص ۱۷ (ترجمه ی فارسی، ص ۴۲)

↑ [۳۳] نولدکه، همان جا، ص ۴۱ (ترجمه ی فارسی، ص ۸۲) و باز، همان جا، ص ۴۴ (ترجمه ی فارسی، ص ۸۸). در نوشتاری بودن مأخذ شاهنامه ی فردوسی ، تقی زاده و صفا نیز با نولدکه هم سخن بودند. پس از آنان نیز ایرانیانی که با این کتاب آشنایی بیشتری داشتند و دارند همه بر همان نظرند. اخیرا آقای دکتر اکبر نحوی در مقاله ای با عنوان «ز بلبل شنیدم یکی داستان» این مسئله را از راه بررسی روش های ارجاع به منابع در فرهنگ اسلامی پی گیری کرده اند و به همان نتیجه رسیده اند.(دستنوشت مؤلف که لطفا در دسترس نگارنده نهادند).

↑ [۳۴] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۲ به جلو.

↑ [۳۵] شاهنامه، هفتم ۳۷۲ / ۳۵۰۳ – ۳۵۱۰.

↑ [۳۶] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۸.

↑ [۳۷] شاهنامه، یکم ۵۰.

↑ [۳۸] شاهنامه، یکم ۷۲ / ۲۸۴ – ۲۹۲.

↑ [۳۹] «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۳۷ به جلو.

↑ [۴۰] شاهنامه، یکم ۱۲ / ۱۱۳ – ۱۱۴.

↑ [۴۱] شاهنامه، سوم ۲۸۹ / ۱۶ – ۱۸.

↑ [۴۲] شاهنامه، سوم ۲۹۶ / ۱۳۴ – ۱۴۱.

↑ [۴۳] درباره ی این اختلافات بنگرید به : خطیبی، ابوالفضل، «یکی نامه بود از گه باستان»، نامه ی فرهنگستان، ۱۳۸۱ / ۳، ص ۵۰ – ۷۳.

↑ [۴۴] نولدکه، همان جا، ص ۴۱.

↑ [۴۵] برای یک مثال جالب آن بنگرید به جستار نگارنده با عنوان «یک روایت در پنج اثر»، ایران شناسی، ۱۳۸۲ / ۳، ص ۵۰۲ – ۵۰۷.

↑ [۴۶] نولدکه، همان جا، ص ۱۸، ۴۱ به جلو.

↑ [۴۷] بنگرید به مقدمه ی زنتبرگ بر ترجمه ی غررأخبار (← پی نویس ۶۹)، ص XVIII به جلو (ترجمه ی فارسی از محمد فضائلی، تهران ۱۳۶۸، ص ۹۰ به جلو).

↑ [۴۸] شاهنامه، سوم ۲۸۵ / ۲۸۷۹ – ۲۸۸۱.

↑ [۴۹] شاهنامه، هفتم ۳۰۳ / ۲۶۶۱.

↑ [۵۰] شاهنامه، دوم ۱۶۴ / ۵۸۰.

↑ [۵۱] شاهنامه، دوم ۲۴۱ / ۵۷۷. نیز بنگرید به : یکم ۲۹۱ / ۹۰؛ سوم ۲۵۷ / ۲۴۷۸؛ پنجم ۲۹۸ / ۷۴؛ هشتم ۱۸۸ / ۲۴۷۸.

↑ [۵۲] شاهنامه، دوم ۴۲۲ / ۵۱.

↑ [۵۳] شاهنامه، یکم ۶۲ / ۱۱۲.

↑ [۵۴] برای نمونه های آن بنگرید به جستار نگارنده : «در پیرامون منابع فردوسی»، ایران شناسی ۱۳۷۷ / ۳،  ص ۵۲۰ به جلو.

↑ [۵۵] بنگرید به مأخذ بالا، ص ۵۲۲ به جلو.

↑ [۵۶] بنگرید به جستار نگارنده : «دستنویس نویافته از شاهنامه…»، نامه ی بهارستان ۱۳۸۶ / ۱۳، ص ۳۹ به جلو.

↑ [۵۷] درباره ی شفاهی بودن مأخذ شاهنامه دلایل دیگری نیز آورده و یا در واقع تراشیده اند که ما در جای دیگری بدان ها پاسخ داده ایم. بنگرید به جستار نگارنده : «در پیرامون منابع فردوسی»، ص ۵۱۵ به جلو.

↑ [۵۸] برای مثال های آن در هر سه مورد بنگرید به جستار نگارنده : «تکرار در شاهنامه»، سخن های دیرینه، ص ۴۱۹ – ۴۸۳.

↑ [۵۹] بنگرید به حماسه، ترجمه و نگارش نگارنده، تهران ۱۳۸۶، ص ۷۲ به جلو، ۸۰ به جلو.

↑ [۶۰] پیه مونتسه، آنجلو میکله، «تعریف فردوسی در دست نوشته های کهن شاهنامه»، سخنواره (پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری)، به کوشش ایرج افشار – هانس روبرت رویمر، تهران ۱۳۷۶، ص ۲۸۱ به جلو.

↑ [۶۱] اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسب نامه، به کوشش حبیب یغمائی، چاپ دوم، تهران ۱۳۵۴، ص ۱۳ بیت ۱۵ – ۲۱.

↑ [۶۲] شاهنامه، یکم ۱۳ / ۱۲۶. فرخی نیز از شهنامه خوان یاد کرده است (دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، چاپ دوم، تهران ۱۳۴۹، ص ۲۴۸، بیت ۴۹۵۵) :

                            ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ            شنیدستم این من ز شهنامه خوان

↑ [۶۳] نظامی گنجه ای، الیاس، هفت پیکر، به کوشش ه. ریتر – ی. ریپکا، استانبول ۱۹۳۴، ص ۱۳، بیت ۱۸ – ۲۲. نظامی در شرفنامه (به کوشش ع. ع. علیزاده – ی. ا. برتلس، باکو ۱۹۴۷، ص ۶۶، بیت ۳۳؛ ص ۴۸۳، بیت ۳ و ۴) از شاهنامه ی ابومنصوری به «تاریخ دهقان» و از مؤلفان و مترجمان آن به «گزارنده دهقان» و «دهقان آذرپرست» یاد کرده است و این عبارت سپسین اشاره به زردشتی بودن آن ها دارد که ما پایین تر در بند ۳ از بخش ۲ این جستار بدان پرداخته ایم.

↑ [۶۴] درباره ی نام او بنگرید به : نحوی، اکبر، «ملاحظاتی درباره ی فرامرزنامه و سراینده ی آن»، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، زمستان ۱۳۸۱، ص ۱۲۶ به جلو.

↑ [۶۵] بنگرید به : خالقی مطلق، جلال، «فرامرزنامه»، ایران نامه ۱۳۶۱ / ۱، ص ۳۱ به جلو.

↑ [۶۶] تاریخ سیستان، به کوشش محمد تقی بهار، تهران ۱۳۱۴، ص ۷.

↑ [۶۷] ابی الخیر، ایرانشان، کوش نامه، به کوشش جلال متینی، تهران ۱۳۷۷، ص ۱۵۲، بیت های ۱۲۶ – ۱۳۸.

↑ [۶۸] بنگرید به : ابن ندیم، الفهرست، ص ۱۱۹. به گزارش ابن ندیم (همان جا، ص ۱۱۳) ابوجعفر بلاذری نیز کتاب عهد اردشیر را به شعر درآورده بود، ولی او خود از جمله مترجمان هم بود و از این رو شاید مستقیم از نثر پهلوی به شعر عربی ترجمه کرده بوده باشد.

 

________________________________________

بن نوشت :

این نوشتار از روی نسخه ی پی دی اف فرستاده شده توسط خانم نوشین شاهرخی از «تارنمای نوف » گردآوری شده است و برای دسترسی آسان تر در بخش های مختلف بخش بندی شده است.

نظر شما