۷ - مهر - ۱۳۹۶
سرودۀ : میرزادۀ عشقی ( محمدرضا   کردستانی )


 

 

 

میرزادۀ  عشقی

میرزادۀ عشقی

 

 

 

اشاره  :

میرزادۀ عشقی از شاعران آزادیخواه دوران پس از مشروطیت ایران است . او که نامش سیدمحمدرضا کردستانی ( فرزند حاج  سیدابوالقاسم کردستانی ) بود ، در متن های فارسی با تخلص « میرزادۀ عشقی » نامور  است و در سال ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان به جهان آمد . در کودکی به مکتبخانه رفت و پس از آن ، در مدرسه های الفت و آلیانس به فارسی و فرانسوی  آموزش دید . پیش  از آنکه گواهینامۀ پایان تحصیلات را دریافت کند ، در تجارتخانۀ  یک فرانسوی در تهران به عنوان مترجم سرگرم کار شد .

دورۀ تحصیلی عشقی تا هفده سالگی بیشتر به درازا نکشید و کوشش های پدر او برای تشویقش به به پایان رساندن تحصیل ناکام ماند : در پانزده سالگی نخست به اصفهان رفت ، پس از چهار ماه به تهران بازگشت ، سه ماهی در تهران ماند و به همدان رفت . چهار ماه بعد که با اصرار پدر برای  ادامۀ تحصیل به تهران بازگشت ، پس از چندگاهی به رشت و بندرپهلوی رهسپار شد .

در دوران جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ –  ۱۹۱۴ ) که دورۀ کشمکش نیروهای متحد ( آلمان و عثمانی و… ) در برابر نیروهای متفق ( انگلستان و روسیه و … ) بود ، او که همانند بیشتر ایرانیان ، از احساسات ضد استعمار انگلستان و روسیه ، برخوردار بود به نیروهای دولت مهاجرین که مخالف سیاست بی طرفی ایران در جنگ جهانی اول بود ، پیوست و به همراه دولت مهاجرین به استانبول رفت . در استانبول او به عنوان دانشجوی شنوندۀ آزاد ( مستمع آزاد) در کلاس های فلسفه و علوم اجتماعی دانشسرای باب عالی عثمانی شرکت می کرد .

عشقی در استانبول تحت تاثیر دیدار از ویرانه های کاخ تیسفون ( ایوان مدائن) « اپرای رستاخیز شهریاران ایران » را نوشت . انتشار این اثر که از احساسات ملی گرایانه و ایران دوستانه سرشار بود ، در درون و بیرون ایران ، در میان ایرانیان شور و شادمانی فراوانی را پدید آورد .

در سال ۱۲۹۳ در همدان « نامۀ عشقی » را منتشر کرد و در سال ۱۲۹۵ در استانبول ، پانزده روز مانده به نوروز ، « نوروزی نامه » را در چاپخانۀ کتابخانۀ شمس استانبول چاپ کرد . پس از آن ، به ایران بازگشت و در تهران خانه گرفت . در برخورد با پیامدهای پیروزی جنبش مشروطیت ایران که  به به قدرت رسیدن چپاولگران در لباس مشروطه خواه انجامیده بود ، به روزنامه نگاری روی آورد و در روزنامه های تهران و شهرهای ایران مقالات و آفریده های ادبی و هنری خود را منتشر می کرد . پس از آن روزنامۀ « قرن بیستم » را به سردبیری خود منتشر ساخت که پس از ۱۷ شماره توقیف شد . او که سری نترس داشت ، با نوشتن مقالاتی علیه قرارداد استعماری ایران و انگلستان ۱۹۱۹ که ایران را تحت الحمایۀ انگلستان می کرد ، به وثوق الدوله حمله کرد که پس از آن مدتی به زندان افتاد .

پس از آزادی در آخرین کابینۀ نخست وزیری حسن پیرنیا (مشیرالدوله) از سوی وزارت کشور ایران به شهرداری اصفهان برگزیده شد که این پست را نپذیرفت . به هنگامی که استعمارگران انگلیسی برای پیشبرد خواسته های خود ، با کوشش کارگزاران خود به دنبال برچیدن شاهنشاهی و برپایی جمهوری بودند ، او بار دیگر انتشار روزنامۀ « قرن بیستم » را آغاز کرد که پس از یک شماره ، بار دیگر توقیف شد . اما او با نوشتن مثنوی و و ترانه ها و مطالبی که بر روی هم « جمهوری نامه » نام گرفت ،  کارخود در دفاع از ایران را ادامه داد و از نیت های شوم انگلستان پرده برداشت.

به دنبال انتشار این مطالب ، در روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ دشمنان ایران او را در خانۀ خود در دروازۀ دولت تهران ، کوچۀ قطب الدوله از پشت سر هدف قرار دادند . پیکر نیمه جان  او  را به بیمارستان نظمیه رساندند و او در رویاروکردن یکی از عوامل ترور ، او را شناسایی کرد . کسی که یکی از قاتلان عشقی را دستگیر کرده بود ، چهل روز در زندان انفرادی زندانی شد و ابوالقاسم خان ضیا الدینی از عوامل ترور او تحت پیگرد قانونی قرار نگرفت  . [۱]

 مثنوی   « کاکاعابدین  و  یاسی »

 

هست در اطراف  کردستان  دهی

خاندان   چند   کرد  ابلهی

قاسم آباد است  آن  ویرانه ده

این حکایت ، اندر آن واقع  شده :

کدخدایی  بود  کاکاعابدین

سرپرست مردم  آن سرزمین

خمره ای  را  پر  ز  شیره داشته

از  برای  خود  ذخیره  داشته

مرد دزدی ناقلا « یاسی » بنام

اهل ده در زحمت از او صبح و شام

بود همسایه بر آن ، کاکای  زار

وای  از  همسایۀ   ناسازگار

عابدین  هرگه  که  می گشتی  برون

«یاسی» اندر خانه  می رفتی  درون

نزد خم شیره ، بگرفتی  مکان

هم از آن شیرین ، همی کردی دهان

این  عمل  تکرار  هی  می گشته  است

شیره هم  رو بر  کمی  می هشته است

تا  که  روزی ، کدخدای  دهکده

دید از  مقدار شیره  کم  شده

لاجرم  اطراف  خم  را،  کرد  سیر

دید  پای  خمره ، جای  پای  غیر

پس  همه  جا ، جای  پاها  را  بدید

تا  به  درب  خانۀ  یاسی  رسید

بانگ  زد  ای  یاسی !  از خانه  درآ

اینقدر   همسایه آزاری    چرا ؟

دزد  شیره  ،  یاسی   نیرنگ باز

کرد  گردن  را  ز  لای  در  دراز

گفت  او  را اینچنین  ، کاکا  سخن :

« تو  چه  حق  داری  خوری  از  رزق من ؟! »

« شیره  من ،  از بهر  خود   پرورده ام »

خواست  تا  گوید  که  من  کی  کرده ام :

عابدین  گفتش : « نظر  کن  بر  زمین

جای های  پای های  خود  ببین »

دید  یاسی ، موقع  انکار  نیست

چاره ای  جز عرض  استغفار  نیست

« گفت : من  کردم ولی ، کاکا ببخش ،

بنده  را  بر  حضرت  مولا  ببخش

بار  دیگر  ،  گر  که  کردم  اینچنین

کن برونم  یکسر  از  این  سرزمین ؟ »

از  ترحم  ، عابدین  صاف دل

جرم  او  بخشید  و  شد  یاسی  خجل

چونکه  از  این گفتگو  چندی  گذشت

نفس  اماره ، به  یاسی  چیره  گشت

باز  میل  شیره  کرد  آن  نابکار

اشتها   برد  از  کفش  ،  صبر  و  قرار

دید  بسته  عهد ،  او  با  عابدین

که  ندزدد  شیره اش  را  بعد  از این

فکر  بسیاری  نمود ،  آن  نابکار

تا  در  این  بابت ، برد  حیله  به کار

رفت  بر  پشت  خری  شد جایگزین

راند  خر  را  در  سرای   عابدین

دست  خود  را  در  درون  خم  ببرد

تا دلش  می خواست  از  آن  شیره  خورد

کار  خود  را  کرد، چون  بر  پشت  خر ،

با همان  خر ،  آمد   از  خانه  به  در

بار  دیگر  باز ،  کاکا  دررسید

تا  نماید  شیره اش  را  بازدید

باز  دید  اوضاع  خم  ، بر هم  شده

همچنین  از  شیرۀ  خم   کم   شده

پای  خم  را  کرد با  دقت  نظر

دید  پای خمره  ، جای  پای  خر !

اندرون  خمره  هم ،  سر  برد  و  دید

هست   جای   پنجۀ   یاسی   پدید

سخت  در  حیرت  ، فرو شد  عابدین

هم  ز  خر  بددل ، هم  از  یاسی ظنین

پیش  خود  می گفت  این و  می گریست :

ای خدا این کار ، آخر  کار  کیست ؟

گر  که  خر کرده ست، خر  را نیست  دست !

یاسی  ار  کرده ست ، یاسی  بی سم  است ؟

زد دودستی  بر  سر ،  آخر  عابدین

وز  تعجب  بانگ   برزد  اینچنین !

« چنگ  چنگ یاسی  و  پا  پای  خر

من که  از این کار ، سر  نارم  به در ! »

              ***   

این  حکایت  زین  سبب  کردم  بیان

تا  شوند  آگاه  ابنای  زمان

گر  بخواهد  آدمی ،  پی   گم   کند

پای های  خویشتن  را  سم  کند

هر  که  اندر خانه  دارد  مایه ای

همچو  یاسی  دارد  او  همسایه  ای

یاسی  ما   هست  ای  یار  عزیز :

حضرت  جمبول [۱]  یعنی  انگلیز

آنکه  دائم  ، کار  یاسی  می کند

وز  طریق  دیپلماسی  می کند

ملک  ما  را  ، خوردنی  فهمیده  است

بر  سر ما شیره ها ، مالیده  است !

او  گمان  دارد  که  ایران  بردنی  است

همچو  شیره  ، سرزمینی   خوردنی  است

با  «وثوق الدوله »  بست  اول  قرار

دید  از  آن  ، حاصلی  نامد به  کار

پول  او  خوردند  ،  بر  زیرش  زدند

پشت پا  بر فکر  و  تدبیرش  زدند

چونکه  او  مایوس  گردید  از  وثوق

کودتایی  کرد  و  ایران  شد  شلوق

همچنین  زیرجلی  «سیدضیا »

زد  به  فکر   پست  آنها  پشت  پا

کودتا  هم  کام  او  شیرین  نکرد

این  حنا هم دست او ، رنگین  نکرد

دید  هرچه  مستقیما   می کند

ملت  آن  را  زود  ، بر هم  می زند

مردمان   از  نام  او ، رم می کنند

مقصدش  را  زود ، بر هم  می زنند

گفت  آن  به  تا  برآید  کام  من

از  رهی  کآنجا  ، نباشد  نام  من

اندرین  ره  ،  مدتی  اندیشه  کرد

تا که آخر ، کار  یاسی   پیشه  کرد

گفت  جمهوری ، بیارم  در میان

هم  از  آن بر  دست  خود  گیرم  عنان

خلق  جمهوری  طلب  را ، خر کنم

زانچه  کردم ، بعد  از این  بدتر  کنم

پای  جمهوری ، چو  آمد  در  میان

خر  شوند  از  روئیتش  ایرانیان

پس  بریزم  در بر هر یک  علیق

جمله   را افسار  سازم ، زین طریق

گر  نگردد  مانع  من  روزگار

می  شوم  بر گردۀ  آنها سوار

فرق  جمعی  ، شیره مالی  می کنم

خمره  را  از شیره ، خالی  می کنم

ظاهرا  جمهوری  پر زرق و برق

وز  تجدد  هم ، کله  آن  را  بفرق

باطنا   یاسی  ایران ، انگلیس

خر  شود  بدنام  و  یاسی  شیره لیس

کرد  زین رو ، پخت و پز با سوسیال

گفت  با  آنها ، روم در یک جوال

شد  سوار  خر  که   دزدد  شبره  را

پس  بگیرد  پنج  میلیون  لیره  را

نقش  جمهوری  ،  به  پای  خر  ببست

محرمانه  زد  به   خم  شیره  دست

ناگهان  ، ایرانیان  هوشیار

هم  ز  خر  بدبین   و  هم  از  خرسوار :

های و هو  کردند  کاین  جمهوری  است ،

در قواره  از  چه  او  یغفوری  است  ؟

پای  جمهوری  و  دست  انگلیس  !

دزد  آمد  دزد  آمد ،  ای  پلیس !

این  چه  بیرق های  سرخ  و  آبی  است

مردم  ، این  جمهوری  قلابی است

ناگهان  ملت ،  بنای  هو  گذاشت

کره خر رم کرد ، پا  بر  دو  گذاشت

نه  به زر  قصدش  ادا  شد  نه  به زور

شیره  باقی  ماند  ، یارو   گشت  بور

 

 

برگرفته از : میرزادۀ  عشقی . کلیات مصور میرزادۀ عشقی . به کوشش : علی اکبر  مشیر  سلیمی . تهران ، انتشارات  جاویدان ، ۱۳۵۷ ، ص ۲۷۷ تا ۲۸۰ .

 

 

پی  نوشت :

۱.در نوشتن این اشاره از کتاب کلیات مصور میرزادۀ عشقی ، به کوشش : علی اکبر مشیر سلیمی صفحۀ ۵ تا ۱۶ بهره گرفته ایم .

۱.کلمۀ  تحقیر  است .

۱ نظر

  1. نفیسه می‌گوید،

    درود .من به علاقه مندان به کتاب و کتاب خوانی پیشنهاد می کنم ، کتاب قند پهلو اشعار فکاهی شاعران ،نشر سوره ی مهر به اصرار امید مهدی نژاد را از دست ندهند. بی پایان خواندنی واند بشه بر انگیز می باشد .

    ارسال شده در تاریخ مهر ۱۶ام, ۱۳۹۶ در ساعت ۳:۳۶ ب.ظ

نظر شما