۱۲ - فروردین - ۱۳۹۴
دکتر جلال خالقی  مطلق


پنج  .

  1. مهم ترین مأخذ «شاهنامه ی ابومنصوری» و در واقع مأخذ اصلی آن ترجمه ی یکی از دست نویس های «خداینامه» بود. عنوان خداینامه (پهلوی xwadāynāmag *) بارها در آثار عربی و فارسی سده ی چهارم هجری آمده است.
   آنچه نگارنده دیده است ، این موارد است :

   سه بار ابن ندیم (درگذشته به سال ۳۸۰ قمری) در «الفهرست»، یکی هنگام نام بردن از ترجمه های ابن مقفع با عنوان «کتاب خداینامه فی السّیر»؛ بار دوم هنگام نام بردن از برخی آثار ایرانیان با عنوان «کتاب خدای نامه»؛ بار سوم آنجا  که در جزو مترجمان پهلوی به فارسی از «اسحاق بن یزید» نام می برد و می نویسد که او «ترجمه هایی از عربی به فارسی دارد، از آن میان کتاب سیره الفرس معروف به اختیارنامه».[۱]↓ «اختیارنامه» همان گونه که شادروان قزوینی گمان زده است ، باید گشته ی خداینامه باشد.[۲]↓

   دیگر، حمزه ی اصفهانی (درگذشته میان ۳۵۰ تا ۳۶۰ قمری) سه بار در کتاب «تاریخ سنی ملوک الارض» ، یکی هنگام نام بردن از کتاب «موسی کسروی» و بار دوم از گفته ی «بهرام ابن مردان شاه» موبد شاپور فارس و بار سوم هنگام شرح آغاز آفرینش.[۳]↓

   دیگر مسعودی (درگذشته به سال ۳۴۶ قمری) یک بار در کتاب «التـّنبیه» با عنوان «کخدای ناماه».[۴]↓

   دیگر مقدسی یک بار در کتاب « البدء و التـّاریخ» (نوشته ی سال ۳۵۵ قمری) هنگام ذکر مرگ یزدگرد.[۵]↓

   دیگر در «تاریخ بلعمی» هنگام نقل گزارش «بهرام موبد» از «گیومرث».[۶]↓

   دیگر ده بار در کتاب «السّعاده و الاسعاد» تألیف ابوالحسن عامری نیشابوری (درگذشته به سال ۳۸۱ قمری) که هر بار مطلب کوتاهی هم از ترجمه ی آن کتاب نقل می کند.[۷]↓

   دیگر یک بار در کتاب «مجمل التواریخ» (نوشته ی ۵۲۰ قمری) آنجا  که در ذکر گیومرث روایت بهرام موبد شاهپور را از خداینامه می آورد.[۸]↓

   از این شش تن، پنج تن ِنخستین، هم به این دلیل که در یک زمان می زیستند و هم به این دلیل که هر یک در ارتباط دیگری از این کتاب نام برده اند، هیچ یک عنوان این کتاب را از دیگری نگرفته بودند، بلکه این عنوان در آن زمان در میان مؤلفان عنوانی شناخته بود. این که شاید از این عنوان بیش از این بیست بار نام نرفته باشد، از این روست که این کتاب بیشتر زیر عنوان ترجمه ی عربی آن شهرت داشت، چنان که حمزه درباره ی آن می نویسد :

«در کتابی که خدای نامه نامیده می شود و آن کتابی است که پس از ترجمه به عربی آن را کتاب تاریخ ملوک الفرس نامیدند…»[۹]↓

  1. خداینامه چندین بار به زبان عربی و فارسی ترجمه شده بود و برخی از ترجمه ها در عین حال نوعی تألیف و گردآوری نیز بود و اصولا هیچ ترجمه ای بدون کاستی و فزونی نبود. از میان ترجمه هایی که می شناسیم، مشهورتر از همه، ترجمه ی ابن مقفع است که مانند بیشتر ترجمه های دیگر این کتاب به عربی عنوان «سیرالملوک الفرس» داشته که در برخی منابع از آن تنها به «سیرالملوک» و گاه «سیرالعجم» و «سیرالملوک العجم» و گاه تنها به مترجم آن، ابن مقفع نام برده اند.

   از ابن مقفع و ترجمه ی او ابن ندیم [۱۰]↓ و حمزه ی اصفهانی [۱۱]↓ و بیرونی [۱۲]↓ و نویسنده ی «مجمل التواریخ» [۱۳]↓ نام برده اند. در مقدمه ی منثور شاهنامه «نامه ی پسر مقفع»[۱۴]↓ آمده است، ولی منظور همان کتاب است. در تاریخ بلعمی از او به «پسر مقفع» نام می برد و متن آشفتگی دارد، ولی در اینجا نیز منظور همان کتاب است.[۱۵]↓ بیشتر از همه در کتاب «نهایه الأرب» بارها با عبارت «قال عبدالله بن المقفع» و چند بار با عنوان «سیرالملوک» و «سیرالملوک العجم» از او و ترجمه ی او نام رفته است.[۱۶]↓ به گمان نگارنده، مؤلف «نهایه الأرب» بخش های بسیاری از ترجمه ی «سیرالملوک» ابن مقفع را نقل کرده است [۱۷]↓ و از این رو این کتاب دارای اهمیت یگانه ای است.[۱۸]↓ ترجمه های دیگر خداینامه توسط «محمد جهم برمکی»، «زادویه شاهویه اصفهانی»، «محمد بهرام مطیار (مهران) اصفهانی»، «هشام قاسم اصفهانی» و «بهرام مردانشاه» موبد شاپور فارس تهیه شده بود.[۱۹]↓ حمزه از این پنج تن اخیر کار دو تن نخستین را ترجمه، کار سومین و چهارمین را ترجمه و گردآوری (تألیف) و کار پنجمین را اصلاح نامیده است. همین مؤلفان از ترجمه ی دیگری با عنوان «تاریخ ملوک الفرس» متعلق به خزانه ی (گنج خانه ی) مأمون نیز نام می برند و باز از کار کس دیگری به نام «موسی بن عیسی کسروی»(خسروی) یاد شده است که شاید او هم گردآورنده بود.[۲۰]↓ ابن ندیم همچنین از «اسحاق بن یزید» مترجم «سیره الفرس» معروف به اختیارنامه (→ خداینامه) نام می برد که در بالا ذکر آن رفت. بیرونی از کسی به نام «بهرام هروی مجوسی» نام می برد که تألیف او یکی از مآخذ «ابوعلی محمد بن احمد بلخی» شاعر در تألیف شاهنامه بوده است.[۲۱]↓ در «مقدمه ی قدیم شاهنامه» همچنین از «فرخان» موبدان موبد یزدگرد شهریار و از «رامین» بنده ی یزدگرد شهریار نام رفته است.[۲۲]↓ از نفر دوم در جای دیگری نام نرفته است. ولی نفر نخستین شاید همان «زادوی فرخان» موبد موبدان (یزدگرد) باشد که بلعمی از او نام برده است.[۲۳]↓ ابن ندیم هنگام نام بردن از مترجمان خداینامه از کسی به نام «عمربن فرخان» نیز نام می برد.[۲۴]↓

   عنوان این ترجمه ها جز آنچه درباره ی ترجمه ی ابن مقفع نام بردیم، به گونه های «تاریخ ملوک الفرس»، «تاریخ ملوک بنی ساسان»، «نامه ی پادشاهان پارس»، «تاریخ پادشاهان»، «نامه ی ساسانیان»، «شاهنامه» و «نامه» نیز یاد شده است. این ها ترجمه هایی است که تنها در ارتباط با خداینامه ذکر شده اند و حساب ترجمه های دیگری که مانند این ترجمه ها مأخذی تاریخی، ولی غیر از خداینامه داشتند ، جداست.

   حمزه از گفته ی موسی کسروی نقل می کند که هیچ یک از دستنویس های خداینامه با یکدیگر همخوانی نداشتند.[۲۵]↓ او در جایی دیگر از گفته ی «بهرام مردان شاه» نقل می کند که او برای تعیین سال های پادشاهی پادشاهان ایران از گیومرث تا پایان ساسانیان، به بیش از بیست دستنویس خداینامه رجوع کرده بود.[۲۶]↓ این که در آن زمان واقعا بیش از بیست دست نویس از خداینامه وجود داشته نمی دانیم، ولی اختلافاتی که میان همین مطالب بازمانده از ترجمه های آنها دیده می شود، وجود دست نویس های متفاوتی از خداینامه را به ثبوت می رساند. نگارنده در یادداشت های شاهنامه با مقایسه ی روایات شاهنامه با منابع دیگر به این نتیجه رسیده است که وجود دست کم دو یا سه دستنویس خداینامه انکارناپذیر است؛ که یکی از آنها دستنویس اساس مترجمان شاهنامه ی ابومنصوری بود [۲۷]↓، ولی بی تردید شمار دستنویس های خداینامه بیش از این بود.

  1. در متون بازمانده از زبان پهلوی اشاره ای به خداینامه نیست، ولی در شاهنامه چند جا اشاره به خواندن« نامه ی باستان» در زمان ساسانیان هست. از جمله آمده است که در بزم های بهرام گور نامه ی باستان می خواندند :

            همان شاه چون مجلس آراستی            همه نامه ی باستان خواستی   [۲۸]↓

و یا این که برای بهرام گور در راه شکار «داستان ها» و از آن جمله داستان «جم و فریدون» را می خواندند :

 ۱۱۰     برو داستان ها همی خواندند              ز جمّ و فریدون سخن راندند   [۲۹]↓

و یا این که هرمزد از پرویز می خواهد که «مرد پیر داننده ای را که تاریخ شهریاران را می داند پیش او بفرستد تا برای او از دفتری بخواند»، به سخن دیگر، یعنی مردی دانشمند را پیش او بفرستد تا برای او از تاریخ شهریاران بخواند :

            دگر آنک داننده مردی کهن               که از شهریاران گزارد سخن

            نبشته یکی دفتر آرد مرا                   بدان درد و سختی سرآرد مرا [۳۰]↓

   نخستین نگارش تاریخ پادشاهان ایران به گزارش مقدمه ی «شاهنامه ی بایسنغری» (نوشته به سال ۸۲۹ قمری) به دستور انوشروان فراهم آمد و سپس به فرمان یزدگرد سوم، دانشمند دهقانی به نام «دانشور» بر اساس تألیفات خزانه ی انوشروان آن تاریخ را تألیف و تکمیل نمود. در مقدمه ی بایسنغری آمده است :

«راویان آثار و ناقلان اخبار چنین روایت کنند که در ایام ماضی، ملوک عجم خاصا ساسانیان و ازیشان سیمّا پادشاه عادل انوشروان را به جمع اخبار گذشتگان و تصحیح احوال و حکایت ایشان شره و ولوع تمام بود و پیوسته به اطراف و اکناف جهان فرستادی تا در هر مملکت حکایات ملوک آنجا با قضایاء دگر که شایسته ی ذکر بودی تفحص نموده تحقیق می کردند، و نسخه ی آن به کتبخانه می سپرد. چون به زمان یزدگرد شهریار رسید مجموع آن تواریخ متفرقا در خزانه ی او جمع آمده بود. دانشور دهقان را که از جمله ی اکابر مدائن بود و شجاعت و حکمت با هم جمع داشت، بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاد، و از ابتدای دولت کیومرث تا انتهای سلطنت خسروپرویز بر ترتیب یاد کرد. و هر سخن که در آنجا مذکور نبود از موبدان و دانایان بپرسید و بدان ملحق گردانید و تاریخی جمع شد در غایت کمال … تا در خراسان دولت به آل لیث رسید. یعقوب لیث به هندوستان فرستاد و آن نسخه بیاورد و بفرمود ابومنصور عبدالرّزاق بن عبدالله بن فرخ را که معتمدالملک بود تا آنچه دانشور دهقان به زبان پهلوی ذکر کرده بود به پارسی نقل کند، و از زمان خسروپرویز تا ختم کار یزدجرد شهریار هر چه واقع بود بدان کتاب الحاق گرداند.»[۳۱]↓

راست : روی جلد ترجمه ای از « شاهنامه ی فردوسی به زبان روسی چپ : نگاره ای خیالی از چهره ی فردوسی توسی

راست : روی جلد  ترجمه ای از « شاهنامه ی فردوسی ، به زبان روسی
چپ : نگاره ای خیالی از  چهره ی  فردوسی توسی

   هرچند در این گزارش برخی جزئیاتِ نادرست یا مبهم وجود دارد، ولی همان گونه که «نولدکه» به درستی نوشته است، این سخنان ِدرهم و آشفته همه از یک اصل درست سرچشمه گرفته اند و آن ، نگارش خداینامه در زمان ساسانیان است.[۳۲]↓ ولی نگارنده در این که تألیف این گونه کتاب ها و فهرست ها تازه در زمان خسرو انوشروان آغاز شده باشد ، سخت تردید دارد و معتقد است که خداینامه نویسی در ایران پیشینه ای بس دراز داشت. به هر روی، رویدادنگار یونانی «آگاثیاس»(درگذشته به سال ۵۸۲ میلادی) در تاریخ خود، گزارشی کوتاه درباره ی تاریخ ایران از اسکندر تا خسرو انوشروان بدست می دهد که آن را دوست ارمنی او به نام «سِرگیوس» در زمان انوشروان از کتابخانه ی دربار ساسانی برای آگاثیاس تهیه کرده بود.[۳۳]↓ شادروان «شاپور شهبازی» گزارش آگاثیاس را به فارسی ترجمه کرده است.[۳۴]↓ این گزارش یا «خداینامه ی کوچک» تنها شرح کوتاهی درباره ی مدت فرمانروایی هر پادشاه و رویدادهای بسیار مهم زمان آنهاست که میانگین آنها به ده سطر هم نمی رسد، یعنی هیچ یک از داستان هایی را که در «خداینامه ی بزرگ» به زمان برخی از شاهان نسبت داده و نقل کرده بودند ، ندارد [۳۵]↓ و در واقع این دو گونه خداینامه همان است که حمزه از آنها به «سیرالصغیر» و «سیرالکبیر» یاد می کند.[۳۶]↓

  1. تفاوت میان خداینامه ی کوچک با خداینامه ی بزرگ در این بود که در خداینامه ی کوچک ، همان گونه که در بالا گفته شد، تنها به شرح بسیار کوتاهی از مدت هر پادشاهی و رویدادهای آن در چند سطر بسنده شده بود، ولی در خداینامه ی بزرگ رویدادها شرح و بسط داده شده بود و به ویژه داستان های منسوب به زمان هر پادشاه که بیشتر آنها قبلا جداگانه نگارش یافته بودند، بدان افزوده شده بود و طبعا هنگام افزودن این داستان های مستقل به خداینامه لازم می نمود که برای تطبیق دادن و هموار کردن آنها با متن اصلی تغییراتی در آنها انجام می گرفت و به ویژه کوتاه تر نیز می شد.[۳۷]↓ در زیر برخی از این داستان ها را که به مرور به خداینامه افزوده شده بودند ، برمی شماریم .
   نخست آنچه تنها مربوط به بخش ساسانیان است و در شاهنامه آمده است :
  1. کارنامه ی اردشیر بابکان [۳۸]↓ که یکی از نگارش های آن به پهلوی در دست است. مسعودی از این کتاب با عنوان «کارنامج» که شرح اخبار و جنگ ها و کشورگشایی های اردشیر بوده نام برده است.[۳۹]↓

در «نهایه الأرب» بخش مربوط به ماجرای اردشیر با دختر مهرک با عنوان «قصه ی ابرسام وزیر اردشیر» آمده است.[۴۰]↓ طبری و بلعمی نیز همین بخش را دارند.[۴۱]↓

همچنین در «غررالسّیر» ثعالبی خلاصه ای از این کتاب دیده می شود.[۴۲]↓ طبری بخش اردشیر و دختر را دارد.

  1. رساله ی بزرگی اردشیر.[۴۳]↓ درباره ی تدبیرهای اردشیر در پرورش کودکان و جوانان و توجه به دبیران و داوران و سپاه و رسم پذیرایی از فرستادگان و دستگیری از تهیدستان و شهرسازی و آبادانی. ترجمه ی این رساله در «نهایه الأرب» [۴۴]↓ و «غررالسّیر» [۴۵]↓ نیز آمده است و نویسنده ی «مجمل التـّواریخ»[۴۶]↓ هم اشاره کوتاهی بدان دارد.
  2. اندرز اردشیر به ایرانیان.[۴۷]↓ ترجمه ی این رساله نیز در «نهایه الأرب» با عنوان «خطبه ی اردشیر …» هست.[۴۸]↓ و گویا همین رساله است که ابن ندیم از آن با عنوان کتاب «ما امر اردشیر باستخراجه من خزائن الکتب التی وضعها الحکماء فی التدبیر» نام برده است.[۴۹]↓ ثعالبی نیز با عنوان «فصول من غرر کلامه فی کلّ فنّ» خلاصه ای از آن را آورده است.[۵۰]↓ همچنین مسعودی از آن یاد کرده است.[۵۱]↓
  3. عهد اردشیر بابکان با شاپور.[۵۲]↓ از ترجمه ی عربی این رساله ابن ندیم با عنوان «کتاب عهد اردشیر بابکان الی ابنه سابور» نام برده است.[۵۳]↓ شاید کامل ترین صورت آن را مسکویه با عنوان «عهد اردشیر» به دست داده است.[۵۴]↓ این رساله در نهایه الأرب با عنوان «نسخه ی عهد اردشیر الی ابنه سابور» نیز آمده است.[۵۵]↓ مسعودی نیز اشاره ای کوتاه بدان دارد.[۵۶]↓ این رساله بسیار شهرت داشت، چنان که نویسنده ی «مجمل التـّواریخ» می نویسد : «نسخت عهد اردشیر معروفست» و در جایی دیگر برای نشان دادن اهمیت عهد عبدالله بن طاهر برای پسرش می نویسد : «و او را عهدی نوشت چون بخواست رفتن  اندر وعظ و کار سیاست سخت عظیم نیکو و پرفایده، و آن را برابر عهد اردشیر بابکان شمرند».[۵۷]↓ به گزارش طبری [۵۸]↓ و ثعالبی [۵۹]↓ مندرجات این کتاب سرمشق انوشروان بود. از این رساله نگارشی به عربی در دست است که پژوهنده ی استاد «احسان عباس» آن را با مقدمه ای پربار انتشار داده است و به فارسی نیز ترجمه شده است.[۶۰]↓
  4. روایت عهد هرمزد به پسرش بهرام.[۶۱]↓ از عهدنامه های نسبتا بلند در شاهنامه است که در متون دیگر نیامده است. تنها مسکویه نوشته است که به هرمزد حکایات بسیار نسبت می دادند.[۶۲]↓ در شاهنامه شرح پادشاهی او تنها از همین عهدنامه و یک خطبه تشکیل شده است که آن نیز نسبتا بلند است .
  5. داستان شاپور ذوالاکتاف و مالکه دختر طایر.[۶۳]↓ طبری و مسعودی نیز این داستان را دارند. ولی در جزئیات با روایت شاهنامه تفاوت های بسیار دارد. در روایت طبری و مسعودی نام زن «نضیره» دختر «ضیزن» است.[۶۴]↓ مسکویه [۶۵]↓ و بلعمی [۶۶]↓ روایت طبری را فشرده کرده اند. ثعالبی نیز این داستان را نقل کرده است.[۶۷]↓ در روایت او آغاز داستان مانند روایت شاهنامه و پایان آن مانند روایت طبری است. این داستان همچنین در «نهایه الأرب» [۶۸]↓ و فشرده تر در «اخبارالطّوال» [۶۹]↓ نیز آمده است و هر دو به یک اصل برمی گردند. در این دو اثر نام دختر «مُلـََیکه» دختر ضیزن است. در این دو کتاب نیز آغاز داستان مانند روایت شاهنامه و پایان آن مانند روایت طبری است. از اختلافات دیگر این که در شاهنامه و نهایه الأرب و اخبارالطّوال این داستان در زمان شاپور ذوالاکتاف روی می دهد، ولی طبری و مسکویه و بلعمی و ثعالبی آن را از زمان شاپور اردشیر دانسته اند. در نهایه الأرب عنوان این داستان حدیث ضیزن الغَسّانی است. در آنجا نام دختری که بر شاپور دل می بازد مُلَیکه دختر ضیزن است. به گزارش مجمل التـّواریخ در سیرالملوک این ماجرا به شاپور پسر اردشیر نسبت داده شده بود [۷۰]↓. نویسنده ی این کتاب این مطلب را در شرح پادشاهی شاپور ذوالاکتاف نیز بازگو می کند و در آنجا به کتابی به نام «پیروزنامه» نیز اشاره دارد [۷۱]↓ که دقیقا روشن نیست که آیا این داستان در آن کتاب نیز که بر ما شناخته نیست بود یا نه. ولی آنچه در نهایه الأرب به نقل از ابن مقفع در زمان شاپور اردشیر رخ داده است ، ساختن چند شهر به دست اسیران رومی به سرکردگی «برنانوس» است [۷۲]↓ که در شاهنامه نیز در زمان شاپور اردشیر رخ می دهد.[۷۳]↓ ولی برنانوس که در شاهنامه نامش «برانوش» است، در هر دو پادشاهی نقشی دارد، هرچند متفاوت. به هر روی، جای تردیدی نیست که برخی از روایات این دو پادشاهی جابجا شده اند. همچنین تفاوت های ریز و درشت بسیار در روایت های موجود داستان شاپور و مالکه نشان می دهند که از این داستان نگارش های گوناگون وجود داشت. یک دلیل دیگرِ شهرت بسیار این داستان، اشعار شاعران عرب درباره ی آن است که برخی از آنها را طبری و ثعالبی نقل کرده اند.
  6. داستان رفتن شاپور ذوالاکتاف به روم به ناشناخت.[۷۴]↓ ابن ندیم [۷۵]↓ و ثعالبی [۷۶]↓ نیز شرح کوتاهی از این داستان دارند و با وجود کوتاهی، به ویژه در الفهرست، در جزئیات با یکدیگر اختلاف دارند. روایت ثعالبی چیزی میان آن دو روایت دیگر است. در مجمل التـّواریخ نیز اشاره ی کوتاهی به این داستان شده که برگرفته از شاهنامه است، ولی در پایان می گوید :

«و به روایتی گویند [ شاپور ] از لشکرگاه رومیان بگریخت و در شهر گندیشاپور و در شهر شد و آن را قصّه هاست».[۷۷]↓

این توضیح نشان می دهد که از این داستان نیز باید روایتی جز آنچه در شاهنامه هست وجود داشته بوده باشد، چنان که ابن ندیم نیز به اختلاف روایات این داستان اشاره کرده است .

  1. داستان بهرام گور با کنیزک چنگی.[۷۸]↓ این داستان را ثعالبی [۷۹]↓ و نویسنده ی نهایه الأرب [۸۰]↓ نیز آورده اند. در شاهنامه نام دخترِ چنگی «آزاده» و در دو اثر دیگر «آزاده وار» است. ولی پیش از این مؤلفان، ابن قتیبه (درگذشته به سال ۲۷۶ قمری) به نقل از «سیرالعجم» چکیده ای از این داستان را آورده است.[۸۱]↓ پس از او «ابن فقیه همدانی» کوشکی را در دهکده ای به نام «جوهسته» در سه فرسنگی همدان توصیف می کند که چهره ی دخترک چنگی را بر آن کنده بودند و داستانش را به پهلوی نوشته بودند. همچنین در نیم فرسنگی آنجا بر تپه ای گور آن آهو بود که بهرام کشته بود.

   ابن فقیه سپس داستان دختر چنگی را شرح می دهد و در پایان، دو قطعه شعر را نقل می کند که هر یک به توصیف آن داستان پرداخته اند.[۸۲]↓ شرح ابن فقیه و مضمون اشعار با آنچه فردوسی آورده است در رئوس مطالب همخوانی دارند. در مجمل التـّواریخ [۸۳]↓ اشاره ی کوتاهی به این داستان شده و افزوده است که آن داستان را «بر صورت ها نگارند». به گزارش این کتاب محل این داستان را در کتاب همدان در همدان نوشته بودند. گزارش این کتاب با گزارش ابن فقیه همخوانی دارد. نظامی نیز این داستان را به شعر درآورده، ولی پایان آن را تغییر داده است.[۸۴]↓ برخی منابع روایات دیگری نیز درباره ی هنر تیراندازی بهرام گور آورده اند. از جمله روایت کشتن شیر و گور و روایت کشتن دو آهو که صحنه ی آنها را نیز مصوّر، کرده بودند.[۸۵]↓

  1. داستان تاج برگرفتن بهرام از میان شیران.[۸۶]↓ این داستان را طبری [۸۷]↓، مسکویه [۸۸]↓ نهایه الأرب [۸۹]↓، بلعمی [۹۰]↓، ثعالبی [۹۱]↓ و برخی متون دیگر نیز نقل کرده اند.
  2. داستان رفتن بهرام گور به رسولی برِ شَنگـُل هند.[۹۲]↓ موضوع داستان همان است که در برخی از دیگر داستان های ایرانی و حماسه های دیگر جهان می آید و آن به ناشناس رفتن شاه یا پهلوان به سرزمین دشمن است و در آنجا پس از هنرها و دلیری هایی که از خود نشان می دهد ، سرانجام به هویت او پی می برند [۹۳]↓ و غالبا با خواسته و زن به کشور خود بازمی گردد. در شاهنامه داستان رفتن بهرام به هند نسبتا دراز است. بهرام در هند در کشتی دو تن را بر زمین می افکند، هنر خود را در تیراندازی نشان می دهد، کرگدن و اژدها می کشد و سپس «سپینود» دختر «شنگل» را به زنی می گیرد و به ایران بازمی گردد. مورخان دیگر، از جمله طبری [۹۴]↓، مسکویه [۹۵]↓، بلعمی [۹۶]↓ و ثعالبی [۹۷]↓ این داستان را کوتاه کرده اند و در روایت آنها بهرام در هند تنها فیل می کشد.
  3. داستان آوردن بهرام لوریان را از هندوستان.[۹۸]↓ حمزه [۹۹]↓، ثعالبی [۱۰۰]↓ و مجمل التـّواریخ [۱۰۱]↓ نیز فشرده ی این داستان را نقل کرده اند. در مجمل التـّواریخ نام این خنیاگران یک جا مانند شاهنامه «لوریان» و یک بار «کوسان»(پهلوی Gōsān) نامیده شده است :

«پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواستند و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود».

  1. داستان بخشیدن بهرام خراج را و اندرزکردن.[۱۰۲]↓ این روایت را نهایه الأرب [۱۰۳]↓ و ثعالبی [۱۰۴]↓ نیز دارند.
  2. داستان حرام کردن می.[۱۰۵]↓ این روایت را تا آنجا که نگارنده دیده است جز فردوسی، تنها ثعالبی نقل کرده [۱۰۶]↓ و آن هم نه در پادشاهی بهرام گور، بلکه در پادشاهی کیقباد و با تفاوت هایی در جزئیات.
  3. نامه ی بهرام به نرسی و نکوهش ایرانیان.[۱۰۷]↓ پس از پیروزی بر خاقان. در حالی که بلعمی تنها اشاره ای کوتاه بدین نامه کرده است و طبری و مسکویه کمی بیشتر نقل کرده اند، در نهایه الأرب بیش از سی سطر متن چاپی را گرفته است.[۱۰۸]↓ به گزارش طبری و مسکویه نامه ای که بهرام گور درباره ی پیروزی خود بر خاقان نوشته بود، در بلاغت و شیوایی شهرت داشت و به گزارش مسکویه ایرانیان آن نامه را نگهداری می کردند. از اینجا روشن می گردد که به زبان پهلوی کتابی مستقل در شرح پیروزی بهرام گور بر خاقان وجود داشت که به صورت نامه تألیف شده بود و این شیوه یکی از قالب های ادبیات پهلوی بود که «نامه ی تنسر» و برخی نامه های دیگر منسوب به انوشروان نمونه های دیگری از این قالب ادبی بودند.
   در شاهنامه چند داستان دیگر نیز به بهرام گور نسبت داده شده اند که نگارنده آنها را در منابع دیگر (که از شاهنامه نگرفته باشند) ندیده است :
  1. داستان بهرام با لنبک و براهام جهود.[۱۰۹]↓
  2. داستان دهی که به یک سخن خراب و به یک سخن آبادان شد.[۱۱۰]↓
  3. داستان بهرام با دختران آسیابان.[۱۱۱]↓
  4. داستان یافتن بهرام گور گنج گاوان که جمشید نهاد.[۱۱۲]↓
  5. داستان بهرام گور با مرد بازرگان و شاگرد.[۱۱۳]↓
  6. داستان بهرام گور با زن پالیزبان.[۱۱۴]↓
  7. داستان بهرام گور با دختران برزین.[۱۱۵]↓
  8. داستان بهرام گور با ماهیار گوهرفروش.[۱۱۶]↓
  9. داستان بهرام گور با فرشیدورد.[۱۱۷]↓
  10. روایت فرستاده ی قیصر در دربار بهرام و پرسش های او از موبد موبدان.[۱۱۸]↓ ابن ندیم عنوان کتاب «ارسال ملک الروم الفلاسفه الی ملک الفرس یسئله عن اشیاء من الحکمه»[۱۱۹]↓ را دارد که در آن نام پادشاه ایران نیامده است، ولی عنوانی را نیز در همان جا دارد که در آن پادشاه ایران انوشروان است.

   ممکن است برخی از این داستان ها در یک کتاب گردآوری شده بودند، یعنی به بهرام گور نیز کارنامه ای نسبت می دادند. به این نکته نیز اشاره گردد که برخی روایات دیگر نیز که ظاهرا تاریخی اند، در واقع افسانه هایی بزرگ بر گِرد یک هسته ی تاریخی کوچک بیش نبوده اند. از این جمله اند،  گزارش پرورش بهرام در نزد نعمان و منذر و ساختن کاخ خورنه، اسب برگزیدن بهرام، رفتن بهرام گور به بهانه ی شکار به جنگ خاقان که همه بسیار شهرت داشتند و طبری، بلعمی، فردوسی، ثعالبی و برخی مورخان دیگر درباره ی آنها  گزارش کرده اند. روایت نخستین اساس اصلی «هفت پیکر» نظامی نیز هست . آنچه درباره ی پادشاهی بهرام گور گفته شد، درباره ی شرح برخی پادشاهی های دیگر نیز درست است. به انوشروان و زمان او نیز نوشته هایی منسوب است :

  1. روایت نامه نوشتن نوشین روان به کارداران خویش.[۱۲۰]↓ مضمون این روایت سفارش انوشروان به کارداران خود در دادگری و گذاشتن رسم مالیات است. آنچه در شاهنامه آمده شرح کوتاهی است از آنچه درباره ی رسم خراج در زمان خسرو در منابع دیگر هست.[۱۲۱]↓ ابن ندیم نیز عنوان های کتاب «کسری الی زعما الرعیّه فی لشکر» و کتاب «ما کتب به کسری الی المرزبان و اجابته اباه»[۱۲۲]↓ را نام برده است.
  2. روایت خواب نوشین روان و آوردن بوذرجمهر.[۱۲۳]↓ ثعالبی نیز این روایت را دارد.[۱۲۴]↓
  3. روایت هفت بزم نوشین روان با موبدان و بوذرجمهر.[۱۲۵]↓ در نهایه الأرب نیز این روایت از نوشته ی ابن مقفع به تفصیل نقل شده است.[۱۲۶]↓ همچنین مسعودی مطالب بزم چهارم را گزارش کرده است.[۱۲۷]↓
  4. روایت مهبود دستور نوشین روان.[۱۲۸]↓ ثعالبی نیز این روایت را گزارش کرده است.[۱۲۹]↓ از این روایت که شاید هسته ی تاریخی داشته، گویا چیزی به گوش رویدادنگار بیزانسی «پرُکُپیوس» قیصری نیز رسیده بود [۱۳۰]↓ و او که کینه ی سختی نسبت به خسرو داشته، در اینجا نیز فرصتی برای حمله بدو یافته است .
  5. روایت اندرز بوذرجمهر به نوشین روان.[۱۳۱]↓ به زبان پهلوی پندنامه ای منسوب به بزرگمهر بختگان در دست است که مضمون برخی از پندهای آن با مضمون برخی بیت های اندرز بوذرجمهر در شاهنامه همخوانی دارد.[۱۳۲]↓ در منظومه ی «کوش نامه» نیز «کامداد» دستور «آبتین» پرسش هایی از «سلکت» و «برماین» می کند و پاسخ هایی می گیرد که مضمون برخی پرسش ها و پاسخ ها با برخی پرسش های انوشروان و پاسخ های بزرگمهر همخوانی دارد.[۱۳۳]↓ در عربی و فارسی اندرزهای فراوانی به بزرگمهر نسبت داده اند.[۱۳۴]↓ از آن میان اندرزهای او در نهایه الأرب [۱۳۵]↓ و نمونه هایی در «عیون الأخبار» .[۱۳۶]↓
  6. روایت شطرنج و نرد.[۱۳۷]↓ ثعالبی نیز این گزارش را دارد.[۱۳۸]↓ همچنین به پهلوی رساله ای درباره ی شطرنج و نرد هست [۱۳۹]↓ که با متن فارسی و عربی آن خویشاوندی دارد.
  7. داستان گو و طلخند .[۱۴۰]↓ نگارنده درباره ی این داستان در جای دیگری چیزی ندیده است.
  8. روایت برزویه و آوردن کلیله و دمنه.[۱۴۱]↓ در آثار عربی و فارسی درباره ی این کتاب که ترجمه ی پهلوی آن به سریانی و به عربی (از ابن مقفع) و ترجمه ی عربی آن به فارسی و نگارش های دیگری از آن در دست است، سخن بسیار رفته است. آنچه با گزارش فردوسی خویشاوند است، گزارش ثعالبی است.[۱۴۲]↓ ثعالبی در پایان گزارش خود مانند فردوسی از ترجمه ی ابن مقفع به عربی و نظم رودکی به فرمان «نصربن احمد سامانی» یاد کرده است. ترجمه ی بلعمی از دست رفته و از نظم رودکی جز بیت هایی پراکنده چیزی برجای نمانده است.
  9. روایت خشم گرفتن نوشین روان بر بوزرجمهر و درج سربسته.[۱۴۳]↓ ثعالبی نیز این روایت را گزارش کرده است.[۱۴۴]↓ به گزارش مسعودی [۱۴۵]↓ بزرگمهر وزیر خسروپرویز بود و به تهمت زندیق ثنوی، یعنی گرایش مانوی زندانی و کشته شد. ابن قتیبه نیز به زندانی شدن بزرگمهر و کشته شدن او اشاره دارد.[۱۴۶]↓
  10. توقیع نوشین روان.[۱۴۷]↓ توقیع پاسخ های اندرزی، سیاسی و حکمی پادشاه به پرسش های بزرگان از او بوده، در جملاتی کوتاه و گاه مُسَجَّع که گویا آن را به فارسی «دستینه» (پهلوی dastēnag *) می گفتند. در آثار عربی و فارسی بیشترین توقیعات را به انوشروان نسبت داده اند. از آن میان «دستورنامه ی کسروی» که در زمان شاه عباس دوم (سده ی یازدهم قمری) از عربی به فارسی ترجمه شده است و متن عربی آن که ترجمه از پهلوی بوده مانند اصل پهلوی در دست نیست . این کتاب دارای ۱۷۳ توقیع است.[۱۴۸]↓ ثعالبی زیر عنوان «غرر و نکت من کلام انوشروان» چند تا از توقیعات او را با اندرزهای او درهم آمیخته است.[۱۴۹]↓ مسعودی نیز اندرزهای بزرگمهر را با چند توقیع انوشروان یک جا آورده است.[۱۵۰]↓ در قابوسنامه تمام باب هشتم کتاب به پندهای انوشروان اختصاص داده شده است که شامل ۵۵ پند است.[۱۵۱]↓ همان گونه که در بالا اشاره شد، هم پندهای بزرگمهر و انوشروان درهم آمیخته اند و هم اندرزهای انوشروان با توقعیات او. در جزو اندرزهای انوشروان قطعه ای نیز به پهلوی با عنوان اندرز خسرو قبادان در دست است.[۱۵۲]↓ همچنین در «تفسیر طبری» آمده است که به فرمان انوشروان هزار پرده ی سرخ به خط سبز در روز و هزار پرده ی سبز به رنگ سرخ در شب آویخته بودند. بر پرده های سرخ نوشته بودند : «کارکردن باید که خوردن باید» و بر پرده های سبز : «خوردن باید که مردن باید».[۱۵۳]↓
  11. روایت پرسش موبد از نوشین روان و پاسخ او.[۱۵۴]↓ این روایت را می توان دنباله ی روایت پیشین گرفت. تفاوت آنها در این است که در روایت پیشین پرسش ها را اشخاص گوناگون و ناشناس می کنند و پاسخ ِشاه در برخی موارد با «به توقیع (گفت)» آغاز می گردد. در حالی که در این روایت پرسش ها را تنها یک موبد از شاه می کند و در پاسخ شاه لفظ «توقیع» به کار نرفته است. روایت پیشین شامل ۳۴ و این روایت شامل ۳۸ پرسش و پاسخ اند. در شاهنامه سه روایت نیز مربوط به خسرو و هرمزد هست :
  12. پند نوشین روان به هرمزد.[۱۵۵]↓
  13. ولیعهدکردن خسرو هرمزد را و پرسش موبدان از او .[۱۵۶]↓
  14. نامه نوشتن نوشین روان به هرمزد.[۱۵۷]↓ ثعالبی [۱۵۸]↓، یعقوبی [۱۵۹]↓ و دینوری [۱۶۰]↓ هر یک اشارات کوتاهی به این روایات دارند و غالبا آنها را درهم آمیخته اند. نهایه الأرب [۱۶۱]↓ و ترجمه ی فارسی آن تجارب الامم [۱۶۲]↓ شرح بیشتری دارند. ولی این که این روایات چنان که در شاهنامه مشخص دیده می شود، هر یک روایتی جداگانه اند، از عنوان هایی که ابن ندیم ذکر کرده روشن می گردد : کتاب «عهد کسری الی ابنه هرمز یوصیه حین اصفاء الملک و جواب هرمز اباه»، دیگر : کتاب «عهد کسری الی من ادرک التعلیم من بیته (بنیه)»، دیگر : کتاب «عهد کسری انوشروان الی ابنه الذی یسمی عشَّ (عین) البلاغه».[۱۶۳]↓
نوشته هایی نیز منسوب به زمان هرمزد  پسر انوشروان بود :
  1. روایت بریدن دم و گوش اسپ پرویز و روایت غوره چیدن یکی از سواران از تاکستان دهقان.[۱۶۴]↓ این دو روایت را دینوری، طبری، مسکویه، بلعمی، ثعالبی و نویسنده ی نهایه الأرب نیز گزارش کرده اند.[۱۶۵]↓ نگارنده تردیدی ندارد که درباره ی دادگستری هرمزد و آبادانی ها و ساختن بناها و دادن آزادی مذهبی و دیگر کارهایی که به او نسبت داده اند ، کتاب مستقلی به پهلوی وجود داشت.

 

روی جلد ترجمه ای از « شاهنامه ی فردوسی » ، به زبان انگلیسی

روی جلد ترجمه ای از « شاهنامه ی فردوسی » ، به زبان انگلیسی

 

   نوشته های منسوب به زمان بهرام چوبین و خسروپرویز نیز قابل توجه اند :
  1. روایت دیدن بهرام چوبین بخت خود را.[۱۶۶]↓ این روایت تا آنجا که نگارنده کاوش کرده است، تنها در دو مأخذ دیگر آمده است. یکی در نهایه الأرب [۱۶۷]↓ و دیگر در تاریخ بلعمی. ولی در این مأخذ دوم در بسیاری از دستنویس های کتاب نیست، بلکه در یک دستنویس با عنوان «خبر بهرام شوبینه با دختر پری»[۱۶۸]↓ و در یک دستنویس دیگر متعلق به کتابخانه ی ملی ایران [۱۶۹]↓ آمده است. بلعمی در آغاز کار بهرام چوبین نوشته است «و محمد بن جریر طبری حدیث بهرام شوبین تمام نگفته است و من به کتاب اخبار ملوک عجم تمام یافتم و بگویم.»[۱۷۰]↓
  2. روایت طلسم ساختن رومیان.[۱۷۱]↓ این روایت تا آنجا که نگارنده کاویده است تنها در شاهنامه آمده است. ابن ندیم در فن دوم از مقاله ی هشتم «الفهرست»[۱۷۲]↓ از برخی نوشته های مربوط به طلسم و نیرنگ نام برده است. مؤلف ساحری را بیشتر به هندیان و ترکان نسبت داده و تألیفات آن را بیشتر به هندیان، رومیان و تازیان منسوب کرده است، ولی نام و عنوانی که بتوان از آن به یک روایت ایرانی نیز پی برد ، نیامده است. کاربرد واژه ی معرب «نیرنج» در معنی منفی آن باید در عهد اسلامی پدید شده باشد. از سوی دیگر، ایرانیان نیز ساحری و جادو و ساختن طلسم را به دشمنان خود نسبت می دادند [۱۷۳]↓ و از این رو محتمل است که آنها نیز نوشته ای در این موضوع داشتند .
  3. داستان بهرام چوبین در ترکستان .[۱۷۴]↓ این داستان در اصل پهلوی و ترجمه ی عربی و فارسی آن شهرت داشت و چنان که مسعودی گزارش کرده است «کتاب جداگانه ای» بود.[۱۷۵]↓ کتاب بهرام شوبین که به گزارش ابن ندیم به دست «جبله بن سالم» به عربی ترجمه شده بود [۱۷۶]↓ باید همین کتاب بوده باشد.[۱۷۷]↓ پس از فردوسی، بیش از همه به ترتیب نویسنده ی نهایه الأرب [۱۷۸]↓ و دینوری [۱۷۹]↓ و ثعالبی [۱۸۰]↓ بدان پرداخته اند. یعقوبی [۱۸۱]↓، بلعمی [۱۸۲]↓، طبری [۱۸۳]↓ و مسکویه [۱۸۴]↓ نیز فشرده ای از آن را نقل کرده اند. محتمل است که دنباله ی این داستان تا ازدواج پرویز با گردیه ، خواهر بهرام چوبین که در مأخذ نامبرده آمده است، همه جزو داستان تاریخی بهرام چوبین بوده باشد. به هر روی، این داستان و چند داستان دیگر، از جمله روایاتی هستند که از راه آنها می توان وجود دو تا سه نگارش خداینامه را ثابت نمود.[۱۸۵]↓
  4. داستان خسرو با شیرین.[۱۸۶]↓
  5. داستان تخت طاقدیس.[۱۸۷]↓
  6. داستان باربد.[۱۸۸]↓
  7. داستان ایوان مدائن.[۱۸۹]↓ چهار داستان اخیر را در مآخذ دیگر ظاهرا تنها گزارش ثعالبی به عنوان روایاتی مستقل معرفی می کند.[۱۹۰]↓ ولی اشارات فراوان هرچند کوتاه در مآخذ دیگر تردیدی در استقلال این روایات نمی گذارند. ساختن ایوان مدائن را به انوشروان نیز نسبت می دادند.[۱۹۱]↓ درباره ی تخت طاقدیس گزارشی نیز از یک رویدادنگار رومی به نام «کدرنوس» داریم.[۱۹۲]↓ بلعمی حتی به ماجرای شیرین و فرهاد که بیشتر در خسرو و شیرین نظامی و مُقلدان او شهرت یافته اشاره نموده است.[۱۹۳]↓ گزارش «ابن فقیه» و اشعار عربی که او و نویسندگان دیگر در توصیف ایوان مدائن، شبدیز، فهلبد (باربد) و شیرین نقل کرده اند [۱۹۴]↓، نشان می دهند که موضوع های نامبرده که آنها را در شمار نفائس دربار پرویز برمی شمردند، در همان سده های نخستین هجری از شهرت بزرگی برخوردار بودند و آوازه ی آنها تازه با خسرو و شیرین نظامی آغاز نگشته بود .
  8. روایت بزرگی خسروپرویز.[۱۹۵]↓ به جز نوشته های مستقل درباره ی برخی از نفائس دربار پرویز، شرح همه ی آن نفائس یک جا نیز وجود داشت که در آن درباره ی تخت طاقدیس، گنج های خسرو، همچون گنج بادآورد، گنج عروس، گنج طاوس، گنج افراسیاب، و دیگر کوزه ی ابری، دستارچه ی آذرشب، ایوان مدائن، شطرنج، نرد، زرِمشت افشار، فیل سفید، شبدیز، باغ ها، مشکوی زرّین و حتی درباره ی شیرین، باربد، نِگیسا و سرگس گزارش کرده بود.[۱۹۶]↓ یکی دیگر از این نفائس، فرش بزرگی بود که در شاهنامه نام آن «شادورد بزرگ» است و طبری آن را «بهار کسری» نوشته و تازیان آن را «قِطـْف» می نامیدند.[۱۹۷]↓ همان گونه که در بالا اشاره شد، به گمان نگارنده درباره ی هر یک از این نفائس بالا یا دست کم مشهورترین آنها نوشته ای جداگانه وجود داشت و سپس آنها را در یک جا و از جمله در خداینامه نیز توصیف کرده بودند. این نظر را نویسنده ی مجمل التـّواریخ نیز تأیید می کند. او نخست درباره ی این نفائس می نویسد : «و این هر یک را قصه هست که چگونه بودست و چگونه بدست افتاد» و سپس در شرح آشپزخانه ی پرویز آورده است : «و در سیرالملوک چنان خواندم …»[۱۹۸]↓
  9. داستان گراز.[۱۹۹]↓ این داستان تاریخی شرح شورش سردار پرویز و گریختن او به روم است. ابن ندیم از کتابی با عنوان «شهریزاد مع ابرویز»، نام برده است [۲۰۰]↓ که باید ترجمه ی عربی همین داستان بوده باشد. فشرده ی این داستان را طبری [۲۰۱]↓، مسعودی [۲۰۲]↓، مسکویه [۲۰۳]↓، ابن بلخی [۲۰۴]↓، نویسنده ی نهایه الأرب [۲۰۵]↓ و مقدسی [۲۰۶]↓ آورده اند و در منابع دیگر نیز اشاراتی کوتاه به آن هست. این «شهربراز» که فردوسی آن را گراز نامیده است، همان است که پس از «اردشیر شیروی» برای چهل و اندی روز با لقب «فرائین» به پادشاهی و سپس به قتل رسید و در برخی منابع نیز بدان اشاره شده است.[۲۰۷]↓
  10. روایت نامه ی شیرویه به پرویز و پاسخ آن.[۲۰۸]↓ این روایت را طبری [۲۰۹]↓، دینوری [۲۱۰]↓، مسکویه [۲۱۱]↓، بلعمی [۲۱۲]↓، ثعالبی [۲۱۳]↓، نویسنده ی نهایه الأرب [۲۱۴]↓ و مآخذ دیگر آورده اند.[۲۱۵]↓ باید توجه داشت که محتوای این روایت در اصل ِپهلوی تنها محدود به اتهامات شیرویه و دفاع پرویز نبود، بلکه همچنان که در ترجمه های عربی و فارسی آن نیز می بینیم، چه در اینجا و چه در روایات دیگر، به برخی مسائل فرعی برای مثال در اینجا به چگونگی گزینش کشنده ی پرویز و یا گفتگوی فرستنده ی شیرویه با نگهبان پرویز و یا افتادن به از تخت پرویز بر زمین و دیگر و دیگر  پرداخته شده بود و حتی بیشتر از منابع موجود. به سخن دیگر، چنان که ما در یادداشت های شاهنامه نشان داده ایم، همانگونه که چون روایاتی از منابع اصلی تر مانند «تاریخ الرسل» و «تاریخ بلعمی» و «شاهنامه» و «نهایه الأرب»، به دست مسکویه، ثعالبی، ابن بلخی، ابن اثیر، گردیزی و نویسنده ی «مجمل التـّواریخ» می افتند، قاعدتا کوتاه تر و فشرده تر می گردند، به همین گونه این روایات هنگامی که از نگارش ِاصلی و جداگانه ی خود به پهلوی به خداینامه و از آنجا به ترجمه های عربی و فارسی آن رسیده اند، هربار کوتاه تر شده اند.
  11. داستان شیرویه با شیرین.[۲۱۶]↓ این روایت را ثعالبی [۲۱۷]↓ نیز دارد و فشرده ای از آن در کتاب «المحاسن و الأضداد» منسوب به جاحظ [۲۱۸]↓ هم آمده است و جاحظ به احتمال زیاد آن را از «موسی بن عیسی کسروی» گرفته بود.[۲۱۹]↓
  12. خطبه ها. در شاهنامه برخی پادشاهان هنگام بر تخت نشستن خطبه ای ایراد می کنند که اعلام روش و برنامه ی فرمانروایی آنهاست. در شاهنامه در سرگذشت شاهان پیشدادی و کیانی ، چنان که خواهیم دید، اهمیت خطبه کمتر است. برعکس پادشاهان ساسانی به جز چند استثناء همه خطبه می خوانند. طول بیشتر خطبه ها تا ۲۵ بیت می رسد، ولی خطبه ی بهرام گور [۲۲۰]↓ و انوشروان [۲۲۱]↓ و پسرش هرمزد [۲۲۲]↓ بلندتر و میان ۴۰ تا ۵۰ بیت اند. بهرام گور هشت روز پیاپی خطبه می خواند. محتوای خطبه ها در بسیاری نکات ناگزیر مکررند. چون مثلا نگهداشت داد و دهش و آبادانی و رفع ستم را همه ی شاهان ظاهرا وظیفه ی خود می دانستند. ولی برخی خطبه های بلندتر حاوی نکات تازه ای نیز هستند. در منابع دیگر خطبه ی شاهان کمتر آمده است. برای مثال طبری و به پیروی از او بلعمی و ثعالبی گهگاه به این بسنده کرده اند که در روز تاجگذاری ِپادشاه مردم او را دعا کردند و او سپاس گفت، ولی به ندرت خطبه ی پادشاه را نقل کرده اند. یعقوبی خطبه ی انوشروان و پسرش هرمزد را [۲۲۳]↓ و بلعمی خطبه ی یزدگرد بهرام را [۲۲۴]↓ بسیار کوتاه آورده اند. مسکویه به خطبه ی بهرام گور که هفت روز مردم را پذیرفت اشاره کرده است.[۲۲۵]↓ این حقیقت شاید این گمان را پدید آورد که فردوسی بسیاری از این خطبه ها را، خود ساخته و یا تنها در مأخذ او بوده اند. ولی کتاب نهایه الأرب این گمان را رد می کند. در این کتاب کمابیش مانند شاهنامه، بیشتر پادشاهان خطبه می خوانند [۲۲۶]↓ که در میان آنها خطبه ی بهرام شاپور و بهرام گور (که سه روز خطبه می خواند) نسبتا بلند و خطبه ی انوشروان با ۴۴ سطر و خطبه ی پسر او هرمزد با ۵۷ سطر و خطبه ی اردشیر با ۸۶ سطر بسیار بلنداند.[۲۲۷]↓

   ولی باز دینوری با آن که با نهایه الأرب دارای مأخذ مشترک است، به شیوه ی منابع دیگر خطبه ها را زده و تنها خطبه ی هرمزد انوشروان را مانند نهایه الأرب بسیار بلند نقل کرده است.[۲۲۸]↓ نکته ی دیگری که اصالت این خطبه ها را تأیید می کند این است که نویسنده ی نهایه الأرب سه بار روایت خود را به نقل از ابن مقفع ذکر کرده و حتی یک بار نام ترجمه ی او سیرالملوک را آورده است.[۲۲۹]↓ همچنین مسعودی می نویسد که در کتاب های پیشین خود «اخبار، سرگذشت، اندرزها، عهدها، نامه ها، توقعیات، سخنان هنگام تاجگذاری و نامه های …» پادشاهان را آورده بود.[۲۳۰]↓ بنابراین این خطبه ها همه در خداینامه بوده اند. ولی آیا این خطبه ها را در کتاب جداگانه ای نیز گردآوری کرده بودند ؟

   نکته ی دیگر این که، گویا شاهان، این خطبه ها را از روی نوشته می خواندند [۲۳۱]↓ و یا کس دیگری آن را می خواند [۲۳۲]↓ که دلیل بر این است که این سخنان را از پیش و محتملا به کمک الگوهای پیشین تألیف می کردند و نه این که پادشاه در روز تاجگذاری هر چه به ذهنش می رسید بر زبان می راند.

   اینها برخی از نوشته هایی بودند که ما بر اساس بخش ساسانیان در شاهنامه بررسی کردیم. در منابع دیگر نیز از آثاری نام رفته است که آنها نیز از راه برخی از نگارش های خداینامه به اصلی جداگانه برمی گشتند، ولی در شاهنامه نیامده اند. ما اینک فهرستی از این آثار را نیز معرفی می کنیم .

  1. عهد شاپور. ثعالبی عهد طویلی را به شاپور نسبت می دهد و از آن برگزیده ای نقل می کند.[۲۳۳]↓ بیشتر از ثعالبی نقل نویسنده ی نهایه الأرب [۲۳۴]↓ و بیشتر از این کتاب نقل عامری است که مأخذ خود را چندبار خداینامه نامیده است.[۲۳۵]↓ طبری [۲۳۶]↓ و مسعودی [۲۳۷]↓ نیز از آن یاد کرده اند. در تألیفات دیگر نیز از آن نام رفته است.[۲۳۸]↓ در شاهنامه در پایان پادشاهی شاپور پنج بیتی در اندرز شاپور به پسرش آمده است [۲۳۹]↓ که باید آن را جزو اندرزهایی گرفت که غالبا در پایان پادشاهی ها می آیند.
  2. داستان بهرام و نرسی . در شاهنامه آمده است که هنگامی که بهرام گور به جنگ خاقان رفت، برادرش «نرسی» را جانشین خود کرد. این گزارش در برخی منابع دیگر نیز آمده است و درباره ی رفتن بهرام به هند نیز تکرار شده است. ولی طبری از یک «مهرنرسی» (که بهرام او را از راه صمیمیت نرسی می خواند) نیز گزارش کرده است که وزیر بزرگ بهرام بود و سه پسر داشت که بهرام آنها را هیربد هیربدان و رییس دیوان خراج و سپهسالار کشور کرده بود و خود مهرنرسی را به روم فرستاد و او با توفیق بازگشت و سپس گوشه گیری گزید و چهار دهکده ساخت و در هر دهی آتشکده ای برپا کرد و در هر یک برای خود و پسران خود باغی ساخت و هر باغی را با کاشتن دوازده هزار درخت، خرماستان، زیتون ستان و سروستان نمود. این داستان که در چند منبع دیگر نیز آمده [۲۴۰]↓ در شاهنامه نیست، ولی داستانی جداگانه و بلند بود، چون به گزارش ابن ندیم به عربی ترجمه شده بود.[۲۴۱]↓ از این رو باید کوتاه شده ی آن به برخی از نگارش های خداینامه رفته و سپس فشرده ای از آن از راه ترجمه ی عربی خداینامه به تألیف طبری رسیده باشد.
  3. داستان بلاش با دختر ستوربان. از ترجمه ی عربی این داستان دو روایت در دست است : یکی کوتاه که جاحظ [۲۴۲]↓ نقل کرده و مأخذ او ترجمه ی عربی خداینامه از موسی بن عیسی کسروی است و دیگری درازتر در نهایه الأرب [۲۴۳]↓ که محتملا از سیرالملوک ابن مقفع گرفته شده است. در مجمل التـّواریخ [۲۴۴]↓ نیز اشاره ی کوتاهی به این داستان هست. به گزارش ثعالبی [۲۴۵]↓ به بلاش کتابی نیز در آشپزی و گویا کتابی هم در افسانه سرایی و مزاح و دلقک ها نسبت می دادند. این ها و کارهای دیگری که ثعالبی به بلاش نسبت داده است، از پادشاهی که تنها چهار سال فرمانروایی کرده بود شگفت است. از این رو به گمان نگارنده در اینجا میان بلاش ساسانی و یکی از بلاش های اشکانی (محتملا بلاش چهارم ۱۴۸ – ۱۹۲ میلادی) سهو شده است.[۲۴۶]↓
  4. عهد قباد. در نهایه الأرب از عهد قباد بن فیروز الی ابنه کسری بن قباد یاد شده است.[۲۴۷]↓ در شاهنامه نیز اشاره ای کوتاه به نامه های که قباد در سپردن پادشاهی به انوشروان نوشته بود آمده است [۲۴۸]↓ که باید بخشی از همان عهدنامه باشد، زیرا همان گونه که در نهایه الأرب، قباد، عهدنامه را به «قاضی القضات» می سپارد، در شاهنامه نیز نامه را نزد «موبد (موبدان) رام برزین» می گذارد.
  5. داستان کودکی انوشروان که ابن بلخی از آن یاد کرده است.[۲۴۹]↓
  6. روایت ریدگ خوش آرزو. داستانی است که ثعالبی روایت کرده است [۲۵۰]↓ و متنی به زبان پهلوی نیز با عنوان «Xusraw ud rēdag» در دست است [۲۵۱]↓ که با یکدیگر تفاوت هایی دارند. بخشی از این رساله توصیف زیبایی دلخواه در زن است و این خود موضوع روایت دیگری است که به زمان انوشروان نسبت داده اند و در برخی منابع آمده است.[۲۵۲]↓
  7. داستان مشکدانه و شاه زنان. ابن ندیم از این داستان با عنوان مسک زنانه و شاه زنان نام برده است [۲۵۳]↓ که در این عنوان «مسک زنانه» را باید گشته ی «مسکدانه»(= مشکدانه) دانست. خود داستان را جاحظ و نویسنده ی نهایه الأرب [۲۵۴]↓ نقل کرده اند و می توان گمان برد که در اینجا نیز جاحظ روایت خود را از کسروی و نویسنده ی دوم از ابن مقفع گرفته اند. جاحظ حکایات دیگری نیز از پرویز و شیرین و بهرام چوبین آورده که محتملا آنها را نیز از کسروی گرفته است.[۲۵۵]↓
  8. روایت رسم عرض کردن سپاه. موضوع آن عرض کردن سپاهیان است که دبیر عرض به نام «پاپک بیروان» هنگام اجرای فرمان انوشروان خود پادشاه را نیز استثناء نمی کند. این روایت را طبری [۲۵۶]↓ و بلعمی [۲۵۷]↓ و نویسنده ی نهایه الأرب [۲۵۸]↓ نسبتا به تفصیل آورده اند و یعقوبی [۲۵۹]↓ نیز به کوتاهی از آن یاد کرده است.
  9. توقعیات. پیش از این از توقیع انوشروان یاد کردیم . ولی به بسیاری از پادشاهان دیگر نیز توقیع و اندرز نسبت داده شده است و این دو قالب گاه در هم ریخته اند، اگرچه دو قالب گوناگون اند. به هر روی، طبری [۲۶۰]↓ ثعالبی [۲۶۱]↓ و برخی مؤلفان دیگر [۲۶۲]↓ توقیعاتی به اردشیر، به نرسی، به بهرام گور، به هرمزد انوشروان و به خسروپرویز نسبت داده اند.

   به گمان نگارنده، نه تنها آثاری که در بالا از آنها نام رفت، بلکه روایات بسیاری که ظاهرا رویدادهای تاریخی هستند، روایات آمیخته با افسانه اند که آنها نیز به گونه ی جداگانه و مستقل وجود داشتند، برای نمونه : روایت «جنگ بهرام گور با خاقان»، روایت «گریختن قباد از زندان و به زنی گرفتن دختر دهقان»، «شورش مزدک و مزدکیان»، روایت «وهرز و فتح یمن»، روایت «خواستگاری کسری از دختر خاقان»، روایت «ساختن شهر انطاکیه»، روایت «کشته شدن گستهم به دسیسه ی پرویز»، روایت «کشته شدن بندویه به فرمان پرویز» و دیگر و دیگر که درباره ی آنها در منابع ما به تفصیل سخن رفته است و از این رو در نگارش های خداینامه بوده اند .

تصویر روی جلدی که « استاد مرتضی ممیز » برای کتاب « برگزیده ی داستان های شاهنامه » ، نوشته ی دکتر احسان یارشاطر  کشیده است .

تصویر روی جلدی که « استاد مرتضی ممیز » برای کتاب « برگزیده ی داستان های شاهنامه » ، نوشته ی دکتر احسان یارشاطر  کشیده  است .

اکنون ما نگاهی نیز به شاهنامه از آغاز تا پایان اشکانیان می اندازیم :
  1. چنان که از گزارش طبری [۲۶۳]↓، حمزه ی اصفهانی [۲۶۴]↓، بلعمی [۲۶۵]↓، بیرونی [۲۶۶]↓، «مقدمه ی قدیم شاهنامه»[۲۶۷]↓ و ثعالبی [۲۶۸]↓ برمی آید، یکی از مهم ترین اختلاف های خداینامه ها مربوط به شرح آغاز آفرینش و پدید آمدن نخستین انسان و نخستین پادشاه بود که سپس تر در ترجمه های عربی و فارسی نیز با یکسان گیری گیومرث و آدم و درهم آمیختن روایات گوناگون ایرانی و سامی شدت گرفت. از این رو نگارنده ی خداینامه ها را گذشته از اختلافات ریز و درشت دیگر، به دو گروه دینی و شاهی تقسیم کرد .[۲۶۹]↓
  2. کتاب سگیگسران . ما پیش از این اشاره ی کوتاهی به این کتاب که تنها مسعودی از آن نام برده است کردیم.[۲۷۰]↓ شاید بخشی از این کتاب که هم با شاهنامه و هم با منابع دیگر همخوانی داشته به خداینامه راه یافته بوده باشد.
  3. کتاب پیکار . از این کتاب نیز تنها مسعودی نام برده است. او در مروج می نویسد :

«و این دژ (باب الان) را یکی از شاهان پیشین ایران به نام اسپندیار پسر بستاسف ساخت … و ایرانیان در اشعار خود از این دژ و ساخت آن به دست اسپندیار یاد کرده اند. اسپندیار در خاور با اقوام گوناگون بسیار جنگید . او به سرزمین ترکان رفت و شهر صفر را که در میان ایرانیان به تسخیرناپذیری زبانزد بود ویران کرد. کارهای اسپندیار و آنچه درباره ی او گفتیم در کتاب معروف به پیکار آمده که ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرده است.»[۲۷۱]↓

   و باز مسعودی در کتاب دیگر خود التـّنبیه با اشاره به گزارش بالا در کتاب مروج می نویسد :

«… و همچنین یاد کردیم از جنگ های ایرانیان با ترکان که آن را پیکار یعنی «جهاد» می گویند و جنگ با اقوام دیگر و جنگ های رستم دستان و اسفندیار در خراسان و سیستان و زابلستان …»[۲۷۲]↓

   از این گزارش ِمسعودی روشن می گردد که شرح جنگ های اسفندیار نیز مانند اخبار رستم در زبان پهلوی کتابی جداگانه داشت که در آن از جمله روایت دیگری از «یادگار زریران» نیز بود (که در آن روایت، چنان که در شاهنامه می بینیم، پس از کشته شدن زریر نقش اصلی را اسفندیار داشت)، دیگر داستان هفتخان اسفندیار و تصرف روئین دژ و دیگر جنگ یا جنگ های اسفندیار با رستم.

  1. داستان رستم و اسفندیار. نبرد رستم و اسفندیار جز در دو کتاب نامبرده در کتاب جداگانه ی دیگری نیز بود که ابن ندیم از آن یاد کرده و نوشته است که آن را «جبله بن سالم» به عربی ترجمه کرده بود.[۲۷۳]↓ درباره ی این داستان منابع دیگر نیز گزارش کرده اند که در جزییات همه یکسان نیستند.[۲۷۴]↓ از سوی دیگر، جنگ های اسفندیار، چنان که از سخن مسعودی درباره ی « پیکار» و نیز از «یادگار زریران» و برابر آن در شاهنامه برمی آید، همه جنگ های مذهبی بودند، با این تفاوت که در کتاب سگیگسران ، محتملا نقش مثبت را رستم داشت و در کتاب پیکار، اسفندیار. ولی این تفاوت در روایت شاهنامه از این داستان، تا حد زیادی برطرف شده و توازنی میان نقش دو پهلوان جای آن را گرفته است؛ هرچند در مجموع ، چه از نظر کمیّت و چه از نظر کیفیت ، کمی به سود اسفندیار می چربد. همچنین انگیزه ی مذهبی نیز جای خود را به دو برداشت گوناگون از آیین بندگی داده است و از انگیزه ی مذهبی تنها نشانه های اندکی برجای مانده است .[۲۷۵]↓
  2. خطبه ها. در شاهنامه برخی پادشاهان پیشدادی و کیانی همچون : گیومرث، فریدون، نوذر، زوطهماسپ، کیقباد، کیکاوس، کیخسرو و بهمن اصلا خطبه ندارند و خطبه ی شاهان دیگر نیز بسیار کوتاه است : هوشنگ ۱ بیت، طهمورت ۴ بیت، جمشید ۲ بیت، گشتاسپ ۴ بیت، همای ۵ بیت، داراب ۵ بیت، دارا ۶ بیت. خطبه ی دو پادشاه کمی بلندتر : اسکندر ۹ بیت، لهراسپ ۱۲ بیت، و از همه بلندتر خطبه ی منوچهر است در ۱۹ بیت.[۲۷۶]↓ برخلافِ فردوسی، ثعالبی برای بیشتر پادشاهان خطبه ای آورده است و تنها  گیومرث، نوذر، کیخسرو و دارا خطبه ندارند. در خطبه هایی که ثعالبی آورده، باز خطبه ی منوچهر با ۱۶ سطر از همه بلندتر است.[۲۷۷]↓

طبری نیز به بسیاری از پادشاهان پیشدادی و کیانی خطبه ای نسبت داده است، ولی هیچ یک از نیم تا دو سطر بیشتر نیستند. در این که اصل خطبه ها بلندتر بودند و طبری آنها را کوتاه تر کرده ، از گزارش او درباره ی خطبه ی کیخسرو تأیید می گردد که طبری به او «خطبه ی بلیغی» نسبت می دهد، ولی چیزی از آن نقل نمی کند.[۲۷۸]↓ نکته ی دیگر در اصالت خطبه ها همخوانی دقیق میان گزارش طبری و فردوسی از خطبه ی داراست. به گزارش طبری دارا در خطبه ی خود می گوید :

«کن ندفع احداً فی مهوی الهلکه و مَن تردّی فیها لم نکففه عنها»[۲۷۹]↓

(ما هیچکس را به پرتگاه هلاک نمی اندازیم، ولی اگر او خود افتاد از او دست نمی گیریم)

و در شاهنامه :

            سری را نخواهم که افتد به چاه                       نه از چاه خوانم سوی تخت و گاه         [۲۸۰]↓

این همخوانی نه تنها اصالت خطبه ها را تأیید می کند، بلکه یکی از ده ها نمونه ی همخوانی میان گزارش فردوسی و طبری است با وجود اختلاف در مآخذ مستقیم و غیرمستقیم آنها حتی تا خود خداینامه و یکی از ده ها دلیل دیگر که اساس کار فردوسی ، مدوّن بود نه شفاهی . بلعمی نیز خطبه ها را زده است، مگر خطبه ی گیومرث و منوچهر را. او درباره ی گیومرث می نویسد : «و نخستین خطبه اندر میان فرزندان آدم او کرد.»[۲۸۱]↓ و اما خطبه ای که او از منوچهر یاد می کند، در اینجا نیز بسیار بلند است و در چاپ کتاب نزدیک ۱۰۰ سطر است.[۲۸۲]↓ از این رو تردیدی نمی ماند که از میان خطبه هایی که به شاهان نسبت می دادند، خطبه ی منوچهر جزو خطبه های بلند و اُلگو به شمار می رفت. مسعودی که در کتاب خود «مروج الذهب» سرگذشت شاهان ایران را بسیار فشرده آورده است و طبعا فرصت پرداختن به خطبه ی شاهان را نیافته ، ولی خطبه ی منسوب به گیومرث را در ۴ سطری نقل کرده و سپس افزوده است :

«شاهان ایران هنگام تاجگذاری سخنانی دارند که از آوردن آنها درمی گذریم، چون آنها را در کتاب های خود اخبارالزمان و اوسط آورده ایم.»[۲۸۳]↓

او این مطلب را باز هم یاد کرده است و ما آن را قبلا  گزارش کردیم.

   بررسی بالا نشان می دهد که در خداینامه ها به همه ی شاهان پیشدادی و کیانی نیز مانند شاهان ساسانی خطبه ای نسبت می دادند که سپس در ترجمه ها برخی حذف یا کوتاه شده بودند. مگر شاهانی که آنها را غاصب و غیرمشروع می دانستند، همچون ضحاک، اسکندر، «بهرام چوبین»[۲۸۴]↓ و «شهربراز»[۲۸۵]↓. ساسانیان تاریخ اشکانیان و در نتیجه خطبه ی شاهان آنها را هم زده بودند. البته بهرام چوبین که یکسالی پادشاهی کرده بود و سکه نیز زده بود، حتما تاجگذاری کرده و خطبه نیز خوانده بود، ولی خطبه ی او را از خداینامه ها زده بودند و از این رو در منابع ما نیز سخنی از آن نیست. در شاهنامه به تاجگذاری او اشاره شده است، ولی سخنی از خطبه خواندن او نیست.[۲۸۶]↓ در شاهنامه درباره ی خطبه خواندن شهربراز یا «فرایین» تنها یک بیت آمده است که نکته ی جالبی را در بر دارد :

            فرایین چو تاج کیان برنهاد                همی گفت چیزی که آمدش یاد [۲۸۷]↓

می گوید : فرایین هنگام تاجگذاری هر چه به ذهنش رسید بر زبان آورد. به سخن دیگر، برخلاف آنچه رسم بود که خطبه را با تأمل و به کمک الگوهای معتبر از پیش تألیف کنند و بخوانند، این شاه نامشروع بر این رسم نرفت، بلکه از خود سخنان پریشانی را بر زبان آورد. هنگام ترجمه های خداینامه به عربی و فارسی با پذیرفتن رمان اسکندر به سیرالملوک ها و شاهنامه ها، به اسکندر نیز خطبه ای نسبت دادند. علت اهمیت این خطبه ها این بود که خطبه خواندن یکی از شرایط مشروعیت پادشاهی بود .

  1. اندرزها و توقیعات . نسبت اندرز و توقیع نیز اهمیتی مانند خطبه داشت، جز این که خطبه را به همه ی شاهان مشروع نسبت می دادند، ولی اندرز و توقیع را به شاهانی که به دادگری شهرت داشتند. از این رو در بخش پیشدادیان و کیان نیز نمونه هایی از اندرز و توقیع داریم، اگر چه نه به اندازه ی بخش ساسانیان. در شاهنامه مثال های اندرز و توقیع در بخش پیش از ساسانیان چندان زیاد نیست و آنچه هست بیشتر پراکنده در میان مطالب دیگر است. آنچه بیشتر قابل ذکر است، اندرز منوچهر به نوذر [۲۸۸]↓، اندرز کوتاه کیقباد به کیکاوس [۲۸۹]↓، اندرز گشتاسپ به بهمن [۲۹۰]↓ و اندرز داراب [۲۹۱]↓ است که باز از میان آنها اندرز منوچهر بلندتر است. ولی موضوع اصلی این اندرزها بیشتر تعیین جانشین است و از این رو در پایان پادشاهی ها آمده اند. در مقابل، ثعالبی اندرزهایی بلندتر به فریدون، کیقباد، کیخسرو و اندرز و توقیعی به اسکندر نسبت داده است [۲۹۲]↓ که دارای ماهیت دیگر و استقلال بیشترند و با موضوع تعیین جانشین هم ارتباطی ندارند. طبری اندرز بلندی بیش از ۷۰ سطر به منوچهر نسبت داده است که در پایان آن به قانون خراج در زمان او نیز پرداخته است. [۲۹۳]↓ با توجه به چکیده نویسی طبری باید این اندرز در مأخذ او نیز بسیار بلند بوده باشد. بلعمی نیز این اندرز را آورده، ولی با خطبه ی منوچهر درهم آمیخته است. بلعمی به گیومرث نیز اندرزی نسبت داده است.[۲۹۴]↓
  2. روایت خواب دیدن کید و فرستادن چهار چیز به نزد اسکندر. به روایت شاهنامه پادشاه هند خوابی می بیند که خوابگزار پس از تعبیر آن به او پیشنهاد می کند که برای آن که شرّ اسکندر را از سر خود باز کند، چهار چیز، یعنی جام، دختر، فیلسوف و پزشک خود را که هر یک در جهان مانند ندارند ، برای او بفرستد.[۲۹۵]↓ آغاز این روایت، یعنی خواب دیدن کید و تعبیر آن در هیچ یک از منابع دیگر نیست و موضوع فرستادن چهار چیز برای اسکندر نیز که در واقع دنباله ی روایت خواب دیدن کید است تنها به وسیله ی ثعالبی و مسعودی و سپس تر نظامی [۲۹۶]↓ گزارش شده و منابع دیگر و همچنین رمان اسکندر آن را ندارند. اگر این روایت را ثعالبی و مسعودی نیز گزارش نکرده بودند و یا تنها ثعالبی آن را گزارش کرده بود، شاید کسانی را به این گمان می انداخت که فردوسی این روایت را از مأخذ دیگری (نوشتاری یا گفتاری) برگرفته بود و ثعالبی نیز از او. ولی گزارش مسعودی چنین گمانی را به کلی باطل می کند. و اما گزارش مسعودی در عین همخوانی با گزارش فردوسی در خط اصلی، تفاوت ها و تفصیل بیشتری در برخی جزییات دارد و تازه به گفته ی خود مسعودی، آنچه او در «مروج الذهب » از این روایت آورده، تنها چکیده ای است از شرحی که او در کتاب «اخبارالزّمان» خود آورده بود و در آنجا مأخذ این روایت را هم به دست داده بود. از آنچه مسعودی گزارش کرده است می توان نتیجه گرفت که به زبان پهلوی داستانی مفصل و مستقل و جداگانه درباره ی کید هندی بود که باید از سانسکریت ترجمه شده بوده باشد. در آن کتاب که بخشی از آن به شیوه ی تبادل نامه نگارش یافته بود (پیش از این به این قالب ادبی اشاره شد)، میان کید و دانشمندان هندی از یکسو ، و اسکندر و دانشمندان یونانی از سوی دیگر، بر سر مسائل گوناگون، از جمله فلسفه، پزشکی، اخترشناسی و دین بحث شده بود و هدف اصلی داستان اثبات برتری هندیان بر یونانیان در این زمینه ها بود. همچنین یکی از موضوعات کتاب توصیف زیبایی و اخلاق زنان هند و برتری آنان بر زنان یونان و دیگر کشورها بود که مانند آن را در ادبیات فارسی نیز داریم.[۲۹۷]↓ این داستان، همان گونه که اشاره شد ، در رمان اسکندر اصلا نبود، بلکه سپس تر چکیده ای از آن به یکی از نگارش های ترجمه ی رمان اسکندر به پهلوی راه یافته بود و شاید نگارش جداگانه ی آن نیز به عربی ترجمه شده بود. به هر روی، این مثال دو نکته را که به کرات در این جستار ثابت گردید، یک بار دیگر تأیید می کند.

   یکی این که، بسیاری از روایات ایرانی که در منابع عربی و فارسی داریم، در ادبیات پهلوی رسالات و کتاب هایی جداگانه و مستقل بودند که سپس هنگام راه یافتن به خداینامه ها و ترجمه های عربی و فارسی آنها ، کوتاه و کوتاه تر شده اند و در برخی از این منابع بعدی به کلی حذف شده اند .

   دیگر این که، برای اثبات مأخذ شاهنامه، جز «شاهنامه ی ابومنصوری» به طور مستند به هیچ مأخذ نوشتاری یا گفتاری دیگری راه نمی یابیم .

   اکنون بنگریم که آیا در بخش پیشدادیان و کیانیان روایاتی نیز بودند که در برخی از نگارش های خداینامه آمده بودند، ولی در شاهنامه نیامده اند :
  1. روایت دیگری از گیومرث تا منوچهر . بلعمی روایت بلندی از گیومرث و جنگ او با دیوان و کشته شدن «بشنگ» پسر گیومرث به دست دیوان و جنگ هوشنگ با دیوان دارد که نگارنده در منابع دیگر ندیده است. بلعمی مأخذ خود را یک جا « ابن مقفع» و در جایی دیگر «سیر عجم» می نامد. همچنین روایتی که او از فریدون آورده [۲۹۸]↓ و در ضمن آن به پادشاهی «کوش» اشاره کرده است که خود داستانی جداگانه با عنوان «کوش نامه» دارد، با روایت طبری و فردوسی و رویدادنگاران دیگر تفاوت کلی دارد. روایت بلعمی از طهمورث و جمشید و ضحاک و منوچهر به روایت طبری نزدیک تر است، ولی به کلی با آن یکی نیست. نگارنده احتمال می دهد که همان گونه که خود بلعمی نوشته است، روایت گیومرث تا هوشنگ به همین گونه در «سیرالملوک» ابن مقفع و نیز محتملا در «شاهنامه ی ابوالمؤید بلخی» معروف به «شاهنامه ی بزرگ» بوده است. بلعمی پس از آوردن روایت گیومرث و هوشنگ از ترجمه ی ابن مقفع، آن را از روایت «خدای نامه ی بهرام المؤید»[۲۹۹]↓ نیز نقل می کند که گویا «بهرام المؤید» گشته ی «بهرام موبد» است، ولی این بخش نیز ،چنان که از گزارش بیرونی برمی آید ، در شاهنامه ی ابوعلی بلخی که به گمان ما همان ابوالمؤید بلخی است ، بوده است.
  2. داستان آرش شواتیر. نگارنده در جوانی و آغاز کار با روایات ملی ایران چنین گمان داشت که یکی از اختلافات نگارش های خداینامه در روایت آرش بود، بدین گونه که خداینامه های دینی این داستان را که در« اوستا» (یشت هشتم، بند ۶ و ۷) آمده است داشتند، در حالی که خداینامه های شاهی برای بالابردن ارز منوچهر این داستان را زده و به جای آن داستان «زال و رودابه» را آورده بودند. ولی سپس تر با مطالعه ی بیشتر در شاهنامه و مآخذ آن به این نتیجه رسیدم (چنان که در یادداشت های شاهنامه و در بخش سه / ۱ این جستار آورده ام) که رستم در خداینامه ها جز در داستان های «جنگ هاماوران»، «سیاوخش» و «رستم و اسفندیار» نقشی نداشت و در داستان سپسین نیز نقش او منفی بود. به گمان نگارنده «داستان آرش» در همه ی خداینامه ها بوده و از آنجا به منابع عربی و فارسی راه یافته است، مگر به شاهنامه و آن نیز بدین علت که در مأخذ آن، یعنی در «شاهنامه ی ابومنصوری» داستان آرش را زده و داستان «زال و رودابه» را به جای آن گذاشته بودند. ثعالبی نیز مانند فردوسی به پیروی از مأخذ مشترک با او، و به ویژه به علت دلبستگی به داستان «زال و رودابه» که آن را «احسن قصص العشاق»[۳۰۰]↓ می نامد، نه تنها این داستان را نزده، بلکه آن را نسبتا کامل ترجمه کرده است. ولی او در عین حال داستان آرش را نیز آورده است.[۳۰۱]↓

 

روی جلد ترجمه ی کتاب « زنان در شاهنامه ی فردوسی » ، نوشته ی دکتر جلال خالقی مطلق ، به زبان آلمانی

روی جلد ترجمه ی کتاب « زنان در شاهنامه ی فردوسی » ، نوشته ی دکتر جلال خالقی مطلق ، به زبان آلمانی

 

   از داستان آرش دو روایت در دست است : یکی آن که طبری و برخی رویدادنگاران دیگر گزارش کرده اند [۳۰۲]↓، و دیگر یک روایت فرعی و متأخر و بی رنگ و بو و آمیخته با عناصر سامی در« اخبارالطّوال» و «نهایه الأرب» .[۳۰۳]↓ زمان روایت نخستین در پادشاهی منوچهر و زمان روایت دوم در پادشاهی زاب (زوطهماسپ) است. ثعالبی داستان را به روایت نخستین گزارش کرده است، ولی زمان آن را به پیروی از روایت دوم تعیین نموده و در واقع کمی خودسرانه عمل کرده است، منتها در پادشاهی منوچهر در ضمن اشاره به روایت نخستین مدعی است که گزارش او از زمان این روایت معتبرتر است.[۳۰۴]↓ به سخن دیگر، چون او خواسته هم داستان زال و رودابه را داشته باشد و هم داستان آرش را به روایت نخستین و معتبر آن، ولی این کار هر دو با هم در پادشاهی منوچهر امکان نداشت، ناچار زمان داستان آرش را به پیروی از روایت دوم آن به پادشاهی زوطهماسپ برده است .

  1. داستان طهماسپ. طبری و به نقل از او بلعمی خلاصه ای از داستان طهماسپ پسر منوچهر را نیز آورده اند [۳۰۵]↓ که از جهتی داستان سیاوخش و از جهتی داستان اردشیر با دختر مهرک را به یاد می آورد. این داستان نیز باید در اصل داستانی جداگانه و مستقل بوده باشد .
  2. روایت کرشاسپ . به گزارش طبری و برخی منابع دیگر، روایتی نیز وجود داشت که کرشاسپ را در پادشاهی شریک زوطهماسپ و یا وزیر او می دانستند [۳۰۶]↓، ولی طبری روایت پادشاهی او را معتبر نمی داند .

   در شاهنامه در یک روایت الحاقی کرشاسپ پسر زوطهماسپ دانسته شده است که پس از پدر نه سال پادشاهی کرد.[۳۰۷]↓ روایت پادشاهی کرشاسپ به احتمال بسیار در هیچ یک از نگارش های خداینامه نبود، ولی شاید این روایت فرعی جزوی از داستان کرشاسپ پهلوان بوده و در شاهنامه ی بزرگ یا کتاب کرشاسپ ابوالمؤید بلخی اشاره ای بدان شده بود .

  1. روایت آغش وهادان . در شاهنامه آمده است که کیخسرو «اشکش» را به گرگان و خوارزم فرستاد.[۳۰۸]↓ این اشکش را طبری [۳۰۹]↓ «اغص» پسر «بهذان»(بهداذان) ثبت کرده است. در مجمل التـّواریخ [۳۱۰]↓ «آغُش وهادان» سردار کیخسرو و پادشاه گیلان است. در قابوسنامه [۳۱۱]↓ عنصرالمعالی به فرزند خود می گوید که نیای او «شمس المعالی»، «نبیره ی آغش وهادان بود و آغش وهادان ملک گیلان بود به روزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او را در شاهنامه آورده است.»

   «شهمردان بن ابی الخیر» نیز در کتاب «نزهت نامه ی علائی» از آغش وهادان که او را داماد طوس می نامد یاد کرده و فشرده ای از سرگذشت او را آورده است.[۳۱۲]↓ بنا به گزارش او، پس از پیروزی آغش بر ترکان در پایان میان او و کیخسرو کار به دشمنی و جنگ می کشد.[۳۱۳]↓ بنابراین، در حالی که طبری و فردوسی به سرگذشت اشکش یا آغش یا اغص تنها اشاره ای کوتاه کرده اند، این پهلوان در «شاهنامه ی ابوالمؤید» و در مأخذی که شهمردان روایت خود را از آن گرفته است داستانی دراز داشته است.

  1. روایات بهمن. به گزارش طبری و بلعمی به بهمن کتاب ها و رسالاتی نسبت می دادند که آن را از عهد اردشیر نیز بالاتر می دانستند.[۳۱۴]↓ به فارسی منظومه ای با عنوان «بهمن نامه» از ایرانشاه بن ابی الخیر در دست است.[۳۱۵]↓ این منظومه از چهار بخش تشکیل شده است که بخش های آن با یکدیگر پیوستگی درونی ندارند و از این رو باید از روایات گوناگون درباره ی بهمن سر هم شده باشند.
  2. پیام به رمز. چنان که بسیاری از رویدادنگاران چون طبری، مسکویه، بلعمی و نویسنده ی نهایه الأرب گزارش کرده اند، در پادشاهی دارا میان دارا و اسکندر پیام هایی به وسیله ی فرستادن اشیایی برای یکدیگر رد و بدل می گردد.[۳۱۶]↓ این روایت در شاهنامه نیامده است، ولی به طور حتم در برخی از نگارش های خداینامه بوده است و گویا یکی از رسوم ایرانی و برخی دیگر از اقوام باستان بوده که پیام خود را با فرستادن اشیائی بیان کنند، زیرا چنین رسمی را هرودوت به داریوش و اسکیت ها نیز نسبت داده است.[۳۱۷]↓ این رسم نزدیک است به رسم به فال نیک و بد (مروا و مرغوا) گرفتن برخی اشیاء، صداها، نشان ها و عبارات که آن نیز در میان ایرانیان رسمی رایج بود و هست. مثال های چندی از این رسم را در جنگ میان ایرانیان و تازیان در زمان یزدگرد داریم [۳۱۸]↓ که آن نیز در شاهنامه نیامده است، ولی در شاهنامه در جاهای دیگر کتاب مثال هایی دارد.

   از شرحی که رفت ، باید هم تعدد و اختلاف نگارش های خداینامه و هم کثرت آثاری که مأخذ تألیف خداینامه ها بودند تا حدی روشن شده باشد. در زمان پادشاهانی چون اردشیر، بهرام گور، انوشروان و خسروپرویز که تألیف آثار بیشتری را به آنها نسبت داده اند، تدوین نوینی از خداینامه نیز محتمل تر می نماید. ولی این که خداینامه نویسی را تنها رسم زمان ساسانیان بدانیم درست نیست، بلکه قرائنی هست که نشان می دهد که ساسانیان در این رسم نیز ادامه دهنده ی سنت پیشین از زمان اشکانیان بودند. بررسی این مطلب موضوع بخش شش این جستار است.

پانوشت ها  :

↑ [۱]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۱۱۸، ۳۰۵، ۲۴۵.

↑ [۲]. «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۶۰.

↑ [۳]. حمزه ی اصفهانی، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، چاپ کاویانی، برلین، بی تاریخ، ص ۱۵ و ۱۹ و ۴۳.

↑ [۴]. مسعودی، حسن بن علی، التّنبیه و الاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل الصّاوی، بغداد ۱۹۳۸، ص ۹۲.

↑ [۵]. مقدسی، همان جا، ج ۵، ص ۱۹۷. درباره ی همه ی این موارد شادروان قزوینی گزارش کرده است؛ «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۸، پی نویس ۱.

↑ [۶]. بلعمی، ابوعلی، تاریخ، به کوشش محمد تقی بهار – محمد پروین گنابادی، چاپ دوم، تهران ۱۳۵۳، ج ۱، ص ۱۲۶.

↑ [۷]. مجمل التّواریخ و القصص، به کوشش محمد تقی بهار، تهران ۱۳۱۸، ص ۲۱. در کتاب «چناه نامه» و در نسخه ی عکسی مورخ ۷۵۲ (تهران ۱۳۷۹، ص ۸ ب) «حیاه نامه» آمده و هر دو گشته ی «خدای نامه» است، چون آنچه نویسنده ی مجمل التـّواریخ نقل کرده از حمزه ی اصفهانی گرفته است .

↑ [۸]. حمزه ی اصفهانی، همان جا، ص ۱۵.

↑ [۹]. عامری نیشابوری، ابوالحسن محمدبن یوسف، السّعاده و الاسعاد، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۳۶. ص ۲۹۶، ۲۹۸، ۳۰۰، ۳۱۷، ۴۲۷، ۴۲۹، ۴۳۱، ۴۳۲ (دو بار)، ۴۳۵.

↑ [۱۰]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۱۱۸، ۲۴۴ به جلو. ابن ندیم شرحی نیز درباره ی او آورده و از ترجمه های دیگر او نیز نام برده است.

↑ [۱۱]. حمزه اصفهانی، همانجا، ص ۹، ۴۳.

↑ [۱۲]. بیرونی، همان جا، ص ۹۹.

↑ [۱۳]. مجمل التـّواریخ، ص ۲، ۸، ۵۲۱.

↑ [۱۴]. «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۵۲.

↑ [۱۵]. بلعمی، تاریخ، ص ۴، ۱۱۳.

↑ [۱۶]. نهایه الأرب فی تاریخ الفرس و العرب، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران ۱۳۷۴، از جمله : ص ۸۲، ۸۵، ۸۹، ۹۹، ۱۱۰، ۱۵۹، ۲۰۳، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۶، ۲۵۶، ۲۷۷، ۳۲۴، ۳۲۸. اعتبار این کتاب تا صفحه ی ۸۲ در رابطه با روایات ایرانی بسیار اندک و بیشتر در نقل روایات فرعی ایرانی است. ولی از صفحه ی ۸۲ که با داستان رستم و اسفندیار و به نقل از ابن مقفع آغاز می گردد، این کتاب برخلاف نظر نولدکه (← پی نویس ۱۳۴) یکی از منابع بسیار مهم روایات ایرانی است که دست کم بخش مهمی از آن از سیرالملوک ابن مقفع گرفته شده است.

↑ [۱۷]. یادداشت های شاهنامه، بخش دوم، ص ۳۲۲.

↑ [۱۸]. دو پژوهنده ی آلمانی نولدکه و روزنتال بدون داشتن دلایل مستند و محتملا تنها به علت اهمیتی که به حق برای تاریخ الرّسل می شناختند، به کتاب نهایه الأرب بی مهری نشان دادند و نظر آن ها در گمنام ماندن این کتاب بی تأثیر نبود، تا آنجا  که هنوز پیرایش درستی از این کتاب نداریم. برای نظریات موافق و مخالف درباره ی این کتاب بنگرید به پیشگفتار ترجمه ی فارسی آن. تجارب الأمم فی اخبار ملوک العرب و العجم، به کوشش رضا انزابی نژاد – یحیی کلانتری، تهران، ۱۳۷۳.

↑ [۱۹]. نام این مترجمان را با اختلافاتی در ذکر نام آنها، ابن ندیم، حمزه، بیرونی، بلعمی، نویسنده ی مقدمه ی منثور شاهنامه و نویسنده ی مجمل التـّواریخ در همان جایی که از ترجمه ی ابن مقفع نام برده اند ذکر کرده اند. بیرونی از زادویه شاهویه و موسی کسروی در ص ۴۴، ۱۲۹، ۲۱۷، ۲۲۱، ۲۲۳ نام برده است.

↑ [۲۰]. حمزه، همان جا، ص ۱۵ و دیگر منابع مذکور.

↑ [۲۱]. بیرونی، همان جا، ص ۹۹. این ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر که شاهنامه ای داشته، به گمان نگارنده همان ابوالمؤید بلخی است. بنگرید به مقاله ی «ابوعلی بلخی» در دانشنامه ی ایران و اسلام، تهران ۲۵۳۷ (۱۳۵۷) / ۸، ص ۱۰۷۳ تا ۱۰۷۸.

↑ [۲۲]. «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۵۵ به جلو .

↑ [۲۳]. بلعمی، تاریخ، ص ۶. نیز بنگرید به چاپ محمد روشن، ج ۱، ص ۵ .

↑ [۲۴]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۲۴۵.

↑ [۲۵]. حمزه، همان جا، ص ۱۵.

↑ [۲۶]. حمزه، همان جا، ص ۱۹.

↑ [۲۷]. بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش دوم و چهارم .

↑ [۲۸]. شاهنامه، ششم ۴۲۲ / ۳۱۹.

↑ [۲۹]. شاهنامه، ششم ۴۴۵ / ۳۵۷.

↑ [۳۰]. شاهنامه، هشتم ۶ / ۳۱ و ۳۲.

↑ [۳۱]. مقدمه ی بایسنغری از دستنویس کاخ گلستان، به نقل از : محمد امین ریاحی، سرچشمه های فردوسی شناسی، تهران ۱۳۷۲، ص ۳۶۸ تا ۳۷۰.

↑ [۳۲]. نولدکه، همان جا، ص ۱۴ (ترجمه ی فارسی، ص ۳۶).

↑ [۳۳]. بنگرید به : نولدکه، همان جا، ص ۱۳ (ترجمه ی فارسی، ص ۳۵).

↑ [۳۴]. شهبازی، ع. شاپور، «خداینامه در متن یونانی»، سخنواره، ص ۵۷۹ تا ۵۸۶.

↑ [۳۵]. از این رو نظر شهبازی (همان جا، ص ۵۸۵ ، ح ۱) که آگاثیاس سرگذشت عشقبازی ها و ماجراهای بهرام گور را زده است، درست نیست. چون در این صورت او باید داستان های مربوط به اردشیر یکم و شاپور یکم و شاپور ذوالاکتاف و مانند آن ها را هم در مأخذ خود داشته، ولی زده باشد.

↑ [۳۶]. حمزه، همان جا، ص ۱۷. نیز ← آثارالباقیه، ص ۱۲۳.

↑ [۳۷]. این نظر را گایگر درباره ی یادگار زریران و نولدکه درباره ی کارنامه ی اردشیر بابکان در مقایسه ی متن پهلوی با صورت فارسی آن در شاهنامه تأیید کرده اند. بنگرید به :

Nöldeke, Th.,” Geschichte des Artašīr i Pāpakān”,Festschrift Theodor Benfey, Gِttingen 1878, S. 26f
Geiger, B.,”Das Yātkār-i Zarīrān und sein Verhältnis zum Šāh-nāme”, Sitz. Ber. d. Philos.-philol. u. hist. Cl. d. k. b. Ak. d. Wiss. zu Münschen, 1890, 2. Bd., S. 79f

 ↑ [۳۸]. شاهنامه، ششم ۱۴۰ تا ۲۱۳.

↑ [۳۹]. مسعودی، مروج، یکم، ص ۲۸۹.

↑ [۴۰]. نهایه الأرب، ص ۱۸۳ تا ۱۸۵.

↑ [۴۱]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۲۳ تا ۸۲۵؛ بلعمی، همان جا، دوم، ص ۸۸۶ تا ۸۹۰.

↑ [۴۲]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۷۵ تا ۴۸۰.

↑ [۴۳]. شاهنامه، ششم ۲۱۴ تا ۲۲۲.

↑ [۴۴]. نهایه الأرب، ص ۱۸۶ تا ۱۹۳.

↑ [۴۵]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۸۵ تا ۴۸۶.

↑ [۴۶]. مجمل التواریخ، ص ۶۱.

↑ [۴۷]. شاهنامه، ششم ۲۲۳ تا ۲۲۹.

↑ [۴۸]. نهایه الأرب، ص ۱۹۳ تا ۱۹۶.

↑ [۴۹]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۱۶.

↑ [۵۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۸۲ تا ۴۸۴.

↑ [۵۱]. مسعودی، مروج، یکم، ص ۲۸۵ تا ۲۸۷.

↑ [۵۲]. شاهنامه، ششم ۲۲۹ تا ۲۳۷.

↑ [۵۳]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۱۶.

↑ [۵۴]. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران ۱۳۷۹، یکم، ص ۱۲۲ تا ۱۴۴.

↑ [۵۵]. نهایه الأرب، ص ۱۹۶ تا ۲۰۰.

↑ [۵۶]. مسعودی، مروج، یکم، ص ۲۸۹ تا ۲۹۰.

↑ [۵۷]. مجمل التـّواریخ، ص ۶۱. در همین کتاب (ص ۹۴) درباره ی مؤلفان زمان اردشیر آمده است : «و حکیمان بسیاری جمع شدند پیش او که علم را خریدار بود، چون هرمز آفرید و بدروز (→ به روز) و برزمهر و ایزدداد و اینها همه مصنّف کتاب ها و علوم بوده اند از هر نوع که از آن بسیاری نقل کردند به الفاظ تازی.»

↑ [۵۸]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۹۸.

↑ [۵۹]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۰۶.

↑ [۶۰]. عباس، احسان، عهد اردشیر، برگردان محمد علی امام شوشتری، تهران ۱۳۴۸.

↑ [۶۱]. شاهنامه، ششم ۲۵۷ تا ۲۶۰.

↑ [۶۲]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۴۷.

↑ [۶۳]. شاهنامه، ششم، ۲۹۳ تا ۲۹۹.

↑ [۶۴]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۲۷ تا ۸۳۰؛ مسعودی، مروج الذهب، دوم، ص ۴۰۱ تا ۴۰۴.

↑ [۶۵]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۴۴ تا ۱۴۶.

↑ [۶۶]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۸۹۱ تا ۸۹۶.

↑ [۶۷]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۸۹ تا ۴۹۴.

↑ [۶۸]. نهایه الأرب، ص ۲۲۳ تا ۲۲۴.

↑ [۶۹]. دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطّوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰ ، ص ۴۸ تا ۴۹.

↑ [۷۰]. مجمل التـّواریخ، ص ۶۳.

↑ [۷۱]. مجمل التـّواریخ، ص ۶۶ و نیز ص ۷۰.

↑ [۷۲]. نهایه الأرب، ص ۲۰۳ تا ۲۰۴.

↑ [۷۳]. شاهنامه، ششم ۲۴۵ تا ۲۴۹.

↑ [۷۴]. شاهنامه، ششم ۲۹۹ تا ۳۱۷.

↑ [۷۵]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۲۴۱.

↑ [۷۶]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۲۱ تا ۵۲۶.

↑ [۷۷]. مجمل التـّواریخ، ص ۶۶ به جلو.

↑ [۷۸]. شاهنامه، ششم ۳۷۳ تا ۳۷۶.

↑ [۷۹]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۴۱ تا ۵۴۳.

↑ [۸۰]. نهایه الأرب، ص ۲۵۵.

↑ [۸۱]. ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله، عیون الاخبار، بیروت ۱۹۸۶ میلادی، یکم، ص ۲۷۳.

↑ [۸۲]. ابن فقیه همدانی، ابوبکر احمد، البلدان (نوشته به سال ۲۹۱ قمری)، چاپ لیدن ۱۸۸۵، ص ۲۵۵ تا ۲۵۷.

↑ [۸۳]. مجمل التـّواریخ، ص ۷۰.

↑ [۸۴]. نظامی، هفت پیکر، ص ۸۷ تا ۹۹.

↑ [۸۵]. شاهنامه، ششم، ۳۷۷ / ۲۰۰ تا ۲۰۲؛ طبری، دوم، ص ۸۵۷؛ بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۶۴۱؛ ثعالبی، ص ۵۴۳ و ۵۴۴؛ ابن اثیر، یکم، ص ۴۰۱ و ۴۰۲؛ نظامی، هفت پیکر، ص ۵۴ و ۵۵؛ نهایه الأرب، ص ۲۵۵.

↑ [۸۶]. شاهنامه، ششم ۳۹۱ تا ۴۱۱.

↑ [۸۷]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۶۱ و ۸۶۲.

↑ [۸۸]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۶۱ و ۱۶۲.

↑ [۸۹]. نهایه الأرب، ص ۲۵۹ تا ۲۶۰.

↑ [۹۰]. بلعمی، همان جا، دوم، ص ۹۳۷ تا ۹۳۹.

↑ [۹۱]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۵۲ تا ۵۵۳.

↑ [۹۲]. شاهنامه، ششم، ۵۵۸ تا ۶۰۵.

↑ [۹۳]. ولی قباد را زنش از تنبان زردوزی شده اش شناخت ! طبری، همان جا، دوم، ص ۸۸۳ و ۸۸۴.

↑ [۹۴]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۶۶ تا ۸۶۸.

↑ [۹۵]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۶۵.

↑ [۹۶]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۹۴۶ و ۹۴۷.

↑ [۹۷]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۶۰ تا ۵۶۴.

↑ [۹۸]. شاهنامه، ششم ۶۱۱ تا ۶۱۳.

↑ [۹۹]. حمزه، همان جا، ص ۳۸.

↑ [۱۰۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۶۶ و ۵۶۷.

↑ [۱۰۱]. مجمل التـّواریخ، ص ۶۹.

↑ [۱۰۲]. شاهنامه، ششم ۶۰۵ تا ۶۱۱.

↑ [۱۰۳]. نهایه الأرب، ص ۲۶۴ تا ۲۶۶.

↑ [۱۰۴]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۶۴ تا ۵۶۷.

↑ [۱۰۵]. شاهنامه، ششم ۴۴۰ تا ۴۴۵.

↑ [۱۰۶]. ثعالبی، همان جا، ص ۱۴۹ تا ۱۵۲.

↑ [۱۰۷]. شاهنامه، ششم ۵۳۳ و ۵۳۴.

↑ [۱۰۸]. بلعمی، همان جا، یکم، ص ۶۵۰ و ۶۵۱؛ طبری، همان جا، دوم، ص ۸۶۵ و ۸۶۶؛ مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۶۵، نهایه الأرب، ص ۲۶۴ تا ۲۶۶.

↑ [۱۰۹]. شاهنامه، ششم ۴۲۴ تا ۴۳۶.

↑ [۱۱۰]. شاهنامه، ششم ۴۴۵ تا ۴۵۲.

↑ [۱۱۱]. شاهنامه، ششم ۴۵۲ تا ۴۵۷.

↑ [۱۱۲]. شاهنامه، ششم ۴۵۷ تا ۴۶۳.

↑ [۱۱۳]. شاهنامه، ششم ۴۶۳ تا ۴۶۸.

↑ [۱۱۴]. شاهنامه، ششم ۴۶۸ تا ۴۷۶.

↑ [۱۱۵]. شاهنامه، ششم ۴۷۶ تا ۴۸۴.

↑ [۱۱۶]. شاهنامه، ششم ۴۸۴ تا ۵۰۰.

↑ [۱۱۷]. شاهنامه، ششم ۵۰۱ تا ۵۱۰.

↑ [۱۱۸]. شاهنامه، ششم ۵۴۳ تا ۵۵۲.

↑ [۱۱۹]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۱۶.

↑ [۱۲۰]. شاهنامه، هفتم ۹۶ تا ۱۰۰.

↑ [۱۲۱]. از جمله بنگرید به : طبری، همان جا، دوم، ص ۹۶۰ تا ۹۶۳؛ بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۴۱ تا ۱۰۴۶؛ مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۸۴ تا ۱۸۷؛ نهایه الأرب، ص ۳۲۸ تا ۳۳۰.

↑ [۱۲۲]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۱۶.

↑ [۱۲۳]. شاهنامه، مول ۱۲۲ تا ۱۲۶.

↑ [۱۲۴]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۱۹ تا ۶۲۲.

↑ [۱۲۵]. شاهنامه، مول ۱۲۷ تا ۱۴۷.

↑ [۱۲۶]. نهایه الأرب، ص ۳۳۶ تا ۳۴۴.

↑ [۱۲۷]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۱۰.

↑ [۱۲۸]. شاهنامه، هفتم ۲۱۹ تا ۲۳۱.

↑ [۱۲۹]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۲۵ تا ۶۲۹

↑ [۱۳۰]. Prokop, Perserkriege, München, 1970, S. 243

↑ [۱۳۱]. شاهنامه، هفتم ۲۸۶ تا ۳۰۳.

↑ [۱۳۲]. یادگار بزرگمهر (متن پهلوی، ترجمه ی فارسی و مقایسه ی آن با شاهنامه) از ماهیار نوابی، نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز (سال یازدهم، شماره ی پاییز)، ص ۳۰۳ تا ۳۳۳. در بخش سوم یادداشت های شاهنامه در این باره به تفصیل سخن رفته است.

↑ [۱۳۳]. کوش نامه، ص ۳۷۹ تا ۳۹۴. درباره ی آن بنگرید به پژوهش جامع جلال متینی، «ترجمه ی منظوم دیگری از یادگار بزرگمهر»، ایران نامه ۱۳۶۵ / ۱، ص ۱۱۵ تا ۱۴۲.

↑ [۱۳۴]. بنگرید به : کریستن سن، آرتور، «داستان بزرجمهر حکیم»، ترجمه ی عبدالحسین میکده، مجله ی مهر، سال اول، شماره های ۶ و ۷، ۹ تا ۱۲؛ آبادانی، فرهاد، اندرزنامه ی بزرگمهر حکیم، اصفهان ۱۳۵۰.

↑ [۱۳۵]. نهایه الأرب، ص ۳۴۴ تا ۳۴۶.

↑ [۱۳۶]. ابن قتیبه، عیون الأخبار، یکم، ص ۹۴ ؛ دوم، ص ۱۳۶، ۱۳۷، ۱۳۹؛ سوم ص ۹، ۱۰۳، ۱۱۸، ۱۹۷، ۲۰۱.

↑ [۱۳۷]. شاهنامه، هفتم ۳۰۴ تا ۳۱۹.

↑ [۱۳۸]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۲۲ تا ۶۲۵.

↑ [۱۳۹]. متن رساله ی شطرنج را بیژن غیبی با توضیحات بسیار سودمند به فارسی ترجمه ی کرده است : گزارش شطرنج، بیلفلد (آلمان)، چاپ دوم ۱۳۸۰.

↑ [۱۴۰]. شاهنامه، هفتم ۳۱۹ تا ۳۶۱.

↑ [۱۴۱]. شاهنامه، هفتم ۳۶۱ تا ۳۷۳.

↑ [۱۴۲]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۲۹ تا ۶۳۳.

↑ [۱۴۳]. شاهنامه، هفتم ۳۷۴ تا ۳۸۹.

↑ [۱۴۴]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۳۳ تا ۶۳۶.

↑ [۱۴۵]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۱۸ و ۳۱۹.

↑ [۱۴۶]. ابن قتیبه، عیون الأخبار، دوم، ص ۱۴۲؛ سوم، ص ۲۱۳.

↑ [۱۴۷]. شاهنامه، هفتم ۳۸۹ تا ۴۰۳.

↑ [۱۴۸]. طباطبائی زواری، محمد جلال الدین، توقیعات کسری انوشروان موسوم به دستورنامه ی کسروی (با مقایسه ی با شاهنامه)، به کوشش حسین نخجوانی، تبریز ۱۳۳۴. در بخش سوم یادداشت های شاهنامه به تفصیل در این باره سخن رفته است.

↑ [۱۴۹]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۰۶ تا ۶۰۹.

↑ [۱۵۰]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۱۰ و ۳۱۱. بنگرید همچنین به : تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران ۱۳۷۶، ص ۳۴۲ تا ۳۴۵.

↑ [۱۵۱]. عنصرالمعالی، کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۵۲، ص ۵۱ تا ۵۵.

↑ [۱۵۲]. «اندرز خسرو قبادان»، متن پهلوی با ترجمه ی فارسی، به کوشش ماهیار نوابی، نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز، سال دوازدهم، شماره ی بهار، ص ۱۲۷ تا ۱۴۴.

↑ [۱۵۳]. ترجمه ی تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمائی، چاپ دوم، تهران ۱۳۵۶، دوم، ص ۳۴۳.

↑ [۱۵۴]. شاهنامه، هفتم ۴۰۹ تا ۴۲۶.

↑ [۱۵۵]. شاهنامه، هفتم ۴۰۴ تا ۴۰۹.

↑ [۱۵۶]. شاهنامه، هفتم ۴۴۴ تا ۴۵۵.

↑ [۱۵۷]. شاهنامه، هفتم ۴۵۶ تا ۴۶۲.

↑ [۱۵۸]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۳۶ تا ۶۳۷.

↑ [۱۵۹]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۶۵.

↑ [۱۶۰]. دینوری، همان جا، ص ۷۵.

↑ [۱۶۱]. نهایه الأرب، ص ۳۴۴ تا ۳۴۶.

↑ [۱۶۲]. تجارب الأمم فی اخبار ملوک العرب و العجم، ص ۳۱۵ تا ۳۱۷.

↑ [۱۶۳]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۱۵ و ۳۱۶.

↑ [۱۶۴]. شاهنامه، هفتم ۴۸۴ تا ۴۸۷.

↑ [۱۶۵]. دینوری، همان جا، ص ۷۷ و ۷۸؛ طبری، دوم، ص ۹۸۶ و ۹۸۷؛ مسکویه، یکم، ص ۲۱۰ و ۲۱۱؛ بلعمی، دوم، ص ۷۵۸ و ۷۵۹؛ ثعالبی، ص ۶۴۱  ۶۴۲؛ نهایه الأرب، ص ۳۴۹.

↑ [۱۶۶]. شاهنامه، هفتم ۵۸۴ تا ۵۸۷.

↑ [۱۶۷]. نهایه الأرب، ص ۳۶۰ و ۳۶۱ (ترجمه ی فارسی، ص ۳۲۹ و ۳۳۰)

↑ [۱۶۸]. بلعمی، تاریخ (چاپ محمد روشن)، دوم، ص ۷۷۶ و ۷۷۷.

↑ [۱۶۹]. بهرام چوبین، به کوشش ذبیح الله صفا (شاهکارهای ادبیات فارسی ۳)، چاپ هفتم، تهران ۱۳۴۷، ص ۱۷.

↑ [۱۷۰]. بهرام چوبین، ص ۷؛ بلعمی، تاریخ (چاپ روشن)، دوم، ص ۷۶۴.

↑ [۱۷۱]. شاهنامه، هشتم ۱۰۵ و ۱۰۶.

↑ [۱۷۲]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۰۸ تا ۳۱۳.

↑ [۱۷۳]. در شاهنامه گذشته از نسبت افسونگری به معنی منفی آن به ضحاک و افراسیاب و ارجاسپ و ترکان و دشمنان عموماً، از به کار بردن طلسم نیز نام رفته است. بر سر درِ کاخ ضحاک طلسم است که فریدون آن را پایین می آورد (یکم ۷۵ / ۳۲۳ – ۳۲۴). مازندران سرزمین دیوان نیز طلسم شده است (دوم ۱۰ / ۱۱۵؛ ۲۰ / ۲۶۳). دز بهمن نیز طلسم شده است، اگرچه در توصیف آن این واژه به کار نرفته است. با افتادن نامه ی کیخسرو در دژ دیوار دژ درهم می شکند (دوم ۴۶۵ – ۴۶۶).

↑ [۱۷۴]. شاهنامه، هشتم ۱۶۷ تا ۲۱۵.

↑ [۱۷۵]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۱۸.

↑ [۱۷۶]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۰۵.

↑ [۱۷۷]. نیز بنگرید به :

Nöldeke, Th., Tabari, 2. Aufl., Graz 1973, S. 474 – 78.

↑ [۱۷۸]. نهایه الأرب، ص ۳۸۴ تا ۳۹۰.

↑ [۱۷۹]. دینوری، همان جا، ص ۹۵ تا ۱۰۱.

↑ [۱۸۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۷۴ تا ۶۸۳.

↑ [۱۸۱]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۶۹ تا ۱۷۱.

↑ [۱۸۲]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۸۶ تا ۱۰۸۹.

↑ [۱۸۳]. طبری، همان جا، دوم، ص ۱۰۰۱.

↑ [۱۸۴]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۲۱۸ و ۲۱۹.

↑ [۱۸۵]. در این باره و درباره ی تفاوت جزئیات این داستان ها در مآخذ گوناگون بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم.

↑ [۱۸۶]. شاهنامه، هشتم ۲۶۰ تا ۲۶۹.

↑ [۱۸۷]. شاهنامه، هشتم ۲۷۲ تا ۲۸۱.

↑ [۱۸۸]. شاهنامه، هشتم ۲۸۱ تا ۲۸۷.

↑ [۱۸۹]. شاهنامه، هشتم ۲۸۸ تا ۲۹۴.

↑ [۱۹۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۹۱ تا ۷۰۰.

↑ [۱۹۱]. ابن فقیه، همان جا، ص ۲۱۲ و ۲۱۳؛ ثعالبی، همان جا، ص ۶۱۳ و ۶۱۴.

↑ [۱۹۲]. بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۱۹۳ و ۱۹۴.

↑ [۱۹۳]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۹۱.

↑ [۱۹۴]. ابن فقیه، البلدان، ص ۱۵۸، ۱۵۹، ۲۱۲ – ۲۱۷، ۲۵۷.

↑ [۱۹۵]. شاهنامه، هشتم ۲۹۵ تا ۲۹۸.

↑ [۱۹۶]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۸۹ تا ۱۰۹۲؛ ثعالبی، همان جا، ص ۶۸۷ تا ۶۸۹؛ نهایه الأرب، ص ۴۲۵ و ۴۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۲۰ و ۳۲۱؛ مجمل التـّواریخ، ص ۸۰ تا ۸۲؛ گردیزی، زین الأخبار، ص ۳۵ تا ۳۷. بنگرید همچنین به : باقری، مهری، «افدی های هژده گانه ی خسروپرویز»، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه آذرابادگان، تبریز ۱۳۵۷ / ۱۲۵، ص ۹۱ تا ۱۱۵؛ یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۲۰۵ و ۲۰۶، ۲۱۰ تا ۲۱۴ و صفحات دیگر.

↑ [۱۹۷]. شاهنامه، هشتم ۲۸۰ و ۲۸۱؛ طبری، همان جا، پنجم، ص ۲۴۵۲ و ۲۴۵۳؛ یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۱۹۵ و ۱۹۶.

↑ [۱۹۸]. مجمل التـّواریخ، ص ۸۱ و ۸۲.

↑ [۱۹۹]. شاهنامه، هشتم ۲۹۹ تا ۳۱۹.

↑ [۲۰۰]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۰۵.

↑ [۲۰۱]. طبری، همان جا، دوم، ص ۱۰۰۲ تا ۱۰۰۸.

↑ [۲۰۲]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۱۹.

↑ [۲۰۳]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۲۴۳ تا ۲۴۶.

↑ [۲۰۴]. ابن بلخی، فارسنامه، ص ۱۰۳ تا ۱۰۵.

↑ [۲۰۵]. نهایه الأرب، ص ۴۲۴.

↑ [۲۰۶]. مقدسی، همان جا، جزء چهارم، ص ۱۵۸ و ۱۵۹.

↑ [۲۰۷]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۷۳.

↑ [۲۰۸]. شاهنامه، هشتم ۳۲۴ تا ۳۵۳.

↑ [۲۰۹]. طبری، همان جا، دوم، ص ۱۰۴۶ تا ۱۰۵۸.

↑ [۲۱۰]. دینوری، همان جا، ص ۱۰۷ تا ۱۱۰.

↑ [۲۱۱]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۲۴۷ و ۲۴۸.

↑ [۲۱۲]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۱۶۰ تا ۱۱۸۱.

↑ [۲۱۳]. ثعالبی، همان جا، ص ۷۱۹ تا ۷۲۴.

↑ [۲۱۴]. نهایه الأرب، ص ۴۲۹ تا ۴۳۷.

↑ [۲۱۵]. درباره ی این نامه بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۲۳۰ تا ۲۴۷. ابن قتیبه (عیون الأخبار، یکم، ص ۸۵) نیز اشاره ی کوتاهی به این نامه دارد.

↑ [۲۱۶]. شاهنامه، هشتم ۳۶۴ تا ۳۷۳.

↑ [۲۱۷]. ثعالبی، همان جا ،ص ۷۲۸ و ۷۲۹.

↑ [۲۱۸]. جاحظ، ابوعثمان، کتاب المسمّی بالمحاسن و الأضداد، به کوشش گ. فن فلوتن (G. van Vloten)، لیدن ۱۸۹۸، ص ۲۵۱.

↑ [۲۱۹]. در این باره بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۲۵۶ و ۲۵۷.

↑ [۲۲۰]. شاهنامه، ششم ۴۱۶ تا ۴۲۰.

↑ [۲۲۱]. شاهنامه، هفتم ۸۸ تا ۹۲.

↑ [۲۲۲]. شاهنامه، هفتم ۴۶۶ تا ۴۶۹.

↑ [۲۲۳]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۶۴ و ۱۶۵.

↑ [۲۲۴]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۹۵۱.

↑ [۲۲۵]. مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۶۳.

↑ [۲۲۶]. نهایه الأرب، ص ۲۰۳، ۲۰۸، ۲۱۲، ۲۱۶ و ۲۱۷، ۲۴۷، ۲۵۲، ۲۸۰، ۲۹۴ و ۲۹۵.

↑ [۲۲۷]. نهایه الأرب، ص ۱۹۳ تا ۱۹۶، ۲۴۷ و ۲۴۸، ۲۶۱ و ۲۶۲، ۳۰۱ تا ۳۰۳، ۳۴۶ تا ۳۴۸.

↑ [۲۲۸]. دینوری، همان جا، ص ۷۵ تا ۷۷.

↑ [۲۲۹]. نهایه الأرب، ص ۲۰۳، ۲۱۶، ۲۷۷.

↑ [۲۳۰]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۳۲۶.

↑ [۲۳۱]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۶۵.

↑ [۲۳۲]. نهایه الأرب، ص ۲۴۷.

↑ [۲۳۳]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۹۵ تا ۴۹۸.

↑ [۲۳۴]. نهایه الأرب، ص ۲۰۴ و ۲۰۵.

↑ [۲۳۵]. عامری، ابوالحسن، السعاده و الاسعاد ← پی نویس شماره ی ۱۲۵ آ.

↑ [۲۳۶]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۳۱.

↑ [۲۳۷]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۲۹۱.

↑ [۲۳۸]. تفضلی، همان جا، ص ۲۲۰.

↑ [۲۳۹]. شاهنامه، ششم ۲۵۰.

↑ [۲۴۰]. طبری، همان جا، دوم، ص ۸۶۸ تا ۸۷۰؛ بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۹۴۸ تا ۹۵۰؛ مسکویه، همان جا، یکم، ص ۱۶۵.

↑ [۲۴۱]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۰۵.

↑ [۲۴۲]. جاحظ، همان جا، ص ۲۴۲ تا ۲۵۱.

↑ [۲۴۳]. نهایه الأرب، ص ۲۸۰ تا ۲۹۴.

↑ [۲۴۴]. مجمل التـّواریخ، ص ۷۲.

↑ [۲۴۵]. ثعالبی، همان جا، ص ۵۸۵.

↑ [۲۴۶]. بنگرید به جستار نگارنده : «داستانی از ادبیات از دست رفته ی پهلوی»، نامه ی ایران باستان ۱۳۸۴ / ۱، ص ۱۷ تا ۲۳.

↑ [۲۴۷]. نهایه الأرب، ص ۳۰۰ و ۳۰۱.

↑ [۲۴۸]. شاهنامه، هفتم ۸۱ و ۸۲.

↑ [۲۴۹]. ابن بلخی، فارسنامه، ص ۸۵ تا ۸۸.

↑ [۲۵۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۷۰۵ تا ۷۱۸.

↑ [۲۵۱]. بنگرید به :

Unvala, J. M., King Husrav and his Boy, Paris;   , Der Kِnig und sein Knabe, Wien 1917 .

↑ [۲۵۲]. طبری، همان جا، دوم، ص ۱۰۲۵ و ۱۰۲۶؛ مسکویه، همان جا، ص ۲۳۳ تا ۲۳۵؛ بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۱۰۶ تا ۱۱۱۱.

↑ [۲۵۳]. ابن ندیم، الفهرست، ص ۳۰۵.

↑ [۲۵۴]. نهایه الأرب، ص ۳۹۷ و ۳۹۸.

↑ [۲۵۵]. بنگرید به جستار نگارنده : «مشکدانه»، ایران شناسی ۱۳۸۳ /  ۲، ص ۲۲۷ تا ۲۳۹.

↑ [۲۵۶]. طبری، دوم، ص ۹۶۳ تا ۹۶۵.

↑ [۲۵۷]. بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۴۶ تا ۱۰۵۲.

↑ [۲۵۸]. نهایه الأرب، ص ۳۳۰ تا ۳۳۲.

↑ [۲۵۹]. یعقوبی، تاریخ، یکم، ص ۱۶۵.

↑ [۲۶۰]. طبری، همان جا، دوم، ص ۹۹۰ و ۹۹۱ (توقیع هرمزد انوشروان درباره ی آزادی دینی مسیحیان). همچنین در نهایه الأرب، ص ۳۱۹؛ بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۱۰۷۲.

↑ [۲۶۱]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۸۴ (توقیع اردشیر درباره ی قحطی)، ۵۵۷ و ۵۵۸ (توقیع بهرام گور درباره ی خوشگذرانی پادشاه)، ۶۸۹ (توقیع خسروپرویز درباره ی بزرگان و بندگان).

↑ [۲۶۲]. درباره ی منابع دیگر بنگرید به : تفضلی، همان جا، ص ۲۴۰ و ۲۴۱.

↑ [۲۶۳]. طبری، همان جا، یکم، ص ۱۴۸.

↑ [۲۶۴]. حمزه ی اصفهانی، همان جا، ص ۴۳.

↑ [۲۶۵]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۴ به جلو.

↑ [۲۶۶]. بیرونی، آثارالباقیه، ص ۹۹.

↑ [۲۶۷]. «مقدمه ی قدیم شاهنامه»، ص ۵۲ به جلو.

↑ [۲۶۸]. ثعالبی، همان جا، ص ۱ و ۲.

↑ [۲۶۹]. خالقی مطلق، «ابوعلی بلخی»، دانشنامه ی ایران اسلام (← پ ۱۳۷)

↑ [۲۷۰]. بنگرید به : بخش چهار / ۲.

↑ [۲۷۱]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۲۲۹.

↑ [۲۷۲]. مسعودی، التنبیه، ص ۸۲.

↑ [۲۷۳]. ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel)، هاله ۱۸۷۲، ص ۳۰۵ (ترجمه ی فارسی : محمدرضا تجدّد، تهران ۱۳۴۳)

↑ [۲۷۴]. بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش دوم، ص ۳۱۹ تا ۳۲۶.

↑ [۲۷۵]. بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش دوم، ص ۳۲۶ تا ۳۲۸.

↑ [۲۷۶]. شاهنامه، یکم ۱۶۱ / ۷ – ۲۵.

↑ [۲۷۷]. ثعالبی، همان جا، ص ۶۵ تا ۶۷.

↑ [۲۷۸]. طبری، همان جا، دوم، ص ۶۰۵.

↑ [۲۷۹]. طبری، همان جا، دوم، ص ۶۹۳.

↑ [۲۸۰]. شاهنامه، پنجم ۵۲۹ / ۴.

↑ [۲۸۱]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۱۲۳.

↑ [۲۸۲]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۳۵۱ تا ۳۵۶.

↑ [۲۸۳]. مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۲۶۱ به جلو.

↑ [۲۸۴]. با آن که بهرام چوبین دارای نژاد اشکانی بود، اشارات فراوان در شاهنامه و متون دیگر نشان می دهد که او را فاقد مشروعیت می دانستند: شاهنامه، هشتم ۲۳ / ۲۷۵ تا ۲۸۴؛ ۳۴ / ۴۱۶ و ۴۱۷؛ ۳۵ / ۴۴۶ تا ۴۷۸؛ ۶۲ / ۸۰۴ تا ۸۱۲؛ ۱۵۲ / ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۲؛ ۲۰۲ / ۲۶۵۳ تا ۲۶۵۵؛ دینوری، همان جا، ص ۹۴؛ نهایه الأرب، ص ۳۷۹.

↑ [۲۸۵]. به گزارش فردوسی ( شاهنامه، هشتم ۳۸۶ / ۵ تا ۷) و ثعالبی (ص ۷۳۳) عدم مشروعیت شهربراز را حتی پسر بزرگ او به او یادآوری می کند. نیز بنگرید به : دینوری، همان جا، ص ۱۱۱؛ طبری، همان جا، دوم، ص ۱۰۶۲ و ۱۰۶۳؛ مسکویه، همان جا، یکم، ص ۲۵۰؛ بلعمی، تاریخ، ص ۱۱۹۵ و ۱۱۹۶.

↑ [۲۸۶]. شاهنامه، هشتم ۶۶ / ۸۵۸ تا ۸۷۴.

↑ [۲۸۷]. شاهنامه، هشتم ۳۸۵ / ۱.

↑ [۲۸۸]. شاهنامه، یکم ۲۷۷ تا ۲۸۲.

↑ [۲۸۹]. شاهنامه، یکم ۳۵۷.

↑ [۲۹۰]. شاهنامه، پنجم ۴۶۵ و ۴۶۶.

↑ [۲۹۱]. شاهنامه، پنجم ۵۲۶.

↑ [۲۹۲]. ثعالبی، همانجا، ص ۴۰ و ۴۱، ۱۴۷ تا ۱۴۹، ۲۳۹ تا ۲۴۳، ۴۱۲ تا ۴۱۴.

↑ [۲۹۳]. طبری، همان جا، یکم، ص ۴۳۷ تا ۴۴۰.

↑ [۲۹۴]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۳۵۰؛ ص ۱۲۳.

↑ [۲۹۵]. شاهنامه، ششم، ۱۱ تا ۳۶.

↑ [۲۹۶]. ثعالبی، همان جا، ص ۴۲۴ تا ۴۳۰؛ مسعودی، مروج الذهب، دوم، ص ۱۴ تا ۲۲؛ مجمل التـّواریخ، ص ۵۶؛ نظامی، شرف نامه (باکو ۱۹۴۷)، ص ۳۳۲ تا ۳۳۷.

↑ [۲۹۷]. یک نمونه از آن در« بهمن نامه »(ص ۲۵ و ۲۶) در مقایسه ی زیبایی و خوی زنان هندی، رومی، عرب و ایرانی آمده است و در اینجا البته برتری با زنان ایرانی است.

↑ [۲۹۸]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۱۱۳ تا ۱۲۶؛ ۱۴۷ تا ۱۵۰.

↑ [۲۹۹]. بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۱۲۶. در برخی از دستنویس های کتاب به جای «خدای نامه» تنها «نامه» آمده است.

↑ [۳۰۰]. ثعالبی، همان جا، ص ۷۳. بنگرید همچنین به ص ۶۹ و ۷۰.

↑ [۳۰۱]. ثعالبی، همان جا، ص ۱۳۳ و ۱۳۴.

↑ [۳۰۲]. طبری، همان جا، یکم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶؛ بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۳۴۷ تا ۳۴۹؛ بیرونی، همان جا، ص ۲۲۰ و در برخی منابع دیگر.

↑ [۳۰۳]. دینوری ،همان جا، ص ۱۱. این روایت در چاپ عربی نهایه الأرب نیست، ولی در ترجمه ی فارسی آن تجارب الأمم (ص ۹۵) آمده است.

↑ [۳۰۴]. ثعالبی، همان جا، ۱۰۷ و ۱۰۸.

↑ [۳۰۵]. طبری، همان جا، دوم، ص ۵۲۹ تا ۵۳۱؛ بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۵۱۹ تا ۵۲۱.

↑ [۳۰۶]. طبری، همان جا، دوم، ص ۵۳۲ و ۵۳۳؛ مسعودی، مروج الذهب، یکم، ص ۲۷۳؛ بلعمی، تاریخ، یکم، ص ۵۲۳؛ مسکویه، همان جا، یکم، ص ۷۰؛ حمزه ی اصفهانی، همان جا، ص ۲۶.

↑ [۳۰۷]. شاهنامه، یکم ۳۲۹.

↑ [۳۰۸]. شاهنامه، چهارم ۶۶ / ۱۰۳۱ و ۱۰۳۲.

↑ [۳۰۹]. طبری، همان جا، دوم، ص ۶۰۸.

↑ [۳۱۰]. مجمل التـّواریخ، ص ۴۹، ۹۱، ۳۸۸.

↑ [۳۱۱]. قابوسنامه، ص ۵.

↑ [۳۱۲]. ابی الخیر، شهمردان، نزهت نامه ی علائی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران ۱۳۶۲، ص ۳۳۴ تا ۳۳۶.

↑ [۳۱۳]. محتملا ریشه ی این دشمنی از همان اختلاف میان طوس و گودرز بر سر جانشینی فریبرز و کیخسرو آب می خورده است که در شاهنامه (دوم، ۴۵۶ تا ۴۶۱) آمده است.

↑ [۳۱۴]. طبری، همان جا، دوم، ص ۶۸۷؛ بلعمی، تاریخ، دوم، ص ۶۸۵.

↑ [۳۱۵]. ابی الخیر، ایرانشاه، بهمن نامه، به کوشش رحیم عفیفی، تهران ۱۳۷۰.

↑ [۳۱۶]. طبری، همان جا، دوم، ص ۶۹۴ تا ۶۹۶؛ مسکویه، همان جا، ص ۹۵ و ۹۶؛ بلعمی، همان جا، دوم، ص ۶۹۵ و ۶۹۶. نهایه الأرب، ص ۱۱۶ و ۱۱۷. درباره ی منابع دیگر و شرح جزئیات بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش دوم، ص ۳۶۷.

↑ [۳۱۷]. هردوت، تاریخ ها، چهارم ۱۳۱ به جلو.

↑ [۳۱۸]. بنگرید به : یادداشت های شاهنامه، بخش چهارم، ص ۲۸۶ به جلو.

بن نوشت :

این نوشتار از روی نسخه ی پی . دی . اف فرستاده شده توسط خانم نوشین شاهرخی از «تارنمای نوف » گردآوری شده است و برای دسترسی آسان تر در بخش های مختلف بخش بندی شده است .

نظر شما