تیرداد بنکدار
اشاره :
روز پنج شنبه، ۲۵ آبان ماه سال جاری (۱۳۹۱)، در موسسه مطالعات سیاسی – اقتصادی پرسش ، آقای دکتر موسی غنی نژاد، اقتصاددان مشهور ایرانی، به ایراد یک سخنرانی با عنوان « ناسیونالیسم ایرانی، مانع توسعه » پرداخت. من هم به عنوان یک ناسیونالیست ایرانی، در این جلسه سخنرانی حضور به هم رساندم تا از سخن و مدعای ایشان اطلاع یابم. برخلاف تصور اولیه من و بسیاری دیگر از حاضران ، سخرانی ایشان ، به دور از هر نظریه و تحلیل مرتبط با اقتصاد سیاسی و یا جامعه شناسی سیاسی ، بود . ایشان پس از شرح کلیاتی درباره مبنای پیدایش ملت و ناسیونالیسم، از منظری « اروپا محور» و مارکسیستی، بیشتر به بذله گویی و یا بدگویی درباره مفاخر ملی ایران و ناسیونالیسم ایرانی پرداخت .در بخش پرسش و پاسخ پس از سخنرانی نیز ایشان که مبنای نگرش خود به مقوله « پیدایش ملت ها » را بر اساس الگوهای مارکسیستی، مبتنی بر موقعیت تاریخی پیدایش بازارهای انحصاری قرار داده بودند، پاسخ پرسشی را که من در آن پرسیده بودم « اگر توسعه به معنای تحول شیوه های تولید باشد، نیروهای ناسیونالیستی ایرانی دقیقاً مدافع چه نوع شیوه های تولید سنتی هستند که با این کار در فرآیند توسعه ایجاد اخلال می کنند؟ » با ادعای مارکسیستی بودن، بی پاسخ گذاشت!
سخنان دکتر غنی نژاد کمابیش تکرار همان سخنانی بود که در سال ۱۳۸۷ و در مصاحبه ای با نشریه « شهروند امروز» بیان کرده بودند . در همان زمان من وبلاگ توقیف شده ام نقدی بر آن نوشتم. از این روی از دوستانی که پایگاه وزین « آذری ها » را اداره می کنند، درخواست کردم که این متن ویرایش شده این نقد را ، به این دلیل که آقای دکتر غنی نژاد همچنان کمابیش همان مسائل را طرح کرده اند، بازنشر دهند .
بدبختانه اکنون نشانی اینترنتی اصلی گفتگوی دکتر غنی نژاد با مجله « شهروند امروز » در دسترس نیست . با کوشش برای یافتن آن ، متن آن را در پایگاه سازمانی موسوم به سوسیالیست های مصدقی یافتم ! :
http://www.ois-iran.com/ois-iran-4019-dr.ghaninejad-ensangheraie_mohemtar_az_melligheraie.htm
کلی بافی بد است
( نقدی بر گفتگوی « انسانگرایی مهمتر از ملی گرایی)
آقای « دکتر موسی غنی نژاد » مصاحبه ای داشته اند با پایگاه « ادوار نیوز » که در پایگاه مجله توقیف شده « شهروند امروز » نیز درج گردیده است. عنوان مصاحبه ایشان « انسانگرایی مهمتر از ملی گرایی» است که از همین عنوان پیدا است که ایشان و مصاحبه گران، در تلاشند که این دو مقوله را در تقابل با یکدیگر قرار بدهند. گفته های آقای دکتر غنی نژاد – دست کم در این مصاحبه – چیزی نیست جز مشتی سخنان کلی و غیرمستند و در یک کلام « شعار» . در این نوشته ی مختصر، ابتدا تناقض هاو ناراستی های گفته های دکتر غنی نژاد را بررسی می کنم و سپس به دلیل طرح چنین دعاوی ای از سوی ایشان و بهره برداران از این موضع آقای غنی نژاد خواهم پرداخت.
نکته ای که بیش از هرچیز در گفته های آقای دکتر غنی نژاد، شگفتی من را در پی داشت، این بود که این استاد که هواداران او ، وی را « نظریه پرداز لیبرالیسم ایرانی » می نامند ، تعریفی « مارکسیستی» از « پیدایش ملت » ارائه می دهد ! ایشان با فروکاستن تمامی مولفه های فرهنگی عینی و ذهنی موثر در پیدایش ملت ها به زیربنای مارکسیستی « اقتصاد »، نشان می دهند که ، دست کم در این مورد، هنوز به بخشی از باورهای مارکسیستی پیشینشان وفادارند. بی شک ایشان به عنوان یک اقتصاددان لیبرال با آرای « ماکس وبر » درباره عوامل و مولفه های پیدایش ملت ها آشنا هستند و نیازی نیست که من آنها را در اینجا بازگو کنم. همانطور که ایشان به یقین مطلع هستند، ماکس وبر ملت را « اجتماعی از احساسات که خود را به شکلی مناسب در دولتی از آن خود متجلی می کنند »، می داند . اهمیت دیدگاه وبر، همانا در خارج کردن مولفه اساسی « فرهنگ »، از حوزه روبناها است و این تمایز ارزشمند دیدگاه وبر از مارکسیست ها، ارزش تحلیلی بیشتری به رویکرد وبری جهت تحلیل چگونگی پیدایش ملت ها می دهد . انتظار می رفت که این « نظریه پرداز لیبرالیسم ایرانی »، از این رویکرد دقیق تر بهره ببرند، و نه از رویکرد نخ نما شده و تقلیل گرا و به شدت « اروپا محور» مارکسیستی .
آقای غنی نژاد پس از آنکه پیدایش ملت ها را همانند مارکسیست ها ناشی از تمایل بورژوازی به ایجاد بازارهای مصرف مشخص در قلمرو جغرافیایی معین به شمار می آورند ، تولد ملت ایران را متعلق به عصر مشروطه یا رضا خان می دانند. اما این تناقض را برای من خواننده برطرف نمی فرمایند که « چگونه می شود که زایش ملت ایران پیش از پیدایش « بورژوازی» رخ داده باشد ؟! قطعاً ایشان تصدیق می فرمایند که بورژوازی به مثابه یک طبقه ( و نه یک قشر) در یک روند پنج دهه ای از زمان به قدرت رسیدن رضا شاه پهلوی تا آغاز دهه ۱۳۴۰ خورشیدی در جامعه ایران پدیدار شد و در این زمان نیز در پی اصلاحات ارضی و برخی رفرم های ساختاری، شیوه تولید بورژوایی، صورت بندی نوین اجتماعی- اقتصادی جامعه ایران تا انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ خورشیدی گردید. حال چگونه است که در ایران یک قشر کوچک اجتماعی که هنوز مرحله جنینی خود را پشت سر نگذاشته است، می تواند اقدام به « ملت سازی» کند ؟! امیدوارم که پاسخ این معمای پیچیده را آقای غنی نژاد ، دست کم جهت آگاه شدن من و دیگر مخاطبانشان ، ارائه فرمایند. گذشته از این ، همانگونه که « احمد اشرف » معتقد است، اگرچه هویت ملی پدیده ای مدرن و در ایران نیز از دوران مشروطه و به ویژه عصر پهلوی اول شکل گرفته است، اما هویت ایرانی که در بردارنده « تصور ایرانی بودن » است ، پدیداری کهن است که از دوره ساسانیان در ایران شکل گرفته است. اگر آقای غنی نژاد زمانی را به مطالعه متون کلاسیک پارسی و به ویژه « شاهنامه فردوسی » اختصاص دهند ، بی تردید به چنین نتیجه ای خواهند رسید. دقیقاً به همین دلیل است که ملی گرایی ایرانی را نمی توان بر خلاف میل آقای دکتر غنی نژاد تنها بر اساس مختصات مدرن آن تعریف کرد و از پایه های فرهنگی کهن آن غافل شد. این که ایرانیان از پشتوانه هویتی و فرهنگی خود آگاه باشند ( و البته دچار خودشیفتگی بی دلیل هم نشوند) هیچ تضاد و تعارضی با « مدرن بودن » ایرانیان ندارد .
دکتر غنی نژاد، علاقه ملی گرایان ایرانی به پشتوانه تاریخی و هویتی خود را بدون ارائه ی هیچ رابطه منطقی ( اشاره غیرمستند به یک مصاحبه مطبوعاتی نه چندان مهم از دکتر مصدق ، نمی تواند یک رابطه علی دقیق باشد)، منتهی به آنچه « اجنبی ستیزی » عنوان داشته اند، می کنند ؛ اما همانطور که گفته شد ، برای این ادعا هیچ مستند محکمی ارائه نمی کنند . غنی نژاد آنگاه به تاریخ نقب زده و دعاوی غیر مستند دیگری را ارائه می کند. ایشان مدعی می شود که در جریان آنچه شوونیسم عصر رضاشاه نامیده اند، ایرانیان برتر از سایر ملت ها در نظر گرفته شده اند ! اما آقای دکتر اشاره نمی کنند که دقیقاً ، کی و توسط چه کسی که از حکومتگران و یا نهادهای سیاسی- اجتماعی این ادعا مطرح شده است ؟ آیا اساساً ایرانیان در موقعیت طرح چنین ادعایی ، ولو برای فریفتن خود ، بوده اند یا هستند؟!
این « نظریه پرداز لیبرالیسم ایرانی» سپس تلاش می کند که جمله کسانی را که به نقش تاثیرگذار عامل بیرونی در تحولات ایران باور دارند، بیمار و دیوانه قلمداد کند. اما شاید این بر بسیاری روشن باشد که همانقدر که « دایی جان ناپلئون » هایی که همه چیز را ناشی از دخالت بیگانگان می دانند، در اوهام به سر می برند، آنهایی هم که یکسره با وجود بسیاری از اسناد و شواهد ، منکر وجود و تاثیرگذاری چنین دخالت هایی هستند، اگر مرض و غرضی هم نداشته باشند، دست کم در عالم هپروت به سر می برند. قطعاً ما قرارداد ۱۹۰۷ میلادی میان روسیه و انگلستان را در خواب ندیده ایم و یا خیال نکرده ایم که استالین و باقراوف، جعفر پیشه وری و قاضی محمد را برای تجزیه آذربایجان و کردستان از ایران به کار گرفته اند!
آقای دکتر غنی نژاد سپس به روال اخیرشان، گریبان « دکتر محمد مصدق » را می گیرد و به ایشان به دلیل ملی کردن صنعت نفت می تازد . در این جا باید که این نکته را خاطرنشان کنم که به گواه آنانی که من را می شناسند، در این چند سال اخیر من یکی از منتقدان سیاست ها و عملکرد کابینه دکتر مصدق بوده ام ؛ اما انتقاد من به ایشان متوجه عملکرد دکتر مصدق از ۳۰ تیر ماه ۱۳۳۱ به بعد است. من هیچ گاه با اصل « ملی شدن صنعت نفت » مخالف نبوده و نیستم. البته بیشتر کسانی هم که چه در پی رویداد ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و یا پیش از آن ، در مقابل دکتر مصدق قرار گرفتند، نیز همین گونه بودند. البته سخن هوشیارانه « سپهبد علی رزم آرا » را که در مخالفت با ملی شدن صنایع نفت گفت « ما هنوز آفتابه و لولهنگ هم نمی توانیم بسازیم، چگونه می خواهیم که صنعت نفت را اداره کنیم؟» ، هم بسیار قابل تامل می دانم. این را نیز می پذیرم که ملی شدن صنعت نفت بدون داشتن توانایی و نیروی انسانی بومی ماهر در زمینه های استخراج، پالایش و توزیع، در نهایت تحقق یافتنی نبود و می بایستی که « کنسرسیومی » تشکیل شود و طی آن « دانشکده نفت آبادان » تاسیس شود تا بتوانیم در سال ۱۹۷۳ میلادی ، پس از تربیت نیروی انسانی ماهر و کسب توانایی در زمینه های مورد اشاره، صنایع نفت را ملی کنیم . این را هم می پذیرم که سرسختی زنده یاد دکتر مصدق که مشخص نیست که در پی واهمه از حزب توده بود یا دلبستگی به ذهنیات توده های مردم، به دلیل در نظر نگرفتن نیاز مبرم کشوری در حال توسعه به تامین درآمد ارزی از یکسو و نیاز تعطیل ناپذیر بازار جهانی به نفت ایران از سوی دیگر، کشور را در یک بن بست درونی و انزوای بیرونی گرفتار نمود. اما نمی توانم راهکار پیشنهادی دکتر غنی نژاد را مبنی بر خصوصی سازی صنایع نفت ایران را درک کنم . گذشته از آنکه اعتقادی به خصوصی سازی منابع ملی ندارم ، طرح این مسئله را در هنگامه جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران ، بی مورد می دانم ؛ زیرا سخن از سال های دهه ۱۹۵۰ میلادی است؛ یعنی زمانی که حتی در کشورهای غربی، نظام اقتصادی کینزی (دولت رفاه) حاکم بود و نظریه پردازان توسعه « مکتب کلاسیک نوسازی» ، دولت های کشورهای در حال توسعه را به اتخاذ سیاست های انقباضی در راستای مدیریت فرآیند توسعه تشویق می کردند . دکتر مصدق یا هر نخست وزیر و سیاستگذار دیگری، بر اساس کدام مدل توسعه باید در خصوصی سازی صنایع نفتی ،چند دهه ای از دیگر نقاط جهان پیشی می گرفتند ؟! مگر شرکت نفت ایران و انگلستان بنگاهی خصوصی بوده است که بخواهیم « خلع ید از آن » را به « دولتی سازی » تعبیر کنیم؟
آقای دکتر غنی نژاد سپس به شکل نادرستی « انسان گرایی » و « ملی گرایی» را در تقابل با یکدیگر قرار می دهد. ایشان این بار نیز با اکتفا کردن به چند واژه کلی و شعار گونه ، تلاش در القای این تضاد به خواننده دارد. غنی نژاد می گوید : « من معتقدم که مهمتر از ملیگرایی، انسانگرایی است و نباید انسانیت را فدای ملیگرایی کرد . حقوق فردی انسانها مهمتر از شعارهای کلی ناسیونالیسم است و به نام ملیگرایی نباید ایرانیها را آزار و خفت دهیم . » اما ایشان باز هم از آوردن مصداق برای دعاویشان خودداری می کنند و مشخص نمی کنند که دقیقاً ، کی و کجا و چه کسی در ایران « انسان گرایی » را فدای « ملی گرایی » نموده است و باز هم ، کی و کجا و چه کسی در ایران به نام « ملی گرایی » ، ایرانی ها را آزار و خفت داده است ! بدیهی است که تا زمانی که آقای غنی نژاد نتواند مصداق هایی را در اثبات این دعاویش ارائه دهد، تنها گوینده سخن های کلی و شعار گونه و ،در عین حال ، بی محتوایی است که فاقد عینیت و ارزش تحلیلی است ؛ به ویژه اکنون که هیچ طیفی از ناسیونالیست های ایرانی در قدرت نیستند، این سخنان آقای غنی نژاد بیش از هرچیز به نشانی غلط دادن تعبیر می شود.
پس از آن آقای دکتر غنی نژاد تلاش می کند که با « ناسیونال سوسیالیست (نازی) » جلوه دادن ملی گرایان ایرانی، چهره ای هراسناک از این طیف ایجاد کند . از آنجایی که به گفته هانا آرنت ، نازیسم آلمانی پدیده ای خاص و متعلق به شرایط زمانی و مکانی مشخص است ، شبیه سازی آقای غنی نژاد بی معنی و مغرضانه است . اگر اشاره ایشان به اتخاذ برخی « سیاست های رفاهی دولت محورانه » توسط ناسیونالیست های ایرانی است و می خواهند به این ترتیب آن را با نوعی دغل کاری به نازیسم تشبیه کنند ، بهتر است که با یادآوری شرایط آن روزگار، اعتقاد خودشان به مارکسیسم و اقتصاد سیاسی چپ را در آن زمان نیز به یاد آورند.
در پایان نیز آقای غنی نژاد طی کشفی بزرگ، حملات آمریکا به عراق و روسیه به گرجستان را نیز پیامد ملی گرایی عنوان می کنند تا به این شکل، در ترسیم چهره ای خوفناک از « ملی گرایی » ، نهایت کوشش و اهتمام خود را کرده باشند. اما ایشان ، به سهو یا به عمد ، ادعاهای ایالت های متحد آمریکا در زمینه مبارزه با تروریسم و ترویج ارزش های دموکراتیک در خاورمیانه را که همواره از سوی این کشور به عنوان دلیل اصلی حمله به عراق جلوه داده شد و منافع کارتل های بزرگ نفتی از این جنگ را نادیده می گیرند و یقه ملی گرایی را می چسبند . همچنین نقش تحریکاتی که از سوی حکومت غربگرای گرجستان علیه منافع روسیه روی داد ، در درگیری این دو کشور به فراموشی می سپارند . آقای غنی نژاد این گزاره ها را در اثبات این ادعا که « در جهان امروز تنها شاهد جنبه های منفی ملی گرایی هستیم » ارائه می فرمایند ؛ اما اشاره نمی کنند که بر فرض صحت ادعایشان و دقیق بودن این دو مصداق ، تکلیف « الزام دولت ها به پاسداری از منافع ملی کشورشان » چه می شود ؟ ظاهرا در دهکده جهانی مورد علاقه ایشان ، ناسیونالیسم حتا در وجه « فرهنگی » نیز حق عرض اندام ندارد تا مبادا ، خدای ناکرده ، الگوهای مصرفی بر خلاف میل ابرسرمایه داران جهانی باقی بماند؟! و یا اینکه در ارتقای موقعیت ایران در نظام جهانی بکوشد؟
اما دست آقای غنی نژاد در جایی به خوبی رو می شود . آنجا که می گوید : « بعد از انقلاب ملیگرایی و حتی سوسیالیسم و چپ گرایی در کشور ما رنگ باخت اما به اعتقاد من این خارج شدن از صحنه ظاهری است. کسانی که با آنها مبارزه کردند اکنون خودشان گرفتار این ایدئولوژیها هستند . اینکه مشکل ما پیچیده شده دلیل این است » .
پیداست که ایشان و شرکای سیاسی شان در « راست شبه توسعه گرای حکومتی» از هم اکنون خود را درگیر یک مبارزه با ملی گرایان می بینن د. اگر ایشان ملی گرایان را مانعی در جهت تثبیت « نقش » ایران در نظام جهانی می بیند ، شرکایشان نیز انگیزه های پرشماری در تقابل با ملی گرایان سکولار ایرانی دارند . بی جهت نیست که آقای دکتر، نشانی نادرست می دهند!
برگرفته از : پایگاه آذری ها ( با ویرایش )
نظر شما