علی علی بابایی درمنی
دژِ استوارِ اهورامزدا
روز ۲۳ اردیبهشت، هوای تفلیس به یکباره بهاری شد. از روزهای آغاز فروردین تا ۲۲ اردیبهشت که من در تفلیس بودم، دمای هوای تفلیس، شبیه دمای هوای روزهای پایان زمستان در تهران بود . من در شهری که بهای سوخت و به ویژه گاز، بسیار گرانتر از تهران است، مجبور بودم که بخاری را روشن نگه دارم. با این که بخاری روی ترموستات بود؛ یعنی به طور مداوم روشن نبود، بهای گاز در طول یک ماه نزدیک به ۴۰ هزار تومان شد.
بسیاری از ما ایرانیان قدر زندگی در ایران را نمی دانیم و باید چند صباحی در خارج از ایران زندگی کنیم تا قدر سوخت ارزان ایران را بدانیم. شاید گران شدن سوخت در ایران و برداشته شدن یارانه ها، از یک سو سزای ناشکری و اسراف بیش از اندازه در مصرف منابع خدادادی و از سوی دیگر اقدامی مناسب برای سر و سامان دادن به اوضاع اقتصادی در ایران باشد.
در صورت تاخیر در پرداخت بهای انرژی مصرفی در گرجستان، برق یا گاز به سرعت برق و باد قطع می شود. این را زمانی که برای خودم اتفاق افتاد، فهمیدم . از آنجا که با قبض های برق و آب آشنا نبودم و آنها را با تبلیغات اشتباه گرفتم ، و با اینکه تنها یک روز در پرداخت قبض برق تاخیر کردم، برق خانه ام برای ۱روز قطع شد. جای شکرش باقی بود که به محض پرداخت آن، برق به سرعت وصل شد. به هر حال ، از ۲۳ اردیبهشت ماه از پرداخت بهای هنگفت گاز خلاص شدم.
شنبه، ۲۵ اردیبهشت. در روزهای اوایل اردیبهشت ماه، یک گروه از دانشجویان خارجی کلاس زبان گرجی تصمیم گرفتند برای سیاحت به ایران بروند و از ما پرسیدند که آیا برای گرفتن روادید با مشکلی روبرو خواهند شد یا نه ؟ تقریبا اواسط اردیبهشت ماه بود که شنیدم به ایران رفته اند و از ۴ شهر تهران، اصفهان، رشت و تبریز دیدن کرده اند. تقریبا یک جلسه از کلاس درس گرجی ما به بازگویی ماجراهای سفر آنها به ایران و شنیدن روایت گزارش آنها به زبان گرجی دست و پا شکسته اختصاص داشت. بعد از پایان کلاس هم آنها کلی، به صورت اختصاصی، نزد من از ایران و مهمان نوازی مردم آن تعریف و تمجید کردند.
تعریف ها و توصیف های آنها از ایران باعث شد تا یک گروه دیگر از دانشجویان خارجی هم که همگی لیتوانیایی بودند ، عزم سفر به ایران کنند، اما یک نفر از آنها که در گذرنامه خود روادید اسرائیل را داشت، خیلی ناراحت بود، چرا که نمی توانست به ایران سفر کند و می گفت که در اولین فرصت ، گذرنامه اش را عوض می کند تا برای سفر به ایران مشکلی نداشته باشد.
اشتیاق دانشجویان خارجی برای سفر به ایران و تعریف و تمجید های آنها از ایران، مرا واداشت تا قید فرصت مطالعاتی را بزنم و به آغوش مام وطن برگردم تا از آن همه نعمتی که بیگانگان از آن سخن می گفتند، بی نصیب نمانم. ۲۵ اردیبهشت ماه بود که برنامه سفر گروه دوم به هم خورد. متاسفانه گذرنامه ۴ لیتوانیایی در تبریز و در راه بازگشت به ایران دزدیده شده بود و آنها برای بازگشت به گرجستان دچار مشکل شده بودند. دوست آنها که نتوانسته بود به ایران سفر کند، از من پرسید که آیا دزدیدن گذرنامه در ایران رایج است؟ من در پاسخ به او گفتم: ” دزد و خلافکار در همه جای دنیا پیدا می شود.”
گروه اول دانشجویان خارجی که به ایران سفر کرده بودند، از این ناراحت بودند که دوستانشان از ایران خاطره بدی پیدا کرده اند . به هر ترتیب، تصمیم گرفتم که سفر مطالعاتی ام را ادامه بدهم و از سفر به ایران منصرف شدم.
شب برای صرف شام به رستوران رفتم. صاحب رستوران اهل شهر گرُی گرجستان، زادگاه استالین، بود. از او در باره استالین پرسیدم. گفت که استالین را دوست ندارد و او را مسبب کشته شدن بسیاری از گرجی ها می داند، ولی در هرصورت او را تاریخ ساز می دانست. اظهار نظر او با حرف هایی که در مورد اهالی گُری شنیده بودم که استالین را برخلاف سایر گرجی ها خیلی دوست دارند، مغایرت داشت. گرجی ها حتی گرجی بودن استالین را انکار می کنند و بدشان نمی آید که کسی بگوید استالین اهل اوستیا بوده است.
جمعه، ۷ خرداد. این روز، روز استقلال گرجستان بود و من و مرشدلو به مِتسختا، پایتخت باستانی گرجستان رفتیم تا سوِتسیس خُوِلی، قدیمی ترین کلیسای گرجستان را از نزدیک ببینیم. در و دیوار این کلیسا پر بود از تمثیل های قدیس های مسیحی و شاهان باگراتونی گرجستان . راهنمای سفر و بلد راه نداشتیم و فرصت نشد که به دژ اهورامزدا (آرمازی سیخه) برویم.
شنبه، ۸ خرداد. امروز به فروشگاه های مسلمانان تفلیس در خیابان آغماشانِبِلی تفلیس رفتیم که از قضا چند نفر از کارمندان سفارت ایران را هم در آنجا دیدیم . این فروشگاه متعلق به یکی از کردهای ترکیه است و گوشت حلال می فروشد.
یکشنبه ۹ خرداد. برای تجدید دیدار به نزد سلطان رفتیم. دوست سلطان، فرید هم آنجا بود . در صحبت هایش در باره افغانستان ، ریشه تمام مشکلات افغانستان را اختلافات میان اقوام گوناگون افغانستان می دانست و بر این باور بود که این اختلافات پس از خروج آمریکایی ها تشدید می شود.
شنبه، ۱۵ خرداد. در نزدیک میدان آزادی( تاوی سوپلِوا) منتظر دوچرخه سوارانی ایرانی بودیم، که از ایروان با دوچرخه به تفلیس می آمدند و بیشتر آنها اهل شهر اراک بودند. در یک لحظه آسمان تیره شد و زمان از حرکت باز ایستاد و دوچرخه سواران اراکی با دوچرخه وارد میدان آزادی تفلیس شدند. تاریخ پر فراز و نشیب قفقاز تا به حال این همه اراکی را آن هم با دوچرخه، و یکجا در میدان آزادی تفلیس را به یاد نداشت. این واقعه، گوشه ای دیگر از روابط پر ماجرا و جنجالی اراکی ها و گرجی ها است که با تاسیس شهر اراک به دست یوسف خان گرجی در سال۱۲۳۱ه.ش آغاز می شود. سرپرست این گروه دوچرخه سواران دکتر اصلانی، رئیس گروه تاریخ دانشگاه اراک بود و گروه در هتل ” اولد متخی ” تفلیس ساکن شدند. آنها قصد داشتند تا با دوچرخه از شرق گرجستان به غرب آن کشور بروند و سپس وارد خاک ترکیه شوند.
یکشنبه ۱۶ خرداد. امروز به همراه مهمانان اراکی به پل خشک(مشرالی خیدی) تفلیس و متسختا رفتیم. در متسختا با موجود عجیب و منحصر به فردی آشنا شدیم که خود را رئیس دفتر حقوقی تجار ایرانی در تفلیس معرف می کرد، ولی حاضر نبود که با ما فارسی صحبت کند و زبان رسمی خود را ترکی می دانست. در کمال تعجب، این شخص ادعا می کرد در حال حاضر راجع به ملل و تاریخ قفقاز به تحقیق می پردازد، و در برابر پرسش من که خواستم بدانم به چه موسسه ای وابسته است، سکوت کرد. وجود این چنین افرادی که حتی منکر وجود زبان رسمی ایران می شوند و در خارج از کشور به فعالیت های مشکوک می پردازند ، از عوامل اصلی عدم پیشبرد سیاست های ایران در نزدیک شدن به ملت های منطقه است، زیرا که حقایق ایران را در خارج از کشور دگرگون جلوه می دهند.
شب به همراه مسافران به چشمه آب گرم تفلیس واقع در منطقه آذری نشین تفلیس رفتیم. نام تفلیس از این چشمه آب گرم گرفته شده است. پس از اتمام ساعت کار چشمه آب گرم، با آقای دکتر اصلانی و دوستانشان ، دکتر متولی و دکتر مختاری خداحافظی کردیم و سفر خوبی را برای آنها در سایر مناطق گرجستان آرزو کردیم.
دوشنبه ۱۷ خرداد. امروز برای تنظیم برنامه” همایش روابط تاریخی و فرهنگی ایران و قفقاز ” که قرار بود در تاریخ ۲۱ و ۲۲ خرداد ماه در سالن اجتماعات” انستیتو خاور شناسی گرجستان” برگزار شود، به سفارت ایران رفتم. در آنجا آقای خزاعی را دیدم که بسیار سراسیمه و دستپاچه بود و بعد از آن بود که فهمیدم علت آن سرآسیمگی ، بدقولی فرهنگستان هنر و انصراف از برگزاری همایش بوده است.
کار تدوین گاهنامه ای که برای همایش آماده می کردم ، تا ساعت ۱۱ شب به طول کشید. برای رعایت حال بزرگان مجلس، نام آنها را در ابتدای هر جلسه، یعنی پس از افتتاحیه، ناهار و عصرانه قرار دادم. زمان سخنرانی خودم را هم در میانه برنامه قرار دادم، اما در فهرست نهایی، پس از عصرانه روز دوم سخنرانی کردم.
سه شنبه ۱۸ خرداد. امروز کار در سفارت را پی گرفتم و به ارزیابی مقاله های رسیده به همایش پرداختم و در پایان روز برای آماده کردن مقاله خود به خانه رفتم.
چهارشنبه ۱۹ خرداد. امروز به مرز ارمنستان و گرجستان رفتم تا روادید خود را تمدید کنم، بر خلاف رفتار ضابطه مند مرزبانان گرجی، رفتار مرزبانان ارمنستان، بسیار بی نظم و غیر قانونی بود. یکی ازآنها که مست یا- بهتر بگویم – سیاه مست بود، برای تمدید ویزای من، ۲۰ دلار خواست که وقتی که دلیل آن را پرسیدم، گفت خوب ۲۰ لاری بده. در مرز گرجستان هم هرچه قدر دلیل و برهان آوردم که من دانشجو هستم و روادید سه ماهه می خواهم به نتیجه نرسیدم و سرانجام، روادید مرا برای یک ماه تمدید کردند.
پنج شنبه ۲۰ خرداد. امروز همایش روابط تاریخی و فرهنگی ایران و قفقاز آغاز شد. در مراسم گشایش ،آقای اشعری رئیس کتابخانه ملی و مشاور رئیس جمهور حضور داشت. سخنرانی ها به آرامی انجام می شد تا اینکه پس از سخنرانی نوشابه علیزاده، ناصر تکمیل همایون ، به او ایراد گرفت که با توجه به جایگاه تاریخی زبان فارسی در جمهوری آذربایجان، چرا او این زبان را مانند زبان عبری، یک زبان بیگانه در جمهوری آذربایجان می داند. این اظهار نظر با اعتراض هیئت جمهوری آذربایجان روبرو شد ، اما ختم به خیر شد.
جمعه ۲۱ خرداد. امروز سخنرانی خودم را با عنوان” اهمیت گذرگاه «لازیکا» در دوره ساسانی”انجام دادم. پس از من نوبت سخنرانی به یک نفر از جمهوری آذربایجان، به نام شمسی پناه اوغلو احمدف رسید که در باره یک شاعر اهل ایروان سخنرانی کرد. سخنران در ابتدای سخنرانی خود، از ایروان با عنوان” قدیمی ترین شهر جمهوری آذربایجان” ، یاد کرد. در پایان این سخنرانی، خانم گوستکیان از سخنرانان ارمنی به او اعتراض کرد.
سه شنبه ۲۵ خرداد. امروز در امتحان زبان روسی شرکت کردم و قبول شدم.
پنج شنبه ۲۷ خرداد. امروز گواهینامه گذرانیدن دوره آموزش زبان های روسی و گرجی را از دانشگاه دولتی تفلیس دریافت کردم.
جمعه ۲۸ خرداد. امروز به کتابخانه دولتی تفلیس رفتم. خانم کتابدار به من خیلی کمک کرد. با او کمی گرجی صحبت کردم. مشتاق بود که بداند چه کلماتی از زبان فارسی به زبان گرجی راه پیدا کرده است، و رفت و یک قلم و کاغذ آورد و شروع کرد به نوشتن کلمات فارسی راه یافته به زبان گرجی کرد؛ مانند آلبالو، پول، بازار، میدان و کوچه …
شنبه ۲۹ خرداد. امروز هم به کتابخانه مرکزی تفلیس رفتم. این بار به بخش «پریودیس دروازی» رفتم. در زبان گرجی واژه ” دروازی” به مغنی معنی ” تالار”(سالن )است و از دیگرکلمات فارسی است که به زبان گرجی راه یافته است. با پایان کارم در این بخش به بخش کتاب های نفیس رفتم تا از یک کتاب عکس بگیرم. خانم کتابدار که دو برابر من سن داشت، کتاب را برای من نگه داشت تا من راحت تر از آن عکس بگیرم. وقتی به صفحاتی رسیدیم که بیشترین قسمت آن نوشته های ارمنی بود، خانم کتابدار از من پرسید که سُمخوری ایتسیت؟( ارمنی بلدی؟). پرسش او را من را به یاد لحظات تلف شده عمر و کارهای باقی مانده انداخت.
نکته بسیار جالب توجه در گرجستان کار کردن گرجی ها در میانه روز و در هنگام صرف ناهار بود. غذای میانه روز در گرجستان یک غذای حاضری است که به سرعت صرف می شود و به همین علت این صرف ناهار موجب تعطیلی اداره های دولتی نمی شود. با اینکه اداره های دولتی در ایران تقریبا ۱ یا ۲ ساعت زودتر از اداره های گرجستان شروع به کار می کنند، اما کارمندان پس از رسیدن به محل کار خود، یا تازه شروع می کنند به صرف صبحانه و یا آنقدر خسته هستند که نمی توانند به درستی به کار ارباب رجوع رسیدگی کنند، تازه پس از آن هم، برای راند دوم ،که خوردن یک ناهار سنگین است، آماده می شوند. پس از صرف ناهار هم اداره تقریبا تق و لق است و کسانی که کار اداری دارند ،نباید چندان امیدوار باشند که در ساعات کاری بعد از ظهر به کارشان رسیدگی شود.
اما در گرجستان، درست است که کار اداری دیرتر از ایران آغاز می شود، اما کارمند ها بیشتر استراحت کرده اند و سرحال ترند و از این گذشته، دیرتر و مفصل تر صبحانه خورده اند و در میانه روز نیازی به خوردن ناهار سنگین ندارند، و مهمتر از آن، با نشاط تا ساعت ۶ بعد از ظهر به رسیدگی به کار ارباب رجوع می پردازند.
سکه های ساسانی در موزه پول تفلیس
دوشنبه ۳۱ خرداد. امروز به موزه پول تفلیس ( پولیس موزیوم)رفتم . مجموعه ای از سکه هایی که در گرجستان ضرب شده اند، در این موزه نگهداری می شوند ، از جمله سکه های ساسانی که سکه های بسیار زیبایی هستند.
سه شنبه، روز اول تابستان، به بازار طلا و نقره تفلیس رفتم، نکته جالب توجه در این بازار این بود که بیشتر گردن آویزهای طلایی و نقره ای در این بازار دارای نقش گئورگی و نینوی مقدس بودند. گئورگی، قهرمان مذهبی گرجی ها و یک فرمانده رومی اهل کاپادوکیه در سده چهارم میلادی است. هنگامی که امپراتور روم از او خواست تا مسیحیان گرجستان را از بین ببرد، در برابر لژیون های رومی پایداری کرد و به همراه نینوی مقدس که از وابستگان او بود، کشته شد. گرجی ها تا به امروز، یاد او را گرامی می دارند و او بزرگترین قهرمان مذهبی آنهاست. نامهای نینو، نانا، گیوی و گئورگی از رایج ترین نامهای گرجستان اند، و از گرایشهای مذهبی مردم گرجستان، فارغ از این که از کدام منطقه گرجستان باشند،حکایت دارند.
در میان گرجی ها چهار تیره کلی وجود دارد که آنها را می توانیم از نام خانوادگی آنها بشناسیم. نام ساکنان شرق گرجستان یا کاختی به «شویلی» یا «زاده» ختم می شود، نام خانوادگی اهالی غرب گرجستان به «دزه» ختم می شود که این پسوند هم در گویش گرجی های غربی به معنی «زاده» است. دیگر گرجی هایی که از مردمان منطقه مینگرولاز، در شمال غربی گرجستان هستند، نام خانوادگی شان به پسوند «آیا» پایان می یابد و پسوند نام خانوادگیِ اقلیت سوانیِ ساکن در شمال غرب گرجستان نیز «آنی» است.
چهارشنبه، ۲ تیر. امروز برای دیدار با ته آ شورقایا، به انستیتو خاور شناسی گرجستان رفتم و با ایشان در ارتباط با گسترش مبادلات فرهنگی میان ایران و گرجستان صحبت کردم. بعد به همراه او به دیدار پروفسور ماگالی تودوآ، بزرگترین ایران شناس گرجیِ کنونی در حوزه ادبیات، رفتم. پروفسور ناتوانی پژوهشگران ایرانیِ حوزه مطالعات قفقاز را در تسلط نداشتن آنها بر زبان های گرجی و ارمنی و روسی را مهمترین عامل پیشرفت نکردن ایرانی ها در حوزه مطالعات قفقاز دانست . او در سخنان خود ، لزوم معرفی آثار ایران شناسان گرجی را برای استفاده پژوهشگران ایرانی یادآوری کرد. پروفسور تودوآ ، همچنین از سه دیدار خود با شاه ایران و ابراز شگفتی محمدرضاشاه از فعالیت تعداد زیاد ایران شناسان گرجی در سال های گذشته سخن گفت .او ضمن مقایسه اوضاع ایران شناسی گرجستان در دوران کمونیستی و زمان حال، به اوضاع پررونق ایران شناسی در دوران کمونیستی حسرت می خورد.
جمعه، ۴ تیرماه. امروز برای دیدار با کنسول ایران به سفارت ایران رفتیم. ایشان از وضعیت بد و دشوار فعالیت بازرگانی تاجران ایرانی در تفلیس صحبت کرد و دلیل آن را نبو ساز و کارهای قانونی مناسب برای فعالیت بازرگانی در گرجستان دانست که در اثر آن، کلاه های گل و گشادی بر سر بازرگانان ایرانی رفته است. در مقابل، ما هم از برخورد خوب گرجی ها در مراکز فرهنگی گرجستان به او اطلاعاتی دادیم. کنسول کمی نرم شد و شروع کرد به تعریف کردن از گرجی ها؛ او گفت که در قفقاز سه ملت وجود دارد : یکی از آن ملتها دندان طلایی دارد( آذربایجان)، یک ملت مغز طلایی دارد (ارمنستان)، و یک ملت قلب طلایی دارد ( گرجستان ). بعد از ظهر برای دیدار با پروفسور گریگول برادزه به انستیتو خاور شناسی گرجستان رفتم. او منابع بسیار سودمندی را از اینترنت برای من پیاده (دانلود) کرد. او همچنین خاطراتی از سفر خود در سالهای پیش از انقلاب به ایران برای من تعریف کرد.او برای من گفت که در آن سفر به همراه هیئتی از شوروی( به سرپرستی پیوتروفسکی)، رئیس موزه آرمیتاژ، به ایران آمده بود. او ضمن ستایش از میهمان نوازی دولت ایران، گفت به پیوتروفسکی، به عنوان حافظ آثار ایرانی در شوروی، از سوی دولت ایران «کارت بلانژ» اعطا شده بود و ایشان می توانست از طریق این کارت به صورت رایگان در ایران خرید کند.
یکشنبه، ۶ تیر. در این روز، دوستم گودرز رشتیانی که مشوق من برای سفر به گرجستان بود، از ایران به گرجستان ، و به نزد من در تفلیس آمد تا از اینجا برای شرکت در یک همایش علمی در باره نسخه های خطی به لندن برود. با هم گشتی در شهر زدیم. جالب بود که با اینکه، از آخرین حضور گودرز در گرجستان ۶ سال می گذشت، او با گرجی ها به زبان گرجی ارتباط برقرار می کرد. تصمیم گرفتیم برای تلفن کردن به روستاولی برویم. در مترو ما با هم فارسی صحبت می کردیم. خانمی که در آنجا بلیط ها را بازبینی می کرد، از گودرز پرسید که اهل کجا هستید؟ گودرز گفت که ایرانی هستیم. خانم بازرس قطار پرسید که اوضاع ایران چگونه است؟ گودرز پاسخ داد که عادی و آرام . پس از پاسخ گودرز، آن خانم پرسید که آیا آمریکا می خواهد از طریق جمهوری آذربایجان به ایران حمله کند؟!! و این پرسشی بود که تعجب ما را از قدرت تاثیرگذاری رسانه های غربی که حتی بر یک زن بلیت فروش گرجی تاثیر خود را نشان می داد ، برانگیخت.
دوشنبه ۷ تیر . امروز به کتابخانه مرکزی دانشگاه ایوان جاواخشویلی رفتم. مسئول کتابخانه برای ثبت نام از من فقط یک قطعه عکس خواست. هر کتابی را که می خواستی فقط باید تقاضا می کردی و برای گرفتن آن ، روز دیگر می آمدی.
سه شنبه ۸ تیر. امروز به همراه گودرز به انستیتو نسخه های خطی گرجستان رفتیم. در کتابخانه انستیتو ، من یک کتاب بسیار خوب پیدا کردم و آن را برای گرفتن کپی به یک زیراکسی سپردم و از همانجا به کتابخانه ایوان جاواخشویلی رفتم . در کتابخانه ، در کمال تعجب، دیدم که کتاب مورد نظر من را در کتابخانه مرکزی دانشگاه ایوان جاواخشویلی پیدا نکرده اند.
شب به خانه سلطان رفتیم، و او مثل همیشه ، با غذاهای ایرانی از ما پذیرایی کرد. پسر کوچک سلطان با گودرز به زبان گرجی حرف می زد و از تلفظ گرجی گودرز اشکال می گرفت که این امر، موجبات خنده و تفریح دوستان را فراهم آورد.
چهارشنبه ۹ تیر. امروز به انستیتو نسخه های خطی گرجستان رفتیم، ولی متاسفانه نسخه های خطی ای را که می خواستم، در آنجا وجود نداشت. در آنجا یک نفر آمد و به زبان فارسی با من سلام و علیک کرد. او که اسمش محسن و از گرجی های فریدن بود، در آنجا در بخش تاسیسات کار می کرد. شب مهمان آقای دکتر چولوخادزه بودیم که در سخنان خود ، نکته های بسیار جالبی را در باره تاریخ قفقاز بیان کرد؛ نخست آنکه بنای یادبودی که در ابتدای شهر تفلیس جای داشت ، به یاد ۳۰۰ نفر کشته شدگانی ساخته شده بود که در نبرد با سپاهیان آغامحمدخان قاجار تا آخرین نفر مقاومت کرده بودند و همگی کشته شده بودند(۳۰۰ آراگوِلی)، یکی از ایستگاه های مترو هم در شهر تفلیس به نام آن ۳۰۰ نفر نامگذاری شده است. این بنای یادبود، تقلید بسیار آشکاری از سنگ نوشته ۳۰۰ اسپارتی در یونان است که گفته می شود در نبرد با سپاهیان خشایارشا تا نفر آخر کشته شدند. در این دو بنای یادبود،. عدد ۳۰۰ نقش محوری بازی می کند.
نکته دیگر آنکه برخلاف گفته پاسدرماجیان، مورخ ارمنی و چند مورخ دیگر، سلسله «باگراتیان»، بزرگترین سلسله پادشاهی قفقاز، منسوب به بنی اسرائیل و حضرت داوود(ع) نیست، بلکه واژه ” باگرات” شکل تغییریافته واژه «بغداد» است و باگراتیان یک سلسله با اصل و نسب اشکانی هستند . در زبان ارمنی، حرف «د» به «ر» تبدیل می شود و در نتیجه بغداد به باگرات دگرگون شده است.
جمعه۱۱ تیر. امروز برای دیدار با گئورگی لوبژانیدزه، مترجم قرآن مجید، به خانه قفقاز رفتم که ایشان در آنجا نبودند. بعد از ظهر مهمان خانم ته آ شورقایا بودیم که ایشان مطلب بسیار جالبی در باره استاد ماگالی تودوآ برای ما تعریف کردند؛ ایشان به تلویزیون های فارسی خارج از کشور زنگ می زنند و به خاطر به کاربردن کلمات انگلیسی در فارسی، آنها را سرزنش می کنند و می گویند که چرا ایرانی ها از زبان فردوسی پاسداری نمی کنند؟
یکشنبه ۱۳ تیرماه . برای دیدار با استاد جمشید گیوناشویلی، استاد زبان و ادبیات فارسی، به انستیتو خاورشناسی گرجستان رفتیم. امروز در گرجستان روز تعطیل بود، ولی استاد به خاطر ما به انستیتو آمده بود که این امر موجبات شرمساری ما را فراهم کرد. نکته جالب توجه در مورد ایشان، آن بود که نام و نام خانوادگی ایشان فارسی بود. ایشان خاطره ای از سختگیری دبیر انشای خود در دبیرستان البرز برای ما تعریف کرد؛ استاد گیوناشویلی در دوره استالین به همراه خانواده به ایران پناهنده شده بود، و برای ما تعریف کرد که دبیر انشایشان در دبیرستان البرز، زین العابدین موتمن مردی جدی و بسیار سختگیر بوده است. آقای گیوناشویلی به همراه همکلاسی اش، جهانگیر هدایت، برای کمک گرفتن برای نوشتن انشا و گرفتن نمره خوب در این درس ، نزد عموی جهانگیر هدایت، یعنی صادق هدایت می روند، ولی پس از اینکه صادق هدایت برای آنها انشا می نویسد، جهانگیر هدایت، نمره ۱۰ و استاد گیوناشویلی نمره ۸ گرفته بود. نکته قابل تاملی که استاد در مورد آینده ایران شناسی گفت بسیار نگران کننده بود. ایشان گفتند که دولت گرجستان در ادامه کارهای تضعیف کننده فعالیت های خاورشناسی، انستیتو خاور شناسی گرجستان را تحت نظر دانشگاه « ایلیا چاوچاوادزه» قرار داده است تا این نهاد مستقل را محدودتر کند.
شب به دیدار سلطان رفتیم. او گپ های کلانی از مهمان نوازی گرجی ها به میان آورد، و در باره شباهت فرهنگ گرجی ها با ایرانی ها و افغانی ها، گپ زد. آن شب ، هنگامی که سلطان ما را به خانه برمی گرداند، گودرز از ماشین او خیلی تعریف کرد. در هنگام همین تعریف های مبسوط او، ماشین سلطان پنچر شد و توقف کرد. چرخ زاپاس سلطان هم پنچر بود، بنابر این تا ساعت دو و نیم نیمه شب در خیابان بودیم.
چهارشنبه ۱۶ تیرماه. امروز تا نیمه های شب بیدار بودم تا مقاله خانم تسوتسلیا، متخصص سکه های ساسانیِ گرجستان، را بخوانم. ساعت ۱۰ صبح در انستیتو شرق شناسی با او قرار ملاقات داشتم و می خواستم از حوزه کاری او اطلاعاتی به دست بیاورم. در گرجستان، تعداد بسیار زیادی سکه های ساسانی به دست آمده است؛ تنها از یک گور دخمه ساسانی ۱۴۰۰ سکه ساسانی به دست آمده که ۸۳۱ عدد از آنها متعلق به هرمز چهارم است، که موضوع جالبی برای تحقیق است. خانم تسوتسلیا به من گفت که حتما شما ایرانی ها از تاریخ شکوهمندتان سر افراز هستید. در ادامه ، او افزود، پس از جدال با روس ها، دولت گرجستان می خواهد که با ایران رابطه خوب داشته باشد، ولی خانم کلینتون به گرجستان آمده است و به رئیس جمهور ما می گوید که مراقب روابطتان با ایران باشید.
خانم تسوتسلیا در بازگویی خاطرات سفر خود از ایران ، خاطرات خوبی برای من تعریف کرد . من هم از روابط تاریخی ایران و گرجستان گفتم؛ و گفتم که «اهورا مزدا» خدای باستانی ایرانیان بوده است، ولی ما ایرانیان در ایران، مانند شما گرجی ها، آرمازی تسیخه( یک بنای تاریخی در شمال تفلیس) به معنای دژ اهورامزدا نداریم. ایشان گفت گرجی ها از این که اقرار کنند که واژه ” آرمازی “دگرگون شده واژه «اهورا مزدا» است، طفره می روند. در پایان با ایشان خداحافظی کردم وبرای یک دیدار دیگر با ایشان و پروفسور گاگوشیدزه در موزه ملی گرجستان ، از ایشان وقت گرفتم.
در این روز به هر دری زدم تا روادید خود را بدون رفتن به مرز، و از طریق وزارت امور خارجه گرجستان تمدید کنم، موفق نشدم. شب برای دیدن بازی فوتبال اسپانیا و آلمان در جام جهانی به فیلارمونیک تفلیس رفتیم. خوشبختانه اسپانیا بازی را برد. آن شب گرجی ها به جای دیدن بازی ، ی در پی ، جام خود را می نوشیدند تا جایی که مست می شدند .
پنج شنبه ۱۷ تیر ماه. امروز برای بار دوم به دیدار پروفسور گاگوشیدزه رفتم. در این دیدار با ایشان در باره آخرین اکتشافات جایگاه باستانی قره جمیرلی که یکی از مرکزهای اداری هخامنشیان درآن جای داشته است ، با ایشان گفتگو کردم؛ ایشان معتقد بود که اهمیت و بزرگی این جایگاه باستان شناسی بسیار بیشتر از چیزی است که در آغاز گمان می رفت. این مرکز اداری هخامنشی اهمیت بسیار زیادی در دوره هخامنشی در منطقه قفقاز داشته است.
استاد از اشتیاق خود برای دیدار از ایران در دوران جوانی خود سخن گفت. در بحبوحه انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران ،یک گروه از دانشجویان گرجی قصد سفر به ایران را داشتند، و با اینکه مقامات امنیتی شوروی، بارها ،به آنها هشدار داده بودند که از سفر به ایران خودداری کنند، آنها بر قصد خود برای سفر به ایران پافشاری می کردند، اما در نهایت به آنها اجازه سفر به ایران داده نشده بود.
جمعه ۱۸ تیرماه. امروز برای بار دوم، برای تمدید روادید گرجستان به مرز ارمنستان و گرجستان رفتم. در آنجا مانند دیدار پیشین ، اوضاع مرزداران ارمنی بسیار رقت آور بود، و به طور علنی درخواست رشوه می کردند، و با رقم های ناچیز مثلا ۵ لاری معادل ۳ هزار تومان کار درخواست کننده روادید را راه می انداختند. این درست است که ارمنی ها به علت محاصره کشورشان توسط جمهوری آذربایجان و ترکیه، توان اقتصادی خود را از دست داده اند، ولی با به کار گماردن اراذل و اوباش در مناطق حساسی چون مرز آبروی خود را در معرض تاراج قرار می دهند.
شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹. در این روز جلسه آشنایی دانشجویان کلاس تابستانی زبان گرجی در در ساختمان هشتمِ دانشگاه ایوان جاواخشویلی برگزار شد. نکته جالب توجه در این نشست حضور یک شناس لهستانی بود. از او پرسیدم که شما که ایران شناس هستید چرا می خواهید زبان گرجی یاد بگیرید؟ او پاسخ داد که من در باره زبان اوستیایی پژوهش می کنم که یک زبان ایرانی است . دیگر اینکه ساختار زبان گرجی ، از آنجا که گرجستان میان اوستیا و ایران قرار گرفته است ، برای من بسیار جالب است و درباره آن هم آن تحقیق می کنم. از پاسخ هوشمندانه او شگفت زده شدم، زیرا که می دیدم، چگونه یک دانشجوی در کشور لهستان از همان دوره کارشناسی، موضوع پژوهش خود را معین کرده است. این در حالی است که در کشور ما ایران، دانشجویان دوره دکتری در جستجوی یک موضوع برای رساله دکتری خود، سرگردانند و از پیش یک استاد به نزد دیگری می روند.
به نظر می رسد که شیوه محافظه کارانه آموزش در دانشگاههای ایران، توان پرورش پژوهشگران بزرگ را ندارد. اگر دانشجویان مستعد از دوره کارشناسی به سمت یک حوزه تحقیقاتی مشخص که به آن علاقه دارند، سوق داده شوند، این دانشجویان در دوره دکتری خواهند توانست به دستاوردهای علمی خوبی دست پیدا کنند.
یکشنبه ۲۰ تیر. این روزها ، روزهای خیلی بدی را گذراندیم . در فاصله چند روز، دو استاد بزرگ دانشگاه تهران درگذشتند: استاد دکترعنایت الله رضا، استاد بزرگ تاریخ ایران باستان که در حوزه مطالعات قفقاز در دوره دوره باستان، در ایران نظیر نداشت، از میان ما رفت. استاد دیگر دکتر کارو لوکس، پدر علم روبوتیک ایران و استاد محبوب دانشگاه تهران، بود .
دوشنبه ۲۱ تیر. روز اول کلاس تابستانیِ زبان گرجی بود؛ به جز من یک نروژی، یک اسکاتلندی، یک آلمانی و دو لهستانی در این کلاس ها حاضر بودند و شرط حضور در این کلاس ها ،گذراندن دوره مقدماتی زبان گرجی بود. پروفسور الگوجا خینتیبیدزه که ۱۵ سال است این کلاس ها را بر گزار می کند، در روز اول این کلاس ها،در باره تاریخ و فرهنگ گرجستان به صورت کلی صحبت کرد، و بارها از ایران سخن گفت و حتی ادعا کرد که نام گرجستان یک واژه ایرانی، و به معنی” زیستگاه گرگ” است.
سه شنبه ۲۲ تیر ماه. امروز نشست بررسی تاریخ گرجستان با خانم دکتر مریم لردکیپانیدزه برگزار شد. در این نشست ، خانم دکتر گفت که مردمان گرجستان از سه نژادِ کارتولی، مینگرو لازی و سوانی تشکیل شده اند. جایگاه شکل گیری تمدن گرجی ها، شرق گرجستان بوده است. روس ها ادعا می کردند که با تشکیل نظام سوسیالیستی شوروی ،آزادی و عدالت را برای همه گرجی ها به ارمغان می آورند، ولی در حقیقت، روس ها «روسیه بزرگ» را تشکیل دادند. اینها بخشی از سخنان مریم لرد کیپانیدزه بود. استادان تاریخ گرجستان نظر خوبی در باره ارمنی ها ندارند. خانم لرد کیپانادزه معتقد بود از آنجا که اثر بزرگ «سیویل تومانف»، یعنی «پژوهش در تاریخ قفقاز در دوران مسیحیت»، توسط یک ارمنی نوشته شده است اثری معتبر و قابل اعتنا نیست.
در این روز، همسایه گرجی ما که رابط ما و صاحب خانه بود، با ما تماس گرفت و گفت که پیش او بروم. وقتی که به نزد او رفتم، دانستم که صاحب خانه از روسیه برگشته و می خواهد به یونان پیش دخترش برود، ولی روادید او آماده نیست و می خواهد چند روز پیش ما بماند. پس از مدتی جر و بحث ، سرانجام ، با ناراحتی آن پیرزن بداخلاق و غرغروی روس ( لاریسا) را پذیرفتیم.
چهارشنبه ۲۳ تیرماه. امروز به کلاس تابستانی رفتم. بعدا مرشدلو برای من تعریف کرد که لاریسا به خانه ما آمده و غرغرِ خود را شروع کرده و بیشتر از دست مستاجرهای قبلی شاکی بوده است. نظرم در مورد گرجی ها اندکی تغییر کرد، زیرا که از اعتماد ما و ننوشتن قولنامه سوء استفاده کرده بودند. با خود فکر کردم که این موقعیت جدید می تواند تجربه خوبی در زمینه شناخت بیگانگان باشد.
پنج شنبه ۲۴ تیر ماه. مریم لردکیپانیدزه گفت که در همه منابع تاریخی، آبخازیا جزیی جدایی ناپذیر از گرجستان بوده و نام باستانی آن، “آبسولا” بوده است. ایشان گفتند اوستیای شمالی دارای ارتباطات فرهنگی و نژادی گسترده ای با ایران بوده، ولی اوستیای جنوبی از نظر تاریخی و فرهنگی جزء گرجستان بوده است.
خبر ناگوار انفجار در زاهدان را شنیدیم. نمی دانم آمریکا تا چه زمان می خواهد از وهابی های عربستان سعودی و تروریست های دست پرورده این حکومت فاسد حمایت کند.
شنبه ۲۶ تیرماه. امروز به همراه بچه های کلاس تابستانی به سمت منطقه «برجمی» در غرب گرجستان حرکت کردیم. پروفسور واختانگ لیچینی ما را همراهی می کرد. نخست به موزه باستان شناسی برجمی رفتیم. سپس ناهار را در یک اردوی دانشجویی خوردیم و به یک موزه باستان شناسی در آخال سیخه رفتیم. از آنجا به سمت استان «سامتسخه و جاواخِتی» در جنوب غربی گرجستان که با ترکیه دارای مرز است، حرکت کردیم. بیشتر ارمنی های گرجستان در این استان زندگی می کنند. در اینجا می خواستیم از شهر کوهستانی «واردزیا» بازدید کنیم. شب را در هتلی در نزدیکی آنجا گذراندیم تا فردا صبح از واردزیا بازدید کنیم. در آن شب ، گرجی ها یکی از ترانه های سنتی خود را با یکدیگر همسرایی کردند . نکته جالب توجه آن بود که دیوید، همکلاسی اسکاتلندی ما هم با آنها دم گرفت. این کار او از یک سو ، یکی از رازهای موفقیت انگلیسی ها در کشورهای شرقی در چند سده اخیر را نشان می دهد، زیرا که آنها با آشنایی کامل با فرهنگ آن کشورها، بر آنها تسلط می یافتند. از سوی دیگر، این اتفاق به من آموخت که هیچگاه مردم اروپا را دست کم نگیرم، حتی آرنی ،آن دورگه ایسلندی- نروژی را که چهره اش به پسربچه های ۱۲ ساله می مانست و در تفلیس علوم سیاسی می خواند. البته منظور من این نیست که دیوید همکلاسی بامعرفت ما یک جاسوس خطرناک انگلیسی است، اما فکر می کنم که «روحیه اکتشاف » در تمامی اروپایی ها، اعم از خطرناک و غیرخطرناک، وجود دارد.
یکشنبه ۲۷ تیرماه. تمام صبح را تا ظهر به گردش در منطقه باستانی واردزیا پرداختیم. در سراسر این منطقه، مانند منطقه کندوان در آذربایجان شرقی، خانه های سنگی در دل کوه دیده است. در این کوهستان کلیسای بسیار معروفی وجود داشت که آن را به فرمان ملکه تامارا ساخته بودند. پس از بازدید از منطقه واردزیا به سوی ساپارا رفتیم. ساپارا در دل کوه بود و کلیسای بسیار زیبایی داشت. در این منطقه کوهستانی، هم رشته کوههای قفقاز بزرگ و هم رشته کوههای قفقاز کوچک را می شد دید. جاده ساپارا جاده خوبی نبود و لهستانی ها مدام می گفتند « اُ بژه» . همان ها گفتند برابرنهاد واژه “خدا” در زبان لهستانی واژه «بگ» است که از واژگان باستانی ایرانی است، و در حالت ندایی تبدیل به «بژه» می شود. پس از بازدید از ساپارا، دژ « آتس غوری» را دیدیم و سپس به تفلیس برگشتیم.
دوشنبه ۲۸ تیر. امروز در زمینه شناخت زبان گرجی با خانم دکتر شانیدزه کلاس داریم. ایشان معتقد است که زبان گرجی یک زبان محافظه کار است ، یعنی از دوران باستان تا کنون تغییرات کم دستوری و آوایی داشته است. در باره گویش” فَریدنی” ها نیز همین نظر را داشت و می گفت که ساختار زبان گرجی شان تفاوتی نکرده است، اما برخی از واژه های فارسی از سوی آنها به کار گرفته شده است. ایشان این فرضیه را که نام” گرجستان” از نام «گئورگی مقدس» گرفته شده است، رد کرد و گفت که بنا بر متن کتیبه شاهپور اول ساسانی در کعبه زرتشت، گرجستان «ورک» یعنی” سرزمین گرگها” نامیده می شده است، و در گذر زمان، حرف «و» به «گ» تبدیل شده ( مانند تبدیل واژه ” وراز” به”گراز”) و در نتیجه نام گرجستان پدید آمده است که یک نام ایرانی است و همه مردم دنیا نیز همین واژه را به کار می برند. ماری بروسه معتقد بود که گرجی ها از اقوام هند و اروپایی هستند. نیکلاس مار، آکادمیسین روسی، معتقد بود که گرجی ها سامی هستند، اما خانم شانیدزه معتقد به هیچ یک از این نظر ها نیست و معتقد است که گرجی ها از اقوام قفقازی هستند.
چهار شنبه ۳۰ تیرماه . امروز برای من در کلاس درس زبان گرجی اتفاق جالبی افتاد. در این روز در پاسخ به معلم گرجی، تاریخ تولد خودم را که به هجری شمسی بود، به غلط ، به میلادی تبدیل کردم که در نتیجه، بچه های کلاس و برگزارکنندگان کلاس گرجی فکر کردند که تاریخ تولد من ۲۲ ژوییه است. پس از آن که فهمیدم که آنها برای روز اول مرداد که مثلا روز تولد من بود، در حال تدارک هدیه هستند ، از آنها پوزش خواستم و تاریخ واقعی تولد خودم را گفتم.
شنبه ۲ امرداد . امروز به همراه بچه های کلاس تابستانی به سوی کوتایسی( مرکز استان ایمرتی گرجستان )، در غرب گرجستان حرکت کردیم. آب و هوای غرب گرجستان مانند آب و هوای مناطق شمالی ایران است. نخست از گلاتی و سپس از باگراتی کوتایسی – که دو کلیسای قدیمی بودند- دیدار کردیم . به طور کلی بیشتر اماکن تاریخی در گرجستان، مکان های مذهبی هستند. سپس از جایگاه باستانی کبولاتی در نزدیکی باتومی دیدار کردیم و در آنجا، یک باستان شناس انگلیسی به نام مایکل وِکِر، در باره آن جایگاه به ما آگاهی هایی داد.
یکشنبه ۳ مرداد . امروز از قلعه آپساروس بازدید کردیم. این قلعه نظامی تا سده چهارم میلادی مرکز نظامی رومی ها در لازیکا بوده است . در دوره های پس از سده ششم میلادی که « قلعه پترا» در ۴۰ کیلومتری شمال آپساروس ساخته شد، مرکز نظامی رومی ها در لازیکا به پترا انتقال یافت و از این زمان آپساروس اهمیت خود را از دست داد. در قلعه آپساروس برای اولین بار در زندگی ام یک میوه را دیدم: «تسغاوی» ترکیبی از انگور و گیلاس بود، یعنی شکل گیلاس بود ولی مانند انگور، خوشه خوشه بود و درخت آن درخت بزرگی بود. تصمیم ما آن بود که در آن روز از دژ پترا هم بازدید کنیم، ولی به علت قرار داشتن ویلای رئیس جمهور گرجستان در نزدیکی آن، نتوانستیم در روز تعطیل از آنجا بازدید کنیم، و قرار شد که روز دوشنبه از آنجا بازدید کنیم.
پس از بازدید از آپساروس، به دیدار باغ گیاه شناسی«خلواچاری» شدیم که گیاهان بسیاری از سراسر دنیا را در آنجا گردآوری کرده بودند . پس از خوردن ناهار به مرز میان ترکیه و گرجستان، یعنی منطقه سارفی رفتیم، که منتهی الیه جنوب غربی گرجستان است. مرز ترکیه را در فاصله ۲۰۰ متری می شد دید . یک مسجد، درست در آن سوی مرز ترکیه، نشانه ای از وجود یک کشور مسلمان است.
دوشنبه ۴ مرداد. امروز به دیدار دژی رفتیم که یکی از عوامل شعله ورشدن آتش جنگ میان ایران و بیزانس در سده ششم میلادی بود، زیرا که بیزانسی ها با ساخت آن قلعه کوشش می کردند تا بر همه غربِ گرجستان مسلط شوند، که این امر خشم شاهنشاه ایران، انوشیروان را برانگیخت. این قلعه از یک سو به دریای سیاه و از دیگرسو به به جاده ای مسلط است که لازیکا را به مناطق مرکزی گرجستان( ایمرتی و کارتلی) وصل می کند. شمگ نوتسون ،باستان شناس لهستانی که همراه ما بود، به من گفت که این قلعه مانند یک «زیگورات» ساخته شده است. پس از ترک کردن این قلعه باشکوه به رودخانه رود ریونی( فاسیس) رسیدیم. در آنجا کوشیدم ، صحنه نبرد بزرگ ایران و بیزانس در زمان خسرو انوشیروان و دلاوری فرمانده بزرگ ایرانیان «مرمرئوس» را پیش چشم تجسم کنم.
پنج شنبه ۷ مرداد. در این روز در باره اقوام گرجستان با خانم دکترخیتیشویلی نشستی داشتیم، و ایشان آگاهی های جالبی دادند : ۲۰۰ الی۳۰۰ نفر که خود را «لاهیج» می نامند، در روستای گنگوری در کاختی( شرق گرجستان) زندگی می کنند و زبانشان ترکیبی از آذری و گرجی و تاتی است.
جمعه ۸ مرداد . زازا خینتیبیدزه ، معلم دستور زبان گرجی از برخی از عادت های ناپسند گرجی ها سخن گفت، از جمله اینکه برخی از گرجی ها با انجام سونوگرافی از جنسیت بچه های خود آگاه می شوند و بچه های دختر خود را سقط می کنند تا فقط پسر داشته باشند. در ایران برخی از ایرانی ها هنگامی که می گویند ۳ بچه دارم، معنی آن این است که ۳ پسر دارم، در گرجی نیز این کلمه یعنی بچه به صورت «بیجی» فقط برای پسر به کار می رود.
شنبه ۹ مرداد. امروز به سمت شمال غرب گرجستان و منطقه «غازبگی» روانه شدیم. جاده ای که از طریق آن به غازبگی می رفتیم، «جاده نظامی» است، و از شهرت بسیاری برخوردار است. این جاده پس از گذر از شهر غازبگی به تنگه تاریخی داریال منتهی می شود. این تنگه که به گرجی” کاریس آلانِبی”یا دروازه آلان ها نامیده می شود، تنها گذرگاه مرکزی قفقاز است، زیرا که تنها این گذرگاه، به وسیله کوه های سر به فلک کشیده بسته نشده است. این تنگه در دوره اشکانیان و ساسانیان صحنه جدال های تاریخی ایرانیان با آلان ها و دیگر اقوام بیابانگردی بوده است که می خواستند از راه آن به ایران و دیگر مناطق متمدن جنوبی یورش برند.
کلیسای سامِبی( سه گانه) در کوه غازبگی
در مسیر رسیدن به شهر غازبگی، در جاده نظامی از کلیسای تاریخی «آنانوری» بازدید کردیم. پس از رسیدن به غازبگی، در یک متل کوچک روستایی مستقر شدیم و پس از کمی استراحت برای بازدید از تنگه داریال روانه شدیم، اما کاملا نتوانستیم به این تنگه نزدیک شویم، زیرا اکنون مرز گرجستان و روسیه است. به هنگام گذشتن از این جاده، صحنه های نبرد ایرانیان با آلان ها و دیگر اقوام بیابانگرد قفقاز شمالی پیش چشم من زنده شد. ایرانیان دلیر نه تنها از ایران دفاع می کردند بلکه پایداری و شجاعت آنها در پاسداری از گذرگاه های قفقاز حتی دشمنان ایران، یعنی بیزانسی ها و دیگر مناطق متمدن جهان را نیز از هجوم اقوام بیابانگرد شمال قفقاز در امان نگه می داشت. بدین سبب بود که امپراتور بیزانس در چندین قرارداد صلح که با ایران امضا کرد، بر تعهد خود بر پرداخت باج به ایران، تاکید کرد تا ایرانیان از دربند های قفقاز محافظت کنند.
دژ ساسانی داریال
در نزدیکی تنگه داریال قلعه ای دیده می شد. شمگ نوتسون، باستان شناس لهستانی که همراه گروه ما بود، در باره آن قلعه می گفت که گرجی ها آن را از آن ملکه تامارا می دانند، ولی در دوره های پیش از او ساخته شده است، و من فکر می کنم که این قلعه را ایرانی ها ساخته باشند.
تندیس واختانگ گرگسار
یکشنبه ۱۰ مرداد. در این روز از کوه غازبگی بالا رفتیم تا به کلیسای سامِبی( سه گانه) بازدید کنیم. این نقطه کاملا بر شهر غازبگی مسلط بود و به قله کوه غازبگی نزدیک. در کلیسا گردشگران اسرائیلی در حال بازدید بودند. در راه بازگشت از غازبگی به قلعه تاریخی «اسنو» رفتیم، که در منطقه خِبی قرار داشت. در نزدیکی قلعه اسنو که شبیه «استودان» بود، زادگاه و خانه ویلایی ایلیای دوم «ایلیا مِئوره» قرار داشت. نکته بسیار مهمی در باره این خانه این است که مجسمه بزرگی از واختانگ گرگسار، بنیانگذار پادشاهی نوین گرجستان در سده ۷ میلادی در برابر آن خودنمایی می کرد که به نوعی نماد وحدت نهاد مذهب و ملیت را در گرجستان بازگو می کند. دو نهاد مهم که در صورت تعامل، هر یک به قدرت و ثبات دیگری یاری می رساند. در خبی، در خانه یک خانواده روستایی مهمان شدیم . به هنگام خوردن ناهار ، میزبان ما شعرهای حماسی گرجی را می خواند.شعرخوانی او این واقعیت پی بردم که «هویت ملی» برای گرجی ها، مانند همه کشورهای تازه استقلال یافته ، تازگی دارد و باید پیوسته از آن سخن بگویند، تا ملکه ذهنشان شود.
دوشنبه ۱۱ مرداد. در این روز مهمان «ساندرا رولوفس»، بانوی اول گرجستان بودیم. ایشان ۱۵ سال پیش، مانند ما، در کلاس های تابستانی گرجی شرکت کرده بود و هر سال با دانشجویان جدید کلاس تابستانی دیدار می کند. دیدار ما با با ایشان در یک کافی شاپ در مرکز تفلیس انجام شد . ایشان مختصری از زندگی خود را برای ما تعریف کرد و گفت که از زندگی در گرجستان بسیار راضی است و همیشه فکر می کند که دو مادر دارد؛ یکی مادر خودش، و دیگری مادر شوهرش که شرق شناس است و زبان ترکی می داند و مقداری هم با فارسی آشنا است. پس از پایان یافتن این جلسه، ایشان ۲ کتاب به ما هدیه داد و من هم بنیاد مطالعات قفقاز را به ایشان معرفی کردم.
سه شنبه ۱۲ مرداد. امروز زازا خینتیبیدزه، معلم دستور زبان گرجی، گفت گرجی ها پس از استقلال کوتاه مدت خود در سال ۱۹۱۸م. دانشگاه «ایوان جاواخشویلی» را بنیاد نهادند، و بعدها با تشکیل شوروی، دیگر کشورهایی که به اتحاد جماهیر شوروی پیوسته بودند، به پیروی از گرجستان به برپایی دانشگاه در سرزمین خود همت گماشتند. استالین که خود یک گرجی بود و نمی خواست که دیگران بگویند، استالین میان گرجی ها و دیگر ملتهای تشکیل دهنده شوروی فرق می گذارد، از گشایش دانشگاه ها جلوگیری نکرد و زازا گفت که ملت های شوروی برای این امر باید سپاسگزار گرجی ها باشند.
چهارشنبه ۱۳ مرداد. امروز در یک فروشگاه یک دختر گرجی از من پرسید که آیا ایران یک کشور ” چندفرهنگی” است؟ گفتم: ایران یک کشور ۷ هزار ساله است و همه تیره های ایرانی، صرف نظر از گویش و لهجه، از فرهنگ یکسانی یعنی فرهنگ ایرانی برخوردارند. پرسش هایی از این دست که از سوی برخی از گرجی ها بیان می شود، گویای تبلیغات شبانه روزی رسانه های غربی در ارتباط با چندگانگی فرهنگ مردم ایران زمین، و ظلم به تیره های ایرانی توسط حکومت مرکزی است.
پنج شنبه ۱۴ مرداد . امروز اسفندیار رحیم مشایی از حضور قدرتمند ایران در جهان اسلام یاد کرد و از آن با عنوان «مکتب ایرانی» یاد کرد. فریاد گروه های ملی گرای ایرانی در خارج از ایران، که خود را متولی و داعیه دار امر ملی گرایی می دانند، به آسمان برخاسته و می گویند که چرا رحیم مشایی که منسوب به جریان اصولگرای داخل ایران است، به قلمرو ی آنها، یعنی ملی گرایی، پا نهاده است و در این عرصه، اقدام به طرح نظرات خود کرده است. در این فرصت کوتاه نمی خواهم که از سوابق رحیم مشایی در دفاع مقدس و سهم او در بنیادنهادن « موسسه مطالعات ملی» سخن بگویم، فقط می گویم که” ملی گراییِ ایرانیِ” ملک طلق کسی نیست، و هیچکس تا این لحظه، به عنوان متولی ملیتِ ایرانی یا ملی گراییِ ایرانی شناخته نشده است. هر ایرانی با هر وابستگی سیاسی و با هر دین و از هر تیره ایرانی می تواند با گردنی افراشته از افتخارات نیاکانش دم بزند و حقانیت و شکوهِ فرهنگ ایران را فریاد کند. اما ما برای برخورد با وطن فروشان و بیگانه پرستانی که به هویت ملی ایرانیان توهین می کنند، نیاز به متولی داریم، تا کسانی را که به دستیاری بیگانگان به این خیانت بزرگ دست می زنند ، مجازات کنیم؛ این متولی می تواند، تصویب یک قانون مناسب در مجلس ایران در این ارتباط باشد.
جمعه ۱۵ مرداد. امروز یک استاد علوم سیاسی، که نامش” آرچیل”( آریاچهر= دارنده نژاد آریایی!) بود، گفت که در سال ۱۹۹۹م گرجستان حرکت خود به سمت غرب و در جهت عکس روسیه را آغاز کرد، و مرز خود را با ترکیه از روسیه پس گرفت.
شنبه ۱۶ مرداد. برای بار سوم ، به همراه بچه های کلاس تابستانی راهی متسختا شدیم. ولی این بار از تسواری(صلیب)، که یک کلیسای بسیار مشهور در گرجستان است، و کلیسای راهبه ها و کلیسای «زدازنی» بازدید کردیم. گویا در این کلیسا بیشتر مراسم «غسل تعمید» برگزار می شد؛ در آنجا برای اولین با در زندگی ام «مراسم غسل تعمید» را دیدم : بچه های کوچک را با بدن های عریان در آب فرو می بردند تا برای ورود به دنیای مسیحیت آماده شوند. ناهار را در لوبیانِ یکی از معروفترین رستوران های گرجستان خوردیم.
دوشنبه ۱۸ مرداد . شب برای تجدید دیدار به دیدار سلطان رفتیم که افضل، دوست پاکستانی ما هم آنجا بود. سلطان از او خواست تا سرود ملی پاکستان را بخواند. در سرود ملی پاکستان تنها یک کلمه فارسی نبود و ما بسیار شگفت زده شدیم.
سه شنبه ۱۹ مرداد. امروز زازا خینتیبیدزه گفت که ۶۰ درصد کلمات گرجی ریشه ایرانی دارند و به علاوه، بسیاری از افعال گرجی نیز از روسی ترجمه شده است. در این روز در کلاس درس پروفسور ریسماگ گردزیانی حضور پیدا کردم .ایشان یک زبان شناس برجسته گرجی بود که تخصص اصلی اش در مورد ارتباط زبان گرجی و زبان یونانی بود. ایشان گفت که تحقیقات جدید حاکی از ارتباط میان سه زبان اصلی قفقازی ، یعنی زبان گرجی و چچنی و زبان آواری است. او همچنین افزود که برخی از بررسی های جدید نشان می دهند که زبان های هند و اروپایی از زبان های قفقازی وام گرفته اند و نه برعکس!!، این سخنان که به نظر من ، بوی «هویت سازی» می داد ، بهتر می بود که از جانب ایشان با احتیاط بیشتری ادا می شد.
چهارشنبه ۲۰ مرداد. امروز الگوجا خینتیبیدزه در باره تاریخ ادبیات گرجستان و ریشه الفبای گرجی صحبت می کرد. دو سند جداگانه در این ارتباط وجود دارد یکی از آنها کتاب «زندگی مسروپ ماشتوتس» است که در آن آمده، مسروپ ماشتوتس الفبای ارمنی و گرجی و آلبانیایی را در سده چهارم پس از میلاد، ابداع کرده است. دیگر آنکه در کتاب « کارتلیس خوربا» آمده که فرنباز، موسس پادشاهی گرجستان در سده سوم پیش از میلاد، الفبای گرجی را ابداع کرده است. الگوجا معتقد است که چون قدیمی ترین نسخه ای که از «زندگی مسروپ ماشتوتس» به دست آمده است بسیار جدید و متعلق به سده ۱۳ میلادی است و در دیگر آثار ارمنی سخنی از این به میان نیامده است که الفبای گرجی توسط مسروپ ماشتوتس ابداع شده است، بهتر است که بپذیریم، ادعای ابداع الفبای گرجی توسط مسروپ ماشتوتس، مطلبی افزوده به کتاب «زندگی مسروپ ماشتوتس» است.
گذشته از بررسی صحت و سقم سخن الگوجا، من به این نتیجه رسیدم که یک رقابت بسیار شدید و بی گذشت فرهنگی میان دو کشور همسایه ارمنستان و گرجستان وجود دارد و هیچیک هم حاضر به کوتاه آمدن نیستند. گرجی ها به آسانی می پذیرند که ۶۰ درصد کلمات گرجی ریشه ایرانی دارند، ولی اگر به آنها بگویی که ۶/. درصد کلمات گرجی، ریشه ارمنی دارند، باید وصیت نامه ات را آماده کنی.
پنج شنبه ۲۱ مرداد. الگوجا در مورد دلایل رواج ادبیات ایرانی در گرجستان، و رواج نیافتن ادبیات ایرانی در ارمنستان در سده های میانه صحبت کرد. علت این امر پایه ریزی شدن یک حکومت قدرتمند ملی در گرجستان به دست «دیوید آغماشانبلی “(= بنا کننده) بود که موفق شد سلجوقیان را در هم بشکند و قدرت او سبب شد تا کلیسا تنها نهاد قدرتمند در گرجستان نباشد و ادبیات غیرمذهبی هم در گرجستان رشد کند، امری که مشابه آن را نمی توانیم در ارمنستان ببینیم. در این روز در مراسم ازدواج یکی از همکلاسی های کلاس تابستانی، یعنی آرنی شرکت کردیم که با یک دختر گرجی ازدواج کرد.
شنبه ۲۳ مرداد. امروز عازم کاختی در شرق گرجستان شدیم تا همه مناطق گرجستان را دیده باشیم . ابتدا از «سیغناغی»، مهمترین شهر گردشی کاختی و موزه باستان شناسی آن دیدار کردیم. سپس از خانه « آالکساندر چاوچاوادزه»، حاکم کاختی در آن در سده نوزدهم میلادی بازدید کردیم که دختر بزرگ او همسر «گریبایدوف» ، شاعر و سیاستمدار سده هجدهم بوده است و در عنفوان جوانی بیوه شده است. آلکساندر چاوچاوادزه علاقه زیادی به شراب داشته و موزه شراب در کنار خانه او است. خانه خود او هم با اشیای گرانقیمت از سراسر جهان تزئین شده است و یک موزه است.
کاخ ایراکلی دوم در شهر تلاوی ( مرکز کاختی)
پس از بازدید از آن کاخ- موزه، از کاخ ایراکلی دوم در شهر تلاوی( مرکز کاختی) بازدید کردیم . در زمان نادرشاه افشار ایراکلی دوم، حاکم شرق گرجستان بوده است. سبک معماری کاخ ایراکلی دوم، کاملا ایرانی است. این پادشاه رابطه بسیار خوبی با نادرشاه داشته و یک شمشیر از آن شاه هدیه گرفته بود که در اتاق شخصی او بود. پس از بازگشت از کاخ ایراکلی دوم و بازدید از یک کلیسا (ششامتا)، و صرف شام به تفلیس بازگشتیم.
شمشیر اهدایی نادرشاه افشار به ایراکلی دوم
یکشنبه ۲۴ مرداد. امروز طی مراسم ویژه ای، مدرک پایان دوره خود را در کلاس تابستانی، دریافت کردیم.
منطقه «خِوسورتیا» در شمال غرب گرجستان
دوشنبه ۲۵ مرداد. امروز راهی منطقه «خِوسورتیا» در شمال غرب گرجستان و مرز آن با چچن شدیم. مسیر بسیار ناهموار بود و مجبور شدیم که با یک جیپ به این مسافرت برویم. راهنمای ما در این سفر “زوراب “(= سهراب) نام داشت. به همراه زوراب و طی کردن جاده بسیار ناهموار با تصاویر طبیعی بسیار شگفت انگیز به شاتیلیف یک شهر سنگی در مرز گرجستان با چچن( روسیه)، رسیدیم. سفر در آن راه ناهموار چنان ما را خسته کرده بود که ترجیح دادیم بقیه روز را استراحت کنیم و فردای آن روز راهی موتسو شویم.
شاتیلیف یک شهر سنگی در مرز گرجستان با چچن
سه شنبه ۲۶ مرداد. پیش از رفتن به موتسوف به نقطه صفر مرزی گرجستان با چچن رفتیم. گوردخمه هایی در این منطقه وجود داشت که پر از اسکلت بود. از زوراب درباره آنها پرسیدم. گفت که در زمان های گذشته ساکنان این محل، پس از بیمار شدن به درون این اتاقک ها می رفتند و چشم به راه مرگ می ماندند و پس از مردن و پوسیدن، استخوان هایشان اینجا می مانده است. به نظر می رسد که رسوم مردم کوه نشین گرجستان، بهره کمتری از تغییرات فرهنگی عیسوی سازی سده های میانه برده است، و رسوم مردم این منطقه بیشتر مانند رسوم دوران پیش از مسیحیت گرجستان است و به سبب نفوذ آیین مزدیسنا در گرجستان، پیش از گرویدن مردم گرجستان به مسیحیت، آداب و رسوم مردم کوه نشین مردم گرجستان، شبیه ایرانیان و آلان ها است. نام زوراب، راهنمای ما که از مردمان همان محل است، خود گویای این امر است. به زوراب گفتم که آیا می دانی که نامت ایرانی است ؟گفت نام من عربی است. برای او توضیح دادم که نامش ایرانی است. او پذیرفت، ولی گفت که دوستانم مرا به نام زوراب نمی شناسد و همه آنها مرا «آپشینا» صدا می کنند. گفتم این هم یک نام ایرانی(افشین) و لقب شاهان یکی از مناطق ایران در دوران باستان بوده است. همه این شواهد، یعنی، معماری و رسوم مردم آن منطقه، نشانگر نفوذ کمتر مسیحیت و فراگیربودن فرهنگ ایرانی در آن منطقه است. پس از طی کردن چند کیلومتر از مرز به « موتسا» رسیدیم که معماری آن کاملا به شکل شهر سنگیِ شاتیلی بود. این را که این قلعه ها را گرجی ها ساخته اند و یا اینکه آلان ها این قلعه ها را ساخته اند، دقیقا نمی توانم اظهار نظر کنم، ولی در آن منطقه برج های«سبک آلانی» که سازه هایی شبیه «کعبه زرتشت» هستند، دیده می شد. زوراب به نادرست ، گمان می کرد که چچن ها سازنده برج ها بوده اند. در نتیجه من فکر می کنم که سبک معماری غالب این منطقه سبک آلانی باشد.
مقبره آلانی
امروز اولین روز شهریور است و در دومین هفته از ماه مبارک رمضان به سر می بریم. امروز هوا نسبت به ۲ ماه گذشته بسیار خنک تر شده است و فکر می کنم که تفلیسی هایی که به خاطر فرار از این هوای گرم به ییلاق هایشان در مناطق کوهستانی و روستایی گرجستان متواری شده اند، کم کم به تفلیس برگردند. تقریبا دو ماه است که فضای شهر تفلیس به خاطر مهاجرت گسترده طبقه اصلی شهرنشین های تفلیسی به مناطق روستایی، مانند روستاها و پر از روستانشین هایی است که به جای تفلیسی ها به تفلیس آمده اند و از شور و حالِ بهار تفلیس خبری نیست. دولت هم با جمع آوری دستفروشان تفلیسی، فضای سوت و کور تفلیس را آرام تر کرده است. این جمع آوری در طول یک هفته انجام شد و به طور حیرت انگیزی ، همه دستفروشان تفلیسی که در گذرگاه های شهر به فراوانی یافت می شدند، به طور کامل جمع آوری شدند و در مراکز خرید مانند میدان های تره بار اسکان داده شدند. این امر نشان دهنده انضباط اداری شدید دولت گرجستان است. به هر رو، پاییز و بادهای سرد پاییزی در راهند و تفلیسی ها در اندیشه بازگشت به تفلیس، و من در اندیشه بازگشت به وطن، به ایرانِ عزیز.
اول شهریور ۱۳۸۹
تفلیس – کرانه رود کورش بزرگ
نظر شما