۸ - شهریور - ۱۳۹۸
رضا آقازاده *


کمی از این زمانه دورتر در مجلۀ بخارا، شمارۀ ۱۳۱، خرداد- تیر ۱۳۹۸، مطلبی با عنوان «جواد طباطبایی و تحریف تاریخ»، به خامۀ عبدالنبی قیِّم در رویۀ  512 این مجله به چاپ رسیده است. نویسنده کوشیده تا به نقدِ یک سخنرانی [نه یک مقاله] از دکتر سید جواد طباطبایی بپردازد، این سخنرانی عنوان «بیست و چهارمین نشست از سلسله نشست‌های اندیشۀ ایرانشهری» را دارد که در «خانۀ گفتمان شهر و معماری» برگزار شده است. در این نوشتار قصد دفاع از سخنرانی و سخنان دکتر سید جواد طباطبایی را نداریم؛ چه دفاع از یک عقیده و نظر در حوزۀ دانش روا نیست بلکه دفاع از حقیقتِ دانش و رفتاری که باید در این حوزه داشت واجب است.

دکتر جواد طباطبایی

نکته‌های زیر را می‌آوریم :

۱. بیست و چهارمین نشست از سلسله نشست‌های اندیشۀ ایرانشهری [یعنی کسی که می‌خواهد نقد این سخنان را داشته باشد بایستی به تمامی سخنرانی‌ها از نخستین نشست تا بیست و چهارمین، نظر داشته باشد نه این که آخرین سخنرانی را دستمایۀ نقد کند! این نقد نیست بلکه گرفتن جزء و حمله به کل است که نوعی مغلطه (سفسطه) است.]

۲. این مطلب تدوین شده از سخنان سخنران در یک نشست است ، و نه مقاله؛ و در سخنرانی نشانی مطالب استنادی داده نمی‌شود. [آقای قیِّم این مورد را دستمایۀ حمله به سیدجواد طباطبایی کرده‌اند و جالب این جا است که خودشان در نقدشان در دو مورد نشانی ارجاعات‌شان را نداده‌اند؛ یکی رویۀ ۵۱۹ آن جای که سخنی از خواجه نظام‌الملک آورده‌اند نه نسخه، نه چاپ، نه رویه… هیچ، دودیگر در رویۀ ۵۲۲ اشاره به قصیدۀ سعدی کرده‌اند، ولی مطلع قصیده و نشانی آن را نداده‌اند در حالی که خود به سیدجواد طباطبایی حمله برده‌اند که ایشان نشانی ارجاعات‌شان را نداده‌اند، آن هم در یک سخنرانی! ]

روی جلد کتاب «سیاست نامه » ، نوشتۀ : خواجه نظام الملک

۳.عنوان نوشتۀ قیِّم «جواد طباطبایی و تحریف تاریخ» است، این در حالی است که متن نوشتۀ ایشان این عنوان را دنبال نمی‌کند و به نظر می‌آید ایشان در حال ایرادگیری هستند تا نقد!

۴. آقای قیِّم سخنان سیدجواد را تحریف کرده‌اند، چگونه ؟ سید جواد در این سخنرانی می‌گوید که : اندیشۀ ایرانشهری را از حالت و نوع نگارش نظام‌الملک درآورده است ؛ ولی قیم می‌گوید: سیدجواد مدعی است نخستین کسی که وارد اندیشۀ ایرانشهری شده است خواجه نظام‌الملک است! / رویۀ ۵۱۷، س ۱۱. تاریخ را آن کس تحریف می‌کند که کتاب میهنی را به غیرایرانیِ غیر متخصص هدیه می‌دهد. قیِّم چرا باید کتاب «تاریخ خوزستان » خود را به یک آوازه‌خوانِ عراقی به نام کاظم الساهر هدیه دهد، آن هم در یک شویِ تلویزیونی پرمخاطب در بیروت؟ (منبع: ایسنا خوزستان، شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۳). تاریخ خوزستان ، که کتابی دربارۀ تاریخ خوزستان ( در متن‌های پارسی میانه : «هوچیستان» ؛ اهواز و هویزه معرَّب «هوچ» و «خوچ» )، است ، به چه کار یک عراقیِ آوازه‌خوان می‌آید؟!

۵. آقای قیِّم در رویۀ ۵۱۷ عنوان داده‌اند که «واژۀ ایرانشهر در منابع و کتب نیامده است.» چرا بدون مطالعه جرأت می‌کنیم تا در مجلات معتبر مطالبی غیرواقع بنویسیم؟ آیا نمی‌دانیم که در جهان امروز هر واژه و سخن ما مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. اما باید دانستن شواهد در این باره فراوان است و ما به ناچار به گزینش نمونه‌هایی اکتفا می‌کنیم . باز آنکه واژۀ «ایرانشهر» مورد استفاده عربی‌نویسان نیز واقع شده و به گونه‌های « بلادالخاضعین» ، « بلاد الاحرار» و… نیز درآمده است.

بدون شک مترجمین و نویسندگان برداشتی از واژۀ ایرانشهر داشته‌اند : «شهر» در اوستایی: خْشَثْرَ، پارسی باستان: خْشَسَّ، ارمنی: اَشخَره، شهربان نیز از پارسی‌باستان خْشَسَّ پاوا، در پارسی‌ میانه ‌کتیبه‌ای خْشَثْرَپ (:ف. فروشی) یونانیش ساتراپ، در متن‌های ‌پهلوی «شَتْر» و به شکل هایِ «شَتْر ئی اِران، اِران شَتْر، شَتْر ئی هیونان» (: یادگار زریران)، شَتْریار، شَتْریستان،… آمده است.

روی جلد کتاب « اوستا »

کاربرد واژۀ ایران‌شهر در متن اشکانی یادگار زریران : « او کاروان ئی اِیران‌شَتر اِتُون بِ اِیستِند کا وانگ به اُ آسمان شَوِیت» ترجمه: و کاروان ایران‌شهر بایستند کِشان بانگ به آسمان شود. (یادگارزریران، ماهیار نوابی).

در سرآغاز متن کارنامۀ اردشیرپاپکان : «پَت کارنامَک ئی اَرتَخشِیر ئی پاپکان اِتُون نیپیشت اِستات کو پس هَچ مَرگ ئی اَلِکسَندر ئی هرُومیک اِیران‌شَتر دو سَت او چیهیل کَتَک خُوَتاییه بوت». ترجمه: به کارنامۀ اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که پس از مرگ اسکندر رومی ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدایی بود.

نمونه از متن پارسیِ میانۀ  بُن‌دَهِش: با عنوان «اَپَر شَتریها ئی نام‌چیشتیک هَچ «اِیران‌شتر»، مان ئی کَیان» ترجمه: درباره شهرهای نامبردار از ایران شهر، نشستنگاه کیانیان.(بُن‌دَهِش: از رویه ۱۳: ۱۷۵ تا ۸: ۱۷۹)،

نسخۀ ت.د.۱. از متن شهرستان های ‌ایران: «شَتریستانیها ئی اندر دَمیک ئی «اِیران‌شَتر» کرت اِستِیت یوئیت یوئیت اِن کو کَتام سَر-خُوَتای کَرت پَت گُوکان اَپَر اِن اَدیاتکار نیپیشت اِستِیت.» ترجمه: شهرهایی که اندر زمینِ ایرانشهر کرده است، جدا جدا، این که کدام سَرخُوَتای کرد، به تفصیل بر این یادگار نوشته است. (متن پارسی میانه (پهلوی) نامۀ شهرستان‌های ایران).

در این یک نمونه از بیت فردوسی شهر ایران یعنی ایرانشهر که به ضرورت شعری «شهر ایران» آورده است: از ایشان چو نوبت به ایرج رسید / مر او را، پدر، شهرِ‌ ایران گزید.

طبری در گفتگو از بخشش زمین میان فرزندان فریدون چنین می‌گوید: «… و بخش میانۀ عالم یعنی سرزمین بابل را که از همه جا معمورتر بود و خنارث (خُنَیرَث) نام داشت به ایرج اختصاص داد و هند و سند و حجاز را بر آن افزود، ایرج کوچکترینِ سه فرزند و محبوب ترین آنان نزد پدر بود و اقلیم بابل بنام او «ایرانشهر» نامیده شد.» (طبری، ۴۷: ۱۳۹۱).

مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف نیز نظری مانند طبری دارد: «اقلیم چهارم منسوب به بابل است و بنام آن معروف است» و سپس به معانی بابل پرداخته و حدود اقلیم چهارم را برشمرده، آنگاه می‌گوید: «همۀ ولایت‌های این اقلیم به بابل شهره شده است، از این رو که محل بابل محترم و ناحیۀ آن معتبر است و… «ایرانیان این ناحیه را به انتساب ایرج پسر فریدون «ایرانشهر» می‌نامیدند… بعضی از ایرانیان بر این رفته‌اند که معنی «ایرانشهر» شهر نیکان است… .(التنبیه و الاشراف:۳۸ ۱۳۸۹).

ابن خردادبه در المسالک و الممالک در ذکر ناحیۀ سواد می‌گوید: «ابتدا به شرح سواد می‌پردازیم چون پادشاهان فارس آنجا را دل «ایرانشهر» می‌نامیدند.» (المسالک و الممالک، قره چانلو: ۱۳۷۰).

اصطخری در رویۀ  6 ممالک و مسالک چنین می‌گوید: «اما آنچه معمورتر و خیر و خصب آن بیشتر و استقامت سیاست آن نیکوتر و عمارت در آن قایم‌تر، مملکت «ایران‌شهر» است و بابل قطب و اصل آن اقلیم است و آن را مملکت پارس می‌گویند و حد آن مملکت در ایام عجم و جاهلیت معلوم بود.» و یا در رویۀ ۱۲ : «و تمامت مملکت اسلام به ایران‌شهر نسبت کرده می‌شود و آن زمین بابل است.» و در رویۀ ۱۲۸ ، در یادکرد طبقات مردم پارس پس از ذکر اعتبار زمین پارس و مردم آن می‌گوید: پس از بخش کردن زمین به دست فریدون میان فرزندان، ملوک فرس مقیم و متوطن «ایرانشهر» شدند. (مسالک و ممالک، ۶ و ۱۲: ۱۳۷۳).

در دیباچۀ ابن مقفع بر نامۀ تنسر به  گشنسپ : «…و چون ملک ایرانشهر بگرفت…». تا آنجا که از ارسطو دربارۀ کشتن بزرگان ایران رایزنی می‌کند که: «اگر بزرگان فارس را زنده گذارم در غیبت من ازیشان فتنه‌ها تولد کند»… می‌نویسد: اسکندر چون جواب را واقف شد، رای بر آن قرار گرفت که اشارت ارسطاطالیس بود و «ایرانشهر» بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد و ملوک طوایف نام نهادند. (تاریخ طبرستان،۱۲ و ۱۴: ۱۳۸۹).

ابوریحان بیرونی : از فریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش به سه قسم کرده است به میان سه فرزند. پارۀ مشرقی که اندر او(در اکنون) ترک [تورَک، تور] و چین است پسرش را داد؛ تور و پارۀ مغربی که اندر او روم است پسرش را داد آن‌که سلم نام بود و پارۀ میانگین که «ایرانشهر» است ایرج را داد و این قسمت به درازا هست. (التفهیم لأوائل الصناعه التنجیم،۱۹۴: ۱۳۸۶).

گردیزی در زین‌الاخبار: (فریدون)ایرج را سرزمین فارس و عراق و عرب داد و این ولایت را «ایرانشهر» نام کرد یعنی شهر ایرج. (تاریخ گردیزی، ۳۶: ۱۳۶۳).

و این سخن از استاد عباس اقبال آشتیانی: در دورۀ ساسانی هر وقت می‌خواستند مملکت ایران بگویند واژۀ مرکب «ایران‌شتر» را استعمال می‌کردند و این کلمه همان است که در قرون بعد از اسلام به صورت ایرانشهر درآمده و معنی ایرانشهر، مملکت ایران است چه شهر لغتی است که هم معنی مملکت را دارد و هم شهر را که مترادف بلد عربی باشد.» (اقبال‌آشتیانی، عباس، تاریخ مختصر ادبیات ایران، ۴۷: ۱۳۷۶).

۶. اما جالب است بدانیم که واژۀ «ایرانشهر» به گونه «ایرانشهری» نام خانوادگی و یا شهرتِ اشخاص و دانشمندان چندی نیز قرار گرفته است. نمونۀ جالب آن «ابوالعباس ایرانشهری» است که نامش را ابوالمعالی محمد بلخی در کتاب «بیان و الادیان » آورده است و جالب‌تر اینکه در همین شمارۀ مجلۀ بخارا،شمارۀ ۱۳۱، خرداد، تیر ۱۳۹۸، رویۀ ۲۶ زیر نامِ «هستی-داد» نخستین کتاب پارسی در هستی‌شناسی نوشتۀ نصرالله پورجوادی آمده است.

۷. آقای قیِّم، سیدجواد طباطبایی را از جمله باستان‌گرایان و متعصبانی می‌داند که با اسلام ضدیت دارند ! رویۀ ۵۲۰، س۱۲ و از این طریق می‌خواهند تیر خلاص را از سویی بر «آزادی بیان» و از سوی دیگر بر پیکرۀ «تفکر سیاسی» در ایران ( ونه بر سیدجواد طباطبایی ) بزنند! همۀ ما در راستی و صداقت سیدجواد طباطبایی و دین‌داری ایشان از نوشته‌های ارزشمند و نُوی که آورده‌اند، آگاهیم. آری ، این شیوۀ آقای قیِّم نه شیوۀ دانشی و حقیقت‌یابی است بلکه از روی ضعفی است که در حوزه‌ای غیر از تخصص‌شان دارند و به آن ورود کرده‌اند. ایشان اگر کمی کتاب‌های سیدجواد را می‌خواندند این گونه عجولانه تهمت نمی‌زدند. اما روی سخن سیدجواد از این که می‌گوید خواجه نظام‌الملک از اسلام نمی‌گوید بلکه از ایران می‌گوید ، یک سخن واقع است که در کتاب «سیاست‌نامه» منعکس است ؛ چرا که اصلاً این کتاب، کتابی دینی نیست بلکه کتابی است در حوزۀ سیاست و خواجه تمامی شواهد و داستان‌های آموزشی خود را از پادشاهان باستانی ایران می‌آورد از اردشیر تا یزدگرد، از وَرارود تا بغداد و حلب و این ایران است، منکران چه دارند برای گفتن ! اگر این گونه است که قیِّم می‌گوید ، پس خواجه نظام‌الملک در همکاری خود با خیام بر سر نوشتن تقویم جلالی نیز باید از اسلام سخن می‌گفت ! عجبا… مغلطه‌ایست آشکار جویندگان حقیقت را! این نسبت «باستان‌گرایان» مغلطه‌ای است تازه و نو که چندی است در گوشه و کنار می‌شنویم و این را ایران‌ستیزان برای حمله و تخریب ساخته‌اند !

۸. جناب قیِّم ! ما ایرانی و مسلمان هستیم ؛ ولی رویکرد ملی‌گرایانۀ اَعراب ، ایرانی بودن را برنمی‌تابد.  اگر عرب ها ما را بخشی از امّت اسلامی می‌دانستند ، در جنگ میان ایران و عراق میانجی می‌شدند نه اینکه طرف جبهۀ عربی را بگیرند، آنها با وجود «سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی» ، « اتحادیۀعرب » تشکیل دادند و بدین شکل رویکرد ملی خود را در مقابلات و معاملاتِ جهانی اِعلام کردند ! شما در رویۀ ۵۱۵ مجله بخارا بر ردّ این سخنان پرداخته‌اید . سیاسیون کشور ما نیز به درستی این را می‌دانند. ما متعصب هستیم ولی لطفاً بگویید که چرا اَعراب نامِ جغرافیایی خلیج فارس را به خلیج ع ر ب تبدیل می‌کنند و چشم بر روی این همۀ اَسناد ملّی و غیرملی از یونان و روم و عربی و دیگر سندها…، می‌بندند ؟!  باید دانستن که سیدجواد طباطبایی از تاریخ می‌گوید . شما مگر تاریخ نخوانده‌اید؟! من یقین دارم که اَعراب معنای امّت را نمی‌دانند !

۹. سیدجواد طباطبایی یک نظریه و یک اندیشه را مطرح می‌کند، یک تفکّر را؛ یعنی از آغاز همگان می‌دانند که سیدجواد طباطبایی در پی نوشتن «تاریخ انحطاط ایران» در واقع نوشتن «تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران» را دنبال می‌کند و بدون شک برای نوشتن تاریخ اندیشۀ سیاسی یک کشور باید فاکتورهای ملی در نوشتن لحاظ گردد. نمی‌شود تاریخ کشورهای دیگر را به جای تاریخ کشور الف جا زد! بلی ، سیدجواد طباطبایی مبحثی تفکّری را بیان می‌کند ولی در نوشتار قیِّم می‌بینیم که ایشان رویکردِ روایی و اخباری دارند: عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری (حافظ شیرازی). مگر می‌توان این دو را با هم جمع کردن ! تفکّر را با تفکّر پاسخ می‌دهند . شما مانعِ اجماع بر سر نوشتن تاریخ سیاسی کشور ایران نشوید. تاریخ علم در کشور ما یونانی است و می‌دانیم که غربی‌ها برای علوم پدریابی کرده‌اند و نخستین‌سازی. آیا دانشجویان پزشکی ما می-دانند که نخستین پزشک ایرانی «ثریتا» نامی است که در وندیداد اوستا نام او آمده است؟ تاریخ پزشکی را با بقراط، تاریخ فلسفه را با افلاطون، تاریخ منطق را با ارسطو… می‌دانند و می‌خوانند. تاریخ علم سیاست و ردّپای آن را در ایران چه کسی نگاشته و کجا ؟ بلی ، تاریخ سیاسی در ایران به دوران باستان بازمی‌گردد و این اگرچه بر مذاق شما خوش نمی‌آید و ما را باستان‌گرا می‌خوانید ، ولی باید دانستن که تمامی گرایش‌ها در علوم مختلف منشعب از یک تفکر عقلانی است و زرتشت با آوردن دستگاه فلسفی خود، تأثیری شگرف بر سیاست، اقتصاد، جامعه، زندگی، هنر و معماری… نهاد، این را نتوان انکار کردن و این جای، جای درازنویسی نیست.

۱۰. آقای قیِّم در رویۀ ۵۱۹ مدعی نیامدن واژۀ «دولت» در «سیاست‌نامۀ » خواجه نظام‌الملک شده است، ولی هر آن کس که سیاست‌نامۀ خواجه را خوانده می‌دانند که در رویۀ پنج کتاب «سیاست‌نامه» نه یک‌بار بلکه بارها واژۀ «دولت» از زبان و خامۀ خواجه نظام‌الملک جاری گشته است ، آن هم نه دولت در معنای سعادت بلکه در معنای سیاسیِ واژه.

۱۱. آقای قیِّم می‌گوید، سیدجواد منبع این جمله را که «اعراب نمی‌توانند شاهنامه داشته باشند » نداده است. نخست این که همه می‌دانند این جمله از حسنین هیکل است: «ما عربی زبان شدیم چرا که فردوسی نداشتیم». ما این را می‌دانیم که مصری‌ها و سوری‌ها عرب نیستند بلکه عرب‌زبان شده‌اند. دوم سیدجواد طباطبایی در حال نقد جامعه‌شناسانۀ مردم عرب است و نیّت تحقیر این قوم را ندارد؛ این یک بررسی علمی است. شما چرا جبهه‌گیری می‌کنید؟! اَعراب ملت نبودند؛  پیشینه و بیشینه در خط و نگارش و خلق آثار ادبی و هنری نداشتند، فلسفه نداشتند. این بر هیچ کس پوشیده نیست و این همه تحقیر نیست ؛ که مبحثی علمی است، تاریخ ابن خلدون در این زمینه به شما کمک می‌کند. آلمانی‌ها هم، انگلیسی‌ها هم و…، باید زمینۀ مقایسه میان دو چیز باشد تا ما بتوانیم آن دو را مقایسه کنیم، آخِر شما چگونه «معلقات سبع» را با «شاهنامه » مقایسه می‌کنید؟ قیاس مُنتج به نتیجه نمی‌شود؛ برای روشن ترشدن این بحث ، خواندن داستان «آن طوطی که روغن ریخت» در مثنوی مولوی مشکل‌گشا خواهد بود.

سخن پایانی

آخِر جوانان کی و چگونه شیوۀ نقد علمی را یاد بگیرند؟ راه و روش چگونه گفتگو کردن را از چه کسی بیاموزند؟ اگر نقد این است که «صغری» درست و «کبری» نادرست باشد، خُوب نتیجه هر چه هست نادرست است و عکس قضیه نیز. گاه مواد یک قضیه درست است ولی نتیجه نادرست است. شکل «اوسطی» وجود ندارد، همۀ اجزاء قضیه سالبه است. آوردن جملات روایی و اخباری برای ردّ جملات مفهومی و منطوقی مغلطه است و این همه را در این بی‌نقدی آشکارا می‌بینیم. گذر سالیان را بر خاک پُر بارِ «منطقیانِ» و «فیلسوفان» این کشور می‌بینیم، زمانِ «اصولیان» سپری شده و کسی را یارای آن نیست تا «مفهوم مخالف» و منطوق جمله را در جملاتِ «شرطی»، «وصفی»، «اخباری» مورد نقد قرار دهد. آنان که «مبحث» الفاظ را به اوج رساندند و ساحت کلام را از مظانِّ تهمت رهانیدند ، سال بر سال است که نقاب در خاک کشیده‌اند ! همان گونه که درآغاز گفته شد ، این وجیزه نقد یا رّد بر مطالب عنوان شده در مجلۀ بخارا  و نیز دفاع از بیست و چهارمین نشست و سخنرانی سید جواد طباطبایی نیست بلکه نشان دادن خطاهای در گفتار و نوشتار و هم دفاع از حریم حقیقت و نقد سالم و مبحث الفاظ است که در این کشور مردان مردی آن را رقم زدند تا جامعه‌ای را از گمراهی برهانند.

 پایان نوشت :

طبری، ابوجعفر محمد بن جریر طبریف تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه صادق نشأت، نشر علمی و فرهنگی،  چاپ سوم، ۱۳۹۱

مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، نشر علمی و فرهنگی،  چاپ چهارم، ۱۳۸۹

اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک ، ترجمه محمد بن اسعد بن عبدالله تستری، نشر موقوفات ایرج افشار، چاپ ۱۳۷۳

اسفندیار، بهاء‌الدین محمد، تاریخ طبرستان، ویرایش عباس اقبال آشتیانی، نشر اساطیر، چاپ نخست، ۱۳۸۹

بیرونی، ابوریحان، التفهیم لأوائل الصناعه التنجیم، ترجمه اکبر داناسرشت، نشر امیرکبیر، چاپ پنجم، ۱۳۸۶

اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مختصر ادبیات ایران، موسسه نشر هما، چاپ نخست، ۱۳۷۶

گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن الضحاک بن محمود، تاریخ گردیزی، ویرایش عبدالحی حبیبی، نشر بنیاد فرهنگ ایران، چاپ نخست، ۱۳۶۳

*کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی

برگرفته از : پایگاه ایران بوم ( با ویرایش )

نظر شما