نصرالله پورجوادی
بسم الله الرحمن الرحیم
یار بیگانه مشو تا نبُری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
می مخور با دگران تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
حافظ
دو ساعت بود که وارد حلب شده بودم و در گاراژ انتظار اتوبوس دمشق را میکشیدم .خسته بودم و گرسنه . با وجود اینکه دو روز بود که قونیه را ترک گفته بودم و با اتوبوسی قراضه راه ناهموار و خسته کنندۀ قونیه به حلب را پشت سر گذاشته بودم، خاطرۀ خوش زیارت مزار مولانا و حالی که در چند روز اقامت خود در این شهر داشتم هنوز افکار مرا به خود مشغول میداشت. پنج سال دوری از ایران و اقامت در غرب احساس شدید غربت را در من به وجود آورده بود و پیش از مراجعت به وطن تصمیم گرفته بودم به مزار مولانا مشرّف شوم تا در آنجا با هزار و چهارصد سال فرهنگ و زبان خود دوباره بیعت کنم . مولانا برای من مظهر تمام عیار چهارده قرن فرهنگ اسلامی بود، و زبان مثنوی که مجلای این فرهنگ بود زبان من بود. وقتی قدم در صحن مزار گذاشتم، حال فرزند گمشدهای را داشتم که پس از سالها دربدری و آوارگی به آغوش مادر خود بازمیگردد. قطرهای بودم که به دریا میپیوستم. با آنکه اولین سفرمن به قونیه بود، همه چیز مزار برایم آشنا بود. نه تنها صاحب مزار و بارگاه آن، بلکه درودیوار و ساختمان آن و همۀ اشیاء آن بخصوص کاشیها و تابلوها و پارچههایی که دیوارها را مزیّن کرده بود با من سخن میگفتند، به زبانی که زبان من بود. اما در بیرون مزار، تقریبا ً همه چیز بیگانه مینمود. زبان مردم قونیه و خط آن به همان اندازه برای من بیگانه بود که برای مولانا در هفتصد و پنجاه سال پیش. ترکها مانند من مولانا را از خود میدانستند، ولی آنها بر خلاف من از مولانا نبودند. بیگانگی ایشان با تاریخ و فرهنگ اسلامی کشورشان به حدی بود که حتی کسبۀ اطراف مزار هم نمیدانستند که زبان مولانا فارسی بوده و مثنوی در اصل به این زبان بوده است نه ترکی. غربزدگی ابلهانۀ ترکان ترکیه و بخصوص لجاجت و حماقت طرفداران پان ترکیسم نه تنها شختصیتهای بزرگ عالم اسلام مانند مولانا جلالالدین و صدرالدین قونیوی بلکه همه مظاهر فرهنگ اسلامی را مسخ کرده است. تا انسان خودش به ترکیه نرود و از نزدیک شاهد اوضاع فرهنگ آنجا نشود نمیتواند میزان دشمنی ترکهای ترکیه را با زبان و خط دیرینۀ خودشان و از آن بالاتر با فرهنگ اسلامی این کشور اصیل مسلمان درک کند .
اتوبوس دمشق بالأخره آمد. دقایقی قبل جوانی سوری آمده بود و کنارم ایستاده بود. پیش از اینکه سوار اتوبوس شویم باب صحبت را با من گشوده بود. وقتی فهمید خارجی هستم به حکم مهماننوازیِ شرقی با مهربانی با من رفتار کرد. هنگام سوار شدن به من در حمل یکی از ساک های دستیام کمک کرد. در اتوبوس کنار دست من نشست. ماه مبارک بود، همین که اتوبوس از شهر خارج شد ،صدای اذان مغرب از رادیوی اتوبوس بلند شد. با فریاد الله اکبر ولولهای به پا شد و مسافران به جنب و جوش افتادند. دستمالها و بقچهها بود که از زیر صندلی و ساک دستی بیرون میآمد. همه مشغول خوردن شدند. من از خوردنی چیزی با خود نداشتم، ولی این جوان مرا با خود همکاسه کرد و همین همکاسگی ما را به هم نزدیکتر کرد، به طوری که او به خود اجازه داد تا از اسم و رسم و گذشته و موطن و مقصد سفر من بیشتر سؤال کند . کجا بودهام؟ چه میکردهام؟ و به کجا میروم ؟
بیست سال از آن تاریخ میگذرد و من جزئیات آن گفتگو را از یاد بردهام. اما یک چیز هست که خاطرۀ آن در ضمیر من همچون نقشی بر سنگ به جا مانده است. خاطرهای تلخ و دردناک. از من پرسید کجایی هستم، و چون فهمید ایرانیم همه چیز میان ما به هم خورد. از شنیدن نام ایران تغییر محسوس در چهره و لحن گفتارش پدید آمد. جوانی که تا آن لحظه یک دنیا صفا و لطف و غریبنوازی از خود نشان داده بود ، ناگهان تبدیل به یک بازپرس سازمان امنیت و اطلاعات سوری شد. با تغیّر از من پرسید : چرا عربستان را اشغال کردهاید ؟
سؤال عجیبی بود و من که منظور او را اصلا ً درک نکرده بودم مدتی مات و مبهوت به او خیره شدم. عربستان برای من عربستانِ سعودی بود ، کشوری که هیچ ربطی به ایران نداشت. وقتی از او سؤال کردم که چگونه و کی ایران عربستان را اشغال کرده است، توضیحی داد که همه چیز را برایم روشن کرد. منظورش از عربستان استانِ خوزستان در ایران بود.
این اولین باری بود که من خوزستان را به این نام میشنیدم. در تمام طول تحصیلات دبستانی و دبیرستانی خود و در همۀ کتابهای تاریخی و جغرافیایی فارسی و حتی انگلیسی و فرانسوی من با این اسم از برای خوزستان روبرو نشده بودم . ولی از نظر او این منطقه عربستان بود. اگر چه سخنان او در آن روز مرا سختت دلآزرده کرد، ولی اکنون که در این قضیه فکر میکنم او را مقصر نمیدانم، عربستان نامی بود که کشور سوریه و سایر کشورهای عربی از مدتها قبل بر استان خوزستان نهاده بودند. در همۀ نقشههای جغرافیایی و همۀ کتابهای درسی این کشور از مدتها قبل خوزستان را عربستان نامیده بودند. و شنیدم که تا دو سال پیش هم این نام همچنان در کتابهای درسی سوریّه حفظ شده بوده است.)
کوشش من برای اثبات حقانیت ایران بیفایده بود. عدم آشنایی قبلی من با موضوع و سادگی و خامی پاسخهای من و تعصب عربیت او به تنها تغییری در عقیدۀ او ایجاد نکرد، بلکه سماجت و لجاجت او از یک طرف، و بیاعتنایی من از طرف دیگر او را در موضع تهاجمی قرار داد. وقتی به دمشق رسیدیم و از اتوبوس پیاده شدیم، آخرین تیر خود را به طرف من رها کرد و نسبت جاسوسی به من داد. چهار پنج ماه از جنگ تابستان ۱۳۶۷گذشته بود، و من در اتهام ناجوانمردانهای که به من میزد آثار عقدههای شکست مفتضحانهای را که عرب ها از اسرائیل خورده بودند بوضوح میدیدم . تا مهمانخانه مرا تعقیب کرد، و با وجود اینکه به قصد زیارت و اقامت چند روزه به دمشق رفته بودم، ناچار شدم روز بعد آنجا را ترک کنم و راهی ایران شوم .
سفر کوتاه من به سوریه و برخورد من با آن دانشجوی سوری اگر چه بسیار تلخ بود، ولی بعدها من سعی کردم آن را فراموش کنم و بیاعتنا از آن قضیه بگذرم. حق نان و نمک که او بر گردن من داشت، هر گونه کینه و دشمنی را از دل من دور کرده بود. گناه تعصّب آن جوان عرب را به گردن سیاست شوم کسانی انداختم که مفتضحانه از اسرائیل شکست خورده بودند و برای انحراف اذهان مسلمانان عرب به نیرنگهایی چون تغییر نام استان خوزستان و خلیج فارس پرداخته بودند. وانگهی، در آن روزگار این گونه تلاشهای مذبوحانه هرگز به چشم ما نمیآمد. چه کسی پیشبینی میکرد که همان ادّعاهای بیپایه روزی جرقههایی شود که آتش یک جنگ خانمانسوز را میان دو کشور همسایۀ مسلمان روشن کند و صدها هزار جوان رشید را به کام مرگ فرو برد و میلیون ها نفر را آواره و در به در کند ؟
*
هم اکنون که این سطور را مینویسم دائرهالمعارفی پیش روی من است که حکومت بعثی عراق در سال ۱۹۷۷ منتشر کرده و در ابتدای آن پس از تصاویر حسن البکر و صدام حسین نقشۀ رنگی عراق نیز به چاپ رسیده است. در این نقشۀ رسمی استان خوزستان ما را با رنگی دیگر از ایران جدا کرده و عربستان نامیدهاند. این کتاب و نقشه سه سال پیش از حملۀ ناجوانمردانهی عراق به ایران چاپ شده است. و این تنها سندی نیست که عراق در آن مدعی مالکیت بخشی از سرزمین ایران شده است. همۀ نقشهها و همۀ کتابهای جغرافیایی عراق، اعم از درسی و غیر درسی، رسمی و غیر رسمی، همین وضع را دارد. این نقشها و کتابها خود سندی است از آغاز جنگ بیرحمانهای که عراق بر کشور ما تحمیل کرد. عراق از سالها پیش از آنکه در شهریور ۱۳۵۹ تانک های خود را به استان خوزستان روانه کند و خانهها و شهرهای این استان را با خاک یکسان نماید، تجاوز خود را به این منطقه تدارک دیده بود و در این تجاوز کشورهایی که استان خوزستان را عربستان و خلیج فارس را الخلیج العربی نامیده بودند سهیم بودند. جنگ تحمیلی از جبهۀ فرهنگی آغاز شد. سالها پیش از آنکه تانکها و زره پوشهای بعثیان به سرزمین ایران سرازیر شود و گلولههای سربازان عربِ بعثی قلب جوانان ما را سوراخ کند، سیاستمداران ورشکستۀ عرب نقشههای جغرافیایی را تحریف کرده بودند و دست کم یک نسل را در مدرسهها و دانشگاههای خود با این فکر پرورده بودند. این سیاست شوم شیوۀ همیشگی متجاوزان و زورگویان است. پیش از اینکه سربازان خود را با سلاحهای آتشین و مرگبار به کشوری سرازیر کنند، اذهان ملّت خود و اگر بتوانند جهانیان را آماده میکنند. تجاوز فرهنگی از طریق تحریف حقایق تاریخی مقدمۀ تجاوز نظامی است و کتابها و نشریّات و نقشهها طلایۀ تانک ها و زره پوشهاست.
*
دو سه سال پیش دو نشریّۀ ادواری افغانی به زبان فارسی یکی به نام خراسان و دیگری به نام آریانا به دستم رسید. مقالاتی در این نشریّه بود که طی آنها ادعا شده بود خراسان ایران بخشی است از خراسان بزرگ و خراسان بزرگ نیز اصلاً جزو سرزمین افغانستان است. حتی ا دعا شده بود که ایران حقیقی همین منطقه است که از لحاظ تاریخی با افغانستان کنونی یکی است. بنابراین، ایرانیان که به غلط خود را به این نام میخوانند باید به همان منطقه فارس و استانهای مرکزی قناعت کنند و ایران را به صاحب آن ( البته ارباب متجاوز آن ) بسپارند.
سال گذشته در « کنفرانس جهانی شرق شناسان در هامبورگ » سخنرانیای شنیدم از یک شرق شناس انگلیسی دربارۀ زبان و ادبیّات بلوچی. دو سه ماه بعد برناۀ مشابه دیگری از رادیو بیبیسی پخش شد. بلوچستان منطقهای است که کشورهای غربی ( و شرقی ) میخواهند از آن کشور دست نشاندهای بسازند به عنوان استخوان لای زخم، و اولین قدم در این راه مسألۀ زبان بلوچی و جدایی آن از فارسی است. داستان کردستان نیز برای همۀ ما شناخته است و نیازی به شرح آن نیست. دو سال پیش در لندن در یک کتابفروشی سلسله جزواتی را دیدم که دربارۀ اقوام مختلف ایرانی و وجوه افتراق ایشان چاپ شده بود. اینها همه حکایت از خوابی میکند که کشورهای دیگر برای ایرانِ مظلوم دیدهاند. اما این تفرقه افکنی ها منحصر به خارج از مرزهای ایران نیست و این فقط دیگران نیستنند که میخواهند ایران را آشفته و قطعهقطعه کنند. امان از دست آشنایان !
*
چند ماه پیش چاپ تازۀ کتابی به دستم رسید به نام سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی به قلم دکتر جواد هیئت، پزشکی که از روی عِرق ترکی به دفاع از زبان مادری خود برخاسته و داغ کهنهای را تازه کرده است. این کتاب که بار اول در سال ۱۳۶۴ و بار دوم در سال ۱۳۶۵ به همّت مؤسّسۀ انتشاراتی « نشر نو » در تهران چاپ شده است، به ظاهر کتابی است تحقیقی دربارۀ تاریخ و مراحل تکوین زبان ترکی و لهجههای مختلف آن، نگارنده چون نه ترک است و نه زبان شناس، به خود اجازه نمیدهد دربارۀ مطالب زبان شناسی و اطلاعاتی که مؤلف از کتابهای محقّقان روسی و تحقیقات طرفداران پانترکیسم دربارۀ زبان ترکی اقتباس کرده است ، اظهار نظری بکند. نقد این جنبه از کتاب را به متخصصان فن واگذار میکنم. چیزی که در اینجا میخواهم بدان بپردازم ، مطالب سیاسی و نغمههای تفرقه افکنانۀ این اثر است که در نظر اول چندان مشهود نیست، چه جنبههای به ظاهر علمی کتاب تا حدودی آن را تحتالشعاع قرار داده است .
مطلب سیاسی این کتاب و نیت نویسنده را در یک جمله میتوان خلاصه کرد : دولت جمهوری اسلامی ایران باید اجازه دهد در مدارس آذربایجان بجای فارسی به زبان ترکی تدریس کنند و کتابهای درسی به زبان ترکی نوشته شود. این مطلب را هم نویسنده و هم دوست و همکار او آقای حمید نطقیِ در تقریظی که به این کتاب نوشته است به عبارت دیگر صریحا ً بیان کردهاند. ابتدا سخن آقای نطقی را نقل میکنیم. مینویسد : « هر قوم زبانی دارد که امروز بدان تکلم میکند و عادلانه و خداپسندانه و عاقلانه آن است که فرزندان آن قوم را در آن زبان دانش و بینش بیاموزیم، با همان زبان بدانها خطاب کنیم و محترمشان دارم » ( صفحۀ دو ). مؤلّف نیز خود در انتهای کتاب همین نتیجه را گرفته است. مینویسد: «مردم هر منطقه . . . باید بتوانند به زبان مادری ومحلیِ خود تحصیل و تدریس کنند. زبان محلی باید در محل رسما ً پذیرفته شده باشد . » ( ص ۳۹۳ ) .
سخن در اینجا بر سر ایران است و اقوام مختلف ایرانی که زبانهای محلی دارند. بنا به گفتۀ این دو، مردم بلوچستان باید در مدارس خود به زبان بلوچی تحصیل و تدریس کنند، و مردم کردستان به زبان کردی، و مردم لرستان به زبان لری ، و عربزبانان خوزستان به زبان عربی، و سمنانی ها به زبان محلی سمنانی و گیلانیها به زبان گیلکی، و بالأخره ترک های آذربایجان و قزوین و همدان و قوچان و ترکمن ها و قشقایی ها به زبان ترکی. و یقینا ً پذیرش رسمی این زبانهایِ محلی مستلزم چاپ و نشر کتابهای درسی و غیردرسی و نشریات مختلف و پخش برنامههای رادیویی و تلویزیونی به این زبانهاست. البته، آقایان هیئت و نطقی در اینجا نمیخواهند سنگ همۀ این اقوام و زبانها را به سینه بزنند، کتاب ایشان دربارۀ زبان ترکی است و تلاش ایشان برای به رسمیت شناساندن این زبان است و ترکی کردن تحصیل و تدریس در آذربایجان ( و شاید سایر مناطق شمالی ایران ). ببینیم دلائل مؤلّف برای طرد فارسی و جانشین کردن ترکی چیست، و چه عواقبی این کار برای کشور ما میتواند داشته باشد.
دلیلی که مؤلف آورده است ، حقوقی و سیاسی است. از نظر او این حق طبیعی هر کس است که به زبان محلی خود تحصیل کند. در طبیعی بودن این حق همین بس که کشورهای اروپایی و آمریکایی و حتی چین نیز آن را رعایت کردهاند، چنان که : « در سویس چهار زبان رسمی است، در کانادا در قسمت فرانسه زبان زبان اول فرانسه است، در بلژیک دو زبان فرانسه و فلامان رسمی است. در شوروی بیش از پانزده زبان، و در چین پنج زبان رسمی است. در یوگوسلاوی هم پنج زبان رسمی است. در کشور فرانسه زبانهای نرماندی و لمپوژیم هم پذیرفته شده است. در انگلستان در منطقۀ اسکاتلند و ولز زبانهای محلی هم بعد از جنگ دوم جهانی شکوفا گردیده است » ( ص ۳۹۳ ) .
خوانندۀ جوان و بیاطلاعی که مطالب فوق را میخواند ، چه بسا از خود بپرسد ، چرا مردم ایران از نعمت این همه زبان که در کشور خود داشتند و دارند غافل ماندهاند و چرا در بلوچستان زبان بلوچی را رسمی نکردهاند و در مدارس تعلیم ندادهاند و در کردستان زبان کردی را و در آذربایجان زبان ترکی را و همین طور در شهرها و دهات مختلف زبانهای محلی را ؟ پاسخی که تفرقهافکنان به این سؤال خواهند داد ، بسیار ساده است: « ظلمی » که به مردم ایران شده است همه به دست فارس ها بوده است. فارس های از خود راضی و ستمگر بودند که زبان خود را به ایرانیان ترک و کرد و لر و بلوچ و گیلک و مازندرانی و سمنانی و ترکمن و قشقایی تحمیل کردند. در رأس همۀ این ستمگرانِ فارسی زبان هم حکومت پهلوی بود . قاجاریان ترک بودند و لذا آلت دست فارس ها قرار نگرفتند، ولی پس از اینکه رضا خان میرپنج بر سر کار آمد در زمان او و پسرش محمدرضا نان فارس ها در روغن بود. بنا به گفتۀ آقای هیئت: « آنچه با آمدن حکومت پهلوی عاید مردم آذربایجان شد گذشته از استبداد و خفقان سیاسی، ستم ملی بود که از احساسات ملیگرایی افراطی و شوونیستی فارسیان سرچشمه میگرفت » ( ص ۲۶۱ ). « سیاست شوونیستی و انحصارطلبانۀ رژیم پهلوی بر این بود که همۀ مردم ایران را یکباره و یکپارچه فارسی زبان کند و از آنها یک ملت واحد . . . بسازد » ( ص ۲۶۱ ) . بر اثر همین ستم ملی و سیاست غلط فارسیان بود که « مردم از نخستین حقوق انسانی یعنی تعلیم و تعلّم و تکلّم و تحریر به زبان مادری محروم ماندند» ( ص ۱۶۱ ) . با سرنگونی این رژیم ستمگر دیگر دلیلی ندارد که همۀ اقوام مختلف ایرانی زیر یوغ زبان فارسی بمانند و از نخستین حق انسانی خود محروم بمانند. اقوام مختلف ایرانی، بخصوص ترک ها، « برای ایران قربانی داده و حق ایرانی بودن را به دست آوردهاند و باید همۀ آنها حقوق مساوی داشته باشند » ( ص ۲ ـ ۳۹۱ ). چه دلیلی دارد که بچههای ترک آذربایجان در مدرسه به زبان فردوسی و نظامی و عطار و شمس تبریزی و سعدی و حافظ و خواجه نصیر تحصیل کنند. تحمیل زبان فارسی به ترکان بیاحترامی به مذهب و زبان ایشان است. اعطای حقوق مساوی به اقوام مختلف حکم میکند که « خصوصیات مذهبی و زبانی و فرهنگی هر یک محترم شناخته شود » ( ص ۳۹۳ ) .
تحمیل زبان فارسی به اقوام مختلف ایرانی، از جمله به ترک ها، نه تنها زیر پا گذاشتن نخستین حق طبیعی و انسانی است، بلکه حتی از نظر آقای هیئت عملی است غیرعاقلانه و به دور از مصلحت، چه ترک هایی که فارسی آموختهاند در باطن کینه و نفرتی از فارسها به دل گرفتهاند: « انتخاب یک زبان و تحمیل اجباری آن به همۀ اقوام به قیمت نفی زبان قومی و مادری آنها عاقلانه و به مصلحت هیچ کشوری نیست و جز نفاق و ایجاد عکسالعمل دفاعی و تنفر و کینه نتیجهای ندارد» ( ص ۳۹۳ ). از همۀ اینها گذشته، فارسی آموختن ترکها در مدارس یک عمل ضداسلامی است. اگر رژیم پهلوی مرتکب این جنایت شد معذور بود چون میانهای با اسلام نداشت. ولی رژیم جمهوری اسلامی چرا باید زبان امام خمینی ـ مُدّظلُّه ـ را به همه ایرانیان تحمیل کند: آقای هیئت با لحنی پدرانه و دلسوزانه به رژیم جمهوری اسلامی ایران نصیحت میکند که از گذشته عبرت بگیرد و راه پیموده را از نو نپیماید: « تجربۀ پنجاه سالۀ دوران پهلوی نشان داد که روش غیر انسانی و ضد اسلامی نتیجهای معکوس دارد و ممکن است در روزهای ضعف و تاریک بهانه و دستاویزی به دست دشمنان بدهد و مورد سوء استفادۀ دیگران قرار گیرد» ( ص ۳۹۳ ) .
سخنانی که نقل شد ، برای نشان دادن نیّت مؤلف و استدلال او کافی است. نظیر این جملات در جاهای دیگر کتاب نیز آمده است، و به جای اینکه سخن را با نقل این کلیات دراز کنیم ، بهتر است به سراغ تصویری برویم که مؤلف از آینده ترسیم میکند. چه میشود اگر اقوام مختلف ایرانی هر یک به زبان محلی خود تحصیل و تدریس کنند؟ پاسخ این سؤال را مؤلف محترم و دلسوز ایرانی مِن غیر مستقیم داده است. وی آینده را در آینۀ گذشته میبیند. در یک دورۀ کوتاه در تاریخ کشور ما آرزوهای مؤلف تا حدّ و حدودی تحقق یافته است. سنّ من و امثال من کمتر از آن است که آن دوره را به یاد آوریم. ولی جناب دکتر هیئت آن را خوب به یاد دارد و گوشهای از صحنهای را که خود شاهد آن بوده است برای خوانندگان کتاب ترسیم نموده است. در سال ۱۳۲۴ که او یک جوان پرشور بیست ساله بود فرقۀ دموکرات در تبریز تشکیل شده و زمام امور را به دست گرفت. آذربایجان بالأخره از زیر یوغ ستم فارسها نجات پیدا کرد و ترک ها به آرزوی خود رسیدند. قلم را به دست شاهد بیست سالۀ آن روزگار میسپارم .
فرقۀ دموکرات برآوردن خواستهای دیرینۀ فرهنگی مردم آذربایجان را سرلوحۀ برنامه های خود عنوان کرد و به دنبال آن زبان ترکی به موازات زبان فارسی در آذربایجان رسمیت یافت و تدریس در مدارس ابتدایی شش جلد کتاب به نام آنادیلی به زبان مادری چاپ و منتشر شد. زبان این کتابهای ترکی ساده و عامه فهم و بر مبنای زبان گفتگوی مردم آذربایجان است. در این دوره دانشگاه تبریز نیز تأسیس و ایستگاه فرستندۀ رادیو در تبریز ساخته شد. در دانشگاه زبان و ادبیات آذربایجان تدریس میشد و از رادیو نیز به عنوان وسیلۀ ارتباط جمعی برنامهها به ترکی پخش میگردید. روزنامۀ آذربایجان به عنوان ارگان فرقۀ دموکرات انتخاب شد و در آن اخبار و سخنرانیهای دولتی و مقالات سیاسی و اجتماعی و ادبی چاپ میشد. محافل شعر و ادب آذری رسمیت یافت ( ص ۲۶۴ ) .
این گوشهای است از خواب خوشی که نویسندۀ سالخوردۀ ما در جوانی دیده است. ولی افسوس و صد افسوس که این خواب خوش را بر او و همفکران او حرام کردند و یک عمر حسرت آن بر دل ایشان نهادند. فرقۀ دموکرات دولتی بود مستعجل. ترکهای آذربایجان آزادی خود را از قید اسارت اران به دست آوردند، ولی دردا و دریغا که یک سال بعد : « در اثر فشار اولتیماتوم آمریکا ، شوروی مجبور به تخلیۀ ایران شد » ( ۲۶۵ ) .
مسببان اصلی و رهبران این فرقه به آن سوی مرزها ( به وطن اصلی خود ) گریختند و همکاران ایشان در داخل به دست حکومت مرکزی ایران گرفتار شدند. کشتار این عده به دست حکومت مرکزی به کنار، آنچه بیش از هر چیز مایۀ دریغ و درد است این است که: « نمایندگان دولت مرکزی به دستور تهران کتابهای درسی مدارس را جمع کردند و آتش زدند [ و ] از آن پس مطبوعات و انتشارات ترکی قدغن و زبان رادیو و مدارس منحصرا ً فارسی شد » ( ص ۲۶۵ ) . این همه فجایع در آذربایجان اتفاق افتاد، استقلال آن از آن بازپس گرفته شد، ترک های جدایی طلب به زندان افتادند یا از دم تیغ گذشتند، و از همه بدتر، مؤلف تأسف میخورد، کتابهای درسی ترکی به آتش کشیده شد، و هیچ کس صدایش در نیامد.
مؤلف در اینجا خود صحنه جانداری پیش ما گسترده است، ولی من برای روشن شدن اذهان لازم میبینم که مطلب را بیشتر بشکافم. مسألۀ اقوام ایرانی و زبانهای مختلف و محلی و رسمی کردن این زبانها در مدارس و مناطق مختلف کشور مسألهای نیست که ملّت ایران با بیاعتنایی از آن بگذرد. سخنان آقای هیئت در این کتاب جرقههایی است که میتواند در آینده تبدیل به آتش یک فتنۀ عظیم در ایران شود، و این به عهدۀ فرد فرد ایرانیان است، اعم از ترک و فارس و کرد و بلوچ و عرب، اجازه ندهند بار دیگر نویسندگانی با القاآت شوم و تفرقهافکنانۀ خود صدها هزار جوان ایرانی را در آینده به خاک و خون کشند. کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی تنها اثری نیست که بعد از انقلاب اسلامی به قصد جداییطلبی نوشته شده است. آقای هیئت سالهاست که مجلهای به نام وارلیق منتشر میکند و سالهاست که به قول خودش دربارۀ « تاریخ ادبیات آذربایجان و همچنین ادبیات شفاهی خلق آذربایجان» ( ص ۲۷۵ ) قلم فرسایی میکند. چنانکه در فهرست ضمیمۀ کتاب او آمده است، بعد از انقلاب در حدود یکصد و هفتاد اثر در این باره منتشر شده است ـ ۱۲ کتاب دربارۀ آموزش زبان ترکی ( ظاهرا ً به فارسها ) ، ۵۱ اثر ادبی و تحقیقی که در فهرست مزبور از کتاب …اف شروع میشود و به کتاب آقای هیئت ختم میشود ، و ۱۰۸ کتاب شعر که بنا به گفتۀ آقای هیئت اغلب « ساده و خلقی » است ( ص ۲۷۶ ) . خوانندگان این کتابها فقط جوانان پرشور و تاریخ نخواندۀ آذربایجانی نیستند، بلکه تلقینات ایشان در بعضی از مسؤولان حکومت جمهوری اسلامی ـ که غالبا ً از مردم آذربایجانند: آثاری گذاشته است. و این براستی خوفناک است.
مؤلف کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی بظاهر سخن ساده و « مترقی » ای میگوید. ترکی کردن زبان مدارس آذربایجان از نظر ایشان نه تنها زیانی به کسی نمیزند بلکه حق مردم آذربایجان و به مصلحت کشور است. مؤلف برای اینکه سخن خود را مقبول جلوه دهد دست به یک عمل خطرناک میزند و آن ایجاد تفرقه است ـ تفرقه میان اقوام مختلف.
مسألۀ اقلیت ها و اختلاف و تفرقه میان اقوام مختلف در یک کشور مسألهای است که در بعضی از کشورها، بخصوص اتحاد جماهیر شوروی، مطرح است. این مسأله را شوروی خود از زمان روسیۀ تزاری به ارث برده است. در امپراطوری تزاری روس ها همواره میکوشیدند تا اقوام و ملل دیگر را تحت رقیت خود نگه دارند. پس از انقلاب اکتبر، کمونیست ها ابتدا در صدد حل این مسأله برآمدند و هنگام در دست گرفتن قدرت قول دادند که به اقوام و ملل مختلف خودمختاری و حتی استقلال و جدایی از روسیه عطا کنند. ولی دیری نپایید که رهبران انقلاب همۀ آن قول و قرارها را از یاد بردند و روس ها به قهر خود بر اقوام و ملل تحت ستم همچنان ادامه دادند. تنها ملّتی که استقلال خود را کسب کرد ، فنلاند بود. باقی اقوام و ملتهای استقلال طلب همه سرکوب شدند. از آن پس در شوروی نژاد روس نه تنها حکومت و ریاست را در دست داشته بلکه همواره کوشیده است تا آداب و رسوم و مذاهب و زبانهای اقوام دیگر را محو کند.
اما در ایران. یکی از بدیهیترین حقایق این است که مسألهای به نام« مسألۀ اقلیت ها » و اختلاف میان اقوام در کشور ما وجود نداشته است. ترک و فارس و بلوچ و کرد و عرب و ترکمن در ایران همه از حقوق مساوی برخوردار بودهاند و به هیچ کس به دلیل قومیت و تکلم به یک زبان محلی در خانه و بیرون خانه ظلمی و اجحافی نشده است. در گذشته غالبا ً سهم هموطنان آذربایجانی از مناصب و مقامات والای مملکتی بمراتب بیش از مردم استانهای دیگر بوده است. و در بسیاری از کابینههای بعد از مشروطه اکثر اعضاء آذربایجانی بودهاند و منشیان فارسی زبان هیأت دولت در ثبت صورت مذاکرات دچار اشکال میشدند. امروزه نیز مقامات مهم سیاسی و فرهنگی کشور ما به طور مساوی در دست ترک و فارس و غیره است و هیچ کس توجهی ندارد که مثلا ً رئیس جمهوری یا نخست وزیر یا رؤسای مجلس و قوۀ قضائیه یا وزرا و رؤسای دانشگاهها فارس اند یا ترک و کرد و لر و بلوچ.
متأسفانه کسانی که با جامعهشناسی ایران بیگانه بودهاند ، سعی کردهاند « مسألۀ اقلیت ها » را به کشور ما صادر کنند. کمونیست های ایرانی که معمولا ً مسائل روسیه و انقلاب اکتبر را عینا ً در برنامههای مبارزاتی خود در ایران وارد کردهاند ، مسألۀ اقلیت ها را نیز که وصلهای ناجور بر کسوت جامعه و فرهنگ ایرانی بوده است ، در برنامههای انقلابی خود گنجاندهاند. این مسأله در غائلۀ « فرقۀ دموکرات آذربایجان» به خوبی آشکار شد. نقشۀ جدایی آذربایجان را باقراف، رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی کشید و حزب توده و فرقۀ دموکرات در ایران نیز با دستاویز قرار دادن مسألۀ اقلیت ها در صدد اجرای همان نقشه بودند. هم اکنون نیز مسألۀ اقلیت ها و ایجاد تفرقه میان اقوام بهانهای است برای قطعه قطعه کردن ایران. بهترین روزنی که این تفرقهافکنان و جدایی طلبان میتوانند از آن وارد شوند، مسألۀ زبان است و با توجه به کثرت جمعیت ترک ها مسألۀ ترک و فارس مناسب ترین میدانی است که میتوانند در آن جولان کنند. ولی آیا براستی مسألۀ ترکی و فارسی به صورتی است که آقای دکتر هیئت و همفکران ایشان مطرح میکنند ؟ آیا رسمی بودن زبان فارسی نشانۀ ظلمی است که قومی بر قوم دیگر کرده است ؟
همان طور که گفته شد، مؤلف محترم، رسمی بودن زبان فارسی را در مدارس ایران نتیجۀ « احساسات ملیگرایی افراطی و شوونیستی فارسیان » میداند. ولی این اتهام کذب محض است. اگر زبان فارسی در کشور رسمی شده است به دلیل سابقۀ تاریخی و فرهنگ عظیم و پربرکتی است که پشتوانۀ آن است. این زبان دومین زبان عالم اسلام است و بسیاری از ذخائر فرهنگی عالم اسلام و ایران به این زبان است. در تکوین و غنای این زبان نه تنها ایرانیان اعم از ترک و فارس و لر و کرد و مازندرانی و گیلانی و خراسانی و غیره بلکه بسیاری از هوشمندان آنسوی جیحون و کرانههای سند سهیم بودهاند . زبان فارسی وسیلۀ انتقال معارف اسلامی و احکام الهی به مردم هند و پاکستان و خوارزم و افغانستان و ختا و ختن بوده است، و امروزه این زبان غنی مایۀ تشخص و اعتبار ایرانیان در فراخنای جهان است. به همین دلیل است که این اصل را در اینجا نقل میکنم تا خوانندگان خود قضاوت کنند چگونه مطالبی که از کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی نقل کردیم ، ناقض آن است.
« زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است. »
این اصلی است که اکثر قریب به اتفاق مردم ایران به آن رأی مثبت دادهاند. اگر فقط فارس ها میخواستند به این اصل رأی دهند مجموع آراء بمراتب کمتر از ۹۸ درصد بود. نه فقط ترک ها و سایر اقوام دیگرِ ایرانی بودند که بر این اصل صحه گذاشتنند، بلکه بسیاری از اعضای مجلس خبرگان و تهیه کنندگان این قانون و این اصل که خود آذربایجانی بودند و برادرانه در کنار سایر اقوام نشسته بودند آن را تصویب کردند. بنابراین، خلاف ادعای آقای هیئت « گناه » به رسمیت شناختن فارسی بر گردن رژیم پهلوی نمی تواند باشد. رسمیت زبان فارسی در قانون اساسی مشروطیت هم وجود داشته، که طراحان و تصویب کنندگان و مدافعانش غالبا ً از هموطنان آذربایجانی بودهاند.
ایرانیان با هر لهجه و در هر نقطهای که باشند میدانند زبان فارسی رکن اصلی وحدت و تمامیت ارضی و استقلال کشور است. و به همین دلیل حاضر نیستند مصالح ملی خود را فدای تحریکات بیگانگان کنند.
اصلی که از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نقل کردیم ،حدود فعالیتهای هر زبان را دقیقا ً روشن ساخته است. « اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی » حد و مرزی است که قانون برای زبان فارسی تعیین کرده است. حد زبانهای دیگر، از جمله زبان ترکی نیز، مشخص و معیّن شده است. استفاده از زبان ترکی در کنار فارسی آزاد است. در اینجا تصریح شده است که زبان مدارس و کتابهای درسی باید زبان فارسی باشد. آیا این نقض قانون اساسی نیست که بگوییم « مردم هر منطقه هم باید بتوانند به زبان مادری و محلی خود تحصیل و تدریس کنند و زبان محلی باید در محل رسما ً پذیرفته شده باشد ؟ » آقای هیئت با استفاده از همین اصل اجازۀ انتشار مجلۀ وارلیق و کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی را به دست آورده، ولی در عین حال خود این اصل و بخشی از اصل نهم را نقض کرده است که: « هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشهای وارد کند » . پیشنهاد ایشان در صورتی که عملی شود بزرگترین لطمه را به استقلال سیاسی و فرهنگی و تمامیت ارضی ایران وارد خواهد کرد.
فرض کنیم که آرزوی کسانی که میخواهند زبانهای محلی در محل رسمی شود ، روزی محقق گردد. در آن صورت چه وضعی برای ما پیش خواهد آمد ؟ پاسخ این سؤال را جناب دکتر هیئت خود داده است. رادیوها و اگر بتوانند تلویزیونها و مطبوعات، همانطور که فرقۀ دموکرات عمل کرد، به زبان محلی خواهد شد. از آن مهمتر مدارس است. دانشآموزان به جای اینکه به زبان فارسی تعلیم بگیرند، به زبان محلی خود تحصیل خواهند کرد. معلمان و دبیران و سپس استادان دانشگاهها در بلوچستان به زبان بلوچی، در کردستان به زبان کردی، در گیلان به زبان و لهجۀ گیلکی و در آذربایجان، در شهرهای تبریز، ارومیه، اردبیل، مرند، زنجان، مراغه، خوی، همه به زبان ترکی تدریس خواهند کرد. حتی در شهرهایی چون تهران، اراک، ساوه، همدان و در خراسان با یک میلیون جمعیت ترکزبانان که در بجنورد و شیروان و قوچان و درگز و کلات و اسفراین دارد ترکی جای فارسی را خواهد گرفت. از این گذشته، کتابهای درسی نیز باید به زبانهای محلی نوشته شود.
تصور اینکه زبانها و لهجههای محلی از قبیل بلوچی و کردی و سمنانی و گیلکی و لری ، با بنیۀ ضعیفی که دارند بتوانند از عهدۀ بیان مفاهیم علمی و ادبی و اجتماعی و غیره برآیند ، برای من محال است. اما نویسندۀ ما نگران زبان مادری خودش یعنی ترکی است و مسألۀ این زبان نیز با زبانها و لهجههای دیگر بکلی فرق دارد. این زبان از یک موقعیت خاص برخوردار است و نویسنده نیز این نکته را خوب میداند. به عقیدۀ وی زبان ترکی از حیث بیان مفاهیم و مسائل علمی و فلسفی و اجتماعی ضعیف نیست. کتاب او در حقیقت از برای اثبات همین معنی نوشته شده است، وی برای تأیید مدعای خود مطالبی را جسته گریخته از نویسندگان و شعرای ترک زبان نقل کرده است و از قول امیر علیشیر نوایی گفته است که: « نثر زبان ترکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و اجتماعی و . . . از فارسی و بسیاری از زبانهای دیگر قویتر و رساتر است». ( ص ۲۴۱ ) . اگر این قوّت و رسایی در ایران جلوهای نداشته است گناهش به گردن فارس ها و بخصوص رژیم منحوس پهلوی است. استعداد زبان ترکی در جاهای دیگر است که بروز کرده است. و این جان کلام است . در کجا ؟ در ترکیه و اتحاد جماهیر شوروی. بنابریان، مناطق ترک نشین ما، به خلاف اقوام دیگر ایرانی، هیچ نگرانی از بابت معلم و کتاب درسی و غیر درسی نباید داشته باشند. آنها در موقعیت خاصی قرار دارند. کشورهای ترکیه و آذربایجان شوروی همۀ آنچه را که ایشان نیاز دارند حاضر و آماده در آستین دارند. کافی است خط ترکی رایج در روسیه یا ترکیه را با بعضی از کلمات تغییر دهیم تا ترک های آذربایجان و نقاط دیگر ایران را وصل به کُر کرده باشیم. حتی این کار هم ضرورتی ندارد. راه سادهتر این است که ترکی آذربایجان را اندکی تغییر دهیم تا زبان شمالی ها را درک کنند. و آن وقت است که ترکان ما به ذخیرهای عظیم دست خواهند یافت. نویسنده وقتی از قول امیر علیشیر نوایی نقل میکند که نثر ترکی توانایی « بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و اجتماعی » را دارد بلافاصله میافزاید: « در آذربایجان شمالی [ ! ] بعد از الحاق به روسیه فرهنگهای جدیدی نوشته شده است » ( ص ۲۴۱ ) . و این جمله دقیقا ً قبلۀ کسانی را که میخواهند زبان ترکی را به مدارس آذربایجان بیاورند نشان میدهد. نه تنها کتابهای درسی و معلمان خود را از روسیه یا ترکیه وارد خواهند کرد، به همۀ مطبوعات و نشریات آنان دسترسی پیدا خواهند کرد و رادیو و تلویزیون آن همسایگان هم به رایگان در اختیار ایشان خواهد بود.
تا اینجا ما اولین قدم و در واقع مهمترین قدم را در آزادسازی آذربایجان از دست فارس ها برداشتهایم. قدم بعدی استقلال سیاسی و سپس جدایی ارضی است. احساس نفاق و کینهای که القاآت پانترکیسم و « ترقی خواهانه » و « خلقی » و « دموکراتیک » روسی در جوانان ترک ما بتدریج پدید خواهد آورد راه را برای قدم آخر باز خواهد کرد. تا چند سال دیگر هیچ جوان فارسی جرأت نخواهد کرد حتی برای دیدن اقوام و خویشاوندان ترک خود قدم به تبریز و ارومیه و اردبیل بگذارد. در همان دروازههای قزوین او را به جرم اشغال آذربایجان و جاسوسی روانۀ تهران خواهند کرد. و بالأخره نوبت تانک ها و زرهپوشهاست، از شمال یا شمال شرقی، و به ظن قوی این شمال است که پیشهوری ها را در دامن خود پرورش داده و میدهد. اصلا ً زبان ترکی امروزه وسیلۀ اظهار ایدئولوژی همانهاست. اگر فرصت داشتم، مایل بودم بنشینم و بشمارم که چند بار فقط لفظ « خلق » و « خلقی » در کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی تکرار شده است. زبان ترکی روزگاری زبانی بود برای بیان مفاهیم عالیۀ عرفانی و دینی و مهمترین جلوۀ این زبان هم در اشعار دینی و عرفانی این زبان است. ولی آنها همه مضامین مندرسِ ایدئالیستی بود و زبان ترکی معاصر بر آنها خط بطلان کشیده است : « نگاهی به مجموعۀ اشعار شعرای معاصر نشان میدهد که بر خلاف قرن ۱۹ شیوۀ شعر غنایی و غزل نبوده بلکه مضامین اکثریت قاطع شعر معاصر را مسائل اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مردم تشکیل میدهد . در اشعار اغلب این شعرا مسألۀ زبان و ستم مطرح شده است. اغلب اشعار اینان ساده و خلقی و به زبان هجایی و عروضی و گاهی آزاد است. صرف نظر از افکار و عقاید سیاسی، اکثریت شعرا پیرو مکتب رئالیسم هستند » ( ص ۲۷۶ ) این مضامین رئالیستی و خلقی فقط در اشعار شعرایِ ترک زبان روسی نیست، در ایران هم وضع کم و بیش به همین منوال بوده است. نویسنده هنگامی که از ترکزبانان تهران و اراک و ساوه و همدان سخن میگوید ، بلافاصله از شاعری یاد میکند به نام تلیم خان که در اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم زندگی میکرد و « شاعری خلقی » بود ( ص ۳۱۸ ) . ( تاریخها را من به تبع مؤلف محترم میلادی آوردم، چون همۀ منابع ایشان با این تاریخ سروکار داشتهاند نه با تاریخ اسلامی و خود ایشان نیز مگر گاهی در مواردی که حوادث ایران را شرح دادهاند همه جا تاریخ فرنگی را ذکر کردهاند ) .
در مدت کوتاهی که از انتشار کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی میگذرد ، موجی در بعضی از محافل فرهنگی ایجاد شده است و اگر چه این موج ناچیز است ، ولی وقتی عظمت خطر احتمالی ناشی از آن را در نظر گیریم و در آن ضرب کنیم ، حاصل ضرب آن رقمی بینهایت خواهد شد و همین ایجاب میکند که ما مسأله را جدی تقلی کنیم . جناب آقای دکتر هیئت را بنده شخصا ً نمیشناسد، و نه تنها سابقۀ خصومتی میان ما نیست، بلکه شخصِ ایشان به عنوان یک طبیب ایرانی و جراح چیرهدستی که جای بسیاری از هموطنان ترک وفارس خود را از مرگ نجات داده است ، سخت مورد احترام من است. ولی کتاب ایشان تفرقهافکنانه است و لحنِ سخن کینه توزانه است و دشمنیی را برمیانگیزد که هرگز در میان ده میلیون ترک و دهها میلیون فارس وجود نداشته است. نوشتن تاریخ زبان ترکی و تحقیق درباره گذشتۀ این زبان و نشان دادن ذخایر و تواناییهای آن و حتی تدریس ادبیات آن در دانشگاهها دیگر است و دامن زدن به آتش کینه ونفاق و دشمنی میان ترک و فارس، و زمزمۀ جدایی فرهنگ یک منطقه از کشور و باز کردن راه برای سوء استفادۀ دشمنانی که در کمین نشستهاند، دیگر. این چیزی است که خود اهالی آذربایجان بیش از هر کس از آن ناراضی خواهند بود. ترک زبانان ایران زبان فارسی را از خود میدانند. افتخارات زبان فارسی متعلق به همۀ کسانی است که در پروردن این زبان سهیم بودهاند و هم اکنون بدان تکلم میکنند. ترک زبانان ایران سهم بزرگی در ساختن و پروردن این زبان داشتهاند. این زبان زبانِ پدران و مادران ایشان بوده و هم اکنون نیز زبان ایشان است. تنها فرقی که میان ترک زبانان ایرانی و فارسهای ایرانی هست این است که فارس ها اکثر ترکی نمیدانند و ترک ها اصلا ً فارس هایی هستند که ترکی میدانند. جناب آقای هیئت نیز که یقینا ً یک ایرانی مسلمان ترک و فارس است ، با این سخن من موافق خواهد بود، و چه بسا با استنباطهایی که من از کتاب ایشان کردهام ، مخالفت کند. از جمله اینکه به من خواهند گفت که ایشان با پانترکیسم مخالفت کرده و منکر زبان فارسی به عنوان زبان مشترک مردم ایران نشدهاند. و این درست است. خود ایشان تصریح کردهاند که: « هر کشوری باید یک زبان مشترک داشته باشد. همۀ افراد آن کشور باید آن زبان را برای تأمین ارتباط عمومی بیاموزند » ( ص ۳۹۳ ) . این البته تعارف است، درست مانند تعارفی که مؤلف در مورد حکومت فرقۀ دموکرات در آذربایجان کرده و گفته است که: « زبان ترکی به موازات زبان فارسی در آذربایجان رسمیت یافت» . کافی است که ما به خاطرات کسانی که در دورۀ حکومت پیشهوری به آذربایجان رفتهاند ، مراجعه کنیم تا ببینیم « به موازات فارسی » یعنی چه. یک مورد آن را احمد شفائی که خود در ارتش پیشهوری بوده است در کتاب قیام افسران خراسان نقل کرده است. دموکرات ها حتی اجازه نمیدادند احدی در دولت و پادگانها به زبان فارسی تکلم کنند. باری، پس از اینکه آقای هیئت از روی تعارف، زبان فارسی را به عنوان زبان مشترک پذیرفتند بلافاصله میافزایند که: « مردم هر منطقه هم باید بتوانند به زبان مادری و محلی خود تحصیل و تدریس کنند ». و این دقیقا ً آب ریختن به آسیای پانترکیسم است و چیزی است که آتش همۀ فتنهها از آن برمیخیزد. ما زبان فارسی را نمیتوانیم در حدّ زبان اسپرانتو در ایران تنزل دهیم، و آذربایجان را از لحاظ فرهنگی از ایران جدا کنیم و انتظار داشته باشیم که به استقلال سیاسی و وحدت و تمامیت ارضی کشور لطمهای وارد نیاید. این برای ملت ما قابل درک است که بیگانگان خواب تجزیۀ ایران را ببینند و با قوای نظامی خود، پس از تجاوز فرهنگی، به خاک ما حمله کنند، ولی چیزی که برای ما قابل تحمل نیست این است که هموطنان ما سخنانی را القا کنند که مقدمۀ تجزیۀ کشور و حملۀ بیگانگان به خاک ما باشد. این گناهی است که ملت ایران بر نویسنده و ناشر این سخنان نخواهد بخشود.
۱۳۶۶
برگرفته از : تارنمای ایران بوم به نقل از : نشریهٔ نشر دانش ، سال ۷ ، شماره ۵ مرداد – شهریور ۱۳۶۶
نظر شما