کامیار عابدی
مفاهیم سیاسی و اجتماعی در شعر مشروطیت
نوشته: حجّتالله اصیل
چاپ اول: ۱۳۹۰
۲۰۰ ص. ۴۵۰۰۰ ریال
ناشر: انتشارات کویر
الف) اگر سیر شعر فارسی را از نخستین زمزمههای آن در سدههای دوم و سوم قمری تا روزگار خود، یعنی سدۀ پانزدهم قمری، پی گیریم، در دهۀ سوم سدۀ چهاردهمِ این تقویم، که برابر است با آغاز سدۀ بیستم میلادی، به نقطۀ عطف شگفتآوری به نام شعر مشروطه میرسیم. نقطۀ عطف شگفتآور از آن رو که شعر فارسی در این دوره، گویی به یکباره، از «نهانخانۀ دل» (تعبیر از طبیب اصفهانی) به آشکارکدۀ جامعه گام مینهد. بدین ترتیب، دست کم، بخشی از سنّتهای فرهنگی و ادبیِ جاری در / با شعر به کناری میرود.
ب) امّا خطاست که شعر مشروطه را جوششی ناگهانی در سیر شعر فارسی بدانیم. مانند بسیاری از جنبشهای ادبی و فرهنگی، تأثیر مستقیم و نامستقیم تکاپوهای سیاسی و اجتماعی را میتوان در شکلیابی شعر این دوره شناخت و بررسی کرد. میدانیم که آشنایی تدریجی ایرانیان با واپسماندگی خود و پیشرفت جهان غرب، در قلم یا قدمِ برخی نخبگان سیاسی و فکری ایران در سدۀ نوزدهم میلادی، چه در درونِ حکومت و چه در بیرون از آن، چه در درونْمرز و چه در برونْمرز مورد تأکید قرار گرفت: از نخستین جرقّهها در کلام و کردار عبّاس میرزای نایب السّلطنه و اصلاحاندیشیهای میرزا تقیخان امیرکبیر تا آثار میرزا آقاخان کرمانی راهی دراز است. امّا باید دانست که این راه، به رغم تنوّع آراء راهوَرانش، «یک» راه است و نه چند راه. پس از تأخیرهای تاریخیِ پی در پی در اصلاحاتِ دورۀ ناصری، سرانجام، «شیپور انقلاب» (تعبیر از فریدون تولَّلی) در واپسین روزهای دورۀ مظفّری نواخته شد و «بیداری» جای خود را به «مشروطه» داد.
پ) به سببِ سیطره / سنگینی سنّتها بر / در شعر فارسی، نثر فارسی بسیار زودتر از شعر فارسی تن به تحوّل داد: در دورۀ بیداری، نثر حاضریراق است و شعر، کمابیش، غایب. امّا هنگامی که زمزمههای دگرگونی فزونی یافت، دست کم، سه نسل شعری، با فاصلهای اندک، کم یا زیاد، به تپشهای سیاسی و اجتماعیِ روزگارشان دل میسپارند: ادیب الممالک فراهانی (متولّد حدود ۱۲۳۹ ش)، اشرفالدین نسیم شمال (متولد حدود ش۱۲۴۹)، ایرج میرزا (متولّد حدود ۱۲۵۳ ش)، علیاکبر دهخدا (متولّد حدود ۱۲۵۷ ش)، عارف قزوینی (متولّد حدود ۱۲۶۱ ش)، ملکالشّعراء بهار (متولّد حدود ۱۲۶۵ ش)، ابوالقاسم لاهوتی (متولّد حدود ۱۲۶۶ ش)، فرّخی یزدی (متولّد حدود ۱۲۶۸ ش)، میرزادۀ عشقی (متولّد حدود ۱۲۷۲ ش). از نیمۀ دهۀ ۱۲۸۰ ش حضور تدریجی این گویندگان در صحنۀ ادب ایران، شاعران و انجمنهای ادبی سنّتی ایران را تا حدّ زیادی به حاشیه راند. با این همه، صرف نظر از برخی گامهای شعری میرزا آقاخان کرمانی در روایتکردن تاریخ باستانی ایران و تأکید بر ایران، در دورۀ بیداری، مُسَمَّط بلند و مشهور ادیبالممالک، حدود چهارسال قبل از امضای فرمان مشروطیّت به قلم مظفّرالدین شاه سروده شده است. علاقه به دگرگونی از همان نخستین مصراع این شعر در سرسرای شعر فارسی عصر جدید، به وضوح، شنیده میشود: «برخیز شُتربانا، بربند کجاوه…»
ت) بدین ترتیب، در دورهای که حدود دو دهه دوام مییابد، شاعرانی از سه نسل، در کنار هم، نبض شعر فارسی را در دست میگیرند. آنان بخش عمدهای از حیات ادبی میهن خود را در این سالها رقم میزنند؛ امّا نه با اکتفا به ادبیّات، بلکه با دفاع از آزادی، با تأکید بر قانون، با اندیشیدن به حقوق زنان، با اظهار اندوه از فقر، با تحسین پیشرفت غرب، با نکوهش «استعمار»، با تکیه بر موضوع آموزش، با مرور تاریخ ایران و جهان و با بسیاری «با»های دیگر. امّا در همه حال، «وطن» برای آنان یک رمز پیشبَرنده و مقدّس است.
ث) البتّه، هر یکی از این ویژگیها در شعر شاعران یادشده از معنا و چهارچوب فکری یا مرامیِ خاصِّ آن شاعران تهی نیست. امّا این نکته را نمیتوان نامنتظره شمُرد. چرا که امواج آرای سیاسی و اجتماعی از دورۀ بیداری به ایران سرازیر شده است: سوسیالیسم، دموکراسی، جمهوری، ناسیونالیسم، سوسیال دموکراسی، لیبرالیسم و مانند آنها. این امواج در کنارِ توجّه، کمتوجّهی یا بیتوجّهی شاعر مشروطه به دو عنصر سنّتی و باستانی ایران، یعنی دین و دولت (و در واقع، حکومت و آن هم از نوع پادشاهی) ذهن و زبان او را شکل داده است. البتّه، مجموعۀ این ویژگیها را باید در ضمن و زمینۀ رومانتیسمِ ذاتیِ شعر فارسی و رومانتیسمِ انقلابیِ حاصل از آشنایی با جهان جدید در نظر آوریم: سِرِشتی بسیار پاک و در همان حال، بسیار رنجور؛ دل سپرده به سرنوشتی که از یک سو، پیریِ زودرس است و از دیگر سو، شهادتگونگی، با یکی دو استثناء، تصویری است بسیار آشنا از این شاعران.
ج) آیا در عصر تجدّد در شناخت و تحلیل ادوار مختلف شعر فارسی کوشیدهایم؟ البتّه، در حدّ مقدور انسان ایرانی، به ویژه، در سالهای آرامترِ این عصر کوششهایی شده است. امّا این کوششها در حدِّ بسیار بلندِ مقام شعر در فرهنگ ما نبوده است. دلیلها در این زمینه بسیار است. یکی از دلیلها، بیتردید، این است که چهگونه میتوان از عصری پُر از رنج و ناامیدی منتظرِ سلسلهای از پژوهشها و بررسیها، آن هم «در حدِّ بسیار بلند مقام شعر در فرهنگ ما» بود. «تاریخ» ما در عصر جدید، پُر است از «بیقراری» (تعبیر از الف. بامداد). حتّی آنان که خواستهاند این بیقراری را، در حدّ خود، به قرار رسانند، در عمل، اغلب، بر بیقراریِ ما افزودهاند. از چنین عصری همان برون خواهد تراوید که در اوست! امّا اگر با وجود همۀ بیقراریها، باز، کوششهایی «در حدّ مقدور» به ظهور پیوسته، جای شگفتی و تحسین دارد.
چ) با این همه، پرسشهایی که در زمینۀ آسیبشناسی پژوهشها و بررسیهای مربوط به شعر فارسی برای بخشی از علاقهمندان این قلمروِ گسترده پیش میآید، اندک نیست. چرا بخش اعظم پژوهشها و بررسیها از شعر کهن فارسی منحصر است به تصحیح و شرح واژهها، تعبیرها و بیتها؟ چرا در مقابل نیز، در بخشی دیگر از پژوهشها و بررسیهای مرتبط با این موضوع، نوعی ترجمهزدگی یا تحلیلِ باسمهای بر اساس برخی نِحلههای متأخّر در زیباییشناسی و فلسفۀ اروپایی و امریکایی رواج یافته است؟ چرا بخش درخور توجّهی از پژوهشها و بررسیها از شعر جدید فارسی، آشکارا، قلمانداز، بیانسجام و گاه، به کلّی، نامفهوم است؟ چرا شمار زیادی از پژوهشگران و ادیبان و منتقدانمان، که به شناخت و بررسی شعر فارسی پرداختهاند، با جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی، تاریخ و مانند آنها آشنایی اندکی دارند یا به کلّی بیگانهاند؟ چرا در مقابل نیز، آشنایی بخش بسیار زیادی از متخصّصان و دانایان جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و تاریخ در ایران با شعر فارسی بسیار اندک است یا در حکم هیچ؟ البته، دلیل اصلی همان است که اندکی پیش گفته شد: آیا از پژوهشگر و ادیب و منتقدی که تاریخش در عصر تجدّد (با ادوار کهن کاری نداریم) سراسر بیقراری و اندوه است، میتوان انتظار داشت که « عنان برعنان » (تعبیر از حافظ) با پژوهشگر و ادیب و منتقد غربی پیش رود؟ البتّه، چنین انتظاری نمیتوان داشت. هرچند، این « دلیل اصلی »، به هیچ روی، از مسئولیت و کوشش ما نخواهد کاست.
ح) به نظر میآید که پژوهش و بررسی در مفاهیم سیاسی و اجتماعی در شعر مشروطیتِ حجّتالله اصیل، مستقیم یا نامستقیم، در پاسخِ نیاز به شناخت و بررسی ادبیّات از منظر علوم و تاریخ سیاسی پدید آمده باشد. مؤلّف پس از «دیباچه»ای در ضرورت پژوهش و بررسی خود، در شش بخش، چند مفهوم اساسی این دوره را در یکایک شعر شاعران مشروطه کاویده و تحلیل کرده است: «آزادی، میهن ــ ملّت، مشروطه ــ حکومت قانون، زن و حقوق زن، اختلاف طبقاتی، تجدّد». بیتردید، « دو مفهوم مهّم در شعر مشروطه، آموزش نو و فنّآوری غربی» (ص ۱۴) است. مؤلّف این دو مفهوم را در واپسین بخش کتاب، یعنی در ذیل «تجدّد» وارسی کرده است.
خ) در ادامۀ بحث، به عنوان نمونه، خلاصهای از تحلیلهای این کتاب را در یکی از پُراهمیّتترین مفهومهای این دوره، یعنی میهن و ملّت، در طیِّ پنج بند به دست میدهم: «ناسیونالیسم، چون دیگر مفاهیم نو از اروپا بر آمد، در پایان سدۀ هجدهم و سرتاسر سدۀ نوزدهم، قارّۀ امریکا در درنَوَردید، سپس به افریقا و آسیا رسید و در سدۀ بیستم در مبارزات رهاییبخش ملّی به کار بسته شد» (ص ۴۱). این مفهوم «در سیر تاریخی خود به دو وجه کاربُرد یافته است: در وجه خشن و تندروانه به نژادپرستی انجامیده» و «در وجه معتدل و انسانی به حاکمیت ملّی» منجر شده است (ص ۴۲). البتّه، «در ایران، زمینۀ تاریخی و عناصر پدیدآورندۀ درک تاریخی و احساس مشترک و آگاهی ملّی از دیرباز وجود داشته است» (ص ۴۲). هرچند، «مردم ایران از برکت خاطرۀ قومی و نامۀ سترگ حکیم ابوالقاسم فردوسی، همواره، به گذشتۀ باستانی کشور خود بالیدهاند، امّا این بالیدن، رنگ و مایۀ نژادپرستانه» نداشته است (ص ۵۲).
د) مؤلّف شعرهای بهار و ایرج و عارف و عشقی و لاهوتی و فرّخی و نسیم شمال و دهخدا و ادیبالممالک را از نظر توجّه به مفهوم «میهن ــ ملّت» شناسایی و تحلیل کرده است. برطبق این شناسایی و تحلیل، بهار «چون به گذشتۀ ایران باز میگردد، از شخصیّتهای اساطیری چون کیومرث و جمشید و فریدون چنان یاد میکند که از شخصیّتهای تاریخی چون کوروش و داریوش و اردشیر بابکان و شاه عباس اول و نادرشاه افشار. گویی نمیخواهد با پذیرش دادههای تاریخی در بنای باشکوهی که در تصوّر دارد، خلل پدید آید» (ص ۴۳). در واقع، «بهار به تأثیر مردان بزرگ بر روند تاریخ توجّه دارد و این باور را پذیرفته که کار ایران حتّی اگر به مویی برسد، پاره نخواهد شد و همواره در بحرانیترین لحظات تاریخی، مردی بزرگ برخاسته ]و[کشور را از ورطۀ نابودی رهانیده است» (ص ۴۶). امّا او هنگام توجّه به نژاد ایرانی به آن «لعاب فاشیستی نمیزند» و از آن به عنوان «بهانهای برای برانگیختن شور میهنی و آگاهی ملّی» بهره میبَرَد (ص ۴۸). به عبارت دیگر، «بهار وطنپرستی پُرشور امّا بری از تعصُّب فاشیستی یا شوونیستی است» (ص ۴۷).
ذ) ایرج میرزا، از دیدگاه مؤلّف، «منتقد بزرگ اجتماعی امّا سیاست گریز» است (ص ۴۹). او با اشاره به «قطعۀ وطن دوستی، که سرودی ساده و زیبا و صادقانه است» (ص ۴۹) و با این بیت شروع میشود: «ما که اطفالِ این دبستانیم همه از خاک پاک ایرانیم»،
چنین تأکید میورزد: «وطنپرستی ایرج میرزا روشنبینانه و دور از تعصُّب شوونیستی است» (ص ۵۰). در مقابل، عارف در «عشقورزی» خود با میهن «تا مرزِ تندرَوی و شوونیسم پیش میرود» (ص ۵۱). امّا نباید فراموش کرد که ویژگی اخیر جنبۀ تدافعی دارد و نه تهاجمی. به تعبیر مؤلّف، «وجه تندروانۀ ناسیونالیسم عارف در دو جبهه به کار میرفت: ۱. استعمار غربی. ۲. پان تُرکیسم عثمانیان» (ص ۵۷) یا همان «بداندیشی عثمانیان دربارۀ آذربایجانِ» میهنمان (ص ۶۰). البتّه، او به خلاف میرزافتحعلی …زاده و میرزا آقاخان کرمانی، که «گناه همۀ تیرهروزی ایرانیان را به گردن عرب میانداختند، با عرب چندان سرِ ستیزه نداشت» (ص ۵۷).
ر) «باستانگرایی» عشقی، از نگاه مؤلف، «با احضار فرهنگ و تمدّن ایران پیش از اسلام و سنجش آن با اوضاع پریشان کشور در روزگار خویش تجلّی میکند» (ص ۶۱). وی در این زمینه، «اُپرای رستاخیز شهریاران ایران» را مثال میآورَد. امّا با توجّه به « مثنوی نطق لرد[ کرزن ] معروف » و اشارههای شاعر به شاهان ایران در دورۀ اسلامی، و شاید بیتوجّه به چند بیت عربستیزانۀ وی، چنین نتیجه گرفته میشود: «ملّتباوری و میهندوستی عشقی فارغ از نژادپرستی و شوونیسم افراطی است» (ص ۶۳). فرّخی هم «ملیّت را بر بنیاد خون و نژاد نمیپذیرد، بل دیدگاهی نزدیک به دیدگاه ارنست رنان دارد: او به خاطرۀ قومی و وجدان مشترک مردم در رویکرد به گذشته و اکنونِ ایران اعتبار میدهد و از ملّتپرستی افراطی و شور شوونیستی دربارۀ میهن و انتزاع کردن نژاد ایرانیان باستان از کلّ تاریخ ایران میپرهیزد» (ص ۷۱). در مَثَل، فرّخیِ چپگرا، «بالیدن به تبار آریایی» را « در موضعی انسانی و برای برانگیختن شفقت هممیهنانش » در موضوع « گرسنگان قحطی روسیه » مورد توجّه قرار میدهد. امّا حتّی لاهوتی هم، که در اواخر دورۀ مشروطه به کشور آرمانهای جهانی ــ انسانیِ آن روزگار، یعنی اتّحاد جماهیر شوروی سابق، گریخت، «به اقتضای مرام سیاسی و ایدئولوژی خود، بایست هوادار دولت جهانی باشد و ناسیونالیسم را از اصولِ ایدئولوژی و سیاست بورژوازی بداند». امّا او هم «از کمند عشق به ایران گریختن نمیتوانست» (ص ۶۴). در این زمینه میتوان به این دو نمونۀ پُرشهرت اشاره کرد:
« بشنــو آواز مــرا از دور ای ایــران مـــن ای گرامیتـر ز جانان، خوبتر از جان مـن »
« تنیده یادِ تو در تـار و پودم، میهن ای میهن بوَد لبریز از عشقت وجودم، میهن این میهن »
ز) مؤلف عقیده دارد که نسیم شمال «ملّت را با توده و مردم یکی میگیرد و با در آمیختن توده و مردم با ملّت، ادّعای مجرّدِ خون و نژاد را پس میزند» (ص ۷۳). او « دربارۀ مردم ایران و تاریخ و سرزمین ایران دیدگاهی ملایم و در همان حال، فراگیر دارد. نخست این که بیگانهستیز نیست و به ویژه، به عرب و حملۀ آن به ایران زمین نمیتازد ». دوم آن که « همانند همالان خویش، میهن دوست است و اسطوره و تاریخ ایران را میستاید» (ص ۷۲). امّا «ایرادِ وارد بر اشرفالدّین، نداشتن آگاهی درست از تاریخ ایران است» (ص ۷۳). ادیبالممالک هم «از اندیشۀ باستانگرایانه و گرایش به آرمانیکردن مفاهیم ملّت و میهن بهرهمند است» (ص ۷۸). امّا در همان حال، در بخشی از سرودههایش، «مفهوم وطن را با مقولۀ دین، که منظورش اسلام است، در میآمیزد» (ص ۷۹). وی حتّی «یک بار هم از محدودۀ ملّت و وطن فراتر میرود و مدّعی جهان وطنی میشود]… [گویا اندیشۀ جهان وطنی را از آموزۀ فراماسونی وام کرده» بود (ص ۸۰). بخشی از ویژگیهای شعر مشروطه در توجّه به میهن در شعرهای دهخدا، که در درجۀ نخست، نثرنویس و ادیب است، نیز دیده میشود. امّا وی «تاریخ ایران باستان را، به رغم دیگر گویندگان و نویسندگان عهد مشروطه، بیشتر برای مبارزۀ سیاسی و برانگیختن حسّ بیداری هموطنانش به کار میگیرد و از معیار قراردادنِ آن برای به رخ کشیدنِ واپسماندگی کشور و نادانی و ناداری مردمان، تا اندازهای، پرهیز میکند». (صص ۷۸ – ۷۷).
ژ) اکنون در ذیل هشت شماره، برخی ویژگیها و وجوهِ این تألیف را، که اغلب به حوزۀ روششناسی آن مربوط میشود، بر میشمارَم:
۱. مؤلف در هر بخش، پیش از ورود به تحلیلهای جداگانه دربارۀ جوانب آن مفهوم در شعر شاعران محوریِ مشروطه (و نه گویندگان حاشیهای این دوره، مانند ادیب پیشاوری، ادیب نیشابوری، وحید دستگردی و دیگران)، به بحث نظری (براساس منابع اندیشۀ سیاسی در غرب) یا بحث تاریخی (براساس تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران) هم پرداخته است. این بحثها مختصر امّا مفید است. البتّه، باید اشاره کرد که در دو بخش نخست، مؤلّف هم به بحث نظری و هم به بحث تاریخی در حوزۀ اندیشۀ سیاسی جهان و ایران پرداخته است. امّا در چهار بخشِ بعد، فقط به بحث تاریخی دربارۀ ایران اکتفا شده است.
۲. گرایش وی هم توصیفی است و هم تحلیلی ــ انتقادی. در مجموع، از روشهای دانشنامهای و به طبع خُنثی یا نزدیک به خُنثی دوری گزیده است. البتّه، چه در هر بخش و چه در پایان کتاب، بحث زیر عنوانهایی از قبیل «نتیجهگیری» یا «حاصل سخن» و مانند آنها هم ضروری دانسته نشده است.
۳. به نظر میآید که مؤلّف، کمابیش، به دیدگاههای مربوط به روشنگری (Enlightenment) و ترقّیخواهی (Progression) از ادبیّات و متون سیاسی و اجتماعی دورههای بیداری و مشروطه نزدیک باشد. چنانکه میدانیم، آثار فریدون آدمیّت (۱۳۸۷-۱۲۹۹) براساس چنین دیدگاهی شکل یافته و به صورت مراجع پژوهشیِ مُسلَّم، مورد استناد بخشهایی پُرتنوّع از جستوجوگران و محقّقان بعد از وی قرار گرفته است.
۴. این نکته که به شعر شاعرانی مانند بهار و دهخدا و فرّخی و لاهوتی در دورۀ رضاشاهی یا دورۀ نخست محمّدرضا شاهی نیز استناد شده، شاید در تناقض با عنوان پژوهش قرار گیرد. افزودنِ یک کلمه به این عنوان، تا حدّی، و نه به طور کامل، این مشکل را تخفیف میدهد: مفاهیم سیاسی و اجتماعی درشعر] شاعرانِ[ مشروطیت. امّا ممکن است بیم از حشو یا ترس از طولانی شدنِ عنوان، مانعِ مؤلف در افزودن این کلمه یا هر نوع دستکاریِ افزایشی دیگر شده باشد.
۵. به نظر میرسد که پژوهشگر از گسترش منابع و مآخذ امتناع داشته و به حدّ کنونی، یعنی ۳۷ منبع و مأخذ رضایت داده است. شاید وی ساختاری مفید و مختصر را برای این تألیف در نظر داشته است. وگرنه با توجّه به سابقه و تخصّص پژوهشی او، آشناییاش با اغلبِ دیگر منابعِ مرتبط با این زمینه حتمی است. به همین ترتیب، بعید است ویرایشهای کاملتری که در دهههای ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۰ از آثار چند تن از شاعران دورۀ مشروطه نشر یافته (مانند ویرایش محمّد دبیرسیاقی از شعرهای دهخدا، مهرداد و چهرزاد بهار از شعرهای بهار، حسین مسرّت از شعرهای فرّخی، مهدی نورمحمّدی از شعرهای عارف، و علی موسوی گرمارودی از شعرهای ادیبالممالک) از دیدِ وی دور مانده باشد. امّا استنادهای مؤلّف، اغلب، به ویرایشهایی است که بیشتر در دسترس او یا دیگران بوده است.
۶. ایرانیک / ایتالیک نشدن عنوان کتابها و نشریههای فارسی / فرنگی یا غلطها و سهوهای چاپی و غیرچاپی و دیگر کاستیهای مربوط به آرایش و پیرایش کتاب، در کمتر کتاب فارسی است که دیده نشود. در این کتاب نیز نمونههایی از آنها دیده میشود.
۷. پُراهمیّتترین ویژگی تألیف حاضر را میتوان جنبۀ ابتکاری آن، یعنی بررسی شعر گروهی از شاعران از منظر مفهومهای غالب، و حضور نگاهِ متوازی و متوازن در آن به دو حیطۀ اندیشه و تاریخ سیاسی، و ادبیّات فارسی دانست.
۸. نوع نثری نیز که مؤلّف در چهارچوب این نگاه برگزیده یا بدان رسیده، با وجود برخی عناصر ادبی و کهن، ساده و رساست. شاید، علاوه بر تأثیر از دیدگاههای آدمیّت، تأثیرهایی از نثرِ این پژوهشگر برجسته هم در این تألیف درخور شناسایی باشد.
س) در پایان، ضروری است به دیگر آثار حجّتالله اصیل (متولّد ۱۳۱۶)، که در رشتۀ علوم سیاسی درس خوانده و از دهۀ ۱۳۵۰ به پژوهش و ویرایش در حوزۀ ادبیّات، آراء و اندیشههای سیاسیِ دورههای بیداری و مشروطه پرداخته است، اشاره کنم: سیری در اندیشۀ سیاسی کسروی (امیرکبیر، ۱۳۵۶)، برگزیده و شرح اشعار ملک الشّعراء بهار (فرزان روز، ۱۳۷۴)، زندگی و اندیشۀ میرزا ملکم خان ناظم الدّوله (نی، ۱۳۷۶)، رسالههای میرزا ملکمخان ناظمالدّوله (نی، ۱۳۸۱)، برگزیده و شرح اشعار سیّد اشرفالدّین حسینی: نسیم شمال (فرزان روز، ۱۳۸۲)، میرزا ملکمخان ناظم الدّوله و نظریهپردازی مدرنیتۀ ایرانی (کویر، ۱۳۸۴)، دهخدا در افق روشنفکری ایران (کویر، ۱۳۸۷). همچنین یک ترجمه و دو تألیف دیگر نیز، که همه یا بخشی از آنها به ادوار کهن تاریخ ایران مربوط است، در کارنامۀ قلمی وی دیده میشود: آرمانشهر در اندیشۀ ایرانی (نی، ویرایش نخست، ۱۳۷۱؛ ویرایش دوم، ۱۳۸۱)، ادبیّات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما (ترجمۀ مقالۀ تفصیلی محمّدرضا شفیعی کدکنی، نی، ۱۳۷۸)، برگزیده و شرح سیاستنامه (فرزان روز، ۱۳۸۰).
اوساکای ژاپن – ۲۳ مهر ۱۳۹۰
نظر شما