۲۸ - آبان - ۱۳۹۱
محمود راجی



داستان را که باز می‌کند، بین سطرها و کلمه‌های آن دقیق می‌شود تا اگر اخگر، مُثل یا ملکوت شاعرانه و یا پری غمگینی در بخش ناپیدا و باطن داستان جاسازی شده باشد، از نگاهش پنهان نماند. پس از رسیدن به اخگر و ارزیابی اولیه، دلش می‌لرزد و سپس گُر می‌گیرد، نمی در چشمانش نقش می‌بندد و در نهایت، شادمانی مطبوعی روحش را سرشار از زیبایی و جوانی می‌کند… این رابطه، به موجب قرارداد نانوشته‌ای بین نویسنده و خواننده‌ی داستان جاری است.

   در این مورد، سه نوع رفتار در متن‌های داستانی قابل تفکیک است.

   در متن‌های نوع اول، نویسنده‌ها ملکوت شاعرانه‌ی خود را بدون مقدمه، در قالب جمله یا تصویری در صفحات اولیه نشان می‌دهند، اینان فکر می‌کنند که با این شیوه، خواننده را جذب می‌کنند که تا صفحات آخر همراه کتاب باشد.

   نوع دوم، نویسنده‌ها ترجیح می‌دهند که روح خواننده و فضای مشغول و درهم‌برهم ذهنی او را برای پذیرش آن ملکوت آماده کنند. آن‌ها ترفندهای داستانی گوناگون به کار می‌گیرند تا چشم و گوش و ذهن خواننده را از آلودگی‌های متفاوت و عادات مالوف، بزدایند و سپس به تدریج از ملکوت زیبای داستان خود پرده بردارند.

  نوع سوم، وسواسی‌هایی هستند به ظاهر ساختار شکن، که ترجیح می‌دهند این ملکوت را، چون گنجی ارزشمند تا لحظات (صفحات) آخر داستان پیش خود محفوظ نگه دارند و در صفحات انتهایی، آن را به نمایش بگذارند. اینان ترجیح می‌دهند که خواننده با یاد و خاطره‌ای خوش کتاب و نویسنده‌اش را ترک کند.

   اغلب خواننده‌هایی که نوشته‌های نوع سوم را تا آخر می‌خوانند، بزرگواران صبور و بامتانتی هستند که به داستان و نویسنده با احترام ویژه‌ای می‌نگرند.

   دانستیم که خواننده، به طور عام از آغاز داستان، به انتظار برخورد با اخگر و یا ملکوت شاعرانه‌ای که قرار است در متن به کار گرفته شود، چشم می‌گرداند. اما این پایان کار نیست. خواننده با دیدن آن و با توجه به درجه‌ی اعتباری که سطح زیبایی و جاافتادگی آن در دل وی ایجاد می‌کند، در سطرها و صفحه‌های بعد هم، طالب و کنجکاو جلوه‌های بیشتر آن است.

   بسیاری از متن‌ها هیچ‌گاه آن جرقه‌ی اولیه را تکرار نمی‌کنند. در این موارد، اخگر متن کم‌کم به سردی می‌گراید و ملکوت شاعرانه دود می‌شود و متن با تحمیل ناملایمات، کج خلقی‌ها، سهل انگاری‌ها بسیار به خواننده، بدون ارضای تشنگی او به پایان می‌رسد. شتاب این متن‌ها برای بستن صفحات انتهایی و نادیده انگاشتن جان تب کرده و هیجان زده‌ی خواننده، زمهریر سختی به جا می‌نهد. به این دلیل اکثر رندان عرصه کتاب‌خوانی، خواندن هر داستانی را توصیه نمی‌کنند.

   در مقابل، برخی از متن‌ها، ملکوت شاعرانه‌ی خود را در سراسر داستان پخش می‌کنند. آنان بارها و بارها اخگرهای زیبایی  را نمایش می‌دهند و حتی با عرصه انواعی بدیع و زیبا، جان خواننده را صفا و تازگی می‌بخشند…

   نظریه‌های داستانی در این مورد چه نظری دارند؟

    آیا اگر نویسنده، در هر داستان، تنها گوشه‌ای از ملکوت زیبای جهان داستانی‌اش را به خواننده نشان دهد، کافی است؟

   اگر نویسنده‌ای تمام جلوه‌های جهان زیبای آشنای خود را در یک داستان عرضه کند، استعدادش به پایان می‌رسد و داستان‌های دیگرش از این حداقل بی‌بهره می‌مانند، یا دچار تکرار و حشو می‌شوند؟

   آیا خرد حکم می‌کند که نویسنده در هر حال، بخشی از حس زیبایی شناسی را برای خود حفظ کند و شاعرانگی‌های خویش را بین داستان‌های خود تقسیم کند؟

   اگر نویسنده‌ای بضاعت کافی برای نمایش و گسترش زیبایی‌های جهان داستانی نداشته باشد، باید از نوشتن و یا دست کم از نشر آن صرف‌نظر کند؟

   این که خواننده بخواهد داستان سرشار از اخگرهای تازه و ملکوت شاعرانه نویسنده باشد و در هر بخش شاهد جلوه‌های تازه و متنوع زیبایی باشد، انتظاری ذهنی و آرمان‌گرایانه است؟

   اگر نویسنده حق دارد با چاپ داستان‌هایش تشنگی ادبی خود را فرو نشاند، آیا خواننده هم حق دارد با خواندن آنها نیازهای ادبی خود را برطرف کند؟

   آیا داستان‌نویس می‌پذیرد که مسوول برآورده کردن نیازهای ادبی خواننده است؟

اردیبهشت  ۱۳۹۱

نظر شما