۱۸ - شهریور - ۱۳۹۸
نوشتۀ : عقاب علی احمدی


۱

در همۀ  کشورهای جهان با پدیده ای به نام سانسور که ممیزان آن را به کار می بندند ، روبرو هستیم . آن ممیز حکومتی چین باستان که به دستور او بر بدنۀ  گاری ها  و ارابه های فرستادگان اروپایی نوشتند ، « اینها فرستادگان حکومت آن سوی زمین هستند که برای دادن باج و خراج به امپراتور ما به چین آمده اند » و  دستگاهی که در آمریکا ، کتابی هفتصد صفحه ای در بارۀ تاریخ سانسور را با انجام سانسور به کتابی چهارصد صفحه ای تبدیل کرد ، سطح های گوناگونی از سانسور و ممیزی را به کار بسته اند . در یک کشور جهان سومی ، عوام و عوامفریبان سانسور را نگاهبان خود و نظم مورد نظر خود می دانند و روشنفکران و سرآمدان ، آن را سرپوشی می دانند که بر نابسامانی ها و نادانی ها نهاده می شود تا همه چیز را آرام و عادی جلوه دهند .

اما بررسی سرانجام و پایان کار دستگاه های سیاسی تام روایی که سانسور مذهب مختار آنان است ، نشان می دهد که سانسور تنها تا مدتی به برقراری گونه ای آرامش برخاسته از بی خبری یاری می رساند و با « تغییر» ی که پیوسته در کار جهان هست ، نمی توان به آن « بی خبری » که زمینه ساز آرامش جامعه – و در واقع : خوش خیالی های – دیکتاتورها است ،  دل خوش داشت . به کاربستن سانسور و ممیزی ، ملتی ناآگاه و بی خبر پدید می آورد که در برخورد با پدیده های نوین جهان ، تنها واکنش او انکار است و در چاره جویی ، تنها به گذشته نگاه می کند . آنچه به یک ملت توانایی دفاع راستین از هستی خود و کشور را می دهد ، آگاهی و دانش و شناخت بروز از جهان است .

۲

در نخستین دهه های سدۀ بیستم دولت اتحاد جماهیر شوروی پس از استقرار ، در راه عملی کردن خیال های رهبران انقلاب اکتبر کوشید ؛ این دولت همان طور که مارکسیسم را به اندازۀ روسیه سدۀ نوزدهم کوچک و حقیر کرد تا به درد برپایی دولت در روسیه و مستعمره های آن بخورد ، می کوشید تا جهان را در قالب دیدگاه های خود بریزد و ریختی روسی به آن بدهد . چنین بود که به جز سانسور فرهنگ ملت هایی چون تاجیکستان (به عنوان بخشی از ملت ایران) و تغییر خط فارسی در تاجیکستان و جایگزین کردن آن با خطی من در آوردی به نام « خط سیریلیک » ، کوشید تا پیوندهای ایرانی نژادان ورارودان با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی را بگسلاند . در قفقاز این دولت با در پیش گرفتن سیاست ترکی کردن ، زبان ترکی را بر جای زبان فارسی نشاند . این دولت در ادامۀ شاهکارهای خود ، هر پدیدۀ فرهنگی و هنری را که در اتحاد شوروی و به دست روشنفکران عضو حزب کمونیست آفریده نشده بود ، پدیده های بورژوایی ، خرده بورژوایی و منحط نامید . نظریه پرداز بزرگ دولت شوروی ، لنین در جایی گفت : « همیشه هنگامی که به آثار شگفت و سترگ همچون ساخته های چایکوفسکی گوش می دهم ، از خود می پرسم چگونه کسانی در چنین لجنزاری زیسته اند و توانسته اند چنین شاهکارهایی بیافرینند . اما اکنون مجال این بحث ها نیست ؛ باید دهان ها را محکم کوبید !!!! » ( نقل به مضمون از کتاب « بعد زیبایی شناختی» ، نوشتۀ هربرت مارکوزه ، ترجمۀ داریوش مهرجویی )

فلیکس دزرژینسکی ، نخستین رئیس سازمان پلیس مخفی اتحاد شوروی

با چنین دیدگاهی بود که کوبیدن دهان ها آغاز شد ؛ در گام نخست دهان های روسی ، سپس ایرانی و لهستانی و پس از آن ، دهان هر سوسیالیست و کمونیست مستقل در هر جای جهان . دستاورد این بر دهان کوبی ، نابودی نسل اول و دوم سوسیالیست های مستقل ایران و جهان و جایگزینی آنها با مشتی شیاد دورو و فاسد بود . اگر روسیۀ سده های هجدهم و نوزدهم اندیشه ورزان و ادیبانی چون پلخانف ، هرتسن ، بردیایف ، تولستوی ، چخوف ، چایکوفسکی ، و… را در دامان خود پرورد ، در برابر ،  روسیۀ سدۀ بیستم دستاوردی جز ادبیات تبعید و زندان  نداشت ؛ ادبیاتی که دربرگیرندۀ آثاری از بولگاکف ، سولژنیتسین ، پاسترناک ، آنا آخماتووا ، ایزاک بابل و … است و تجربه های هولناک زندگی شهروندان شوروی در دوران استالین در آنها جاودانه شده است . البته اختراعات نابغه های سازندۀ زیردریایی و موشک و تیربار و تربیت جاسوس را هم باید به کارنامۀ روسیۀ قرن بیستم افزود .

نیکلای بردیایف ، فیلسوف روسی
لئو تولستوی ، پدر رمان روسی

اینکه دستاوردهای روسیۀ سدۀ بیستم به ادبیات تبعید و زندان و عرصۀ صنایع نظامی و فضایی خلاصه می شود و در فلسفه و علوم انسانی با پدیده های روسی جهانی روبرو نیستیم ، از آن روست که دولت شوروی در کنار بستن مرزهای جهان بر روی شهروندان خود ، دانش هایی چون روانشناسی و فراروانشناسی و … را هم  دانش های بورژوایی نامید . این دولت همپایی با غرب در مسابقۀ تسلیحاتی و فضایی را برای پیشرفت شوروی کافی می دانست .

آندری توپولف ، طراح بزرگ روسی هواپیما

پای فشردن بر چنین شیوه ای دستاوردی جز کوته بینی و بی خبری از جهان برای زمامداران شوروی و ملت های اتحاد شوروی نداشت . چنان که جهان به چشم خود دید ، با فروپاشی اتحاد شوروی یکی از بزرگترین سامانه های مافیای جهانی در پهنۀ شوروی سابق شکل گرفت و مردمان این پهنه را اسیر باندهای مواد مخدر و قاچاق و فحشا کرد . جنگ های داخلی در تاجیکستان و جنگ های قومی در اران ( خودخواندۀ آذربایجان ) ، فرار روشنفکران به غرب و آوارگی آنان در کشورهای جهان بخشی دیگر از نتایج فروپاشی نظمی بود که می کوشید، ملت های پهنۀ شوروی را در گلخانه ای به نام اتحاد جماهیر شوروی نگاه دارد .

میخائیل کلاشینکوف ، سازندۀ تیربار کلاشینکوف
کارت شناسایی ولادیمیر پوتین، به هنگامی که به عنوان جاسوس سازمان کا . گ. ب در آلمان شرقی زندگی می کرد. این کارت شناسایی در اداره امنیت آلمان در درسدن پیدا شده است .

۳

در ایران بخشی از مخالفان سیاسی دستگاه سلطنت چپگرایان سوسیالیست و کمونیستی بودند که دستگاه سیاسی اتحاد شوروی را همچون نمونه ای عالی از دموکراسی به هواداران خود معرفی می کردند .اکنون که خاطرات خود را مرور می کنم ، نمونه های گوناگونی از سانسور و ممیزی را که از گروه های گوناگون انقلابیون مخالف محمدرضا شاه به چشم دیدم ،  به یاد می آورم . از آن میان چند خاطره ، با گذشت سالیان بسیار، همچنان با سماجت در یاد من مانده است :

در واپسین سال های دهۀ ۵۰ شمسی روزی شاهد بودم که نوجوانی کتاب « دالغا ( موج ) » ، نوشتۀ یکی از چریک های چپگرا به نام مرضیه اسکویی احمدی را از فروشنده ای که در کنار خیابان کتاب جلد سفید می فروخت ، خرید . فروشنده پس از فروش کتاب گفت : « ببین ! این کتاب خوبی است ؛ اما چند قسمت آن را نخوان !» و در برابر چشمان حیرت زدۀ من و خریدار کتاب ، صفحاتی در چند جای  کتاب را تا کرد و گفت : « حالا کتاب آمادۀ خوانده شدن است !!! » در واقع فروشندۀ انقلابی که به دنبال برپایی انقلاب مورد نظر خود بود ، پیش از رسیدن به قدرت ، کار ممیزی و سانسور را آغاز کرده بود !

سال ها بعد ، در بعد از ظهر دو روز پس از اعلام ارتداد سلمان رشدی ، در ایستگاه اتوبوسی سوار اتوبوس شدم و کمی بعد سربازی کنار من نشست . اتوبوس راه افتاد . با گذر از خیابان ها هیجان زدگی و التهاب را می شد در رفتار مردم و گذر خودروها دید و تیرکوب ها و دیوارکوب های بسیاری که از سوی صنف های گوناگون و سازمان های دولتی در محکومیت انتشار کتاب « آیات شیطانی » نوشته شده بود ، بر تیرها و دیوارها دیده می شد. ناگهان متوجه چهرۀ درهم سرباز و چشمان جویا و نگاه شگفت زدۀ او شدم که از پنجرۀ اتوبوس بیرون را نگاه می کرد . کمی بعد ، سرباز با صدایی آهسته از من پرسید : « آقا ! شما می دانید این کتابی که نوشته اند [ و باعث این جنجال شده ] چیه ؟ » من برای نخستین بار در پاسخ پرسشی دربارۀ یک کتاب گفتم : «نمی دانم .» چون هرچه اندیشیدم که در پاسخ چنین پرسشی از کسی که کتابی جز کتاب درسی ندیده و نخوانده است ، چه می توان گفت ، به نتیجه ای نرسیدم .

شبی از تلویزیون ایران فیلمی از یک کارگردان ژاپنی دیدم که با همۀ کوششی که کردم ، توانستم همین اندازه بفهمم که این فیلم دربارۀ دوره های گوناگون زندگی انسان است : کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، جفت یابی ، سالمندی ، پیری و مرگ  . من نامفهوم بودن فیلم را به پای مدرن بودن شیوۀ ساخت آن گذاشتم و به خود قول دادم که یک بار دیگر فیلم را ببینم ، بلکه پیام سازندۀ آن را دریابم . از قضا، روزی نسخه ای از این فیلم که بر روی سی دی ضبط شده بود ، به دستم رسید . واقعا با دیدن دوبارۀ این فیلم آه از نهاد من برآمد : روشن شد تلویزیون ایران با انجام ممیزی، صحنه های مربوط به عاشق شدن و جفت یابی و جفتگیری قهرمان فیلم و چند چیز تعیین کنندۀ دیگر را که با ملاک های خودش جور درنمی آمده است ، از فیلم برداشته و داستان آن را به نوشته ای بی سر و ته تبدیل کرده است ! از خود پرسیدم ، دستگاهی مانند تلویزیون ایران با کدام حق ، ساختۀ یک هنرمند را به دلخواه خود ، روایت کرده و آیا شهروندی که بینندۀ این روایت دلبخواهی است ، حقی برای اینکه وقت و پولش صرف دیدن این روایت نشود ، دارد یا نه ؟ به راستی وقتی نمی توانید فیلمی را بی سانسور – و در واقع : تکه پاره کردن –  پخش کنید ، چرا خود را به زحمت سانسور می اندازید ؟

۴

روزگاری فرزانه ای گفته بود : « دولت های جهان سوم ، دست بالا ، به دنبال افزایش سوادآموزی هستند و نه بالندگی فرهنگی ؛ آن هم در حد خواندن تابلو فروشگاه ها و نوشتن نام  خود و امضا کردن . » در روزگار پیش از انقلاب ، فهرستی از کلمه های ممنوع  در دست ناشران بود که بنابه تجربه دریافته بودند ، آثاری که در آن این کلمات به کار برده شود ، اجازۀ نشر پیدا نمی کند : « شب ، جنگل ، سرخ ، ستاره و … » !!! چنین بود که که کتاب چون « صد سال تنهایی » با حذف مطالب مربوط به مبارزات چریکی مجوز چاپ گرفت و به یکی از پرخواننده ترین کتاب های ترجمه شده به فارسی تبدیل شد . پس از انقلاب ، اتفاق دیگری برای این کتاب افتاد : « بخش های اروتیک این رمان که در دوران پیش از انقلاب مجوز انتشار گرفته بود ، زیانمند شناخته شد و از کتاب حذف شد ولی بخش مربوط به مبارزات چریکی مجوز چاپ گرفت ! »

دستاورد چنین کوته بینی هایی از سوی دستگاه سیاسی محمدرضا شاه این شد که انگاره ای انکارناپذیر و ساده لوحانه در ذهن ایرانیان کتابخوان و فرهنگدوست پدیدار شود ؛ آن انگاره این بود : « هم اکنون ده ها هزار کتاب مهم که می تواند سرنوشت کشور و ملت ایران را دگرگون کند ، پشت در ادارۀ سانسور چشم به راه دریافت مجوز انتشار است !!! » بی گفتگو پیداست که گروه بزرگی انتشار این آثار خیالی و فرضی را در گرو سرنگون شدن دستگاه سلطنت می دانستند و مطمئن بودند که در فردای سرنگونی محمدرضاشاه ، این آثار منتشر شده و خوانده می شود و همۀ جنبه های زندگی ایران را دگرگون می کند  . اما پس از پیروزی اسلام گرایان و با وجود آزادی مطبوعات و انتشار کتاب ، خبری از ارائۀ آن آثار به ناشران نشد و نشانه ای از کوشش روشنفکران برای آفرینش آثاری که تحول ایران در گرو انتشار آنها باشد ، دیده نشد .

شاید این هم از بازی های روزگار باشد که ، روزی که محمدرضاشاه پهلوی  به دنبال شکست کودتا علیه مصدق از ایران گریخت ، در فرودگاه رم سخنی شگفت بر زبان آورد که اعتبار آن تا روزگار ما برجاست . او در پاسخ خبرنگاری که به او گفته بود : « اعلیحضرت ! شنیده ایم ملت ایران شما را از کشور بیرون کرده اند »، گفت : « سلطنت بر یک ملت بی سواد و فقیر افتخاری ندارد ! »

شگفتا  که او در درازای ۲۵ سال سلطنتش که از چند روز بعد از ۲۸ امرداد آغاز شد ، نتوانست ناسازگاری میان گفته و کردارش را دریابد !

                                                                                                      ۲۱ فروردین ۱۳۹۸

برگرفته از : مجلۀ چشم انداز ، شمارۀ ۱۱۵ ، اردیبهشت ۱۳۹۸ ، ص ۷۸ و ۷۹ .

نظر شما