نوشته ی : الوند بهاری
گفتوگو با جلال ستاری
ناصر فکوهی
چاپ اول : ۱۳۹۴
۴۷۲ صفحه – ۳۲۶۵۰ تومان
ناشر : نشر مرکز
عنوان ساده و روشن کتاب بهخوبی خبر از محتوایش میدهد و تعداد صفحاتش گویای آن است که خاطرات و تأملات جلال ستاری، بهتفصیل، در آن ثبت شده است. صداقت ستاری در پاسخهایش از مهمترین خصوصیات کتاب است. پس بد نیست صادقانه اعتراف کنم دشوار است نوشتن از کتابی که مفیدش بدانی و بخواهی خواندنش را پیشنهاد کنی، بیآنکه کاستیها و خطاهایش را نادیده بگیری. از محاسن کتاب اگر بخواهید، همین بس که پُر است از سخنانی سنجیده، از زبان یا به قلم کسی که بسیار خوانده و بسیار اندیشیده است. سرشار است از خاطراتی ناب، از « یاد بعضی نفرات »، از اعتدال، و خالی است از هیجانزدگی و خودستایی و پرخاش و پرگویی. ستاری کوشیده است ضعفها و قوتها را با هم و در کنار هم ببیند؛ در قضاوت دربارۀ معاصرانش (از سیاستمداران گرفته تا اصحاب فرهنگ و اندیشه و یاران دیرینه) شاهدی صادق باشد و تصویری تمامنما و بیطرفانه از آنان پیش چشم خوانندگان بگذارد. چنین برمیآید که در این راه تا حدود زیادی موفق بوده است. صراحتی از این دست را شاید در نوشتهها و گفتههای دیگرانی از نسل او هم دیده باشیم، اما بیپروایی کممانندش در نقل تجربههای شخصی و نگاه منتقدانش به شیوۀ زیستن خود، با تحلیلی که از رویدادهای زندگیاش بهدست میدهد، این گفتوگو را از بسیاری نمونههای مشابهش متمایز میکند و بر فایدۀ آن میافزاید. به باور او، «چیزی که واقعاً پدر و مادرهایمان در حقمان نکردند این نیست که دوستمان نداشتند، این است که دوست داشتن را به ما نیاموختند» (ص. ۱۳۵). ابایی ندارد که بدانید اولین کتابش «بیشتر دال بر خودنمایی و کوشش برای صاحب کتاب شدن و مؤلف بودن است» (ص. ۱۸۸). با نقل و تحلیل تجربۀ ناموفقش در نخستین ازدواج، اطمینان میدهد که «همسرت باید مکمل تو باشد و خودش هم باید مستقل باشد نه اینکه شبیه تو باشد یا بشود و اینکه هرچه تو بگویی همان بشود یا هرچه او بگوید همان بشود، در این صورت زناشویی دوامپذیر نمیشود» (ص. ۱۹۱). فراتر از آن، به رویمان میآورد که «چون و چراکردن تاوان دارد و ما غالباً نمیخواهیم تاوانش را قبول کنیم» (ص. ۱۹۴)، یا اینکه «آنقدر مشکل مادی و معیشتی و تا حدی مدنی داریم که دیگر مشکل فکرکردن را برنمیتابیم» (ص. ۲۲۸). روایات ستاری از دربار، از جشن هنر، از مهمانیهای فرح پهلوی با حضور دوستانش که یکی از آنان همسر اول او بوده است، از «نوعی شلختگی» که سبب میشده ببیند « پیشخدمت تا وقتی که شاه حاضر است کفش پایش است ولی بعد گیوه به پا کرده» (ص. ۲۷۱)، از خشم شاه هنگام شنیدن مطلبی که نویسندهاش «یادش رفته در اول گزارش یادآور شود که این گزارش بر اساس رهنمودهای شاه نوشته شده است» (صص ۲۸۷ و ۲۸۸) از دیگر بخشهای خواندنی کتاب است. کتاب را باید خواند و در خاطراتی از این دست تأمل کرد: « یکبار چاپخانۀ وزارتخانه به من تلفن کرد که شما حروفچینی کتابی را که برای چاپ به وزارتخانه دادهاید، سهبار عوض کردهاید و راست میگفت و این به بیتالمال ضرر زده است و باید هزینۀ آن کار را بپردازید و من هم پرداختم» [ ۱ ] ص. ۲۹۹). او پرکار و کثیرالتألیف بودنش را «حاصل نپذیرفتن کارهای نامربوط» میداند (ص. ۳۶۲)و معتقد است «امتناع از نوشتن، به هر عذر و دلیل و بهانهای، دلیل عمدهاش […] گریز از انتقادپذیری است» (ص. ۳۶۴). ستاری — برخلاف بسیاری از «روشنفکران» که نشنیدن و ندیدن برنامههای رادیو و تلویزیون و حتی نداشتن این دو وسیله در خانۀ خود را، راست یا دروغ، مایۀ مباهات میدانند و جزو افتخاراتشان میشمارند — فاش میگوید: « تنها مورد موفقی که از درامی یا سینمایی کردن تعزیه میشناسم، [سریال] شب دهم حسن فتحی است» (ص. ۴۳۱). همچنانکه با اطمینانی رشکبرانگیز میگوید: «اگر قرار بر این بود که بتوانم به فرض محال زندگی را از سر بگیرم همین کاری را میکردم که تاکنون کردهام» (ص. ۴۳۵).
در سیزده فصل کتاب، روایت جلال ستاری از سالهای کودکی و نوجوانیاش، در رشت و انزلی و تهران، اعزامش به فرنگ و تحصیلات دانشگاهیاش در سوئیس، بازگشتش به ایران و مشاغل مختلفی که پیش از انقلاب تجربه کرده است، و روزگارش در سالهای پس از انقلاب را میخوانیم، و البته خاطراتش را از بسیاری مشاهیر معاصر. حق بود در آمادهسازی کتابی چنین سودمند، و شاید بتوان گفت جذاب، وقت و دقتی بسیار بیش از این صرف شود تا کتاب « تروتمیز»تری به دست خوانندگان برسد.
اصولاً کتابی شامل بیش از چهارصد صفحه پرسش و پاسخ، غالباً در مسائل جدی و با لحن یکنواخت، بعید است « خوشخوان » باشد. اگر مختصات لحن گفتاری (منظورم مختصات نحوی است، نه مثلاً شکستن واژهها) را از متن بزدایند و سرتاسرش را به لحن سادۀ نوشتاری دربیاورند، و از توصیف صحنهها و حالات دو طرف هم چشم بپوشند، خواندنش کسالتبارتر هم میشود. از برخی شواهد چنین برمیآید که ستاری جوابهایش را « بازنویسی » کرده است، با نثری فخیم و گاه ادیبانه. از طنز و شگردهای ادبی هم خبری نیست، مگر طنزی تلخ و هوشمندانه در یکی از پاسخها: «به شما قول میدهم که روزی که بنده در این جهان نباشم، روزنامهها خواهند نوشت فلان کس به اسطورهها پیوست.» (ص. ۲۲۸). هیچکدام از اینها « عیب » نیست؛ اما از ناشر کتابی با این خصوصیات انتظار میرود که لااقل در صفحه آرایی و انتخاب حروفش قدری خوشسلیقگی بهخرج دهد. شتابزدگی در صفحهآرایی را با نگاهی گذرا میتوان دریافت؛ حتی مقیّد نبودهاند پرسشهای یکسطری را از آخرین سطر برخی صفحات به آغاز صفحۀ بعدی ببرند. سؤالها و جوابها با یک قلم آمده است، با این تفاوت که سؤالها را بولد[سیاه] کردهاند. با وجود این تمایز، معلوم نیست نشانۀ عجیبی که پیش از هر سؤال آوردهاند (چیزی شبیه تخته نقاشی) چه حکمتی دارد. همین نکتههای بهظاهر کماهمیت کافی است تا خواندن کتاب دشوارتر شود.
اما اصلیترین مشکل کتاب مربوط به ساختار آن است. فرض کنید کارگردانی بخواهد فیلم مستندی از زندگی یک پژوهشگر بسازد. ممکن است چند سالی، با گروه همکارانش، به دیدار او برود و دهها یا صدها ساعت فیلم بگیرد. اگر تمام تصاویر را، به همان ترتیب ضبط و بدون تدوین و حذف و اصلاح، از پی هم بیاورد چه خواهد شد؟ در کتاب، چیزی شبیه به همین اتفاق افتاده است. گویی فکوهی، پس از آخرین جلسۀ گفتوگو، کاری جز آوردن حرفها روی کاغذ و سپردن کاغذها به ناشر نکرده است. البته، از نشانههایی در متن (مثلاً پرسشی در صفحۀ ۲۸۵)می فهمیم که مختصر تدوینی هم در کار بوده است؛ اما از حاصل کار چنین برنمیآید. مبنای تنظیم فصلها مشخص نیست؛ اینکه چرا کتاب را به چهارده فصل تقسیم کردهاند، نه کمتر یا بیشتر. چنانکه از فهرست کتاب هم پیداست، فصلها عنوان ندارند، درحالیکه معمول است چنین کتابهایی را (از نمونههای کمحجمتر مثل یک گفتوگوی حریری و دریابندری گرفته تا نمونههای بسیار مفصلتر همچون پیر پرنیاناندیش که گفتوگوی عظیمی و طیّه است است با ابتهاج) به قسمتهایی بسیار کوچکتر از هر فصل این کتاب تقسیم کنند و بر هر قسمت عنوانی جذاب بگذارند تا هم خوشخوان باشد و هم خواننده بتواند مطالبی را که برایش جالبتر است، چه نخستینبار و چه در مراجعات بعدی، آسانتر و سریعتر بیابد. پانوشتهای متن را هم مشخص نکردهاند که نوشتۀ فکوهی است یا ستاری (البته، سبک نگارش آنها به طرز سخن ستاری نزدیکتر است). پرسشهای تکراری و بیفایده و ملالآور در کتاب کم نیست. از این «سرعتگیر»ها متأسفانه در نخستین فصلها، که اتفاقاً سوژۀ جالبی هم دارند و میبایست خواندنیترین بخشهای کتاب باشند، بیشتر میبینید، مثلاً این پرسش و پاسخهای پیاپی: «این پرسهزنی بعد از مدرسه برای شما عادی بود؟ – آری، عادی بود.»؛ «یعنی تقریباً شما هر روز بعد از مدرسه به قدمزنی میرفتید؟ – مسلماً نه هر روز. بعضی وقتها نمیتوانستم بروم.»؛ «آیا این آزادی از طرف خانواده برای شما ممنوع نبود؟ – نه ابداً […]»؛ « یعنی از مدرسه به خانه برمیگشتید و بعد بیرون میرفتید؟ – [آری…]»؛ «چه ساعتی بود یعنی حدود ساعت ۵ بیرون میرفتید؟ – آری حدوداً ساعت ۵ بیرون می رفتیم و تا حدود ساعت ۶، ۷ آنجا بودیم.»؛ « پس حدود ۲ ساعتی بیشتر بیرون نبودید پس فاصلهای هم نبود؟ – آری […]»؛ «منظورم این است که فاصلۀ مدرسۀ شما (عنصری) تا آن مرکز زیاد نبود. – نه […]»؛ «ساعت فرهنگی شهر درواقع همان ساعت بود؟ – آری […]»؛ «یعنی بین ساعتهای ۵ تا ۶ و ۷ بود؟ – آری […]»؛ «پس آن زمان بچههای در سن و سال شما همان ساعتها بیرون بودند. – آری آن موقع در همین حدود یعنی بین ساعات ۵ تا ۶ عصر یا حداکثر ۶:۳۰ و ۷» (صص، ۵۳ و ۵۴). واقعاً حکمت چنین دستاندازهایی معلوم نیست، بهخصوص که در مباحث جدی تر هیچ نشانی از این کنجکاویها در سؤالها نمیبینم، چنانکه از نامهای بسیاری از مشاهیر که بر زبان ستاری آمده است بهسادگی گذشته و چیزی دربارۀ آنان نپرسیدهاند. نمونۀ دیگر مطالب اضافی مربوط است به نوشتههای سالهای آغاز جوانی ستاری در روزنامهها؛ ستاری میگوید بعضی از آنها را دارد و بعضی را نه. فکوهی میگوید «ولی احتمالاً در کتابخانۀ ملی باید باشد.» ستاری جواب میدهد: «آری حتماً باید باشد» (ص. ۱۰۰). هیچیک هم پیگیر نمیشوند که هست یا نه؟ چنین پرسش و پاسخی قرار است چه حاصلی برای خواننده داشته باشد؟ آیا این را که جایی به نام «کتابخانۀ ملی» وجود دارد که «ممکن است» این روزنامهها در آن باشد ممکن است خوانندهای نداند؟ البته، صد صفحهای که بخوانید، باقی کتاب بهتر پیش میرود. عیب ساختاری دیگر این است که مطالب تکراری کتاب هم کم نیست؛ مثلاً، در دو صفحۀ پیاپی، ۳ بار از محمدجواد تربتی نام برده و هر بار توضیح دادهاند که «مدیر روزنامۀ پولاد» بوده است (صص ۷۵ و ۷۶). این نکته هم که فقط پنج تا از نقاشیهای ستاری باقی مانده که همهشان را همسرش قاب کرده و به دیوار آویخته تکرار شده است (صص. ۴۶ و ۱۰۴). همچنان که گزارشی از نوشته پژوهشگر روس درباره آیین ازدواج در گیلان قدیم (صص.۵۷ و ۴۰۴). بگذریم از چند پرسش و پاسخ (صص. ۲۳۱ و ۲۳۲) فصل پنجم که عیناً در فصل هفتم (ص. ۳۰۹) تکرار شده است. اگر نمایۀ کتاب کامل و درست میبود، شمارۀ صفحات مربوط به چند نمونۀ تکراری دیگر را هم میشد بهسرعت یافت و نوشت. در وصف نمایۀ کتاب واژهای بهتر از « فاجعه » سراغ ندارم. فقط صفحۀ اولش (ص. ۴۵۵) را ببینید که «جهانبگلو» و «حکمت» و «شبستری» را ذیل حرف «آ» آوردهاند. جلوی «حکمت، علیاصغر» چهار شمارۀ صفحه آوردهاند که دو تای آخری مربوط به «حکمت شرق» و «حکمت اشراق» است. مقابل «ابتهاج، هوشنگ» هجده شمارۀ صفحه آمده است که تنها یکیشان (ص. ۹۶) مربوط به اوست؛ بقیه، بهترتیب، مربوط است به «هوشنگ عامری»، «هوشنگ وزیری»، «هوشنگ کاظمی»، «غلامحسین نواب که به او هوشنگ نواب می گفتند »، « امیرهوشنگ کاوسی » ، «هوشنگ نهاوندی» ،و «هوشنگ گلشیری». منظور از «ارجمند، امیر» هم نه «امیر ارجمند» که کسی با نام خانوادگی «امیرارجمند» (شاید شاهرخ امیرارجمند) است که ستاری میگوید نام کوچک او را فراموش کرده. مقابل این نام سه شمارۀ صفحه آمده است که یکیشان به «خوانندگان ارجمند» برمیگردد و یکی دیگر به «مهری ارجمند» (یادآور ماجرای «خسن» و «خسین» و «دختران مغاویه»). در صفحات بعدی، از جمله شاهد خلط «فیروز باقرزاده» (باستانشناس) و «محسن باقرزاده» (ناشر)، «خاطره پروانه» و «پروانه ستاری»، «علی دشتی» و «علیاصغر دشتی»، «محمود عنایت» و «عنایت سمیعی» و «عنایت بسیار» و «عنایت و حتی حمایت فرح پهلوی»، و «محمدحسین طباطبایی» و «سیدجواد طباطبایی» (ذیل «طباطبایی، علامه») هم خواهید بود. بگذریم از ثبت غلط برخی نامها، تقدم برخی نامهای کوچک بر نام خانوادگی، و نیفزودن نام کوچک بسیاری از افراد، حتی کسانی به شهرت «ازهاری» و «بتهوون» و «بهآذین» و «تقیزاده» که یافتن نامشان جستوجوی چندانی نمیخواهد. همین نمایۀ آشفته و پرغلط هم بسیار ناقص است. از نامهای فراوانی که در نمایه نیست درمیگذرم و به این نکته می رسم که اصولاً نمایه قرار است «یار شاطر» باید نه «بار خاطر». دلیلی ندارد که تمام نامها را در نمایه بیاوریم، مثلاً نام «فرامرز اصلانی» در کتاب آمده است (ص. ۸۸)، تنها به این سبب که پدرش از خویشاوندان پدر ستاری بوده و ستاری در کودکیاش او را دیده است. اینجا خواننده اطلاعی راجع به فرامرز اصلانی نمییابد و آوردن نامش در نمایه ضرورتی ندارد؛ اما اینکه «در زنگهای تفریح […] در حیاط مشجّر بسیار زیبای دارالفنون» صدای تارنوازی هوشنگ ظریف را پخش میکردهاند (ص. ۷۸) نکتهای است که لااقل به کار پژوهندگان احوال او میآید. پس شایسته است نام او در نمایه بیاید و نیامده است. در شناسنامۀ کتاب، نوشتهاند «ویرایش: تحریریۀ نشر مرکز». با انبوهی نویسندگان و مترجمانی که برخی از سادهترین قواعد نگارش و دستور زبان و حتی املای فارسی، و نیز نقش علائمی مثل ویرگول و نقطه و نقطهویرگول، و فرق «فاصله» و «نیمفاصله»، را نمیشناسند، طبیعی است که ویراستاران هم به نسخهپردازی سطحی و اصلاح برخی خطاهای زبانی فاحش بسنده کنند و کسی به فکر «ویرایش محتوایی» و «ویرایش ساختاری» نباشد. اما، متأسفانه، تعداد جملههای مبهم / نامفهوم و خطاهای دستوری و نگارشی باقیمانده در متن بیش از آن است که باور کنیم ویرایشی هم در کار بوده است. از عجایب اینکه سؤالها بسیار پیچیدهتر و مبهمتر از جوابهاست. اگر موضوع خیلی پیچیده باشد، قاعدتاً درک جوابها دشوارتر از فهمیدن سؤالها خواهد بود؛ اما فهمیدن حرفهای ستاری اصلاً دشوار نیست. کلامش روشن و طبیعی و بسیار کمخطاست. دایرۀ واژگانش وسیع است و اغلب جملههایش کوتاه و ساده. قدر کلمهها را میداند و تفاوت معنای واژهها را خوب میشناسد و غالباً بهترین و درستترین واژهها را برای منظورش بهکار میگیرد. فقط فاصلۀ لحنش با زبان گفتار (مثلاً کاربرد فراوان «آری»، که کلام را به زبان ادبی نزدیک میکند) و به کارگرفتن تعابیری مثل «رَوَم» (ص. ۱۰۱)، «بسی کاربرد دارد» (ص. ۱۶۵)، و «نمیتوانیم زد» (ص. ۳۶۹) ممکن است برای برخی خوانندگان ثقیل باشد، و نمونههایی نظیر «توجیه کرده و صواب بنماید» (ص. ۱۷۶) . «در ژنو یافته و خواندم» (ص. ۱۸۹). نیز اگر متن گفتوگو بازنویسی نشده باشد، برای زبانشناسان قابل توجه است (به نوشتۀ ابوالحسن نجفی، « عبارت وصفی منحصر به زبان نوشتار است و هرگز در زبان گفتار وارد نشده است »، غلط ننویسیم، ص. ۲۶۵). باری، برخلاف کلام ستاری که خالی از عیوب نحوی است و هر جملهاش را با یکبار خواندن میشود فهمید، بسیاری از جملههای فکوهی پیچیده، مبهم، نامفهوم، یا مملو از خطاهای زبانی است؛ از جمله: «چنین مشخصاتی بهواقع اسطورههایی هستند» (ص. ۶)؛ «شما چرا اینطوری فکر میکنید؟» (ص. ۲۸، ظاهراً بهجای « به نظرتان چرا [پدرتان] چنین میکرد؟»)؛ «آنموقع چون شما وقتی که از رشت به تهران آمدید من از تصور شما در مورد تهران پرسیدم گفتید چندان تصوری از تهران نداشتید» (ص، ۱۰۸)؛ «این را میتوانید با توجه به تجربۀ همان زمانتان بگویید که اگر چپ فرانسه یا کشورهای غربی در این سطح نازل نسبت به چپ ایران نبودند بهخاطر تجربۀ قرن نوزدهم بود که رمانتیسم قرن نوزده و تمام ادبیات قرن نوزده و همۀ دانشی که در قرن نوزدهم انبار شد که بعضاً انقلابی بود و بعضاً خیلی فعال بود ولی درعینحال سطح فرهنگ در آن خیلی بالا بود.» (صص، ۱۵۵ و ۱۵۶)؛ «این ماجرا در اواخر دهۀ دوم سال چهل بود؟» (ص. ۱۷۷)؛ «آن ضربه را که میگویید به چه دلیل اتفاق افتاد» (ص. ۱۸۵، و نیز نمونههایی دیگر از «را»ی اضافی در صص. ۲۲۶، ۲۹۳، ۳۳۳، ۳۳۷، و ۴۱۸)؛ «این مسئله را شما […] انجام دادید» (ص. ۲۲۴)؛ «نوشتههایی در مورد شما نوشته شده توسط افرادی که واقعاً صلاحیتش را نداشتند» (ص. ۲۲۴ و ۲۲۵)؛ «بهعنوان گونهای اعتراض از جامعهای که آنها آن را نمیخواستند» (ص. ۲۳۴)؛ «این افراد به انتخاب چه کسی انتخاب میشدند؟» (ص. ۲۹۱)؛ «با توصیفی که از آن دوره و کنترلی که انجام میشد درواقع، مثلاً کسی آیا میتوانسته فیلم انقلابی بسازد» (ص. ۳۰۶)؛ « نمیدانم شما دیدی یا نه» (ص. ۳۱۰)؛ «در مورد قطع شدن ارتباط شما با دولت بفرمائید» (ص. ۳۱۶، و نیز نمونههای دیگری از کاربرد «ضمیر منفصل» بهجای «ضمیر انعکاسی»؛ از جمله در ص ۳۵۲)؛ «از لحاظ اجتماعی و جامعهشناسی» (بهجای «… جامعهشناختی»، ص. ۳۴۳)؛ «شاید بتوان به آن زمانی برای نوشتن نامید» (ص. ۳۵۴)؛ «چرا فکر میکنید که آن زمان شما این کار را میکردید« (بهجای «چرا این کار را میکردید»، ص. ۳۵۷)؛ «بحرانیتر هم است» (ص. ۳۷۰)؛ «علت اینکه فکر میکنید چرا…» (ص. ۳۷۲)؛ «آیا دغدغۀ اصلی این بوده آن چیزی را که الگوهای ساختاری و الگوهای فکری که در ترجمه پیدا کرده بودید و خودتان گفتید اینها را هم برگرداندم، اینها را کاربردپذیر کنید» (ص. ۳۷۷)؛ «چی است؟» (ص. ۴۰۰)؛ «در مورد شخصیت دیگری یا زوج دیگری که شما در آن مورد کتابی نوشتید» (ص. ۴۰۲)؛ «در جستوجوهای ریشههای تئاتر» (ص. ۴۲۱)؛ «آیا ما این نوع از آیینهای نمایشی را داشتیم یا نداشتیم؟» (ص. ۴۲۵؛ و نیز موارد دیگری از کاربرد «ماضی مطلق» بهجای «ماضی نقلی» از جمله در صص. ۲۴۲، ۳۶۸، و ۳۷۹)؛ «در عین حال نیست آیا فکر نمیکنید که نقالی…» (ص. ۴۳۴)؛ «درواقع شما از اینکه با خودتان عدم صداقت داشته باشید و دوشخصیتی باشید رنج میبردید؟» (ص. ۴۳۸)؛ «گونهای استبداد که میشود گفت بهترین شکل بروزش» (ظاهراً بهجای «واضحترین شکل بروزش »؛ ص. ۴۳۹)؛ و «سپاس کافی از ما انجام نشد» (ص. ۴۵۱). اینها، و البته نوشتن جملههایی چنان طولانی که نویسنده فراموش کرده است فعلی هم میخواهند تا معنایی داشته باشند، تنها برخی از نمونههای بدنویسی یا پیچیدهنویسی مصاحبهکننده است. گرتهبرداریهای نحوی و واژگانی و انواع خطاهای دستوری، در پرسشهای فکوهی، بهحدی است که در برخی موارد دشوار است باور کنیم نویسنده فارسیزبان بوده و جملهها را به فارسی در ذهن میپرورده است. بهکارنگرفتن علائم نگارشی، یا کاربرد غلط آنها، هم مزید بر علت است تا خواننده مجبور شود بسیاری از جملهها را دو بار بخواند. در برخی صفحات، اگر از خیر سؤالها بگذرید و فقط جوابها را بخوانید بهصرفهتر است. خطاهای زبانی بسیار اندکی هم در پاسخها بهچشم میآید که با توجه به سبک نگارش ستاری بعید است از او باشد. کاربرد «هنوزم»، بهجای «هنوز هم» (صص. ۳۳، ۸۷، و ۲۳۸)، و غلطهای املایی مانند «به عینه» (بهجای « بعینه »، ص. ۳۴۹)، « غیض » (بهجای « غیظ »، ص. ۴۰۰)، و « مابه ازا» (بهجای « مابازا »، ص. ۴۰۴) هم از دیگر خطاهای زبانی این متن بهظاهر ویراسته است.
در گفتار، قرائنی مثل لحن و آهنگ و تکیه به کمک شنونده میآید تا منظور گوینده را بفهمد؛ اما جملههای آشفته و ناقص را اگر عیناً روی کاغذ بیاوریم ، حاصل از این بهتر نخواهد شد. جلال ستاری (متولد ۱۳۱۰) و ناصر فکوهی (متولد ۱۳۳۵) هر دو پس از گرفتن دیپلم به فرنگ رفته و بیش از یک دهه بهدور از وطن زیسته و در رشتههایی غیر از زبان و ادبیات درس خواندهاند. فارغ از اینکه ستاری تحصیلات دبیرستان را در رشتۀ ادبی گذرانده و لابد از نوجوانی به درستنویسی حساس بوده و چیزهایی در اینباره میخوانده است، تفاوت از زمین تا به آسمان میزان آشنایی این دو با زبان مادری، بهویژه تفاوت معنادار دایرۀ واژگانشان، مشت نمونۀ خرواری است از تفاوت آشنایی دو نسل از دانشآموختههای دبستانها و دبیرستانهای ایران با ظرفیتها و ویژگیهای زبان فارسی (اگر نمونۀ مشابهی هم از نسل سوم، مثلاً متولدان دهۀ ۱۳۶۰، مییافتیم، نتیجه احتمالاً تأملبرانگیزتر میبود). در کلام ستاری، بهرهگیری از شواهد شعری و تعابیر برگرفته از متون نظم و نثر قدیم کم نیست؛ اما فکوهی گویا حتی با مواردی نظیر دو مصراع کامل از سعدی (ص. ۱۴۶) و فردوسی (ص. ۲۹۰) هم آشنا نبوده است که آنها را در داخل گیومه نیاورده و از باقی کلام متمایز نکرده است. شاید انتظار دارید « تحریریۀ » ناشر لااقل از عهدۀ ویرایش فنی یا نسخهپردازی اثر بهخوبی برآمده باشد. متأسفانه، چنین نیست. رسمالخط کتاب بسیار آشفته است، بهحدی که گویی متن را بدون شیوهنامه، به چند تایپیست سپرده و حاصل کارشان را یکدست نکردهاند. از ناهماهنگی رسمالخط بخشهای گوناگون کتاب که بگذریم، گاهی حتی کلمهای واحد را در دو سطر پیاپی، یا حتی در یک سطر، دو گونه نوشتهاند (از جمله در صفحههای ۲۶۵، ۲۷۹، ۲۹۳، ۲۹۴، ۳۱۰، ۳۵۰، ۳۷۴، ۳۸۵، ۳۹۶، ۴۱۲)؛ گویی کسی خواسته است به عمد متن را آشفته کند. خطاهای مربوط به فاصلهگذاری کلمات (استفاده از فاصلۀ کامل میان دو جزء کلمات مرکب، و بیفاصله نوشتن دو کلمۀ مستقل) فراوانتر از آن است که حاجت به آوردن نمونه باشد، همچنان که بسیار است تعداد «ی»های جاافتاده بعد از کلمات مختوم به « هاء ناملفوظ ». حتی اگر تمام این خطاها را نادیده بگیریم، باز هم تعداد خطاهای حروفنگاری ( یعنی تایپ کلمه ای به جای کلمه ای دیگر )بیش از حد معمول و بخشودنی است (بهخصوص در نیمۀ دوم کتاب، از جمله در صفحههای ۲۲۵، ۲۳۶، ۲۳۸، ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۰، ۲۶۰، ۲۹۲، ۳۱۰، ۳۱۲، ۳۱۴، ۳۲۶، ۳۵۵، ۳۵۹، ۳۶۷، ۳۷۸، ۳۸۵، ۴۰۲، و ۴۱۲). عنوان کتابها را هم گاهی ایرانیک کردهاند، گاهی بولد[ سیاه ]، گاهی داخل گیومه آوردهاند و گاهی اصلاً متمایز نکردهاند. برای پرهیز از طولانیترشدن نوشته، ناگزیرم از بحث در باب انبوه خطاها در نشانهگذاری متن (آوردن نقطه در میان جمله، ویرگولهای زائد، مشخص نکردن مرز برخی جملهها، نگذاشتن بسیاری از نقطهها و ویرگولهای ضروری، و…)، که سبب میشود خواننده مجبور شود بسیاری از جملهها را دو بار بخواند، بگذرم؛ اما از دو نکته نمیتوان گذشت: یکی اینکه ناشران نامداری که در شناسنامۀ چنین کتابهایی نام ویراستار یا گروهی از ویراستاران را ثبت میکنند، علاوه بر کاستن از اعتبار خود، آبی به آسیاب مخالفان و دشمنان ویرایش هم میریزند؛ و دیگر آنکه ناشر این کتاب، قبلاً، دو ویراست از کتاب نکتههای ویرایش علی صلحجو را منتشر کرده است. نکتههای ویرایش بخشی دارد با عنوان « نشانهگذاری » و نویسندهاش راهنمای مفصل و دقیقی برای کاربرد نشانهها به دست داده است. از دو حال خارج نیست؛ یا معتقدیم نشانهگذاری (و اصولاً ویرایش) تابع قوانینی است، و ناگزیریم پایبندشان باشیم، یا این امور را تابع سلیقههای گوناگون میدانیم، که در آنصورت انتشار چنان کتابی موجه نخواهد بود. زمانۀ «دستگاه چاپ» بودن ناشرها سالهاست که سپری شده است و از ناشران این روزگار انتظار میرود اصول و معیارهایی برای خود تعیین کنند و آنها را نادیده نگیرند.
چند خطای دیگر نیز به چشمم آمد که بهاختصار مینویسم: صص. ۳ و ۹: زمان گفتوگو را فکوهی سالهای ۱۳۸۹ و ۱۳۹۰ نوشته است و ستاری «از سال ۱۳۸۷ تا سال ۱۳۸۹» (کدام درست است؟)؛ ص. ۱۰: شعری که در « پیشگفتار» نقل شده است («چنان با نیک و بد خو کن که بعدها از مردنت عوفی…») نه از «عوفی» که سرودۀ «عُرفی شیرازی» است و ضبط معتبرتر آن این است: «چنان با نیک و بد عُرفی بسر کن کز پس مردن…» (کلیات عرفی شیرازی، چاپ دانشگاه تهران، ج. ۱، ص. ۴۶۸)؛ ص ۵۰: جملۀ بیهقی را غلط نقل کردهاند («باران نرمنرمک میبارید»). بیهقی نوشته است: «بارانکی خرد خرد میبارید» (تاریخ بیهقی، چاپ اول از تصحیح فیاض، ص. ۲۶۰)؛ صص. ۱۳۸ و ۱۵۲: «محمدعلی کاردان» — که در نمایه هم ذیل «کاردان، پرویز» آمده است (ص. ۴۶۱) — غلط و «علیمحمد کاردان» درست است؛ ص. ۱۴۴: روز درگذشت دکتر محمد مصدق «چهاردهم» اسفند است، نه «۴ اسفند»؛ ص. ۱۴۵: کودتای ۲۸ مرداد نه در «سال ۵۲» که در سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) رخ داده است؛ ص. ۱۵۵: از قول آراگون نوشتهاند که پل کلودل «شاه فرانسه است و باید به او افتخار کرد.» آیا منظور «شاه شاعران فرانسه» بوده است؟ ص. ۲۲۰: منظور از «آندره مورا»ی بیوگرافینویس ظاهراً همان «آندره موروا»ی معروف است؛ ص. ۲۵۰: عنوان کتاب شاهرخ مسکوب ارمغان مور است، نه «ارمغان نور»؛ ص. ۲۵۳: رمان رضا قاسمی عنوانش همنوایی شبانهء ارکستر چوبهاست،نه «ارکسترهای چوبی»؛ ص. ۳۱۰؛ جنگ تحمیلی نه در «شهریور ۱۳۵۸» که در «شهریور ۱۳۵۹» آغاز شده است؛ ص. ۴۴۳؛ ستاری نه «در ۱۹۵۳» (دوازده سالگیاش) که در سال ۱۳۵۳ مشاور وزیر شده است.
اینهمه را نه به قصد رنجاندن ناشر یا طرفین مصاحبه یا هیچکس دیگر که برای ادای دین به کتابی مفید و خواندنی نوشتم، کتابی که نمیدانم «بدترین کتاب خوب» یا «بهترین کتاب بد»ی است که خواندهام، کتابی پر از حرفهای خوب، با صفحهآرایی و حروفنگاری و ساختار و زبان معیوب. حکمت اینهمه شتابزدگی در آمادهسازی چنین کتابی چیست؟ شاید برخی ناشران چارۀ کم شدن شمارگان را افزایش سرعت انتشار و تعداد عناوین کتابها بدانند. عدۀ زیادی نیستیم که هنوز کتاب میخریم و میخوانیم، زود دربیاید یا دیر، اما برای خیلیهامان مهم است تولیدکنندگانی هم که حمایتشان میکنیم وظایف خود را بشناسند، مبادا فزونی کتابهای آشفته و شتابزده به بیاعتمادی و رویگردانی خوانندگان و خریداران بینجامد. امیدوارم گفتوگو با جلال ستاری به چاپهای مکرر برسد و خوشحال میشوم اگر لااقل برخی از معایبش در چاپهای بعدی برطرف شود.
پی نوشت :
۱. رسم خط نقلقولها، در مواردی که خود موضوع نقد نبودهاند، به رسم خط «نگاه نو» تغییر کرده است. – و .
برگرفته از : مجله ی « نگاه نو » ، شماره ی ۱۰۶ ، تابستان ۱۳۹۴ ، ص ۲۴۰ تا ۲۴۸ .
۲ نظر
ببخشید اگر نتوانستم مطلب را کلمه به کلمه بخوانم و نگاهی سریع به آن انداختم تا ببینم آیا در جای دیگری هم به قیمت کتاب سی سد و بیست و شش هزارو پانسد تومان اشاره دارد ، ولی نیافتم. این قیمت چیزی بیشتر از سد دلار است . معقول نیست.
ارسال شده در تاریخ خرداد ۲۸ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۳:۴۷ ق.ظ
جناب بایگان
درود بر شما
با پوزش از اشتباه روی داده ، بهای درست کتاب ۳۲۶۵۰ تومان است و در متن اصلاح شد . اما این نقد را که نمونه ای از یک نقد عالمانه از یک کتاب است ، بخوانید و به دوستان خود هم پیشنهاد دهید تا آن را بخوانند .
ارسال شده در تاریخ خرداد ۲۸ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۹:۴۰ ق.ظ
نظر شما