عصر چهارشنبه هفتم امرداد ماه ۱۳۹۴، شب پرویز ورجاوند با همکاری بنیاد فرهنگی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه ی پژوهشی ایرج افشار، مجله ی فره وشی و انجمن علمی باستان شناسی ایران در کانون زبان فارسی برگزار شد.
علی دهباشی آغازگر این نشست بود که نخست از حضور خانواده ی دکتر ورجاوند، دکتر ژاله آموزگار، دکتر کوروش زعیم، دکتر دادخواه و ادیب برومند و نیز سخنران و دیگر حاضران تشکر کرد و در ادامه در باره ی پرویز ورجاوند چنین گفت :
«دکتر پرویز ورجاوند در ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد. بعد از دوره ی دبستان و دبیرستان و دریافت مدرک ششم ریاضی ، اقدام به گذراندن دوره ی عالی نقشه برداری در سازمان نقشه برداری نمود. سپس او در رشته ی ادبیات به تحصیل پرداخت و مدرک ششم ادبی را گرفت. پس از آن ، دوره ی لیسانس باستان شناسی و فوق لیسانس علوم اجتماعی را در دانشگاه تهران گذراند و با گرفتن بورس تحصیلی برای ادامه ی تحصیل به کشور فرانسه رفت . در فرانسه او دوره ی انستیتوی انسان شناسی را در دانشگاه پاریس و مدرسه عالی لوور گذرانید و توانست در سال ۱۳۴۲ در رشتۀ باستانشناسی با گرایش «معماری ایران در دورۀ تاریخی» از دانشگاه سوربُن فرانسه مدرک دکتری دریافت کند . رساله ی دکترای او درباره ی معماری دوره ی هخامنشی و همسنجی آن با معماری یونان و مصر بود .
در سال ۱۳۴۳ دکتر ورجاوند به مقام استادیاری دانشگاه تهران رسید. سپس به درخواست دکتر خانلری ، ریاست پژوهشکده ی فرهنگ ایران را پذیرفت و پس از آن ، در بررسی های باستان شناسی و کاوش های محوطه هایی چون هفت تپه و تخت سلیمان شرکت کرد. از سال ۱۳۵۱ کاوش در رصدخانه مراغه را آغاز کرد که تا ۱۳۵۶ ادامه داشت. دکتر ورجاوند در سال ۱۳۴۸ نخستین شماره ی «مجله ی باستان شناسی و هنر ایران» را منتشر کرد و در ۱۵ دی ۱۳۶۲ با درجه ی استادی از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
دکتر ورجاوند پس از انقلاب برای مدت کوتاهی مسئولیت وزارت فرهنگ و هنر را پذیرفت و در همین مدت کوتاه، اقدامات خطیری را برای فرهنگ ایران به انجام رساند و توانست جلوی بسیاری از حفاریهای غیرمجاز را بگیرد .
از کتاب های او می توان به « سرزمین قزوین » ( سابقه ی تاریخی و آثار باستانی و بناهای تاریخی قزوین)، «میراث تمدنی ایران»، «کاوش رصدخانه و نگاهی به پیشینه ی دانش ستاره شناسی در ایران» ، « ایران و قفقاز»، « سبک شناسی هنر و معماری در سرزمین های اسلامی» ( ترجمه ) و صدها مقاله اشاره کرد. او مدخل های بسیاری برای دایرت العمارف هایی همچون دایرت العمارف تشیع ، اطلس ایران و دیگر کتاب های مرجع نوشته است .»
سپس علی دهباشی از دکتر هایده لاله برای سخنرانی دعوت کرد و ایشان با موضوع « هویت فرهنگی، آبادانی، پایداری» سخنان خود را چنین آغاز نمود :
«با سلام و عرض ادب خدمت حضار محترم . اجازه می خواهم تا از برگزارکنندگان محترم این گردهمایی که به من افتخار حضور در این جمع را داده اند، سپاسگزاری کنم. سپاس خداوند را که شاهد اجتماع بزرگواران در نشستی باشیم که به یاد انسانی فرهیخته و استاد بزرگوار ، شادروان دکتر پرویز ورجاوند برپا شده است. تلاش خستگی ناپذیر ایشان در پیشبرد اهداف علمی و انتقال دانش، بدون از یاد بردن رسالت اجتماعی ، در راهی که برای آگاهی و پویایی و کرامت جامعه انسانی در پیش گرفته بود، قابل توجه است. روحشان شاد و یادشان گرامی باد .
در سخنان کوتاهی که افتخار ارائه ی آن را خدمت شما یافته ام ، بر آنم تا از زاویه ی بن مایه ی قوت و حیات جوامع بشری ، یعنی میراث فرهنگی، به یادآوری نقش تاثیرگذار دکتر ورجاوند در شناساندن جایگاه سرزمینمان و چالش های پیش رو در عرصه ی پرچالش منطقه ای و جهانی بگویم و یادآور حساسیتی باشم که امروز در ایران و در سایر کشورهای جهان متوجه ارزش های نهادین میراث طبیعی و میراث فرهنگی و اصل جدایی ناپذیر این دو، و نیز متوجه اصالت و هویت، توازن بین اقتصاد و فرهنگ و جامعه، و بهره وری درست از منابع طبیعی و فرهنگی با هدف آبادانی و پایداری سرزمین است. دو مفهومی که در ذات آیین ها و دین ها و فرهنگ ها و آداب و رسوم سرزمین ما ، طی هزاره ها تا امروز ، جلوه های بارز و بی شمار داشته است. حساسیت بدین مسایل دکتر ورجاوند و برخی از نسل او و پیشینیان اش، و نیز بسیاری را امروز در این سرزمین به اندیشه و کار و تلاش و فعالیت واداشته و وامی دارد.
امروز و در قرن بیست و یکم رویکرد همه جانبه به توسعه نسبت به رویکرد در گذشته، با تکیه بیشتر و بهتر بر اندیشه و تخصص باستان شناسی که فهم داشته های فرهنگی اصیل و بومی سرزمین، و همزیستی و تحول مشترک انسان و محیط زیست را ممکن ساخته و رجوع به آن را به عنوان مرجعی راهبردی ممکن می سازد، متفاوت است. تعلق به سرزمینی کهن و فرهنگ خیز، با تنوع فوق العاده طبیعی و محیطی و فرهنگی که بدان شهره است، اقبال بلندی است که خداوند به ما ارزانی داشته؛ چرا که پیشینه ی هرچه قوی و ریشه ها هرچه اصیل، شناخت هر چه عمیق، حلقه های پیوسته ی زنجیره ی رفتار انسانی و چالش ها و کنش ها و واکنش های نسل های پیاپی را هر چه بهتر آشکار ، و ما را آگاه کرده و در برابر آینده ی جهان شمول و فرصت ها و چالش های پیش رو خودباور و مستقل و قدرتمند می سازد.
امروز اما هنوز در سطح تعاملات جهانی، عدم توازنی را در سهم و تاثیر حوزه های فرهنگی گوناگون در اتخاذ راهبردهای با برد جهانی می بینیم. این خود باعث شده و می شود تا گاه، نگاهی غالب و جوامعی تولیدکننده و جوامعی مصرف کننده پدید آیند و راهبردها و فعالیتهای منتج از آن در بسیاری از اقصی نقاط جهان بدون در نظرگرفتن وجوه مختلف فرهنگی و تنوع زیستی و تنوع جغرافیایی خارق العاده ی خلقت، و بدون درک چرایی راهبردها و ظرایف آنها، تقلیدگونه به کار گرفته و یکسان سازی های مخربی را سبب شوند. بدیهی است بررسی همه جانبه نگر اندیشه ها و تجربه ها در مواجهه با میراث طبیعی و فرهنگی متنوع در گستره ی بزرگ جهانی و شناخت بر همکنش های فرهنگی و نتایج آن، امکان بالفعل نمودن توان بالقوه ی مردمان مناطق مختلف را فراهم می سازد و ممالک بیشتری را برای حضور و تاثیر در عرصه ی جهانی در این زمینه فعال می نماید و بدین ترتیب گفتمان و مشارکت فرهنگی و اجتماعی خلاق و سازنده ای را رقم می زند. شادروان دکتر ورجاوند بدین مسایل حساس بود .
دکتر ورجاوند دیپلمه ی ریاضی و ادبی، متخصص حوزه ی نقشه برداری، دانش آموخته ی حوزه ی باستان شناسی، تاریخ هنر، علوم اجتماعی و مردم شناسی و مرمت بناها، همانگونه که خود می گوید ، تحت تاثیر جنگ جهانی دوم و تبعات آن در کشور، که حرکت های بعدی او را در جهت سیاسی و تاریخی جهت داد، دغدغه ی آن یافت تا به تاریخ و فرهنگ ایران و شناخت هویت ملی و شناخت بیگانگانی که برخورد سلطه گرانه داشتند ، بپردازد. او که در جوانی تحولات نیمه ی دوم قرن بیستم ایران و نیز فرانسه و اروپا را در بطن تعاملات قدرت های جهانی در منطقه می دید و می زیست، و جوش و خروش علمی و مباحث درگرفته میان محققین و نظریه های ارایه شده در رابطه با موضوعات گوناگون مربوط به مردمان منطقه و ایران را، با همه ی جوانب مثبت و منفی و نواقص و فزونی و کاستی ها در رویکرد و روش و نتایج درست و یا غلط آنها پی می گرفت، به خوبی آگاه بود که از دیدگاه تاریخ نگاری می بایست وجوه مختلف رویکرد به مساله ی شرق و به ایران، به گونه ای روشمند و هدفمند، شناسایی و گردآوری و ثبت و ضبط و بررسی و در چارچوب فرهنگ اصیل سرزمین سنجش و تحلیل شوند. او به خوبی می دانست که گستره ی وسیع جغرافیایی ایران فرهنگی و جهان ایرانی که مرزهای سیاسی معاصر بخشی از آن را به دور از دسترس ما قرار داده و در جهان اسلامی که مرزهای سیاسی آن را نیز امروز تکه کرده است، نیاکان ما، در تعامل با سرزمین و اقلیم و محیط زیستی متنوع و نیز در مناسبات گوناگون با جامعه ی خویش و جوامع دیگر، اندیشیدند و زیستند و نشان پندار و رفتارشان، یعنی فرهنگ و تاریخ و هویت ما را، درانواع مختلف استقرار و حضور، زیر و روی زمین و در دل تپه های باستانی امروز و در دشت و در کوه و در جنگل و در کویر و در کنار آب و زیر آب و نیز، در زیر و رو و در کنار شهر های پر جنب و جوش امروز باقی گذاشتند و در انبوه میراث مکتوب و شهره ی فرهنگ نوشتاری مان ماندگار کردند. دکتر ورجاوند در عین حال مردی در بطن جامعه و حساس به تعالی آن با پشتوانه ی غنی و ارزش های نهادین سرزمین بر بنیاد هویت فرهنگی بود و در این راه تلاش می کرد. بدیهی است در این راه رویکرد و نگاه باستان شناسانه و سعی در درک منشاء و چیستی و چرایی رفتارها و شناختی که از سیر تحول فرهنگی سرزمین بر خود واجب می دانست، او را راهگشا بود .
میراث فرهنگی تمامی آثار و نشانه های خرد و کلان و زشت و زیبای حضور انسان در محیط زیستش و در تعامل و یا تقابل او با آن را، از قدیمی ترین ایام تا به امروز، شامل شده و مجموعه ای گرانسنگ از شواهد تاریخی و فرهنگی را تشکیل می دهد. با توجه به این مهم و آگاهی از ابعاد گسترده ی ناشناخته ها ، نسبت به آنچه که می دانیم ، چگونه می توانیم نسبت به محو و نابودی آثار نیاکانمان، چه با حسن نیت و چه با سوء نیت، بی تفاوت باشیم و حساسیت به خرج ندهیم و تدبیری نیندیشیم؟ حساسیت تک تک ما ایرانیان در این عرصه و در دوره ی پرچالش و بحرانی که در آن به سر می بریم ، بسیار لازم و ضروری است. دکتر ورجاوند بدین مسایل حساس بود و توجه عموم را بدان جلب می کرد. در دهه ی ۵۰ شمسی ایشان ندا می داد که «گسترش شهرها و ویران گشتن محله های قدیمی و ایجاد بناهای نوساز پدیده ای است که از نیم قرن پیش در سرزمین ما آغاز شده و با آهنگی تند و در بسیاری از موارد به گونه ای لجام گسیخته و به دور از منطق پیش می رود. در این شک نیست که با توجه به شرایط و و اوضاع و احوال خاص جامعه ی ما روز به روز اندازه ی شهرها گسترش بیشتری پیدا خواهد خواهد و شبکه های جدیدی برای ارتباط قسمتهای مختلف شهر به یکدیگر به وجود خواهد آمد. باز در این شکی نیست که برخی از محله های قدیمی اگر فکر اصولی به حالشان نشود به ناچار حیات خویش را از دست می دهند و پس از آن به محله های فقیرنشین تبدیل می شوند و رو به ویرانی می گذارند و سرانجام با تیغه ی بولدوزر از پایه و بن برکنده می شوند و جای خود را به بناهای نوساز و قوطی کبریت مانند خواهند سپرد».
او هشدار می داد: « محله های قدیمی، مجموعه های تاریخی، تک بناها، درخت های کهنسال همه و همه برگ های شناسنامه ی یک شهروندند که باید به گونه ای معقول در راه حفظ آنها کوشید ؛ زیرا با از دست دادن این آثار شهر اصل و نسبش را از دست می دهد و هویتش را گم می کند. در فضای چنین شهری اگر امکان ادامه و رشد فرهنگ ملی غیرممکن نباشد، نهایت مشکل خواهد بود». ایشان با تاکید خاص بر شهر شیراز از شیرازی ها می خواست تا «دلالان حریصی که چون خوره و موریانه به جان در و دیوار و سقف خانه های قدیمی افتاده اند را ناکام سازند» و اصرار می کرد تا بیش از این بافت های قدیمی شهرها را ویران نکنیم ؛چرا که عقیده داشت، بخردانه می توان بناهای قدیمی را در زندگی روزمره دخیل و تاثیرگذار کرد .
می دانیم که شهرهایی که غالبا در ایران به استناد مدارک و شواهد بسیاری از انواع مختلف هزاره ها را پشت سر گذاشته اند، و پویا با افت و خیز تا امروز جریان زندگی را در خود جای داده و آینده ای را نیز پیش رو دارند، بی شک از توانی بالقوه- که در دوره های مختلف به نحوی بالفعل گشته- برخوردار بوده و هستند. درک توان سرزمین و منابع طبیعی و محیطی و درک توان جوامع انسانی و تحلیل نسبت و رابطه این دو در طول تاریخ و در زمینه های مختلف زندگی بشر در شهرهایی که جریان زندگی را قرن ها در خود جای داده و تغییر شکل یافته و به نوعی دگرگون به ما رسیده اند، لازم و ضروری است. این خود زمینه ساز ادامه ی حیات آنها و ضمانت زندگی در خور انسانی و تعادل جامعه، و همه ی آن مفاهیمی است که امروز تحت واژگانی وام گرفته چون توسعه، توسعه ی پایدار، منظر فرهنگی و موارد بسیار دیگر مد نظر قرار گرفته است. بدیهی است که بسیاری از آثار گذشته در سکون نمی مانند و با تحولات جمعیتی و دگرگونی های جامعه و محیط دستخوش تغییرات و دگرگونی هایی می شوند و در کنار آنها آثار جدید به تبع احتیاجات جدید بر پا می شوند. این قانون طبیعت است. ما می توانیم به خوبی چالش ها را پشت سر بگذاریم و در عین نوآوری های سنجیده استمرار فرهنگی را قوت بخشیم. یکی از ویژگی های مهم و افتخارات ما هزاران سال است که همین بوده است. چگونگی پیوند انسان با جغرافیا و محیط زیست و شاخصه های استقرار و عوامل اصیل تداوم شهرهای کهنی که در منطقه و در ایران هنوز در کنار و یا رویشان می زییم ، قابل پیگردی و تامل و مطالعه روشمند و هدفمند است.
ایران در منطقه ی بزرگ آسیای غربی، موطن و سرزمین بسیاری از آیین ها و دین ها و سنت های فرهنگی و تمدنی بوده است. مردم ایران در سرزمینی که تنوع اقلیمی و تنوع فرهنگی ویژگی های در خور توجهی بدان داده ، همواره با عناصر طبیعت و مظاهر حیات ارتباط تنگاتنگ برقرار نموده و نمادی از انواع این ارتباط را، در بستر تحولات فرهنگی اعصار مختلف تاریخ کهن خود، به عنوان میراث گرانقدری که بازتاب انواع رفتار فرهنگی و گویای سیر تحول آن است ، به جا گذاشته اند.
نیاکان ما، و ما در این سرزمین کوشیده ایم تا شناختمان را از خویشتن و از طبیعت و از محیط ابراز کنیم و دریافت خود را از آفریدگار و انسان و جامعه با رفتارمان هماهنگ سازیم. این چنین، چه با افت و چه با خیز، پاسدار حلقه های اتصال فرهنگ ها و باعث استمرار فرهنگی در این سرزمین شده ایم . بینش عمیقی که از دیرباز ریشه در بنیان اعتقادی انسان با آفرینش داشته ، در عین حال در چرخه ی تغییرات و تحولات اقلیمی و محیطی و انسانی، از نظرگاه مذهبی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، در نزد اقوام مختلف دگرگونی های فراوانی را به خود دیده است. ریشه های باور ها و آداب و سنن و رفتار فردی و اجتماعی مردم، و تغییر و تحول آن در بستر زمان و مکان، ذخایر فرهنگی و معنوی و اخلاقی را وجوه اشتراک و افتراقی جالب توجه بخشیده است؛ وجوه مختلفی که کوشش در درک آن خود چالش هایی را پیش روی انسان معاصر قرار داده است.
بر همه آشکار است که عدم شناخت درست انسان معاصر از سیر تحول ادراک نوع بشر نسبت به منابع طبیعی و محیطی و انسانی، و نیز نسبت به انواع رویکرد او در چارچوب فعالیت های مادی و معنوی اش در ابعاد زمانی و مکانی ادوار مختلف، پیوند عمیق و دیرینه ی انسان را با محیط زیست و جامعه خود آشفته کرده و رنگ از آن برده است. امروز انسان غالبآ مصرف کننده ای بیش نیست و بدین سان، بی بازگشت به خود و ارزش های نهادین فرهنگی، جهان را به آشفتگی می کشاند .
جای شک نیست که شناسایی و حفاظت آثار، توسعه ی علمی تحقیقات، نشر و بهره وری در سطح کلان و خرد از نتایج این تحقیقات و ارتقاء و انتشار و توزیع گسترده ی عمومی آن برای بهبود شاخص های فرهنگی و تولید و گسترش علم و فرهنگ در سطوح مختلف اجتماعی و در چارچوب هویت فرهنگی، و نیز در آمایش فرهنگی سرزمین و حیات پایدار در منطقه و در سطح جهانی موثر و کارآمد است. جامعه ی جوان و رو به رشد ایران نیازی مبرم به شناخت ارزش ها و ریشه های اصیل خود برای اندیشیدن و برای رفتار و فعالیت هایش دارد ، و این جز در حاشیه ی امن رجوع به داشته های اصیل و بومی سرزمین به عنوان مرجعی راهبردی ممکن نیست. بازشناسی خود و درک ریشه ها بی شک عامل برقراری تعادل روحی جامعه است و پیمودن راهی خلاف این حرکت منطقی زیان سترگ اجتماعی را در بر خواهد داشت که هزینه ی آن را همه ی جامعه می پردازد. بنابر این، با درنظرگرفتن نقش مهم میراث فرهنگی در ارتقاء جامعه و رشد فکری و روحی نسل جوان و خودباوری آنان در مواجهه با یکسان سازی جهانی، رسالت سنگینی بر دوش یک یک ایرانیان در دنیای پرچالش امروز قرار گرفته است. شادروان دکتر ورجاوند بدین مسایل حساس بود و بدان توجه خاص داشت .
چه زیباست روایت خانم گلرخسار صفی زاده، شاعر پرآوازه مردم پارسی گوی ماوراءالنهر که، در بازنگری اش از خاطرات زنان تاجیک و افغان از جنگ های داخلی، می گوید: « سخن بین گذشته و آینده پلی است که حقیقت باید از آن عبور کند تا جاه و مقام ازلی خود را دریابد……. استقلال، آزادی، خواه ملی یا خواه فردی از آسمان فرود نمی آید. سزاوار استقلال باید بود. استقلال را آماده ی استقبال باید بود. آماده ی استقبال استقلال نبودن، بهای گران این جایزه بی نظیر را ندانستن، منطق سازندگی آن را درک نکردن، زندگی را در تلاش تلخ و گوارای زیستن انکار نمودن است».
سپس نوبت به دکتر حکمت الله ملاصالحی رسید که از « دانشوری» تا «اندیشه وری» دکتر ورجاوند سخن گفت :
هر انسانی در هر سرزمینی که زاده شده و در هر دوره ی تاریخی که زیسته و فرزند هر قومیت و ملیتی که بوده و در فضای هر سنت اعتقادی و نظام سیاسی و اجتماعی و فکری که تنفس می کرده و می اندیشیده و به هر فرهنگ و میراثی که تعلق خاطر داشته، تنها و تنها به این دلیل که سرمایه ی عمر و اندیشه اش را به پای برکشیدن و اعتلای سطح دانش و دانایی و رفعت و وسعت و ارتقای سطح اندیشه و آگاهی جامعه و جهان بشری و شناختن و شناساندن و صیانت از مواریث مدنی و معنوی میهن و ملت و مردم خویش به طور اخص و تاریخ و فرهنگ و میراث جهانی – به طریق اولی و اعم – ریخته وهزینه کرده است، هم شایسته ی تقدیر و درخور احترام است هم مسئولیت و وظیفه ی انسانی ایجاب می کند که یاد و نامش را در خاطرها گرامی و محترم و عزیز بداریم. زخمه ها و طنین پرسش های سقراطی درباره ی عشق و عدالت و فضیلت و زیبایی و دانایی در آثار شاگردش افلاطون پس از دو هزاره و نیم همچنان فارغ از فضای مشرکانه و اسطوره ای که او می زیست و می اندیشید ، تارهای روح ما را مرتعش می کنند و چندان هم برایمان مهم نیست که او در نظام سیاسی آتن چه موقعیت و مقامی داشته و جایگاه اجتماعی اش چگونه بوده است. اندیشه های بلند ، تاریخ و زمان تاریخی را درمی نوردند و حصارهای تنگ قومیت و ملیت را درهم می شکنند .
در نظام دانایی دوره ی جدید به ویژه درجغرافیای پرچین و شکن و پیشه زارهای رنگارنگ و پیکارگاه های نفسگیر رشته ها و دانش های انسانی عالم مدرن ، چه ما را سر سازش و چه سر ناسازگاری با علمیت وعقلانیت و ارزش های آن باشد و اصالت و حقانیت اش را چه بپذیریم و چه نپذیریم، واقعیت این است که برای نخستین بار دانشی را بر صحنه و در آوردگاه دست وپنجه فشردن با پرسش های مرزی و سخت و سنگین می بینیم که فعال و تهمتن در صف مقدم با لشکری از سربازانش ایستاده است و وجب به وجب ولایه به لایه و دوره به دوره تا مرزهای تاریخ طبیعی ،حتی آن سوتر، ارض تاریخ و پیشینه ی تاریخی و فرهنگی وعقبه ی مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما را زیر جراحی های بی امان خود گرفته است .
برای نخستین بار دانش باستان شناسی، یا به مفهوم دقیق و جامع تر هلنی آن، آرکئولوژی ، با لشکری از هیات های متشکل از باستان شناسان و متخصصان میان رشته ای گام در آوردگاهی نهاده و مدعی مشارکت در گشودن قفل پرسشی است که هم سرشتی هستی شناختی و معرفت شناختی و فلسفی دارند هم علمی و عملی و میدانی و آرکئولوژیک یا باستان شناسانه به مفهوم اخص آن .
ما که هستیم ؟ از کجا آغاز کرده ایم که به اینجا و اکنون موقعیت تاریخی خویش رسیده ایم ؟ ما آیندگان کدام گذشته و گذشتگانی هستیم ؟ چه چیزی موجب و مایه ی تمایز ما از دیگر جانوران شده است ؟ ما به چه معنایی انسانیم ؟ چرا ما آدمیان تاریخ داریم و نه موران و زنبوران و پروانگان و پرندگان؟ چگونه فرایند تاریخی شدن و تاریخمندی ما آدمیان روی پوسته ی نازک و سرد و شکننده و ظریف غبار کیهانی که زمینش نام نهاده ایم ، اتفاق افتاده و چه مسیرهایی را از سر گذرانده است ؟ کدام باده ی معنا را از کف داده ایم که این چنین کنجکاو و عطشناک و آتشناک از گوری به گوری و از لایه ای به لایه ای و از دوره ای به دوره ای تمامیت گذشته خویش را تا آنسوی مرزهای حیات و جغرافیای طبیعی زیر جراحی های نفسگیر و بی امان باستان شناسانه گرفته ایم ؟
این پرسش ها ممکن است آسان به گوش برسند ؛ لیکن سنگین بر ارض وجود و بام ذهن و اندیشه فرود می آیند و چونان زلزله بنیان های تاریخ و جامعه و جهان بشری را به لرزه درآورده اند. اینک دو سده است که دانش باستان شناسی در خط مقدم آوردگاه چنین پرسش هایی ایستاده است و بار مسئولیت سنگین و خطیر خود را بر شانه می کشد و مشارکت فعال برصحنه ی دانش و دانایی و اندیشه و فهم و وهم تاریخی انسان عالم مدرن، به طور اخص و انسان روزگار ما به طور اعم ، داشته و سهم و نقش خود را در ارائه ی معرفت و منظری باستان شناسانه از موقعیت و مقام انسان بودن آدمی ، چونان هستنده ای تاریخی شده و تاریخمند و فرهنگی و فرهنگ پذیر و مدنی و معنوی و میراثدار و میراثگزار تاریخ و فرهنگ خویش ایفا کرده است .
این دانش و دانایی ذومراتب و کثیرالوجوه و پیچیده و پهزینه و عمرخوار وسوسه انگیز و وسواسی و به غایت، شکننده و حساس و دلربا درهسته و ثقل تحولات سنگین و بی سابقه و عظیم مدنی و معنوی شهرهای نوبنیاد سده های پسا قرون وسطایی که رنسانس و عصر روشنگری درقاره ی غربی تعبیر و متصف شده است برصحنه فراخوانده شده و تن و جانش ازهمان نخستین مراحل پیدایی اش با جامعه ی شهری نوبنیاد و ارزش ها وعقلانیت و اندیشه ی تاریخی وعلمیت و رویکردهای علمی و تحولات بی سابقه ی صنعتی عالم مدرن سخت و استوار درهم تنیده شده است .
باستان شناسی صرفا” یک حرفه و رشته و دانش دانشگاهی در میان سیلابی از رشته ها و دانش های نوبنیاد روزگارما نیست. به مهارت و مهندسی و مدیریت کاویدن و کشف و جراحی لایه های باستانی و گردکردن آثار و اثقال اجساد و اجسام ارض تاریخ آدمی محدود نمی شود؛ به ملقمه ای از علوم باستان شناختی با حجم عظیمی از مواد و مصالح موضوعی وطراحی مسئله ها و معماهای ریز و درشت و مهندسی و معماری و پردازش فرضیه های آرکئولوژیک و استخدام و استفاده یا ابداع و کاربست این یا روش شناسی میدانی نیز بسنده نمی شود. موجویت و ماهیت یا هستی و چیستی اش با کیهانی از ارزش های عالم مدرن با اندیشه ی تاریخی و فلسفه و فهم انسان دوره ی جدید در قاره ی غربی از هستی از جهان از انسان از تاریخ و طبیعت و ماده و حیات و خلاصه ی سخن آن که، از هرپدیده و واقعیتی عمیقا” درهم تنیده است .
این دانش جام و باده ، دانایی ماده و معنا،عمل و نظر، گسست و پیوست، زبان و گفتمان گذشته و اکنون، مهارت ومهندسی وجراحی امر مشهود و یافته های الکن و خاموش و بینش و بصیرت ردیابی و رصد نایافته ها و بوده های مفقود وطریق دانشوری و مقام اندیشه وری و ابزارشناخت و دانش جهانی اینک کلنگ جراحی اش چابک و چالاک تراز قلم مورخان عقبه ی تاریخی و پیشینه ی مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما را می کاود و می نگارد و آثار و اثقالش را زیر سقف و پشت ویترین و آینه های مقعر موزه های عالم مدرن ، دوره به دوره، کنارهم چیده به تماشا می نهد .
اینک کلنگ باستان شناسی در کف همه ی ملت هاست ؛ لیکن اندیشه ای که دانش باستان شناسی را در دامن خود پرورده است ، همچنان برای بسیاری از جوامع غیرغربی ناشناخته مانده است. به صراحت می گوییم ، نسل اول باستان شناسان جامعه ی معاصر ما شامه و دستگاه گوارش ذهن و اندیشه اش ، هم لوازم و مقتضیات دنیای مدرن ،هم اهمیت دانش باستان شناسی را راست تر و واقعی تر فهمیده بوده تا برخی ناشهری های نامتجدد و باستان ناشناس جامعه ی اکنون ما. نسل اول باستان شناسان میهن ما به تبعیت از کلاسیسیست های جامع الاطراف اروپایی ، آنها نیزباستان شناسانی جامع الاطراف بودند و برخی از آنها از مقام دانشوری به مقام اندیشه وری نیز رسیده بودند. مرحوم ورجاوند از جمله آنها بود؛ شهروند عالم جدید بود و آشنا با آداب و ادب و لوازم و مقتضیات دنیای متجدد . میهن دوست بود و دغدغه و درد انسجام و اقتدار و وحدت ملت و میهن و مردم خویش درجانش شعله ور بود. او از جنس ناباستان شناس های ناآشنا و بی خبر و بیگانه با مقتضیات وشرایط تاریخی دوره ی جدید و تجارت پیشه و سودازده و سوداگر نبود. او مصالح و منافع ملتش را قربانی مطامع خویش نمی کرد.
رویکرد های باستان شناسانه به گذشته و در مرحله ی سپسین دانش باستان شناسی در قاره ی غربی در قلب تحولات شهری در میان اومانیست ها، یعنی منادیان ارزش های جدید و کلاسیسیست های مسلط به زبان های باستانی و نجیب زادگان و صاحبان ذوق و هنر پدید آمد و از آغاز سرشتی شهری داشت و منطبق و موافق و همسوی با تحولات جامعه شهری . این دانش با روستازاده های بی خبر از تحولات دنیای مدرن میانه ای خوش نداشت. این که مشاهده می شود ، در جامعه ی بعد انقلابی ما چندان بهایی به دانش باستان شناسی داده نمی شود و دولتیان و مجلسیان و قضائیان و لشکریان و کشوریان ما به صیانت از مواریث فرهنگی کشور چندان حساس نیستند ، از آنجاست که چیزی از مقتضیات و لوازم و ضروریات دنیای مدرن نمی دانند. فرهنگ های روستایی با همه ی زیبایی و طراوتشان بسته و غیرتاریخی یا حتی ضدتاریخی اند. درفرهنگ های بسته ی روستایی همیشه زمان طبیعی بر زمان تاریخی غلبه دارد و سروری می کند. موزه های عالم مدرن در بستر تحولات عظیم شهری پدیدار شدند، نه روستایی. دانش باستان شناسی از جنس علم تغذیه و تخلیه و تصفیه نیست که هر کسی را در بارگاه دانشوری واندیشه وری خود راه دهد؛ طومارش در دوره ی جدید درون کیهانی از ارزش ها واندیشه ها و رویکردهای تاریخی و تحولات عظیم مدنی و معنوی در قاره ی غربی گشوده شده است. کسی که چیزی از تحولات دنیای مدرن نمی داند، درست تر این است که بیهوده سرمایه ی عمر واندیشه اش را به پای دانش و دانایی ای نریزد که درباره ی هستی وچیستی آن ، شناخت و فهم درستی ندارد. باستان شناسی تنها مقام دانشوری نیست مقام رفیع اندیشه وری هم هست .
در نظام های دانایی گذشته میان دانش و دانایی و اندیشه و اندیشه وری و تامل و مقام عمل و نظر آن گونه که در نظام دانایی دوره ی جدید فاصله و فراق وجود نداشت . قطار علمیت دوره ی جدید روی ریل های روش های تجربی حرکت کرده و ره سپرده است . روش شناسی های تجربی بر آن غلبه داشته و سروری کرده است . بند ناف دانش باستانی شناسی نیز سخت به همین روش شناسی تجربه بسته است و گره خورده است. تخصصی شدن افسارگسیخته و یله و بی مهار رشته های علمی عالمان و متخصصان این رشته ها را ،بیش از پیش، از ارتباط منطقی و ارگانیک با کلیت وهستی و چیستی علم خویش دور کرده است. دیگر میان دانشوری و اندیشه وری شکاف ها و گسست های عمیق و مغاک های پرناشدنی پدید آمده است. همان گونه که میان علم و اخلاق در دوره ی جدید ؛ تا آنجا که متفکر ژرف بینی به مانند هایدگر ،علم جدید را ، از بنیاد، از جنس اندیشه نمی داند و آن را مسئول عمیق ترشدن زخم های از خویش بیگانگی انسان دانسته است .
باستان شناسی از ریشه و بنیاد ، رگ و پیوندش با اندیشه وری گره خورده است. این دانش ودانایی « آرخه » و« لوگوس » بدون اندیشه واندیشه وری یعنی هیچ. منابع و ماده ها و مدارک مورد مطالعه اش نیز از همین جنس اند. فرآورده ذوق و ذایقه و دست و اندیشه و خرد و خیال و فهم و وهم و دانش و دانایی عاملان و فاعلان انسانی هستند که از نظرغایب اند و مرده و مدفون در لایه های باستان شناختی.« تا – آرخئآ » یعنی آثار و شواهد باستان شناختی چونان طومارهایی هستند که هربار کلنگ باستان شناسی پس از جراحی و تخریب و برکندن و برگرفتن لایه ها هربار به روی ما گشوده می شوند . این طومارهای گشوده ازآثار و اثقال و اجساد و اجسام خاموش و مخدوش و معیوب برگرفته و گرداوری شده از ارض تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری ما با هر دقت و مهارت و مهندسی کاویده و کشف و استخراج و گردآوری و مقوله بندی و ثبت و گزارش و توصیف شده باشند ، مادام که چونان متن رمزگشایی و بازخوانی و معناکاوی و معنا یابی و تفسیر و تاویل نشده اند و باستان شناس در مقام داوری قرار نگرفته و بر کرسی داوری ننشسته و قواعد و ضوابط داوری را نیاموخته و وارد سپهر اندیشه وری و تفکر و تعقل و تخیل خلاق و بازآفرینی « آرخه » ها و « لوگوس» های مفقود (lost archai, lost logoi) نشده ، اگر نگوییم بیهوده سرمایه ی عمر و اندیشه اش را به پای آثار و اثقالی ریخته که خود فی نفسه و بنفسه اهمیت خاصی ندارند ، به صراحت می توان گفت از خرمن تلاش هایش محصول چندانی هم به کف نیاورده است. در گام نهادن در ظلمات گذشته بدون خودآگاهی تاریخی ، هماره این خطر وجود دارد که بی آن که چیزی به کف آوریم و بهره ای از دانش و دانایی درباره ی رخدادهای گذشته نصیبمان بشود ، خود زیر آواری از اثقال و اجسام و اجساد مرده و مدفون گذشته گم شویم . دانشوری های باستان شناسانه بدون اندیشه وری بدون بی خبری ما را بیش از پیش درباره ی مقام و موقعیت تاریخی انسان در جهان چونان وجودی تاریخی شده و تاریخمند دامن خواهد زد. مجموعه ی آثار قلمی که از مرحوم ورجاوند اینک در دست است ، مصداق همطرازی میان دانشوری واندیشه وری است . »
در بخش دیگر از جلسه، کامیار عبدی سخنانی را در باره ی دکتر پرویز ورجاوند، ایران پژوهی، تفکرات سیاسی و اجتماعی وی بیان کرد: « سعی کردم موضوع سخنرانی خود را درباره ی دستاوردهای زنده یاد دکتر ورجاوند بیان کنم. مقاله ای در این مورد دارم و عنوانی که انتخاب کردم این است: « زنده یاد پرویز ورجاوند، ایران پژوه و سیاستمدارِ ایران دوست » .
متأسفانه باستان شناسی ایران، در سال های اخیر دچار بحران های زیادی است و ضربات سنگینی بدان وارد شده است. جدا از اتفاقاتی که در سازمان میراث فرهنگی می افتد، بزرگ ترین ضربه در باستان شناسی از این نظر است که در این سال ها بزرگان بسیاری را در مدت زمان کوتاهی در باستان شناسی از دست دادیم. تنها فهرستی از نام های این بزرگان را خدمت شما عرض می کنم تا به حجم این آسیب واقف گردید : احمد حب علی موجانی ، سردبیر ، « مجله ی باستان شناسی و تاریخ» ، مهندس محمد مهریار، مهندس باقر آیت الله زاده ی شیرازی، دکتر علیرضا شاپور شهبازی، دکتر مسعود آذرنوش، عزت الله نگهبان، سیف الله کامبخش، زنده یاد پرویز ورجاوند و در این اواخر ، مرحوم شهریار عدل .
باستان شناسی ایران، جامعه ی کوچکی است و شما تصور کنید در این مدت زمان کم ، بزرگانی تکرارنشدنی را از دست داده ایم که هیچگاه جایگزینی نخواهند داشت. حال به این مسأله بپردازیم که چرا عنوان « ایران دوست» را برای زنده یاد ورجاوند انتخاب کردم ؟ از نظر من پرویز ورجاوند، منحصر به فرد بود. ایشان باقیمانده ی نسلی از ایران پژوهانِ ایران دوستِ سیاستمداری بودند که به مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی اشراف داشتند و از طرفی علاقه ی عمیق او به ایران اهمیت ویژه ای داشت. متأسفانه این سه ویژگی در باستان شناسی امروز ما موجود نیست . ما نه ایران پژوهانمان به معنای واقعی ایران پژوه هستند و نه در بخش های دیگر شاهد این تبحر هستیم. تنها عده ای، ادعای ایران دوستی دارند.”
کامیار عبدی در ادامهی سخنانش به تعریف عنوان « ایران پژوهی » در مورد پرویز ورجاوند پرداخت و چنین ادامه داد: « چرا بنده به جای باستان شناس عنوان « ایران پژوه » را برای ایشان انتخاب کردم ؟ چون جزو نسل قدیمی بودند که هم در زمینه ی باستان شناسی و مردم شناسی و تاریخ هنر و معماری و هم در زمینه های دیگر چون نقشه برداری و مرمت آثار تاریخی تحصیلات آکادمیک داشتند و تسلط ایشان به این رشته ها قابل تقدیر است . ایشان نه تنها در تئوری بلکه در میدان عمل هم این گوناگونی را به اجرا می گذاشتند؛ در صورتی که در نسل حاضر ما، اشخاصی چون من و همکارم آقای ملک زاده، با وجود تمام سعی و تلاش خود در زمینه ی باستان شناسی نمی توانیم مدعی این باشیم که بر یکی از این حوزه ها به این اندازه احاطه داریم . حال این که ورجاوند به زیبایی اینها را با هم تلفیق نموده و توانسته کارهای کلاسیک و ماندگاری را به وجود آورد. مسأله ی دیگر، در مورد کارهای علمی زنده یاد ورجاوند می باشد و کتابی که امشب رونمایی خواهد شد، در مورد گستردگی دیدگاه ایشان و میزان کارهایی است که انجام دادند. »
دکتر عبدی در مورد غرب زدگی تفکرات باستان شناسی ایران چنین گفت: « شاید بسیاری با نظرم مخالف باشند. البته، این در حد یک نظر است. ما ایرانیها، در زمینه ی باستان شناسی بسیار غرب زده هستیم. از دوران باستان تا پیش از تاریخ که راجع به بین النهرین، آناتولی، یونان، روم و … صحبت می کنیم، اما به این توجه نداریم که یک سابقه ی بسیار طولانی تاریخی، فرهنگی و باستان شناختی با شرق ایران داریم . با آقای آریامنش که صحبت می کردم، این مسأله مطرح شد و بسیار جای تعجب داشت که در مقاطع کارشناسی و ارشد و دکترا ، حتی یک واحد درسی در باره ی شرق ایران، آسیای مرکزی، افغانستان و هندوستان ارائه نشده است. پایه های تمدن ایران در خوزستان ریخته میشود و پس از آن کم کم از فلات ایران به آسیای مرکزی می رسد و مکان هایی چون سمرقند، بخارا، مرو و. .. مرکز فرهنگی ایران می شوند؛ حتی یک واحد درسی در این موضوع نداریم . نکته اینجاست، دو باستان شناس و ایران پژوه داشتیم که به طور جدی و رسمی در مورد ایران شرقی و ارتباطات ایران با شرق و آسیای مرکزی و شبه قاره ی هند کار می کردند و قلم می زدند و به ترجمه ی کتاب می پرداختند. این دو بزرگوار، پرویز ورجاوند و شهریار عدل بودند. کمی واقع گرایانه بنگریم. امروز متخصصی نداریم که بخواهد در مورد ایران و ارتباطات شرقی پشت این تریبون، حرفی براساس اسناد و مدارک بزند و نکته ای بیان کند. این را هم به فهرست وضعیت آشفته ی باستانشناسی ایران اضافه کنید! »
وی در ادامه در مورد فعالیتهای فرهنگی و سیاسی پرویز ورجاوند گفت: « ایشان پیش از انقلاب و اوایل آن مورد انواع و اقسام کم لطفی ها و بی لطفی ها قرار گرفتند؛ از مراحل استخدامی ایشان تا بازنشستگی زودهنگام . مشکل عمده ی باستانشناسان امروز شاید این باشد که دانسته یا ندانسته، از سیاست و سیاستمداری پرهیز می کنند. در واقع جدا از یک نسل کوچک که در اوایل دوره ی پهلوی و در دوره ی رضاخان که اشخاصی چون حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، علی اصغر حکمت و سعید نفیسی را شامل می شد که سیاستمدارانی ایران شناس و ایران دوست بودند، تقریبا کمتر کسی در این زمینه وجود داشت. همینطور که پیش می رویم، می بینیم تکنوکرات ها این کشور را به دست گرفته اند. آنها آفتی برای کشور هستند؛ تنها رشته ی مهندسی خوانده اند و با سیاست و تاریخ و فرهنگ آشنایی ندارند. بسیاری از مدیران اینگونهاند. حتی کتاب یا مجله ای در مورد تاریخ و فرهنگ ایران ورق نزده اند. امروزه دانشجویان کتاب گریشمن را که مرحوم دکتر معین سالها پیش ترجمه کرده و انتشارات علمی و فرهنگی سالانه آن را تجدیدچاپ می کند ، توجه به این که چاپ جدید است می خوانند و تصور می کنند که چون این چاپ جدید است ، پس می تواند کتاب جدیدی هم باشد . و دچار این توهم می شوند که می توانند مهندس فرهنگ باشند !
اتفاقاتی چون ساخته شدن سد سیوند که دستاورد جنون سدسازی در ایران است و اکنون بعد از مدت ها ، تازه ، پیامدهای فاجعه بار آن روشن می شود ، بخشی از کارنامه ی باستان شناسانی است که اهل فرهنگ نبودند، بلکه مهندسینی بودند که در هر جا ، جوی آبی هم رد شود بر روی آن یک سد می زنند. این سدسازی نه تنها به بخش زیست محیطی و پوشش گیاهی و جانوری آسیب رساند، صدمات بسیاری به آثار باستانی وارد کرد. با اینکه در زمان ساخت سد سیوند اعتراض های بسیاری شد و دلیل این اعتراض ها ، نزدیکی این سد به مجوطه ی باستانی پاسارگاد بود ، کسی به هشدارها توجه نکرد و امروز می بینیم که با بالارفتن میزان رطوبت ، چه آسیب هایی به بنای آرامگاه کورش رسیده است. اینها دسته گل های تکنوکرات هایی است که به مسائل فرهنگی توجه نکردند. اما می بینیم دکتر ورجاوند با وجود مشکلات بسیار و در دورانی که حتی فعالیت های اجتماعی نداشت، در مورد این موضوع احساس مسئولیت می کند و معترض می گردد .
به عنوان آخرین قسمت سخنانم – نمی گویم حسن ختام که این ناراحتی ختام است – می گویم ، پرویز ورجاوند شخصی بود که هم به مسائل فرهنگی و تاریخی و هم مسائلی که برای برنامه ی بلندمدت ایران اهمیت دارد، اشراف داشت – که باستان شناسان امروز اینگونه نیستند. این سه خصوصیت را در زنده یاد ورجاوند دیدم : ایشان ایران پژوه بودند. کسی که قدرت برقراری ارتباط میان مسائل بلندمدت فرهنگی و سیاسی را داشته و از همه مهمتر، فردی است که در کنار این دو خصوصیت، ایران دوست نیز هست. با از دست دادن پرویز ورجاوند، این نسل تمام شد. نمی دانم آیا می توانیم نسلی جانشین برای آنها تربیت کنیم ؛ آیا از این آشفته بازار نسل دیگری سر بیرون خواهد آورد ؟.»
سپس نوبت به احسان یغمایی رسید که به دلیل آن که در بیمارستان بستری شده بود نتوانست در این مراسم حاضر شود و متن سخنرانی اش را علی دهباشی قرائت کرد :
« با یاد دکتر پرویز ورجاوند؛ معلمی که پیش
از آنکه به من باستان شناسی بیاموزد درس
مبارزه و ایستادگی آموخت و چه شاگرد بدی بودم من !
یاد باد آن روزگاران …
هنگامی که برای نخستین بار در هفت تپه کاوش را تجربه می کردم – و بسیار نابلد و ناشی بودم – زنده یاد دکتر ورجاوند به آنجا آمد. من در زمین سفال، کوزه های لاله ای شکلی را که روز پیش در ترانشه یافته بودم، طراحی می کردم. با سختی و دشواری، دو خط کش را به گونه ی یک زاویه ی قائمه روی یک میز ارج آهنی قراضه ای که همه جایش لق می زد ، گذاشته بودم و توی گرمای ظهر خوزستان، عرق ریزان اندازه گیری می کردم .
هرچند تا آن روز دکتر ورجاوند را ندیده بودم، اما او کاملاً برایم آشنا بود و شناخته شده، چون جز فعالیت های سیاسی می دانستم با او درس خواهم داشت. هنگامی که کنار من رسید بلند شدم و گفتم : « سرور! چقدر از زیارت شما خوشحالم و افتخار می کنم، خیلی خوش آمدید. آخر در دبیرستان پانزدهم بهمن، یکی از هسته های اصلی پان ایرانیست ها شکل گرفته بود و من از سال دوم، سوم دبیرستان تا زمانی که دیپلم گرفتم در این گروه بودم . ما همدیگر را « سرور» می گفتیم. آن روز هم می دانستم دکتر ورجاوند از اعضای فعال جبهه ملی است. خنده ی شیرینی کرد و با گرمی دست داد. کمی خوش و بش کردیم و سپس پرسید :
– چه کار می کنید؟
– طراحی ، استاد .
– اینجوری ؟! با این دو تا خط کش ؟
– بله استاد، ولی خیلی دقت می کنم .
– نه فایده ندارد. هر چه دقت بکنید انحناها درست درنمی آید. باید قوس سنج داشته باشید. بگویید آقای دکتر نگهبان برایتان بخرد. با قوس سنج کار کرده اید؟
– خیر ، استاد! اولین بار است که اسمش را می شنوم .
کمی مکث کرد و گفت:« شنبه می دهم آقای دکتر نگهبان برایتان بیاورد.»
هنگامی که می خواست هفت تپه را ترک کند ،همه برای بدرقه اش به ایستگاه رفتیم . موقع خداحافظی گفتم: « استاد قوس سنج را لطف می کنید ؟ »
پاسخ داد: « بله بله … حتماً . »
چهار پنج روزی پس از آن آقای دکتر نگهبان بسته ای به من داد و گفت این را آقای دکتر ورجاوند برای شما فرستاده است.
سه قوس سنج بزرگ، متوسط و کوچک که با آنها می توانستم به سادگی نیم بیضی و انحناهای سفالینه ها را روی کاغذ بکشم با ضریب اشتباهی بسیار ناچیز . ناگزیر آنچه را پیشتر کشیده بودم، دور ریختم و همه ی سفالینه ها را از نو، دیگر بار با این قوس سنج ها کشیدم . هنوز هم با همه ی گرد و خاکی که رویشان نشسته و یکی از آنها هم شکسته، نگهشان داشته ام .
چند ماهی پس از آن، افتخار شاگردی اش را پیدا کردم . می دانست در بیشاپور کار می کنم. از من خواست تا در زمینه ی کارم کنفرانس بدهم. با دشواری بی آنکه آقای سرفراز بفهمد از کاوش های بیشاپور یک حلقه اسلاید گرفتم و سر کلاس ارائه کردم . او پشت میز بچه ها نشسته بود . خوب گوش می کرد. هنگامی که تمام شد ، اشتباه های مرا یادآوری کرد و نکته هایی را برشمرد که برای همه ی بچه ها سودمند بود .
یک بار هم به گردش علمی رفتیم – با همه بچه های دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد باستان شناسی و در قم، کاشان، نطنز، نایین، کرمان و بم محوطه های باستانی را گشت زدیم و به شیراز رفتیم و از آنجا به اصفهان و سپس تهران. بسیاری از آثار را دیدیم و چه مفید بود و چقدر آموختیم . هنگامی که در حمام فین دکتر ورجاوند از کشتن امیرکبیر حرف می زد، صدایش می لرزید. دم گریه بود و ما ساکت و غمزده. همه دورش حلقه زده بودیم، صدای هیچ کس درنمی آمد و با این سکوت تلخ در آن حمام وحشتناک که از در و دیوارش بوی خون می آمد، بهت زده با لب هایی بسته شریک احساس او شدیم .
آن موقع دکتر ورجاوند در « سازمان جلب سیاحان » کار می کرد. هر جا می رفتیم پیشتر در این هتل ها جا برایمان رزرو شده بود. بیشتر من و او و گاه با یکی دیگر از دانشجویان، توی یک اتاق می خوابیدیم . موقع خواب زیرپوش و شلوار سفیدی به تن می کرد. شبکلاهی به سر می گذاشت و آرام می خوابید. گاه من برمی خاستم تا در راهرو سیگاری بکشم. آرام و بی صدا، اما آنقدر خوابش سبک بود که می گفت مثلاً در را ببندید یا سری به بچه ها بزنید .
وقتی در اصفهان بودیم، گفت امشب می رویم تئاتر ارحام صدر. بچه ها خوشحال و خندان گفتند :
– استاد ! دعوت شما ؟
– نه خیر! هر کس میهمان جیب خودش است.
پس از انقلاب، چند ماهی بود که از بوکان برگشته بودم. یک روز از نگهبانی در موزه تلفن کردند که آقای دکتر ورجاوند دمِ در با شما کار دارند. دمِ در رفتم . روبوسی کردیم و به اتاق من آمد. آجرهای بوکان را دید و از کتیبه پرسید و از معماری آنجا. فکر نمی کردم این آخرین دیدارمان باشد. به چشم هایش نگریستم، خیره شدم و او به من . در چشمهایش غم موج می زد و شاید در چشم های من. چند لحظه در سکوت یکدیگر را نگاه کردیم . موقع خداحافظی دستش را بوسیدم و رفت و من با نگاهی تا خم خیابان بدرقه اش کردم … چرا ؟ نمی دانم .
کاش آدم از آخرین دیدار با عزیزانش آگاه بود. اگر من این را می دانستم فریاد می زدم: آقای دکتر ورجاوند ! خیلی دوستتان دارم، خیلی . »
آخرین سخنران این مراسم شاهین آریامنش بود که از « فرزندِ پرویزِ ایرانِ ورجاوند» سخن گفت :
« نام زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند را بسیار شنیده بودم . می دانستم که او باستان شناسی است متخصص دوره ی اسلامی و همچنین سخنگو و هموند شورای رهبری جبهه ملی ایران . نخستین کتابی که از او خواندم ، نه نوشته ی او بود و نه ترجمه ی او بلکه کتابی بود به کوشش او : کتاب « همه هستی ام نثار ایران » ( یادنامه ی استاد دکتر غلامحسین صدیقی )، گردآوری و تنظیم : دکتر پرویز ورجاوند ) برگ سبزی دربردارنده ی مقاله، شعر و یادداشت هایی از دوستان و دوستداران زنده یاد صدیقی که دکتر ورجاوند با انگیزه ی ارج نهادن به شور و عشق دکتر صدیقی به سربلندی ایران و آزادی ملت و ارزش های والای فرهنگ ایرانی، آن را گرد آورده بود. این کتاب، سرآغاز آشنایی بیشتر من با دکتر صدیقی و بسیاری از چهرههای فرهنگی، ادبی و سیاسی بهویژه دکتر پرویز ورجاوند شد؛ اما آشنایی ژرف من با دکتر ورجاوند به هنگام دیدارهایم با استاد ادیب برومند برای تهیه ی کتاب « آفرین ادیب» ( جشننامه ی استاد ادیب برومند ) بازمیگردد که در این دیدارها یادی نیز از وی میشد و استاد برومند از دانش ژرف، خوی و خیم و منشِ نیک و نغز دکتر ورجاوند و دلبستگیاش به ایران و ایرانیان میگفت. در این دیدارها بود که تهیه ی یادنامهای برای زندهیاد دکتر ورجاوند بهپاس بیش از پنجاه سال خدمت میهنی، علمی و فرهنگیاش به ذهنم رسید و تلاش کردم تا با مکاتبه و ارتباطهای مستقیم، مقالههایی از دوستان و شاگردان و دوستداران این مرد نستوه ایرانزمین برای چاپ در ارج ورجاوند گردآوری شود .
دلبستگی به ایران و ایرانیان و آرزوی سربلندی آنان، شاه بیت غزل زندگی دکتر پرویز ورجاوند بود. میهن برای ورجاوند آب و خاک نبود بلکه گِل سرشت او بود. ورجاوند ریشه در این خاکِ پاک داشت و دلش یکپارچه نه تنها برای ایران و ایرانیان بلکه برای مردمان جهان ایرانی میتپید ؛ چرا که عشق به ایرانِ از آلودگی پاک و جهانِ ایرانی در دل او خیمه زده بود. ورجاوند در همه ی عمر، غمخوار و نگران میهن بود و از نوجوانی هر گامی که برمیداشت برای میهن و هممیهنانش بود؛ از همین رو در نبرد با استعمار و ملی شدن صنعت نفت ایران، سر خامه را تیز کرد و به نوشتن مقاله و یادداشت در مطبوعات پرداخت چنان که پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، بارها هور و ماه بر او تیره گشت و چند بار دستگیر شد. وی با اینکه در سال ۱۳۳۹ از ایران دور شد و به فرانسه رفت ، اما دل و جانش با ایران بود و توانست شاخه ی جبهه ی ملی ایران را در اروپا با همکاری تنی چند از کوشندگان پایهگذاری کند و از این راه فعالیتهای میهنی را ادامه دهد .
« دلی پُر ز دانش، سری پُرسخن » ، دیگر ویژگی نغز دکتر ورجاوند بود و تلاش میکرد هر آنچه که آموخته بود به نسل جوان منتقل کند. بنابراین او که زنجیر وفای ایران بر پای دلش فکنده شده بود، خورشید سرد مغرب را برنتابید و به آشیان کهنه ی سیمرغ بازگشت و در آزمون ورودی استادیاری دانشگاه تهران شرکت کرد و پذیرفته شد ، اما به دلیل مخالفت ساواک از استخدام بازماند. با این همه، او رسالت علمی و میهنی خویش را به جای آورد و با پشتیبانی شادروانان دکتر علیاکبر سیاسی، دکتر غلام حسین صدیقی و دکتر ذبیحالله صفا بدون دریافت حقوق به پرورش نسل جدید دانشجویان باستانشناسی پرداخت .
دکتر ورجاوند پیشرفت و توسعه ی ایران را بر بنیاد هویت و میراث فرهنگی این کهن بوم و بر و تکیه بر خویشتنِ خویش میدانست ؛ چرا که از دید او میراث فرهنگی یک ملت، نشانههایی از تاریخ یک فرهنگ و یک ملت به شمار میروند که روح آن ملت در وجود آنها جنبه ی ابدیت و نوینی به خود میگیرد. به بیان دیگر ، میراث فرهنگی یک ملت بیانگر هویت فراموش نشدنی مردم است که ملت با آن، صاحب فرهنگ گشاده و شکوفا میشوند. او میراثِ موزهای را نمیپسندید؛ از دید او میراث فرهنگی، مرده و مومیاییشده و موزهای و زندگی از دست داده نبود بلکه او گذشته و میراث فرهنگی را کشتزار بارور و سرشار از قدرت بالندگی و شکوفاشدن قلمداد میکرد که به تکاپوانداختن آن در جامعه، سود ایران و ایرانیان را در پی خواهد داشت. او عامل نجات ایران را نه تسلیم شدن به شرق و غرب و تا مغز استخوان غربی شدن بلکه در بازگشت به خویشتن و حفظ هویت فرهنگی و ملی میدانست و البته دیگر فرهنگهای بشری را نفی نمیکرد و بر این باور بود که هنر برخورد آگاهانه با فرهنگهای دیگر و بهره جستن از آنها به دور از غرق شدن و هویت از دست دادن ، از ویژگیهای تابناک و رخشان و درخشان فرهنگ ایرانی است. به قولی ، « گر او ماه است، ما نیز آفتابیم » . او خیزش مردم کشورهای منطقه ی فرارودان و قفقاز و پیشرفت آنان را، تنها در نیروی توانای هویت فرهنگی و گذشته ی این مردم میدانست که با این نیرو توانستند خودشان را از زیر یوغ سردمداران شوروی رها کنند و ققنوسوار پر بکشند. سخن دکتر ورجاوند دُّرِ شاهوار و ورجاوندی است اما دریغ که توجه چندانی در پیشرفت کشور به آن نشده است ؛ چرا که اگر میشد برای نمونه، انبوهی از خانهها و کاشانههای ناسازگار با طبیعت ایران و خوی و خیم ایرانیان سر برنمیآورد. اگر معماران ایرانی در درازنای تاریخِ درخشان و بشکوه ایران، سازههای خودشان را بر پایه ی درونگرایی، پرهیز از بیهودگی، مردمواری، خودبسندگی و نیارش به پا میکردند، دریغ که بیشینه ی معماران معاصرِ ایران از اصول معماری و بنیاد هویت میراث فرهنگی ایران دوری جستند و بدون برخورد آگاهانه با معماری غربی، به گفته ی دکتر ورجاوند فرهنگ « تسلیم » را پذیرفتند و سازههایی بدون سازگاری و تناسب با این آب و خاک و خلق و خوی ایرانیان به پا کردند .
ایرانِ ورجاوند، ایرانِ امروزی نیست؛ ایرانِ ورجاوند، فرای مرزهای سیاسیِ ایرانِ امروزی است. ایرانِ ورجاوند از فرارودان است تا میانرودان؛ از آبخاز است تا سرباز. ایرانِ ورجاوند شامل بلخ و بدخشان و باکو و بخارا و بامیان و کشمیر و پنجشیر و خُتن و خُجند و سیردریا و آمودریا و سُغد و سمرقند و سمنگان و… است. او نیک میدانست اگرچه مرزهای سیاسی، ما را از بستگان و خویشاوندانِ همزبان و غیر همزبانمان در ایران فرهنگی گسسته است ، اما همچنان پیوندهای فرهنگی بین ما برقرار است ؛ چرا که « آب اگر صد پاره گردد باز با هم آشناست ». مولوی در شرق ایران یعنی بلخ زاده شد و در غرب ایران اوج گرفت. مهستی گنجهای در خجند زاده شد، در زنجان و بلخ بالید و در گنجه بدرود حیات گفت. کمالالدین بهزاد در هرات زاده شد، در تبریز کمال یافت. ابوعلی سینا در بخارا زاده شد، در همدان آرام گرفت. انوری در سرخس زاده شد، در بلخ و مرو و نشابور بالید و در بلخ آرَمید. کمال خجندی در خجند دیده به جهان گشود، در تبریز رخت از جهان بربست. ابوریحان بیرونی در خوارزم زاده شد، در غزنین درگذشت. همه ی این چهرههای درخشان و فروغین، پیونددهنده ی ایرانِ فرهنگی با همدیگر هستند و خواستها و آرزوها و غمها و باورها و احساسات مشترکی داشته و دارند .
ورجاوند بوی جوی مولیان را همواره میشنید و دیده بود که هنوز سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی به شعر حافظ شیراز خوش میلولند و میرقصند، بنابراین ریگ آموی و دُرشتی های راه او به پای ورجاوند، پرنیان آمده بود، چنان که فرارودان و قفقاز را در سالهایی که گذشتن از پرده ی پولادین استالین در شوروی، همتی بلند میطلبید به قول شاکر بخاری :
به گامی سِپَرد از ختا تا خُتن به یک تک دوید از بخارا به وَخش
او با چهرههای فرهنگی آن سرزمینها همچون زندهیاد استاد محمد عاصمی، رئیس فرهیخته ی فرهنگستان علوم تاجیکستان دیدار کرده بود و از سیما و میراثهای تمدنی ایران در آن سرزمینها، از آثار تاریخی آستاراخان، از خیزش مردم اران، از حماسه تا فاجعه در افغانستان، از عاصمی سرودخوان آزادگی و پایمردی تاجیکان نوشته بود. دکتر ورجاوند غمخوار همه ی کسانی بود که در جهان ایرانی میزیند . از دید او غم و شادیِ ایرانِ فرهنگی، غم و شادی ایران است و بالعکس؛ از همین رو است که هنگام مبارزههای مردم افغانستان با طالبان، با زندهیاد احمدشاه مسعود دیدار کرد و مقاوت آنان را برای خواندن سرود آزادی ستود یا سپس تر او و همقطارانش در جبهه ی ملی ایران برای خوشبختی و بهروزی و سربلندی مردم افغانستان، در تدوین اساسنامه و منشور جبهه ی ملی افغانستان، با برهانالدین ربانی و شماری دیگر رایزنی کردند .
در سالهای نه چندان دور، یعنی در نوروز سال ۱۳۳۹، سردار محمدداوود صدراعظم وقت افغانستان به ایران آمد و در مذاکرههای محرمانه با دولتمردان ایران، طرح ایجاد اتحادیه ی ایران و افغانستان مطرح شد که این طرح به روزنامههای اروپا درز کرد و انتشار آن مخالفت روسیه و انگلستان را در پی داشت یا پسان تر به هنگام درگیری افغانستان با پاکستان، ایران میانجیگری کرد و همین میانجیگری دگربار طرح ایجاد اتحادیه ی ایران و افغانستان را به میان کشید که دوباره با مخالفت آن دو کشور روبهرو شد. با همه ی این مخالفتها در سالیان گذشته، امروز میتوان پیرو دیدگاه دکتر ورجاوند با ایجاد اتحادیه ی بزرگ و منطقهای و ثبت میراث معنوی به صورت مشترک در یونسکو، این سرزمینها را به همدیگر نزدیک کرد. ایران بهتر است بهعنوان یک کشور مادر، فرزندان تازهبالیده خود را گِردِ هم بیاورد و از این راه، پیوندهای فرهنگی خود را با این کشورها استوارتر کند وگرنه در صورت کوتاهی ایران، فرزندان تازهبالیده با القای مقالهها و کتابهای بهظاهر علمی و در باطن ایرانستیزانه ی تاریخنگاران و پژوهشگران بیگانه و دشمن اتحاد این سرزمینها، دیگر هیچگاه مام کهنسال خود ایران را به یاد نخواهند آورد. میراث مشترک، میراث همدلی ما با فرزندان و بستگان و خویشاوندانمان در آنسوی مرزهای سیاسی است .
دکتر پرویز ورجاوند باستانشناسی بود که با توجه به پیوندهای عمیق و کهن تاریخی و فرهنگی ایران با سرزمینهای پیرامونی، بر لزوم آگاهی یافتن از دستاوردهای بررسیها و کاوشهای باستانشناختی در فرارودان و قفقاز ، از کهنترین روزگاران تا دوران متأخر ، تأکید میکرد ؛ چرا که از دید او چشمپوشیدن بر این سرزمینها ، امکان نتیجهگیری همهجانبه برای روشنساختن سیر و جریان فرهنگ و تمدن ایران زمین و منطقه را دشوار و ناشدنی میکند. او به اندازه ی توش و توان خود کوشید تا آگاهیِ ایرانیان را از فرهنگ و تاریخ و باستانشناسی فرارودان و قفقاز و دیگر مناطقِ ایرانِ فرهنگی بیشتر و بیشتر کند. شوربختانه سازمان باستانشناسی ایران در پیش از انقلاب و سازمان میراث فرهنگی ایران در پس از انقلاب، به جز یک مورد، نه تنها هیچگاه برنامهای برای کاوش و پژوهشهای هدفمند باستانشناختی، تاریخی و فرهنگی در فرارودان و میانرودان و قفقاز و دیگر سرزمینهای ایرانِ فرهنگی نداشته بلکه از « ایرانِ فرهنگی » همواره غافل بوده است . البته گروههای باستانشناسی دانشگاهها نیز کم غافل نبودهاند و نه تنها هیچگاه، پژوهش درخور و ارزندهای در این زمینه انجام ندادهاند بلکه حتی دو واحد درسیِ مستقل درباره ی این سرزمینها نداشتهاند. در این میان، اگر هم کاری در زمینه ی باستانشناسی و تاریخ و فرهنگ ایرانِ فرهنگی همچون کتاب چند جلدی « تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی » مربوط به سازمان یونسکو صورت گرفته، بیشتر با تلاش چهرههایی از سرزمینهای ایرانِ فرهنگی همچون زندهیاد محمد عاصمی رئیس فرهنگستان علوم تاجیکستان– که استاد محمدابراهیم باستانیپاریزی او را بلبل چمنهای خجند نامیده – بوده است که همواره بر پیوندهایی فرهنگی این سرزمینها تأکید داشت و البته وی جان خود را نیز در این راه گذاشت و به تیر کین دشمنانِ اتحاد ایرانزمین شهید شد و به قول استاد زندهیاد محمدابراهیم باستانیپاریزی چراغ گورستان آنجا شد. یا تلاشهای صفر عبدالله ، پژوهشگر تاجیک و استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آلماتی قزاقستان که مجله ی « ایراننامه » را به زبان روسی منتشر میکند ، همه و همه ، تلاشهای ستودنی آنان است که در نشر فرهنگ ایرانی فروگزار نمیکنند .
حضور باستانشناسان و انسانشناسانی از دانشگاههای آمریکا یا اروپا برای کاوِش و پژوهش در ایران و« ایرانِ فرهنگی » را شاید بتوان صرفاً خارخار علمی این پژوهشگران قلمداد کرد. برای نمونه ، رابرت بریدوود، باستانشناس آمریکایی، از آن روی که به دنبال پی بردن به آغاز کشاورزی بود، راهی عراق شد و سپستر به ایران چشم دوخت تا شاید بتواند به خارخار علمی خویش پی ببرد؛ اما حضور باستانشناس ایرانی در « ایرانِ فرهنگی » تنها خارخار علمی نیست بلکه پژوهشگر ایرانی، برای شناختِ تاریخ و فرهنگِ ایران، ناگزیر است در این کشورها به کاوش و پژوهش باستانشناختی بپردازد. دیده بستن بر دورههای فرهنگی مرتبط بهویژه هخامنشی، اشکانی، ساسانی و بخشهایی از دوره ی اسلامی در کشورهای پیرامونی، بسیار خطاست . « ایرانِ فرهنگی » آکنده از آثاری از دورههای گوناگون فرهنگی چون ماد، هخامنشی اشکانی، ساسانی و … همچون محوطه ی هخامنشی نادعلی در افغانستان ، میشان در عراق، محوطه ی اشکانی نسا در ترکمنستان، محوطه ی مادی کرکسداغ در ترکیه، محوطه ی هخامنشی مِتسامـُر در ارمنستان و آثار ناشناخته ی دیگر هستند که شناخت آنها، گوشههای تاریکِ تاریخ سرزمینمان را روشن میکند .
گمانی نیست که بیشترین اطلاعاتِ باستانشناختی ما از دورههای فرهنگی در این سرزمینها، دستاورد باستانشناسان و پژوهشگرانِ غربی و بومی این سرزمینهاست، اما باید توجه داشت که برخی از آنان، حضور فرهنگ ایرانی را در این سرزمینها میپوشانند یا بهعمد، به نام دیگری میخوانند. برای نمونه، کشور ترکیه، دوره ی تاریخی هخامنشی را که بهروشنی در این کشور دیده میشود، نه به نام «هخامنشی» بلکه به نام «هلنی» میخواند. بیگمان، اگر باستانشناسان ایرانی، در این سرزمین به فعالیت بپردازند، میتوانند از چنین تحریفهای جلوگیری کنند. اگرچه ترجمه کردن کتاب و مقاله درباره ی تاریخ و فرهنگ و باستانشناسی ایرانِ فرهنگی سودمند است ، اما باید تلاش کرد تا کتابها و مقالههایی در این زمینه تألیف کرد ؛چرا که کمشمار نیستند ، کسانی که بر اساس باور و عقیده و سیاست دولت متبوع خود، قلم به دست میگیرند و دیدگاههای آنان را به دیگران القا میکنند .
امید است ایرانیان ، بهویژه باستانشناسان و باستانشناسی ایران، نگاه دکتر ورجاوند به « ایرانِ فرهنگی » را دریابند و چشم به سرزمینهای پیرامونی شرقی و غربی بدوزند و با ارائه ی طرحهای پژوهشی بلندمدت به کاوش و پژوهش باستانشناختی در آن کشورها بپردازند. این پژوهشها نه شرقشناسی است و نه غربشناسی بلکه « ایرانشناسی » یا به سخنی دیگر ، « خودشناسی » است؛ چرا که مردمان ایرانِ ورجاوند در درازنای تاریخ با شعر حافظ و شاخ نباتش تفألی زدهاند و سالی نو کردهاند، با « خسرو و شیرین » نظامی عاشقانههایشان را مرور کردهاند. با دلاوریهای آرش و گرشاسب و کاوه و رستم و گُردآفرید و گوانِ پیلتنِ « شاهنامه »، سینهای سپر کردهاند، با مرگ سهراب و سیاوش گریستهاند و با طنزهای عبید زاکانی خندیدهاند. آری … ما مردمان ایرانِ ورجاوند با همدیگر خندیدهایم و با یکدیگر گریستهایم و دست در دست هم درفش سرفراز کاویانمان را برافراشتهایم. ایران ورجاوند زنده است، زندهباد ایران ورجاوند !
و پس از آن کتاب « ارج نامه ی ورجاوند » ( یادنامه ی دکتر پرویز ورجاوند ) که به کوشش شاهین آریامنش منتشر شده است ، با حضور همسر دکتر ورجاوند، دکتر ژاله آموزگار و سخنرانان رونمایی شد .
برگرفته از : پایگاه مجله ی بخارا ( با ویرایش )
نظر شما