۱۰ - آذر - ۱۳۹۵
نوشته ی : رامین البرزی


پاکستان کشوری است که نامش با تروریسم ، آشوب های قومی – مذهبی و ناتوانی دولت در پایش و اداره ی قلمروش پیوند خورده است ؛ این کشور که در خاورمیانه آیینه ی تمام نمای یک دولت شکست خورده (failed state) است ، چهره ای دیگری نیز دارد : پاکستان تنها کشور مسلمانی است که در طول تاریخ کوتاهش با یک دموکراسی نیم بند اداره شده و تقریبا تنها کشور مسلمانی است که قوه ی قضاییه ی مستقل از قوه ی مجریه دارد ، میزان تحصیلات و نقش اجتماعی زنان آن به طور محسوسی بالاتر و بهتر از بیشتر کشورهای مسلمان است . پس کار از کجا خراب شد ؟؟؟ چرا پاکستان هیچ گاه نتوانست و احتمالا نخواهد توانست از دموکراسی اش برای توسعه و ارتقاء جایگاه خود در جامعه ی جهانی استفاده کند ؟؟؟ پاکستان بهترین نمونه از اجرای قوانین مدرن در جوامعی با ساختار فرهنگی – اجتماعی پیشا مدرن است ، نمونه ی واقعی به گل نشستن « چندفرهنگی » (مالتی کالچریسم ) و خزعبلات پسا توسعه ای در خاورمیانه و گذرنکردن از مرحله ی مدرنیزاسیون و ذوب نشدن هویت های قومی – بومی در کوره ی ذوب هویت شهروندی توسط دولت . ناکارآمدی ساختاری دموکراسی در پاکستان دقیقا همان نقطه ی خطرناکی است که دیگر کشورهای خاورمیانه را نیز تهدید می کند . دموکراسی تنها و تنها فقط در جوامعی می تواند کارویژه ی خود را به درستی انجام دهد که آن جامعه، حداقل هایی از توسعه ی اقتصادی ، برخورداربودن از مکانیسم بازار در عرصه ی اقتصادی و فرهنگی و هویت فردی و شهروندی در حوزه ی فردی و هویت ملی در حوزه ی جمعی به عنوان عامل اصلی هویت بخشی، بخش اعظم جامعه تثبیت شده باشد . گذر از این مرحله و تبدیل هویت جمعی قومی و عشیره ای به هویت فردی- شهروندی اولین و مهمترین مرحله ی مدرنیزاسیون است که در صورت شکست، کشور همانند بیشتر کشورهای خاورمیانه یک دولت شکست خورده (failed state) باقی خواهد ماند و هیچ گاه نخواهد توانست جایگاه خود را در عرصه ی جهانی ارتقاع بدهد . فرایند توسعه در وهله ی اول فرایندی است اجباری و از بالا در اتحاد دولت مدرن با گروه های اجتماعی که برآمده از سامان جدید اند در مقابله با گروه ها و هویت های پیشا مدرن جمع گرای توسعه ستیز ؛ و این مرحله ای است که گذر از آن خالی از خشونت و دگرگونی های عمیق اجتماعی و فرهنگی نخواهد بود . توسعه ی غیر آمرانه و یا از پایین، نه در نظر امکان دارد و نه در کشوری رخ داده است . کسانی که الگوی توسعه ی کشورهای انگلوساکسون (انگلستان و آمریکا) را به عنوان توسعه ی غیرآمرانه مطرح می کنند ، دوباره تاریخ و دلایل رخ دادن جنگ های داخلی در قرن هفدهم ، جنبش حصارکشی در قرن هیجدهم و شورش ماشین شکنان (لودیت ها) در قرن نوزدهم در انگلستان و جنگ های داخلی آمریکا و نقش دولت در آن بحران ها را دوباره بخوانند .

طرحی که نخست وزیران پنجاه سال گذشته ی پاکستان را در پشت میله های زندان نشان می دهد : دوالفقار  علی بوتو ، ضیا الحق ، بی نظیر بوتو ، نواز شریف ، پرویز مشرف .

طرحی که نخست وزیران پنجاه سال گذشته ی پاکستان را در پشت میله های زندان نشان    می دهد : ذوالفقار علی بوتو ، ضیا الحق ، بی نظیر بوتو ، نواز شریف ، پرویز مشرف .

 فرایند توسعه در هر کشور منجر به بروز بحران های اجتماعی ناشی از تغییرات بزرگ خواهد شد ، این بحران ها و پس زدن گروه های توسعه ستیز در همه ی جوامع و همه ی زمان ها بوده و خواهد بود . دولت تا حد زیادی وظیفه ی سرکوب و مهار این بحران ها را دارد ، تا زمانی که باعث فروپاشی و بی نظمی در سیستم نشوند . برای نمونه ، در جنگ های داخلی آمریکا عملا زمینداران جنوبی با جلوگیری از صنعتی شدن ایالت های خود به یک طبقه ی ضدتوسعه در قدرت تبدیل شده بودند .هدف لینکلن از جنگ چیزی جز نابودکردن طبقات زمیندار و بازگرداندن ایالت های جنوبی به اتحادیه نبود که البته با مرگ ۶۰۰ هزار آمریکایی همراه بود. .

از زمان صدور اعلامیه ی استقلال و الغای برده داری در ایالت های شمالی (۱۷۷۶م) تا جنگ های داخلی حدود ۹۰ سال فاصله بود . در این مدت ده ها رئیس جمهور به مراتب لیبرال تر از لینکلن ، از جمله مدیسن ها و جفرسون ها تا مونروئه ها و جکسون ها ، به قدرت رسیدند و به راحتی از کنار این باگ جامعه ی آمریکا گذشتند ؟! چرا؟؟ به علاوه جنگ های داخلی در سال ۱۸۶۱ در پاسخ به اعلام استقلال ایالت های جنوبی آغاز شد و اصلا پایان دادن به برده داری موضوع آن نبود و قانون لغو برده داری در فوریه ۱۸۶۵- تنها چند ماه مانده با پایان جنگ – به تصویب رسید! شکاف توسعه ی بین ایالت های جنوب و شمال را نباید دست کم گرفت . در اوایل دهه ی ۱۸۶۰ حدود سه دهه از حرکت شمال به سمت صنعتی شدن گذشته بود، اما جنوب در دست زمینداران بزرگ بود و حتی کشاورزان دارای زمین های کوچک هم مجبور به مهاجرت به شمال می شدند ، در حالی که شهرهای شمال در هر ۱۰سال با توجه به مهاجرت گسترده به آمریکا دوبرابر می شدند ، رشد جمعیت جنوب نزدیک به صفر بود . در همان سال ها درآمد سرانه ی شمال حدود دوبرابر جنوب شده بود . شکافی که عملا جامعه ی آمریکا را دوپاره کرده بود . اگر هوادران توسعه ی غیرآمرانه به جای لینکلن بودند با زمینداران لجوج و توسعه ستیز جنوبی که اتفاقا قدرت ایالتی را هم در دست داشتند چه می کردند ؟

نظر شما