۱۶ - خرداد - ۱۳۹۵
نوشته : مولود  غلامی


Moloud   Gholami

 سال ۱۳۷۸ بود، یک سال و اندی از ورود من به دنیای مطبوعات می گذشت . روزنامه با تعطیل موقت روبرو شد و ناچار باید جای دیگری را برای ادامه ی کار پیدا می کردم. یک روز عصر مدیر مسئول روزنامه تازه کار « ایرانویچ » به دفتر ما آمد و از چند نفر دعوت به همکاری کرد. در وقت مقرر به دفتر روزنامه ی « ایرانویچ » که دفتر مجله ی « گزارش » نیز بود، رفتم. پس از کمی انتظار آقای حیدری، سردبیر روزنامه ی « ایرانویچ » که آن زمان سردبیری مجله ی « گزارش » را نیز بر عهده داشتند، با چند ورق مطلب به اتاقی که در آن نشسته بودم، آمدند و از من خواستند مطالب را ویرایش و نمونه خوانی کنم. ناگفته نماند که من کارم را در مطبوعات با نمونه خوانی و ویراستاری شروع کردم. مطالب را پس از نمونه خوانی به ایشان تحویل دادم و خوشبختانه نمره ی قبولی گرفتم. به هر روی تا آن روز شاید فکرش را هم نمی کردم که بتوانم شاگرد آقای حیدری بزرگ شوم. تا آن موقع نمی دانستم که از چه خوان بزرگی گذر کرده ام.

با وجود سختی کار و سخت گیری های آقای حیدری، هر روز با اشتیاق بیشتر بر سر کار حاضر می شدم و از تجربیات گرانبهای ایشان استفاده می کردم. تا اینکه این روزنامه ی « ایرانویچ  » که بعدا به « بامداد نو » تغییر نام داد هم توقیف شد (البته نه با سردبیری آقای حیدری). در سال های بعد که من وارد حوزه ی خبرنگاری شدم، در یکی دو دوره ی کوتاه باز هم افتخار شاگردی استاد حیدری نصیبم شد . این بار دیگر کار سخت تر از پیش شده بود. هر گاه کاری بر عهده ی من می گذاشتند، دلهره ام بیشتر می شد و ترس از اینکه هر لحظه مطلبم جلو چشمم پاره و در سطل زباله ریخته شود، وجودم را فرا می گرفت. گاهی اوقات که استاد از اتاق بیرون می رفتند، یواشکی سطل زباله ای را که زیر میزشان بود ، می کاویدم و حس خوبی از پیدانکردن مطلب در سطل به من دست می داد. گرچه وقتی که مطلبم از تایپ می آمد می دیدم که کلی ویرایش شده است.

با همه این سخت گیری های بجا، دلم برای آن دلهره ها، کاویدن ها و گاهی تشرزدن های استاد تنگ می شود. هنوز آرزو دارم موقعیت دیگری پیش آید و دوباره آن تجربه های دشوار ، اما شیرین تکرار شود.

من معتقدم که کار در مطبوعات بهترین شانس من در زندگی بود ؛ اما آشناشدن با استاد حیدری عزیز، بزرگ ترین شانسم بود. گر چه این دوره نیز بسیار کوتاه بود اما در همین زمان اندک، فراوان آموختم . آموختم که کارم را ارزان نفروشم، به کسی اجازه سواستفاده در کار ندهم، حتی اگر نیاز هم داشته باشم زیر بار زورگویی های مدیر و کارفرما نروم، غرور شخصیتی و کاری ام را در هر شرایطی حفظ کنم، پشت در اتاق هیچ مدیری نایستم و مجیزگوی کسی نباشم. و از همه مهم تر، قلمم را نفروشم. شاید در برخی مواقع به من سخت هم گذشته باشد اما همیشه سربلند بوده ام ؛چون مردی که به من سربلندی آموخت، خود شریف ترین انسانی است که تاکنون دیده ام. عمرت دراز و شرافتت پایدار ، استاد حیدری عزیز.

                                                                                                     ۱۶  خرداد  ۱۳۹۴

۲ نظر

  1. غلامرضا عمرانی می‌گوید،

    کسی که بتواند به دیگری یا دیگران فقط همین چند مفهوم را بیاموزد، هرگز نخواهد مرد؛ همواره در یاد روزگاران خواهد ماند:
    ۱- حتی اگر نیاز هم داشته باشد، زیر بار زورگویی های هیچ انسانی، حتی مدیر و کارفرمایش نرود؛
    ۲- غرور موجه شخصیتی و شغلی اش را در هر شرایطی، حتی در تنگی معیشت حفظ کند؛
    ۳- پشت در اتاق هیچ مدیری نایستد و مجیزگوی کسی نشود؛
    ۴- و … از همه مهم تر، قلمش را نفروشد؛
    چرا که همه ی اصول اخلاقی و انسانی در این چند ماده جمع آمده است.
    درودها بر شما

    ارسال شده در تاریخ خرداد ۱۹ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۶:۰۳ ق.ظ

  2. سیده خورشید جلیلی می‌گوید،

    سرکار خانم غلامی ! قدرشناسی شما جای تشکر دارد. بنده نیز مقیدبودن به اخلاق حرفه ای و احترام به قلم را از استاد آموخته ام ؛ در برابر ایشان سر تعظیم فرود می آورم . برای استاد حیدری عزیز سلامتی روزافزون خواستارم .

    ارسال شده در تاریخ خرداد ۱۹ام, ۱۳۹۵ در ساعت ۸:۴۱ ق.ظ

نظر شما