مسعود بُربُر
معترضین «جنبش تسخیر وال استریت» خود را در قلب تاریخ میبینند. قهرمانانی که حقیقت را در گوش قدرتها فریاد میزنند و از این حرفها. در مقابل، بسیاری میگویند این جنبش چشمانش را به روی صاحبان اصلی قدرت بسته است وگرنه میبایست به بوروکراسی دولتی و بانک مرکزی آمریکا اعتراض میکرد.
اما در واقع قضیه بدتر از اینهاست. جنبش تسخیر، نه تنها چشمانش را به روی قدرتهای واقعی که فقر و بیعدالتی را دامن میزنند بسته، بلکه به طور فعالی از دولت و منافع قدرتهای ذینفع در وضعیت موجود حمایت میکند. از این روست که این «شورش» را شایستهی نام جنبش اعتراضی نمیدانم.
تنها بررسی شعارها و ادعاهای تحلیلگران این جنبش نشان میدهد که این جنبش به نفع دولت، و نه در مبارزه با آن، فریاد میزند. «دِیو جانسون» در مقالهای با عنوان «پنج افسانه اقتصادی محافظهکاران، که جنبش تسخیر وال استریت به آن پایان میدهد»، نگاه اقتصادی قلب این جنبش را به نمایش گذاشته است.
افسانههایی که جانسون نام میبرد اینهاست:
۱- مردم، هر کاری را بهتر از دولت انجام میدهند.
۲- ثروتمندان، همان «کارآفرینان» هستند.
۳- دولت و مالیات، پول را از اقتصاد بیرون میکشند.
۴- مقررات دست و پاگیر، کسب و کار خصوصی را نابود میکند.
۵- برنامههای حمایتی به اقتصاد آسیب میزند.
واقعیت این است که اینها افسانه نیستند اما تماشای دلایلی که جانسون در «رد مطلق» این افسانهها میآورد لطف دیگری دارد، به ویژه برای ما که گوشمان به آگهیهای تبلیغاتی خدمات دولتی آشناست.
برای این که یک طرفه به قاضی نرفته باشم، دلایل جانسون را در هر مورد میآورم و بررسی میکنم.
نخستین نکته آموزنده وی این است:
«مالیاتهایی که دولت جمعآوری میکند، برای “خدمات عمومی” سرمایهگذاری خواهد شد و رفاه را برای مردم به ارمغان خواهد آورد. درآمدهای مالیاتی کمک میکند دانشگاه، مدرسه، دادگاه، راه، موسسات تحقیقاتی، و نهادهای دیگری بسازیم که کسب و کارمان را رونق میدهد، رفاهمان را بیشتر میکند، حمایت از مصرف کننده را تقویت میکند، نظارت عمومی را فراهم میکند، آب و فاضلاب، بهداشت، پارکهای شهری، نگارخانههای هنری و شادی عمومی را برقرار میکند.»
مقررات و دادگاهها فوقالعادهاند، نه؟ عجیب نیست که در این استدلال به طور ظریفی فراموش شده از پلیس نامی برده شود؟ مگر نه این که «پلیس» است که همه این «خدمات» را فراهم کرده است؟ هرچه دولت بزرگتر و پرهزینهتر باشد، برای اجرای احکامش پلیس بیستری نیاز دارد اما معترضان با اصرار بر این خدمات و توسعه هرچه بیشتر آنها، درواقع بر دولت پلیسی بزرگتر صحه میگذارند و گویا بالکل از این نکته غافل ماندهاند.
و اما تکلیف کسب و کار خصوصی چه میشود؟ جناب تحلیلگر، بازار آزاد که انسان را از پیامرسانی با دود به تلفن همراه و اینترنت رسانده، این گونه معرفی میکند:
«تحت قوانین رقابت، بنگاهها ناچارند محصولات را ارزانتر کنند، نیروی انسانی اضافی را “تعدیل” کنند، دستمزدها را کاهش و ساعات کاری را افزایش دهند و تازه وقتی همه بنگاهها هم همین کار را بکنند، ۹۹ درصد ما توانایی خرید کالا را نداریم.»
از این ادعای مضحک که در جامعه سرمایهداری تنها یک درصد مردم توانایی خرید دارند میگذرم، لابد جانسون چون همیشه به فعالیتهای مدنی علیه «بازار والمارت» و هایپراستار مشغول بوده تا کنون سری به این بازارها نزده است.
این حرف درستی است که وقتی حاشیه سود پایین میآید بنگاهها، درآمدها و نیروهای انسانی را کم میکنند اما وقتی اوضاع به خوبی پیش میرود که این طور نیست. قطعا سود هرچه بیشتر برای بنگاهها، مطلوب آقای جانسون که دوست ندارند دستمزدها و نیروهای استخدامی کمتر شوند نیست چرا که اصولا در «اندیشه» حاکم بر جنبش ایشان مفهوم سود از پلیدترین مفاهیم شیطانی به شمار میآید.
اگر به بنگاهها بودجههای حمایتی بدهیم تا مجبور نشوند نیروهایشان را اخراج کنند چه؟ البته که نه! جنبش به بودجههای حمایتی هم اعتراض دارد.
این سیاست که بگذاریم بنگاهها منابع طبیعی را تلف کنند و هر کاری دلشان خواست بکنند چطور؟ نه، این برخلاف آرمانهای زیست محیطی جنبش است. پس چه طور میشود این جماعت راضی کرد؟
چطور است تولیدکنندگان را بفرستیم پی بازارهای سرمایه تا شاید کمی هم صرفهجویی عمومی شود؟ تحلیلگر عزیز ما قطعا این ایده را به طور کامل رد میکند:
«هر کسی که یک “کسب واقعی” داشته باشد میداند که آدمهایی که از در مغازه وارد میشوند و چیزی میخرند، ایجاد شغل میکنند. در یک اقتصاد واقعی، مردم میخواهند خرید کنند، تقاضاست که باعث میشود بنگاهها شکل بگیرند و ملت استخدام شوند.»
گویا این آقا تاکنون با پدیدهای به نام کاهش تقاضای جهانی رو به رو نشده است و همواره تقاضا برای همه چیز نامحدود بوده است. طبیعت رفتار اقتصادی این است که چیزهایی که مورد تقاضاست را تامین کنیم. ممکن است آقای تحلیلگر بفرمایند مردم برای تقاضا به پول نیاز دارند که آن وقت میرسیم به همان بحث قدیمی که چاپ پول و بلیط نامتناهی سریعترین راهی است که مستقیما به بردگی ختم میشود. اما در حال حاضر هم همین سیستم حاکم است، نامش شده بانک مرکزی و به نفع صاحبان قدرت انجام وظیفه میکند.
در بخش بعدی ایشان به خدمت تجارت آزاد جهانی هم میرسند:
«موضوع از این قرار است که کشورهای مختلف اجناسشان را به ما میفروشند اما به همان میزان از ما خرید نمیکنند و این کسری تجاری عظیمی را موجب شده که خون اقتصاد ما، مشاغل ما و درآمد ما را مکیده است.»
این دقیقا همان ادعایی است که بنگاههای بزرگ اقتصادی از اواخر قرون وسطی تا به امروز داشتهاند و میگویند دولت باید از تولید داخلی درمقابل کالای خارجی حمایت کند تا ما بتوانیم هزینه بیشتری بر مصرف کننده داخلی تحمیل کنیم! موضوعی که از سر اتفاق برای ما آشناتر از آمریکاییهاست و واقعیت این است که این جماعت به رفاه و منافع هیچ کس جز خودشان نمیاندیشند. آنها «منافع ملی» را در معنای منافع شرکتهای خودشان به کارمیبرند. اصلا مگر چپها هم دقیقا همین را نمیگفتند؟
در پایان، این استدلال درخشان درباره مقررات دولتی را هم از دست ندهید:
«بنگاه اقتصادی به دنبال سود است و فقط به این فکر میکند که مقررات دولتی چگونه روی سودش تاثیر میگذارد. اما مقررات دولتی کاملا به جا و معقول است زیرا مردم نگران منافع جهان بزرگتر سایر افراد هستند و بنابراین بهتر درک میکنند که چگونه عملکرد یک بنگاه اقتصادی روی همه ما تاثیر گذار است. »
پیش فرض: دولت به نفع ما رفتار میکند.؛ دولت همه چیز را میداند: چه چیزی لازم است و چه چیزی لازم نیست؛ بنگاهها هیچ وقت از مقرراتی که تازه به دوران رسیدهها را از رقابت به در میکند خوششان نمیآید؛ بنگاهها اغلب بدون این که به مردم خدماتی ارائه کنند سود میبرند.
هیچ کدام از این پیشفرضها درست نیست. دولت همیشه به نفع خودش و گروههایی که به آنها پاسخگوست عمل میکند؛ دولت به هیچ عنوان معصوم و آگاه نیست و اتفاقا اغلب پرتترین نهاد اجتماعی از واقعیات جامعه است زیرا توسط نظام قیمتها و عرضه و تقاضا پاسخگو نیست و به کسی جز دوستانش پاسخ روشنی نمیدهد.
حتی شاید بتوان گفت هیچ مقرراتی روی کاغذ نیامده که دانه درشتی برای حذف رقیبان احتمالی آیندهاش بر مجاری قانونی حاکم نساخته است. دستورالعملهای فزایندهای که اتاق فرمانش محل لابی ایادی دولت و سران بنگاههای اقتصادی بزرگ نزدیک به آن بوده است. در مقابل، در اقتصاد آزاد، فقط یک راه برای کسب سود هست: بهترین خدمات را برای همه فراهم کن.
اینها همه واقعیتهایی است که اندیشمندان آزاد میدانند و این که این تحلیلگر چگونه چشمش را به روی همه این واقعیات بسته تکان دهنده است.
بالا و پایین، راست و چپ و سپید را سیاه کردن البته اولین بار نیست که در سخنان تئوریسینهای یک جنبش به چشم میخورد.
البته کار به جنگ و سیاستهای خارجی که میرسد، عقلانیت کمی به سخنان جانسون بازمیگردد اما جلوتر که برویم تازه در مییابیم او نگران آن است که این همه هزینه برای بمب و سلاح، باعث شود پول کافی برای «برنامهریزی اقتصادی»، هزینهتراشیهای دولتی و در یک کلام سوسیالیزم مطلوب شورشیان باقی نگذارد.
با این همه حمایت از بازگذاشتن دست دولت برای هزینههای بیشتر، تورم بالاتر، مقررات وسیعتر و نیروهای امنیتی بیشتر اعضای واقعی طبقه حاکم حق دارند که از این اعتراضات واهمهای نداشته باشند چرا که «معترضین» در واقع سربازانی هستند که حکومت آنان را مستحکم تر میکنند.
این شورشیان را همان قدر میتوان یک جنبش اعتراضی مردمی به حساب آورد که ارتش سرخ مائو در چین، و جنبش جوانان نازی در وین دهه ۳۰ بودند: این ها به رژیمهای حاکم کمک میکنند تا رودربایستیها را با خودش کنار بگذارد، پاسخگویی به منتقدینش را پایان دهد و طبیعت واقعیاش را نمایان کند. با این نگاه، این شورشهای خیابانی، چندان خوش خبر نیستند و می توانند از عصر تاریکی که شاید پیش رویمان باشد حکایت کنند.
آن چه اکنون بشریت نیاز دارد جنبشی از معترضین واقعی است که حقیقت راستین را به گوش قدرتمداران برسانند، اما نه آن قدرتمداران دولتهای بزرگ که افسانههای همیشگی را برایمان تکرار میکنند. این قصه صدها سال است که خوانده میشود اما این نه راه بردگی، که راه آزادی است که بشر یک بار و برای همیشه در آن پای گذاشته است
برگرفته از : تارنمای شخصی مسعود بُربُر
نظر شما