۲۲ - خرداد - ۱۳۹۷
نوشتۀ : دکتر نصرالله پورجوادی


 

 

 

 

 

امروز صبح دو داستان خواندم در بارۀ یکی از ابدال مرو به نام ابوحامد دوستان. قبلا هم اینها را خوانده بودم ؛ ولی هزار بار هم که بخوانم سیر نمی شوم. یکی از آن ها را خواجه عبدالله انصاری نقل کرده است. می گوید روزی سقائی از مقابل دکان ابوحامد رد می شد. ابوحامد از او آب خواست. سقا پیاله ای به وی داد. ابوحامد، یا به قول انصاری «باحامد»، پیاله را گرفت و در دستش نگه داشت و مدتی به آن خیره شد. سقا گفت: « پس چرا نمی خوری؟» گفت: « بگذار اول این مگس آبش را بخورد تا بعد من بخورم». انصاری با نقل این حکایت می خواهد نتیجه ای اخلاقی بگیرد. می گوید آدم اگر می خواهد غذا بخورد باید غذا خوردنش باعث زحمت دیگران نشود. جا را برای دیگران تنگ نکند. زحمت به کسی ندهد. اگر سفره ای پهن کرد و دید یکی دیگر گرسنه است ، اول به او تعارف کند و بگذارد تا او سیر شود و بعد خودش بنشیند و بخورد. این روش و آداب غذاخوردن ایرانیان نبوده است بلکه سرمشق ما ایرانیان بوده است. ابوحامد درست معاصر فردوسی بود و شاید هم آوازۀ او را فردوسی شنیده بود . با دیدن اخلاقی همچون اخلاق دوستان بوده که فردوسی می گفته : «میازار موری که دانه کش است. » من در کتابها به مردان دیگری در خراسان برخورده ام که به معنی دقیق کلمه بی آزار بودند و آزارشان به مورچه و مگس و پشه هم نمی رسیده است. اینها الگوهای اخلاقی جامعۀ ایرانی بوده اند.

داستان دوم را مستملی بخاری نقل کرده است. می گوید ابوحامد نماز نمی خواند، چون نمی توانست نماز بخواند. وقتی می ایستاد به نماز خواندن و می خواست تکبیر بگوید ، «الله» که می گفت می لرزید و غش می کرد و می افتاد روی زمین. هیچ وقت به « اکبر» نمی رسید. لذا تا آخر عمر  نماز نخواند. اینهم اسلامی که ما ایرانی ها می شناختیم. اسلام کسانی که نماز نمی توانستند بخوانند، چون جلال و هیبت خدائی که به پیشگاهش می خواستند نماز بگزارند آنقدر بر ایشان غلبه می کرد که قدرت نمازخواندن را از ایشان سلب می کرد. عین القضات در بارۀ یک شخص دیگر هم این داستان را گفته است و آن محمد معشوق طوسی است که مثل ابوحامد دوستان حالت جنون داشت و او بود که فردوسی را همت بخشید تا بتواند شاهنامه را بسراید. یک دیوانۀ عاقل. شاید هم ابوحامد دوستان همان محمد معشوق باشد. به هرحال می گویند محمد معشوق هم نماز نمی خواند چون نمی توانست بخواند. این داستان ها را بزرگترین نویسندگان عارف ما نقل کرده اند و تلویحا به ما گفته اند اسلام یعنی این. اسلام یعنی به جائی برسی که نماز نتوانی بخوانی. اسلام یعنی این که به جایی برسی که اگر دیدی یکی گرسنه است اول غذایت را به او بدهی. اگر اسلام توانسته است هزار و چهار صدسال بماند به خاطر وجود مردانی چون ابوحامد دوستان بوده است والا اگر قرار بود اسلام اسلام داعش و داعشیان باشد، امروز حتی در خود عربستان هم یک مسلمان پیدا نمی شد.

 

نظر شما