۲۹ - مرداد - ۱۳۹۵
نوشته ی : دکتر علی علی بابایی درمنی


 Ali  Alibabaeii-e  Dermeni

 

 

 

 

 

 

چکیده :

تاریخنگاری در میان کشورهای تازه استقلال یافته، سهم بسزایی در شکل دادن به هویت ملی مردمانی دارد که اندک زمانی است زیستن در قالب یک ساختار سیاسی جدید را تجربه می کنند. در این مقاله با استفاده از متن های کهن و همچنین پژوهش های نوین، تاریخنگاری در یکی از کشورهای تازه استقلال یافته ی پیرامون ایران – یعنی جمهوری آذربایجان – را بررسی کرده ایم، و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که به سبب نداشتن پشتوانه تاریخی دیرینه در مقایسه با کشورهای همجوار و همچنین سابقه ی اندک تاسیس حکومت، مورخان این کشور به تحریف تاریخ و یا در حقیقت به «تاریخسازی» دست زدند و هویت ملی مردمان خود را بر اساس اغراض سیاسی کوتاه مدت تعریف کردند. بخشی از این اغراض سیاسی سبب شده تا هویت ملی در جمهوری آذربایجان بر مبنای تقابل با فرهنگ و تمدن ایران شکل بگیرد. بنابراین نخبگان فرهنگی ایرانی می توانند ضمن آگاهی از این روند تاریخسازی با اتخاذ یک سیاست فرهنگی مناسب و گفتگو با نخبگان فرهنگی جمهوری آذربایجان، از تنش های سیاسی- فرهنگی میان دو کشور جلوگیری کند.

کلیدواژه ها: ایران- جمهوری آذربایجان- تاریخ نگاری- هویت ملی- تاریخ سازی

 

۱.مقدمه

جمهوری آذربایجان چه در زمانی که در قالب اتحاد جماهیر شوروی، «جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان» نامیده می شد و چه زمانی که پس از استقلال در سال ۱۹۹۲م، به عنوان کشوری مستقل تنها «جمهوری آذربایجان» نامیده شد، با انکار هویت ایرانی مردمان سرزمینش، راه هویت سازی و تاریخسازی جعلی را برای این مردم پیش گرفت. به طور کلی تاریخ و هویت مردمان کشورهایِ پیرامونی ایران فرهنگی، در چارچوبی از تجربه‌هایِ تاریخی‌ای شکل گرفته که آن مردمان به همراه همه ی اقوام ایرانی در آن سهیم بوده‌اند.این تجربه‌های تاریخی به ثمرات یکسانی در زمینه تشکیل حکومت سیاسی یعنی «حکومت ایرانی» منجر شده‌است، بنابراین با شکل‌گیریِ مرزهایِ جدید سیاسی، هویت سازان در این کشورها نیاز به هویت نوینی دارند، که در تقابل با هویت شکل گرفته در «ایران فرهنگی» باشد، زیرا در غیر این صورت، ناچارند تا خود را بخشی از ملت ایران دانسته و تاسیس کشور جدید را فراموش کنند. بنابراین به هویت سازی بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی می‌پردازند. (علی بابایی، ۱۳۹۲: ۹۲۱) در این میان «تاریخسازی» بر اساس اقتضائات و اغراض سیاسی زودگذر به عنوان یکی از ارکان مهم هویت سازی نقش بسیار مهمی را در هویت سازی در جمهوری آذربایجان تشکیل می داد.

طبیعی است که تعریفی اینچنین از هویت و تاریخ ملی که بر اساس اقتضائات و اغراض سیاسی زودگذر به صورت تصنعی شکل گرفته باشد، با وزیدن نسیم تغییرات زودگذر سیاسی هرچند یک بار تغییر می کند،(۲) و از آن می توان با عنوان «هویت یا تاریخ ملی متغیر» یا «هویت ملی دستوری» نام برد. البته تاریخسازان در جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان ، به سبب آنکه بخشی از ساختار دستگاه تاریخ سازی اتحاد جماهیر شوروی بودند، و با این تغییر دستوری تاریخ و هویت ملی کاملا آشنایی داشته است، پس از استقلال نیز به آسانی از پس این سیاست برآمدند و آن را به خوبی اجرا کردند.

پرسش اصلی:

مورخان جمهوری آذربایجان پیش و پس از استقلال این جمهوری از اتحاد جماهیر شوروی هویت ملی مردمان جمهوری آذربایجان را چگونه تعریف می کردند؟

فرضیه ی اصلی:

به نظر می رسد که مورخان جمهوری آذربایجان در طول تاریخ ۹۸ ساله ی این جمهوری (۲۰۱۶-۱۹۱۸م) «هویت ملی» مردم آذربایجان را یک هویت و تاریخ متغیر در نظر گرفته بودند، که هر زمان و بنا بر اقتضائات و اغراض سیاسی گوناگون این هویت ملی را تغییر می دادند.

روش پژوهش:

در این پژوهش از روش توصیفی ـ تحلیلی استفاده شده و منابع کتابخانه‌ای دست اول و پژوهش های نوین بررسی شده اند.

۱.تاریخسازی در اتحاد جماهیر شوروی

 الف) چرخش های تاریخنگاری در اتحاد جماهیر شوروی

 هلن کارر دانکوس (زورابیشویلی) از پنج چرخش کامل در تاریخ و هویت سازی اتحاد جماهیر شوروی از زمان شکل گیری این اتحاد تا دوران خروشچف یاد می کند. این چرخش ها بیشتر در ارتباط با موضع گیری های تاریخسازان شوروی در مورد سیاست های تجاوزکارانه ی روسیه ی تزاری بوده است.

مرحله ی اول، در دهه ی ۱۹۲۰ م، تحت تدابیر لنین بود که چندان هم به مذاق استالین خوش نمی آمد. در این مرحله سیاست ترویج و بسط فرهنگ قومی و ملی رواج داشت و کوشش می شد تا زبان های بومی به طور مساوی در میان همه ی ملت ها و گروه های نژادی رشد کند. در این مرحله در جمهوری آذربایجان تاریخنگاریِ سبک «پان ترکیسم» رواج داشت. در این دوره قیام های ملت های اتحاد جماهیر شوروی علیه روسیه ی تزاری، قیام های آزادی بخش به شمار می رفت.

اما استالین بر این باور بود که فرهنگ ملی از نظر شکل یا ظرف که زبان مادری است، باید جنبه ی ملی داشته باشد ،ولی از نظر محتوی و مظروف باید سوسیالیستی باشد. در نتیجه در دوره ی استالین، پیرامون دهه ی ۱۹۳۰م، تاریخنگاران جمهوری آذربایجان، ضمن پیروی از الگوهای تاریخنگاری مارکسیستی، از هرگونه شائبه ی پان ترکیستی تبری می جستند.

در این دوران همچنین استالین دستور داد تا تاریخنویسان از نو، نقش تاریخی و مثبت روسیه ی تزاری و شاهزادگان روس و کلیسای ارتدوکس را در به هم پیوند دادن سرزمین های روس ستایش کنند. بنابراین، دیگر قیام های پیشین ملت های اتحاد جماهیر شوروی علیه روسیه ی تزاری، قیام های آزادی بخش به شمار نمی رفت.

دوره ی سوم در تاریخنگاری شوروی با پیشروی های سریع آلمان نازی در خاک اتحاد جماهیر شوروی مرتبط است. در این زمان، این واقعیت مسلم گردید که ارزش ها و شعارهای کمونیستی برای بسیج مردم کافی نیست و استفاده از نام قهرمانان  بزرگان تاریخی که در گذشته از سرزمین نیاکان خود دفاع کرده و به وطن پرستی شهرت داشته اند، به مراتب در تهییج مردم موثرتر است تا نام لنین و مارکس. بنابراین استالین برای مدت کوتاهی به احساسات ملی ملت های شوروی میدان داد تا در برابر آلمان ها بایستد. (کارر دانکوس، ۱۳۶۵: ۴۶-۳۲) شنیرلمان نیز این نکته را تایید می کند:«با اینکه پیش از جنگ، «بابک» در چارچوب جنگ طبقاتی نماینده قشر روستایی در برابر فئودال ها بود، پس از آغاز جنگ، به نماد حرکت آزادی بخش علیه غاصبان عرب بدل گشت.» ( Shnirelman, 2001: 106)

چرخش چهارم هویت و تاریخسازی در شوروی با پیروزی آنها در جنگ جهانی دوم مرتبط است. در سال های جنگ، شوروی شاهد فوران احساسات ملی در میان ملت ها و اقوام آن سرزمین بود؛ ولی پس از پایان جنگ استالین پاسخ دندان شکنی به این ملت ها داد و برای مقابله با نهضت های ملی ، «روسی سازی» سریع جامعه ی شوروی را آغاز کرد. در این زمان بود که روس ها در شوروی تبدیل به «ملت برگزیده» شدند: « روس ها در آغاز انقلاب عامل به زنجیرکشیدن سایر ملت ها، و شر مطلق، سپس تبدیل به شر نسبی شدند و بعد از آن هم تبدیل به کمترین ضرر و سرانجام به «خیر مطلق» بدل گشتند.» (کارر دانکوس، ۱۳۶۵: ۵۷-۵۳) اما پس از مرگ استالین باز هم اوضاع سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی دگرگون شد و از مورخان خواسته شد تا بار دیگر تاریخ را به شیوه ی دهه ی ۱۹۲۰م بنویسند، ولی نه به آن شوری و جنایت های دوره ی استالین را مسکوت بگذارند. (همان، ۵۷)

ب) تاریخسازی بر اساس نیاکان ترک

در جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان نیز به عنوان یکی از جمهوری های شوروی، کمابیش هویت سازی و تاریخسازی به مانند دیگر جمهوری های شوروی وجود داشت، که حتی پس از استقلال آن جمهوری نیز این روند ادامه یافت. بر این اساس مولفه های این تاریخسازی را در جمهوری آذربایجان می توانیم این گونه دسته بندی کنیم:

الف) مولفه های تاریخسازی که از دیدگاه رهبران حزب کمونیست شوروی مطلوب به شمار می رفت، این مولفه ها نیز خود به دو بخش تقسیم می شدند: مولفه هایی که پس از استقلال جمهوری آذربایجان، در تاریخسازی آن جمهوری نیز به کار رفت، و مولفه هایی که پس از استقلال کنار نهاده شد.

ب) مولفه های خاص تاریخسازی مورخان پان ترکیست جمهوری آذربایجان که پس از استقلال جمهوری آذربایجان از آنها استفاده می شد.

 همانطور که گفته شد، سال های دهه ی ۱۹۲۰م، دوران برقراری آزادی های نسبی دوران لنین بود و در جمهوری آذربایجان نیز تاریخنویسان آن جمهوری بدون هیچ واهمه ای از حزب کمونیست شوروی، از سبک تاریخسازی «پان ترکیسم» پیروی می کردند. اولین کتاب تاریخ آذربایجان که به قلم «رشیدبیگ اسماعیلف» در سال ۱۹۲۳م در باکو منتشر شد، هیچ ربطی به نظریه ی مارکس در مورد نبرد طبقاتی، به مثابه موتور محرک تکامل دوره های تاریخی نداشت و متاثر از روش تاریخنگاری «پان ترکیسم» بود. در گزیده ی تاریخ دیگری که در این ایام در مورد تاریخ جمهوری آذربایجان در شوروی و در مجموعه ی «اتحاد ما» (۳) به چاپ رسید، بومیان آذربایجان مردمان ضعیف و بدبختی به تصویر کشیده شدند که توسط ترک ها کشته و یا آسیمیله شدند. ( Shnirelman, 2001: 97)

تاریخنگاری اینچنینی در جمهوری آذربایجان که نیاکان خود را به ترکانی منتسب کنند که در دوره ی میانه جانشین ساکنان بومی جمهوری آذربایجان شده بودند، از نظر سیاستگذاران حزب کمونیست شوروی دو اشکال عمده داشت:

        ۱.با داشتن چنین نیاکانی که فاقد تبار قفقازی بودند، ارتباط فرهنگی- تاریخی ساکنان جمهوری آذربایجان (۴) به طور کامل با گرجی ها و ارمنی ها گسسته می شد، و آرمانشهر برادری که کمونیست ها در پی ایجاد آن در قفقاز بودند، فرو می پاشید؛ در توضیح باید گفته شود که پس از فروپاشی حکومت روسیه ی تزاری، در روز ۱۸ مه ‌سال ۱۹۱۸ م جمهوری آذربایجان با عنوان « جمهوری دمکراتیک آذربایجان »  توسط محمدامین رسول زاده، رهبر حزب مساوات استقلال خود اعلام کرد. کشتار شوشی که به نسل کشی سی هزار ارمنی انجامید، از وقایع مهم این دوره‌ است . کشتار شوشی واقعه‌ای بود که در سال ۱۹۲۰ میلادی توسط سربازان جمهوری آذربایجان علیه مردم ارمنی تبار شهر شوشی صورت گرفت؛ برآورد می‌شود که نزدیک به ۳۰۰۰۰ نفر از مردم ارمنی این شهر به دست نیروهای جمهوری آذربایجان به قتل رسیده باشند. به دستور خسروبیگ سلطانف  کشتار بیش از شش روز ادامه یافت و خانه‌ها در بخش ارمنی نشین ،غارت و ویران شد.( Verluise, 1988: 6) روس ها تمایلی به تکرار این وقایع نداشتند و ترجیح می دادند که با القاء نیاکان یکسان با دیگر قفقازی ها از میزان نفرت میان ساکنان جمهوری آذربایجان و ارمنیان بکاهند. این کار همچنین سبب می شد تا ارمنی ها و گرجی ها نیز نتوانند، ساکنان جمهوری آذربایجان را ترکانی بیابانگردی به شمار آورند که در سده های میانه به اران آمده اند و سرزمین بومیان منطقه را غصب کرده اند و هیچ چیزی به فرهنگ مردمان منطقه نیافزوده اند.

        ۲.از سوی دیگر انتساب ساکنان جمهوری آذربایجان به ترکانی مانند سلجوقیان که در دوران میانه به جمهوری آذربایجان آمدند، موجب پیوستگی فرهنگی و تاریخی میان جمهوری آذربایجان و ترکیه می شد، زیرا که هر دو از نیاکان یکسانی بهره مند بودند. با قدرت گرفتن بیشتر ژوزف استالین در حزب کمونیست شوروی، این زمامدار شوروی از برخی از سیاست های فدرالی دوره ی لنین عدول کرد. طی سال های ۱۹۳۸-۱۹۳۷م، در اتحاد جماهیر شوروی اقداماتی علیه ترک های این کشور صورت گرفت، برخی از این ترک زبانان به همکاری با ترکیه محکوم شدند و میرجعفر باقروف، دبیر اول حزب جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان، در سال ۱۹۳۷م علیه ترکیه سخنرانی کرد و این کشور را به تحریک ترک های شوروی متهم کرد. ( Yilmaz, 2013:516)

ج) تاریخسازی بر مبنای نیاکان ترکیبی

در نتیجه در این زمان تصمیم گرفته شد تا در اتحاد جماهیر شوروی سیاستی دستوری به منظور تاریخسازی نه تنها در جمهوری آذربایجان، بلکه در همه ی جمهوری های شوروی اجرا شود. برای این منظور نظریه ی نیکلای مار (۵) بسیار مفید بود. از نظر مار که تا اندازه ای تحت تاثیر مارکس بود، «هویت» امری اقتصادی و اجتماعی و تابع شرایط تولید بود. این آکادمسین شوروی ارزش چندانی برای خلوص نژادی و زبان در شکل گیری هویت قائل نبود، و معتقد بود که همه ی نژادها در طول تاریخ با نژادهای دیگر به طور متناوب ترکیب شده است. از دیگرسو، به آمیزش همه ی مردم قفقاز در دوره ی باستان و نیاکان مشترک آنها باور داشت. ( Yilmaz, 2013:521, 531)، ( Shnirelman, 2001: 99) به هر رو، باقروف به تاریخسازان آذربایجانی دستور داد تا ساکنان جمهوری آذربایجان را ساکنان بومی آذربایجان معرفی کنند و همه ی شبهات را در باره ی تبار ترکی آنها از بین ببرند. اولین ویرایش کتاب «تاریخ آذربایجان» در بهار سال ۱۹۳۹م تهیه شد. ایده ی اصلی طرح شده در این کتاب ، پیوستگی نژادی ساکنان جمهوری آذربایجان در طول تاریخ و همچنین پیوستگی آنها با ارمنی ها و گرجی ها بود. ( Shnirelman, 2001: 104) در تالیف این کتاب، تاریخسازان جمهوری آذربایجان دست به کار شدند و نیاکانی قفقازی و غیرقفقازی برای مردم جمهوری آذربایجان برگزیدند. نیاکانی چون ارانی ها، کاسپی ها در شمال رود ارس ( البته چنانچه در آثار مورخان جمهوری آذربایجان دیده می شود، به منظور نیل به اغراض سیاسی، گاهی اوقات دامنه سکونت هریک از این اقوام مانند کاسپی ها به مناطق جنوبی ارس هم می رسد.) و نیاکانی چون مادها، ماناها، گوتی ها و لولوبی ها در جنوب ارس. ( ibid: 105)

برای تحکیم روابط دوستانه میان ساکنان جمهوری آذربایجان، ارمنی ها و گرجی ها – و یا به عبارت بهتر : تشکیل «اتوپیای برادری» میان آنها- تاریخسازان در جمهوری آذربایجان بر رویدادهای تاریخی ای تکیه می کردند که در این رویدادها همکاری میان ارانی ها، ارمنی ها و گرجی ها به چشم می خورد. برای نمونه می توانیم به هجوم رومی ها به قفقاز اشاره کنیم: «در سده ی نخست پیش از میلاد، دولت برده دار روم، در تلاش بود که قفقاز را به تصرف درآورد. رومی ها بارها به ارمنستان هجوم آوردند. ایبریا (گرجستان)، اران و آتروپاتن نیز در خطر افتادند. سپاهیان مسلح آتروپاتن و اران، جناح راست مدافعان پایتخت ارمنستان را تشکیل می دادند. (۶) » (قلی اف، ۱۳۵۷: ۲۰) در ماجرای قیام بابک خرمدین علیه خلفای عباسی نیز، تاریخسازان جمهوری آذربایجان، از همکاری  ارمنی ها و گرجی ها با او یاد می کنند: « بابک با سرکردگی شورشیان، نشان داد که رهبری بزرگ و تواناست. جنبش خرمیان تحت رهبری او همچون آتشی در مسیر باد، همه ی آذربایجان را در بر گرفت. در گرجستان و ارمنستان هم مردم قیام کردند.» (همان: ۴۹)

سیاست گزینش نیاکان قفقازی، ترکیبی و باستانی دو فایده ی اساسی را برای سیاستگذاران فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی تامین می کرد: نخست اینکه با برگزیدن نیاکان قفقازی برای ساکنان جمهوری آذربایجان ، به نزدیکترشدن آنها به دیگر ساکنان قفقاز یاری می رساندند و از دردسرهای احتمالی جدال میان آنها جلوگیری می کردند، و همچنین هر گونه شائبه ای را در مورد هم تباربودن آنها با ترکان ترکیه- چنان که استالین و باقروف می خواستند- می زدود. از دیگرسو، برشمردن نیاکانی در دو سوی ارس می توانست توجیه خوبی برای حکومتی باشد، که در شمال ارس تشکیل شده بود، ولی نام جعلی آذربایجان را- که سرزمینی در جنوب ارس بود – یدک می کشید. همچنین با اتخاذ این سیاست ساکنان جمهوری آذربایجان ساکنان باستانی این جمهوری به شمار می رفتند و ارمنی ها و گرجی ها دیگر نمی توانستند آنها را مهاجران تازه از راه رسیده ی بی فرهنگ و یا مهمانان ناخوانده ی قفقاز قلمداد کنند. با این حال تراشیدن نیاکان مادی ایرانی نژاد برای ساکنان شمال ارس، که از سکونتگاه های اصلی مادها نبود، این خطر را برای تاریخسازان شوروی در بر داشت که ممکن بود جمهوری آذربایجان در قلمروی «ایران فرهنگی» قرار گیرد. آنها برای این مشکل هم راه حلی داشتند و جنگ میان پارس ها و مادها را سال های پایانی حکومت مادها (۵۵۰ پ.م) نشانه ی دشمنی ابدی میان این دو تیره ی مهم و متحد ایرانی (۷) به شمار آوردند. (Yilmaz, 2015: 773)

د) چرخش به سمت ماناها

 اما روند تاریخسازی در جمهوری آذربایجان در همین جا پایان نگرفت، و چنان که گفتیم، هویت سازی در جمهوری آذربایجان، متغیری وابسته به اوضاع و احوال سیاسی بود. با مرگ استالین نگاه قیم مآبانه او در مورد تاریخنگاری در جمهوری های شوروی هم مرد. در جمهوری آذربایجان تاریخنویسان این جمهوری تجدید نظر در نوشته های تاریخی دوران استالین را آغاز کردند. در سال ۱۹۵۴م، همایشی در آکادمی تاریخ جمهوری آذربایجان برگزار شد. در این همایش، تحریف تاریخ جمهوری آذربایجان به دستور باقروف محکوم شدو به ویژه در مورد هم تباربودن ساکنان جمهوری آذربایجان و مادها تجدیدنظرهایی انجام شد. این مسئله بسیار بموقع بود، زیرا با پژوهش های آکادمیسین روس، ایگور دیاکونوف (۸) ، بی اعتباربودن ادعای مورخان جمهوری آذربایجان در مورد هم تباربودن ساکنان جمهوری آذربایجان و مادها آشکار شد. ( Shnirelman, 2001: 109)

 بنابراین تلاش تاریخسازان جمهوری آذربایجان در راستای سیاست « هویت یا تاریخ ملی متغیر»، سبب شد تا آنها یک بار دیگر نیاکان خود را تغییر دهند. و این بار کوشش آنها به منظور از بین بردن شائبه ی ایرانی بودن ساکنان جمهوری آذربایجان موجب شد تا ماناها را که در سده های ۸ تا ۷ پیش از میلاد مسیح جلگه ی جنوبی دریاچه ی ارومیه قلمرو آنها بود، به جای مادها نیاکان اصلی خود معرفی کنند. (با این حال تاکید بر این نکته که ساکنان «ماد آتروپاتن (ماد کوچک)»، و نه « ماد بزرگ » بخشی از نیاکان ترکیبی آنها را تشکیل می دهند، تا به امروز نیز بخشی از ادعاهای آنها را تشکیل می دهد و لازمه ی انتساب نام جعلی «آذربایجان» به «اران» تاریخی است.) ماناها مزیت بسیاری برای این تاریخسازان داشتند: نخست اینکه حکومت آنها زودتر از حکومت مادها تاسیس شده بود و پیشینه ی تاریخی بیشتری برای آنها فراهم می کرد. دوم اینکه زبان آنها نیز در ارتباط با زبان های قفقازی بود. با این حال چنان که شنیرلمان اشاره می کند، کسی نمی دانست، تاریخسازان جمهوری آذربایجان چگونه می خواهند ماناها را به آتروپاتن و اران مرتبط کنند، که آنها را نیاکان خود به شمار می آوردند. (ibid: 125)

ه) نیاکان ارانی

یکی از چالش های عمده ی جمهوری آذربایجان از آغاز تاسیس، جدال آنها با ارمنی ها برای به دست آوردن منطقه ی «قراباغ کوهستانی» بود. کشتار شوشی در قراباغ به سال ۱۹۲۰م، تنها برگی از تاریخ پرفراز و نشیب و  مالامال از جنگ و آوارگی قراباغ است. در این میان دستگاه تاریخسازی جمهوری آذربایجان نیز به این عرصه وارد شد و با این استدلال که آنها به مانند ساکنان باستانی قراباغ، تباری ارانی دارند، بر ادعای خود نسبت به در اختیارگرفتن قراباغ پای می فشردند. (ibid: 145) در این زمان بود که تاریخسازان جمهوری آذربایجان در «اتحادیه ی نیاکانشان» وزن بیشتری به اران دادند. تاریخسازان جمهوری آذربایجان، ارانی ها را ساکنان باستانی قراباغ می دانستند. آنها بر این باور بودند که تنها پس از راهیابی مسیحیت به آنجا، ارمنی ها نیز به آنجا مهاجرت کردند و بافت قومی منطقه را بر هم زدند: « هنگامی که این ولایت [قراباغ] به تصرف فرمانروایان ارمنی درآمد، کوچ مردم ارمنی بدانجا افزون شد. کوهستان های آرتساخ (۹) پناهگاه خوبی برای این مردم بود. به تدریج زبان ارمنی با زبان بومیان ارانی جوش خورد و لهجه ی قراباغی زبان ارمنی به وجود آمد.» (قلی اف، ۱۳۵۷: ۲۹)

 تحریف آنها در اینجا پایان نگرفت و آنها «موسس داسخورانتسی» یا «موسس کالان کاتواتسی»، تاریخنگار ارمنی  نویسنده ی کتاب «تاریخ اران» را که این کتاب را به زبان ارمنی به رشته ی تحریر درآورده است، ارانی به شمار آوردند تا ثابت کنند، چیزی به نام ادبیات ارانی وجود داشته است. ( Shnirelman, 2001: 143) در این میان ضیاء بنیادف از شاهکار تاریخسازی جمهوری آذربایجان رونمایی کرد و دیگر نویسندگان و دانشمندان ارمنی زبان قرا باغ ، مانند مخیتار گوش (۱۰) ، کیراکوس گاندزاکتسی (۱۱) و واناکان (۱۲) را از بزرگان ادبی جمهوری آذربایجان به شمار آورد.او در این کتاب هیچ اشاره ای به این واقعیت نکرده است که آنها به ارمنی می نوشتند و هویت ملی خود را ارمنی می دانستند. (ibid: 123) در ادامه دامنه ی کار تحریف گسترش بیشتری پیدا کرد ؛ چنان که در ترجمه ی فارسی تاریخ دانشگاهی جمهوری آذربایجان حتی نام موسس کالان کاتواتسی (۱۳) هم تغییر داده شد و برای اینکه خواننده را مجاب کنند که کالان کاتواتسی ارانی بوده و حتی یک رگ ترکی هم داشته است، نام او را «ترکیزه» کردند، و پسوند «اوقلو» به آن افزودندو آن را به گونه ی «موسا کالان کایتوقلو» نوشتند(قلی اف، ۱۳۵۷: ۴۲). با این حال روشن نیست که این شاهکار دستاورد مترجم این کتاب است (حسین محمدزاده صدیق) است یا نویسنده ی آن (قلی اف).

و) تلاش در جهت اثبات همنژادی و بکدستی مردمان دو سوی رودخانه ی ارس

برگزیدن نیاکانی ترکیبی ، مطابق نظریه ی مار ، برای مردمان « اران ( جمهوری آذربایجان )، از میان تیره ها و قوم هایی که هیچ ربطی به هم نداشتند، سبب شد تا تاریخسازان جمهوری آذربایجان با جستجو در دوره های تاریخی، بکوشند تا شواهدی مبتنی بر یکپارچه بودن دو سوی رودخانه ی ارس بیابند. به طور کلی ، کمونیست ها برای اینکه بتوانند دو سوی ارس را قلمروی جمهوری آذربایجان قلمداد کنند، برای ساکنان جمهوری آذربایجان نیاکانی از ارانی ها و کاسپی ها (در شمال رود ارس) و مادها و ماناها (در جنوب رود ارس) تراشیدند. (Yilmaz, 2015: 773) یکی از مهره های اصلی این مرحله ی تاریخسازی در جمهوری آذربایجان اقرار علی اف است. اقرار حبیب اوغلو علی اف از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۸۹ م، به مدت ۴۰ سال رئیس بخش تاریخ باستان انستیتو تاریخ باکو بوده است. او در حقیقت مجری اوامر نظریه پردازان حزب کمونیست شوروی بود، و از این طریق توانست در طی این مدت طولانی بر این مسند تکیه بزند. این مورخ جمهوری آذربایجان تاکید ویژه ای بر سکونت کاسپی ها در دو سوی ارس به منظور القای اتحاد نژادی دو سوی ارس داشت. او تخیلات خود را چنین بیان می کند:« از مجموع «فضایی» که در بالا به تصویر کشیده شد، این فرض را می توان نتیجه گرفت که زمانی در اعماق تاریخ، در محدوده فلات ایران «یک زبان پایه کاسپی» وجود داشته است که با گذشت سده های متمادی ( احتمالا هزار سال) زبان عیلامی، کاسی، لولوبی و برخی گروه های زبانی دیگر از آن اشتقاق یافته اند. این احتمال نیز وجود دارد که «زبان های قفقازی» و «اورال- آلتایی»، دراویدی و برخی زبان های دیگر نوعی ارتباط با این زبان اولیه کاسپی داشته اند.»( علی اف، ۱۳۸۸: ۱۱۶) و در جایی دیگر علی اف بار دیگر بر تبار پیوندهای قفقازی کاسپی ها و ارتباط آنها با فلات ایران به منظور القا اتحاد اتنیکی دو سوی رودخانه ی ارس تاکید می کند: «اقوام کاسپی در عهد باستان متاخر ظاهرا در منطقه ای میان مغان و میل و قره باغ سکونت داشتند… در اینکه عنصر کاسپی در تعیین خاستگاه قومی ساکنان ماد نقش نهایی ایفا کرده است، هیچ تردیدی نیست. کاسپیان سهم عمده ای در فرهنگ ساکنان ماد و حتی کل فلات ایران داشته اند.»( همان: ۱۳۴-۱۳۳)

این نکته گفتنی است که تلاش هایی از این دست که در راستای القای همنژادی مردمان دو سوی رودخانه ی ارس انجام می شد، فاقد هر گونه شواهد تاریخی معتبر و مستدل است، و در جمهوری آذربایجان تاریخسازان تنها با اتکا به کمبود شواهد تاریخی در مورد برخی اقوامی که تنها نام آنها در تاریخ باقی مانده است، دست به جعل تاریخ می زنند. دلایل دیگر آنها نیز در مورد همنژادی مردمان دو سوی رودخانه ی ارس دست کمی از ساخته ها و جعلیات پیشین آنها ندارد؛ برای نمونه ، این واقعیت را که قلمروی ساسانیان هم سرزمین آذربایجان در جنوب ارس و هم سرزمین اران در شمال ارس را در بر می گرفته است ، نمی توان دلیلی برای یکسان بودن نژاد مردمان دو سوی رودخانه ی ارس ، چه از لحاظ زبانی و چه از لحاظ ژنتیکی، به شمار آورد. با این حال تاریخسازان جمهوری آذربایجان با آنکه ساسانیان را «استیلاگر» به شمار می آورند،هنگامی که پای جعل تاریخ در میان باشد، این حکومت را برای همنژاد دانستن مردم دو سوی ارس ، سودمند می دانند و به قلمرو آن استناد می کنند:« آذربایجان بیش از سه قرن جزئی از شاهنشاهی ساسانیان بود. داخل شدن اران و آتروپاتن در ترکیبی دولتی واحد، باعث شد که برای مدت زمان طولانی، هر دو بخش آذربایجان از نظر اقتصادی و فرهنگی، نزدیکی و همبستگی داشته باشند. (۱۴) ولی در هر حال استیلای بیگانگان و هجوم دشمنان باری سنگین بود.» (قلی اف، ۱۳۵۷: ۳۱) همچنین از نظر آنها تسلط اعراب بر دو سوی رودخانه ی ارس با اینکه عملی ظالمانه به شمار می آمد، از آنجا که به تصور آنها ، زمینه ساز اتحاد دو سوی ارس شده بود، مزیت نسبی داشت :« در دوره فرمانروایی عربان، اران و آتروپاتن دگرباره به شکل دولتی واحد درآمدند و اقتصاد و فرهنگ ولایات شمالی و جنوبی کشور رشد و تکامل یافت.» (همان: ۴۷)

 قلی اف در باره ی هجوم سلجوقیان به مناطق شمال غرب ایران چنین می گوید: «در سده ی ۱۱ میلادی همزمان با حکومت سلجوقیان، هجوم خاندان های ترک باز هم بیشتر شد. به گفته ی یکی از مورخان آن عهد، ترکانی که از سوی سلطان سلجوقی به اران و مغان اعزام شدند، همچون ملخ در دشت ها، کوهستان ها و قلعه ها پراکنده شدند. شرایط اقلیمی اران و مغان برای زندگی چوپانان مناسب بود، چراگاه های فراوان داشت و نیازهای زندگی عشایری را فراهم می کرد. در جنوب نیز، بیابانگردان در اطراف دریاچه ی ارومیه ساکن شدند. در چنین شرایطی نقش زبان ترکی در آذربایجان اهمیت یافت، و این زبان لهجه های پیشین را تحت فشار قرار داد. برای اهالی جنوبی سرزمین و اهالی ولایات شمالی زبانی همگانی ایجاد شد که عبارت بود از زبان آذری از خانواده ی زبان های اورال- آلتایی.» (قلی اف، ۱۳۵۷: ۶۶-۶۵) حسین اف، از ویراستاران چاپ دوم کتاب «تاریخ آذربایجان» (۱۹۶۲-۱۹۵۸م)هم به همین ترتیب، هجوم سلجوقیان را به مناطق شمال غرب ایران، موجب یکسان شدن زبان شمال و جنوب ارس می داند. (Shnirelman, 2001: 111) با این حال این تاریخسازان توضیح نمی دهند که اگر در آذربایجان و اران در میان سده های ۱۱ تا ۱۳ میلادی زبان همه ی مردم ترکی شده بود، چرا همه ی شاعران و نویسندگان آن دیار به فارسی و عربی می نوشتند. (ibid: 143)

ز) برآمدن ترک گرایان

به هر رو با بازترشدن فضای سیاسی اتحاد جماهیر شوروی در دوران خروشچف، فضای فرهنگی نیز اندکی آزادتر شد و دیدگاه ها و سخنانی را که ابراز آنها در دوران استالین جرم بود ، آسان تر می شد بر زبان آورد. کم کم در فضای غیررسمی تاریخسازی جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان، کوشش هایی برای آفرینش نیاکانی از ترکان باستانی برای مردمان قفقاز آغاز شد. یکی از مهمترین مهره های تاریخسازی جمهوری آذربایجان در این روند هویت سازی، در دهه های ۱۹۵۰م و ۱۹۶۰م، یامپولسکی (۱۶) بود. (ibid: 114) این روند تا به امروز به شیوه های گوناگون ادامه یافته است. برساخته بودن و عدم ثبات و قطعیت بنیادهای تاریخ و هویت ملی در جمهوری آذربایجان، قابلیت شکل پذیری بسیاری را به این هویت ساختگی داده است. این امر که چارچوب تاریخنگاری در این جمهوری کاملا متغیر و دلبخواهی است، سبب شد تا راهکارهای گوناگونی برای آفرینش نیاکان ترک برای مردمان این جمهوری وجود داشته باشد. در این میان، چنان که شنیرلمان اشاره می کند، نام «جای» ها در قفقاز و آذربایجان ایران و همچنین نام قبیله ها، از سوی مورخان ترک گرای جمهوری آذربایجان، کاملا دلبخواهی معنی و تفسیر می شود که با مطالعات زبان شناسانه ی آکادمیک نسبتی ندارد. (ibid: 132) تنها موردی را که این مورخان ملزم به اجرای آن بودند این بود که نیاکان ترک خود را از میان ترکان باستانی مورد ادعایشان برگزینند و نه از میان ترکان دوره های میانه مانند سلجوقیان که نیاکان ترکان آسیای صغیر بودند تا هیچ گونه شائبه ای در ارتباط با یکسان بودن نیاکان ترک زبانان جمهوری آذربایجان و ترکان ترکیه به وجود نیاید و خاطر رهبران حزب کمونیست را آزرده نسازد.

داشتن نژاد بومی، پایه و اساس ادعای سرزمینی است، و یک زبان با ریشه ی باستانی، غرور ملی را در هر فرهنگی بر می انگیزد. از آنجا که زبان و نژاد ترکی نمی توانست پیشینه ای بیش از سده ی ۱۱ م برای جمهوری آذربایجان ایجاد کند، و از این رو نمی توانست زمینه ی هیچ گونه ادعایی مبنی بر تعلق سرزمین اران به ساکنان جمهوری آذربایجان، پیش از سده ی ۱۱ م قرار گیرد، و احساس غرور ملی را در ساکنان این جمهوری بیدار کند، بنابراین آفرینش نیاکان باستانی ترک به دو طریق پی گرفته شد :۱. بومیان منطقه را مانند ارانی ها و کاسپی «ترک» قلمداد کنند ۲. ادعا کنند بیابانگردان ترک از هزاره ی نخست پیش از میلاد مسیح به قفقاز آمده اند. (Shnirelman, 1996: 25- 26) در این راستا چون در هزاره ی نخست پ. م بیابانگردان ترک در قفقاز یافت نمی شدند، پس باید ثابت می کردند که «سکاها» ترک هستند؛ برای نمونه ، یوسف اف، یک مورخ پان ترکیست بر این باور است که سکاها زبان های ترکی و فارسی را بسیار روان صحبت می کرده اند، (Shnirelman, 2001: 131-132) و مورخان دیگر پان ترکیست، مانند ولی اف و علی بیگ زاده، در دهه ی ۱۹۸۰م، سه مرحله ی حضور زبان ترکی باستانی در آذربایجان را چنین ادعا کرده اند: ۱. سومری ۲. سکایی ۳ . دیگر  ترک ها. (ibid: 133)

 با این حال نویسندگانی چون اقرار علی اف ،چنانچه پیشتر گفته شد،( علی اف، ۱۳۸۸: ۱۱۶) کوشید تا کاسپی ها را به نوعی با «اورال- آلتایی ها» پیوند بزند و در جایی دیگر، با تردستی و شعبده بازی و در راستای سیاست تاریخنگاری، «نیاکان ترکیبی» «اورال- آلتایی ها» را این بار با ایلامی ها و مادها مرتبط می کند:« بنابراین می توان نتیجه گرفت که زبان ایلامی نماینده ی خانواده ای از زبان های قدیمی دارای منشاء اورال- آلتایی و قفقازی است. اما این سخن در بهترین حالت خود فقط یک فرضیه است، نه چیز بیشتر.» (همان: ۱۰۸) و در جایی دیگر می افزاید:« در واقع اگر این فرضیه را بپذیریم که زبان های مادی به زبان ایلامی نزدیک هستند، پس باید این نکته را نیز تایید کنیم که در زبان ایلامی چندین نکته ی دستور زبانی و واژگانی مشابه زبان های اورال- آلتایی وجود دارد.» (همان: ۱۴۰) با اینکه علی اف به عنوان یکی از آکادمیسین های دوران شوروی نمی توانست به روشنی ، ادعا کند مادها و ایلامی ها ، ترک بوده اند ، با این حال نمی توانست از این فرضیه ی پوچ نیز دل بکند ؛ چرا که یکی از ابزارهای او برای تحریف تاریخ بود.

 به هر رو، نویسندگان «کتاب های رسمی» جمهوری آذربایجان از جمله «کتاب های درسی تاریخ» تا پایان دوره ی کمونیست ها، جانب احتیاط را رعایت می کردند و تلاشی در جهت ترک شمردن اقوام باستانی قفقاز انجام نمی دادند و همچنین تا پایان این حکومت نه تنها سلجوقیان را نیاکان خود نمی دانستند،  بلکه نظرشان هم در مورد آنها منفی بود:«استیلای دولت سلجوقی، ضربه ی بزرگی بر اقتصاد آذربایجان وارد آورد. چرا که اینان هر چه پیش رو داشتند را غارت و ویران کردند. در نبردهای پی در پی خود، پیوسته دنبال غنائم بودند و آذربایجان را به مثابه ثروت و مکنت می نگریستند. مالیات های سنگین وضع کردند و مردم را از پای انداختند… می توان گفت که سلجوقیان کوچ نشین در حیات فرهنگی سرزمین های تحت استیلای خود، تحولی به وجود نیاوردند. و برعکس قبایلی که در اران و مغان و جاهای دیگر اسکان گزیده بودند، تحت تاثیر مدنیت مردم بومی قرار گرفتند، با بومیان جوش خوردند و زندگی شهری را آغاز کردند.» (قلی اف، ۱۳۵۷: ۵۷-۵۶) در جای دیگر قلی اف تاثیر سلجوقیان را بر فرهنگ مردم بسیار کم ارزیابی می کند :«البته تغییر زبان [پس از هجوم سلجوقیان] در معنای نابودی تاریخی مردم بومی نبوده است. سنت های تاریخی و مدنی بومیان در آمیزه ای با فرهنگ ترکی حفظ شد و مدنیت بدیع و نوظهور آذری ظاهر گشت.» (همان: ۶۶)

 نگاه منفی تاریخ رسمی جمهوری آذربایجان نه تنها ترکان سلجوقی را نشانه رفته بود، بلکه نیاکان آنها یعنی ترکان عثمانی نیز از گزند قلم این مورخان در امان نبودند. شگفت آنکه در کتاب های آرمانشهر برادری اتحاد جماهیر شوروی، از مبارزه ی ساکنان جمهوری آذربایجان در سده ی ۱۸ میلادی دوشادوش برادران ارمنی شان در برابر استیلاگران عثمانی چنین گزارش داده می شد: « همه ی طبقات و اقشار مردم اران در راندن استیلاگران ترک شرکت داشتند. در سال ۱۶۰۱م در قوبا شورشی علیه ترکان درگرفت. دسته های شورشیان در تبریز، اردوباد و شیروان ظاهر شدند. مردم باکو نیز به شورشیان پیوستند و بسیاری از ترک ها را کشتند و بقیه را اسیر کردند.» (همان: ۱۰۱) یا در جای دیگر:« اتحاد و وفاق میان مردمان گنجه، قراباغ، قافان، یروان و نواحی و شهرهای دیگر قفقاز در شکل گیری مبارزه علیه حکومت ترکان در قفقاز شکل گرفت و آنان یکجا و متحد بر علیه استیلاگران ترک قیام کردند. رهبر شورش در قراباغ، «داوید»، فرزند قهرمان ارمنی بود.» (همان: ۱۱۳) در این میان سلسله های ایرانی دوران میانه نیز که بر قفقاز مسلط بودند، از سوی دستگاه تاریخسازی جمهوری آذربایجان، بیگانه قلمداد شدند. (همان: ۱۰۰، ۱۱۶)

۲.تاریخسازی در جمهوری آذربایجان پس از استقلال

الف) مقدمه

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱م، تاریخسازان جمهوری آذربایجان که از سال ها پیش «چرخش به سمت نیاکان ترک» خود را آغاز کرده بودند، دیگر دلیلی برای انکار نسبت خود با ترکان سلجوقی و به تبع آن با ترکیه نداشتند و نظراتشان را به صراحت نه در نشریات بلکه در تاریخنگاری رسمی و کتاب های درسی آن جمهوری ابراز می کردند . در این مرحله تاریخسازی آنها در راستای «هویت یا تاریخ ملی متغیر» چنین بود: آنها بدون اینکه نسبت خود را با ترکان باستانی انکار کنند، از نقش مهم سلجوقیان در شکل دادن به نژاد و فرهنگ ساکنان جمهوری آذربایجان، در کنار ترکان باستانی اران سخن می گفتند. آنها در ۷۰ سال گذشته قلم خود را در جهت رضایت روسای احزاب کمونیست شوروی و جمهوری آذربایجان شوروی به چرخش درآورده بودند، اما پس از جداشدن از شوروی دیگر بی پروا ، دیدگاه هایی را که زمیانی ممنوع شمرده می شد ، بر روی کاغذ می آوردند و از یکپارچگی همه ی ترکان سخن می گفتند. پیش از استقلال میزان واهمه ی تاریخسازان تا آنجا بود که وقتی «تیخوینسکی» (۱۷) دبیر بخش تاریخ آکادمی علوم شوروی در سال ۱۹۸۶م، تاریخسازان جمهوری آذربایجان را به درپیش گرفتن سیاست «پان ترکیسم» در تاریخنویسی متهم کرد، ضیاء بنیادف تا آنجا پیش رفت که مدعی شد مردم شیروان در جانب راست رودخانه ی کورا تا زمان تسلط روس ها بر منطقه (اوایل سده ی ۱۹ م) فارسی سخن می گفتند. (Shnirelman, 2001: 128)

با این همه، پس از استقلال جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۹۱م، در کتاب های درسی تاریخ جمهوری آذربایجان، مورخانی چون «محمودلو» اینچنین از نقش مثبت ترکان عثمانی در مناقشات قفقاز در سال ۱۹۲۰م تجلیل می کردند: « در این روزهای سنگین، قوای عثمانی به کمک آذربایجان آمدند. عثمانی‌ها خود در شرایط سختی بودند. داشناک‌ها هم درصدد بودند ترک‌ها را قتل‌عام کنند. با این حال، عثمانی‌ها دست یاری به سوی ملت آذربایجان دراز کردند، برادر به فریاد برادر رسید. داوطلبان آذربایجانی که با قوای عثمانی متحد شده بودند از قلدران ارمنی انتقام می‌گرفتند. جلوی محوشدن خلق آذربایجان گرفته شد.» (محمودلو و دیگران، ۲۰۰۳: ۲۰۴) که البته این گزارش گزارش موثقی نیست و در آن هیچ اشاره‌ای به توافق بلشویک‌های روسی با خلیل پاشا، فرماندۀ سپاه عثمانی در منطقه، برای سقوط دولت جمهوری آذربایجان قفقاز در این زمان نشده است. (احمدی، ۱۳۹۰: ۱۸۲)

ب) چرخش به سوی ترکان مهاجر

پس از استقلال جمهوری آذربایجان سلجوقیان، ترکان کوچ رویی که در سده های میانه به قفقاز راه یافتند، دیگر کوچ نشینانی نبودند که در حیات فرهنگی سرزمین های تحت استیلای خود، تحولی به وجود نیاوردند، و در اقوام بومی آذربایجان حل شوند. « سلجوقیان تحت فرمان طغرل بیک از نظر دین و نژاد با مردم ترک محلی خویشاوند بودند. ترک های بومی با ترکان سلجوقی دارای نزدیکی زبانی بودند.» (احمدی، ۱۳۸۲: ۷۲) و یا در جایی دیگر:« ملت آذربایجان از ترکیب و آمیخته شدن اقوام ترکی که در این اراضی وسیع زندگی می کردند و طوایف دیگری که به زبان های ترکی زندگی می کردند و از سرزمین های همسایه آمده بودند، و در اینجا ساکن شده اند، به وجود آمده اند. (۱۸) » (همان: ۷۳) در اینجا تاریخسازان از ساخته های خود در دوره ی شوروی دفاع می کنند و جمهوری آذربایجان را موطن ترکان باستانی قلمداد می کنند، فقط این بار تاثیر ترکان سلجوقی را در فرهنگ و ترکیب نژادی جمهوری آذربایجان قابل ملاحظه به شمار می آورند.

پس از جداشدن جمهوری آذربایجان از اتحاد جماهیر شوروی ، ترکان و مغولان مهاجر دیگر غارتگرانی نبودند که« در حیات فرهنگی سرزمین های تحت استیلای خود، تحولی به وجود نیاوردند»، بلکه سلجوقیان از شاعران، دانشمندان، معماران و صنعتگران برجسته حمایت کردند، و مسجدهای زیبا، ساختمان ها و بناهای تاریخی ساختند و شهرها را آباد کردند. همچنین در این کتاب تاریخ آمده است که تیمور لنگ کارهای عام المنفعه! بسیاری انجام داد که از جمله به آبادانی بیلقان و احداث  آبراهی از رود ارس اشاره می شود. ( همان: ۷۴) از خزران نیز به سبب قتل عام مردم قفقاز به عنوان غارتگر یاد نمی شود، (قلی اف، ۱۳۵۷: ۳۹-۳۸) بلکه از مقاومت صدساله ی آنها در برابر عرب ها تجلیل می شود. (احمدی، ۱۳۸۲: ۷۴)

ج) اسلام ستیزی (۱۹)

همانطور که گفته شد، یکی از اثرات مهم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر سبک تاریخنگاری جمهوری آذربایجان، سخن گفتن بی پروای مورخان آن جمهوری از همبستگی با ترکان ترکیه در کتاب های درسی بود. ولی تحول مهم دیگری که در سبک تاریخنگاری رسمی جمهوری آذربایجان، پس از استقلال رخ داد، ترویج «اسلام ستیزی» از طریق نگارش مطالبی در این ارتباط در کتاب های درسی تاریخ در جمهوری آذربایجان بود. در دوران پس از استقلال که ممانعت دستگاه های امنیتی شوروی از برگزاری مراسم و آیین های دینی و ملی برطرف شد ، احساسات سرکوب شده ی دینی بار دیگر در جمهوری آذربایجان خود را به نمایش گذاشت ؛ چنان که بیم آن می رفت که دلبستگی مردم جمهوری آذربایجان به این آیین ها که مهمترین وجه اشتراک میان ایرانیان و مردم جمهوری آذربایجان بود و همچنین دیگر پیوندهای تاریخی و فرهنگی با ایرانیان، زمینه ساز گرایش مردم جمهوری آذربایجان به ایران شود. این امر، چنان که پیشتر به آن اشاره شد، با اهداف بنیادین رهبران سیاسی جمهوری آذربایجان برای برپایی حکومت سیاسی تعارض جدی داشت ( علی بابایی، ۱۳۹۲: ۹۲۱).

 پس در نتیجه، آنها نه تنها پیوستگی های فرهنگی با ایرانیان را انکار کردند، بلکه با درپیش گرفتن سیاست «آذربایجانچیلیق»، و ادعای ارضی نسبت به خاک ایران خواستار الحاق استان آذربایجان ایران به جمهوری آذربایجان شدند و بر طبل دشمنی کوبیدند: :« بر اساس «آذربایجانچیلیق»، … بر زبان ترکی به‌عنوان عنصر وحدت تأکید می‌کردند و برای احیای سیاست‌های قومی، باید با تفکر چندلایه ی ملیت ایرانی، که شامل زبان فارسی، تشیع، فرهنگ و آداب و رسوم مشترک می‌باشد، مبارزه می کردند.» (احمدی، ۱۳۹۰: ۱۵۹) در نتیجه، مقامات سیاسی جمهوری آذربایجان با انکار پیوندهای تاریخی با ایرانیان و القاء دشمنی تاریخی با آنها حملات خود را متوجه مهمترین وجه اشتراکات مردم جمهوری آذربایجان و ایران، یعنی علایق اسلامی یکسان و باورمندی به مذهب تشیع کردند. کتاب های درسی جمهوری آذربایجان مالامال از نکته های منفی در مورد اسلام و مذهب تشیع است. در یک مورد محمودلو، اسلام را عامل نفاق میان ترکان شیعه و سنی می داند: «اسلام در دین مقدس ما نفاق انداخت. یاغیان خون‌آشام همدیگر را شیعه و سنی نام نهادند. دعوای مذهب برخاست. فرزندان یک پدر و مادر به‌عنوان برادران خونی به دعوا برخاستند. شاه اسماعیل با سلطان سلیم، تیمور با بایزید و …» (محمودلو و دیگران، ۲۰۰۳: ۱۰) و در جای دیگر می گوید:« «اعلان مذهب تشیع، به‌عنوان دین رسمی در تاریخ آذربایجان و همۀ ترک‌ها تأثیر منفی بسیاری گذاشت. بین برادرانی که از یک ریشه بودند تفرقه انداخت. دشمنان خلق همیشه از این استفاده کرده‌اند و حالا هم استفاده می‌کنند. »(محمودلو و دیگران، ۲۰۰۳: ۱۱۶)

نتیجه

زمامداران جمهوری آذربایجان در دوره ی کمونیستی و پس از استقلال، برای جدایی کامل سیاسی از ایران، درصدد تعریف هویت غیرایرانی برای منطقه ای بودند که در طول تاریخ بخشی از خاک ایران بوده و خاندان های ایرانی تباری چون «مهرانیان» در آن فرمانروایی می کردند. انکار هویت حقیقی مردمان ساکن در جمهوری آذربایجان به عدم ثبات و قطعیت بنیادهای تاریخ و هویت ملی در جمهوری آذربایجان انجامید. این روند قابلیت شکل پذیری بسیاری را به این هویت ساختگی داده است. این امر که چارچوب تاریخنگاری در این جمهوری کاملا متغیر و دلبخواهی است، سبب شد تا تاریخسازان در جمهوری آذربایجان هر زمان بر اساس اقتضائات و اغراض سیاسی گوناگون، هویت و تاریخ متغیری برای ساکنان جمهوری آذربایجان در نظر بگیرند. در این میان، از میان اقوام مادها، ماناها، ارانی ها و کاسپی ها و ترک ها، هریک به تناوب در طول این ۱۰۰ سال سهم بیشتری در بنیادنهادن کشور جمهوری آذربایجان دارا بوده اند و به همین ترتیب نگارش تاریخ در جمهوری آذربایجان، بر اساس اینکه کدام یک از این اقوام نیاکان ساکنان جمهوری آذربایجان بوده اند، همچنین فشارهای سیاستگذاران فرهنگی حزب کمونیست شوروی و اغراض سیاسی دیگر، با تنوع و تحولات بسیاری روبرو بوده است. بخشی از این اغراض سیاسی سبب شده تا هویت ملی در جمهوری آذربایجان بر مبنای رویارویی با فرهنگ و تمدن ایران شکل بگیرد. بنابراین نخبگان فرهنگی ایرانی می توانند با اتخاذ یک سیاست فرهنگی مناسب و گفتگو با نخبگان فرهنگی جمهوری آذربایجان، از تنش های سیاسی- فرهنگی میان دو کشور جلوگیری کند.

پی نوشت ها :
  1. در این مقاله منظور از جمهوری آذربایجان، در یک اطلاق عام، هم «جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان» و هم «جمهوری آذربایجان» پس از استقلال است. از سال ۱۹۲۰م با پیروزی بلشویک‌ها، جمهوری آذربایجان به مدت ۷۱ سال تا سال ۱۹۹۱م، با نام جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان یکی از جمهوری‌های تشکیل دهنده ی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. البته این جمهوری از سال۱۹۲۲م تا ۱۹۳۶م، بخشی از جمهوری سوسیالیستی ماورای قفقاز شوروی بود؛ مانند گرجستان و ارمنستان. در روز ۳۰ اوت ۱۹۹۱ ، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این کشور اعلام استقلال کرد و به صورت کشوری مستقل درآمد و جمهوری آذربایجان نامیده شد.

       ۲ . در همین راستا چندی پیش «الهام علی اف»، رئیس جمهور جمهوری آذربایجان سال ۲۰۱۶ م را سال «چندفرهنگ گرایی» اعلام کرد و بعید نیست در راستای همین سیاست «هویت یا        تاریخ ملی متغیر»  سال بعد را سال «تهاجم به اقلیت های دینی و قومی جمهوری آذربایجان» اعلام کند.

  1. Our Onion

      ۴.در این پژوهش برای نامیدن ساکنان جمهوری آذربایجان از اصطلاحات غلط و مجعولی چون «آذری ها» و «آذربایجانی ها» به هیچ وجه استفاده نشده است، که مخصوص نامیدن ساکنان           ایران در جنوب ارس است. سرزمینی که اکنون «جمهوری آذربایجان» نامیده می شود، در گذشته از سوی ایرانیان و عرب ها «اران» و از سوی گرجی ها «رن» (Ran) نامیده می شده است.       ارمنی ها این سرزمین را «آغوان»( Āghvān) و یونانی ها به تقلید از آنها این سرزمین را «آلبانیا» (Ālbāniā) نامیده اند، اکنون نیز می توان از نام درست « اَران» برای نامیدن آن سرزمین استفاده کرد.

  1. Nikolai Marr
  2. این ادعا یکی از مصادیق بارز دروغ پردازی و تاریخسازی به سبک تاریخسازان جمهوری آذربایجان است. در حمله ی «لوکولوس» به «تیگراناکرات» پایتخت ارمنستان، آنچنان که پلوتارک اشاره کرده است، «مادها» در بال چپ سپاهیان تیگران شاه ارمنستان بودند که شاید منظور پلوتارک، ساکنان ماد آتروپاتن باشد، ولی این مورخ هیچ اشاره ای به همکاری آنها با ارانی ها نکرده است. در بال راست نیز سپاهیان «آدیابن» – منطقه ای در شمال بین النهرین قرار داشتند که اشتباه گرفتن آنها نیز با ساکنان ماد آتروپاتن مضحک است. این نکته روشن است که تاریخسازان برای نشان دادن اتحاد خیالی مردمان دو سوی ارس، این دو قوم را کنار یکدیگر نشانده اند:« تیگران با عجله حرکت کرد و شاه آدیابن را در جناح راست و فرمانروای ماد را در جناح چپ قرار داد. این سربازان درهم و بر هم، با اسلحه های متفاوت و مختلف، به مقابله به دشمن آزموده و متحدالسلاح پرداختند.» ( پلوتارک، ۱۳۳۶: ج ۲ : ۶۶۵)
  3. برای بررسی روابط حسنه و اتحاد مادی- پارسی نگاه کنید به: (هینتس، ۱۳۸۸: ۲۸۳)
  4. Dyakonov, Igor, Istoriya Midii ot drevneyshikh vremen do kontsa IV veka, Moscow, 1956
  5. مترجم، حسین محمدزاده صدیق، از نامگذاری ارمنی ها پیروی کرده و قراباغ را «آرتساخ» Artsakh نامیده است.
  1. Mkhitar Gosh
  2. Vanakan
  3. Kirakos Gandzaketsi
  4. کالان کاتو Կաղան կատու در زبان ارمنی به معنای «گربه ی لنگ» است.
  5. در این زمینه نیز تاریخسازان جمهوری آذربایجان راه تحریف پیش گرفته اند. نخستین باری که اران و آذربایجان هر دو در قلمروی سیاسی یک حکومت ایرانی قرار گرفتند، در دوره ی هخامنشی بود، نه دوره ی ساسانی. چنان که هرودوت گزارش داده است، اران در قالب شهربانی یازدهم و ماد (مشمل بر ماد بزرگ و ماد کوچک (آتروپاتن)) در قالب شهربانی دهم هخامنشی قرار داشتند.( هرودوت، ۱۳۸۹:ج ۱: ۴۰۰)
  6. برخلاف نظر قلی اف، چنان که زنده یاد محمدامین ریاحی شرح می دهد، زبان آذری از شاخه ی زبان های ایرانی است: « کسروی به گونه‌ای که در مقدّمه ی رسالهء خود می‌نویسد،تحقیق خود را وقـتی آغـاز کـرده که تازه کسانی با هدف های سیاسی معیّنی، نواحی‌ شمالی ارس را که هیچ گاه نام آذربایجان نـداشته و در قـرون گـذشته همیشه اران و در اواخر،قفقاز نامیده می‌شده آذربایجان نام نهاده بودند و زبان ترکی آذربایجان را زبان‌ آذری‌ مـی‌نامیدند کـه متأسّفانه امروز هم نه تنها پیروان آن سیاستها، بلکه خودی های بی غرض امّا بی‌اطّلاع نـیز،گاهی هـمان تـعبیر را به کار می‌برند. او با دلیلهای محکم و به استناد‌ منابع‌ قدیم ثابت کرد که «زبان باستان آذربـایگان» ترکی نـبوده، بلکه یک زبان کاملا ایرانی بوده است و تعبیر آذری برای ترکی امروز، جعلی و ساختگی است و مـنحصرا‌ بـاید دربـاره ی آن زبان کهن‌ ایرانی‌ به کار رود.» (ریاحی خویی، ۱۳۸۱: ۲۸)
  7. Yampol’sky
  8. Tikhvinsky
  9. چنانچه زنده یاد ریاحی شرح داده است، تغییر زبان مردم آذربایجان ایران، به ویژه تبریز ،به ترکی بیشتر مرتبط با کشتارهای سربازان عثمانی است :« بر پایه ی‌ منابع معتبر می‌توان گـفت کـه در تـبریز، تا اواخر قرن دهم هنوز زبان پیشین‌ تغییر‌ نیافته بـوده و احتمالا دگرگشت زبان در تبریز را باید در همان‌ سالهای‌ جنگ‌ و هراس و گریز و ویرانی، و بیشتر مقارن با اشغال بیست سـالهء تـبریز از ۹۹۳‌ تـا‌ ۱۰۱۲ ه.ق و کشتار عام مردم شهر به دست عثمانیها جستجو کرد.» (ریاحی، ۱۳۸۱: ۳۴)
  10. البته سیاست اسلام ستیزی در دوران پیش از استقلال جمهوری آذربایجان توسط مقامات اتحاد جماهیر شوروی دنبال می شد، ولی در دوران پس از استقلال، اسلام ستیزی در جمهوری آذربایجان ابعاد تازه تری یافت و به عنوان بخشی از پروژه ی «ایران ستیزی» مورد توجه قرار گرفت.

کتابنامه:

الف) منابع فارسی

احمدی، حسین، (۱۳۸۲)،«نقدی بر کتاب تاریخ دانشگاهی جمهوری آذربایجان»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا ، شماره ۷۵ و ۷۶، تهران، خانه کتاب، صص ۷۴-۷۱.

__ ، (۱۳۹۰)، «بررسی کتاب های درسی جمهوری آذربایجان (با تاکید بر کتاب های تاریخی)»، فصلنامه ی مطالعات ملی، شماره ی ۴۶، سال دوازدهم، شماره ی ۲، تهران،  موسسه ی مطالعات ملی، صص ۱۸۴-۱۵۷.

پلوتارک، (۱۳۳۶)، حیات مردان نامی، ترجمه ی : رضا مشایخی، تهران، ۴ جلد، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

ریاحی خویی، محمد امین، (۱۳۸۱)، «ملاحظاتی در مورد زبان کهن آذربایجان»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره ی ۱۸۲-۱۸۱ ، تهران، موسسه اطلاعات، صص ۳۵-۲۶.

قلی اف، علی اوسط، (۱۳۵۷)، از پیدایی انسان تا رسایی فئودالیسم در [جمهوری] آذربایجان، ترجمه و اقتباس: حسین محمدزاده صدیق، تهران، گوتنبرگ.

علی اف، اقرار حبیب اوغلو، (۱۳۸۸)، پادشاهی ماد، ترجمه ی : کامبیز میربهاء، تهران، ققنوس.

علی بابایی درمنی، علی، (۱۳۹۲)، «بررسی هویت سازی در کشورهای پیرامونی ایران فرهنگی (بر مبنای تقابل با فرهنگ ایرانی، با بررسی هویت سازی در کتابهای تاریخی افغانستان به عنوان یک نمونه پژوهش)»، در مجموعه ی چشم اندازهای ایران فرهنگی ، به کوشش : حبیب الله اسماعیلی، تهران، خانه کتاب، صص ۹۲۳-۹۱۴ .

محمودلو و دیگران، (۲۰۰۳)، آتایوردو (کتاب درسی تاریخ پایه ی پنجم جمهوری آذربایجان( به زبان ترکی آذربایجانی))، باکو، تحصیل.

کارر دانکوس، هلن، (۱۳۶۴)، امپراتوری گسسته، ترجمه ی غلامعلی سیار. چاپ اول، نشر نو.

هرودوت، (۱۳۸۹)، تاریخ هرودوت، ترجمه ی: مرتضی ثاقب فر. ۲ جلد، چاپ اول، تهران، نشر اساطیر.

هینتس، والتر، (۱۳۸۸) داریوش و ایرانیان، ترجمه ی: پرویز رجبی. چاپ اول، تهران، نشر ماهی.

ب) منابع لاتینی

Dyakonov, Igor,(1956), Istoriya Midii ot drevneyshikh vremen do kontsa IV veka, Moscow.

Shnirelman, Victor,(2001), The Value of the Past: Myths, Identity and Politics in Transcaucasia , Senri Ethnological Studies No.57, Osaka, National Museum of Ethnology.

__ (۱۹۹۶), Who Gets the Past? Competition For Ancestors among non-Russian Intellectuals in Russia , Washington DC, John Hopkins University Press.

Verluise , Pierre ,(1995), Armenia in Crisis: The 1988 Earthquake, Detroit, Wayne State University Press.

Yilmaz ,Harun, (2013),The Soviet Union and the Construction of Azerbaijani National Identity in the 1930s, Iranian Studies, 46:4, London, Routledge, pp 511-533.

__ (۲۰۱۵), A Family Quarrel: Azerbaijani Historians against Soviet Iranologists, Iranian Studies, 48:5, London, Routledge, pp 769-783.

برگرفته از : «نشریه ی آذر آران»، سال پانزدهم، شماره ۴۵-۴۴ ،زمستان ۱۳۹۴، بهار ۱۳۹۵ ( با ویرایش و تجدیدنظر )

نظر شما