مسعود لقمان
خروج اضطراری
نوشتۀ: اینیاتسیو سیلونه
ترجمۀ: مهدی سحابی.
چاپ اول ویرایش دوم: ۱۳۶۹
ناشر: نشر الفبا
تبدیل تجربۀ فردی به شعور همگانی
اینیاتسیو سیلونه مهمترین خویشکاری یک نویسنده را کوشش در راه تبدیل تجربۀ فردی به شعور همگانی میدانست. خوانش و بررسی کتاب «خروج اضطراری» نشان میدهد که او به بهترین شکل به این مهم دست یافته است. سیلونه در این مجموعۀ شش داستانی که داستانهایی با نامهای «ملاقاتی»، «گیس بلند جودیتا»، «آشنایی با یک کشیش عجیب»، «پولیکوشکا»، «خروج اضطراری» و «رنج بازگشت» در آن دیده میشود، با درنوردیدن مرز خاطره و داستان، به آفرینش این کتاب دست زده است، کتابی که نام پنجمین و بلندترین داستان مجموعه، یعنی «خروج اضطراری»، بر آن نهاده شده است. سیلونه در «خروج اضطراری»، تجربۀ فردی خود را از مشاهدۀ دروغها و نیرنگها، تضادها و کشمکشها، حماقتها و بلاهتها و دوروییها مقامات شوروی شرح میدهد و در این میان، چرایی خروج خود از حزب کمونیست ایتالیا را نیز روشن میکند. سیلونه که در ۲۱ سالگی به حزب کمونیست ایتالیا پیوسته بود، شش سال بعد، پس از بازگشت از شوروی و تحت تاثیر مشاهدات عینیاش از نخسین کشور زیر رهبری دولت کارگران و دهقانان جهان، عطای عضویت در حزب کمونیست را به لقایش بخشید و برای همیشه از آن حزب خارج شد و راهی مستقل در پیش گرفت.
در ضرورت تکیه بر خردی خودبنیاد
آنجا که جزمیتها فرو میریزد، انسان فردیت خویش را باز مییابد، به خودآگاهی میرسد و ره به تعقل میگشاید و نمیگذارد حزب یا رهبری حزب به جای او بیاندیشد. «تا زمانی که فرد هنوز زیر نفوذ روانی مقامی است که با او به مخالفت برخاسته است، ممکن است چنین بپندارد که مخالفتش فقط و فقط به فلان یا بهمان مسئلۀ خاص محدود میشود؛ و با اتکا به اصول اعتقادی مشترک و حتی در جهت احترام به این اصول، به جروبحث میپردازد. اما بعدها، پس از تکفیر و اخراج، هنگامی که از بند هرگونه رابطۀ انضباطی خلاص شده و از زمرۀ پیروان بیرون رفته است، اگر این شجاعت را داشته باشد که از معلول به علّت برسد و اگر بخواهد برای خودش روشن کند که در نهایت چه چیزی مانع تسلیم او شد، به این نتیجه خواهد رسید که تسلیمناپذیری او انگیزههایی بس مبهمتر از آنی دارد که خود میپنداشته است. و جزمیتهایی که خود او نیز پیشتر آنها را میپرستید، ناگهان مفهوم دیگری به خود میگیرد.» (۲) مَثَلی در اروپا رواج دارد که میگوید: «همه کمونیست میشوند ولی هیچکس کمونیست نمیماند.» در ظاهر این مَثَل عامیانه نکاتی نهفته است که نمیتوان از نظر دور داشت. تاریخ بیشتر احزاب کمونیستی جهان نشان میدهد که همواره رهبران حزب، خواهان اطاعتی بندهوار از اعضای خود بودهاند. در این احزاب، خرد نقاد جای ندارد، چرا که رهبری در پرتو ایدئولوژی حزب، به جای اعضا تصمیم میگیرد و اعضا نیز با خوگرفتن به نوعی تنآسایی ذهنی، خویشتن را از شرّ اندیشیدن! وامینهند و مجری اوامر میشوند. اما سیلونه با تکیه بر خردی خودبنیاد، برخاسته از خویشآگاهی نسبت به خویشتن خویش، نمیتواند به این مصلحتهای حزبی تن دهد. بنابراین، به زعم من، مراد آن مثل اروپایی از «همه» و «هیچ کس» بیشک انسانهایی است که رنج اندیشیدن را به جای نقل قول، بر خویش هموار میکنند.
خروج اضطراری
نوشتۀ: اینیاتسیو سیلونه
ترجمۀ: مهدی سحابی
چاپ اول ویرایش سوم: ۱۳۸۶
ناشر: نشر ماهی، تلفن: ۶۶۹۵۱۸۸۰
سیلونه در این باب و همچنین دربارۀ عدم تحمّل مخالف در حکومت کمونیستی شوروی مینویسد: «در برخورد با کمونیستهای روسی، و حتی شخصیتهای واقعاً استثنایی چون لنین و تروتسکی، آنچه بیش از هر چیز دیگری توجه مرا جلب کرد، این بود که مطلقاً توانایی بحث صادقانه دربارۀ نظرات مخالف خود را نداشتند. به نظر آنان، کسی که عقیدۀ متفاوتی را ابراز میکرد، به همین دلیل که جرات مخالفت به خود میداد، اگر خائن و خود فروخته نبود دستکم فرصت طلب بود. چنین به نظر میرسید که کمونیستهای روسی وجود یک مخالف صادق را چیزی ناشدنی میدانند. چه انحراف ذهنی بزرگی که کسانی که اهل بحث و جدلند و خود را ماتریالیست و منطقگرا میدانند، اولویت سلوک اخلاقی بر تعقل را تا این حد مطلق کنند. کسانی به درستی یادآوری کردهاند که شبیه اینگونه تعصب و خودفریفتگی را تنها در دوران محاکمات انگیزیسیون قرون وسطای اروپا علیه زندیقان میتوان سراغ کرد. در سال ۱۹۲۲، هنگامی که میخواستم مسکو را ترک کنم، آلکساندر کولنتای(۳) به شوخی به من گفت: اگر در روزنامهها خواندی که مرا به دستور لنین به خاطر دزدی بشقابهای نقره کاخ کرملین دستگیر کردهاند، بدان که واقعیت این بوده که دربارۀ بعضی مسائل مربوط به سیاستهای کشاورزی یا صنعتی بطور کامل با او موافق نبودهام.» (۴) کتاب سرشار از نمونههایی از عدم تحمل مخالف، از سوی کمونیستهای شوروی و اروپایی است.
بردگی ناآگاهانه اینچنین است که کمونیستها با جامعهزدایی(۵) در سرزمینهایی که تاکنون حاکمیت داشتهاند، انسانها را به بردگان فکری خود تنزل دادهاند. سیلونه در اینباره مینویسد: «چقدر دشوار بود که بتوانیم دربارۀ مفهوم آزادی برای یک انسان غربی، حتی یک کارگر غربی، فقط بحث کنیم و دستکم حرف همدیگر (مراد مقامات شوروی در زمان لنین) را بفهمیم، تا چه رسد به اینکه در این مورد به توافق هم برسیم. به یاد دارم که روزی در بحث چند ساعته کوشیدم تا این مساله را برای یکی از مدیران بنگاه انتشارات دولتی شوروی تشریح کنم تا دستکم از جو رعبآلود و خفتآوری که نویسندگان شوروی دچار آن بودند، شرمنده شود. اما این مقام انتشاراتی، که خانمی بود، موفق به درک گفتههای من نمیشد. برای اینکه نمونههای ارائه کرده باشم، گفتم: آزادی، یعنی که انسان این امکان را داشته باشد که شک کند، اشتباه کند، جستوجو کند، حرفش را بزند، بتواند به هر مقامی، چه مقام ادبی و هنری و فلسفی و چه مقام مذهبی و اجتماعی و حتی سیاسی نه بگوید. آن مقام بلندپایۀ فرهنگی، با حالتی انزجار آلود گفت: این که شما میگویید یعنی ضدانقلاب. بعد برای آنکه تلافی در کرده باشد، گفت: خوشبختانه ما آزادی شما را نداریم، اما در عوض چندین آسایشگاه مسلولین داریم. در جوابش گفتم که عبارت «در عوض» او هیچ معنایی ندارد، چون آزادی کالایی نیست که بشود آن را با چیز دیگری تاخت زد، و از این گذشته، در کشورهای دیگر هم آسایشگاه مسلولین یافت میشود، اما او فقط نیشخندی به من زد و گفت: مثل اینکه امروز هوس کردهاید مرا دست بیندازید.» و من چنان از سادگی او متاثر شدم که دلم نیامد بیش از آن با او مخالفت کنم. هیچ بردگی بدتر از بردگی ناآگاهانه نیست.» (۶)
ک مونیسم و فاشیسم سیلونه که سالها از پیشگامان مبارزه با فاشیسم بود، به نیکی دریافته بود که دغدغۀ احزاب کمونیست برقراری دموکراسی نیست و درافتادن آنها با فاشیستها نیز نه به خاطر عشق به دموکراسی بلکه صرفاً به خاطر دشمنی با فاشیسم بوده است. گاهی نیز در این میان چنان مرز فاشیسم و کمونیسم از میان میرود که به گفتۀ سیلونه: «منطق «مخالفت به هر قیمت» بسیاری از کمونیستهای سابق را از مواضع اولیهشان دور کرده و حتی برخی از آنان را به فاشیسم کشانده است.» (۷) مخالفت کمونیستها با دموکراسی پارلمانی که به زعم آنها «مهمترین مانع در راه انقلاب پرولتری» (۸) بود، از میان بردنش گامی به جلو محسوب میشد. با چنین راهبردی است که «در یکی از نشریات رسمی کومینترن به نام مبادلات بینالمللی، با کمال وضوح از پیدایش نازیسم به عنوان قدمی به سوی انقلاب پرولتری نام برده شد، زیرا نازیسم هرگونه امید واهی به دموکراسی را از صحنۀ سیاست آلمان میزدود.» (۹)
بازتولیدِ مناسباتِ پیشین سیلونه در «خروج اضطراری» نشان میدهد که حکومتها و ایدئولوژیها شکل دیگری از بازتولید مناسباتِ حکومت پیشین و فرهنگِ مردمان آن جامعهاند. او مینویسد: «کمونیسم که از ژرفترین تناقضات جامعۀ امروزی سر برآورده، همان تناقضات را با شدت و حدت هر چه بیشتری در بطن خود و البته در چارچوب قانونی و اجتماعی متفاوتی پرورش میدهد.» (۱۰) و از مشاهداتش در کمینترن مدد میگیرد که نشان دهندۀ این است که حکومتها تغییر نمیکنند، بلکه مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعۀ خویش را بازمیتابانند:«…هر کدام از آنها به نحوی منعکسکنندۀ درجه متفاوت پیشرفت کشور خودشان بودند. از این رو میان بلشویسم روسی که در محیطی فاقد آزادیهای سیاسی و در شرایط اجتماعی نه چندان تحول یافتهای شکل گرفته بود، و گروههای چپ سوسیالیستی کشورهای غربی اختلافهای قابل ملاحظهای وجود داشت. در نتیجه، تاریخچۀ کومینترن آکنده از تحریکات و زورگوییهای گروه رهبری روس علیه دیگر حزبهای عضو است که به استقلال خود پایبند بودهاند. به همین دلیل، گروههایی یکی پس از دیگری مجبور به ترک انترناسیونال شدند.»(۱۱)
پینوشت ها :
۱.عنوان مقاله برگرفته از نام کتاب «مکتب دیکتاتورها»، نوشته اینیاتسیو سیلونه است .
۲. سیلونه، اینیاتسیو. «خروج اضطراری»، ترجمۀ: مهدی سحابی. نشر الفبا، چاپ سوم، ۱۳۷۷.
۳. یکی از شخصیتهای معروف انقلاب شوروی که در نخستین دولت سوویت سمت وزیر رفاه اجتماعی را داشت و سپس به عنوان سفیر شوروی در چندین کشور خدمت کرد.
۴. خروج اضطراری، ص ۱۴۴.
۵. این تعبیر را وامدار «آرامش دوستدار» هستم. «جامعهزدایی» در اندیشۀ دوستدار به معنای گرفتن آزادیهای ضروری برای رویش و بالش پدیدههای فردی و اجتماعی از آنها یا ندادن چنین آزادیهایی به آنهاست. نگاه کنید به: دوستدار، آرامش، «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، پاریس: انتشارات خاوران، (۱۳۸۳)، ص ۷۴.
۶. همان، ص ۱۱۴ و ۱۱۵.
۷. همان، ص ۱۵۳.
۸. همان، ص ۱۴۳.
۹. همان، ص ۱۴۴.
۱۰. همان، ص ۱۳۵.
۱۱. همان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲.
نظر شما