۵ - بهمن - ۱۴۰۱
نوشتۀ :مت آلْت * / ترجمۀ : نسیم حسینی


روزگار سختی است. مردم بیشتر کار می‌کنند و کمتر پول درمی‌آورند. مدام آماج تیترهای هولناک و پیش‌بینی‌های شوم‌اند. رابطۀ جنسی‌شان کم شده و تا سن بالاتری با والدینشان زندگی می‌کنند. پس، خود را زیرِ پتوهای ضخیم پنهان می‌کنند و به دل‌خوشی‌های کودکانه‌ای مثل کتاب‌های رنگ‌آمیزی (یا قصه‌های پریانیِ پارک‌های موضوعی [۱] بازی‌های ویدئویی) پناه می‌برند. اگر شاخصۀ مهم زندگی در دهۀ ۱۹۳۰ «بحران بزرگ»، و در دهۀ ۲۰۱۰ «رکود بزرگ» بود، شاید بتوان گفت که شاخصۀ دهۀ کنونی نیز «واپس‌رویِ بزرگ» [۲] است. جلوه‌های این بازگشت به کودکی در چیزهایی که مصرف می‌کنیم، در اوقاتی که می‌گذرانیم و حتی در شیوۀ ادارۀ جوامعمان نمود می‌یابد.

شخصیت های کارتونی ژاپنی، در دوران جدید

آیا با بحران مواجهیم؟ یا این هم یکی از همان گله‌گزاری‌های همیشگی نسل‌های قدیم و جدید از همدیگر است، مثل انتقاد تندوتیزِ جون دیدیون از نقطه‌ضعف‌های نسل کم‌‌سن‌وسالِ انفجار جمعیت [۳] در دهۀ ۱۹۶۰؟ دیدیون دربارۀ «نسل خاموشِ» خودش این‌طور می‌گوید «ما آخرین نسلی بودیم که بزرگ‌ترها را درک می‌کردیم». زمانی، نسل انفجار جمعیت به نسل ایکس [۴] حمله بُرد و آن‌ها را تنبل و از زیرِ کار در رو توصیف کرد. بعدها، بزرگ‌سالان نسل‌های قبلی هم نسل هزاره [۵] را به باد انتقاد گرفتند که «بچه بار آمده‌اند» و پرمدعا و زودرنج هستند. حالا همان‌طور که انتظار می‌رفت نسل زِد هم هدف چنین حملاتی قرار گرفته. اما این بار، در این برهۀ تاریخ، به نظر می‌رسد اوضاع متفاوت است. «واپس‌روی بزرگ» همۀ نسل‌ها و همۀ ملت‌ها را تحت‌تأثیر قرار داده است.

منتقدان مدعی‌اند که «بریتانیا موطن کودک‌بزرگ‌سالان است» (وب‌سایت فیمِیل فِرست، ۲۰۱۲) و ایالات‌متحده دچار سندرم «پیتر پن» [۶] شده است (بالتیمور سان، ۲۰۰۴). آن‌ها حتی پا را فراتر گذاشتند و فریاد «مرگ بزرگ‌سالی در فرهنگ آمریکایی» را سر دادند (نیویورک‌تایمز، ۲۰۱۴). حق هم دارند. انگار بزرگ‌سالانِ سراسر جهان واقعاً دارند از مصائب بزرگ‌سالی می‌گریزند و به‌جایش کودکیِ دوباره‌ای برای خود می‌سازند. اما اشتباه منتقدان این است که واپس‌روی بزرگ را بحران یا حتی بدتر از بحران فرض می‌کنند.

خیلی راحت می‌توانیم درمورد واپس‌روی بزرگ فکرِ بد کنیم، همان‌طور که جوامع غربی سال‌هاست که با ایدۀ کودک‌ماندگی بزرگ‌سالان با بیزاریِ محض برخورد می‌کنند. طبق معیارهای سنتی، بروز قریحۀ کودکانه نشان‌دهندۀ اختلال و خطر، نپذیرفتن استقلال، بیماری روانی یا حتی مرضی اجتماعی است. براساس آموزه‌های انجیل، انسان واقعی باید «امور کودکانه را کنار بنهد». در عصر زراعت و عصر صنعت که خودکفایی و تولید از واجبات آن ایام بود، دیگر چه کسی بود که توانایی و بازدهی‌اش از طفلی وابسته و بی‌پناه کمتر باشد؟ در قرن نوزدهم، الکسی دو توکویل، مؤلف دموکراسی در آمریکا (۱۸۳۵-۱۸۴۰)، از تلاش استبداد برای نگه‌داشتنِ اتباعش در «طفولیت ابدی» سخن می‌گوید. در ابتدای قرن بیستم، زیگموند فروید از واپس‌روی، در معنای روان‌شناختی‌اش، تعریف جدیدی ارائه داد و آن را خودتخریبگریِ ناشی از ترومای درمان‌نشده دانست. حتی در عصر مدرن، که روزگار قطعاً با جوانان یارتر است، باز هم شرم‌آور است که کسی کوچک‌تر از سن خودش رفتار کند. از همین روست که سرکوفت‌هایی مثل «پس کِی می‌خوای بزرگ بشی!» و «بچه‌بازی در نیار!» هنوز هم همان‌قدر زهردارند.

شاید بد نباشد «واپس‌روی بزرگ» را واکنشی بدانیم به تلاقی بی‌سابقۀ بحران‌هایی که کشورهای غربی را در قرن بیست‌ویکم تحت‌تأثیر قرار داده‌اند، یعنی فرآوردۀ جانبی دهۀ بسیار دلهره‌آوری که در آن به سر می‌بریم. اما ریشۀ این کودکیِ دوبارۀ آدم‌های جهان به خیلی قبل‌تر از پیدایش کووید۱۹، یا پوپولیسمِ تفرقه‌افکن دهۀ ۲۰۱۰، یا حتی ورشکستگیِ بانک «لیمِن برادرز» در سال ۲۰۰۸ برمی‌گردد. پیش‌درآمد واپس‌روی بزرگِ معاصر، دهه‌ها پیش از آنکه باقی جهان را گرفتار کند، در دهۀ ۹۰ میلادی و در یک کشور خاص پدیدار شد: ژاپن. تجربیات این کشور در این زمینه نشان می‌دهد که وقتی جوانان یک جامعۀ پساصنعتیِ برخوردار از شبکۀ گستردۀ اینترنت ایمان خود را به آینده از دست می‌دهند، بروز واپس‌روی بزرگ اجتناب‌ناپذیر است.
شاید این برای منتقدانی که اتخاذ احساساتِ بچگانه توسط بزرگ‌سالان را نوعی بیماری اجتماعی می‌دانند نتیجه‌گیری ناگواری به نظر برسد. اما تجربۀ ژاپن از پیامد حیرت‌انگیزی حکایت می‌کند. اگر شرایط مناسب باشد، واپس‌روی می‌تواند قوت‌بخش باشد. می‌تواند نوعی پیشرفت، نوعی تجربه‌اندوزی و بازی خلاقانه باشد. می‌تواند شرایط را برای شیوه‌های نوین تفکر و زیستن مهیا کند. می‌تواند گرایش‌های جدید و هویت‌ها و سبک‌زندگی‌های تازه‌ای پدید بیاورد. همۀ این‌ها به ابزارهایی ضروری برای هدایت مرزهای جدید و عجیبِ زندگی مدرن بدل شده‌اند و، وقتی به کار می‌بندیمشان، تعریف ما را از داشتنِ یک زندگیِ «بزرگ‌سالانۀ» طبیعی دگرگون می‌کنند.

ژاپن، که در جنگ جهانی دوم در هم شکسته بود، در دهۀ ۱۹۶۰ خود را بازسازی کرد و به قدرتی اقتصادی بدل شد. در دهۀ ۷۰ میلادی، دومین اقتصاد بزرگ دنیا بود، و این را تا حد زیادی مدیون محصولات ژاپنیِ ارزان و روزبه‌روز خوش‌ساخت‌تری بود که کل دنیا را گرفته بودند: اول، رادیوهای ترانزیستوری؛ و بعد، تلویزیون، لوازم خانگی و اتومبیل. در ابتدا، موفقیت غافلگیرکنندۀ ژاپن را به سخره گرفتند، طوری که اواخر دهۀ ۱۹۷۰ «جامعۀ اقتصادی اروپا» در گزارشی این موفقیت را، با لحنی متکبرانه، تحقیر کرد و آن را محصول «ملتی معتادبه‌کار که در لانۀ خرگوش زندگی می‌کنند» دانست. اما وقتی محصولات سونی، هوندا، توشیبا و سایر تولیدکنندگان کارِ صنایع محلی را مختل کردند، عبارتِ «ساخت ژاپن» از شوخی به تهدید بدل شد و پیش‌فرض بی‌چون‌وچرای سیطرۀ آمریکا و اروپا را با چالشی بی‌پرده روبه‌رو کرد. این موفقیت به‌دست نیروی کارِ «سَلِری‌من»‌ها -اصطلاح ژاپنی‌ها برای کارمندان دفتری- حاصل شده بود. کار این گروه بیش از آنکه یک شغل تصویر شود رسالتی کمال‌گرایانه تلقی می‌شد، رسالتی که روحیۀ مثبت مسئولیت‌پذیری، صلاحیت و مردانگیِ بزرگ‌سالی را از خود ساطع می‌کرد. در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی، وقتی از پسربچه‌های ژاپنی می‌پرسیدند که در آینده می‌خواهند چه کاره شوند، «سلری‌من» به‌طور قطعی در صدر فهرست پاسخ‌ها قرار می‌گرفت.

فرهنگی که در آن کسی بابت اعتیادش به کار معذب نمی‌شد تا مدت‌ها نتیجه‌بخش بود. تا دهۀ ۱۹۸۰، که ژاپن در اوج پیشرفت‌ اقتصادی‌اش به سر می‌برد، زندگی آسودۀ شهروندان مرفه ژاپنی مردم جهان را به حسادت وامی‌داشت. خیلِ گردشگران ژاپنی به اقصی‌نقاط جهان سفر می‌کردند و در مجلل‌ترین هتل‌ها می‌ماندند و از بهترین مکان‌ها خرید می‌کردند. زنی در سال ۱۹۸۹ برای نیویورک‌تایمز از برخورد چاپلوسانه‌ای تعریف کرده است که در بوتیک‌های فیفث اَونیو در نیویورک دیده: «من ژاپنی‌ام. می‌توانم برق پول را در چشم‌هایشان ببینم». تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های ژاپنی، در خانه، قهوۀ عصرانه‌شان را با گَردِ طلا تزئین می‌کردند و، طوری که انگار «پوکمون» بازی می‌کنند، به جمع‌آوریِ آثار هنری ارزشمند و اتومبیل‌های لوکس مشغول بودند. در حوزۀ سازمانی هم، خریدهای خودنمایانۀ شرکت‌های ژاپنی از جواهرفروشی‌های آمریکایی مثل پِبِل بیچ در کالیفرنیا، راکفلر سنتر در نیویورک و کلمبیا پیکچرز آتش عصبانیت‌ها را شعله‌ورتر کرد و سبب ادعاهای خشمگینانه‌ای مثل «پرل هاربرِ اقتصادی» شد.

تا انتهای آن دهه، هیچ عجیب نبود که در اخبار شبانگاهی خبری از آمریکایی‌های عصبانی بشنویم که، در نوعی اعتراض نمادین یا چیزی شبیه به آن، محصولات ژاپنی را زیر دست و پا انداخته‌ و خرد کرده‌اند. سَلری‌من‌های کت‌وشلوارپوش به آدم‌بدهای ثابت فیلم‌های هالیوودی بدل شدند، و محل فیلم‌برداری این فیلم‌ها در آمریکا معمولاً مکان‌هایی بود که اثری از تابلوهای نئونی رعب‌آوری به زبان ژاپنی در آن‌ها دیده می‌شد. اوج این پدیدۀ رذالت‌بار هنوز هم در فیلم آفتاب تابان [۷ ] (۱۹۹۳) است، فیلمی با عوام‌فریبیِ نژادپرستانۀ تمام‌عیار که ظاهر یک فیلم سرگرم‌کنندۀ هالیوودی را به خود گرفته است (هرچند که شنیدن لهجۀ اسکاتلندی جویده‌جویدۀ شان کانری را، وقتی که سرِ ژاپنی‌های نگون‌بخت داد می‌زد، خیلی دوست دارم). ژاپنی‌ها، که از جاروجنجال‌های خارجی هیچ تشویشی به خود راه نداده بودند، اضافه‌حقوق روزافزون خود را در املاک و مستغلات محلی سرمایه‌گذاری کرده و ثروت کشورشان را از قبل هم بیشتر کردند. در اواخر دهۀ ۱۹۸۰ ارزش بازار املاک ژاپن، در برهه‌ای، چهار برابر بازار املاک کل ایالات‌متحده بود، و زمین‌های کاخ امپراتوری توکیو -قطعه‌زمینی به مساحت سنترال پارکِ منهتن- از تمام اراضیِ کالیفرنیا گران‌تر بود. در ۱۹۹۱، صاحب‌نظران پیش‌بینی می‌کردند که ژاپن در حال پیشی‌گرفتن از آمریکاست و تا اوایل قرن بیست‌ویکم به بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بدل خواهد شد. استیلای اقتصادی ژاپن تقریباً محرز به نظر می‌رسید.

اما در همان سال، حباب اقتصادی ژاپن ترکید. بازار سهام ژاپن که به‌شکل حباب‌گونه‌ای بزرگ شده بود اول مختل شد، بعد سقوط کرد و بازار املاک را هم با خود به زیر کشید. رکود تورمی ایجاد شد و رشد حسادت‌برانگیز ژاپن به جریانی کند و آرام تقلیل یافت. عدۀ زیادی از شهروندان سرمایۀ خود را به‌کلی از دست‌رفته یافتند. نخست‌وزیران ناکارآمد یکی پس از دیگری راهروهای پارلمان این کشور را بالا و پایین کردند اما هیچ‌کدام نتوانستند تغییر قابل‌توجهی ایجاد کنند. سیاست‌مداران آمریکایی بازدید از ژاپن را از سفرهای آسیایی‌شان حذف کردند. [Japan, Inc [8 دیگر ورشکسته شده بود. با تسلیم‌شدنِ صنایع تولیدی ارزشمند کشور در برابر رقبای باانگیزه‌ ای همچون چین، کره و کشورهای جنوب شرقی آسیا، رؤیای تسلط جهانی و حتی منطقه‌ ایِ ژاپن رنگ باخت. امروزه اقتصاددانان ژاپنی کل دهۀ ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ را «دهه‌های ازدست‌ رفتۀ» این کشور می‌نامند.

اما رکودِ ژاپن فقط رکود مالی نبود، بلکه هیجانات جامعه نیز رو به پسرفت گذاشته بود. رؤیاهای به‌بادرفته بالاترین نرخ خودکشی در کشورهای صنعتی را رقم زد. شرکت‌ها از بلندپروازی‌هایشان دست کشیدند، و فارغ‌ التحصیلانی که با توقع استخدامِ مادام‌العمر به دانشگاه رفته بودند حالا با چیزی مواجه بودند که خودشان نامش را «عصر یخبندانِ استخدام» گذاشته بودند. برای توصیف امراض اجتماعی‌ ای که تا پیش‌ازآن ناشناخته بودند، دایرۀ واژگان تازه‌ای ظاهر شد. «انگل‌های مجرد» تا بزرگ‌سالی در خانۀ والدینشان ماندند و، به‌جای برنامه‌ریزی برای آینده، پولشان را پای لباس‌های شیک و کلوب‌های شبانه ریختند. «هیکیکوموری‌»ها [۹] به‌کلی از جامعه کناره گرفتند، از کار و تحصیل امتناع کردند و به‌ندرت از خانه بیرون آمدند. «فریتر»ها [۱۰] آنهایی بودند که در تمام سال‌های کاری‌شان مدام ناچار بودند از یک شغل پاره‌وقت به شغل پاره‌وقت دیگری بروند- و این پیش‌درآمدی بر ظهور اقتصاد گیگ [۱۱] بود. بعد هم اصطلاح «کاروشی» [۱۲] را داریم، واژه‌ای هراس‌انگیز برای اشاره به افرادی که کارفرما حقیقتاً تا سرحد مرگ از آنها کار می‌کشید.

بااین‌حال درحالی‌که اقتصاد ژاپن از درون متلاشی می‌شد، فانتزی‌های فرهنگ عامۀ این کشور پر و بال می‌گرفت. اواسط دهۀ ۱۹۹۰، یک سال در این کشور زندگی کردم و دگرگونی واقعی در آرزوها و سبک زندگی جوانان ژاپنی را شاهد بودم. تصویری که در آمریکا از «سلری‌من‌»های بی‌نام‌ونشان به من ارائه شده بود تصویر آدم‌هایی بود که دوشادوش هم قدم‌رو می‌روند – سربازانی که در خط مقدم جنگی اقتصادی بین شرق و غرب می‌جنگند. اما آنچه در خیابان‌ها می‌دیدم متفاوت بود.

اول اینکه، برای مردان جوان حالا خیلی دشوارتر شده بود که سلری‌من‌های بالغِ مسئولیت‌پذیری باشند. از همان موقعی که مردم ژاپن از سفرهای خارجی یا حتی کمی دورشدن از خانه‌شان دست کشیدند، داشتند به‌شکلی همگانی در لاک خود فرو می‌رفتند. در مراکز خرید -که وقتی دانشجو بودم احتمالاً بیش از آنچه باید وقتم را در آن‌ها می‌گذراندم- جمع آدم‌بزرگ‌هایی را می‌دیدم که، برای وقت‌گذرانی، خود را با تمام وجود مشغول بازی‌های ویدئویی کرده بودند. در محله‌های هارایوکو و شیبویا که مراکز فشن توکیو هستند، با بزرگ‌سالانی مواجه شدم که بی‌هیچ خجالتی با لباس‌های نامتعارف یا حتی با لباس شخصیت‌های داستانی در انظار عمومی ظاهر شده بودند. الگوهای مصرف جدید سروشکل تمام محله‌ها را تغییر داده بود؛ آکیهابارا، بورس لوازم الکترونیکی توکیو، به‌سرعت از فروش سخت‌افزار به‌سمت فروش نرم‌افزار می‌رفت و بیشترْ نیازهای افرادی را تأمین می‌کرد که طرفدار بازی‌‌های ویدئویی و شخصیت‌های کارتونی بودند تا نیاز مشتریان سنتی که دنبال رادیو و دوربین و تلویزیون بودند. در گردهمایی‌های انیمه و مانگا هم، جمع انبوهی از هوادارانِ بزرگ‌سال از بازی‌ها و کارتون‌ها تجلیل می‌کردند، نه‌فقط به‌عنوان اسباب سرگرمی، که به‌منزلۀ مؤلفه‌های مهم سبک زندگی و هویتشان.

یک شخصیت، در نوع کارتونی «انیمه»

این چیزی فراتر از یک خرده‌فرهنگ صرف بود. طی بیشترِ سال‌های دهۀ ۱۹۹۰، ویکلی شونن جامپ، پرطرفدارترین مجلۀ کمیکِ ژاپن، شش‌میلیون نسخه در هفته فروش داشت. در ۱۹۹۵، دویست‌ و پنجاه‌ هزار شرکت‌کننده کنار هم جمع شدند و بزرگ‌ترین همایش هواداری را، با عنوانِ «کمیک مارکت»، رقم زدند که به پرجمعیت‌ترین گردهمایی هواداریِ جهان، فارغ از نوع و زمینه‌شان، بدل شد. اما در آن زمان، عمدۀ مردم ژاپن، به‌قصد تحقیر، این دسته از مصرف‌کنندگان افراطیِ فرهنگ عامه را «اوتاکو» [۱۳] می‌نامیدند، یعنی کسی که همه‌چیزِ زندگی‌اش را فدای تفریحات خود می‌کند. طنز ماجرا آن بود که، در خلالِ همین تلاشی که در دهۀ ۹۰ میلادی از سر استیصال برای ترغیب مردم به بیشتر مصرف‌کردن و بیشتر خرج‌کردن صورت می‌گرفت، اوتاکوها آخرین نفراتی بودند که همچنان باجدیت به مصرف ادامه می‌دادند. بااین‌همه، منتقدان اجتماعی آن‌ها را بابت خرید چیزهای «نادرست» سرزنش می‌کردند، یعنی چیزهایی که مناسب سن بزرگ‌سالان نیست: بازی ویدئویی، کارتون و کتاب‌های مصور.

صفحه ای از یک رمان گرافیکی، از نوع «مانگا»

شاید Japan, Inc ساختۀ دست سلری‌من‌ها باشد، اما وقتی از هم پاشید، این جوانان بودند که جان تازه‌ای به آن بخشیدند. رواج‌دهندگان واقعیِ مُدْ زنان جوان بودند، از دخترمدرسه‌ای‌ها گرفته تا «آفیس لیدی»‌ها [۱۴] که همان زنانِ هم‌ردۀ سلری‌من‌ها بودند. زنان، بی‌اینکه خجالتی به خود راه دهند، نمادهای کودکانۀ دخترانه را با هویت بزرگ‌سالی خود در هم آمیختند و تمام حِرَف و صنایع را با قدرت «کاوایی» [۱۵] زیرورو کردند. کاوایی لغتی ژاپنی است که با «بامزه‌بودن» [۱۶] اشتراک معنایی دارد، اما حالتی ذهنی هم هست که به خواستنی‌بودن، بازیگوش‌بودن و نوازش‌طلبی -مثل بچه‌گربه یا نوزاد- اشاره دارد. یکی از مجلات زنان در سال ۱۹۹۲ کاوایی را «پرکاربردترین، محبوب‌ترین و روزمره‌ترین واژه در زبان ژاپنی زندۀ امروزی» توصیف کرد.

چند تصویر ، از نوع «کاوایی»

در طول این دهه، گروه جدیدی از ستارگان پاپِ فوق بامزه روی کار آمدند که عامدانه از جاذبه‌های جنسی دوری می‌کردند تا صدای ریز خردسالانه و ظاهر نوجوانانه‌شان را حفظ کنند. زنان و دختران جوان «هلو کیتی» را، که تجسم معصومیت کودکانه است، به‌عنوان نماد کنایه‌آمیز همبستگی و قدرت دخترانه پذیرفتند. آن‌ها از پیجرهای جیبی، که برای تاجران و صاحبان کسب‌وکار طراحی شده بود، به‌جای ابزاری سردستی و قابل‌حمل برای نوشتن پیام استفاده می‌کردند تا با کمک کدهای عددی پیچیده با دوستانِ دخترشان در تماس بمانند. کیوسک‌های عکس را که کارشان چاپ عکس پرسنلی کوچک برای کارت ویزیت بود تغییر کاربری دادند و از آن‌ها به‌عنوان دستگاه گرفتنِ عکس سلفی استفاده می‌کردند و دفترچه‌ای از عکس‌ دوستانشان تهیه می‌کردند که به معنای واقعی کلمه می‌شود نام «فیسبوک» را رویشان گذاشت. وقتی هم که اولین سرویس فراگیر اینترنتِ همراه در سال ۱۹۹۹ کارش را در ژاپن آغاز کرد و سال‌‌ها مانده بود تا به کشورهای دیگر برسد، این زنان برای اولین‌بار صورت اولیۀ زبان اختصاصیِ کاملاً جدیدی را برای محیط آنلاین ابداع کردند، همان چیزی که حالا با نام «ایموجی» می‌شناسیمش.

شخصیت داستانی «هلو کیتی Hello Kitty»

روی‌هم‌رفته، زنانِ ژاپن با تبعیت از تمایلات ظاهراً «بچگانه» می‌توانستند سرنوشت هر حرفه‌ای را معلوم کنند. در ۱۹۹۰، شرکت سانریو -سازندۀ هلو کیتی- مدام ضرر می‌داد، اما در سال ۲۰۰۰ ارزش این شرکت به بیش از یک میلیارد دلار رسید. در سال ۲۰۰۷ که شرکت اَپل با سروصدای فراوان از آیفون رونمایی کرد، این گوشی خیلی زود در سراسر جهان، جز در ژاپن، پرطرفدار شد، دلیلش هم این بود که آن اوایل ایموجی در سیستم عامل آیفون گنجانده نشده بود. قریحۀ کاوایی طی دهۀ ازدست‌رفتۀ ژاپن از چنین قدرتی برخوردار بود.

نمادهایی که به نام «ایموجی» در ژاپن ساخته شدند
و امروزه با آنها در فضای مجازی سرو کار داریم.


تا سال‌ها پس از ترکیدن حباب در ۱۹۹۱، تحلیلگران آمریکایی بر این عقیده بودند که خط‌سیری که ژاپن در حوزۀ اجتماعی‌اقتصادی طی کرده فقط یک استثنا بوده و منحصر به همین کشور است. چنین طرز فکر ساده‌دلانه‌ای که گمان می‌کرد «این اتفاق هرگز برای ما نمی‌افتد» دو عامل داشت، یکی فرضیات استثناگرای آمریکایی و دیگری مسیر کاملاً متفاوتی که پیشرفت‌های فرهنگی ژاپن، در مقایسه با پیشرفت‌های فرهنگی رقبای غربی، در پیش گرفته بود. اما همۀ این‌ها در شُرف تغییر بود.

در اوایل دهۀ ۱۹۹۰، من یک نوجوان آمریکایی بودم و در دبیرستان درس می‌خواندم، عاشق سینه‌چاک لگو، صاحب کلکسیون روبات‌های اسباب‌بازی و خوانندۀ کتاب‌های کمیک. به گمانم بسیاری از همکلاسی‌های دبیرستانم نیز بعضی از این علایق را داشتند، اما کمتر کسی از ما دربارۀ این علاقه‌مندی‌هایمان در مدرسه حرف می‌زد. هرچه باشد، اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌های کمیک مختص بچه‌ها بود. همۀ ما، در انظار عموم، تمرکز عجیب و وسواس‌گونه‌مان را بر رسیدن به چیزهایی گذاشته بودیم که به‌خیالمان دروازۀ ورود به بزرگ‌سالی در طبقۀ متوسط آمریکایی بود: گرفتن گواهینامۀ رانندگی، بوسیدن اولین عشق، یا نوشیدن اولین آبجو. درست است، ما سخت مشتاق این چیزها بودیم چون برایمان هیجان داشتند، اما دلیل دیگری هم داشت، اینکه برایمان از آزادی و استقلال خبر می‌آوردند. آن زمان، زرق‌وبرق‌های زندگی بزرگ‌سالی-قرار عاشقانه، ماشین، شغل و خانه- همه‌جا جلوی چشممان بودند و به‎طرز فریبنده‌ای دست‌یافتنی می‌نمودند. اقتصاد رونق داشت، و حتی انصرافی‌های دانشگاه هم شرکت‌های فناوریِ چندین میلیون دلاری تأسیس می‌کردند. آینده از آنِ ما بود.

اما همۀ این‌ها روی کاغذ بود. در واقعیت، من دانشجوی رشتۀ زبان ژاپنی بودم که از بخت بد اواسط دهۀ ۱۹۹۰ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، یعنی دقیقاً زمانی که اقتصاد ژاپن با رکود مواجه شده بود. چون نتوانسته بودم شغلی پیدا کنم که پس از گرفتن مدرکم بتوانم با حقوقش مستقل زندگی کنم، دوباره به خانۀ والدینم برگشتم و چندین سال با آن‌ها زندگی کردم. این روزها چنین صحنه‌ای را از پسِ عینک خوش‌بینی و نوستالژی میان‌سالی می‌بینم: آخرین باری که همۀ خانواده، جوان و سرحال، کنار هم جمع بودیم. اما آن موقع، دیدگاهم به همه‌چیز فرق می‌کرد. شاید فقط در کشورهای مرفه جهان‌اول است که می‌توانی داشتنِ سواد، سقفی امن بالای سر و روزی سه وعده غذا را ناچیز و مأیوس‌کننده بدانی. اما از دیدِ من نیز زندگی در خانۀ پدر و مادر شکست فردیِ خفت‌باری بود.

ولی واقعاً وضعم بهتر از بقیه بود. مطالعۀ مرکز پژوهشی پیو در سال ۲۰۲۰ آشکار کرد که بیش از نیمی از آمریکایی‌های ۱۸ تا ۲۹‌ساله با والدینشان زندگی می‌کنند. بسیاری از متولدان نسل هزاره، که وام‌های دانشجویی، دستمزدهای ثابت‌مانده و قیمت‌های عنان‌گسیختۀ مَسکن دست و پایشان را بسته، ناچارند به خانۀ پدری برگردند، آن هم نه از روی راحت‌طلبی، که بیشتر برای دوام‌آوردن. و حالا این نسل هم، درست مثل جوانان ژاپن در دهۀ ازدست‌رفته، متهم‌اند به اینکه سلایق بزرگ‌سالانه را «بچگانه‌سازی» می‌کنند.

کافی است چشم بچرخانید تا نمونه‌های بچگانه‌سازی را در همه‌جا ببینید، مثلاً آدم‌بزرگ‌هایی که در مکالمه‌های مجازی‌شان فراوان از ایموجی و گفتار کودکانه، مثل «بزرگونه رفتارکردن» و «دوست جون‌جونی»، استفاده می‌کنند و به‌طرز مشکوکی شبیه به دخترمدرسه‌ای‌های ژاپنی به نظر می‌رسند که چند دهه قبل برای اولین‌بار دست به چنین رفتارهایی زدند. بزرگ‌سالان بیشتر رمان‌های نوجوانانه را می‌خوانند تا کودکان و نوجوانانی که این کتاب‌ها ظاهراً برای آن‌ها نوشته شده. در هالیوود، صحنه‌های جنسی دیگر کنار رفته‌اند؛ قهرمانانی که از روی شخصیت‌های کارتونی یا عروسکی شکل گرفته‌اند گیشه را قبضه کرده‌اند. هواداران دوآتشه، یا همان «استن»ها [۱۷] که زندگی‌شان حول سلبریتی‌های محبوبشان می‌گردد، رسانه‌های اجتماعی و صنعت موسیقی و حتی سیاست‌های آمریکا را به آشوب کشانده‌اند. دنیای بورس به تصرف میمون‌های ان‌اف‌تیِ کارتونی درآمده و در همین زمان حراجِ کریستیْ ان‌اف‌تیِ‌ شخصیت‌های کاوایی را با عنوان «fRiENDSiES» به مزایده گذاشته است. دقیقاً در انتهای این طیف با سبک کودک‌محور مواجهیم، مد قدیمی‌نگری که از لباس‌های بچگانه الهام گرفته و کم‌کم دارد راهش را به سالن‌های نمایشِ مد باز می‌کند. فکر می‌کنید در سال ۲۰۲۱ چه کلمه‌ای بیشتر از همه در پورن‌هاب جست‌وجو شده است؟ «هِنتای» [۱۸] : واژه‌ای که به شکلک‌های اروتیک اشاره دارد و، همان‌طور که از ظاهرش پیداست، از زبان ژاپنی وام گرفته شده.

در دهۀ ۲۰۱۰ کارشناسان رسانه‌های انگلیسی‌زبان، برای توصیف بزرگ‌سالانی که چنین رفتارهای غیربزرگ‌سالانه‌ ای مرتکب می‌شوند، یا نوواژه‌های فراوانی ابداع کردند یا واژه‌های موجود را در معنای متفاوتی به کار گرفتند، مثل «کودک‌شدگان» (بنا به تعریفِ کریستوفر نوکسون در سال ۲۰۰۶)، «بزرگ‌نوجوانان» و «کودک‌بزرگسالان». جین توئِنگیِ روان‌شناس، در کتاب خود با عنوان نسل آی [۱۹] (۲۰۱۷)، متولدان پس از ۱۹۹۵ را چنین توصیف می‌کند «کمتر سرکشی می‌کنند، بیشتر اهل مدارا هستند و کمتر احساس شادکامی می‌کنند و به‌ هیچ‌وجه آمادگی بزرگ‌سالی را ندارند».

چنین توصیف‌هایی تمایلات واپس‌گرایانۀ جوانان امروزی را نوعی دوری‌گزینی مخرب از واقعیت می‌دانند. مخرب از این لحاظ که، بنا بر استدلال‌ها، قریحۀ کودکانۀ فرد بزرگ‌سال را برای «دنیای واقعی» مهیا نمی‌کند. اما این اشتباه است. روی‌آوردن به وجهِ کودکانه‌ای که داریم واکنشی مستقیم است به «دنیای واقعی»، یعنی به اضطراب‌هایی که بابت همه‌گیری کووید، تغییرات اقلیمی، رسانه‌های اجتماعی و کشمکش‌های سیاسی متحمل می‌شویم. این دوری‌گزینی نیست، بلکه راه‌های کاملاً تازه‌ای هم برای تعامل با واقعیت خلق می‌کند، راه‌هایی که می‌توانند به تغییرات ژرفی بینجامند.

برای مثال، یکی از پایه‌های مهم بازی‌های بچگانه، یعنی شرکت اسباب‌بازی‌سازی دانمارکیِ «لگو»، را در نظر بگیرید. لگو طی ۹۰ سالی که از تأسیسش می‌گذرد از تولیدکننده‌ای منطقه‌ای که قطعات خانه‌سازی می‌ساخت به یکی از قدرتمندترین برندهای چندرسانه‌ای تبدیل شد، طوری که در یک بررسی در سال ۲۰۲۱ مشخص شد که آمازون و حتی برندهای شرکت دیزنی را هم پشت سر گذاشته است. لگو موفقیت چشمگیرش را مدیون بزرگ‌سالان است، آن هم نه بزرگ‌سالانی که در هیئت‌مدیره‌اش مشغول‌اند، که آن‌هایی که در لشکر مشتریانِ انبوهش هستند.

لگو ؛ اسباب بازی خاطره انگیز دهه های اخیر
که در دانمارک ساخت شد .

اگرچه این شرکت کارش را در ابتدا به‌عنوان سازندۀ اسباب‌بازی‌های بچگانه آغاز کرد، در دهه‌های اخیر تمرکزش را جسورانه بر هواداران بزرگ‌سال لگو، یا به‌قول خودشان اَفول‌ها [۲۰]، گذاشته است. این شرکت در تابستان ۲۰۲۱ فروشگاه مرکزی مجلل و جدیدی در نیویورک افتتاح کرد. این فروشگاه ویژۀ بزرگ‌سالان طراحی شده و در آن برای افول‌ها فضاهایی در نظر گرفته شده تا هم با کارکنان و هم با یکدیگر دربارۀ پیش‌نمونه‌های محصولات جدید و ایده‌های تازه گپ بزنند. مشارکت این علاقه‌مندانِ بزرگ‌سال، به‌نوبۀ خود، لگو را وادار کرده تا از میدان بازی فراتر رفته و پا به عرصۀ اجتماعی‌سیاسی بگذارد. یکی از ابتکارعمل‌های این شرکت تأمین لگوهایی بود که آی وِی‌وِی، فعال حقوق بشر چینی، نیاز داشت. او می‌خواست برای فعالان دانش‌آموزی که بنا به گزارش‌ها در سال ۲۰۱۴ در مکزیکو کشته شدند مراسم یادبود برگزار کند. اقدام دیگرِ لگو نیز عرضۀ مجموعه‌ای به نامِ «همه شگفت‌انگیزند» بود که به‌طور ویژه برای جامعۀ دگرباشانِ جنسی طراحی شده بود. تغییر و تحولات لگو از اسباب‌بازی کودکانه به سرگرمی بزرگ‌سالانه، هویت بزرگ‌سالانه و حتی ابزاری برای کنش سیاسی چیزی فراتر از موفقیت تجاری صِرف است. این تحول نماد عوض‌شدن دوران ماست.

لگو حقیقتاً استثناست. هیچ تولید‌کنندۀ دیگری در کلنجاررفتن با سلایق بچگانۀ جدیدترین نسلِ بزرگ‌سال هنوز به گرد پای لگو هم نرسیده است. منتقدانْ نسل هزاره و نسلِ زِد را به‌سبب «کشتنِ» صنایعی مانند مراکز خرید و رستوران‌های زنجیره‌ای که زمانی رونق فراوان داشتند مقصر می‌دانند، تازه بگذریم از اثرات غیرمستقیم نرخ نزولیِ تولد در سراسر جهان که مثلاً باعث می‌شود رشد جامعه بر اثرِ کاهش تعداد کارکنان، مصرف‌کنندگان و مالیات‌دهندگان مختل شود.

ولی به‌قول چارلز ایمز، طراح افسانه‌ای سبک مدرنِ میان‌‌سده‌ای، «اسباب‌بازی‌ها و بازی‌ها پیش‌درآمدِ ایده‌های جدی‌اند». بزرگ‌سالانی که با لگو بازی می‌کنند، در فضای مجازی پولشان را پای فایل‌های تصویری شخصیت‌های کارتونی می‌ریزند یا مثل نوپاهای زیادی‌قدکشیده لباس می‌پوشند وادارمان می‌کنند تا در فرضیات دیرینه‌مان دربارۀ بزرگ‌سالی و به‌طور کلی دربارۀ جامعه تردید کنیم. این عده مرزهای به‌ظاهر تثبیت‌شده‌ای را که بین پیر و جوان، کار و بازی، مرد و زن، قانون‌گذاران و تبیعت‌کنندگان از قانون کشیده‌شده‌ از میان برمی‌دارند. این مسئله ممکن است برای کسانی که با همین وضع موجود راحت‌ترند عمیقاً دردسرساز باشد.

بن سَس، سناتور محافظه‌کار آمریکا، در کتاب خود، نابودیِ بزرگ‌سالی در آمریکا [۲۱] (۲۰۱۷)، ادعا می‌کند که «بحران سن بلوغ»، تا حدود زیادی، به‌دلیل «بخشیدنِ قداست اخلاقی» به حذف آموزش مذهبی از برنامۀ درسی مدارس دولتی است. سَس به‌صراحت با حقوق باروری و ازدواج همجنس‌گرایانۀ زنان مخالفت می‌کند. مرزکِشی‌های سنتی زندگی را ساده‌تر و کنترل‌کردنش را آسان‌تر می‌کنند.

از سوی دیگر، به باور منتقدان ترقی‌خواه، واپس‌روی می‌تواند یک تهدید هستی‌شناختی محض باشد. کِرت اَندرسِن، نویسنده و مجری رادیویی آمریکایی، در کتاب پرفروش خود، سرزمین اوهام: تاریخ پانصدسالۀ نابسامانی آمریکا [۲۲] (۲۰۱۷)، تقصیرها را به گردن چیزی می‌اندازد که نامش را «سندرم ما بچه هستیم» [۲۳] گذاشته و معتقد است این سندرم ساختار اصلیِ واقعیت را فرسوده و «نفوذ قصه‌ها به زندگی واقعی را روزبه‌روز بی‌ایرادتر جلوه داده‌ است». اندرسن این مسئله را مستقیماً مرتبط می‌داند با ظهور ترامپیسم.

نظر اندرسن، از جهاتی، معقول به نظر می‌رسد. ناظران تقریباً از اولین لحظات به‌قدرت‌رسیدنِ ترامپ در سال ۲۰۱۶، بابت ناپدیدشدنِ «بزرگ‌سالان از فضای جامعه» اظهار نگرانی کردند. ترامپ آدمی است که اگر از موضوعی عصبانی شود، جداً ظرف غذایش را پرت می‌کند. عدۀ زیادی نماد دوران ریاست‌جمهوری او را نوزاد غول‌پیکری می‌دانند که از آن بالا، برای بلوایی که بذرش را سیاست‌های تفرقه‌انگیز پاشیده است، با ذوق دست و پا تکان می‌دهد. آن‌وقت، چه کسانی در منجلابِ آن پایین گیر افتاده‌اند؟ میان کسانی که در ژانویۀ ۲۰۲۱ به ساختمان کنگرۀ آمریکا حمله کردند طرفدارانِ کتاب‌های کمیک و افرادی با لباس قهرمان‌های خیالی هم بودند. سردستۀ این عده گروهی بودند که از قرار معلوم خود را «پسران سربلند» می‌نامند نه «مردان سربلند». کار این عده شاید واپس‌گرایانه بوده باشد، اما قطعاً شورش علیه محدودیت‌های بزرگ‌سالی نبوده است. هدف آن‌ها از محاصرۀ کنگره شورش علیه تنوع نژادی، فمینیسم، حقوق برابر و هر پیشرفت دیگری بود که گروه‌های موردتبعیض در جامعۀ آمریکا به آن دست یافته بودند. این شورش را بزرگ‌سالان انجام دادند، مثل بچه‌ای که به‌جای آنکه برای خودش برجی بسازد برج آجری بچۀ دیگری را خراب می‌کند.

وقتی منتقدانی نظیر سس و اندرسن روی‌آوردن به قرایح بچگانه را سقوط اخلاقیِ محض می‌خوانند و تمام اَشکال آن را به یک چوب می‌رانند، از دو نکتۀ مهم غافل می‌مانند. نکتۀ اول این است که واپس‌روی هم شکل سازنده‌ای دارد که سرزندگی، خلاقیت و تنوع کودکی را به خدمت خود درمی‌آورد، و هم شکلی مخرب که در قالب جنونی بی‌محابا ظاهر می‌شود. هر دو شکل واپس‌روی از یک‌جور ناامیدی از جامعه نشئت می‌گیرند. هر دو تشنۀ خلق چیز تازه‌ای هستند. اما یکی از زیرپاگذاشتنِ مرزها به‌واسطۀ بازی لذت می‌برد، و دیگری با نفرت و خشونت مرزها را به کنترل خود درمی‌آورد. نکتۀ دومی که منتقدان معمولاً از آن غافل می‌مانند -و این خودش اشتباه بزرگ‌تری است- اشتباه‌گرفتنِ علت و معلول است. آیا واقعاً «واپس‌روی بزرگ» منجر به نابودی واقعیت شده؟ یا اینکه رفتار واپس‌گرایانه اعترافی سربسته به درخشان‌نبودن آینده است؟ شاید پس از سال‌ها هرج‌ومرج اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، روشناییِ انتهای تونل به تاریکی گراییده باشد. ویلیام گیبسون در رمان پیشگویانۀ تشخیص الگو [۲۴] (۲۰۰۳) می‌نویسد «هیچ آینده‌ای پیش رویمان نیست چون امروزمان بسیار بی‌ثبات است. تنها راه چاره‌مان مدیریت خطر است».

دلیل بی‌میلی بزرگ‌سالان به بیرون‌رفتن از خانه و خریدکردن، خوش‌گذرانی، دوستی با جنس مخالف، خانه خریدن یا تشکیل خانواده، بیش از آنکه بلوغ‌نیافتگی باشد، همین بی‌ثباتی است. در پژوهشی مشخص شده است که درآمد نسل هزارۀ آمریکا ۲۰درصد کمتر از درآمد نسل انفجار جمعیت در سن‌وسال مشابه است، این در حالی است که تقریباً قیمت همه‌چیز، از تحصیل گرفته تا تخم‌مرغ، سر به فلک کشیده است. تازه همۀ این‌ها پیش از آن بود که همه‌گیری کووید۱۹ زندگی را برای همه دشوارتر کند. اولیوْ پامتزیِ روزنامه‌نگار در اوایل سال ۲۰۲۱ در مجلۀ جی‌کیو نوشته است «در مدتی که سه قرنطینۀ پی‌درپی را می‌گذراندیم، خودم را به آغوش دل‌خوشی‌های نوستالژیک سپردم و روانم را مثل بچه‌ها تروخشک کردم، و بعد از مدتی متوجه شدم که کودک درونم به همین آدم بیرونی بدل شده است».

ناامنی همان چیزی است که همۀ آدم‌ها را، در هر سن‌ و سالی، به عالم خیال می‌کشاند: خیالاتی که برخی آرام‌اند، و برخی شوم و فتنه‌انگیز. حالا که در چاردیواری خانه گیر افتاده‌ایم، تنهایی خُردمان کرده، اخبارِ نگران‌کننده هر روز و هر ساعت به رگبارمان بسته و حس می‌کنیم نهادهای سیاسی‌ به حال خود رهایمان کرده‌اند، یاوری نداریم جز تسکین‌دهندگیِ تماشای کلیپ‌های اینترنتی و دوپامینی که رسانه‌های اجتماعی و «برنامه‌های شاد و آموزنده» باعث تراوشش می‌شوند. وضع کنونی ما دقیقاً به وضعیتی پادآرمان‌شهری شبیه است.

شاید تصور کنید که مقایسۀ این وضع با ژاپن در این نقطه به بن‌بست می‌خورد. اما «پادآرمان‌شهری» که ما امروز تجربه‌اش می‌کنیم به‌شکل ترسناکی شبیه همان دلهره‌ای است که بسیاری از مردم ژاپن در آستانۀ هزارۀ جدید دچارش بودند. ازآنجاکه منتقدان صرفاً به ایراداتِ دهۀ ۱۹۹۰ پرداخته‌اند، انتقاد از جوانان ژاپن از جهاتی شدت گرفت که دغدغه‌های اندرسن و امثال او را منعکس می‌کرد. کتاب‌فروشی‌های ژاپن پر از کتاب‌هایی شد که عناوین بَرخورنده‌ای داشتند، مثل پاراسایتو شینگورو نو جیدای [۲۵] (۱۹۹۹) یا عصر مجردهای انگل، کیتای وو موتا سارو [۲۶] (۲۰۰۳) یا میمون‌های گوشی‌به‌دست و چیکاگورو نو واکامونو ها نازه دامه نانوکا [۲۷] (۲۰۱۰) یا جوان‌های امروزی چرا این‌قدر بی‌مصرف شده‌اند؟.

معدود نفراتی از این منتقدان -حافظان آیندۀ نظم اجتماعی- به دست‌داشتنِ نسل‌های قدیم‌تر در ایجاد محیط اقتصادی‌ای که جوانان بسیاری را از سنت روی‌گردان کرده اذعان کرده‌اند. کارگر سی‌وچند‌سالۀ یک کارخانۀ خودروسازی، که بعد از دَه سال کار پاره‌وقت کارخانه را ترک کرده، در گفت‌وگو با نیویورک‌تایمز در سال ۲۰۱۱ این‌طور شکایت کرده است که «شرکت‌های ژاپنی دارند نسل جوان را فدای حمایت از کارکنان قدیمی‌تر می‌کنند». نکتۀ مهم‌تر اینکه این منتقدان باز هم درنیافته‌اند که آن «میمون‌های گوشی‌به‌دست»، در بحبوحۀ وضعیت آخرالزمانی‌ ژاپن در حوزۀ اجتماعی‌ – سیاسی، به‌هیچ‌وجه قصد میمون‌بازی نداشتند. آن‌ها در حال قالب‌ریزی سبک زندگی کاملاً تازه‌ای بودند که با دنیای جدید و غریبی که قدیمی‌ها برایشان گذاشته بودند سازگارتر باشد. جوانان واقعاً به دنیای فانتزی پناه نبرده بودند، بلکه فقط داشتند با زیرکیِ تمام خودشان را با واقعیت جدید ناگوار وفق می‌دادند.

منتقدان جوانان ژاپنی همه‌شان ژاپنی نبودند. صاحب‌نظران خارجی بسیاری نیز به آن‌ها ملحق شده‌ بودند. در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، خبرنگاران کشورهای مختلف مشتاقانه به کشف تفریحات ژاپنی پرداختند، به مُدها و گرایش‌های روزِ ژاپن، مثل مشغولیت بیش‌ازحد بزرگ‌سالان به بازی‌های ویدئویی، توجه ویژه‌ای نشان ‌دادند یا از بی‌علاقگی ظاهریِ ژاپنی‌ها به اهداف عموماً «بالغانه‌ای» مثل داشتن شغل و ماشین ‌نوشتند. بااین‌حال، وقتی دقیقاً همین گرایش‌ها در دهۀ ۲۰۱۰ رفته‌رفته در کشورهای دیگر هم ظهور کرد، مشخص شد که ژاپنی‌ها اصلاً عجیب نبوده‌اند. درواقع اگر بخواهیم از بُعد اجتماعی صحبت کنیم، ژاپنی‌ها فقط کمی زودتر از باقی کشورها به آینده رسیده‌ بودند. در سال ۲۰۰۹، ان‌پی‌آر، رویترز، و چند نشریۀ دیگر گزارش‌های بی‌پشتوانۀ فراوانی دربارۀ اندک‌بودن روابط جنسی در میان جوانان ژاپنی منتشر کردند. دَه سال بعد، کیت جولیَن، سرویراستار نشریۀ آتلانتیک، در مقالۀ مشهوری با عنوان «چرا جوانان این‌قدر کم سکس می‌کنند» (۲۰۱۸) مدعی شد که حالا این بار آمریکایی‌ها هستند که دچار «رکود جنسی» شده‌اند. جوانان باقی دنیا نیز، درست مانند تجربیات جوانان دهۀ ازدست‌رفتۀ ژاپن، دیرتر از نسل‌های پیش از خود به قلۀ بزرگ‌سالی می‌رسند و ناخواسته به همان فانتزی‌هایی روی آورده‌اند که جوانان ژاپنی از آن‌ها کمک گرفته بودند.

بازی زمانه طوری رقم خورد که دقیقاً همان کمیک‌ها، کارتون‌ها و بازی‌های ویدئویی که مقامات ژاپنی در قرن بیستم مقابلشان جبهه می‌گرفتند در قرن بیست‌ و یکم به یکی از پرطرفدارترین محصولات صادراتی ژاپن تبدیل شدند. گزارش تکان‌دهندۀ ان‌.بی‌.سی در سال ۲۰۰۶ آن دسته از بزرگ‌سالان ژاپنی را که انیمه تماشا می‌کنند «افراطی» و «عجیب‌غریب» توصیف می‌کند. در حال حاضر، اکثرِ ۲۲۰ میلیون مشترکِ نتفلیکس انیمه تماشا می‌کنند، و هالیوود ریپورتر انیمه را «پول‌سازترین ژانر جهان» اعلام کرده است. حالا که بزرگ‌سالان تمام جهان با علاقۀ فراوان در حال استفاده از اسباب‌بازی‌ها، کمیک‌ها، کارتون‌ها و بازی‌های ویدئویی ژاپنی هستند، شاید بشود گفت که همۀ ما «اوتاکو» هستیم.

باقی گرایش‌های مد روز در دهۀ نودِ ژاپن مفید نبودند که هیچ، به‌طرز مؤثرتری هم مخرب از آب درآمدند. بحثی که باید به آن پرداخته شود این است که شالودۀ رسانه‌های اجتماعی، یک‌دهه پیش از آنکه کسی در سیلیکون‌ولی چنین ایده‌ای به ذهنش برسد، در همین خیابان‌های توکیو ابداع شده است. هر وقت که عکس سلفی خودمان را منتشر می‌کنیم، در گوشی‌های هوشمندمان غرق می‌شویم یا پیام‌های متنی‌مان را پر از ایموجی می‌کنیم، نادانسته داریم پا جای پای زنان ژاپنی جوانی می‌گذاریم که بازی‌های کودکانه را مطیع خود کرده بودند تا با دیگران ارتباط برقرار کنند و در دهه‌های یأس‌ آلود و ازدست‌رفتۀ ژاپن تعریف نویی از خود ارائه دهند.

و نکتۀ اصلی دقیقاً همین‌جاست. علاقه‌مندی‌های بچگانه، چه به‌شکل شیفتگی زنان ژاپنی به هلو کیتی باشند چه به‌شکل دل‌بستگی آمریکایی‌ها به دیزنی و چه مثل سلیقۀ «زرق‌وبرق‌پسند» بریتانیایی‌های امروزی که حتی به تاج‌گذاری‌های سلطنتی هم نفوذ کرده، معمولاً لباسی نو بر تنِ راه‌های گوناگون برقراری رابطه می‌پوشانند، و از بسترِ این روابط چیزهای تازه‌ای سربرمی‌آورند. هر نسل جدیدی می‌کوشد از خود تعریفی خلافِ جهانی که نسل‌های پیشین رقم زده‌اند ارائه دهد. کاستن از محدودیت‌ها و زیرسؤال‌بردن سلسله‌مراتب‌ها، ناگزیر، نسل‌های مسن‌تر را که تقلاهای جوانی خودشان را از یاد برده‌اند پریشان می‌کند. از همین روست که بارها پیش آمده که آدم‌های بدبین و بدعنق زوالِ بزرگ‌سالی را بی‌حرمتی به شرافت انسان و آیینۀ جامعۀ در حال فروپاشی بدانند. اما ماجرا صرفاً به یک کشمکش بین‌نسلی ختم نمی‌شود؛ حالا در اوایل قرن بیست‌ویکم اتفاق بی‌سابقه‌ای در حال وقوع است. واپس‌روی بزرگ مرزبندی‌های نسلی را از میان برداشته است. این مسئله وادارمان می‌کند با حقیقت تکان‌دهنده‌تری روبه‌رو شویم: وجودِ مفهومی ثابت و معین برای بزرگ‌سالی و بسیاری از مرزبندی‌ها و تعاریف دیگری که مسلّم فرضشان می‌کنیم خیالی واهی بیش نیست. تنها می‌بایست ناآرامی‌های ویروسی، اجتماعی و سیاسی‌ فراوانی را در سطح جهانی پشت سر می‌گذاشتیم تا به این حقیقت برسیم.

سرگرمی‌های به‌ظاهر افراطیِ بزرگ‌سالانِ امروز، از لباس‌های مهدکودکیِ مدل‌های نسل زِد-هزاره گرفته تا «بغل‌پارتی» و عروسی‌هایی که آدم‌بزرگ‌ها در پارک‌های دیزنی می‌گیرند و تمام سرگرمی‌هایی که در آینده خواهند آمد، واکنشی هستند به دوره و زمانۀ دشواری که در آن زندگی می‌کنیم. شاید این روزها کل سیارۀ زمین دارد دهۀ ازدست‌رفته‌ای را از سر می‌گذراند -پیر و جوان همه در رنج‌اند. اما، همان‌طور که تجربۀ ژاپنی‌ها نشان داده، روی‌آوردن به کودک درونمان لزوماً به معنی انکار واقعیت نیست، بلکه می‌تواند راه را برای واقعیتی کاملاً جدید هموار کند. درواقع، واپس‌روی بزرگ اصلاً واپس‌روی نیست، بلکه نشانۀ استقامت در برابر مصائبِ سنگین است. هنگامی‌که کودکی متولد می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند سرنوشتش را پیش‌بینی کند. پس کیست که بتواند بگوید کودکی دوبارۀ ما چه حاصلی خواهد داشت؟


این مطلب را مت آلت در تاریخ ۵ اوت ۲۰۲۲ با عنوان «THE GREAT REGRESSION» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱ آبان ۱۴۰۱ با عنوان «من بچه نیستم، ناراضی‌ام» و ترجمۀ نسیم حسینی منتشر کرده است. همچنین این مطلب با همان عنوان در فصلنامۀ شماره ۲۴ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

پی نوشت ها :

۱.Theme park نوعی پارک تفریحی که وسایل تفریحی آن اختصاص به موضوع خاصی داشته باشد [مترجم]
۲. Great Regression
3. افرادی که طی سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ به دنیا آمده‌اند [مترجم].
۴. افرادی که طی سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰ به دنیا آمده‌اند [مترجم].
۵. افرادی که طی سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۶ به دنیا آمده‌اند [مترجم].
۶. Peter Pandemic
7. Rising Sun
8. عبارتی است که نظام اقتصادی مدرن و بسیار متمرکز ژاپن و راهبرد توسعۀ مبتنی بر صادرات در این کشور را توصیف می‌کند [مترجم].
۹. Hikikomory اصطلاحی ژاپنی برای توصیف نوعی انزوای شدید اجتماعی است. فردی که دچار هیکوکوموری است ماه‌ها یا سال‌ها خود را در خانه، یا حتی در اتاق‌خوابش، حبس و از اجتماع دوری می‌کند [مترجم].
۱۰. Freeter واژه‌ای ابداعی در ژاپن است برای اشاره به جوانانی که شغل تمام‌وقت دائمی ندارند، بلکه چند کار پاره‌وقت یا کار کوتاه‌مدت دارند [مترجم].
۱۱. در اقتصاد گیگ کارمندان، به‌جای داشتن شغلی دائمی و تمام‌وقت در شرکتی واحد، به‌عنوان پیمان‌کار یا کارمند آزاد، به‌صورت موقت یا کوتاه‌مدت، برای چند کارفرما کار می‌کنند [مترجم].
۱۲. Karoshi
13. Otaku
14. Office lady
15. Kawaii
16. Cuteness
17. Stanاین واژه پس از آن وارد لغت‌نامه‌ها شد که امینم، خوانندۀ رپ، آهنگی به همین نام خواند. این آهنگ قصۀ مردی به نام استنلی را تعریف می‌کند که خود را هوادار پروپاقرص امینم می‌داند و، پس از آنکه امینم به نامه‌هایش پاسخ نمی‌دهد، خودش و نامزدش را به قتل می‌رساند [مترجم].
۱۸. Hentai
19. iGen
20. AFOL: Adult Fan of Legoطرفدار بزرگ‌سال لگو [مترجم].
۲۱. The Vanishing American Adult
22. Fantasyland: How America Went Haywire: A ۵۰۰-Year History
23. Kids “R” Us Syndrome
24. Pattern Recognition
25. Parasaito Shinguru no Jidai
26. Keitai wo Motta Saru
27. Chikagoro no Wakamono ha Naze Dame Nanoka

  • مت آلت (Matt Alt) مترجم، نویسنده و سخنران ساکن توکیوست. کتاب (۲۰۲۰) Pure Invention: How Japan Made the Modern World تألیف اوست.

نظر شما